سرانجام قاتل شیخ فضلالله نوری | عموم محققین و مورخین، حتی اسمعیل رائین که سعی داشته است از یپرم خان ارمنی و اقدامات او قهرمانی افسانهای بسازد، نامی از پدر یپرم نبردهاند و همگی زادگاه او را در نزدیکیهای گنجه از مادری بینام و نشان ذکر کردهاند. خود یپرم نیز در نامههایش هرگز اسمی از پدر نبرده است. رائین میگوید: «در طفولیت به سبب طبع سرکش و روح عصیانگر خیلی زود درس و مدرسه را رها کرد و برای مبارزه با دولت عثمانی و تقویت ارامنه تابع آن دولت رهسپار ترکیه شد، ولی به وسیله دولت روس دستگیر و محاکمه و محکوم به 24 سال زندان در دوردست ترین منطقه سیبری شد، اما پس از چندی توانست از زندان فرار و دست تقدیر او را به ایران کشانید. ابتدا در منطقه شمال به کار راهسازی مشغول شد، ولی بعد از به توپ بستن مجلس به وسیله محمدعلیشاه، در جرگه آزادیخواهان درآمد».
اولین اقدام او تسخیر شهر رشت بود که با عده معدودی به دستیاری معزالسطان، با یک یورش غافلگیرانه، سردار افخم حاکم رشت و مجتهد خمامی را کشت و تمام اموال دارالحکومه را تصرف کرد. او به نام اعانه به زور بیش از 150 هزار تومان از مردم رشت پول گرفت و قوای خود را تقویت کرد و عازم تهران شد. در نزدیکی قزوین به قوای دولتی حمله کرد و بنا به اعتراف خودش ، عدهای زن و کودک و دهقان بیگناه را بهطور عمدی به قتل رساند! بعد از تصرف قزوین به دستور او شیخالاسلام قزوینی و قاسمآقا میرپنج (سرتیپ) و عدهای از سرشناسان قزوین را بهطرز فجیع و وحشیانهای به قتل رسانیدند و عمارت ارک و چهلستون این شهر را به آتش کشیدند و از مردم به زور مقدار زیادی اعانه دریافت و بین افراد خود تقسیم کرد . از قزوین عازم زنجان شدند. در آنجا آیت الله العظمی آخوند ملاقربانعلی زنجانی مجتهد عالیقدر را که طرفداران زیادی داشت دستگیر کرد، ولی از تهران دستور اکید آمد که این مجتهد 95 ساله و محبوب عامه را نباید کشت و یپرم علیرغم میل خود، دستور تبعید او را به تهران و از آنجا به عراق صادر کرد، ولی عدهای از اطرافیان این مجتهد را تیرباران کرد. از آنجا به سراب و اهر و قرچهداغ حمله کرد . بعد از تصرف آنها خانه و اثاث سران و سرشناسان آن سامان را با بیرحمی غارت کرد.
در تهران او را به سمت ریاست پلیس منصوب کردند، اما او بارها قانون را زیر پا گذاشت و خودسرانه اقداماتی برخلاف قانون اساسی و دستورات دولت و مقررات میکرد. او اداره تحقیقات و چند اداره دیگر را خودسرانه بست و کارمندان آن سازمانها را با لگد و پسگردنی بیرون کرد. این مشروطهطلب آزادیخواه! در جمادیالثانی 1329 عدهای پلیس فرستاد و عدلیه (دادگستری) را به زور بست، وقتی قضات فرمان دولت را مطالبه کردند، یپرم دستور داد آنها را در برابر این گستاخی توقیف کنند!
دو روزنامه «بهلول» و «چنته» یپرم را در مورد اخراج کارمندان پلیس و توقیف قضات سخت نکوهیدند، ولی پس از اینکه این دو روزنامه به دست یپرم رسید و از انتقاد آنها آگاه شد، چند نفر پلیس و مجاهد فرستاد تا روزنامهها را توقیف و دفتر آنها را غارت و میرزامحمود مدیر روزنامه چنته را بازداشت کردند.
وقتی میرزااحمدخان مفتش مالیه بهموجب حکم وزیر مالیه (دارایی) مأمور رسیدگی به حساب صندوق پلیس شد، یپرم فرمان او را پاره کرد و با سر و دست شکسته از نظمیه بیرونش انداخت.
دستور بازداشت اقتدارالسلطنه که از وجوه وزارت جنگ اختلاس کرده بود، از طرف دولت و وزارت جنگ به نظمیه صادر شد، ولی یپرم بهطور علنی او را در منزل خود برد و در پاسخ نامه نوشت: «این شخص در تهران نیست»!
