عبدالله شهبازی آميزهاي پيدا از جعل و واقعيّت
خاطرات ولاديمير كوزيچكين، با مقدمه دو صفحهاي فردريك فارسيت آغاز ميشود. او مينويسد:
شايد اين جزيي از طبيعت آدمي باشد كه مهارت و كارايي عظيمتري را ـ بيش از آنچه هست ـ به رقيبش نسبت دهد. مسلماً در غرب كا.گ.ب به چيزي افسانهاي بدل شده، و اين [اغراق] تنها محدود به داستانهاي مهيج جاسوسي نيست. ما مايليم كه درباره موفقيتهاي افرادي چون فيلبي، بورگس، مكلين، واسال، بليك، راه گزاف بپيمائيم، حال آنكه اگر درست بنگريم بيش از 200 كارمند كا.گ.ب به ما پناه آوردهاند.
اين گفته فارسيت، يكي از اهداف انتشار خاطرات كوزيچكين را آشكار ميكند.
در گذشته، كتب و بررسيهايي كه در غرب درباره سازمان اطلاعاتي شوروي منتشر ميشد، و جامعترين آن كتاب جان بارون بود ، تحت تأثير جنگ سرد دو بلوك كاپيتاليستي و كمونيستي، كا.گ.ب را به عنوان يك سازمان قدرتمند كه شبكههاي آن نه تنها در جامعه شوروي و كشورهاي بلوك شرق يك سيستم مخوف پليسي پديد آورده، بلكه دستهاي پنهان آن بهطور مدام در حال نفوذ و توطئه در جوامع غربي و كشورهاي تحت سلطه غرب است، مطرح ميساخت. كتاب كوزيچكين، بهعنوان يكي از نخستين آثاري كه در فضاي جديد بينالمللي ـ در شرايط فروپاشي نظام سوسياليستي ـ منتشر ميشود، چرخشي چشمگير در روشهاي جنگ رواني غرب عليه شوروي امروز را نشان ميدهد. در اين نگرش تازه، كا.گ.ب ديگر يك غول هولناك نيست، بلكه سازماني ضعيف و متزلزل جلوهگر ميشود كه فاقد حداقل كارايي اطلاعاتي و امنيتي است. اكنون غرب ميكوشد تا بر تبليغات پيشين خود نقطه پايان نهد و لبه تيز حمله را نه عليه كا.گ.ب، بلكه عليه حزب كمونيست اتحاد شوروي متمركز كند. بدين ترتيب است كه در خاطرات كوزيچكين، كا.گ.ب بهعنوان سازماني فاقد اراده كه محكوم به اطاعت از دستورات نابخردانه رهبري فاسد حزب كمونيست است و در چنبرة يك ديوانسالاري فلجكننده غوطه ميخورد و توان كاركنان آن به هرز كشيده ميشود، معرفي ميگردد. اين شيوة نوين جنگ رواني، جلب كاركنان كا.گ.ب به سوي غرب و تحريك آنان عليه رهبري حزب كمونيست شوروي را هدف گرفته است.
اين تنها يك روي سكه است. اين نگرش نوين براي كشورهاي كاپيتاليستي غرب ـ بهويژه بريتانيا ـ داراي «مصرف داخلي» نيز هست، و اين همان مضموني است كه در گفته فردريك فارسيت آشكارا بيان شده و در جابهجاي خاطرات كوزيچكين خود را مينماياند:
در دهه 1980 ـ و بهطور جدي در نيمه دوم اين دهه ـ با افشاي نفوذ جاسوسان برجسته شوروي در عاليترين سطوح سياسي و اطلاعاتي بريتانيا، افكار عمومي اين كشور به شدت عليه بيكفايتي سازمانهاي اطلاعاتي و ضداطلاعاتي انگليس تحريك شد. نفوذ عناصري چون هارولد فيلبي (كيم) ـ كه سالها مديريت كل ضدجاسوسي اينتليجنس سرويس را به عهده داشت و نام وي در ليست كانديداهاي رياست كل اين سازمان ثبت بود، سِر آنتوني بلونت ـ مشاور هنري ملكه انگليس، گاي بورگس ـ كارمند بلندپايه وزارت خارجه بريتانيا، و بالاخره در مظان اتهام قرار گرفتن فردي چون سِراجر هاليس ـ رئيس سازمان امنيت انگليس (MI-5) در حساسترين سالهاي جنگ سرد ـ و افشاي ساير عوامل نفوذي سازمان اطلاعاتي شوروي كه عموماً در ردههاي عالي جامعه بريتانيا فعاليت داشتند، پديدهاي بود كه افكار عمومي غرب، و بهويژه بريتانيا، را تكان داد. نشر دهها مقاله در مطبوعات انگليس عليه سرويسهاي اطلاعاتي و ضداطلاعاتي اين كشور، انتشار كتب افشاگرانه چپممن پينچر و بالاخره خاطرات تكاندهنده پيتر رايت ـ كه بهرغم ممانعت دولت انگليس پرفروشترين كتاب سال 1987 شناخته شد ـ نقطه پاياني بر «افتخارات افسانهاي» سرويسهاي مخفي بريتانيا تلقي ميشد.
اكنون، در شرايط فروپاشي اردوگاه كمونيسم، سرويسهاي اطلاعاتي و ضداطلاعاتي بريتانيا با به رخ كشيدن افرادي چون ولاديمير كوزيچكين ميكوشند تا «افتخارات» و دستاوردهاي خود را نمايش دهند. ولي در واقع، اين تلاش براي اعاده حيثيت نميتواند لكههاي سياه تاريخ سرويسهاي اطلاعاتي و ضداطلاعاتي بريتانيا را بزدايد. كوزيچكين ـ چنانكه خاطرات وي نيز نشان ميدهد ـ يك كارمند دونپايه كا.گ.ب بود و حال آنكه عوامل نفوذي شوروي در ساختار سياسي و اطلاعاتي و امنيتي بريتانيا، هر چند از نظر كمي قليل بودند ولي در عاليترين سطوح ممكن فعاليت داشتند. اين واقعيتي است كه همواره ـ حتي در شرايط انهدام كامل نظام شوروي ـ چون يك كابوس خواب شيرين دولتمردان غرب را آشفته خواهد كرد. قابل انكار نيست كه سرويسهاي غر تنها در چند مورد ناچيز توانستند در سطحي قابل اعتنا به درون سازمان اطلاعات و امنيت شوروي (كا.گ.ب) و سازمان اطلاعات نظامي اين كشور (ج.آر.يو) نفوذ كنند، كه مهمترين آن ماجراي اُلگ پنكوفسكي بود. ولي همين موفقيت نيز امروزه مورد شك و ترديدهاي جدي است. پيتر رايت ـ كه در آن زمان پوشش فني اين عمليات را به عهده داشت ـ براساس دلايل متقن، پيوستن پنكوفسكي به غرب را يك «فريب» هولناك ميداند كه دقيقاً از سوي شورويها ـ و با اهداف معين ـ برنامهريزي شده بود. به اعتقاد پيتر رايت، ماجراي پنكوفسكي بزرگترين فريبي بود كه سالها غرب را به كام خود كشيد!
راز اين كاميابي سازمانهاي جاسوسي شوروي را بايد در عامل ايدئولوژيك جستوجو كرد. در دهههاي نخستين قرن بيستم، ماركسيسم ـ بهعنوان يك ايدئولوژي رو به رشد ـ در مجامع روشنفكري و دانشگاهي اروپا و آمريكا جاذبهاي شگرف از خود نشان داد و از جمله بسياري از دانشجويان آكسفورد و كمبريج را متأثر ساخت. از درون همين فضاي مساعد ايدئولوژيك بود كه كمينترن نسل نخست «جاسوسان بزرگ» خود را دستچين و جلب كرد. اين افراد، بهعنوان نخبگان آينده، از همه زمينهها و اهرمهاي مساعد براي صعود در هرم اجتماعي جوامع غربي برخوردار بودند. در زمان نگارش اين مقاله، خبرگزاري رويتر اطلاع داد كه خانم گابريل گاست ـ مأمور اطلاعاتي ويژه هلموت كُهل صدر اعظم آلمان ـ از سال 1968 جاسوس آلمان شرقي بوده است!
آري، اكنون كه كاپيتاليسم غرب فروپاشي امپراتوري رقيب كمونيستي را جشن گرفته، از نظر رواني نيازمند آن است كه ناكاميهاي گذشته خود را از حافظه افكار عمومي پاك كند. در چنين فضايي است كه خاطرات كوزيچكين با مضمون تبليغي به كلي نو منشر ميشود.
آنچه كه بيش از مضمون تبليغي و رواني فوق در خاطرات كوزيچكين جلب توجه ميكند، جهتگيري صريح و زننده آن عليه انقلاب اسلامي ايران ا ست؛ بهنحوي كه ميتوان اين كاب را در رديف مبتذلترين تبليغات ژورناليستي متداول در غرب عليه «بنيادگرايي اسلامي» ارزيابي كرد.
ميدانيم كه ولاديمير كوزيچكين در خرداد ماه 1361 به دولت انگلستان پناه برد و قطعاً ـ چنانكه تاكنون معمول بوده ـ تحت پوشش كميسيون مشتركي از سيا و اينتليجنس سرويس (MI - 6) قرار گرفته است. بنابراين، خاطرات كوزيچكين را بايد اثري دانست كه با نظارت دو سرويس اطلاعاتي فوق تنظيم شده و حاوي نقطهنظرهاي تبليغي ـ سياسي و القائات هدفمند آنان است. بخش قابل توجهي از اين كتاب (بيش از دو سوم) به ايران اختصاص يافته و اين مطالب حاوي چنان ظرايف تبليغي و سياسي و جهتگيريهاي معنيدار است كه دست پنهان كارشناسان مسائل ايران ـ و شايد كارشناسان «ايراني» ـ را در تنظيم آن برملا ميكند.
ناشر خاطرات كوزيچكين، انتشارات پانتئون در نيويورك است كه پيشتر كتاب امير طاهري ـ سردبير هفتهنامه كيهان سلطنتطلب در لندن ت با عنوان لانه جاسوسان: سير آمريكا به سوي فاجعه در ايران را منتشر كرده بود. كتاب امير طاهري ميتواند محكي براي سنجش آثاري كه اين ناشر آمريكايي به چاپ ميسپرد، تلقي ميشود. شائول بخاش، استاد دانشگاه جرج ماسون، در مجله نيوريپابليكن (15 مه 1989) نقدي بر اين كتاب نگاشت و با چنين تعابيري از آن ياد كرد:
ابتذال نتيجهگيري طاهري به جاي خود، نقيصه عمده كتاب او در جاي ديگري است. اگر تحقيق او اُس و اساس ميداشت، ناديده گرفتن چنان ابتذالي مشكل نبود. در لانه جاسوسان گندهگوييهايي دائر بر دانشپژوهي نويسنده آن شده است... ولي سر تا ته اين دم و دستگاه آكادميك را حتي نميتوان همارز ويترين مغازهها دانست. پاي دانشپژوهي طاهري ميلنگد و اعتمادي بر او نيست ... اين كتاب در زمره آثاري است كه به تاريخ معاصر بدنامي ميبخشد.
درباره كتاب كوزيچكين البته نميتوان چنين داوري نمود، زيرا نويسنده مدعي «تحقيق» نيست؛ ولي بههر روي خاطراتي است از زبان فردي كه بهعنون كارمند ايستگاه كا.گ.ب در تهران شاهد حوادث واپسين سالهاي سلطنت پهلوي و نخستين سالهاي انقلاب اسلامي بوده است. اگر اين خاطرات بيغرضانه و منصفانه نگاشته شده بود، قطعاً ميتوانست سندي مفيد باشد و انبوه كتابشناسي انقلاب اسلامي ايران را غنا بخشد. ولي افسوس كه چنين نيست، افاضات و تفاسير سياسي و القائات تبليغي، كه شايد توسط عناصري از قماش امير طاهري به كتاب راه يافته، به اعتبار بخش مهمي از كتاب خدشه وارد آورده و در برخي موارد «اطلاعات بكر» كوزيچكين را جعليات صِرف جلوهگر ساخته است.
كوزيچكين كيست؟
ولاديمير كوزيچكين در سال 1947 در يك خانواده روس به دنيا آمد. تحصيلات عالي را در انستيتوي كشورهاي آسيايي و آفريقايي در مسكو به پايان برد. رشته تحصيلي او تاريخ ايران و زبان فارسي بود و او علاوه بر آن زبانهاي انگليسي و عربي را نيز آموخت. اين دانشگاه يك نهاد آموزش عالي است كه فارغالتحصيلان آن به ارگانهايي چون كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي، كميته امنيت دولتي (كا.گ.ب)، وزارت امور خارجه، وزارت بازرگاني خارجي، خبرگزاريها و غيره جذب ميشوند. ظاهراً سرنوشت كوزيچكين ار پيش رقم خورده بود و او ميبايست زندگي پسين خود را در كا.گ.ب ميگذرانيد. كوزيچكين بايد پاياننامة تحصيلي خود را در ايران تهيه ميكرد و لذا پيش از اين سفر از طرف كا.گ.ب احضار شد و به او مأموريت داده شد كه در دوران اقامت در ايران با اين سازمان ـ بدون ارتباط با ايستگاه كا.گ.ب در تهران ـ همكاري كند. كوزيچكين در دسامبر 1973 / آذر 1352 راهي تهران شد و مدت يكسال بهعنوان مترجم در ايران به سر برد و در بازگشت به مسكو پاياننامه خود را به استاد راهنمايش پروفسور ميخائيل ايوانف ـ ايرانشناس معروف شوروي و رئيس دانشكده تاريخ ايران ـ تحويل داد كه با نظر مساعد او مواجه شد.
كوزيچكين پس از اتمام تحصيل به عضويت كا.گ.ب درآمد و تا سال 1976 / 1355 در دانشكده كا.گ.ب دورة آموزشي تخصصي را طي كرد. در دسامبر اين سال فعاليت عملي كوزيچكين آغاز شد و او در معاونت يكم (PGU)، كه سازمان اطلاعات خارجي كا.گ.ب است، به كار پرداخت. محل كار وي، اداره كل «s» بود كه كاركرد آن هدايت عوامل مخفي كا.گ.ب در كشورهاي خارجي و گردآوري «اطلاعات غيرقانوني» است. بخشي كه كوزيچكين فعاليت خود را در آن آغاز كرد بخش هدايت عوامل مخفي در ايران، افعانستان و تركيه بود.
در سال 1976، مسئوليت سازمان اطلاعات خارجي كا.گ.ب (معاونت يكم ـ PGU) به عهده ژنرال ولاديمير كوزيچكين بود، كه به گفته كوزيچكين از عوامل يوري آندروپوف (رئيس وقت كا.گ.ب و رهبر بعدي شوروي) به شمار ميرفت. وي همان كسي است كه بعدها ـ در دوران گورباچف ـ به رياست كا.گ.ب رسيد. در رأس اداره كل «s» ژنرال كيرپيچنكو قرار داشت كه قبلاً رياست ايستگاه كا.گ.ب در مصر را عهدهدار بود. رياست بخش ايران، افغانستان و تركيه با والنتين ميخائيلوويچ پيسكونوف بود.
سازمان اطلاعات خارجي كا.گ.ب به چهار اداره كل اجرايي تقسيم ميشود: اداره كل «s» (اطلاعات غيرقانوني)، اداره كل «T» (اطلاعات علمي و فني)، اداره كل «K» (ضد اطلاعات خارجي)ف و اداره كل «RT» (فعاليت اطلاعاتي در ميان خارجيان مقيم شوروي) در اين ساختار، دو سرويس مستقل نيز وجود دارد: سرويس «T» مسئول گردآوري و تنظيم اطلاعات وارده است، و سرويس «A» وظيفه جعل اسناد و اطلاعات را به عهده دارد.
علاوه بر ادارات كل اجرايي و دو سرويس فوق، سازمان اطلاعات خارجي كا.گ.ب، از طريق 12 دپارتمان سراسر جهان را زير پوشش دارد. كاركرد اين دپارتمانها گردآوري اطلاعات سياسي از مناطق جغرافيايي حوزه فعاليت خود است. دپارتمان هشتم عهدهدار ايران، افغانستان، تركيه و برلين غربي است. بهگفته كوزيچكين، علت اينكه برلين غربي در حوزه كار اين دپارتمان قرار داشت اين بود كه شمار زيادي از اتباع ايران، افغانستان و تركيه در اين شهر به كار اشتغال داشتند. علت ديگري نيز وجود دارد كوزيچكين به آن اشاره نكرده است. در آن سالها، مركز فعاليت احزاب شوروي گراي سه كشور فوق (حزب توده ايران، حزب دمكراتيك خلق افغانستان و حزب كمونيست تركيه) در برلين شرقي مستقر بود و ارتباطات اين احزاب از طريق برلين غربي انجام ميگرفت. در آن زمانه، رياست دپارتمان هشتم با ژنرال پولونيك بود. وي كارشناس مسائل آمريكا و كانادا بود كه چون پست خالي وجود نداشت در رأس اين دپارتمان گمارده شده بود.
در سازمان اطلاعات خارجي، كا.گ.ب، كميته حزب كمونيست و يك ادارة كادرها نيز وجود دارد.
كوزيچكين در بيان ساختار فوق ـ كه با ساختار ارائه شده توسط جان بارون تفاوتهايي دارد ـ از دپارتمان «v» نام نميبرد، ولي بعدها، در شرح ماجراي سپهبد فاديكين، اين دپارتمان را بهعنوان يك ارگان ويژه كه مسئوليت عمليات خرابكارانه و قتل مخالفان را به عهده دارد معرفي ميكند. بهنظر ميرسد كه دادههاي كوزيچكين درباره دپارتمان «v» مأخوذ از اطلاعات سرويسهاي غرب باشد و نه دانستههاي شخصي او.
آموزش در كا.گ.ب
كوزيچكين در نخستين روزهاي كار با اسماعيل مرتضاپويچ علياوف آشنا شد.
اسماعيل علياوف يك طالشيالاصل بود و بر گويش طالشي تسلط كامل داشت. او تحصيلات خود را در بخش فارسي دانشگاه باكو به پايان برده و كارشناس طراز اول مسائل ايران محسوب ميشد. علي اوف سهبار به ايران اعزام شده بود، ولي در آخرين بار ساواك به علت شباهت تام او به ايرانيان ـ كه امكان كنترل وي را كاهش ميداد ـ به اخراج او دست زد. در اين زمان، علياوف با درجه سرهنگي رياست دپارتمان دوم (شرقي) اداره كل «s» را به عهده داشت. او روحيه «يك فيلسوف شرقي» را داشت و، بر خلاف پيسكونوف، داراي رابطه دوستانه با زيردستانش بود.
پس از مدتي قرار شد كوزيچكين به حوزه فعاليتش (ايران) اعزام شود. او نخست در دپارتمان شرقي اداره كل «s» نزد اسماعيل علياوف آموزشهاي لازم را فرا گرفت. در اين ميان هدايت عوامل مخفي در ايران به عهده ساشا ياشاچنكو بود كه نماينده اداره كل «s» در ايستگاه تهران محسوب ميشد. كوزيچكين دريافت كه اداره كل «s» تنها داراي دو عامل در ايران است. يكي از آنها با نام مستعار «رام» (همايون اكرم) رئيس كنسولگري سفارت افغانستان در تهران بود. او در سال 1974 توسط ساشا ياشچنكو به كا.گ.ب جلب شده بود. ديگري، يك ايراني با نام مستعار «تيمور» بود. «تيمور» ارزش و كارايي اطلاعاتي نداشت، ولي داراي برادري بود كه به دليل شغلش هدف كا.گ.ب محسوب ميشد. كا.گ.ب اميدوار بود كه از طريق «تيمور» اين برادر را جلب كند. پروندة «تيمور» مملو از رسيد پولهايي بود كه از كا.گ.ب گرفته بود. پيش از عزيمت كوزيچكين به تهران، به درخواسته او و حمايت علي اوف رابطه با «تيمور» قطع شد، زيرا وي هيچ سودي در بر نداشت.
اداره كل «s» در ايران داراي دو مأمور ديگر نيز بود. آنها يك زن و شوهر بودند كه با نامهاي مستعار «كنراد» و «اوي» شناخته ميشدند. شوهر اهل لتوني شوروي و زن تبعه آلمان شرقي بود، ولي با مدارك جعلي بهعنوان اتباع لوكزامبورك و آلمان غربي در ايران به سر ميبردند.
كوزيچكين از مشاهده ضعف كا.گ.ب در ايران به شدت ابراز حيرت ميكند. بهگفته او، وضع كا.گ.ب در ساير كشورها نيز بهتر از ايران نبود. براي نمونه، دپارتمان چين هيچ عاملي در درون اين كشور در اخيتار نداشت. در پاكستان و تركيه و ژاپن نيز وضع بر همين منوال بود. او ميافزايد: «من بعدها در غرب شنيدم كه گويا كا.گ.ب در توكيو 200 عامل در اختيار دارد. اين افسانهاي بيش نيست.»
كوزيچكين سپس براي آموزش به دپارتمان هشتم اعزام شد. در دپارتمان رياست «دسك ايران» (شعبه ايران) با سرهنگ آناتولي لژنين بود. كوزيچكين مدعي است كه در نخستين ديدار با لژنين، او پرسد كه درباره آينده رژيم سلطنتي ايران چگونه ميانديشد. كوزيچكين براساس تجربه اقامت يك سالهاش در ايران پاسخ داد كه رژيم شاه رژيمي فاقد آينده است.
اين پاسخ سبب انفجار لژنين شد و با خشم گفت: «تو هيچ نميفهمي، رژيم شاه داراي قويترين اقتصاد خاورميانه است، داراي قويترين ارتش است و داراي سرويس مخفي مقتدري چون ساواك است. از حمايت كامل آمريكا برخوردار است. و با اين همه و اين رژيم را متزلزل ميپنداري! اين يك بيسوادي كامل است!»
كوزيچكين پس از آموزش در دپارتمان هشتم، در شاخه ايران اداره كل «k» (ضد جاسوسي خارجي) نيز آموزش ديد. در اينجا، آموزشهاي او درباره ساواك، ضداطلاعات ارتش ايران، شهرباني ايران، ايستگاههاي سيا و ساير سرويسهاي اطلاعاتي غرب در جهان بود. در اين آموزشها چنين القاء ميشد كه گويا ضداطلاعات كا.گ.ب در هر اداره كل ساواك داراي مأمور است و درباره سيستم تعقيب و مراقبت ساواك اطلاعات دقيق و با جزئيات كامل بيان ميشد.
مرحله بعدي، آموزش در سرويس خبري، يعني سرويس «I»، بود. اين سرويس كليه اخبار گرد آمده از سراسر جهان را در اختيار شعبه بينالمللي و ساير شعب كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي قرار ميداد. مرحله پاياني آموزش كوزيچكين در اداره كل كنسولي وزارت امور خارجه بود كه با پوشش ديپلماتيك خود آشنايي يافت.
پس از اين آموزشها، كوزيچكين در تابستان 1977/1356 به وسيله قطار راهي تهران شد.
ايستگاه كا.گ.ب در تهران
محل استقرار كا.گ.ب در تهران، طبقه چهارم ساختمان اجرايي سفارت شوروي بود. كوزيچكين در اين مكان با ساشا ياشچنكو هماطاق شد. اطاق كارهاي كا.گ.ب در سفارت داراي پوشش ايمني كامل، از جمله حفاظ شيشهاي به فاصله يك متر از ديوار كه امنيت مكالمات را در قبال شنود مخفي تضمين كند، بود.
ايستگاه كا.گ.ب در هر كشور توسط يك رئيس، كه معمولاً نماينده معاونت يكم (سازمان اطلاعات خارجي) است، اداره ميشود. كليه مكاتبات با مركز با امضاي او صورت ميگيرد و كليه پيامهاي مركز بهعنوان او ارسال ميشود. پيامهاي ارسالي به مركز، نخست به دست رئيس دپارتمان مربوطه (در مورد ايران دپارمان هشتم)، سپس به دست رئيس سازمان اطلاعات خارجي، و سپس به رئيس كا.گ.ب ميرسد. ايستگاه كا.گ.ب حق مكاتبه مستقيم با كميته مركزي حزب را ندارد. در زمان ورود كوزيچكين به تهران، سرهنگ كاسترومين رياست ايستگاه تهران را به عهده داشت كه در عين حال معاون دپارتمان هشتم PGU نيز بود.
