برگهایی از پرونده یکی از بدنام ترین چهرههای ساواک | در ماههاي پاياني عمر رژيم پهلوي كه ديگر همه كارشناسان سياسي امكان آشتي ملت به پاخاسته ايران را با محمدرضا ناممكن ارزيابي مينمودند، يك خط تبليغاتي در غرب بر محور جداسازي كارنامه شاه از عملكرد دولتهاي حامي وي و در رأس آنها، امريكا شكل گرفت. پذيرش عمومي اين خط تبليغاتي قطعاً به سهولت امكان نداشت؛ چراكه طي چندين سال ملت ايران و جهانيان شاهد و ناظر شكنجه و قتل منتقدان و كشتار دستهجمعي تظاهركنندگان و مخالفان استبداد بودند و امريكا را صرفاً در پيدايش حاكميت استبدادي از طريق كودتا دخيل نميپنداشتند، بلكه بحق بر اين باور بودند كه رژيم پهلوي بدون حمايت كاخ سفيد قادر به ارتكاب چنين اعمال ضد انساني و تخريب بنيادهاي استقلال كشور نبود. بنابراين بايد با تلاش همهجانبه اينگونه وانمود ميشد كه دستگاه اطلاعاتي امريكا توسط سيستم اطلاعاتي شاه گمراه ميشده است! به عبارت ديگر، مردم بايد ميپنداشتند كه واقعيتهاي تلخ ناشي از خودكامگي و درندهخويي شاه، هرگز به اطلاع تصميمسازان در ايالات متحده نميرسيده و تداوم حمايت بيدريغ آنان از دستگاه استبداد حاكم در تهران ناشي از نوعي بياطلاعي بوده است!
البته اقناع افكار عمومي در اين زمينه چندان سهل نبود؛ لذا بيجهت نيست كه در عمده آثاري كه در اين ايام، يعني بعد از سقوط پهلوي در غرب به نگارش درآمده، نويسندگان آنها به سبب ناتواني در تطهير رژيم دستنشانده غرب در ايران، به القاي اين موضوع پرداختهاند. براي نمونه ويليام شوكراس در كتاب آخرين سفر شاه در حالي كه اطلاعات قابل توجه و ارزشمندي در مورد فساد و تباهي در دربار پهلوي ارايه ميدهد، اما تلاش دارد خواننده را قانع سازد كه اطلاعات غرب در مورد ايران از فيلتر شاه ميگذشت و وي قادر بود آنگونه كه خود تمايل داشت در آن دخل و تصرف كند. متأسفانه بايد اذعان كنيم كه محكوم كردن هدفدار جنايات شاه و حتي بيان برخي ناگفتهها در مورد ميزان انحطاط محمدرضا پهلوي، تا حدودي در جلب اعتماد مخاطبان مؤثر افتاد و زمينه القاي فريبخوردگي امريكا توسط شاه را اندكي فراهم آورد.
منصور رفيعزاده نماینده ساواک در آمریکا مصداق همین دسته از نویسندگان است. وی در كتاب خاطرات خود به عضویت در سیا اذعان میکند و به عنوان يك عامل سيا، به كرات و به صورت غير متعارف ادعا ميكند كه مسئولان اين سازمان در جريان رخدادها و تحولات اجتماعي و سياسي ايران نبودهاند. بنابراين به طور مشخص هدف آن است كه رفيعزاده از جايگاه يك عامل سيا سخن بگويد تا چنين دروغي براي خواننده قابل پذيرش شود. البته يادآوري اين نكته ضروري است كه دستگاه اطلاعاتي امريكا به دليل معطوف داشتن همه توجه و توان خود به دربار و روشنفكراني كه تربيتشده غرب بودند، از بسياري از واقعيتهاي ايران به دور ماند، اما آنچه را كه كتابهايي از اين دست درصدد القاي آن هستند كاملاً در جهت عكس اين نكته است؛ يعني براي تطهير امريكا اين ادعا را مطرح ميسازند كه سيا از عملكرد شاه اطلاع نداشته است، در حالي كه دربار و نهادهاي وابسته به آن همچون لانه امني براي جاسوسان رنگارنگ بودند.