یپرم که خود را مجاهد و به رهبری آن افتخار میکرد، در ماجرای پارک اتابک به مجاهدین حقیقی آذربایجان به سرپرستی ستارخان و باقرخان حمله و پارک را محاصره کرد و به آتش کشید و درحالی که آنها بیرق سفید صلحطلبی خود را نشان میدادند، با گلوله توپ و تفنگ به آنان پاسخ داد و بسیاری از این فرزندان دلیر و سلحشور را به خاک و خون کشید. او حتی به روحانیت مسیح اهانت میکرد، چنانچه پس از مرگش اسقف همدان او را ارمنی ندانست و از مراسم مذهبی خودداری کرد، ولی دوستان ارمنی او اسقف را به تیر بستند و کشتند.
اگر با نظری خوشبینانه یپرم را در قتل آقای سیدعبدالله بهبهانی شریک ندانیم، از آنجا که این هفتجوش با روحانیت حتی روحانیت مسیحی عداوت داشت و طرفدار اینگونه ترورها بود، قاتلین او را پناه داد و برخلاف میل و خواست اکثریت مردم از خاص و عام مانع از محاکمه آنها شد.
یپرم نه مسلمان بود و نه ایرانی، ازاین روی نمیتوانست هیچگونه احساسی نسبت به مشروطه و استبداد ایران داشته باشد، بهخصوص که مشروطهخواهان ایران نماینده نیروی ملی نبودند، بلکه از اقلیتهای کوچکی تشکیل شده بودند که بیشترشان تحریک شده و کمترشان احساس آزادیخواهی داشتند و سیاست خارجی نیز زیر بال آنان را گرفته بود، اما اگر باز هم با عینک خوشبینی بر ماهیت یپرم نظر افکنیم و او را عامل خارجی ندانیم، قدر مسلم این است که او کوره سوادی بیش نداشت و تقریبا همه او را عامی دانستهاند. نداشتن مربی صالح و احساسات تند و ماجراجویانه، او را به سوی یک زندگی ناراحت سوق داده و چون بیباک و قسیالقلب بود، در این راه موفقیتهایی نیز به دست آورد. خودسریها و قانونشکنیهای او موجب شد که ازسوی دولت وبرای دورداشتن وی ازمرکز، برای خاموش کردن فتنه سالارالدوله به غرب کشور مأموریت یابد. یپرم در کرمانشاه عدهای از رجال و روحانیون را به جرم ارتباط با سالارالدوله کشت و چون به قلعه «شورجه» از قراء «چاردولی» تابع «قروه»- که قبلاً محل برخورد قوای دولتی و سالارالدوله بود- رسید، از قوای مهاجم در آن قلعه کسی باقی نمانده بود و ساکنین قلعه عبارت بودند از: عبدالباقیخان چاردولی و محمدخان چناری از خانزادگان محل با جمعی از دهقانان و کشاورزان.
«اجل» یپرم را وادار به تخریب قلعه و تار و مار ساکنین قلعه کرد، لذا دستور داد توپها را رویِ تپه برابر قلعه نصب کنند و با خمپاره و توپ به قلعه حمله کنند. وقتی صدای غرش توپ و ریزش دیوارها بلند شد، بهناچار از درون قلعه به این تجاوز پاسخ دادند. با اینکه اکثریت سکنه قلعه در این یورش کشته شدند، از سنگرهای بالای قلعه چند نفر به تیراندازی برای دفاع مشغول بودند. مجاهدین بر آن شدند که با یورش بعدی قلعه را خراب و تصرف و مدافعین را نابود کنند، در این هجوم چند تن از مجاهدین هدف گلوله تیرافکنهای قلعه قرار گرفتند و در خاک و خون غلتیدند، یکی از آنها دکتر سهرابخان معاون نظمیه و طبیب اردوی مجاهدین بود. مرگ او یپرم را که در پشت تپه استراحت میکرد عصبانی ساخت و برخاست و پیشاپیش مجاهدین شخصاً به سوی قلعه هجوم برد، یکی از مجاهدین دلسوزانه مانع رفتن او به سوی مرگ شد، اما یپرم کشیدهای به گوش او زد و با حس شدید انتقامجویی پیش رفت، هنوز به قلعه نرسیده بود که گلولهای به پشت گوش او اصابت کرد و از گونه راستش بیرون آمد و همانجا به زندگی پرماجرایش خاتمه داد.