ايستگاه كا.گ.ب در تهران به شاخههاي زير تقسيم ميشد:
شاخه اطلاعات سياسي، كه در آن زمان رياست آن با سرهنگ دوم گنادي كازانكين بود و 5 افسر زيردست او كار ميكردند. اين شاخه وظيفه گردآوري اطلاعات سياسي و ارسال آن به مركز را به عهده داشت. رئيس شاخه فوق معمولاً معاون ايستگاه كا.گ.ب است.
شاخه ضداطلاعات، به رياست سرهنگ دوم يوري دنيسوف ، كه كاركرد نفوذ در سرويس دشمن و حفاظت امنيت اتباع شوروي در ايران را عهدهدار بود.
شاخه x،، كه مسئوليت اطلاعات فني و علمي ايستگاه را به عهده داشت. در ايستگاه تهران تنها دو نفر در اين شاخه كار ميكردند: سرهنگ والنتين شكاپكين (رئيس شاخه) و سرهنگ آناتولي زگرسكي.
شاخه N، مسئول گردآوري «اطلاعات غيرقانوني» و تماس با عوامل مخفي بود. اين شاخه نماينده اداره كل «s» در ايستگاه محسوب ميشد. در زمان ورود كوزيچكين رياست اين شاخه با ساشا ياشچنكو بود و كارمند ديگر اين شاخه به نام سرگي خارلاشكين در بيمارستان شوروي كار ميكرد. كوزيچكين در اين شاخه كار خود را آغاز كرد.
در مقر كا.گ.ب، هيچ سند طبقهبندي شده نگهداري نميشد و همه اسناد به بايگاني مخفي مستقر در طبقه پنجم سفارت انتقال مييافت. در اين مكان، دو متخصص رمز و يك متصدي راديو از وزارت خارجه، دو متخصص رمز و يك متصدي راديو از كا.گ.ب، دو متخصص رمز و يك متصدي راديو از جي.آر.يو، يك متصدي رمز از هيئت بازرگاني شوروي و يك متصدي رمز از كميته دولتي روابط اقتصادي خارجي مستقر بودند. در اين طبقه، اتاقي وجود داشت كه در آن كليه مكالمات راديويي تيمهاي تعقيب و مراقبت ساواك، ضداطلاعات ارتش، پليس جنايي (آگاهي) و غيره شنود ميشد. علاوه بر اين، در طبقه ششم نيز در اتاق مخصوصي مكالمات رمز ساواك و سفارت آمريكا شنود ميشد. هيچكس بهجز متصدي مربوطه و رئيس ايستگاه حق ورود به اين اتاق را نداشت. كليه مكالمات رمز به مركز ارسال ميشد، ولي اينكه آيا رمز كشفشده يا نه، روشن نبود زيرا ديگر هيچ اطلاعي به ايستگاه داده نميشد.
فعاليت كوزيچكين در تهران با تحويل گرفتن «رام» (عامل كا.گ.ب در سفارت افغانستان) از ساشا ياشچنكو آغاز شد.
كوزيچكين و ساواك
خاطرات كوزيچكين يك تصوير جذاب از ساواك به دست ميدهد و اين سازمان به عنوان نماد نظم و ثباتي كه در پرتو پيوند رژيم پهلوي با غرب در ايران پديد شده بود، و ايران را در قبال «نفوذ كمونيسم» محافظت ميكرد، رخ مينمايد. كوزيچكين به خواننده تفهيم ميكند كه نبايد چنين تصور كرد كه ساواك يك نهاد امنيتي كماهميت بومي و زايدة سرويسهاي اطلاعاتي غرب بود، بلكه اين سازمان از اهميتي در رديف سيا كا.گ.ب و موساد برخوردار بود.
تاريخچهاي كه كوزيچكين از پيدايش ساواك نقل ميكند با ماجراي شهريور 1320 و اشغال ايران توسط متفقين آغاز ميشود و سپس به حوادث دولت مصدق ميپردازد:
... ايالات متحده در آغاز در قبال بحران بيطرف بود. ولي از ترس گرايش مصدق به شوروي، در 1953 به يك كودتاي نظامي دست زد و مصدق سرنگون شد. اقتدار شاه، كه تا آن زمان ضعيف بود، تأمين شد و همة جنبشهاي چپگرا و دمكراتيك شكست خوردند. آمريكاييها ميخواستند كه شاه يك ديكتاتور قدرتمند باشد تا بتواند يك سياست ضد شوروي جدي را پيش ببرذد. ملّي شدن نفت ايران تنها روي كاغذ ماند و كمپانيهاي نفتي آمريكايي در عرصهاي كه پيشتر به انگليسيها تعلق داشت، نقش اصلي را به دست گرفتند.
شاه براي تأمين حاكميت فردي خود به يك پشتيبان قابل اتكا، نياز داشت. ارتش ايران در آن زمان قادر نبود چنين نقشي را ايفا كند زيرا چپگرايان در صفوف آن نفوذ شديد داشتند. شاه به دستگاهي نياز داشت كه كاملاً در قبال نفوذ كمونيستي مصون باشد.
ساواك با كمك مالي ايالات متحده به وجود آمد و توسط آن كنترل ميشد. آنها هر چه در توانشان بود براي حمايت رژيم شاه و سركوب هر نوع مخالف، بهويژه از سوي چپ، انجام دادند. بهعلاوه، ساواك به يك گروهبندي بينالمللي سرويسهاي ويژه پيوست كه با نام رمز «تريدنت» [سرويسهاي سهگانه] خوانده ميشد. دو عضو ديگر اين اتحاديه، سيا و موساد ـ سرويس اطلاعاتي اسرائيل ـ بود. روشن است كه فعاليت «تريدنت» عليه اتحاد شوروي و متحدين آن در منطقه بود.
كوزيچكين در جاي ديگر مينويسد كه ساواك در پيوند با سيا، سرويس مخفي بريتانيا و موساد اسرائيل فعاليت ميكرد. اين از موارد بسيار نادري است كه نام «سرويس مخفي بريتانيا» در كتاب ديده ميشود!
كوزيچكين بهطور مختصر درباره ساختار ساواك و اداره كل هشتم (ضدجاسوسي) آن توضيح ميدهد و سپس بهطور مشروح عمليات ساواك عليه كا.گ.ب را بيان ميدارد: كارمندان ساواك متخصصين عالي در امور شوروي بوده و برخي از آنها 20 سال در اين رشته كار كرده بودند. سفارت شوروي تحت كنترل شديد ساواك قرار داشت. يكي از محلهاي اين كنتر، خانهاي در تقاطع خيابانهاي چرچيل و استالين بود كه در مقابل آن كيوسكي قرار داشت كه نوشابه غيرالكلي ميفروخت. ساواك از درون اين كيوسك از رفت و آمدهاي سفارت عكس ميگرفت:
ما به اين كيوسك عادت كرده بوديم و از آن نگراني نداشتيم، زيرا طي سالهاي مديد جزيي از زندگي ما شده بود. بعضي وقتها وجود اين كيوسك مفيد هم بود. زيرا در روزهاي تعطيل ايرانيان، كه همه مغازهها بسته بوادف ميتوانستيم از آن پپسي، سون آپ و كانادادراي بخريم و به بودجه ساواك كمك كنيم...
تيمهاي تعقيب و مراقبت ساواك، كه هر يك مركب از 4 يا 5 ماشين بود، در خيابانهاي اطراف سفارت مستقر بودد. هر ماشين فقط دو سرنشين داشت. تيمهاي ساواك كاملاً حرفهاي بودند...
عمليات ساواك عليه ما دفاعي نبود. آنها نمينشستند و انتظار ما را نميكشيدند، بلكه حالت تهاجمي داشتند. عمليات آنها زندگي را بر ما دشوار ميكرد. برخي اوقات اين عمليات حالت جنگ رواني را داشت.
در خاطرات كوزيچكين شكستهاي مكرر كا.گ.ب از ساواك شرح داده شده است. نخستين ماجرا، دستگيري رباني ـ كارمند عالي رتبه آموزش و پرورش و عامل كا.گ.ب است كه در مه 1977 (چند ماه پيش از ورود كوزيچكين) رخ داد. مورد دوم، كه آن نيز پيش از ورود كوزيچكين در ژوئن 1977 اتفاق افتاد، ماجراي بوريس چچرين ـ كارمند شاخه اطلاعات سياسي ايستگاه ـ است كه در پوشش خبرنگار خبرگزاري «تاس» فعالي ميكرد. زمانيكه او قصد داشت فردي را به كا.گ.ب جلب كند، بناگاه دو مأمور ساواك ظاهر شدند و از چچرين خواستند كه با آنها كار كند. چچرين هراسان گريخت. كوزيچكين ماجراي دستگيري سرلشكر مقربي را نيز شرح داده و چنان اين عمليات را جذاب توصيف كرده كه در خواننده غربي معتاد به رمانهاي جاسوسي حس تحسين نسبت به ساواك را برانگيزند. سپس او با تحقير كارايي كا.گ.ب، جنجال آن زمان مطبوعاتي چون تايم و نيوزويك در زمينه نفوذ كا.گ.ب در غرب و كشورهاي تحت سلطه غرب، و بزرگنمايي عناصري چون مقربي و فيلبي!، را مردود ميشمرد:
هر چه كه [در مطبوعات غرب] چاپ ميشد، كارايي شگرفي را به عمليات اطلاعاتي كا.گ.ب نسبت ميداد. گفته ميشد كه كا.گ.ب با كار كردن روي افراد غير مهم وقت خود را تلف نميكند. بلكه فقط ژنرالها، اعضاي دولت و افسران عاليرتبه سرويسهاي اطلاعاتي غرب را جالب ميكند، آنها را ... در طول دههها هدايت ميكند و بر روي فعاليت آنها سرمايهگذاريهاي كلان مينمايد... براي نمونه، نام كيم فيلبي و جرج بليك، افسران اطلاعاتي بريتانيا، و نيز نام سرهنگ اَبِل ـ مأمور مخفي شوروي كه پس از دستگيري در ايالات متحده حاضر نشد نام «صدها عامل خود» را فاش كند ـ مطرح ميشد...
همه اين اطلاعاتي كه مطبوعات غرب منتشر ميكردند عظمت كوهي را جلوه ميداد كه در واقع ابعاد آن بيش از توده خاكي كه موش كور به بيرون سوراخش ميريزد نبود. عواملي چون فيلبي و مقربي عناصر منزوي بودند. آنها به نسل پيش و دوران جنگ دوم تعلق داشتند، كه غرب اتحاد شوروي را متحد خود در مبارزه عليه نازيسم ميانگاشت، و كمونيسم از محبوبيت معيني برخوردار بود. جلب مجدد عوامل [پس از اين دوران] يك جعل كامل بود...
كوزيچكين درباره بهرهگيري كا.گ.ب از مؤسسات اقتصادي و فرهنگي شوروي در ايران توضيحاتي داده است:
بيمارستان صليبسرخ شوروي در تهران از نهادهايي بود كه كا.گ.ب براي فعاليت خود از آن استفاده ميكرد. كوزيچكين پس از ميان موارد فساد مالي در اين بيمارستان، توضيح ميدهد كه علاوه بر خارلاشكين (مأمور اداره كل «s» كا.گ.ب)، دكتر والوديا كوزمين (مأمور جي.آر.يو) نيز در اين مكان اشتغال داشت. معهذا، بيشتر ايرانياني كه در بيمارستان شوروي كار ميكردند منابع خبري ساواك بودند.
«سواكسپورت فيلم» يك مؤسسه شوروي است كه به فروش توليدات سينمايي اين كشور اشتغال دارد. اين سازمان داراي دفاتر متعدد در بسياري از كشورهاست كه بهطور سنتي توسط جي.آر.يو بهعنوان پوشش بهكار ميرود. تا سال 1977/1365 جي.آر.يو از دفاتر «سو اكسپورت فيلم» در تهران استفاده وسيع ميكرد، ولي در تابستان آن سال ساواك بر سر راه افسر جي.آر.يو شاغل در اين مؤسسه يك هنرپيشه زن ايراني را قرار داد. زمانيكه اين دو خلوت كرده بودند، مأمورين ساواك وارد شدند و از افسر جي.آر.يو ـ كه در موقعيت ناهنجاري قرار داشت ـ خواستند كه با آنها همكاري كند. او امتناع كرد و تمام حادثه را توطئه ساواك خواند. وي با نخستين پرواز به مسكو بازگردانيده شد و جي.آريو ديگر از اين مؤسسه استفاده نكرد.
كوزيچكين پس از تشريح اين توانمنديهاي ساواك و ضعف سرويسهاي جاسوسي شوروي، مينويسد كه در نتيجه اين فعاليتها، پرسنل كارآزمودة كا.گ.ب در ايران بهتدريج مجبور به ترك كشور شد و زمام ايستگاه به دست افراد ناواردي چون كازانكين (رئيس شاخه اطلاعات سياسي) و دنيسوف (رئيس شاخه ضد اطلاعات) افتاد. دنيسوف حتي زبان فارسي نميدانست.
كوزيچكين در حاليكه چنان چهره جذاب ضدجاسوسي از ساواك تصوير ميكند، شرح مختصري نيز درباره عمليات ضدانساني اين سازمان دستپروردة غرب ارائه ميدهد كه در واقع به معناي تبرئه زيركانه آن است. بهطور غيرمستقيم به خواننده غربي چنين القاء ميشود كه گويا اين «سوء شهرت» ساواك ثمرة تبليغات شوروي بود و حال آنكه آنها هيچگاه شاهدي در درون اين سازمان نداشتند:
شهرت ساواك در نقض حقوق بشر در سراسر جهان پراكنده شد. صحبتهاي زيادي ميشد كه ساواك عليه مخالفان شاه شكنجههاي قرون وسطايي، مثل سوراخ كردن پا، يا شكنجههاي مدرن، مانند قرار دادن متهم روي اجاق برقي، شوك الكتريكي و استفاده از مخدّرهاي شيميايي، به كار ميگيرد. من دقيقاً نميدانم كه اين اطلاعات تا چه حد قابل اعتماد است زيرا كا.گ.ب حتي يك مأمور هم در درون ساواك ـ در طول موجوديت اين سازمان از 1956 تا 1979 ـ نداشت. كا.گ. ب هيچگاه موفق به نفوذ در ساواك نشد و تمام اطلاعات آن از اين سازمان از طريق شنود مكالمات راديويي آن بود.
رژيم پهلوي، غرب و «ملايان»
كوزيچكين در واپسين سالهاي سلطنت پهلوي در ايران حضور داشت و طبيعي است كه خواننده غربي از او انتظار داوري پيرامون اين رژيم، علل سقوط شاه و تبيين ريشههاي انقلاب اسلامي را داشته باشد. كوزيچكين به اين توقع پاسخ ميگويد. ولي شرحي كه وي ارائه ميدهد بيشتر به تحليلهاي سلطنتطلبان متواري ايراني شباهت دارد كه نه تنها فاقد هرگونه دقت تاريخي است، بلكه از روح حمايت از رژيم پهلوي آكنده است. طبق اين ديدگاه، انقلاب اسلامي چيزي نبود بهجز تداوم همان ستيز ديرين رژيم نوگرا و اصلاحطلب پهلوي با ارتجاع «ملايان ايراني» كه در عامة بيسواد و عقبمانده مردم نفوذ عميق داشتند:
تحولات سياسي كه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم اروپا را تكان داد در ايران نيز تأثير گذارد. تحولات تاريخي به همراه خود شخصيتهاي بزرگي پديد ميسازد كه در ايران نمونه آن رضاخان ـ پدر آخرين شاه ايران ـ بود. او كه يك سروان [!] در ديويزيون قزاق ايران بود، در 1924 وزير جنگ شد و يك سال بعد در يك كودتا رژيم قاجار را سرنگون كرد و خود زمام قدرت را به دست گرفت. شاه جديد كوشيد تا نشان دهد كه شيفته سنن اسلامي نيست و بيشتر به عظمت باستاني ايران دوران زرتشت [؟] چشم داشت. او ميخواست كه ايران را طبق الگوي اروپايي مدرنيزه كند. رضاشاه توسعه اقتصاد ايران را آغاز نمود و به اصلاحات دست زد؛ از جمله از استعمال چادر توسط زنان ممانعت كرد و به آنان حقوق و آزاديهاي بيشتر داد. زمانيكه ملاها به ايجاد نارضايتي در ميان جمعيت مسلمان ايران دست زدند، رضاشاه بيرحمانه آنها را سركوب كرد.
رضاشاه به دليل شكوفايي عظيم اقتصادي آلمان در دهه 1930 به اين كشور نظري ستايشآميز داشت. لذا، زمانيكه جنگ جهاني دوم درگرفت، بريتانيا و شوروي نيروهاي خود را عليه اين متحد احتمالي هيتلر وارد ايران كردند. رضاشاه به آفريقاي جنوبي تبعيد شد و در سال 1944 در آنجا درگذشت. متفقين پسر او، محمدرضا پهلوي جوان، را به تخت نشاندند، ولي پس از جنگ و پس از شكست مخالفين در 1953، او نخواست آلت دست باشد و بهتدريج قدرت گرفت. پدرش به وي آموخته بود كه به اروپا بنگرد [!] و او ميخواست كه كشورش راه توسعه اقتصادي را بپيمايد. راهحل او «انقلاب سفيد» ـ يعني اصلاحات بدون خونريزي و از بالا ـ بود.
كوزيچكين با روح و زبان يك تبليغاتچي حرفهاي دربار پهلوي، اصول ششگانه «انقلاب سفيد» را شرح ميدهد و ميافزايد:
مهمترين اين اصول، اصلاحات ارضي بود. اراضي ايران ميان خانواده سلطنتي، زمينداران و روحانيون مسلمان تقسيم ميشد. دو گروه اول مسئلهاي نداشتند زيرا حامي شاه بودند. ولي روحانيون از شاه خوششان نميآمد زيرا او را فرزند يك ضد مسلمان و آلت دست غرب ميانگاشتند. شاه مانند پدرش روحانيت را عامل عقبماندگي ملّي ايران ميدانست. او بسياري از اراضي روحانيون را گرفت و بهطور مجاني به دهقانان داد. اصلاحات آموزشي نفوذ روحانيون را ـ كه پيشتر نقش معلمي را نيز داشتند ـ تضعيف كرد. روحانيون بخش عظيمي از زمينهايشان را از دست دادند. لذا آنها با سازماندهي اعتراضات تودهاي و ناآراميها به مخالفت پرداختند. اين شورشها در سال 1962 در شهر مقدس قم آغاز شد. يكي از سازماندهندگان اين ناآراميها يك فقيه آن شهر به نام آيتالله خميني بود.
تحليل كوزيچكين از رابطه رژيم پهلوي با غرب نيز جالب است. از اين ديدگاه، شاه نه آلت فعل راستگراترين محافل مالي و سياسي صهيونيستي غرب، بلكه حكمراني مستقل بود كه با درايت ميان دو ابرقدرت زمان خود مانور ميداد:
اتحاد شوروي داراي يك مرز 2500 كيلومتري با ايران بود. ولي شاه، هر چند يك ضد شوروي تمام عيار بود، ولي ترجيح ميداد كه از يك سياست موازنه ميان ايالات متحده آمريكا و اتحاد شوروي پيروي كند [!]. او در مرزهاي ايران و شوروي نيروي نظامي ناچيزي مستقر كرده بود. در ايران هيچ مستشار نظامي آمريكايي وجود نداشت [!]. ايران از هر دو قدرت رقيب كمك اقتصادي دريافت ميكرد. ليكن شاه بيشتر تجهيزات نظامي خود را از آمريكا ميخريد. ولي حتي در اين عرصه نيز او ميكوشيد تا تعادل را حفظ كند و لذا از شوروي نيز اسلحه ميخريد. آمريكاييها سلاحهاي مدرن مورد علاقه ايران را به اين كشور ميفروختند كه بدون اجازه آمريكا حق استفاده از آن را نداشتند. اين عمل در نظر شوروي نوعي انباشت اسلحه آمريكايي براي جنگ عليه اتحاد شوروي تلقي ميشد. مسلماً قطع روابط ايران و شوروي به شدت به سود آمريكا بود و شورويها دوست نداشتند اين ريسك را بكنند.
سپهبد فاديكين و ترور شاه
به گفته كوزيچكين، شكستهاي پياپي ايستگاه تهران، سبب تعويض گنادي كازانكين (كه پس از مراجعت كاسترومين رياست ايستگاه را به عهده داشت) شد و به جاي او سپهبد ايوان فاديكين ، «يك چهرة افسانهاي در كا.گ.ب»، در مارس 1978/ خرداد 1357 با نام مستعار «فاديف» به تهران اعزام شد. در آن زمان، فاديكين 60 ساله بود.
فاديكين در مسكو به دنيا آمد. پيش از جنگ دوم جهاني تحصيلات خود را در دانشكده روزنامهنگاري دانشگاه دولتي مسكو به پايان برد و سپس به فعاليت اطلاعاتي روي آوررد. در سالهاي جنگ بهعنوان معاون يك واحد پارتيزاني در بيلو روسي نقش فعالي ايفاء كرد. پس از جنگ به كار اطلاعاتي ادامه داد و نخست افسر و سپس رئيس دپارتمان «v» شد كه مسئوليت عمليات خرابكاري، انحراف و كشتار دشمنان رژيم شوروي را به عهده داشت. در اين سمت بود كه فاديكين براي اولينبار به ايران آمد.
پس از كودتاي تحت هدايت سيا [در ايران] نفوذ آمريكا افزايش يافت. شاه به يك ديكتاتور فردي بدل شد و در شرايط جنگ سرد، رهبران شوروي نگران آن بودند كه در صورت بروز جنگ با ايالات متحده، ايران به پايگاه حمله شوروي از جنوب تبديل شود. تلاش براي بهبود روابط با ايران پس از مرگ استالين با شكست مواجه شد. شاه روز به روز شوروي ستيزتر ميشد. به ياد ميآورد كه چگونه در سالهاي جنگ دوم جهاني او، يعني شاه ايران، مجبور شد براي ملاقات با استالين به سفارت شوروي برود. چنين توهينهايي فراموششدني نبود [!]
تمامي اين ارزيابيها رهبري شوروي را به اين نتيجه رسانيد كه شاه بايد بميرد. شاه در آن زمان وليعهدي نداشت و پس از مرگ او در حكومت متمايل به غري كه محتملاً جايگزين او ميشد راحتتر ميشد نفوذ كرد تا در [حكومت] اين «ديكتاتور احمق و شورويستيز». بدينسان، سرنوشت شاه رقم خورد.
به ادعاي كوزيچكين، مسئوليت اين عمليات ـ كه مانند ساير عمليات مشابه تصويب آن با پوليت بورو است ـ به عهده دپارتمان «v» به رياست فاديكين گذارده شد. فاديكين در سال 1961 / 1340 در پوشش ديپلماتيك به تهران آمد. در اين زمان، خروشچف ـ رهبر وقت شوروي ـ با كندي ـ رئيسجمهور وقت آمريكا ـ در وين ملاقات داشت. در اين ديدار، خروشچف گفت: «ايران يك ميوه گنديده است كه به زودي جلوي پاي شوروي خواهد افتاد. به زودي ناآراميها در اين كشور شروع خواهد شد.» او كه متوجه زيادهروي خود شده بود شتابزده گفته فوق را چنين تصحيح كرد: «بههرحال اتحاد شوروي هيچ ارتباطي با اين حوادث ندارد و قصد ندارد در آن دخالت كند.» خلاصه اينكه، فاديكين ترتيبي داد تا در مسيري كه اتومبيل شاه حركت ميكرد يك بمب قوي قابل انفجار از راه دور كار گذاشته شود. مواد منفجره توسط پست ديپلماتيك از مسكو به تهران حمل شد و عوامل ايراني فاديكين در سفارت آموزشهاي لازم را ديدند. عمليات قرار بود در فوريه 1962 / ارديبهشت 1341 انجام شود. بمب در يك اتومبيل فولكس واگن كار گذاشته شد و در مسير حركت شاه از كاخ نياوران [!] به مجلس پارك شد. مأمور كا.گ.ب با دستگاه كنترل در فاصله دور منتظر ماند و زمانيكه اتومبيل حامل شاه به كنار بمب رسيد دكمه را فشار داد، ولي بمب منفجر نشد! علت فقط يك تصادف ساده بود. زمانيكه دكمه فشار داده شد، دستگاه كنترل مستقيماً به سمت بمب نبود و گيرنده نتوانست امواج را دريافت كند!