خانم تاجالملوك، مادر شاه، در خاطرات خود در اين ارتباط ميگويد:
«يك پدر سوخته ديگري بود به نام شاپورجي كه با پررويي به محمدرضا ميگفت من قبل از اينكه تبعه ايران باشم نوكر ملكه انگلستان هستم! ما از امثال اين آدمها كه جاسوس و نوكر آشكار و يا پنهان انگليسيها و امريكاييها بودند دور و برمان زياد داشتيم. گاهي به محمدرضا ميگفتم چرا با علم به اينكه ميداني اين پدرسوختهها نوكر اجنبي هستند آنها را اخراج نميكني؟ محمدرضا ميگفت: چه فايدهاي بر اخراج آنها مترتب است؟ اينها را اخراج كنم دهها نفر ديگر را اطرافم قرار ميدهند. بگذاريد اينها باشند تا خيال دولتهاي خارجي از حسن انجام امور در ايران راحت باشد!»(1)
و يا در مورد شاكله سيستم اطلاعاتي شاه ميگويد:
«البته شما ميدانيد كه ساواك را خود امريكاييها درست كرده بودند... محمدرضا خصوصي به من ميگفت همين رئيس ساواك و معاون او و مديران ارشد همهشان با امريكاييها ارتباط دارند... بعضي وقتها هم ميآمدند قدرتنمايي ميكردند. مثلاً در حالي كه ما نميدانستيم محمدرضا بيماري معده دارد، سفير كبير انگليس ميآمد و پيشنهاد ميكرد اعليحضرت براي معاينه پزشكي و معالجه پزشكي و معالجه به لندن برود!» (2)
بنابراين ادعاي بياطلاعي امريكا از عملكرد شاه و درباريان در ايران، با وجود بياساس بودن، در مقطعي با تبليغات حسابشده و انتشار كتابهاي متعدد، تا حدودي و به صورت موقت از حاميان محمدرضا رفع مشكل ساخت و فرصتي را براي آنان فراهم كرد تا از طريق سازمان دادن مجدد به نيروهاي فرهنگي وابسته به امريكا در ايران حتي عملكرد محمدرضا پهلوي را نيز در تاريخ به گونه ديگري به ثبت رسانند. از اينرو امروز ديگر خطي كه در كتب منتشره در اوايل سقوط رژيم پهلوي دنبال ميشد پيگرفته نميشود، بلكه رسانههاي غربي و نيروهاي وابسته فرهنگي به آنها در داخل ايران، از دوران سلطه امريكا بر ايران كاملاً دفاع ميكنند و بدينترتيب عملكرد استعمارگر خارجي و استبداد داخلي (به عنوان دو پديده كه ارتباط تنگاتنگي با هم دارند) موجه جلوهگر ميشود.
در اينجا صرفاً به يك نمونه از چگونگي بازسازي تشكيلات فرهنگي وابسته به غرب در داخل كشور اشاره ميكنيم. تاج الملوک در جای دیگر کتاب خود مینویسد:
«نوريزاده، يكي از اين روزنامهنگاراني كه در حال حاضر در لندن زندگي ميكند... به دخترم (فرح ديبا) پيشنهاد كرد كه هزينه تأسيس چند روزنامه و مجله را در ايران بپردازد زيرا بسياري از روزنامهنگاران گروه رستاخيز و روزنامههاي اطلاعات و كيهان، پاكسازي شده و بيكار هستند... فرح، نوريزاده را به آدرسي در تهران حواله كرد و ما به زودي شاهد راهاندازي چند روزنامه و مجله بوديم كه علناً با جمهوري اسلامي و حكومت روحانيون مخالفت ميكردند.»(3)
به طور كلي در دو دهه گذشته اهتمام به سرمايهگذاري در اين زمينه را در مراكز مختلف داخلي و خارجي ميتوان شاهد بود. حتي آقاي رفيعزاده در اين كتاب معترف است كه اشرف با پرداخت پول قابل توجهي به اويسي، وي را واداشت تا در مصاحبهاي با مطبوعات غربي، مسئوليت همه كشتارها را شخصاً برعهده گيرد و رسماً اعلام دارد كه شاه از قتلعام تظاهركنندگان و مخالفان بيخبر بوده و او بدون مشورت با شاه چنين تصميماتي را اتخاذ ميكرده است.