در پی این حادثه، مجاهدین ارمنی آشفته شدند و شیونکنان خود را به کنار دیوارهای قلعه رساندند و با وجود شدت آتش و رگبار گلولهها با کمک یارمحمدخان کرمانشاهی قلعه را تصرف کردند و تمام اهالی بازمانده در قلعه را از زن و بچه و پیر و جوان به استثنای 14 نفر مرد مسلح که برای محاکمه و یافتن قاتل یپرم زنده گذاشتند و دستگیر کردند، قتلعام کردند و در همانجا از اسیران شروع به تحقیقات کردند. در میان آنان جوانی بود بالابلند، چهارشانه، خوشقیافه و رشید که ارباب قلعه محسوب میشد. نام او عبدالباقیخان بود و بیش از 24 سال نداشت، چهره مردانه و اندام برازنده او توجه حاضران را جلب کرد، پس از تحقیقات بسیار معلوم شد که قاتل یپرم شخص عبدالباقیخان است. او با رشادت تمام به فرمانفرما گفت: «من یپرم را کشتهام، ولی قاتل نیستم! اگر کسی خانه شما را هدف توپ و خمپاره قرار بدهد و افراد بیگناه شما را به خاک و خون بکشد و شما در مقام دفاع برآیید، قاتلید؟» فرمانفرما تأملی کرد و به رشادت این جوان پاکنهاد میاندیشید، عبدالباقیخان به کلام خود ادامه داد و گفت: «مرا بفرستید تهران، اگر خواستند مرا آنجا مجازات کنند».
فرمانفرما با این پیشنهاد موافقت کرد و دستور داد تا مقدمات اعزامش را به تهران فراهم کنند، اما وقتی که از پیش فرمانفرما برمیگشت «ابرام ارمنی» یکی از یاران یپرم او را از پشت سر هدف گلوله قرار داد و کشت.
یپرم همیشه به یاران خود میگفت: «باید ایران را از وجود کسانی مثل سپهدار و صمصامالسلطنه و نظیر این گروه از رجال پاک کرد!!» شاید هم تصور میکرد بتواند با توسعه تروریسم در ایران به زمامداری مطلق برسد! بی شک او اگر به دست عبدالباقیخان کشته نمیشد ، در این کشور منشأ فتنههای بسیار میشد و نقشههای خطرناکی را به زیان استقلال و ملیت ایرانی اجرا میکرد. گویی در «چاردولی» به این نکته پی برده بودند که از عبدالباقیخان به عنوان یک قهرمان ملی یاد میکردند و برای جوانی و برازندگی و دلیری او ترانههای محلی ساختند که هنوز ورد زبانهاست .آنان تاهم اینک نیز دلاوریهای این جوان اصیل ایرانی را میستایند و بر زندگی کوتاه او اشک میریزند.
منبع : جام جم آنلاین
رئیس شورای سلطنت چه سرنوشتی پیدا کرد؟
روز ۲۳ دی ۱۳۵۷ و در آخرین روزهای حضور محمدرضا پهلوی در ایران، شورای سلطنت تشکیل شد. ریاست آن بر عهده سیدجلالالدین تهرانی گذاشته شد که با روحانیت ارتباط و دوستی داشت.
تصویر رئیس شورای سلطنت چه سرنوشتی پیدا کرد؟
همزمان با دوره نخستوزیری شریف امامی به بعد، موضوع تشکیل شورای سلطنت بر سر زبانها بود، اما شاه رضایتی به این امر نشان نمیداد. به ویژه علی امینی، نخستوزیر اسبق در ماههای آبان و آذر 1357 از شاه خواست به تشکیل شورای سلطنت رضایت دهد.
و در پی گسترش انقلاب و به ویژه پس از تظاهرات بزرگ تاسوعا و عاشورای سال 1357 شاه به سراغ اجرایی کردن ایده علی امینی رفت. ظاهر امر اینگونه نشان میداد که شاه برای اداره موقت کشور در غیاب خود این شورا را تشکیل داده است اما برخی شواهد نشان میدهد که این شورا وظیفهای به مراتب مهمتر برعهده داشت.