اين داستان مهيّج، واقعي به نظر نميرسد. ميدانيم كه شاه از ملاقات معروف خود با استالين، در زمان «كنفرانس تهران»، خاطره خوشي داشت؛ بهنحوي كه اين خاطره حتي پس از سقوط او در پاسخ به تاريخ نيز بازتاب يافت. در ميان سران سه قدرت بزرگ، تنها استالين چنين احترامي به شاه جوان گذارد و او را سپاسگزار خود كرد. در گفتار منسوب به خروشچف تنها جمله اول صحت دارد. تحليل شرايط داخلي و خارجي آن زمان دليل معقولي براي صدور فرمان قتل شاه ايران توسط پوليت بورو به دست نميدهد. و مهمتر از همه اين پرسش مطرح است كه اين داستان چگونه و از چه منبعي به اطلاع كوزيچكين رسيده است؟
كوزيچكين در ردهاي قرار نداشته كه به اسناد عمليات بسيار سري، آن هم متعلق به سالها پيش از ورود او به اين سازمان، دسترسي داشته باشد. اسرار چنين عملياتي، بهويژه زمانيكه به مسئله حساسي چون ترور رئيس يك كشور همسايه مروبوط ميشود، قاعدتاً بايد به شدت حفاظت شود. توجه داشته باشيم كه در حادثه ترور سپهبد تيمور بختيار توسط ساواك، تنها عده بسيار معدودي چون شخص شاه و نصيري (رئيس ساواك) و پرويز ثابتي (مسئول عمليات) از اين عمليات مطلع بودند و حتي فردوست در جريان قرار نگرفت. مسايل بهطور شفاهي و در ملاقاتهاي خصوصي شاه با نصيري مطرح ميشد و «كلمهاي» از اين ماجرا به «دفتر ويژه اطلاعات» گزارش نشد. چگونه كوزيچكين ميتواند مدعي باشد كه از حادثهاي به آن اهميت و در تام جزئيات مطلع بوده است؟! از اين دست جعليات باز هم در خاطرات كوزيچكين خواهيم ديد و همين امرست كه ارزش كتاب را كاهش داده و آن را به آميزهاي از راست و دروغ، كوچكنماييها و اغراقهاي مصلحتآميز و متناقض بدل ساخته است.
زيستنامه فاديكين را پي ميگيريم:
فاديكين از اواخر دهه 1960 تا سال 1974 با درجه سپهبدي رياست ايستگاه كا.گ.ب در برلين شرقي را به عهده داشت، تا سرانجام بهعنوان رئيس ايستگاه كا.گ.ب به ايران اعزام شد. لِوِ كاسترومين نيز براي تقويت ايستگاه فاديكين را همراهي ميكرد. با توجه به سوابق ديرين فعاليت فاديكين در ايران و دوران طولاني حضور وي در برلين شرقي (مركز فعاليت حزب توده)، قطعاً پوليت بورو با اعزام اين «چهره افسانهاي» كا.گ.ب به ايران نقش نويني را از او انتظار داشت؛ نقشي كه با حوادث توفنده سال 1357 ايران منطبق باشد. معهذا، اين انتظار بر اثر يك حادثه ابلهانه به باد رفت:
مدتي پس از ورود فاديكين، فردي مخفيانه نامهاي به درون ساختمان سفارت شوروي پرتاب كرد كه در آن تقاضاي ملاقات شده بود. نامه با حرف D امضاء شده بود و كاسترومين گفت كه او يكي از عوامل كا.گ.ب است. عليرغم مشكوك بودن حادثه و غيرعادي بودن اين شيوه تماس، به دستور فاديكين ملاقات انجام شد. عامل فوق حرف مهمي براي گفتن نداشت، ولي رفتار پيرمرد غيرعادي بود. در لحظهاي كه افسران كا.گ.ب در حال جدا شدن از او بودند، مرد جواني از يك خانه بيرون آمد و شماره اتومبيل حامل آنان را يادداشت كرد. سه روز بعد روزنامههاي ايران با تيتر درشت نوشتند: «يك شبكه ديگر كا.گ.ب در ايران كشف شد! سرتيپ درخشاني دستگير شد! او 30 سال براي كا.گ.ب كار ميكرد! كا.گ.ب فقط با ژنرالها كار ميكند!» مشخص شد كه كل ماجرا يك دام ديگر از سوي ساواك بوده است.
فردي كه كوزيچكين درباره او سخن گفته، سرتيپ علياكبر درخشاني است كه در سال 1324 فرمانده قواي آذربايجان بود و نيروي تحت امر خود را به «فرقه دمكرات» تسليم كرد. او به همين دليل پس از پايان غائله فرقه محاكمه و زنداني شد و سپس از ارتش اخراج گرديد. بهگفته كوزيچكين، او در تمام سالهاي خانهنشيني خود، هر چند سودي براي شوروي نداشت ولي براي گذران زندگيش، از كا.گ.ب مقرري دريافت ميكرد. درخشاني در زير شكنجه ساواك كشته شد و كار او به دادگاه نكشيد. اين حادثه ضربه شديدي بر فاديكين محسوب ميشد.
سپهبد فاديكين تا اوايل سال 1979 / زمستان 1357 در ايران بود. او طي دوران اقامت خود در تهران با ولاديمير وينو گرادوف ـ سفير شوروي ـ اختلاف داشت، تا بالاخره ناگهان بيمار و در بيمارستان شوروي بستري شد. وينو گرادوف براي رهايي از شر فاديكين اصرار داشت كه او را براي معالجه به مسكو بفرستد. او ميگفت: «ما نميتوانيم روي زندگي چنين خدمتگزار برجسته دولت شوروي ريسك كنيم!» فاديكين در وضعي نبود كه خود تصميم بگيرد و كسي نيز نبود كه با تصميم وينو گرادوف مخالفت كند. او با اولين پرواز به مسكو اعزام شد و بدين ترتيب سفير از شر بدترين دشمن خود رهايي يافت. ولي اين خطر وجود داشت كه فاديكين مجداً به تهران بازگردانيده شود. لذا، وينوگرادوف نامهاي براي يوري آندروپوف (رئيس كا.گ.ب) نوشت و طي آن فاديكين را به هر گناه ممكن ـ از جمله ابراز نظراتي عليه «نقش رهبريكننده حزب كمونيست اتحاد شوروي» ـ متهم كرد. فاديكين 7 ماه در بيمارستان بستري بود و زمانيكه مرخص شد، آندروپوف او را احضار كرد و به اطلاع وي رسانيد كه دوران خدمتش به پايان رسيده است. فاديكين كه نميتوانست اين «بيعدالتي» را تحمل كند، كاملاً در هم شكست. بيمارش عود كرد و در دسامبر 1979 به علت سرطان كبد درگذشت. تشييع جنازهاي در ردة يك سپهبد كا.گ.ب از او عمل آمد و جسد وي در كلوپ مركزي كا.گ.ب دفن شد.
كوزيچيكين و انقلاب اسلامي
كوزيچكين در شرح حوادث آغازين انقلاب اسلامي، مسائل را بهنحوي مطرح ميكند كه با دعاوي مكرّر او دال بر ضعف فاحش كا.گ.ب در تضاد است. او از سويي ميخواهد بر شهرت «مضر» اين سازمان نقطه پايان نهد و توجه خواننده را به اقتدار و كارايي برتر سرويسهاي غرب جلب كند، و از سوي ديگر به اقتضاي برخي «مصالح» مجبور است در مواردي نقش كا.گ.ب را برجسته كند. او از سويي در جابهجاي خاطرات خود از كمبود عوامل ايراني كا.گ.ب و ضعف اين سازمان سخن ميگويد، و از سوي ديگر دادههاي مشكوكي مطرح ميكند تا بدين طريق شوروي را در شروع ناآراميهاي ضدشاه مؤثر جلوه دهد. انتقال عوامل كا.گ.ب در لبنان به تهران، كه در ذهن خواننده غربي «تروريسم» مرسوم در آن كشور را تداعي ميكند، از اين دادههاست:
به گفته كوزيچكين، تقويت ايستگاه تهران فقط به اعزام سپهبد فاديكين و بازگشت كاسترومين محدود نبود. با تشديد جنگ داخلي در بيروت عوامل كا.گ.ب در لبنان بهتدريج به تهران منتقل شدند، و لذا ولاديمير گولووانف از سوي اداره كل «s» بهعنوان مسئول شاخه N در ايستگاه تهران به ايران اعزام شد. گولووانف فارسي را به خوبي تكلم ميكرد.
كوزيچكين مدعي است كه از اواخر سال 1977 / پائيز 1366، يعني دقيقاً مقارن با آغاز حوادث انقلاب اسلامي، مرحله جديدي از عمليات ايستگاه كا.گ.ب در تهران آغاز شد. اين عمليات شامل تماس فعال با عوامل مخفي، كار بر روي عناصر جديد و ارسال نامههايي كه در مسكو تهيه ميشد براي مقامات ايران بود! اين نامهها توسط سرويس جعليات كا.گ.ب (سرويس «A») به فارسي نوشته ميشد و توسط ايستگاه تهران براي مقامات دولتي، شاه و ساواك ارسال ميگرديد. ارسال نامهها از طريق صندوقهاي پستي مستقر در سطح شهر انجام ميگرفت. در هر صندوق بيش از يك نامه انداخته نميشد. مأموري كه نامه را پست ميكرد، دستكش به دست داشت تا اثر انگشت به جا نماند. به گفته كوزيچكين، اين عمليات از اهميت بسيار برخوردار بود. او ميافزايد:
مضمون اين نامهها براي ن ناشناخته است، ولي ترديدي نيست كه شامل مطالبي بود كه نفوذ آمريكا در ايران را زيركن كند، رژيم شاه را متزلزل نمايد و موقعيت ساواك را تضعيف كند... [!]
كوزيچكين در شرح حوادث انقلاب اسلامي در نقش «مجاهدين» و «فدائيان» نيز به شدت اغراق ميكند. به گفته او، اپوزيسيوني كه براي سرنگوني شاه فعاليت ميكرد در آن زمان بهطور عمده توسط سازمانهاي زيرزميني «مجاهدين» و «فدائيان» رهبري ميشد. اين دو سازمان در دهه 1950 (!) تحت تأثير ماركسيسم اسلامي (!) پديد شده و مورد حمايت كشورهايي چون چين، سوريه و ليبي بودند. شعارهاي آنها ضدامپرياليستي، ضدآمريكايي، ضداسرائيلي و هدف اصلي آنها براندازي رژيم شاه و خارج كردن ايران از حوزه نفوذ آمريكا بود. ولي اتحاد شوروي هيچگاه هيچ نوع «تماس مستقيمي» با اين دو سازمان نداشت. اين عدم تماس به دو دليل عمده بود:
1 ـ اتحاد شوروي هيچگاه از سازماني كه چشماندازي براي به قدرت رسيدن آن وجود نداشته باشد حمايت نميكند. مقامات شوروي، رژيم شاه را استوار مي پنداشتند و حمايت آمريكا از آن را قوي تلقي مينمودند و لذا «فدائيان» و «مجاهدين» را يك تهديد جدي عليه رژيم شاه به حساب نميآوردند. به علاوه، «اين دو سازمان به شدت مورد رخنه عوامل نفوذي ساواك بودند و مقامات ايران از كليه برنامهها و اقدامات آنان در داخل و خارج كشور اطلاع داشتند.»
2 ـ رژيم شاه هرگاه احساس ميكرد كه كشور بيگانهاي با مخالفين آن در ارتباط است، روابط ديپلماتيك خود را با آن كشور قطع ميكرد. مثلاً، زمانيكه فيدل كاسترو ـ رهبر كوبا ـ در جريان كنگره بيست و ششم حزب كمونيست شوروي با ايرج اسكندري ـ رهبر وقت حزب توده ـ ملاقات كرد، ايران روابط خود را با كوبا قطع نمود. كاسترو به دليل حضور نيروهاي نظامي كوبا در آنگولا و اتيوپي روابط خوبي با شاه نداشت (؟!). لذا، شورويها نميخواستند با ايجاد رابطه با «فدائيان» و «مجاهدين» مناسبات ديپلماتيك خود را با رژيم پهلوي به مخاطره اندازند.
كوزيچكين در جاي ديگر مينويسد كه مسئوليت ارتباط با «جنبشهاي آزاديبخش» به عهده شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست شوروي و مسئوليت تحويل سلاح به اين جنبشها با سازمان اطلاعات نظامي شوروي (جي. آر. يو) است و اين مسائل معمولاً ارتباطي به كا.گ.ب ندارد. اينكه كوزيچكين ـ اين افسر دونپايه كا.گ.ب ـ درباره وجود يا عدم وجود رابطه سياسي و نظامي ميان شوروي با اين يا آن سازمان خارجي، كه طبق گفته خود او بايد از اسرار شعبه بينالمللي حزب كمونيست و جي. آر. يو باشد، اظهارنظر ميكند، از تناقضات خاطرات اوست.
كوزيچكين به شرح حوادث سالهاي 1356 ـ 1357 ادامه ميدهد:
بهزعم او، آمريكاييها و پرزيدنت كارتر «سهم بزرگي» در ايجاد اين حوادث داشتند. اصرار كارتر بر تضمين حقوق بشر در ايران سبب شد كه مخالفين شاه از اين نقطه ضعف رژيم استفاده كنند و فعاليت خود را تشديد نمايند.
در تهران و در سراسر كشور نوارهاي كاستيِ توزيع ميشد كه حاوي سخنرانيهاي آيتاللهي به نام خميني بود. اين ملا در اين سخنرانيها خواست سرنگوني رژيم شاه را مطرح ميكرد... نام خميني براي من و حتي براي سابقهدارترين افسر ايستگاه ناآشنا بود [!]
كوزيچكين پس از بيان ريشههاي ستيز «ملايان واپسگرا» و «رژيم نوگراي پهلوي» ـ كه پيشتر نقل شد ـ مينويسد:
اداره كل سوم ساواك به شدت عليه عناصر خرابكار در ميان روحانيون ـ كه پس از 1963 [قيام 15 خرداد 1342] بهطور نسبي آرام شده بودند، به فعاليت پرداخت... ايران به سرعت راه توسعه را در پيش گرفت. صنعت و خدمات، بازرگاني و كشاورزي شكوفا شد. خدمات بهداشت ملي توسعه يافت. بيمارستانها و مدارس ساخته شد. اين اصلاحات مورد حمايت طبقه متوسط اروپاگرا بود كه 20 درصد جمعيت ايران را تشكيل ميداد. بقيه جمعيت ايران دهقانان بودند [!]. دهقانان هر چند از اصلاحات ارضي سود بردند، ولي همچنان تحت نفوذ روحانيون مسلمان باقي ماندند. خميني به هيچوجه تنها مخالف شاه نبود. بسياري از ملاهاي ايران چنين موعظه ميكردند كه شاه و خدمتگزاران او ملحد و نطفه شيطان هستند، و اصلاحات او انحراف از اسلام است. ستايش شاه از ايران پيش از اسلام به مناسبت 25200مين سالگرد تأسيس حكومت [!] در ايران در سال 1971، بهانهاي به دست ملايان شد. اين حقيقت كه ايرانيان [از نژاد] هند و اروپايي هستند و نه عرب، پيوسته مورد توجه [رژيم پهلوي] بود. در تهران يك فرهنگستان تأسيس شد كه هدف اصلي آن پيرايش زبان فارسي از واژههاي عربي بود. از نظر روحانيت اين اقدام حمله به اسلام تلقي ميشد [!].
معهذا، كوزيچكين كه بدين ترتيب رهبري بلامنازع امام خميني (ره) را بر «80 درصد جمعيت ايران»، يعني دهقانان!، پذيرفته است، به تدريج نقش «سازمانهاي چپ» ـ يعني «فدائيان» و «مجاهدين» ـ را در حوادث انقلاب پررنگ و پررنگتر ميكند، و سرانجام آنان «وارثين راستين انقلاب» جلوه ميدهد. به گفته او، «فدائيان» و «مجاهدين» از آغاز انقلاب نقش فعالي در سازماندهي تظاهرات و اعتصابات به عهده داشتند، ولي براي جلب حمايت مردم ـ و نه تنها دانشجويان ـ شعار «اللهاكبر، خميني رهبر» را برگزيدند و بدين ترتيب نقش رهبري (امام) خميني را پذيرفتند.
نقشي كه اين شاهد «بيطرف» براي «فدائيان» و «مجاهدين» در جريان انقلاب قائل است، نه تنها با اسناد بلكه حتي با ادعاي اين گروهها نيز انطباق ندارد. پس از آخرين ضرباتي كه توسط ساواك بر گروه تروريستي «مجاهدين» وارد شد، و بهويژه پس از انشعاب وسيع ماركسيستي در آن، اين سازمان موجوديت خود را از دست داد و در واپسين سالهاي دوران پهلوي فاقد هرگونه حضور تشكيلاتي در خارج از زندانها بود. تجديد سازمان اين گروه تنها پس از آغاز انقلاب اسلامي و رهايي كليه زندانيان سياسي ـ از جمله بقاياي معدود «مجاهدين» ـ صورت گرفت و تازه در اين زمان نيز شمار اعضاي اين سازمان رقمي بسيار ناچيز بود. پيش از رهايي زندانيان سياسي توسط مردم انقلابي، «فدائيان» از وضع بهتري برخوردار بودند. مجموع شاخههاي غيرمتمركز اين گروه رقمي حدود 50 ـ 60 عضو را دربر ميگرفت كه از اين ميان بزرگترين شاخه آن، با 10 ـ 15 عضو، به رهبري حسين قلمبر (سيامك)، در انشعاب آبان 1356 به حزب توده پيوسته بود و ديگر «فدايي» محسوب نميشد. جلب تعدد قابل اعتنايي جوان و نوجوان به اين دو گروه تنها در فضاي شور و آزادي مولود انقلاب اسلامي و در نخستين سالهاي پس از انقلاب صورت گرفت.
طبق روايت كوزيچكين، شاه در مقابل ناآراميها هيچ كاري نميكرد و ميكوشيد تا براي پيان مسالمتآميز ماجرا چارهاي بينديشند. او براي اين كار تصميم گرفت برخي از نزديكترين طرفداران خود را قرباني كند.
نگرش ايستگاه كا.گ.ب به حوادث دوگونه بود: ما از سويي نميتوانستيم تهديد آشكار عليه موجوديت رژيم شاه را ناديده بگيريم و از سوي ديگر نميتوانستيم خود را از چنبرة اين اعتقاد ديرين خلاص كنيم كه رژيم شاه نيرومندترين رژيم منطقه و داراي مدرنترين ارتش، پليس، ساواك و برخوردار از حمايت غرب است. منابع نزديك به رژيم مدعي بودند كه شاه در تدارك ايراد يك ضربه كوبنده بر دشمنانش است. در چنين شرايطي، ما در انتظار اين ضربه به سر ميبرديم. ولي شاه چنين نكرد و حال آنكه قدرت اپوزيسيون رو به افزايش بود. در اين زمان ديدگاه جديدي در مسكو شكل گرفت و حوادث ايران چنين تحليل شد: آمريكاييها به اين نتيجه رسيدهاند كه رژيم شاه رژيمي منسوخ است و در سياست داخلي فاقد توان پيشبيني اوضاع و جلوگيري از ناآراميها است. حكومت آمريكا كه براي موقعيت استراتژيك ايران در رابطه با اتحاد شوروي اهميت زياد قائل بود، نميخواست كه نفوذ خود را در اين كشور از دست بدهد. لذا، زمانيكه ناآراميها «با سازماندهي روحانيت» آغاز شد، آمريكاييها اين وضع را شانس خوبي براي نجات خود از دست شاه و استقرار مناسبات حسنه با رژيم جديد ارزيابي كردند.
گفتيم و اكنون بالاجبار تكرار ميكنيم كه روايت كوزيچكين سرشار از ضد و نقيضگويي است. در جايي سخن از وابستگي شاه به آمريكاست و در جاي ديگر از استقلال او، در جايي از توطئه شوروي در سقوط شاه سخن ميرود و در جاي ديگر از گرايش شاه به سمت كشورهاي سوسياليستي در واپسين سالهاي سلطنتش، زماني رهبري تظاهرات به عهده «مجاهدين» و «فدائيان» گذارده ميشود و زمان ديگر رهبري مطلق امام خميني بر امواج انقلاب و سازماندهي تظاهرات توسط روحانيت تأييد ميگردد. كوزيچكين در حاليكه پيشتر ميگفت كه شاه عليه ناآراميها به هيچ اقدامي دست نميزد، اكنون به شرح كشتار ميدان ژاله 17 شهريور 1357 ميپردازد، معهذا به جاي ترسيم مظلوميت مردمي كه بيرحمانه به خاك و خون كشيده شدند، چهرهاي شرور از آنان تصوير ميكند. او مدعي ا ست كه عليرغم اين فاجعه، هيچ غم و اندوهي در سيماي مخالفان شاه ديده نميشد و به عكس آنان شادمان بودند كه اين كشتار سقوط رژيم را تسهيل خواهد كرد:
جوانان انقلابي كه به ديدار ما در كنسولگري [شوروي] ميآمدند، و به اتحاد شوروي به ديده تحسين مينگريستند، پيروزمندانه ميگفتند: «ما ميخواهيم در كشور خود جامعهاي مانند جامعه شوروي شما بسازيم! نگران خونريزي بود. هر چه خونريزي بيشتر باشد تودهها شرورتر خواهند شد و سريعتر رژيم شاه را بر خواهند انداخت. نبايد براي اين كشتهها غصه خورد. شهدا (كسي كه در راه اسلام كشته ميشود) مستقيماً به بهشت ميروند و تنها بايد به [اين سعادت] آنان غبطه خورد.
در اين داستان، علاوه بر انتساب يك فرهنگ شرارتآميز، چند نكته «ظريف» مستتر است: نخست اينكه، انقلابيون مسلمان تا بدان حد به شوروي گرايش داشتند كه در روزهاي انقلاب كنسولگري اين كشور پاتوق آنها بود (اين «جوانان انقلابي» مسلمان بودند زيرا به شهادت اعتقاد داشتند). دوم اينكه، آقاي كوزيچكين در همين نخستين گامها تشابه اساسي ميان انقلاب بلشويكي روسيه و انقلاب اسلامي ايران، ميان نظام كمونيستي و نظام جمهوري اسلامي، به ذهن خواننده القاء ميكند. حتي خواست اين «جوانان انقلابي» ساختمان جامعهاي چون شوروي است! در ذهن خواننده ناآگاه غربي تنها مفاهيمي كه از اين قياس تداعي ميشود: شوروش و خشونت و قساوت، هتك آزادي فردي و استبداد دولتي است. اين است آن وجوه تشابه ميان اسلام و كمونيسم كه محافل راستگرا و صهيونيستي باختر در آوازهگري جنونآميز خود عليه انقلاب اسلامي بيش از يك دهه است به افكار عمومي غرب تزريق ميكند. كوزيچكين سپس معصومانه مينويسد كه او ميكوشيد تا به اين جوانان پوچي ايدهآلشان (نظامي مشابه جامعه شوروي) را اثبات كند، ولي آنان كه «تحت تأثير تبليغات كمونيستي و اسلامي كرو كور بودند به حرفهاي من باور نميكردند.»
اين تصوير تيره و شرارتبار از انقلاب اسلامي ادامه مييابد: به ادعاي كوزيچكين، در 5 نوامبر 1978 به دستور آيتالله خميني از پاريس، گروههاي مردم در سراسر تهران بهطور همزمان به شكستن بانكها، هتلها، سينماها، رستورانها، كافهها و مغازههيي كه نوشابه الكلي ميفروختند پرداختند. «اهداف اين عمل كاملاً اسلامي بود. بايد هر چيزي كه مخالف با اعتقادات اسلامي بود تخريب و نابود ميشد: هر چيزي كه به استعمال نوشابه الكلي، ربح پول و چهرهسازي از انسان ـ حتي در صحنه يا روي صفحه كاغذ ـ مربوط ميشد.» او سپس بهعنوان «شاهد» نمونههايي از اين «جنون تخريب» را شرح ميدهد. به گفته كوزيچكين، مدت كوتاهي بعد آيتالله خميني جنگ آشكار عليه «هر چيز غربي» را اعلام داشت.