به اين ترتيب سياست تبليغاتي امريكا را در مورد حكومت پهلوي بايد به سه دوران كاملاً متمايز از يكديگر تقسيم كرد، زيرا آثاري كه در هر يك از اين مقاطع منتشر ميشوند داراي ويژگيهاي متفاوتياند:
۱ - دوران سلطه كامل امريكا بر ايران بعد از كودتاي ۲۸ مرداد؛
۲ - ايام اوجگيري نهضت ضد استبدادي و ضد استعماري ملت ايران كه منجر به سقوط دولت وابسته شد؛
۳ - مقطع بازسازي نيروهاي وابسته فرهنگي به دنبال سقوط رژيم پهلوي.
بدون شك اگر خاطرات رفيعزاده در مقطع سوم نگاشته ميشد، اثري بود كاملاً متفاوت از آنچه عرضه شده است و هرگز در آن، شاه مظهر همه پستيها و زشتيها و به عنوان ديكتاتور قرن عنوان نميشد، زيرا با همه تلاشها براي جداسازي حساب وي از امريكا، در نهايت، او با كودتاي امريكايي به قدرت بازگشته بود.
نكته جالبتر در خاطرات رئيس ساواك در امريكا، برخورد فرصتطلبانه وي با موقعيت ايجادشده است. به زعم او، حال كه قرار است امريكا تطهير شود چرا مولود امريكا يعني ساواك (كه خود عضو برجستهاي از آن بوده) تطهير نشود؟ لذا وي با استفاده از اين فرصت چهرهاي از ساواكيهاي برجسته ترسيم ميكند كه مضحك مينمايد. رفيعزاده خاطراتي را از گفتوگوهاي خود با رؤساي ساواك نقل ميكند كه طي آن اشخاصي چون پاكروان، نصيري و مقدم به صورت شخصيتهاي آزادانديش ظاهر ميشوند كه نه تنها هيچ كدام با جنايتهاي شاه موافق نيستند بلكه در جايگاه مدافعان سرسخت دموكراسي امريكا، هر آن مترصدند تا از شرايطي كه شاه آنها را گرفتار آن ساخته، رهايي يابند.
همچنين نويسنده در حالي كه معترف است حتي مكالمات تلفني شاه با دخترش توسط مأموران ويژه شنود ميشد، ادعا ميكند كه در دوران رؤساي مختلف ساواك، از امريكا با تهران تماس ميگرفته و همچون يك مخالف جدي شاه با آنان گفتوگو ميكرده است. البته معلوم نيست آقاي رفيعزاده چه تصوري از خوانندگان كتابهاي تاريخي و خاطرات دارد كه در مورد شخص خود پا را به مراتب از اين هم فراتر نهاده و ادعا ميكند اصولاً انگيزه ورودش به ساواك، مبارزه با شاه و تلاش براي سرنگوني حكومت استبدادي پهلويها بوده است!