آنچنان که بعدها گفته شد، این شورا موظف بود تا با امام خمینی تماس بگیرد و در صورت امکان با دادن امتیازاتی با ایشان به توافق برسد. شاه به عملکرد این شورا بسیار امیدوار بود و در اولین گام بر آن شد گروهی از چهرههای سیاسی مذهبی شاخص در میان انقلابیون و برخی افراد خوشنام دیگر را برای برعهده گرفتن این مقام، معرفی و در واقع رضایت آنان را برای پذیرش این سمت جلب کند، اما پس از مدتی آشکار شد که هیچ یک از چهرههای انقلابی در میان احزاب و گروههای مختلف حاضر به عضویت در آن نیستند، افرادی که در 23 دیماه 1357 برای عضویت در شورای سلطنت انتخاب شدند، عبارت بودند از: شاپور بختیار نخستوزیر، محمد سجادی رییس مجلس سنا، جواد سعید رییس مجلس شورای ملی، علیقلی اردلان وزیر دربار، عبدالله انتظام، ارتشبد قرهباغی، دکتر علی آبادی دادستان سابق کل کشور، محمدعلی وارسته و سیدجلالالدین تهرانی. که از میان این افراد، دکتر علی آبادی از همان ابتدا استعفای خود را نوشته، نزد آیتالله مطهری و شورای انقلاب گذاشته بود.
پس از بررسیهای بسیار، شاه تصمیم گرفت ریاست شورای سلطنت را به شخصی واگذار کند که هم به روحانیت نزدیک بوده و هم مورد اعتماد دربار باشد و این چنین بود که شاه این مقام را به سیدجلالالدین تهرانی سپرد. تهرانی با علما رابطه خوبی داشت،
سید جلالالدین تهرانی در 1272 در تهران به دنیا آمد. پدرش سید علی شیخالاسلام مرندی از علما و رجال دینی بود. سید جلال مدتی در مدرسه تربیت درس خواند سپس در مدرسه سپهسالار به تحصیل علوم دینی مشغول شد و لباس روحانیت بر تن کرد.
وی اساتید بزرگ زمان خود را درک نمود مرحوم حاج آقا مهدی منجمباشی در استخراج تقویم، آقا شیخ باقر گنابادی در عرفان، شیخ سعید خوئی در رمل، آقا میرزا محمود قمی در حکمت و الهیات، آقا داود عرب در جفر، آقا غلامحسین در عدد، میرزا ابراهیم در طب، میرزا نظامالدین خان در هندسه، میرزا محمود خان کوکبشناس در هیئت، میرزا علیاکبر خان در السنه خارجه، میرزا محمود خان پسر میرزا کاظم در شیمی، کمالالملک در نقاشی، میرزا اسدالله خان مازندرانی در نجوم و تعیین کواکب و مسیو نرنکل فرانسوی در حساب.
سید جلال در جوانی به مراتب عالی علمی رسید و مورد توجه بزرگان و دانشمندان قرار گرفت. در همان ایام رصدخانهای در منزل خود دایر کرد و با اغلب رصدخانههای دنیا در ارتباط بود. وی با گذشت زمان در تهران معروفیت پیدا کرد و با افرادی چون سید حسن مدرس، میرزا حسن مستوفیالممالک، مشیرالدوله، تیمورتاش و مؤتمنالملک حشر و نشر داشت.در 1301 از طرف مستوفیالممالک به معاونت وزارت معارف منصوب شد ولی آن سمت را نپذیرفت و به کار منجمی ادامه داد.
در 1307 که سید حسن مدرس، در منزلش از طرف سرتیپ درگاهی توقیف و تبعید شد. سید جلال هم آنجا بود و او را نیز بازداشت کردند و چندی در زندان به سر برد.
از 1307 نشریهای به نام گاهنامه به صورت سالنامه منتشر کرد. وی در 1313 از طرف دولت به اروپا سفر کرد و در بروکسل و پاریس، تحصیلات خود را در رشته نجوم تکمیل نمود و مدتی در بروکسل به تدریس مشغول شد.
سید جلال در این دوران با دختری بلژیکی (در بعضی منابع سوئیسی) ازدواج کرد ولی از او صاحب فرزندی نشد. با مراجعت به ایران، در سال 1325 به خدمت در کارهای دولتی مشغول شد. از 27 آبان 1326 تا یکشنبه 25 آذر 1326 وزیر مشاور و معاون پارلمانی در کابینه قوامالسلطنه بود. او از 21 ابان 1328 وزیر مشاور و از 16 آبان 1328 تا 14 فروردین 1329 وزیر پست و تلگراف در کابینه ترمیمی محمد ساعد بود و در کابینه علی منصور از 14 فروردین 1329 تا 5 تیر 1329 وزیر پست و تلگراف و تلفن بود و پس از محسن صدر در شهریور 1330 به استانداری خراسان و تولیت آستان قدس رضوی منصوب شد.