در اين شرايط دهشتبار، فرماندهان عاليرتبه ارتش ـ لابد از سر دلسوزي و علاقه به نظم جامعه ـ از شاه تقاضاي استقرار حكومت نظامي كردند و شاه موافقت نمود. نظاميان خواستار آن بودند كه ژنرال اويسي، فرماندار نظامي تهران، نخستوزير شود. اويسي مردي قاطع و استوار ـ معتقد بود كه براي آرام كردن آشوبها بايد همه رهبران اپوزيسيون دستگير شوند. ولي شاه تزلزل نشان داد و به جاي اويسي، ژنرال ازهاري ـ مردي آرام و مخالف برخوردهاي قهرآميز ـ را نخستوزير كرد. كوزيچكين ميافزايد: «براساس گزارشاتي كه به ايستگاه [كا.گ.ب] رسيد، اين انتصاب به تشويق مشاوران آمريكايي شاه بود. قرار بود كه ازهاري از طريق مذاكره ملاّها را آرام كند.» خصالي كه كوزيچكين، به تبع محافل سلطنتطلب ايراني، از اويسي به دست ميدهد كاملاً خلاف واقع است. خاطرات ارتشبد فردوست و اسناد شورايعالي هماهنگي (دفتر ويژه اطلاعات) گواه آن است كه اويسي در قبال حوادث خونين شهريور 1357 ـ به همراه فردوست ـ موضعي تسليمطلبانه داشت. انتخاب ازهاري به نخستوزيري نيز به خلق و خوي شخصي شاه بازميگشت كه در طول سلطنت خود هماره نخستوزيران و فرماندهان نظامي مطيع و بيدردسر را ترجيح ميداد. كوزيچكين ميخواهد چه چيزي را القاء كند؟ اينكه آمريكاييان با گماردن مهرة ضعيفي چون ازهاري راه سقوط شاه را هموار كردند؟!
و بالاخره در توصيف قيام مسلحانه روزهاي 21 و 22 بهمن 1357، كوزيچكين باز هم براي «فدائيان» و «مجاهدين» حساب ويژهاي باز ميكند:
تكنسينهاي شورشي نيروي هوايي از مردم تقاضاي كمك كردند. اين درخواست بلافاصله با پاسخ مثبت سازمانهاي مسلح مجاهدين و فدائيان ـ كه متشكل از جوانان و بيشتر از دانشجويان بود و سلاحهاي خود را دقيقاً براي چنين لحظهاي ذخيره كرده بودند ـ مواجه شد ... آنها در سراسر تهران به نظاميان و پليس حمله كردند.
كا.گ.ب، «فدائيان» و «مجاهدين»
به علت تهاجم مردم به مراكز ساواك، در ماه دسامبر / آذر ـ دي پستهاي كنترل ساواك در پيرامون سفارت شوروي تعطيل شد و در شنودهاي راديويي ايستگاه كا.گ.ب ديگر صداي تيمهاي تعقيب و مراقبت ساواك به گوش نميرسيد. بالاخره، پيروزي انقلاب و سقوط رژيم پهلوي مساعدترين شرايط را براي فعاليت ايستگاه كا.گ.ب فراهم ساخت. «هنوز در كشور يك قدرت استوار پديد نيامده بود. ساواك از ميان رفته بود. بيشتر جوانان مسلح هوادار شوروي بودند [!]». لذا، در 14 فوريه به همه افسران ايستگاه دستور داده شد كه به شهر بروند و «از آب گلآلود ماهي بگيرند».
بيشتر ما به دانشگاه تهران رفتيم، جايي كه ستادهاي مجاهدين و فدائيان اكنون مستقر شده بود. محوطه دانشگاه پر از مردم بود. بيشتر آنان جواناني بودند كه ظاهرشان نشان ميداد نمايندگان طبقه متوسط هستند. آنان در پيرامون مقرهاي مجاهدين و فدائيان ـ كه در ساختمانهاي جدا ولي نه چندان دور از هم قرار داشت ـ مجتمع بودند. به راحتي ميشد اعضاي مجاهدين و فدائيان را از هم تشخيص داد. هر دو سازمان در زمان شاه فعاليت زيرزميني و مخفي داشتند. ولي اكنون ديدگاههاي آنها دربارة مقامات جديد فرق ميكرد. مجاهدين به اين وعده خميني كه در جمهوري اسلامي گروههاي مختلف سياسي ميتوانند آزادانه و علني فعاليت كنند باور داشتند و لذا بهطور كامل از فعاليت مخفي دست كشيده و چهره خود را باز كرده بودند... ولي فدائيان معتقد بودند هنوز زود است كه به مقامات جديد اعتماد كرد. آنها ميخواستند صبر كنند و ببينند كه آيا اين مقامات به وعدههاي خود دال بر رعايت دمكراسي عمل خواهند كرد يا نه. اين كاملاً محتمل بود كه روحانيت تعمداً قانونيت احزاب و گروههاي سياسي را تشويق كند تا اعضاي آنها شناخته شوند و سپس در يك لحظه مناسب ضربه را وارد كند. اين يك پيشگويي پيامبرانه بود! لذا، فدائيان هنوز چهرههاي خود را با پارچههاي مخصوص فلسطينيها و عينك آفتابي ميپوشاندند و در موقع تجمع از نام مستعار استفاده ميكردند.
گويي در نخستين سالهاي استقرار نظام جمهوري اسلامي، روحانيت محيلانه و با برنامهريزي پيشين براي سركوب بهموقع، به گروههاي نظامي ـ سياسي چپگرا اجازه فعاليت علني داد، و در اين آزادي بينظير در تاريخ معاصر ايران از سوي حاكميت نوين انقلابي هيچ صداقتي وجود نداشت! معهذا، كوزيچكين باز به تناقضگويي ميافتد و سپس از خواست مصرّانه اين گروهها براي تهيه سلاح بيشتر سخن ميگويد! سلاح براي چه؟ براي برانداختن نظامي نوپا كه بهعنوان ثمرة يك انقلاب عظيم مردمي و با خواست و رأي كاملاً آزادانه مردم به پا شد و توسط همان مردم، بهرغم مدهشترين توطئهها، از موجوديت و حريم آن صيانت شد؟!
آن روز با كمال تعجب در دانشگاه تهران بسياري از آشنايان جوان ايراني خود را كه در دوران مترجمي در مسكو (پيش از عضويت در كا.گ.ب) و در جريان نخستين سفرم به ايران ميشناختم، ديدم. بسياري از آنها در ميان هواداران اين يا آن سازمان [مجاهدين يا فدائيان] بودند.
اگر اين گفته كوزيچكين را بپذيريم، پس بر خلاف ادعاي پيشين او مسكو چندان بيارتباط با دو گروه فوق نبوده است! كوزيچكين وجود اين افراد را فرصتي مغتنم براي جلب به كا.گ.ب ميخواند:
شرايط مناسب بود. آنها هر چند مسلمان بودند [!]، ولي در عين حال ماركسيست و داراي گرايش مثبت به شوروي نيز بودند. لذا، به محض اينكه فهميدند كه من يك روس شوروي هستم مكالمه دوستانه را با من آغاز ميكردند...
من تمامي آن روز را در دانشگاه تهران به سر بردم و با اعضاي دستجات مجاهدين و فدائيان و هوادارانشان صحبت كردم. براي آنها من نماينده حكومت شوروي تلقي ميشدم. آنها از من يك درخواست داشتند: «به ما اسلحه بدهيد تا هماكنون كه امكانپذير است قدرت حاكمه را به دست گيريم. بعدها ممكن است دير باشد.» من ميگفتم: «ولي شما هماكنون مسلحيد.» پاسخ ميدادند: «اينها كم است. اين سلاحها فقط به درد چند روز ميخورد. ما به مهمات بيشتر نياز داريم.»
كوزيچكين به سفارت بازميگردد و به كاسترومين گزارش ميدهد. به دستور مستقيم كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي، ايستگاه موظف شد با رهبري «فدائيان» و «مجاهدين» تماس برقرار كند. مسئوليت اين ارتباط به عهده ولاديمير فيسنكو ، افسر شاخه اطلاعات سياسي ايستگاه، گذارده شد. او به زبان فارسي تسلط داشت و با موهاي سياه و چشمان قهوهاي ظاهري كاملاً ايراني داشت. فيسنكو مستقيماً به ستادهاي مركزي «مجاهدين» و «فدائيان» رفت و بهعنوان نماينده اتحاد شوروي خواستار ملاقات شد و براي معرفي از پاسپورت ديپلماتيك خود استفاده كرد. پس از برخي ترديدها (زيرا رهبران «مجاهدين» و «فدائيان» از توطئه مقامات جمهوري اسلامي هراس داشتند)، سرانجام فيسنكو موفق شد با رهبران اين دو گروه ملاقات كند. درخواست شورويها تنها يك چيز بود: ميخواهيم با شما ارتباط داشته باشيم. پاسخ هر دو گروه چنين بود: نه، در شرايط كنوني مقامات جمهوري اسلامي از رابه با شورويها بهعنوان پرووكاسيون عليه ما استفاده خواهند كرد و ما را بهعنوان «دست سرخ مسكو» معرفي خواهند نمود. سرانجام، توافق شد كه اين ارتباط در اروپا برقرار شود. هم «مجاهدين» و هم «فدائيان» خواستار دريافت فوري اسلحه بودند. «مجاهدين» براي ملاقاتهاي اضطراري شماره تلفين يك خانه امن در تهران را به فيسنكو دادند.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، فعاليت علني كليه احزاب و گروههاي سياسي ـ كه در رژيم پهلوي امكان فعاليت علني نداشتند ـ آزاد شد. از جمله اين گروهها، حزب توده ايران بود. كوزيچكين تاريخچه اين حزب را چنين شرح ميدهد:
حزب كمونيست ايران با كمك دولت جوان شوروي و تحت نفوذ آن در سال 1920 تأسيس شد. با قدرتگيري رضاشاه در سال 1925 فعاليت حزب كمونيست ايران ممنوع شد و اعضاي آن به فعاليت پنهاني روي آورند. گرايش رضاشاه به آلمان نازي [و نه انگلستان!] سبب شد كه او حزب كمونيست ايران را كاملاً سركوب كند و بقيه اعضاي آن به شوروي گريختند. زمانيكه اتحاد شوروي و بريتانيا در سال 1941 نيروهاي خود را به ايران اعزام داشتند، استانهاي شمالي از جمله تهران توسط شورويها اشغال شد، در حاليكه انگليسيها در جنوب مستقر شدند. [!]. حزب كمونيست ايران، كه اكنون خود را «حزب توده ايران» ميخواند، تحت حمايت اشغالگران شوروي تجديد سازمان يافت...
پس از خروج نيروهاي شوروي، حزب توده كوشيد تا به يك كودتا مبادرت ورزد [!]. در سال 1949، برخي افسران ايراني كه عضو حزب توده بودند عليه جان شاه جوان ـ محمدرضا پهلوي ـ به سوء قصد دست زدند [!].... مقامات ايران اكنون تصميم به انهدام حزب توده گرفتند. اعضاي آن دستگير شدند و بقاياي آنها بار ديگر به شوروي گريختند. آنها تا سال 1979 از شوروي به فعاليت عليه رژيم شاه ادامه دادند. فعاليت حزب توده در شوروي پخش راديويي به زبان فارسي بود. عدهاي از اعضاي آن در دانشگاههاي مختلف شوروي به تدريس زبان و ادبيات و تاريخ ايران اشتغال داشتند. آنها حتي در ميان اساتيد دانشكده من نيز بودند. [منظور كوزيچكين حبيبالله فروغيان است.] بعضي از اعضاي حزب توده در آلمان شرقي زندگي ميكردند و به همان كار اعضاي حزب مستقر در شوروي اشتغال داشتند. طي سالهاي 1949 [!] تا 1979 حزب توده در ايران فعاليتي نداشت و اعضاي آن يا در زندان بودند و يا ايدهآلهاي كمونيستي خود را انكار ميكردند.
نخستين اعضاي حزب توده در اواخر ژانويه 1979 از اتحاد شوروي و جمهوري دمكراتيك آلمان به ايران بازگشتند. از جمله آنها ايرج اسكندري ـ دبير كل حزب توده ـ بود. اسكندري 79 ساله بود و از 1944 حزب توده را رهبري ميكرد. به زودي پس از بازگشت او به ايران، نورالدين كيانوري جايگزين او بهعنوان دبير كل شد. علت رسمي اين جابهجايي اين بود كه اسكندري در آن زمان بسيار پير شده بود. ولي علت واقعي آن بود كه كيانوري ـ كه از 1942 عضو حزب و از 1944 عضو كميته مركزي حزب بود ـ از خويشاوندان آيتالله خميني بود. مسكو قصد داشت از طريق انتصاب او بهعنوان رهبر [حزب توده] موقعيت خود را در رژيم جديد تحكيم بخشد. خود كيانوري تنها در سال 1979 به ايران بازگشت.
كوزيچكين نه تنها در شرح فوق بلكه در سراسر كتابش وابستگي رضاشاه به استعمار بريتانيا را كاملاً مسكوت ميگذارد و در عوض بر گرايش او به آلمان هيتلري در واپسين سالهاي سلطنتش، كه آن هم جاي تأمل و تعمق بسيار دارد، تأكيد ميكد. تاريخچه فوق، حاوي بيدقتيهايي نيز هست. در اشغال ايران نيروهاي آمريكايي، كه بعدها توسط دولت قوامالسلطنه دعوت شدند، نيز شركت داشتند. در تهران فقط نيروهاي شوروي مستقر نبودند، نيروهاي انگليسي و آمريكايي نيز بودند. حزب توده هيچگاه عليه رژيم پهلوي به كودتا دست نزد. ترور نافرجام شاه توسط ناصر فخرآرايي بود و نه «افسران تودهاي»، و هنوز نيز ماهيت واقعي اين حادثه بهطور مستند روشن نيست. حزب توده پس از غيرقانوني شدن در بهمن 1327 به حضور خود در صحنه سياست ايران ادامه داد و تنها پس از انهدام سازمان نظامي آن در سال 1333 فعاليت آن خاتمه يافت. آخرين بقاياي رهبري حزب توده (دكتر كيانوري و دكتر جودت) در بهمن 1334 از ايران گريختند. ايرج اسكندري و كيانوري «دبير اول» و نه «دبير كل» حزب توده بودند. عنوان اخير در اين حزب وجود نداشت. اسكندري پس از عزل رادمنش در پلنوم چهاردهم كميته مركزي حزب توده (دي 1349) دبير اول شد و «از سال 1944» رهبر اين حزب نبود. كيانوري نيز در پلنوم پانزدهم (23 دي 1357) و پيش از ورود رهبري حزب وده به ايران جايگزين اسكندري شد. علت اين جابهجايي به عوامل متعددي بازميگشت كه مهمترين آن نظر محافل معيني در عاليترين سطوح حزبي و اطلاعاتي شوروي دال بر كارايي كيانوري در شرايط جديد سياسي ايران بود. چهرههاي محافظهكاري چون رادمنش و اسكندري با ديپلماسي شوروي در قبال رژيم شاه انطباق داشتند و چهرة ماجراجويي چون كيانوري با شرايط نوين ايران مطابقت داشت. و بالاخره، هر چند نورالدين كيانوري به يك خانواده روحاني بستگي دارد و نوة شيخ شهيد فضلالله نوري (ره) است، ولي هيچ پيوند نسبي يا سببي با خاندان امام خميني (قدس سره) ندارد. قطعاً تعلق او به يك خانواده روحاني نميتوانست تأثيري در نقش سياسي او بهعنوان يك كمونيست داشته باشد. بسيار كسان بودهاند كه عليرغم تعلق به خاندانهاي سرشناس روحاني، حساب خود را از حساب پدرانشان جدا كردهاند. در طيف وابستگان دربار پهلوي جعفر شريف امامي نمونه بارزي است. اگر چنين پيوندهايي ميتوانست در مسير انقلاب اسلامي مؤثر باشد قاعدتاً شريف امامي بايد چنين اثري ميگذارد.
«اصلاحات اسلامي»
اكنون رژيم سلطنتي سرنگون شده و زمام قدرت به دست انقلابيون مسلمان افتاده و نخستين گامها براي «اسلامي كردن» جامعه ايران آغاز شده است. روايت كوزيچكين از اين «اصلاحات اسلامي» خواندني است:
در ماه مارس، آيتالله خميني استعمال گوشت يخزده صادراتي استراليا و زلاندنو را ممنوع كرد، زيرا گويا در اين كشورها گوسفند برخلاف سنن اسلامي ذبح ميشود. رهبران [جمهوري اسلامي] طي فرمان ديگري پوشيدن چادر را براي كليه زنان شاغل در دستگاه اداري اجباري كردند. از آن پس زناني كه در تلويزيون ايران ظاهر ميشدند هيچگاه بدون حجاب ديده نشدند. حمله به زناني كه اين دستور را ناديده ميگرفتند شدت يافت. عناصر متعصب [فاناتيك] به روي آنها اسيد ميريختند.
خاطرات كوزيچكين خواننده عامي غربي را با ديگر «اصلاحات اسلامي» نيز آشنا ميكند: دادگاههاي انقلاب برپا شد كه از جمله كارهاي آن اعدام زنان شوهرداري بود كه «عاشق مرد ديگري» ميشدند (در اينجا «عشق» تعبير لطيفي است منطبق با مذاق غربيها كه زناي محصنه معني ميدهد!). اين دادگاهها توسط يك ملاّ اداره ميشد كه پس از جلسه كوتاهي رأي ميداد. نه وكيلي در كار بود و نه دفاعي! در سراسر كشور كميتههاي انقلاب به پا شد. كميتهها متشكل از جواناني بود كه در روزهاي اوليه انقلاب سلاحي به چنگ آورده بودند. بسياري از آنها تبهكاراني بودند كه در جريان انقلاب از زندان رهايي يافته بودند. آنها هركس را كه ميخواستند بهعنوان «ضدانقلاب» دستگير ميكردند. هر محله و هر خيابان داراي كميته خود بود كه در هر كاري دخالت ميكرد و داراي قوانين بي معناي خود بود. آنها شبها جلوي هر ماشيني را كه ميخواستند ميگرفتند، هركس را كه ميخواستند بازداشت ميكردند و به هركس كه دلشان ميخواست شليك مينمودند. پليس راهنمايي در كار نبود و ترافيك خيابانها توسط اين «تبهكاران مسلح» كنترل ميشد. كشتهها روي هم انباشه ميشد. هر روز روزنامهها خبر از اعدامها ميدادند.اين اخبار با «جزئيات ساديستي» به همراه تصاوير فجيع اعدامشدگان درج ميشد.
ماجراي سعادتي
در اين زمان روابط كا.گ.ب با «مجاهدي» از طريق فيسنكو پيشرفت ميكرد. ايستگاه كا.گ.ب از اين كانال مطلع شد كه در جريان انقلاب بايگاني ساواك به دست «مجاهدين» افتاده است. به مركز اطلاع داده شد. مسكو بلافاصله دستور داد كه با «مجاهدين» تماس فوري گرفته شود و پرونده ژنرال مقربي به دست آورده شود. ماجراي مقربي بزرگترين شكست ايستگاه كا.گ.ب در ايران و شخص كاسترومين ـ معاون دپارتمان هشتم ـ بود، و بيهوه نبود كه مركز چنين بيصبرانه ميخواست علت آن را بداند.
در اين زمان كاسترومين به مسكو بازگشته و گنادي كازانكين مجدداً رياست ايستگاه را به عهده داشت. كازانكين تلگرام مركز را به فيسنكو نشان داد و به او دستور داد كه فيالفور با «مجاهدين» تماس بگيرد. كوزيچكين كه مدعي است در اين گفتوگو حضور داشته، مينويسد: كازانكين تماس سريع با «مجاهدين» را از فيسنكو خواست و به او گفت كه براي تسريع در كار از تلفن سفارت استفاده كند. فيسنكو خطر اين عمل را متذكر شد، ولي كازانكين پاسخ داد: «خطري وجود ندارد. ساواك از بين رفته و هيچكس به مكالمات تلفني ما گوش نميدهد. برو و فوراً از سفارت تلفن بزن!» فيسنكو ژنين كرد و از تلفن سفارت تقاضاي مسكو را به اطلاع «مجاهدين» رسانيد.
رابط فيسنكو، سعادتي ـ يكي از رهبران «مجاهدين» ـ بود و تماسها در يك آپارتمان امن در غرب تهران انجام ميگرفت. فيسنكو در موعد مقرر به اتفاق يك افسر ديگر ايستگاه ـ بهعنوان راننده ـ به محل قرار رفت. راننده در اتومبيل ماند و فيسنكو زنگ را به صدا درآورد. در باز شد و او وارد آپارتمان گرديد. سعادتي با رنگ پريده و حالتي غيرطبيعي در پشت يك ميز ايستاده بود و پروندههاي مملو از اسناد در جلوي او، روي ميز، قرار داشت. ناگهان، در پشت سر فيسنكو بسته شد و چهار مرد مسلح تپانچههي خود را به سمت فيسنكو و سعادتي گرفتند. اين يك دام بود. يكي از افراد مسلح به سوي فيسنكو آمد و پرسيد كه او كيست. فيسنكو ادعا كرد كه اشتباهاً وارد اين آپارتمان شده. مرد مسلح حرفش را قطع كرد و او را با نام مخاطب قرار داد و گفت كه وي براي ديدن آن پرونده آده است. چارهاي نبود. فيسنكو مجبور شد مصونيت ديپلماتيك خود را مطرح كند. فرد ديگر جلو آمد و تپانچه خود را به سمت او تكان داد و گفت: راه بيفت! فيسنكو امتناع كرد. مرد مسلح بار ديگر با لحن تهديدآميزتري دستور داد: راه بيفت! در اين هنگام، به ناگاه اتفاقي خوشيمن رخ داد. كسي در زد و «پاسدار» در را باز كرد و فردي را كه ميخواست وارد آپارتمان شود به بيرون هل داد. فرد فوق محكم به در كوبيد و فرياد زد كه ساكن اين آپارتمان است و كسي حق ندارد او را بيرون كند. او به همراه دخترش بود. خلاصه، شلوغ شد و فيسنكو توانست از آپارتمان بگريزد، خود را به اتومبيل برساند و به سفارت بيايد.
فيسنكو فوراً از ايران خارج شد و به زودي محاكمه سعادتي آغاز گرديد. سعادتي به جرم جاسوسي به 10 سال زندان محكوم شد.
اين محكوميت باعث تعجب ما شد، زيرا در آن زمان در ايران افراد به خاطر اتهامات بسيار كوچك اعدام ميشدند. ولي بالاخره مقامات اسلامي شهرت [آدمكشي] خود را تأييد كردند و چند ماه بعد محاكمه دومي برگزار شد و اينبار سعادتي اعدام شد.
كوزيچكين فراموش كرده بنويسد كه محاكمه دومي سعادتي به خاطر اقدامات وي در زندان و نقش او در قتل شهيد كچويي (مدير داخلي زندان اوين) بود!
بازسازي ساواك!
كوزيچكين ضمن شرح ماجراي سعادتي، در عين حال ميكوشد تا كارايي ضدجاسوسي و امنيتي نوپاي جمهوري اسلامي را ـ كه طبعاً در ذهن خواننده مؤثر است ـ بزدايد. او در حاليكه به صراحت در مورد عاملين دستگيري سعادتي از واژه «پاسدار» (گارد) استفاده كرده، اين توانمندي را به بهرهگيري رژيم جديد از برخي كارگزاران پيشين ساواك نسبت ميدهد.
به ادعاي كوزيچكين، فيسنكو در بازگشت به سفارت اظهار داشت، افرادي كه او را دستگير كردند هيچ شباهتي به اعضاي كميتههاي انقلاب نداشتند. آنها ظاهر بسيار محترمي داشتند و لباسشان گرانقيمت بود و «ما بدون ترديد به اين نتيجه رسيديم كه آنها اعضاي ساواك بودهاند. حادثه فوق اين توّهم را كه گويا پليس مخفي شاه كاملاً متلاشي شده و تلفن سفارت ما ديگر تحت كنترل نيست از ميان برد.»