در مورد ماهيت آقاي رفيعزاده و چگونگي ارتباط وي با پهلويها حتي بعد از سرنگوني آنها از قدرت، خانم فريده ديبا ميگويد:
«شعبان (جعفري)... شروع به تضرع و زاري كرد كه با خود از ايران چيزي نياورده و در اينجا به گدايي افتاده است! رضاجان به منصور (رفيعزاده) گفت ۵ هزار دلار به شعبان بدهيد... منصور رفيعزاده هم كه از صاحبمنصبان عاليرتبه ساواك بود، سالها در غربت به ما خدمت كرد. رفيعزاده از جان و دل رضاجان را دوست داشت. رفيعزاده مرد ثروتمندي بود و زندگي خوبي در امريكا براي خود دست و پا كرد، اما متأسفانه پسر ارشدش ناخلف از آب درآمد و به خاطر تصاحب پولهاي پدر، يك شب سر او را بريد.(4)
البته آقاي احمدعلي مسعود انصاري در كتاب پس از سقوط شناخت دقيقتري از آقاي رفيعزاده به خوانندگان ميدهد. بر اساس اطلاعات وي، رئيس ساواك در امريكا حتي بعد از سقوط پهلويها تلاش ميكرده تا همچنان در خدمت آنان باشد اما ظاهراً وجهه رفيعزاده موجبات بياعتباري بيشتر براي پهلويها ميشده است:
... آهي مدعي بود كه چون او (منصور رفيعزاده) با سازمان «سيا» كار ميكند حضورش مفيد است. به همين سبب يكبار در ژوئن ۱۹۸۲ مبلغ سي و پنج هزار دلار گرفت. ولي چون تمام اطرافيان رضا به شدت به او (منصور رفيعزاده) بدبين بودند و معتقد بودند فرد بدنامي است و از گذشتههاي او و كارش در ساواك بد ميگفتند، جاي پايش محكم نشد. حتي آهي هم پس از مدتي كه متوجه شد دوستي با او ممكن است به نفع او نباشد، از حمايت شديد خود از او دست برداشت...(5)
صرفنظر از چگونگي ارزيابي درباريان فراري از آقاي رفيعزاده، آنچه در همه اين اقوال و روايتها مشترك است تلاش وي براي حفظ ارتباط با پهلويها و رساندن مجدد آنان به قدرت و سلطنت حتي بعد از مرگ محمدرضا است. ناسازگاري ادعاي او مبني بر تلاش براي سرنگوني پهلويها از ابتداي ورود به ساواك - كه به صورت مكرر در اين كتاب مطرح شده - با اين واقعيت، بيانگر عمق دروغپردازيهاي اين خاطرهپرداز مدعي است.
رفيعزاده همچنين فصلي از كتاب را به بيان ماجراي مكفارلين اختصاص داده است. در اين بخش ظاهراً سيا و امريكا به دليل تغيير سياستهايشان در قبال انقلاب اسلامي ايران مورد نقد قرار گرفتهاند، اما در واقع طراحان كتاب با اين شيوه خواستهاند افتضاح سياسي مقامات كاخ سفيد را متوجه ايران سازند. بدين منظور نويسنده كتاب، سخاوتمندانه در اين ارتباط نسبتهاي فراواني را متوجه مسئولان از جمله آقاي منتظري، هاشمي و... مينمايد كه به دليل سست بودن اساس آن، تأمل خواننده را برنميانگيزد.
اما آنچه در اين كتاب ميتواند نظر تاريخپژوهان كشور را به خود جلب كند جايگاه مهم رفيعزاده در تشكيلات بسيار پر رمز و راز حزب زحمتكشان است. بيان سوابق حزبي از سوي نويسنده تا حدودي موجب افشاي روابط مثلث «زحمتكشان»، «ارتش شاهنشاهي» و «سيا» ميشود. البته بعد از كودتاي ۲۸مرداد، ارتش جاي خود را به ساواك داد. هر چند رفيعزاده ميخواهد اينگونه وانمود سازد كه روابطش با سيا موجب حفظ موقعيت وي به عنوان مسئول ساواك در امريكا از سوي همه رؤساي ساواك شد، اما در بيان داستان برخوردش با نصيري به عنوان رئيس جديد ساواك، دچار غفلتي شده و نقش تعيينكننده مظفر بقايي را آشكار ساخته است.