از 23 بهمن 1332 تا تیر 1335 وزیر مختار و از آن تاریخ که سفارت به درجه سفارت کبری ارتقاء یافت تا 20 بهمن 1336 سفیر کبیر ایران در بلژیک بود. از 8 مهر 1337 تا 27 اسفند 1338 سناتور انتصابی تبریز در دوره دوم و از 3 فروردین 1339 تا 19 اردیبهشت 1340 سناتور انتصابی تبریز در دوره سوم مجلس سنا بود. تهرانی برای بار دوم از 17 دی 1340 تا 14 فروردین 1342 به استانداری خراسان و نیابت تولیت آستان قدس رضوی منصوب گردید وی در این دوران منشأ خدماتی در سطح استان و آستان قدس رضوی شد و در جریان اصلاحات ارضی چون مخالف آن بود در سالن کشاورزی خراسان سخنرانی علیه این قانون ایراد کرد و بعد به تهران آمد و از استانداری خراسان و نیابت تولیت آستان قدس رضوی استعفا کرد.
در وقایع خرداد 1342 به لحاظ دوستی که با امام خمینی داشت اقدامات مؤثری در نجات وی به عمل آورد. سید جلال از 14 مهر 1342 تا 12 مهر 1346 سناتور انتصابی تهران در دوره چهارم مجلس سنا بود. وی با نخستوزیران انتخابی شاه، یعنی حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا به مخالفت برخاست و غالباً به لوایح دولت رأی کبود میداد. سید جلال تهرانی تنها سناتوری بود که به لایحه مصونیت مستشاران آمریکایی که بعدآً به صورت قانون درآمد رأی مخالف داد. پس از اتمام دورۀ سناتوری دیگر شغلی به او داده نشد و چون سابقه اداری نداشت مستمریای برای او تعیین گردید.
در سال 1355 دانشگاه بروکسل با وی قراردادی تنظیم و امضا کرد که تاریخ و سیر تحول نجوم را در مشرق زمین تدوین کند و برای انجام این امر علمی به اروپا رفت. در شهریور 1357 به ایران بازگشت و در دی ماه 1357 در نخستوزیری شاپور بختیار که شاه آماده ترک ایران بود به عضویت و سپس به ریاست شورای سلطنت تعیین شد.
تهرانی بلافاصله پس از خروج شاه از ایران برای ملاقات با امام خمینی عازم پاریس شد. امام، ملاقات با سید جلالالدین تهرانی را موکول به استعفا از شورای سلطنت و اعلام غیر قانونی بودن آن کرد. وی در اول بهمن 1357 استعفا خود را به شرح زیر انتشار داد. «قبول ریاست شورای سلطنت ایران از طرف این جانب فقط برای حفظ مصالح مملکت و امکان تأمین آرامش احتمالی آن بود. ولی شورای سلطنت به سبب مسافرت اینجانب به پاریس که برای نیل به هدف اصلی بود تشکیل نگردید. در این فاصله اوضاع داخلی ایران سریعاً تغییر یافت به طوری که برای احترام به افکار عمومی با توجه به فتوای حضرت آیتالله العظمی خمینی دامت برکاته مبنی بر غیر قانونی بودن آن شورا، آن را غیر قانونی دانسته، کنارهگیری کردیم. از خداوند و اجداد طاهرین و ارواح مقدسه اولیاء اسلامی مسئلت دارم که مملکت و ملت مسلمان ایران را در ظل عنایات حضرت امام عصر عجل الله فرجه از هر گزندی مصون داشته و استقلال وطن عزیز ما را محفوظ فرمایند. محمد الحسینی سید جلالالدین تهرانی». تهرانی پس از کنارهگیری از ریاست و عضویت شورای سلطنت، به ایران بازنگشت و در فرانسه اقامت گزید تا اینکه در 1366 به بیماری سرطان درگذشت. جنازه او به ایران حمل گردید و در جوار روضه مبارکه رضویه در مشهد مقدس در کنار قبر مادرش به خاک سپرده شد.
وی مردی فاضل و دانشمند بود. علاوه بر تبحر در علوم مختلف شاعر و خطاط بود و به جمعآوری عتیقه و کتب خطی علاقه وافری داشت. پس از مرگ وی، بر اساس وصیتنامه، کلیه اموال از جمله منزل مسکونیاش در سه راه امین حضور، عتیقهها، کتب خطی و رصدخانه تحویل آستان قدس رضوی شد.
این مطلب تاکنون 4684 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|