بدين ترتيب، ساواك به موجوديت خود ادامه داد. و نه تنها وجود داشت بلكه عمل نيز ميكرد. انبوهي از اطلاعات از منابع مختلف حاكي بود كه اين تصور كه ساواك كاملاً نابود شده، چيزي بيش از يك تصور رؤيايي نيست كه ما نيز مانند ايرانيان دلمان ميخواست به آن باور كنيم. در واقع، ساختمان اصلي ساواك در سلطنتآباد، واقع در شمالشرقي تهران، تصرف شده و اكنون در اختيار مقامات جديد بود. ولي ساختمان و هر چه كه در آن بود در زمان تحويل خالي بود. كارمندان ساواك كاملاً و به خوبي ميدانستند كه چه سرنوشتي در انتظارشان است و لذا مخفي شدند. ولي نفرت مقامات يكسويه نبود. كينه آنها بيشتر عليه اداره كل سوم ساواك بود كه مسئوليت مقابله با عناصر خرابكار را به عهده داشت. ادارات كل اطلاعات، ضداطلاعات و فني دست نخورده ماند. كاركنان اين ادارات نه تنها دستگير نشدند بلكه تحت تعقيب نيز قرار نگرفتند.... ولي هنوز بيكار بودند. در آوريل 1979 يك اتفاق غيرعادي رخ داد و كارمندان ساواك تظاهراتي در جلوي نخستوزيري در تهران ترتيب دادند. آنها اعلام كردند كه تنها آن كارمنداني در اين تظاهرات حضور دارند كه در اقدامات ايذايي عليه مردم ايران نقشي نداشته، بلكه براي تأمين امنيت كشور كار ميكردهاند. آنها تقاضاي كار داشتند. هيچ تنبيهي در انتظار كساني كه در اين تظاهرات شركت كردند نبود. سخنگوي آنان حتي پذيرفته شد و مقامات سخنان او را شنيدند.
در ماه مه [ارديبهشت 1358] همه چيز عادي شد. مركز راديويي تعقيب و مراقبت ساواك، كه تا آن زمان خاموش بود، مجدداً به راه افتاد و صداي آن شنيده ميشد. مجدداً اتومبيلهاي تيمهاي تعقيب و مراقبت در پيرامون سفارت پارك شد. من نخستين كارمند سفارت بودم كه در نخستين روز تجديد فعاليت آنها تحت تعقيب قرار گرفتم. چه افتخاري!
در اينجا نيز بلافاصله تشابه «رژيم اسلامي» و «رژيم بلشويكي» به خواننده القاء ميشود:
مقامات جديد، منابع ساواك كهن را به خدمت گرفتند زيرا هنوز فاقد يك سازمان امنيتي متعلق به خود بودند. آنها از اين نيروها تا زماني كه به كمك آنها كادرهاي جديد خود را تربيت كنند استفاده كردند. اين دقيقاً همان چيزي بود كه پس از انقلاب روسيه نيز رخ داد؛ زمانيكه «وچكا» [چكا] تقريباً بهطور كامل بر شالوده اداره كل سوم ژاندارم [رژيم تزاري] تأسيس شد.
ملاقاتهاي وينو گرادوف
زمانيكه رهبري شوروي از تثبيت رژيم جديد در ايران يقين حاصل نمود، به وينو گرادوف ـ سفير ت دستور داد كه با آيتالله خميني ملاقات كرده و شناسايي نظام جمهوري اسلامي توسط اتحاد شوروي را به اطلاع برساند. از آنجا كه آيتالله خميني در اول مه 1979 به قم رفته بود، وينو گرادوف مجبور بود مسير 120 كيلومتري تهران ـ قم را با اتومبيل بپيمايد. او تعمداً ويكور كازاكوف ـ افسر شاخه سياسي ايستگاه كا.گ.ب ـ را بهعنوان مترجم به همراه خود برد تا اگر به درد سر بيفتد كازاكوف شاهد ماجرا باشد. «سفير آشكارا عصبي بود. مقامات جديد هيچ علاقهاي به بيگانگان نداشتند.» آيتالله خميني، وينو گرادوف را «با احتياط» پذيرفت، سخنانش را شنيد، ولي عملاً در پاسخ هيچ چيز نگفت، و ملاقات پايان يافت. كازاكوف در اين ملاقات حضور نداشت، ولي مترجم سفير كه منبع خبري كا.گ.ب بود در همان روز تمام ماجرا را با جزئيات كامل به ايستگاه گزارش داد.
اين ملاقات مسكو را آرام نكرد. آنها از آيتالله خميني پاسخي خاص، و نه يك احترام ديپلماتيك معمول، را انتظار داشتند. به وينو گرادوف دستور داده شد كه مجدداً ملاقات كند. رهبر ايران باز او را پذيرفت و باز عملاً هيچ پاسخي نداد. مسكو خواستار مناسبات حسن همجواري، توسعه روابط اقتصادي و گسترش پيوندهاي بازرگاني و فرهنگي با ايران بود. گفتههاي وينو گرادوف با سخنان او در ملاقات اول تفاوتي نداشت! باز مسكو قانع نشد و از وينو گرادوف خواست كه بار ديگر ملاقات كند. آيتالله خميني بار سوم نيز او را پذيرفت و چون قبل سكوت كرد. فاصله هر يك از اين ملاقاتها يك هفته بود. ايرانيان نشان ميدادند كه به پذيرش كمكهاي شوروي علاقهاي ندارند. اين كاملاً روشن بود، ولي سفير در گزارشهاي خود به مسكو چنين استنباطي را گزارش نميكرد. سپس براي چهارمينبار از مسكو دستور رسيد كه سفير به ديدار آيتالله خميني برود. اين سفر نتيجهاي ديگر داشت:
در مسير حركت وينو گرادوف به اقامتگاه آيتالله خميني، محافظين اتومبيل او را متوقف كردند و يك جوان پاسدار از پنجره باز اتومبيل به وي اطلاع داد كه امام خميني نميخواهد بار ديگر با سفير ملاقات كند و وي از اين پس ميتواند فقط به وزارت امور خارجه ايران مراجعه نمايد. سپس يكي ديگر از پاسداران با اسلحه اتوماتيك خود به راننده اشاره كرد كه دور بزند و از همان راهي كه آمده بازگردد. «اين يك توهين برنامهريزي شده بود.»
به ادعاي كوزيچكين، بعدها ايستگاه كا.گ.ب از طريق منابع خود موفق شد كه از موضع واقعي آيتالله خميني در قبال اين ديدارها مطلع شود. مشاورين سياسي او، آيتالله خميني را ترغيب ميكردند كه به مصلحت نيس كه وي «خصومت ذاتي خود را با اتحاد شوروي» آشكار كند و بهتر است كه از روشهاي ديپلماتيك استفاده شود. بدين ترتيب بود كه سه ملاقات انجام گرفت. ولي بار چهارم كه رهبر ايران شنيد كه سفير شوروي بر ملاقات با او اصرار دارد صبر خود را از دست داد و گفت: «من با سفير آمريكا يا انگليس يا فرانسه ملاقات نميكنم. چرا بايد سفير شوروي را ببينم؟ نه! من هيچ تمايلي به اين ديدار ندارم.»
تثبيت قدرت در ايران
در اين زمان، نبرد قدرت در ميان زمامداران جديد ايران و گروههاي سياسي جريان داشت:
... درست يك هفته پس از انقلاب 11 فوريه، خميني علناً اعضاي سازمان فدائيان را محكوم كرد كه چرا صورت خود را ميپوشانند [!]...
هيچ نمايندهاي از دو سازمان، فدائيان يا مجاهدين، به مركز قدرت وارد نشد. آنها قانوني بودند ولي هيچ مسئوليتي در حكومت جديد نداشتند. اينها سازمانهايي بودند كه با استقرار يك نظام جمهوري اسلامي به شكل مورد نظر روحانيت مخالف بودند، ولي عقيده آنان ناديده گرفته شد. در آغاز ماه مه 1979، روحانيت حاكم گام مهمي براي تحكيم مواضع خود برداشت و آن فرمان تأسيس «سپاه پاسداران انقلاب» توسط آيتالله خميني بود. «اين نيرو، گارد شخصي زمامداران جديد بود و بايد با دستهاي آهنين خود سياستهاي روحانيت را اعمال مينمود.»
اين گامي اجتنابناپذير بود، زيرا كسانيكه در سرنگوني سلطنت ايران متحد روحانيون بودند، اكنون به مخالفين آن بدل شده بودند. نيروهاي چپ با هزاران نيروي مسلح خود، قدرت روحانيون را به رسميت نميشناختند و اكنون تهديدي براي رژيم به حساب ميآمدند. خميني به گروه مسلح وفادار خود نياز داشت. مانند چكا در دوران لنين، اين گروه بايد نيروي مسلح حزب ميبود. [تأكيد از ماست]
كوزيچكين تركيب «سپاه پاسداران انقلاب اسلامي» را چنين بيان ميدارد:
سپاه پاسداران انقلاب تنها از ميان جوانان شيفته اسلام و وفاداران به رژيم عضوگيري ميكرد. ايران هميشه توليدكننده نيروي جوان بيش از نياز خود بوده (!) كه نه تنها وفادار هستند بلكه از نظر جسمي نيز آموزش مناسب ميبينند. ورزش و كشتي باستاني ايران، كه از زمانهاي دور و نامعلوم از طريق «زورخانه» اشاعه مييافته، با اسلام و قرآن در پيوند مستقيم است. پرورش جسم، وزنهبرداري و كشتي بهطور مرسوم با قرائت آياتي از قرآن همراه بوده است. به اين دليل، از اين گذشته دور و نامعلوم به بعد «زورخانه» تحت نفوذ روحانيت قرار داشته است. اكنون (با پيروزي انقلاب اسلامي) اين ورزشكاران احساس ميكردند كه قدرت روحانيون در ايران به آنها نزديك شده است. ايدئولوژي آنها (ورزشكاران باستاني) نيز ايدئولوژي اسلامي است.
در عين حال، درصد نسبتاً بالايي از يك قشر مذهبي ديگر جامعه ايران نيز به سپاه پاسداران پيوستند. اينان عناصر تبهكار بودند. نميدانم چرا، ولي عملاً در هر كشور نمايندگان دنياي تبهكاران مردمي عميقاً مذهبي هستند [!]. براي مثال، مافياي ايتاليا در ايالات متحده يا جنايتكاران شوروي عموماً افرادي مؤمن به مذهب ميباشند. ايران از اين قاعده مستثني نبود و اكنون جنايتكاران شانس خود را براي تبديل شدن از عناصري جامعهستيز به مدافعين مسلح يك قدرت نوين ميآزمودند.
«فدائيان» و «مجاهدين» چپگرا نيز كه ميدانستند اين نيرو عليه آنها مورد استفاده قرار خواهد گرفت، عوامل مخفي خود را به درون آن نفوذ دادند. بخشي از وظايف اين عناصر نفوذي مطلع كردن سازمانهاي خود از طرحهاي مقامات جمهوري اسلامي عليه آنان بود. اعضاي برخي از كميتههاي انقلاب نيز به صفوف سپاه پاسداران پيوستند.
بدين ترتيب، تركيب اولّية نخستين گروه اعضاي سپاه پاسداران تركيبي بيمار بود. معهذا، بهنظر ميرسيد كه آنان بيش از كميتههاي انقلاب قابل احترامند. همه آنها اونيفورمهاي كار ميپوشيدند و بيشترشان ريش داشتند. سرهاي آنها يا كاملاً تراشيده بود و يا كلاه به سر ميگذاشتند. در فصل سرما، ژاكتهاي خاكي رنگ ـ شبيه نيروهاي ناتو ـ به تن ميكردند. در آغاز مسلح به سلاحهاي اتوماتيك بودند، ولي بهتدريج ترتيبي داده شد كه تا دندان مسلح شوند و حتي به تشكيل واحدهاي تانك و هوايي مبادرت ورزيدند. در همان آغاز، سپاه پاسداران به تأسيس «واحد اشاعة [انقلاب] اسلامي در خارج» دست زد...
پاسداران از همان نخستين روزها به قدرت واقعي كشور بدل شدند. آنها در هر كاري فضولي ميكردند. آنها را ميشد در ارتش، شهرباني، دستگاههاي اجرايي و وزارت امور خارجه ايران نيز مشاهده كرد. آنها در سرويس امنيتي جديد نيز حضور داشتند و در عين كسب تجربه از كارمندان پيشين رژيم گذشته، آنها را كنترل ميكردند. پاسداران انقلاب در ايستگاههاي راهآهن، فرودگاهها و گمرك و ... حضور داشتند. آنها در هر كاري ـ چه كمترين سررشتهاي از آن داشتند و چه نداشتند ـ دخالت ميكردند.
به گفته كوزيچكين، با تأسيس سپاه پاسداران «جنون ضدجاسوسي» به طرزي باورنكردني در ايران تشديد شد. آنها در تبليغات خود هر بيگانهاي را به اقدام در جهت «براندازي جمهوري اسلامي جوان» متهم ميكردند؛ درست مانند شوروي در زمان لنين! به مردم دائماً هشدار داده ميشد. راديو و تلويزيون بهطور مدام شماره تلفنهاي مخصوصي را پخش ميكرد كه چنانچه از خارجيان فعاليت مشكوكي ديده شد و يا زمانيكه اتومبيلهاي داراي پلاك ديپلماتيك در سطح شهر مشاهده شد (!)، مردم از طريق اين تلفنها اطلاع دهند.
اين شرايط جديد فعاليت اطلاعاتي ما را شديداً دشوار ميكرد. در حاليكه در زمان شاه تنها ساواك عليه ما فعاليت مينمود و ما ميدانستيم كه در كجا رد پاي آنان را بيابيم، اكنون در هر گوشهاي خطر در كمين نشسته بود. در گذشته، مردم خود را وارد اين بازي شكار جاسوس نميكردند. اكنون علناً از آنها خواسته ميشد كه مراقب ديپلماتها باشند و دربارة آنها خبر دهند. هميشه در هر كشور عده زيادي از مردم يافت ميشوند كه حاضرند خود را درگير ماجراهاي ضدجاسوسي كنند.
جمهوري اسلامي به تشديد فشارهاي خود ادامه ميداد. زنان ـ از جمله زنان غيرمسلمان ـ مجبور شدند كه حتي در گرمترين هوا سر و بدن خود را بپوشانند. آيتالله خميني تغيير سن ازدواج را اعلام كرد! اكنون به پسران 15 ساله و دختران 13 ساله اجازه ازدواج داده ميشد. در چنين فضايي:
دادگاههاي انقلاب به فعاليت خود در سراسر كشور ادامه ميداد. آنها اكنون توسط آيتالله خلخالي هدايت ميشدند؛ مردي عصبي و تندخو كه به سرعت حكم اعدام را صادر ميكرد.
در اين دوران، القانيان ـ كه كوزيچكين او را «رهبر جامعه يهوديان ايران» معرفي ميكند! ـ به اتهام جاسوسي اسرائيل تيرباران شد. بلافاصله پس از آن، نمايندگان جامعه يهوديان ايران به ديدار آيتالله خميني رفتند. از آن پس، عليرغم نگرش (خصمانه) رهبر ايران به مسئله يهود، خبري از اعدام يهوديان شنيده نشد. روشن بود كه اهرم فشارهاي اقتصادي مؤثر بوده، زيرا موضع يهوديان در اقتصاد و تجارت ايران در نخستين معهذا، نگرش روحانيون به اسرائيل تغيير نكرد. سفارت اسرائيل در تهران در نخستين روزهاي انقلاب اشغال شد. بهجز ساختمان، چيز ديگري به دست جمهوري اسلامي نيفتاد. اسرائيليها كه وضع آينده را پيشبيني ميكردند، پيشتر از ايران خارج شده بودند.
مقامات جمهوري اسلامي براي آزردن دولت اسرائيل، ساختمان سفارت آن را در اختيار نمايندگان «سازمان آزاديبخش فلسطين» ـ كه بلافاصله پس از انقلاب به ايران آمده بودند ـ قرار دادند.
روابط اتحاد شوروي با فلسطينيها هميشه خوب بوده، و لذا بلافاصله در همه سطوح ـ سفارت، كا.گ.ب، جي.آر.يو ـ با فلسطينيها ارتباط برقرار شد. ولي آنها با اين قدرتهاي جداگانه آشنايي نداشتند و زمانيكه با افراد متعلق به بخشهاي مختلف فوق بحث ميكردند، گيج ميشدند. آنها ميگفتند كه قبلاً درباره اين مسئله با يك كارمند ديگر شوروي بحث كردهاند و چرا بايد دوباره همان مسائل را تكرار كنند؟ آنها هنوز از ماشين اداري شوروي شناختي نداشتند....
ورود لئونيد شبارشين
كوزيچكين سپس ورود لئونيد شبارشين ـ رئيس جديد ايستگاه كا.گ.ب در تهران ـ را شرح ميدهد. لئونيد ولاديميرويچ شبارشين در فعاليتهاي جاسوسي حزب توده پس از انقلاب اسلامي ايران يك چهرة اصلي است. بايد بيفزائيم كه وي در دوران گورباچف ارتقاء چشمگير يافت و در رأس سازمان اطلاعات خارجي كا.گ.ب (معاونت يكم ـ PGU) قرار گرفت.
شبارشين در مه 1979 / ارديبهشت 1358 بهعنوان رئيس جديد ايستگاه جايگزين كازانكين شد. او در جلسه معارفه با كاركنان ايستگاه خود را چنين معرفي كرد:
من در مركز، در دپارتمان هفدهم معاونت يكم (مسئول اطلاعات سياسي در شبهقاره هند) كار كردهام. داراي درجه سرهنگي و رئيس بخش بودهام. سپس بنا به تصميم رؤساي معاونت يكم به دپارتمان هشتم [ايران] انتقال يافتم و مسئوليت ايستگاه تهران به عهدهام گذارده شد. پيش از حركتم [به تهران] يوري ولاديميرويچ آندروپوف مرا به حضور پذيرفت. او نگراني خود را از اوضاع ايران اعلام داشت و گفت كه ايستگاه به دليل وقوع انقلاب تقريباً همه شبكه عوامل خود را از دست داده است. او به من دو سال فرصت داد تا اين شبكه را بازسازي كنم. من فكر ميكنم كه دو سال مدت زيادي است و ميتوان آن را كاهش داد. لذا، من از شما ميخواهم كه ظرف يك سال وظيفهاي را كه رئيس به ما محول كرده انجام دهيم...
لئونيد شبارشين در سال 1935 در مسكو به دنيا آمد. در 1956 تحصيلات خود را در انستيتوي دولتي روابط بينالمللي مسكو به پايان برد و براي كار به وزارت امور خارجه شوروي رفت. در آغاز، حوزه فعاليت تخصصي او پاكستان بود زيرا در انستيتو زبانهاي اردو و انگليسي را آموخته بود. در 1958 براي يك دوره چهار ساله وابسته سفارت شوروي در كراچي شد و در 1966 مجدداً بهعنوان دبير دوم سفارت شوروي به پاكستان اعزام گرديد. اين مأموريت تنها دو سال به طول كشيد. شبارشين از دوره دانشجويي منبع خبري كا.گ.ب بود و پس از كار در وزارت خارجه نيز روابط خود را با دستگاه امنيت دولتي حفظ كرد. در پاكستان نيز، ايستگاه كا.گ.ب از او بهعنوان منبع خبري استفاده ميكرد. در اين سالها، شبارشين توسط مديانيك ـ رئيس ايستگاه كا.گ.ب در پاكستان ـ رهبري ميشد و او بود كه بالاخره به شبارشين پيشنهاد كرد كه خود را بهطور كامل به كا.گ.ب انتقال دهد. مديانيك مجذوب قدرت تحليل اين ديپلماتيك جوان شده بود. شبارشين در 1968 به مسكو بازگشت و پس از آموزش در «مدرسه 101» (آموزشگاه كا.گ.ب) براي كار به دپارتمان هفدهم انتقال يافت. او درر 1971 به سفارت شوروي در دهلينو اعزام شد و بهعنوان افسر شاخه اطلاعات سياسي در ايستگاه كا.گ.ب به كار پرداخت. پوشش ديپلماتيك او دبير اولي سفارت شوروي بود. شبارشين در هند ترقي كرد و رئيس شاخه اطلاعات سياسي و معاون ايستگاه شد. در 1977 به مسكو بازگشت و رياست بخش هندوستان در دپارتمان هفدهم را به عهده گرفت. در اين زمان مديانيك ـ دوست و حامي شبارشين ـ ارتقاء يافته و معاونت اطلاعاتي كا.گ.ب را به عهده داشت. او بود كه شبارشين را براي رياست ايستگاه تهران پيشنهاد كرد.
آنچه كه از احساس كوزيچكين نسبت به شبارشين، در لابهلاي خاطرات او، استنباط ميشود آميزهاي از تحسين و نفرت است. او از سويي به برتري فكري و كارايي شبارشين اذعان دارد و از سوي ديگر ميخواهد بههر طريقي اين تصوير را آلوده كند. همانطور كه در پايان خواهيم ديد، كوزيچكين به طرزي كاملاً تصنعي «گناه» پناهندگي خود به غرب را به گردن شبارشين مياندازد و خود را «قرباني» توطئه او معرفي ميكند؛ گويي شبارشين به اين كارمند زيدست خود حسادت ميكرد! شايد اين نحوة برخورد كوزيچكين را بتوان به احساس غبن او نسبت داد. امروزه، كوزيچكين نه تنها يك «پناهنده» است بلكه به جرم سرقت اسناد اطلاعاتي كشور خود تحت پيگرد قضايي است ـ يعني هيچگاه، حتي در شرايط كنوني شوروي كه پناهندگان سياسي از غرب بازگشته و بعضاً در جمهوريهاي مختلف به مناصبي نيز برگزيده شدهاند، نميتواند به ميهن خود بازگردد. او مجبور است براي تداوم زندگي خود در پناه سرويسهاي اطلاعاتي غرب گذران بيافتخار و يأسآوري داشته باشد، در حاليكه اگر به غرب پناه نبرده بود در دوران گورباچف در وطن خود جاي داشت و احتمالاً بهعنوان يك افسر مورد اعتماد شبارشين در دستگاه جديد كا.گ.ب به مقام برجستهاي نيز دست مييافت!
كوزيچكين در حاليكه مدعي است كه كاركنان دپارتمان هشتم به شبارشين بهعنوان يك «غريبه» به ديده خصومت (يا حسادت) مينگريستند و ارتقاء او را صرفاً به سبب دوستياش با مديانيك ميدانستند، خصوصياتي از شبارشين نقل ميكند كه دال بر قابليت او و حُسن انتخاب مسكو است:
شبارشين اكثر اوقات خود را در دفترش به خواندن و نوشتن ميگذرانيد و گزارشهاي منظمي به مسكو ارسال ميداشت. او نثر خوبي داشت و گزارشها را يا شخصاً مينوشت و يا بازنويسي ميكرد. وي كه با زبان اردو آشنايي داشت، به زودي موفق شد روزنامههاي فارسي را بخواند ولي به اين زبان تكلم نميكرد. نشريات را با دقت زياد ميخواند و معتقد بود كه استنتاجات تحليلي قابل اعتماد را هميشه ميتوان از طريق تحليل مدام مطبوعات به دست آورد. اگر حادثه مهمي رخ ميداد، مقاله مربوطه را از روزنامه ميبريد و روي ديوار مقابل ميز خود نصب ميكرد. اين ديوار به زودي پوشيده از بريدة جرايد شد. و اين روش خوبي بود، زيرا غذاي فكري او هميشه در مقابلش قرار داشت و نيازي نبود كه براي يادآوري پروندهها را مرور كند. شبارشين زندگي خصوصي معتدلي داشت و اين خصيصه وجه تمايز بارز او با اسلافش بود. اكثر اوقات خود را در دفتر كارش ميگذرانيد و روي اطلاعات و اخبار كار ميكرد و بقيه وقت او در خانه و به مطالعه كتاب ميگذشت. شبارشين مطالعات وسيعي داشت و از آن نوعي افرادي بود كه شورويها آنها را «كتابي» ميخوانند.
عليرغم آنچه گذشت، به ادعاي كوزيچكين، ميان او با زيردستانش خلاء عميقي از بيگانگي وجود داشت:
او در ميان افسران ايستگاه هيچ دوستي نداشت، نه به اين دليل كه او از نظر آگاهي در وراي آنان قرار داشت ـ در ميان ما نيز افراد «كتابي» وجود داشتند ـ بلكه به اين دليل كه او نگرش خصمانه كاركنان نسبت به خود را ميدانست و توطئه عليه خويش را محتمل ميشمرد. لذا، خردمندانهترين كار را حفظ فاصله خود با ديگران تشخيص داده بود.
پيك «رفيق كيانوري»
پس از پيروزي انقلاب، به زودي سر و كله اعضاي حزب توده در سفارت پديدار شد. آنهايي كه از شوروي بازميگشتند اسناد شوروي خود را به سفارت تحويل ميدادند. اين اسناد پاسپورت نبود، بلكه تنها برگههايي براي ورود به خاك ايران بود. بيشتر اعضاي حزب توده مقيم شوروي فاقد تابعيت بودند. برخي اوقات اين اوراق توسط صاحبانشان به كنسولگري شوروي تحويل داده ميشد، ولي بيشتر يك فرد معين اين كار را انجام ميداد.