به طور كلي مظفر بقايي و حزب وي در پوشش مبارزات ضد انگليسي و با نفوذ در جرگه مبارزان واقعي، نقش تعيينكنندهاي را در جايگزين كردن امريكا به جاي انگليس داشتند. حتي براساس برخي اسناد، بقايي در ايام نفوذ در ميان مبارزان و قبل از روشن شدن ماهيتش در جريان كودتاي ۲۸مرداد، نقش قابل ملاحظهاي در حذف فيزيكي عوامل قدرتمند لندن در ايران ايفا ميكند. البته بخشي از كشاكش قدرت بين انگليس و امريكا از طريق عوامل محلي آنها در ايران آشكار شد. به عنوان نمونه مهدي بهار با نگارش كتاب ميراثخوار استعمار عوامل امريكا را به مردم شناساند و متقابلاً اسماعيل رائين با نگارش كتاب فراموشخانه يا فراماسونري فعاليت شبكه جاسوسان انگليسي را در ايران مختل ساخت، اما فعاليتهاي عوامل پشتپردهاي چون بقايي حتي تا به امروز چندان آشكار نشده است. جالب اين كه نويسنده كتاب اسناد خانه سدان يعني آقاي رائين صرفاً از كمكهاي فراوان آقاي دكتر بقايي تشكر ميكند.
بقايي در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت بدون هماهنگي با دكتر مصدق و به كمك رئيس شهرباني وقت «زاهدي»، عنصر ديگر وابسته به امريكا، همه اسنادخانه رئيس شركت نفت ايران و انگليس، يعني آقاي نورمنريچارد سدان را خارج ميسازد و طي آن به ليست همه حقوقبگيران و عوامل و مرتبطين با دولت انگليس در ايران دست مييابد. در آن ايام كه نفت ايران به ثمن بخس به تاراج ميرفت، شركت نفت ايران و انگليس با اتكا به پشتوانه مالي اموال به غارت رفته، در واقع به شيوههاي مختلف بر ايران حكومت ميكرد كه يكي از آن شيوهها، قرار گرفتن عمده شخصيتهاي سياسي و فرهنگي كشور در ليست حقوقبگيران نماينده انگليس در ايران بود.
دستيابي امريكاييها به چنين منبع غني اطلاعاتي از طريق بقايي، موجب شد كه تمامي شبكه نفوذ انگليس در ايران براي آنان شناسايي شود. جالب است بدانيم بخشي از اين اسناد از طريق بقايي در اختيار دكتر مصدق قرار گرفت و همين اسناد در دادگاه لاهه ثابت نمود كه انگليسيها در همه امور ايران به صورت كاملاً غير قانوني دخالت ميكردهاند.
بنابراين نقش بقايي در برقراري ارتباط نزديك با همه جرياناتي كه با تفكرات و گرايشهاي مختلف، خواهان پايان دادن به حاكميت استعماري انگليس در ايران بودند، بسيار روشن است؛ اما زماني كه بعد از پيروزي ملت ايران بر انگليس و خلع يد شركت نفت ايران و انگليس، نياز شديد به وحدت بود تا ايران توسط ايراني اداره شود، نقش مرموز بقايي آغاز شد و توانست به كمك شبكه اطلاعاتي امريكا اختلافات داخلي را تشديد و به خصومت تبديل كند و زمينه پياده شدن كودتاي امريكايي و در نهايت جابهجايي قدرت مسلط بر ايران را فراهم آورد. علي شهبازي در خاطرات خود از دوران بازداشت بقايي توسط دولت مصدق مينويسد:
در همين حال ديدم كه دكتر بقايي هم كه به وسيله چهار سرباز و يك افسر مراقبت ميشود به طرف پادگان ميرود. گروهبان مرتضوي كه يك درجهدار با احساس و وطنپرست بود به قول سرهنگ كسرايي خفه نشد و اينبار يك چهارپايه زير پاي خود قرار داد و با صداي بلند شعار داد: زندهباد دكتر بقايي، مرد شماره يك مخالف دولت! برخلاف سرهنگ كسرايي، دكتر بقايي ايستاد و وقتي كه شعار دادن گروهبان مرتضوي تمام شد، با صداي بلند گفت: سركار بگو زنده باد شاه، مرگ بر مصدق خائن، نوكر انگليسيها. (6)