او يك ارمني بود كه بهعنوان پيك از سوي كميته مركزي حزب توده به ديدار ما ميآمد. وي يك عضو قديمي حزب بود كه 26 سال در زندان گذرانيده و تنها پس از انقلاب آزاد شده بود.
كوزيچكين نام اين «پيك حزب توده» را ذكر نميكند، ولي منظور او گاگيكِ هر آوانسيان ـ عضو كميته مركزي حزب توده و مسئول تداركات اين حزب ـ است. اطلاع كوزيچكين از پيشينه او نيز به كلي غلط است. آوانسيان از اعضاي حزب توده در سالهاي پيش از 28 مرداد 1332 بود كه پس از كودتا مدتي در زندان بهسر برد، ولي سالهاي زندان او هيچ قرابتي با رقم 26 سال نداشت!
در آغاز اين پيك تنها اسناد را ميآورد و محافظين سفارت بنا به وظيفه او را نزد من ميفرستادند زيرا بيشتر مراجعين را من ميپذيرفتم. [كوزيچكين كارمند كنسولگري بود.] ولي به زودي او شروع كرد به تحويل يادداشتهاي كوچكي به همراه اسناد. اين يادداشتها روي اوراق كوچك كاغذ نوشته شده و بهصورت مربعهاي كوچك تا خورده بود. او اين اوراق را از زير كمربند خود درميآورد و بدون اينكه كلمهاي حرف بزند به من ميداد، ولي نگاه معنيداري نيز به من ميكرد. او هميشه بسيار هوشيار بود. زمانيكه در دفتر من بود عملاً چيزي نميگفت و تنها ترجيح ميداد كه با نگاههاي خود بر اهميت اين يا آن چيز تأكيد كند. احتمالاً به وي وجه داده شده بود كه ممكن است كنسولگري ما توسط سرويس امنيتي ايران تحت كنترل [استراق سمع] باشد.
زمانيكه پيك رابط براي اولينبار يادداشتهاي فوق را روي ميز من گذاشت به آن دست نزدم زيرا به احتياط در مقابل پروو كاسيونها معتاد بودم. از او پرسيدم كه اين كار چه معني دارد؟ پيك رابط انگشتان خود را بر روي لبهايش گذاشت و با اشاره توضيح داد كه اين يادداشت از سوي رهبري حزب توده براي سفارت فرستاده شده. پرسيدم: براي چه كسي؟ با اشاره گفت كه آنها خودشان ميدانند. خوب! چه بدانند و چه ندانند، من طبعاً يادداشت را به شبارشين دادم. وقتي او توضيحات مرا شنيد، چنين شكوه كرد: «خوب، پس آنها تصميم گرفتهاند كه با آن كثافت رابطه برقرار كنند!» او صراحتاً نام نبرد، ولي روشن بود كه درباره كه صحبت ميكند. تصميم ارتباط با حزب توده تنها ميتوانست توسط شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي اتخاذ شده باشد.
رهبري شوروي كه نتوانسته بود از طريق ارتباطات ديپلماتيك مناسبات خوبي با رژيم جديد ايران برقرار كند، تصميم گرفته بود كه از حزب توده بهعنوان «اسب تروا» بهره جويد. انتصاب كيانوري به «دبير كلي» حزب توده ـ كه كوزيچكين باز او را «خويشاوند» امام خميني (ره) معرفي ميكند ـ به معناي نزديك ساختن حزب توده به رژيم بود. كيانوري تنها در آوريل 1979 به ايران بازگشت. او از ژانويه 1979 تا آن زمان براي كار در ايران در شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي «آموزش ويژه» ميديد.
«شعبه بينالمللي» و احزاب كمونيست
در مقايسه با اثار مشابه منتشر شده در غرب، آنچه به خاطرات كوزيچكين تازگي ميبخشد تأكيد خاصي است كه وي بر كاركرد شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست شوروي بهعنوان مركز صدور كمونيسم به سراسر جهان دارد.
در آغاز اين بررسي گفتيم كه خاطرات كوزيچكين بازتاب نگرش نوين سرويسهاي اطلاعاتي غرب به مسائل دروني شوروي است. در اين شيوه جديد جنگ رواني، ديگر آماج حمله كا.گ.ب و هدف بزرگنمايي اين سازمان نيست، بلكه تلاش ميشود تا اين سازمان را اولاً ضعيف و فرتوت، و ثانياً آلت بيارادة منويات حزب كمونيست نشان دهد. و گفتيم كه يكي از اهداف اصلي اين تاكتيك شوراندن كاركنان دستگاه اطلاعاتي و امنيتي جمهوريهاي شوروي عليه رهبري حزب كمونيست و مسكو و جلبنظر مثبت و مساعد آنان به سوي غرب است. در اين ارزيابي جديد، اين نكته فراموش ميشود كه كميته امنيت دولتي شوروي (كا.گ.ب) همبستهترين نهاد با هيئت سياسي (پوليت بورو) كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي است. معمولاً مسئولين كا.گ.ب داراي عاليترين مقامهاي حزبي، و بعضاً عضو كميته مركزي، بوده و در ميان اعضاي ميان پايه و دونپايه كا.گ.ب عضويت در حزب يك اصل است. بنابراين، كا.گ.ب قابل تفكيك از ساختار حزبي اتحاد شوروي نيست و اتفاقاً پيوند با اين سازمان هماره نقش مهمي در صعود كارگزاران حزبي در هرم حزب كمونيست داشته است.
اطلاعاتي كه كوزيچكين درباره «شعبه بينالمللي» به دست ميدهد نميتواند دانستههاي شخصي او باشد و در واقع دادههايي است كه «ديگران» براي نشر در اختيار او گذاردهاند:
به گفته كوزيچكين، شعبه بينالمللي وظيفه ارتباط با احزاب كمونيست در سراسر جهان را به عهده دارد. اين ارتباط ممكن است «قانوني» باشد (در كشورهايي كه احزاب كمونيست فعاليت قانوني دارند) و ممكن است «غيرقانوني» باشد (در كشورهايي كه احزاب كمونيست فعاليت پنهاني دارند). ارتباطات مستقيم و علني با احزاب كمونيست توسط كاركنان شعبه بينالمللي انجام ميگيرد. اينگونه ارتباطات بيخطر است و به علت آشكار بودن تهديدي از جانب آن متوجه طرفين ارتباط نيست. ولي براي تأمين ارتباطات پنهاني، منابع مختلف به سود شعبه بينالمللي به كار گرفته ميشود. اين منابع هم شامل كا.گ.ب است و هم جي.آر.يو. در چنين مواردي هدايت اين ارتباطات در مسئوليت كا.گ.ب نيست و اين سازمان تنها يك مجري است. در كا.گ.ب كارهايي از اين دست «اجراي مأموريت ويژه كميته مركزي» خوانده ميشود. شعبه بينالمللي ممكن است براي انجام چنين ارتباطي از يك مأمور عمليات «غيرقانوني» در اداره كل «s» استفاده كند. در چنين صورتي، مضمون اين مأموريت تنها براي مأمور فوق روشن است و از آنجا كه او افسر كا.گ.ب است، بايد به شعبه بينالمللي تعهد بسپرد كمه ماوقع را در سازمان خود فاش نكند. گزارشهاي اين افسر مستقيماً به شعبه بينالمللي ارسال ميشود. شعبه بينالمللي ممكن است از افسران كا.گ.ب براي آموزش اعضاي احزاب كمونيست خارجي نيز استفاده كند. از اينرو، مدرسه عالي حزبي وابسته به شعبه بينالمللي داراي بخشي است كه به ترتيب اعضاي مخفي احزاب كمونيست خارجي اختصاس دارد.
ادامه بحث كوزيچكين درباره اعضاي مخفي احزاب كمونيست است. در اينجا نيز اطلاعات كوزيچكين متعلق به خود او نيست. كوزيچكين ـ چنانكه خاطرات وي نيز صراحت دارد ـ در دوران فعاليتش در ايران تنها با پيك كميته مركزي حزب توده (گاگيك آوانسيان) ارتباط داشت كه اين ارتباط نيز هيچ پيوندي با سازمان مخفي و شبكه نظامي حزب توده نداشت. اين ارتباط چندان هم پنهان نبود و به همين دليل گاگيك آوانسيان چند ماه پيش از پناهندگي كوزيچكين به غرب و قريب به يك سال پيش از بازداشت گروه اول رهبران و كادرهاي درجه اول حزب توده، يعني در اواخر سال 1360، بازداشت شد. حد اعلاي چيزي كه اين ارتباط ميتوانست به اثبات رساند، روابط حزب توده با شعبه بينالمللي حزب كمونيست شوروي بود كه آن نيز مسئله پنهاني نبود. در سال 1358، نامه مردم ـ ارگان مركزي حزب توده ـ خبر سفر دكتر نورالدين كيانوري (دبير اول حزب) و محمدعي عمويي (دبير روابط بينالمللي حزب) به مسكو و ملاقات آنان با بوريس پاناماريف (مسئول شعبه بينالمللي حزب كمونيست شوروي) را رسماً درج كرد. اطلاعاتي كه پيش و پس از دستگيري سران حزب توده توسط نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي ايران كشف شد، در وراي دانستههاي كوزيچكين بود؛ و از جمله روابط با سرويس اطلاعات نظامي شوروي (ج. آر.يو) را در برميگرفت كه كوزيچكين در خاطرات خود كوچكترين نشانهاي دال بر اطلاع از آن به دست نميدهد. بررسي مطالبي كه كوزيچكين درباره فعاليت مخفي احزاب كمونيست مطرح ميكند، به صراحت نشان ميدهد كه اين «اطلاعات بكر» چيزي نيست بهجز استخراج مضمون مطالب فاش شده در جريان مصاحبههاي تلويزيوني رهبري حزب توده و دادگاههاي اعضاي مخفي و نظامي اين حزب و تعميم آن به همه احزاب كمونيست ـ و البته بدون ذكر مأخذ!
كوزيچكين مينويسد كه عضوگيري مخفي توسط احزاب كمونيست با دو هدف صورت ميگيرد: نخست اينكه، ممكن است مقامات يك كشور ناگهان تصميم بگيرند كه فعاليت حزب را ممنوع كنند و اندام علني آن را منهدم نمايند. در چنين شرايطي اعضاي مخفي ميتوانند فعاليت حزب را تداوم بخشند. دوم اينكه، احزاب كمونيست براي گردآوري اطلاعات و تأثيرگذاري بر حيات سياسي كشور اعضاي مخفي خود را به درون نهادهايي نفوذ ميدهند كه راه ورود به آن به روي كمونيستها بسته است. در كشورهاي غربي اين عرصههاي نفوذ ميتواند نهادهاي دفاعي (نظامي)، سرويسهاي مخفي، احزاب سياسي ـ از جمله حزب حاكم ـ و اتحاديهها باشد. اطلاعات گردآمده توسط اعضاي مخفي احزاب كمونيست خارجي در شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي ذخيره ميشود. در مقايسه با اين اطلاعات، اطلاعات گرد آمده توسط كا.گ.ب حقير است. از اينروست كه كميته مركزي حزب كمونيست شوروي صريحاً كا.گ.ب را حتي از نزديك شدن به احزاب كمونيست منع كرده است. اين امر همچنين روشن ميكند كه چرا رهبران شوروي تعمداً به اتهامات مطبوعات غرب عليه كا.گ.ب پاسخ نميگويند، زيرا اين جنجال عملاً سبب استتار نقش جاسوسي احزاب كمونيست ميشود. (بدين ترتيب، كوزيچكين ـ و در واقع راهنمايان او ـ علناً به دولتمردان غربي پيشنهاد ميكند كه در فضاي مغتنم بينالمللي كنوني حساب خود را با احزاب كمونيست كشورهاي خويش تسويه كنند!)
در حاليكه سرويسهاي ضدجاسوسي غرب به پيگرد كا.گ.ب و جي.آر.يو مشغولند، شعبه بينالمللي اطلاعات بسيار سرّي را از اعضاي مخفي احزاب كمونيست اين كشورها به دست ميآورد. در كشورهاي غربي، شعبه بينالمللي حزب كمونيست شوروي ميتواند از طريق نفوذ دادن اعضاي مخفي حزب كمونيسته بومي به درون رهبري اتحاديهها، اعتصابات وسيع تودهاي را سازمان دهد. در كشورهاي دمكراتيك غرب، احزاب كمونيست قانوني هستند و كسي نميتواند مانع ارتباطات «برادرانه» آنها با اتحاد شوروي شود. طبيعي است كه در كشورهاي غربي سازمانهاي ضداطلاعاتي احزاب كمونيست كشور خود را تحت مراقب داشته باشند، ولي آنها در پي كشف ارتباطات اين احزاب با كا.گ.ب هستند. چنين ارتباطي وجود نداشته و نميتواند وجود داشته باشد. اسامي اعضاي مخفي حزب كمونيست به دقت پنهان نگاه داشته ميشود. اين اسامي نه تنها براي اعضاي معمولي حزب شناخته نيست، بلكه حتي اكثر اعضاي كميته مركزي حزب نيز از آن مطلع نيستند. قاعدتاً اعضاي مخفي توسط آن عضو كميته مركزي كه مسئوليت كنترل حزب را به عهده دارد هدايت ميشوند. او معمولاً (در ظاهر) يك چهرة حاشيهاي در رهبري حزب است كه از شهرت چندان برخوردار نيست. تمامي اخبار به دست او ميرسد و از طريق او به مسكو انتقال مييابد. اعضاي مخفي با دقت ـ نه از ميان اعضاي حزب، بلكه از ميان هواداران انتخاب ميشوند. علت اين است كه كميته مركزي هماره حضور عناصر ضداطلاعاتي در پيرامون خود را محتمل ميشمرد. نام آن افرادي كه براي عضويت مخفي انتخاب ميشوند هيچگاه در ليستي ثبت نميشود. زمانيكه وفاداري كانديد عضويت مخفي به اثبات رسيد، او را به مدرسه عالي حزبي در مسكو اعزام ميدارند. اين سفر بهطور پنهان و از طريق يك كشور ثالث انجام ميشود تا بدين طريق حضور وي در شوروي پوشيده بماند. عضو مخفي در مدرسه عالي حزبي در زمينههاي ايدئولوژي، سياست، و مهمتر از همه در زمينه فعاليت پنهاني آموزش وسيع ميبيند. برنامه فعاليت آتي او با وي مورد مذاكره قرار ميگيرد و روشهايي كه او بتواند در شغل خود سريعاً ارتقاء يابد به وي آموخته ميشود. عضو مخفي پي از اتمام آموزش باز از راه غيرمستقيم به كشور خود بازگردانده ميشود. از اين پس او بايد خود را «دشمن» كمونيسم معرفي كند تا بتواند در اهداف مورد علاقه مسكو نفوذ كند. اكنون زندگي او سرشار از حوادث و حتي هيجانهاي افسانهاي است. تماسهاي او با عضو كميته مركزي مسئول اعضاي مخفي اندك و نادر و با رعايت اكيد ملاحظات حفاظتي است. در اين تماسها هيچ مأمور كا.گ.ب دخالت ندارد و هيچ نوع جاسوسي به معناي مرسوم كلمه (ارتباط با سرويسهاي اطلاعاتي) در ميان نيست.
كا.گ.ب و حزب توده
هر چند پس از پيروزي انقلاب اسلامي، فعاليت احزاب سياسي آزاد بود و اين شامل حزب توده نيز ميشد، ولي مسكو ترديد داشت كه زمامداران جديد ايران به روابط حزب توده با سفارت شوروي با حسن نظر بنگرند. لذا اين امكان مورد بررسي قرار گرفت كه «هدايت حزب توده توسط افسران اطلاعاتي حرفهاي ايستگاه كا.گ.ب در تهران» انجام شود. اين احتمال پيش از ورود شبارشين به تهران با وي مطرح شده بود و او آشكارا از ا ين امر خشنود نبود.
ارتباط با يك حزب كمونيست محلي كه در فضايي خصومتبار فعاليت ميكند، از ديدگاه كا.گ.ب كندن گوري بود كه دير يا زود جسم فرد رابط را به درون خود ميكشيد. كا.گ.ب اطمينان داشت ـ و براي اين اطمينان خود دليل نيز داشت ـ كه احزاب كمونيست خارجي آماج نفوذ عوامل ضداطلاعاتي هستند، و در نهايت شكست امري اجتنابناپذير است. به همين دليل بود ك شبارشين در قبال تماس پيك حزب توده چنان واكنش منفي نشان داد.
اين گفته كوزيچكين دال بر آسيبپذيري شديد احزاب كمونيست، بهكلي ناقص آن احتجاجاتي است كه پيشتر درباره نقش اعضاي مخفي اين احزاب در «دمكراسيهاي غربي» مطرح كرده بود! بههر روي، اين تصميم «ابلهانه» توسط حزب گرفته شده بود و كا.گ.ب چارهاي جز اطاعت نداشت.
نگرش مخالف كا.گ.ب به اين مسئله در كميته مركزي حزب تأثير نداشت. تصميم گرفته شده بود و كا.گ.ب ميبايست بدون هيچ پرسشي كار خود را انجام ميداد. زمانيكه شبارشين نخستين تماس با رابط حزب توده را به مركز گزارش داد. پاسخ مسكو نه توسط نام مستعار رئيس دپارتمان هشتم و يا توسط رئيس معاونت يكم و يا حتي شخص رئيس كا.گ.ب [آندرويوف]، بلكه توسط اوليانفسكي، يكي از رؤساي شعبه بينالمللي حزب، امضاء شده بود. تلگرام حاكي بود كه ايستگاه بايد به دريافت پيامها از رابط حزب توده ادامه دهد و محتوي آن را بلافاصله به شعبه بينالمللي منتقل كند.
بدين ترتيب، تماسهاي ما با حزب توده آغاز شد و مسئوليت آن به عهده من ـ كه در كنسولگري كار ميكردم ـ قرار گرفت. اين مأموريت به هيچوجه مناسب من نبود. من در آن زمان تا گردن در كارهاي شاخه N غرق بودم. در حاليكه ايستگاه افسراني در اختيار داشت كه در هيچ ارتباطي قرار نداشتند. من نظر خود را به شبارشين گفتم، ولي بينتيجه بود. او دوست نداشت كه با نظرش مخالفت شود. او از آنجا كه هيچ دليل منطقي براي ترغيب من به اين كار نداشت از قدرت خود استفاده كرد و تداوم اين رابطه را به شكل دستور به من ابلاغ نمود.
اكنون پيك حزب توده (آوانسيان) تقريباً هر دو هفته يكبار در پوشش انتقال مدارك ايرانيان بازگشته از شوروي به ديدار كوزيچكين در كنسولگري ميرفت و يادداشتهاي كيانوري را به او ميرساند. اين يادداشتها با خط ريز نوشته شده بود و محتوي آن دربارة مسائل سازماني بود كه «در بسياري موارد براي ما مفهوم نبود، زيرا كيانوري از كلمات كُد استفاده ميكرد كه تنها براي شعبه بينالمللي شناخته بود.» در ايستگاه كا.گ.ب از اين يادداشتها ترجمه دقيقي صورت ميگرفت و بلافاصله به مسكو مخابره ميشد. نسخههاي اصل نيز توسط پست ديپلماتيك به مسكو ارسال ميشد.
غالباً من ترجمه اين يادداشتها را به عهده داشتم كه بدون دانستن معناي كلمات كُد اين كار را انجام ميدادم. من در تاريكي با پيامهايي تنها بودم كه مثلاً چنين چيزهايي ميگفت: «پروژه گايمار با موفقيت آغاز شد. نتايج آن را بعداً گزارش خواهيم كرد.»
در هر يك از اين گزارشها، علاوه بر بحث پيرامون مسائل سازماني، كيانوري توجه خاصي نيز به مسائل سياسي ايران نشان ميداد. تحليل او از وضع عمومي كاملاً عيني بود. تنها زمانيكه به توضيح مواضع حزب ميرسيد اين عينيّت به كلي محو ميشد. او اين حزب را يك نيروي سياسي مهم جلوه ميداد كه با حكومت در پيوند است و تأثير مهمي بر سير حوادث دارد. او غالباً در يادداشتهاي خود تعابيري چون «منابع نزديك به خميني» يا «منابع نزديك به رئيس جمهور» به كار ميبرد، ولي هيچگاه نام آنها را ـ حتي زمانيكه از او ميپرسيديم [!] ـ نميگفت. كيانوري، حزب توده را بهعنوان نيروي رهبريكننده در طيف چپ نمايش ميداد و ميگفت كه محبوبيت حزب توده در ميان جوانان روبه رشد است و دائماً اعضاي جديد به آن ميپيوندند. به گفته او، سازمانهاي مجاهدين و فدائيان به رهبري حزب توده به مثابه مبارزين مجرّب و آزموده مينگرند و هميشه به نصيحتهاي آنان گوش فرا ميدهند.
حزب توده و گروههاي چپ
به گفته كوزيچكين، وضع واقعي حزب توده با ادعاهاي كيانوري بهكلي تفاوت داشت. حزب توده در آوريل 1979، پس از بازگشت كيانوري به ايران، كنگره خود را برگزار كرد. (منظور كوزيچكين پلنوم شانزدهم كميته مركزي حزب توده است كه نه در ايران، بلكه پيش از بازگشت رهبري اين حزب، در اسفند 1357 در برلين شرقي برگزار شد.) اسناد اين «كنگره»، كه «نثر خشن آن دقيقاً يادآور زبان روزنامه پراودا بود»، حمايت حزب توده را از جمهوري اسلامي اعلام داشت و كوشيد تا يك شالودهن تئوريك براي تجديد مناسبات اسلام و ماركسيسم فراهم آورد. ولي حزب توده در واقع فقط آرزوي خود را براي نزديكي به زمامداران جمهوري اسلامي بيان كرده بود.
اين نزديكي رخ نداد و هيچكس در ايران حزب توده را جدي نگرفت. اين حزب از نظر كمّي بسيار ضعيف بود و اعضاي آن به بيش از 2000 نفر نميرسيد كه بيشتر آنها يا اعضاي قديمي حزب و يا اعضاي خانوادههاي آنها بودند. حزب داراي سازمان مسلح خود نبود و از حمايتي نيز در ميان بخشي از جامعه برخوردار نبود. از ديدگاه مقامات [جمهوري اسلامي] حزب توده تهديدي تلقي نميشد جز اينكه گروه تحتالحمايه مسكو بود و تنها يك مسئله بالقوه بود. مقامات ايران به حزب توده كاري نداشتند، نه با آن بهعنوان يك دشمن مبارزه ميكردند و نه آن را بهعنوان يك متحد ميستودند. آنها به سادگي موجوديت آن را ناديده ميگرفتند.
رابطه حزب توده با نيروهاي چپ نيز، چنانكه كيانوري ميكوشيد در گزارشهايش جلوه دهد، صميمانه نبود. مجاهدين و فدائيان به حزب توده به مثابه «دست سرخ مسكو» مينگريستند ـ حزبي كه در تدارك يا تصرف قدرت هيچ سهمي نداشت و تنها در اتحاد شوروي نشسته بود. آنها بهطور يكسان دعاوي حزب تودهن دال بر رهبري چپ را رد ميكردند و حزب را بهخاطر حمايت كوركورانه و تام و تمام از روحانيت با سوداي نتايج سياسي آن، محكوم مينمودند. تلاشهاي ناموفق حزب توده براي جلب اعضاي ديگر سازمانهاي چپ به صفوف خود خوشايند آنها نبود. حزب توده نيز به نوبه خود اتهامات آيتالله خميني را تكرار ميكرد و مجاهدين و فدائيان را به عدم اعتماد به مقامات ـ نگرشي كه به دليل بيميلي آنها به تبعيت [از نظام جمهوري اسلامي] و تسليم سلاحهايشان اثبات ميشد ـ متهم مينمود.
تصوير فوق از وضع حزب توده، مصداق بارزي از آميزش جعل و واقعيت، به همراه ظريفترين شگردهاي تبليغي، است. بخشي از اين گفته واقعيت محض است. حزب توده در پيروزي انقلاب نقشي نداشت همانگونه كه «فدائيان» و «مجاهدين» نيز نقشي نداشتند. در مقايسه با نيروي عظيم و خروشان ميليوني يك ملّت كه تحت رهبري امام خميني (ره) استقرار نظام جمهوري اسلامي را ميطلبيد، تكخواني چندصد يا چند هزار جوانو نوجوان چپگرا، كه بخش مهمي از آنها پس از پيروزي انقلاب از اروپا و آمريكا وارد شده و در قالب دهها بلكه صدها گروهك مجتمع بودند، وزن و اهميتي نداشت. مردم مسلمان ايران به حق به اين پديده بهعنوان يكي از دردناكترين عوارض شوم فرهنگي نظام غربگراي پهلوي مينگريستند. ولي مسئله به اين سادگي نيست. اگر دستهاي پنهان توطئهگر، اين گروهها را به تعارض مسلحانه و آشوبگريهاي گسترده عليه نظام نوپاي جمهوري اسلامي نميكشانيد و مسئله در حد تقابل فرهنگي و سياسي ميماند، واقعاً خطري در كار نبود. ولي چنين نبود و چنين نيز نشد. گفتيم كه كوزيچكين سير حوادث را به نحوي تصوير ميكند كه «جمهوري اسلامي» (يعني ملت مسلمان ايران) «مهاجم» و گروههاي چپگرا ـ كه به اعتراف خود او مسلح بوده و سلاح بيشتري از بيگانگان ميطلبيدند كه «تا دير نشده قدرت را به دست گيرند» ـ «مظلوم» جلوه داده شوند، و حتي آزادي جوشيده از انقلاب و منطبق با خواست رهبري انقلاب را «طرح پيشريخته روحانيون براي شناسايي نيروهاي چپ به منظرو انهدام آنان در فرصت مناسب» وانمود ميكند. كوزيچكين وزن و خطر حزب توده و رابطه آن با «قفدائيان» و «مجاهدين» را ناچيزتر از آنچه كه بود بيان ميدارد. «فدائيان» و «مجاهدين» ـ كه به اعتراف خود كوزيچكين چنان نگرش مساعدي به مسكو داشتند ـ چگونه ميتوانستند از حزب توده بهعنوان مدست سرخ مسكو» چنين تلقي منفي داشته باشند؟ درست است كه حزب توده در سالهاي 1358 ـ 1359 در مقايسه با «فدائيان» نيروي برتر در طيف چپ محسوب نميشد، ولي در سالهاي 1360 ـ 1361 وضع چنين نبود. در اين سالها با فرو ريختن رؤياهاي كاذب ماجراجويانه و آنارشيستي ـ كه تصرف سريع قدرت را سهل ميانگاشت و در اين راه دو سال تمام كوشيد ـ حزب توده واقعاً به آلترناتيو گروههاي چپ بدل گرديد و گرايش نيروهاي سرخورده چپگرا به سوي آن آغاز شد. انشعاب اكثريت سازمان «فدائيان» و انشعابهاي مكرر در «حزب دمكرات كردستان»، «رزمندگان»، «راه كارگر» و گروههاي ديگر ماركسيستي به سود حزب توده، و غلبه «بينش تودهاي» بر تفكر چپ در اين مقطع نمايانگر اين حركت بود. حزب توده واقعاً يك نيروي توطئهگر بود كه سنجيده و زيركانه در راه براندازي نظام برخاسته از انقلاب تلاش ميكرد و برخلاف ادعاي كوزيچكين در سالهاي 1360 ـ 1361 توانست يك شبكه منسجم مخفي را در نيروهاي مسلح سازمان دهد و اعضاي متشكل حزب توده (سازمانهاي علني، مخفي، نظامي) در اين زمان رقمي قريب به 20000 تن را در بر ميگرف. مسائل و حوادث بس پيچيدهتر از تصوير عاميانه و مغرضانه آقاي كوزيچكين است.
تغذيه مالي حزب توده
كوزيچكين ادامه ميدهد:
اين يك حقيقت بود كه حزب توده كاملاً توسط اتحاد شوروي، و دقيقتر بگويم توسط شعبه بينالمللي، حفظ ميشد. تمامي اعضاي كميته مركزي حزب توده حقوقبگير مسكو بودند. تمامي نيازهاي مالي براي فعاليتهاي حزب توده نيز توسط مسكو تأمين ميشد.
ن اولينبار زماني با اين بعد مالي آشنايي يافتم كه پيك حزب توده پاكتي پر از بليطهاي هوايي و قطار استفاده شده را به من داد و توضيح داد ك اين پاكت بايد به مسكو ارسال شود تا مخارج سفر اعضاي حزب پرداخت گردد. پاكت حاوي بليطهاي مسافرت در ايران و خارج از ايران بود. ما بليطها را به مسكو ارسال داشتيم، ولي با تعجب مشاهده كردم كه به ايستگاه هيچ دستوري دال بر پرداخت پول داده نشد. زمانيكه پيك حزب توده طبق معمول به كنسولگري آمده بود، از او پرسيدم كه آيا آنها وجوه مخارج سفرهاي خود را دريافت كردهاند؟ زمانيكه او پاسخ مثبت داد، دريافتم كه كانال ارتباطي ديگري نيز با حزب توده وجود دارد كه من از آن بياطلاعم. به دليل كنجكاوي شخصي كوشيدم تا اين كانال را بيابم و بالاخره به نتيجه زير رسيدم.
كوزيچكين سپس روابط مالي حزب توده با هيئت بازرگاني شوروي در تهران را شرح ميدهد، كه در اعترافات تلويزيوني متصديان اين ارتباط (به ويژه احمدعلي رصدي و فريدون فم تفرشي) در سال 1362 به اطلاع عموم رسيده بود. باز هم معلوم نيست كه آيا واقعاً اين اطلاعات دانستههاي شخصي كوزيچكين در همان زمان است و يا استخراج وي از مطبوعات ايران!
حزب توده علاوه بر سفارت، با هيئت بازرگاني شوروي در تهران نيز در ارتباط بود. سيستم آزمون شده سرمايهگذاري شعبه بينالمللي بر روي احزاب كمونيست خارجي از ا ين طريق انجام ميشد. توسط اعضاي مخفي حزب توده يك شركت تجاري تأسيس شده بود. اين شركت به معامله با هيئت بازرگاني شوروي اشتغال داشت و از اين كانال بود كه تغذيه اصلي مالي حزب توده انجام ميگرفت. حزب توده هم پول نقد دريافت ميكرد و هم كالاهاي بدون ماليات ـ كه در بازار ايران به فروش ميرسانيد. همه چيز جنبه قانوني داشت و [ظاهراً] تقلبي در كار نبود. اين يك تجارت معمولي بود و دهها شركت ايراني به معامله با هيئت بازرگاني شوروي اشتغال داشتند. از اين كانال بود كه هزينه سفرها پرداخت شد. كار تا بدانجا كشيد كه حتي كاغذ روزنامه از اتحاد شوروي از طريق اين شركت به حزب توده تحويل شد و اين حزب را قادر ساخت تا مردم ـ روزنامه حزب ـ را به چاپ رساند.
برخلاف گفته كوزيچكين، مسئولين اين شركت «اعضاي سازمان مخفي حزب توده» نبودند. آنها (احمدعلي رصدي اعتماد، فريدون فم تفرشي و حبيبالله فروغيان) از اعضاي علني و قديمي حزب توده بودند. معهذا، به تصور خود آنها، فعل و انفعال مالي فوق مخفي بود و رهبري حزب توده گمان ميبرد كه مسئولين جمهوري اسلامي از ماهيت اين «شركت» اطلاع ندارند. در حاليكه از آغاز نهادهاي اطلاعاتي جمهوري اسلامي به اين ارتباط وقوف كامل داشتند و انبار بزرگ كاغذهاي «روسي» حزب توده در اوايل سال 1360 ـ يعني بيش از يك سال قبل از پناهندگي كوزيچكين به غرب ـ توسط دستگاه قضايي ايران ضبط شد.
كوزيچكين سپس به پرداخت «وجوه شخصي كيانوري» توسط لئونيد شبارشين ميپردازد:
... پيك [آوانسيان] يادداشتي به ما داد. آن را ترجمه كرديم و براي كميته مركزي ارسال داشتيم. مدت كوتاهي بعد پاسخي آمد كه به فارسي ترجمه كرديم. معمولاً اين كار به من واگذار ميشد. [پاسخي را] سپس به پيك داديم. در يكي از پيامها از كيانوري پرسيده شده بود كه ترجيح ميدهد وجوه شخصي خود را چگونه دريافت كند. اينبار پاسخ كيانوري در پاكت بسته آمد، در حاليكه قبلاً يادداشتها تنها تا خورده بود و پيك اگر ميخواست ميتوانست آن را بخواند. در اين پاكت كيانوري پاسخ روشني به مسكو داده بود: «من ترجيح ميدهم كه پول فقط حضوراً پرداخت شود. به هيچوجه اين وجه نبايد از كانال هيئت بازرگاني يا پيك انتقال يابد يا آنها مطلع شوند.»
نتيجه روشن بود: اين پول خرج كار حزبي يا ساختمان كمونيسم در ايران ميشد و تنها براي نيازهاي شخصي دبير كل حزب توده بود. ملاقاتهاي شخصي بهطور پنهاني و با پذيرش درجه بالايي از ريسك ميان رئيس ايستگاه [شارشين] و [رهبر] حزب توده انجام ميگرفت. مقامات ايران ميتوانستند از اين پرداختهاي محرمانه پول به رهبر حزب توده براي نابودي او و يا تخريب روابط با شوروي استفاده كنند. شبارشين در گزارش خود به مركز به اين خطر اشاره كرد ولي مسكو به آن بياعتنا ماند. ملاقاتهاي شخصي [ميان شبارشين و كيانوري] آغاز شد كه طي آن كيانوري جان خود و امنيت حزب را به خاطر منافع شخصي خود به مخاطره ميانداخت. كيانوري در يادداشت بعدي اطلاع داد كه وي قصد دارد براي «كار حزبي» از آلمان غربي بازديد كند. مسكو به ما مأموريت داد كه «از رفيق كيانوري بپرسيم كه ترجيح ميدهد در پرداخت بعدي وجه شخصياش، چه نوع ارزي به او داده شود.» پاسخ بسيار كوتاه بود: «لطفاً مارك آلمان غربي.» مدت كوتاهي بعد، شبارشين از طريق پست ديپلماتيك پاكت درشتي دريافت كرد كه حاوي وجه شخصي كيانوري بود و اين بار شامل 30000 مارك آلمان غربي ميشد. در اين مسافرت دو هفتهاي به جمهوري فدرال آلمان نبايد به او زياد بد گذشته باشد.
شبارشين در مراحل گوناگون عمليات حزب توده از افسران متعددي استفاده ميكرد و لذا بسياري از كاركنان ايستگاه از اين ماجرا خبر داشتند. در تمام كساني كه از مسئله وجوه شخصي كيانوري مطلع بودند، نوعي احساس نفرت و رنج ديده ميشد. ما كه شاهد توسعه فساد نخبگان حزب كمونيست شوروي به درون احزاب كمونيست خارجي بوديم، اصطلاح «مثل ارباب، مثل آقا» را براي توصيف آنان به كار ميبرديم. اين بدان معنا بود كه تمامي جنبش جهاني كمونيستي مستعد فساد است و هر كاري كه آنان ميكنند در ازاي پرداختهاي مالي مسكو است. ميتوان تصور كرد كه چه وجوه هنگفتي توسط اتحاد شوروي براي حمايت از كمونيسم جهاني و جنبشهاي رهاييبخش ملي و متحدين آن پرداخت ميشد.
در خاطرات كوزيچكين به خواننده غربي چنين تفهيم ميشود كه موج عظيم ضدآمريكايي جوشيده از انقلاب اسلامي در واقع يك حركت از بالا ـ با هدايت مقامات حاكمه ايران و با اهداف معين سياسي و اقتصادي ـ بود، و تسخير لانه جاسوسي آمريكا نيز چيزي نبود بهجز يك اشغال ساده توسط «تيم زبدهاي از پاسداران انقلاب» كه به دستور «بالاترين ردة رهبري ايران» صورت گرفت. كوزيچكين به اين باور رسانههاي همگاني و افكار عمومي غرب كه گويا با اين اشغال توسط «دانشجويان» و يك حركت خودانگيخته بود سخت معترض است. كوزيچكين مأخذ ادعاي خود را باز هم «منابع كا.گ.ب» ذكر ميكند. اين «منابع» در هر جا كه كوزيچكين ميخواهد دعوي غريبي را مطرح كند به رخ كشيده ميشوند!
در مه 1979 مقامات ايران يك مبارزه گسترده ضدآمريكايي را آغاز كردند. تظاهرات تودهاي با شعار «مرگ بر آمريكا» در تمامي شهرهاي اصلي برگزار ميشد. اين تظاهرات بهويژه در اطراف سفارت آمريكا بود. روحانيون ميخواستند كه ايالات متحده، شاه را براي آنچه كه يك «محاكمه عادلانه» ميخواندند، در اختيار آنها بگذارند. مبارزه ضدآمريكايي به ابتكار روحانيون و شايد شخص آيتالله خميني بود. هركس كه نگرش آيتالله خميني به ايالات متحده را ميشناخت در اين ترديد نداشت. هدف اين مبارزه منحرف كردن توجه توده مردم از وخامت رو به تزايد وضع اقتصادي، تخريب مواضع ايالات متحده در ايران، و نمايش اين امر به مردم بود كه مقامات اسلامي حتي از بزرگترين قدرت [جهان] نيز نميترسند.
اين تظاهرات بالاخره به «محاصره واقعي» سفارت آمريكا در تهران انجاميد و سرانجام در 4 نوامبر 1979 سفارت توسط سخنگويان تظاهركنندگان كه خود را «دانشجويان پيرو خط امام» ميخواندند تصرف شد.
امروزه جزئيات تصرف سفارت از طريق خود گروگانها و ساير منابع روشن شده است و لذا من ضرورتي نميبينم كه آن را در اينجا تكرار كنم. تنها بايد تأكيد كنم كه ما از طريق منابعمان [!] مطلع بوديم كه چه كسي اين عمل را تصويب كرد و سپس اشغال سفارت انجام گرفت. مطبوعات غربي زماني كه درباره اين وقايع مينويسند واژه «دانشجويان» را براي توصيف افرادي كه سفارت را اشغال كرده و آمريكاييها را به گروگان گرفتند به كار ميبرند. ولي براساس مآخذي كه ايستگاه كا.گ.ب در تهران به دست آورده بود [!] آنها دانشجو نبودند. اشغال توسط بالاترين ردة رهبري ايران تصويب شد و توسط يك تيم آموزشديده كه منحصراً از اعضاي سپاه پاسداران تشكيل شده بود انجام گرفت. اين درست است كه زمانيكه حمله آغاز شد برخي ناظرين هيجانزده كه ممكن است دانشجو بوده و به گروههاي مختلف سياسي تعلق داشتند به آنها پيوستند. ولي آنها بعداً و در جريان دوران طولاني گروگانگيري آمريكاييان از سفارت بيرون رانده شدند.
كوزيچكين اشغال سفارت انگليس در روز بعد را، برخلاف تسخير لانه جاسوسي آمريكا، «يك عتمل واقعاً خودانگيخته از سوي جوانان پرشور» ارزيابي ميكند. «از آنجا كه اين اشغال مورد تأييد مقامات رسمي قرار نگرفته بود، پاسداران انقلاب اشغالگران را از سفارت بيرون كردند.» او سپس «الغاي يكجانبه» مواد 5 و 6 قرارداد 1921 شوروي و ايران از سوي جمهوري اسلامي ايران را بيان ميدارد.
مقامات شوروي به هيچوجه در مقابل تصميم ايران واكنش نشان ندادند و بدين ترتيب نشان دادند كه از نظر آنها اين مواد به قوت خود باقي است. روشن بود كه رهبري ايران از همسايه شمالي خود بيشتر ميترسد. اين امر ما را مطمئن كرد كه آنها جرأت دست زدن به سفارت ما را نخواهند داشت.
به گفته كوزيچكين، تسخير سفارت آمريكا در تهران سبب آشفتگي فكري در رهبران شوروي شد.
اكنون ديدگاه مسكو نسبت به مسائل ايران دگرگون شد و اين تغيير در واكنش شوروي در قبال تهديد نظامي آمريكا عليه ايران بازتاب يافت. مسكو اعلام كرد كه هر عمل نظامي ايالات متحده عليه ايران را تهديدي براي مرزهاي جنوبي خود تلقي ميكند. بدين ترتيب، امكان برخورد مستقيم دو ابرقدرت مطرح شد و روشن بود كه آمريكاييها آغازگر برخورد مستقيم نخواهند بود. اين وضع براي مقامات ايران سودمند بود زيرا در واقع اتحاد شوروي بهطور غيرمستقيم آنان را تحت حمايت خود قرار داده بود. اين امر دست آنها را در مسئله آزادي گروگانهاي آمريكايي باز ميگذاشت. ولي چنانكه ثابت شده، هميشه بايد از ايرانيان انتظار كارهاي عجيب را داشت، و به زودي چنين نيز شد.
تبليغات آمريكاييها عليه اين تحركات شوروي از طريق حجم عظيمي از جنگ مطبوعاتي ـ هم عليه ايران و هم عليه شوروي ـ واكنش نشان داد. در بسياري از نشريات و به هر شيوه ممكن چنين گفته ميشد كه اتحاد شوروي در پشت انقلاب ايران قرار دارد و انبوهي از سلاح به آذربايجان و بلوچستان ايران تحويل ميدهد و درباره نقش و نفوذ حزب توده، كه نيروي محرك اصلي انقلاب معرفي ميشد، به شدت اغراق شد. گفته ميشد كه اتحاد شوروي به تحويل مقدار زيادي پيشرفتهترين سلاحها به رژيم خميني ادامه ميدهد و نيروهاي امنيتي جديد ايران توسط مستشاران كا.گ.ب آموزش ميبينند. هر چيزي كه ميشد اختراع كرد، توسط آمريكاييها اختراع شد.
چنانكه من شاهد بودم، اين شوية تبليغ نه تنها سودي براي ايالات متحده نداشت، بلكه مناسبات ايران و آمريكا را وخيمتر كرد و عملاً رژيم جديد را به آغوش مسكو انداخت [!]. ما، در ايستگاه كا.گ.ب، كه در آن زمان به زحمت عواملي در اختيار داشتيم [تأكيد از ماست]، از افسانههاي ساخت آمريكا پيرامون نفوذ مطلقه كا.گ.ب در ايران غرق حيرت بوديم. آمريكاييها باز هم براي ما شهرت بسيار خوبي درست كردند...
كوزيچكين در ادامه بحث پيرامون ماجراي اشغال لانه جاسوسي بيكفايتي دولت وقت آمريكا (دمكراتها) را به شكل تلخي به خواننده آمريكايي القاء ميكند، در فضاي كنوني، كه پيروزي «برقآساي» دولت جمهوريخواه و متحدين اروپايي آن در آزادسازي كويت، آمريكاييان را غرق غرور كرده، يادآوري شكست مدهش دولت كارتر در عمليات نظامي عليه ايران اسلامي، معنيدار است. با توجه به جدال كنوني در آمريكا بر سر ماجراي «گروگانها» ـ كه دستمايه يكي از دو حزب رقيب در انتخابات آتي رياست جمهوري خواهد بود ـ آيا اين «نيش» كوزيچكين داراي مصرف انتخاباتي به سود جمهوريخواهان نيست؟ پيوند گردانندگان «آژانس مركزي اطلاعات» آمريكا (سيا) با محافل جمهوريخواه آشكار است.
بسياري از مردم در تهران، و بسياري از ما عميقاً معتقد بوديم كه در يك صبح زيبا شاهد حضور سربازان آمريكايي در خيابانها خواهيم بود و بدينسان زندگي در ايران دگرباره به سير عادي خود باز خواهد گشت [؟!]. در نخستين ماههاي سال 1980 انواع اطلاعات درباره وقوع يك كودتاي ضدخميني به ما مي رسيد، و ما به اين گزارشها توجهي نميكرديم. اين تنها بيان يك آرزو بود. اين صبح موعواد، بالاخره در 25 آوريل 1980 فرا رسيد و هيچ اتفاقي ـ چنانكه تصور ميرفت ـ رخ نداد. [ولي] مطبوعات ايران از شكست يك عمليات آمريكاييها براي رهاسازي گروگانها خبر دادند. ما به هيچيك از گزارشهاي ايرانيان باور نداشتيم تا زماني كه وسايل ارتباط جمعي غرب آن را تأييد كردند. گويا چنين بود كه «نيروي دلتا»ي آمريكا قرار بوده به يك حمله برقآسا به تهران دست زند. آنها زمانيكه براي تجديد سوخت و تجديد آرايش در صحراي طبس ايران توقف كردند، با يك توفان شن مواجه شدند. يك هليكوپتر با هواپيماي حامل سوخت تصادف كرد و همه چيز به آتش كشيده شد. هشت خدمه آمريكايي كشته شدند و عمليات بهم خورد. اسنادي، از جمله نقشه تهران كه در آن سفارت آمريكا و اهداف ديگر نشانگذاري شده بود، به دست ايرانيان افتاد كه هدف عمليات را ثابت ميكرد.
ما براي آمريكاييها احساس شرمساري (كلمهپاكشده)خكامي كرديم. بسياري ميپرسيدند: «وقتي آنها نميتوانند حتي به كشوري چون ايران ضربه بزنند، چگونه ميتوانند به اتحاد شوروي حمله كنند.
قطبزاده: عامل آمريكا يا شوروي؟!
كوزيچكين اطلاعات «دست اول» و «بكر»ي درباره پيشينه تاريك صادق قطبزاده به دست داده است. طبق اين داستان، قطبزاده در دوران تحصيل در آمريكا توسط سرويس اطلاعات نظامي شوروي (جي.آر.يو) جذب شد، ولي پس از مدتي با اين سازمان بهم زد و از آن پس كينه عميقي از شوروي به دل گرفت. كوزيچكين تنحركات ضدشوروي قطبزاده در دوران تصدي وزارت امور خارجه را به انتقامجويي وي عليه ارباب سابق خود منتسب ميكند. به ادعاي كوزيچكين، شهرت قطبزاده بهعنوان «عامل سيا» ثمرة عمليات كا.گ.ب ـ به دستور مستقيم پوليت بورو ـ بود كه براي القاء آن به زمامداران جمهوري اسلامي، حتي كار به جعل سند نيز رسيد. بالاخره، در اثر اين «عمليات موفق» كا.گ.ب قطبزاده اعدام شد.
در پايان نوامبر 1979، صادق قطبزاده به وزارت امور خارجه ايران منصوب شد. نام قطبزاده، نخسينبار بار زماني در صفحات مطبوعات جهان ظاهر شد كه وي براي پيوستن به اطرافيان خميني در پاريس، ايالات متحده را ترك گفت. معهذا، تعدادي از كساني كه نماينده منافع شوروي بودند، او را از مدتها پيش ميشناختند، از زمانيكهم وي در دهه 1960 يك جوان بود. قطبزاده طبق رسم زمانه براي تحصيل به ايالات متحده آمريكا رفت. در آنجا او به سرعت به عقايد چپ جلب شد كه در م يان دانشجويان ايراني مقيم خارج شيوع بسيار داشت. در زمانيكه وي توسط جي.آر.يو ـ سرويس اطلاعات نظامي شوروي ـ كه نمايندگان آن در حال «ماهيگيري» در ميان دانشجويان چپگرا بودند، تحت نظر قرار گرفت، كار او اين بود.
جذب قطبزاده [توسط جي.آر.يو] هيچ مشكلي نداشت. او آماده بود كه به اتحاد شوروي ـ اين دژ كمونيسم جهاني ـ ياري رساند. ولي به زودي ميان قطبزاده و جي.آر.يو اختلاف پيش آمد. جي.آر.يو از منابع خبري خود ميخواست كه در ايالات متحده بمانند و پس از پايان تحصيلات در آنجا زندگي و كار كنند. جي.آر.يو بدين ترتيب معضل خود در زمينه اعزام عامل به درون سرزمين دشمن اصلي خود را حل كرده بود. ولي قطبزاده نقشه ديگري در سر داشت. او ميخواست كه به اتحاد شوروي برود و در آنجا به تحصيل ادامه دهد. اين امر جي.آر.يو را حيرتزده كرد. آنها كوشيدند تا قطبزاده را به نقض اين تصميم عجولانه ترغيب كنند، ولي او پافشاري كرد. سپس آنان به فشار بر او ـ و حتي تهديد ـ متوسل شدند و اين امر سبب نزاع قطبزاده با افسر جي.آر.يو شد و در نتيجه قطبزاده از ادامه همكاري امتناع كرد. بدينترتيب، پندارهاي تخيلي او درباره شوروي نقش بر آب شد. پس از آن وي بهعنوان يك فرد «هميشه دانشجو» به زندگي در ايالات متحده ادامه داد تا زمانيكه موقعيت براي پيوستن به جنبش خميني برايش فراهم شد.