بنابراين بقايي حتي در بازداشت نيز تحركات خود را به منظور بازگردانيدن عامل بيگانه يعني شاه به كشور متوقف نساخته بود و به تحريك نيروهاي ارتشي براي كودتا ميپرداخت. با وجود چنين كاركردهايي، بعد از كودتا چهره بقايي به عنوان يك چهره منتقد حفظ شد، اما ارتباطات وي با سيا و ساواك از طريق عناصر بلندپايه حزب زحمتكشان تشكيلاتيتر شد و گسترش يافت. به عبارت ديگر، منصور رفيعزاده از طرف حزب به امريكا اعزام شد تا به سهولت با سيا كار كند و از سوي ديگر به عنوان يك مقام بلندپايه ساواك، قدرت تأثيرگذاري حزب زحمتكشان را فزوني بخشد. وي با برخورداري از اطلاعات وسيع و روابط تعيينكننده موجب ميشد در هر مقطعي كه منافع امريكا به خطر ميافتاد، بقايي به سرعت وارد عمل شود و مشكل را براي امريكاييان در ايران رفع و رجوع كند. به عنوان نمونه، در جريان قيام مردم در ۱۵خرداد۴۲ كه روحانيت و مردم در دفاع از مرجعيت به ميدان آمدند، وي توانست به سرعت در صفوف روحانيت تزلزل ايجاد نمايد و برخي از شخصيتهايي را كه ابتدا در حمايت از امام به پاخاسته بودند از ادامه كار منصرف سازد. البته چنانچه اشاره شد، خاطرات رفيعزاده به عنوان يك عضو برجسته حزب زحمتكشان صرفاً تا حدودي ارتباطات اين حزب را مشخص ميسازد و الا در مورد عملكرد مظفر بقايي و گروهش سخن بسيار است؛ هر چند تاكنون از آن غفلت شده و بايد به منظور شفافسازي تاريخ معاصر عنايت بيشتري به اين حزب پر رمز و راز مبذول داشت.
در آخرين فراز اين مقال توجه به اين نكته خالي از لطف نيست كه رفيعزاده به دلايل مختلف به هر وادي سرك ميكشيده است. وي در ميان خاطرهنويسان تنها كسي است كه وارد حصار آهني تشكيلات اشرف ميشود و اشارهاي به فعاليتهاي گسترده اين همزاد محمدرضا دارد. انجام عمليات تروريستي حتي در خارج كشور براي حذف مخالفان و به طور مستقل از ساواك، مقولهاي است كه رفيعزاده از آن مطلع بوده، اما صرفاً به يك مورد آن اشاره ميكند؛ زيرا وي به دليل برخورداري از عنايات «ويژه» اشرف، نخواسته است بيش از اين در مورد عملكرد اين زن در داخل و خارج كشور سخن بگويد. به عبارت ديگر، رفيعزاده يعني مطلعترين فرد از عملكرد شبكه آهني اشرف، ترجيح داده همچنان از اين اطلاعات خود استفاده مادي ببرد كما اينكه به نظر ميرسد وي براي نگارش اين كتاب نيز مبلغ قابل توجهي از سازماني كه به آن تعلق دارد، دريافت كرده باشد. اما سرانجام عمري خيانت از طريق حزب زحمتكشان، ساواك و در خدمت سرويس اطلاعاتي بيگانه بودن ميتواند درس گرانسنگي باشد كه ميبايست توسط تاريخپژوهان به خوبي تبيين شود. با قتل مشكوك منصور رفيعزاده در واقع اطلاعات فراواني دفن شد و اين پاداش شايد تنها راه بستن چنين پرونده پر حجمي از سوي سرويسهاي جاسوسي بوده باشد.
پی نوشت:
1 - تاجالملوك، ملكه پهلوي؛ خاطرات تاجالملوك، تهران، بهآفرين، ۱۳۸۰، ص۳۸۳.
2 - همان، ص۳۸۸.
3 - فريده ديبا، دخترم فرح، ترجمه و تصحيح الهه رئيسفيروز، تهران، بهآفرين، ۱۳۹۰، ص۴۷۶-۴۷۵.
4 - همان، ص۵۰۶.
5 - احمدعلي مسعودانصاري، پس از سقوط، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ۱۳۷۱، ص۲۵۲.
6 - علي شهبازي، محافظ شاه (خاطرات علي شهبازي)، تهران، اهل قلم، ۱۳۷۷، ص۶۰. منبع:دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران این مطلب تاکنون 2500 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|