لجبازي قطبزاده عليه اتحاد شوروي از نخستين روزهاي وزارت خارجه او كاملاً خود را نشان داد. اكنون او در موقعيتي قرار داشت كه ميتوانست به توهيني كه در جواني به او شده بود پاسخ گويد. زمانيكه روحانيون در كار مبارزه ضدآمريكايي بودند. قطبزاده موضع ضدشوروي اتخاذ كرد. در آغاز، اين موضع شامل حملات ديپلماتيك ميشد، ولي به زودي ـ با غليان احساساتش ـ به درج مطالب كاملاً شديد [عليه شوروي] در مطبوعات پرداخت. بدين ترتيب، او طي چند روز اوليه شروع كارش تصميم گرفت كه در وضع نمايندگيهاي اتحاد شوروي در ايران تجديدنظر كند. او ميخواست بداند كه چرا اتحاد شوروي در ايران اين همه مايملك دارد؟ چرا ما داراي دو كنسولگري هستيم؟ چرا ساختمان سفارت شوروي در تهران بزرگتر از سفارت ايران در مسكو است؟ او ميخواست در تمام اين زمينهها تعادل ايجاد كند. مسكو هيچيك از اين اقدامات را دوست نداشت، و لذا مذاكراتي به اميد رام كردن اين عامل كينهتوز پيشين خود ترتيب داد. ولي قطبزاده تسليم نشد.
وزير امور خارجه ايران غالباً در مسئله افغانستان بيانيه صادر ميكرد و در آن عليه اتحاد شوروي نه تنها اعتراض بلكه تهديد نيز مينمود. او ميگفت كه اتحاد شوروي از طريق هيئت بازرگاني خود با حزب توده مرتبط است. بالاخرهف او در ژوئيه 1980 با گستاخي خواستار آن شد كه كاركنان ديپلمات سفارت شوروي به 13 نفر كاهش يابند. طرف شوروي اين امر را يك شكست فاحش تلقي ميكرد ولي هيچ كاري نميتوانست انجام دهد. در سفارت، پس از چانه زدنهايي ميان وزارت امور خارجه كا.گ.ب و جي.آر.يو تصميم گرفته شد كه كاهش اعضاء بهطور مساوي انجام شود. ولي ضربه قطبزاده كاملاً به نتايج دلخواه او منجر نشد. حقيقت اين بود كه در سفارت تعدادي ديپلمات بيكاره وجود داشت. به كار اين افراد پايان داده شد. اين وضع ايستگاه كا.گ.ب را نيز قادر كرد تا افسران بيمصرف خود را، كه فقط وقت تلف ميكردند، به خانههايشان بفرستد.
اقدامات قطبزاده طبعاً مقامات شوروي را متغير كرد. آنها اين شيوه رفتار از سوي وزير امور خارجه يك كشور كوچك [!] همسايه را نميتوانستند هضم كنند. لذا، پوليت بورو به كا.گ.ب دستور داد كه براي بركناري قطبزاده تلاش كند. اين واقعه رخ داد و او در اوت 1980 بناگاه از پست خود بركنار شد، هر چند كا.گ.ب نتوانست كاري عليه او انجام دهد. قطبزاده از صحنه سياست ناپديد شد، ولي اقداماتي كه او آغاز كرده بود دنبال شد. در سپتامبر 1980 سر كنسولگري شوروي در رشت تعطيل شد.
هر چند قطبزاده از وزارت خارجه بركنار شد، ولي دستور پوليت بورو به قوت خود باقي ماند. دستور دستور است. لذا، اقدامات فعالي صورت گرفت. مضمون اين عمليات چنين بود كه اطلاعاتي به مقامات ايران رسانيده شود كه قطبزاده يك عامل سيا است. اين امر انجام شد و براي آن از جمله حزب توده مورد استفاده قرار گرفت. مقامات ايران براي اقناع خود به دلايل زيادي نياز داشتند. همين كه وي سالها در ايالات متحده به سر برده بود براي آنها كفايت ميكرد. بالاخره، در آوريل 1982 قطبزاده دستگير و به تدارك توطئه عليه رژيم متهم گرديد.
زمانيكه قطبزاده در بازداشت به سر ميبرد، كا.گ.ب به حركت ديگري عليه او دست زد كه به معناي كوبيدن آخرين ميخ بر تابوت او بود. در مركز يك «نامه رمز از سيا به مأمور خود در تهران» جعل شد و در آن از رمزهاي سادهاي كه هر كارشناس رمز ميتوانست بدون اشكال آن را كشف كد استفاده شد. در اين نامه نامي از قطبزاده برده نشد، ولي متن آن به وضوح نشان ميداد كه اين عامل مخفي و بسيار باارزش قطبزاده است. اين نامه در يك پاكت كاملاً بزرگ و چشمگير سفيد رنگ جاي داده شد و پاكت فوق در زير يك قوطي تلفن واقع در مقابل پمپ بنزين خيابان تابنده در شمال تهران گذارده شد. افسر ما سپس به سرويس خنثي كردن بمب تلفن كرد و به زبان فارسي اطلاع داد كه او ديده است كه شخصي چيزي را در زير جعبه تلفن كار گذاشته است. در آن زمان انفجار بمب در پمپ بنزينها غالباً رخ ميداد. پاكت به سرعت از زير جعبه تلفن كشف شد و قطبزاده در سپتامبر 1982 اعدام گرديد.
اين داستان كوزيچكين تنها ميتواند خوانندگان غربي معتاد به رمانهاي جاسوسي را راضي كند و تصوير دلبخواه كارشناسان همكار كوزيچكين را از «بلبشوي» حاكم بر ايران پس از انقلاب در ذهن آنان حك كند. و شايد بتواند قصه خوبي براي پر كردن صفحات جرايد مبتذل ضدانقلاب در اروپاي غربي و آمريكا (از نوع كيهان مصباحزاده ـ امير طاهري) باشد.
كوزيچكين ـ اين كارمند دونپايه ايستگاه كا.گ.ب در تهران، كه آقاي فردريك فارسيت ميخواهد او را همسنگ كيم فيلبي و گايبور گس جا بزند ـ با اين اطلاعات دقيق از پيشينه قطبزاده چگونه آشنا شده؟ يا بايد بپذيريم كه وي نه تنها به كليه اسناد كا.گ.ب، بلكه به اسناد سرويس نظامي شوروي (جي.آر.يو) نيز دسترسي داشته، و يا بايد با اين نتيجه برسيم كه در سالنهاي غذاخوري اين سرويسهاي «مخوف» ابرقدرت آن روز، خاطرات ـ آنهم از نوع اطلاعات بيوگرافيك فوق سري ـ چون نقل و نبات مبادله ميشده!
اين يك شگرد شناخته شده است كه سرويسهاي جاسوسي بكوشند تا با انتساب عملياتي كه امكان كشف نقش آنان در آن وجود دارد به سرويس رقيب، ردپاي خود را محو كنند.
قطبزاده يك عامل سيا بود و در اين زمينه اسناد كافي موجود است. قطبزاده دستگير شد زيرا با هدايت سرويسهاي اطلاعاتي باختر و حمايت ارتجاع عرب و در همكاري با شريعتمداري يك توطئه كودتا را تدارك مي ديد. مهمترين بخش اين توطئه انفجار حسينيه جماران و قتل حضرت امام (قدس سره) بود و براي اين كار خمپارهانداز و مهمات نيز به خانهاي مشرف بر بيت امام (ره) حمل شد. اين توطئه با نظارت حجتالاسلام ريشهري (دادستان وقت ارتش) تحت كنرل قرار گرفت و سرانجام خنثي شد. در همان زمان حجتالاسلام هاشمي رفسنجاني اين عمليات درخشان را «باارزشتر از يك پيروزي قاطع در جبهه» خواندند. قطبزاده در يك دادگاه علني محاكمه شد كه شرح آن در مطبوعات ايران درج گرديد. شريعتمداري پس از ابراز ندامت مورد عفو بزرگوارانه امام (ره) قرار گرفت. اين قصه كوزيچكين نميتواند هيچيك از اين واقعيتها را بپوشاند.
در سالهاي اخير، در جامعه پژوهشي و دانشگاهي ايالات متحده آمريكا توجه جدي به اسناد اطلاعاتي منتشر شده در ايران پس از انقلاب اسلامي، بهويژه اسناد لانه جاسوسي آمريكا، مشاهده ميشود. اين پديده بهرغم توطئه سكوت و حتي تضييقاتي است كه دولت آمريكا سالها در راه اعمال آن كوشيد تا بدانجا كه ورود كتب اسناد لانه جاسوسي را به قلمرو خود ممنوع كرد. اين سدّ دولتي امروزه شكسته شده است. امروزه شاهد آن هستيم كه محققين آمريكايي و نشريات اين كشور به طرزي روزافزون به اسناد منتشره در ايران استناد ميكنند. اين يك پديده طبيعي است زيرا تاكنون در هيچ نقطه از جهان اسناد افشاگر اقدامات قدرتهاي سلطهگر جهاني به اين وفور در دسترس افكار عمومي قرار نگرفته است. جان رانلاگ در پژوهش 850 صفحهاي خود در تاريخ «آژانس مركزي اطلاعات» آمريكا (سيا) تأييد ميكند كه سهتن از گروگانهاي آمريكايي كارمند سيا بودهاند. او مينويسد: زمانيكه دانشجويان به سفارت آمريكا حمله كردند، توماس اهرن ، رئيس ايستگاه سيا در تهران، موفق شد ترتيب امحاء بخش مهمي از اسناد سيا را بدهد [اسنادي كه سپس به همت «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» بازسازي شد. به گفته ولكمن و بگيت، آمريكاييها فراموش كرده بودند كه ايرانيان داراي سنت ديرينهاي در زمينه فرشبافي هستند!]، ولي بيشتر اسناد دفتر وابستگي نظامي آمريكا سالم به دست ايرانيان افتاد. به گفته رانلاگ، اين اسناد، كه توسط ايرانيان منتشر نشده، شامل همه گزارشهاي اطلاعاتي دفتر وابستگي نظامي آمريكا در سالهاي 1978 ـ 1979، ليست اسامي كليه عوامل ايراني «آژانس اطلاعات نظامي» آمريكا ، اسناد عمليات مشترك سيا و سرويس اطلاعات نظامي DIA، گزارشهاي اطلاعاتي ماههاي اكتبر و نوامبر 1979 پيرامون تحركات دريايي شوروي، و ليست اهداف اصلي DIA در سراسر جهان ميباشد.
آيا اين افسانه كوزيچكين ايجاد شبهه در زمينه اعتبار و وثوق اسناد اطلاعاتي منتشره در ايران را هدف قرار نداده است؟ آيا كوزيچكين نميخواهد چنين القاء كند كه گويا موفقيتهاي مكرر و حيرتانگيز جمهوري اسلامي ايران در كشف توطئهها و عوامل جاسوسي قدرتهاي سلطهگر همچون ماجراي قطبزاده بيپايه و اساس بوده است؟!
مجاهدين افغاني و سفارت شوروي
كوزيچكين اشغال افغانستان توسط ارتش شوروي را شرح داده و مسئوليت اين اقدام تجاوزكارانه و نابخردانه را به گردن پوليت بورو و ارتش شوروي انداخته است. گويا كا.گ.ب با اين عمل مخالف بوده اس. اين مضمون مدتي است كه در غرب شنيده ميشود. او سپس به شرح حملات مجاهدين افغاني به سفارت شوروي در تهران پرداخته است.
در پي نخستين جمله (اول ژانويه 1980)، سفير رؤساي ايستگاههاي كا.گ.ب و جي.آر.يو ـ كه تكرار ماجراي سفارت آمريكا بيم داشتند ـ دستور دادند كه در فاصله 30 دقيقه كليه اسناد موجود در سفارت سوزانيده شود و كليه دستگاههاي رمز و تجهيزات سرّي نابود شود. اين كار عملاً نه 20 دقيقه بلكه دو سه ساعت به طول كشيد و ضعف سيستم نابودسازي اسند شورويها را به اثبات رسانيد. در بيان ماجراي دومين حمله به سفارت شوروي (آوريل 1980)، كوزيچكين ادعا ميكند كه پاسداراني كه به درخواست سفارت شوروي براي محفاظت از آن آمده بودند با مهاجمين افغاني همكاري ميكردند. در مجموع، تصويري كه از ايران آن سالها روايت شده، خوشايند خواننده نيست: ايران كشوري بيقانون و وحشي است كه در مقايسه با نظم و آرامشي كه از دوران سلطنت پهلوي ترسيم شده، بازگشتي عجيب به عقب، به سوي هرج و مرج و لجام گسيختگي همگاني داشته است. كوزيچكين به خواننده غربي تفهيم ميكند كه تنها زباني كه ايرانيان ميفهمند زبان زور است:
پس از حمله دوم افغانيها به سفارت شوروي، سفير رسماً به وزارت امور خارجه ايران اعتراض كرد. ولي زبان ديپلماسي به گوش روحانيوون ايران فرو نميرفت و آنان به اين اعتراض ترتيب اثر ندادند. در نتيجه، مقامات شوروي به اقدام ديگري دست زدند و يك مانور نظامي در مزرهاي ايران ترتيب دادند، كه طي آن در يك مورد دو تانك تعمداً وارد خاك ايران شد. «اين زباني بود كه رهبري ايران بهتر ميفهميد. پس از اين مانور لحن آنها به طرز قابل توجهي مؤدبانهتر شد.»!
ارتقاء كوزيچيكين
روابط حزب توده با ايستگاه ك.گ.ب مانند پيش جريان داشت. پيك حزب توده به رفت و آد خود به كنسولگري شوروي ادامه ميداد و يادداشتهايي از كيانوري ميآورد كه در آن همان ترجيعبند هميشگي دال بر موقع مستحكم حزب در رژيم جمهوري اسلامي تكرار ميشد.
ولي هيچيك از اين ادعاها واقعيت نداشت و هر چه او بيشتر مينوشت، تحليلهايش از زندگي واقعي دورتر ميشد.
اكنون علائمي مشاهده ميشد كه زمامداران ايران به زودي يك تهاجم كامل را به نيروهاي چپ به منظور انهدام كامل آنها آغاز خواهند كرد. ما مطمئن بوديم كه مقامات نخست به مجاهدين و فدائيان خواهند پرداخت و سپس بساط حزب توده را برخواهند چيد ... ما ترديدي نداشتيم كه اگر رهبران حزب توده دستگير شوند همه چيز را درباره ارتباطشان خواهند گفت و اين پيامدهاي فاجعهآميزي براي ايستگاه دربر خواهد داشت.
شبارشين تلويحاً اين نظرات را براي مركز ارسال داشت، ولي بهنظر ميرسيد كه اين حرفها در كميته مركزي حزب كمونيست اثري ندارد. آنان به جاي اينكه ارتباط با حزب توده را كاهش دهند، دستور توسعه آن را ابلاغ كردند.
ما اكنون تجهيزات ويژهاي در اختيار آنها قرار داديم كه براي سفارت علائم رمز ارسال كنند، وسايل خاصي براي نابودسازي سريع اسناد، ضبطصوتهاي خاصي براي ضبط مكالمات طولاني و غيره در اختيارشان گذارديم. بدين ترتيب، ما هر مدرك جرمي كه ممكن بود مورد استفاده سرويس امنيتي ايران قرار گيرد به آنها داديم. در ايستگاه اين احساس وجود داشت كه مقامات ايران چيزهاي زيادي از تماسهاي ما با حزب توده ميدانند و تنها اتلاف وقت ميكنند تا در زمان خود مهلكترين ضربه ممكن را وارد كنند...
اين جالب بود كه مراكز شنود راديويي سفارت هيچگاه هيچ نشانهاي دال بر تعقيب اعضاي حزب توده مشاهده نكرد. اين تنها يك معني داشت: به كنترل آنها نيازي نبود زيرا سرويس امنيتي ايران در صفوف آنان عامل يا عواملي در اختيار داشت.
در اين زمان بود كه اقدامات ايذايي سرويس امنيتي ايران عليه ولاديمير گولووانف، رئيس شاخه N ايستگاه كا.گ.ب در تهران (رئيس كوزيچكين)، آغاز شد. از جمله، وي به هنگام ديدار با يك سويسي ـ كه منبع خبري كا.گ.ب بود ـ به طرز عجيبي شبانه بازداشت شد و فرداي آن روز بيهيچ توضيحي آزاد گرديد. ظاهر قضيه چنين بود كه گويا اين بازداشت تصادفي است. ولي روشن بود كه سوريس امنيتي ايران گولووانف را شناسايي كرده و تعمداً او را تحت فشار رواني قرار ميدهد. گولووانف بهنحوي كه ايرانيان مطلع نگردند و احتمال بازداشت وي در آخرين لحظات منتفي باشد به مسكو پرواز كرد. ولي عليرغم اين تمهيدات در لحظه پرواز قرائني مشاهده شد كه ثابت ميكرد سرويس امنيتي ايران كل جريان را زير نظر داشته است. بدين ترتيب، با اعزام گولووانف به مسكو، مسئوليت شاخه N به عهده كوزيچكين قرار گرفت. او سپس به مسكو رفت و پس از ملاقات با رئيس اداره كل «s» (ژنرال درازدف) رسماً رئيس شاخه N ايستگاه كا.گ.ب در تهران شد.
كوزيچكين و جنگ تحميلي
از ديدگاه كوزيچكين علت شروع جنگ ايران و عراق، اختلاف اين دو كشور بر سر مالكيت «شطالعرب» بود. اين اختلاف در زمان حكومت شاه 1975 حل شد. ولي رژيم جمهوري اسلامي، «كه به آرمانهاي انقلاب جهاني اسلامي باور داشت»، مداخله در امور داخلي ديگر كشورهاي منطقه، بهويژه كشورهايي كه داراي جمعيت شيعه بودند، را آغاز كرد. جمهوري اسلامي از طريق شيعيان ايرانيالاصل عراق به نشر عقايد خود پرداخت كه طبعاً خوشايند مقامات عراق نبود. پس از شروع نخستين اغتشاشات شيعيان، دولت عراق به اخراج آنها از كشور دست زد و تبليغات ضدايراني در عراق آغاز شد. اين وضع به درگيريهاي نظامي در مرز دو كشور انجاميد. سرانجام، در 17 سپتامبر 1980 عراق قرارداد 1975 را ملغي اعلام كرد و مالكيت خود را بر اين آبراه اعلام داشت. بدين ترتيب بود كه «جنگ ايران و عراق» آغاز شد و تا سال 1989 به طول كشيد.
طبق اين روايت، آغازگر جنگ در واقع ايران اسلامي است. در سطور بعد، اين القاء كوزيچكين ـ كه طبق معمول آن را به «منابع» يا «تحليل» كا.گ.ب نسبت ميدهد و نه به ديدگاه همكاران كنونيش ـ صراحت كامل مييابد.
ايران براي ادامه جنگ به اسلحه نياز داشت و لذا سيل درخواستهاي آن براي خريد سلاح به سوي شوروي سرازير شد. اتحاد شوروي بر سر دوراهي عجيبي قرار گرفت: از سويي داراي قرارداد همكاري دوجانبه منعقده در سال 1972 با عراق بود كه شامل كمكهاي نظامي نيز ميشد و نميخواست كه با كمك به ايران موقعيت خود را در جهان عرب به مخاطره اندازد، و از سوي ديگر نميخواست كه با امتناع از بهبود روابط با ايران راه را براي نفوذ غرب باز كند. شوروي به هيئت خريد نظامي ايران كه در مه 1982 به مسكو رفت، به اين بهانه كه كليه توليدات نظامي شوروي برنامهريزي شده است، محترمانه پاسخ منفي داد. تلاش ايران براي خريد سلاح شوروي از طريق آلمانشرقي و چكسلواكي نيز به جايي نرسيد، تا بالاخره كره شمالي حاضر به فروش اسلحه به ايران شد. ولي اين رابطه، نيازهاي تسليحاتي ايران را مرتفع نميكرد و لذا ايرانيان «چنانكه امروزه همه جهانيان ميدانند، با واسطه بازرگانان خصوصي و اسرائيل» موفق به تأمين سلاح مورد نياز خود شدند!
كوزيچكين پس از تكرار اين ترفند كهنه محافل صهيونيستي غرب، به جعل كودكانهاي دست ميزند:
ايران براي خريد سلاح به پول نياز داشت. درآمد نفت به علت جنگ شديداً كاهش يافته بود. ايستگاه كا.گ.ب مطلع شد كه ايرانيان براي تأمين ارز مورد نياز ميخواهند بخش عظيمي از ذخاير طلاي خود را در بازار جهاني به فروش رسانند. اين كار ميتوانست ثبات بازار ارز جهان را به مخاطره اندازد و موقعيت اتحاد شوروي را ـ كه بزرگترين استخراجكننده طلاست ـ تخريب كند. مسكو نميتوانست اجازه اين كار را بدهد و به ايستگاه كا.گ.ب در تهران مأموري داد كه به عملياتي براي به هم زدن اين طرح دس زند.
شبارشين كار سادهاي كرد. در آن زمان سردبير يكي از روزنامههاي اصلي تهران عامل كا.گ.ب بود. به او مأموريت داده شد كه در روزنامه درباره غيرعاقلانه و خطرناك بودن نابودي ذخاير طلاي كشور بحث به راه بيندازد. اين موضوع توسط روزنامههاي ديگر به سرعت جذب شد و به زودي بحث به مجلس ايران كشيده شد. نمايندگان فروش طلاي ايران را مورد تصويب قرار ندادند.
كوزيچكين فراموش كرده كه آن «سردبير يكي از روزنامههاي اصلي تهران»، يعني رحمان هاتفي (حيدر مهرگان) كه در آخرين سالهاي موجوديت رژيم پهلوي معاونت امير طاهري در مؤسسه كيهان را به عهده داشت، پس از انقلاب اسلامي از اين مؤسسه طرد شده بود و لذا در اين زمان نميتوانست مجري اين «عمليات موفق» باشد!
انهدام حزب توده
كوزيچكين در خرداد 1361 به سفارت انگليس در تركيه پناهنده شد. دستگيري گروه نخست رهبران و كادرهاي حزب توده در بهمن اين سال ـ يعني قريب به 8 ماه پس از خروج كوزيچكين از ايران ـ رخ داد. اعلام انحلال حزب توده توسط مقامات قضايي ايران و انهدام شبكههاي مخفي و نظامي آن در ارديبهشت 1362 بود. به عبارت ديگر، كوزيچكين در حساسترين مقطع ماجراي حزب توده در ايران حضور نداشت تا حتي ناظر اين حوادث باشد. تنها منبع اطلاعات وي در اين زمينه ميتواند، مانند هر كس ديگر، مندرجات مطبوعات ايران در سالهاي 1362 ـ 1363 و در موارديا چون موقعيت رحمان هاتفي گژراهه احسان طبري باشد. معذا، او در بخشهاي پاياني خاطرات خود به ترفندي ظريف دست ميزند. او تعمداً تسلسل تاريخي وقايع را به هم ميريزد و بدينسان خود را شاهد عيني عمليات فروپاشي حزب توده معرفي ميكند.
زمانيكه مبارزه عليه مجاهدين و فدائيان در اوج خود بود، مقامات ايران نخستين گامها را براي انهدام حزب توده آغاز نمودند. آنها كه نميدانستند واكنش اتحاد شوروي چگونه خواهد بود، يك مبارزه گام به گام را شروع كردند. ابتدا، پاسداران انقلاب به برخي از مراكز حزب توده در استانها حمله كردند. سپس آرامش برقرار شد. مجدداً حمله به مراكز حزب توده در نزديكي تهران آغاز شد و تعدادي از اعضاي حزب دستگير شدند. سپس دستگيري تعدادي از اعضاي حزب توده در خود تهران شروع شد.
كيانوري ـ دبير كل حزب توده ـ زنگ خطر را به صدا درآورد. او خواستار آن بود كه مسكو در قبال «حاكميت خودكامه مقامات مرتجع ايران» كاري بكند. پاسخ مسكو به زودي روشن شد. در روزنامه پراودا مقاله مفصلي درباره تهاجم عليه حزب توده ظاهر شد. اين مقاله با لحن بسيار تندي شروع ميشد و ميگفت كه اتحاد شوروي اين رفتار مستبدانه مقامات ايران با حزب توده را تحمل نخواهد كرد و آنها رفقاي خود را تنها رها نخواهند كرد. در اواسط مقاله، لحن نرم ميشد: ايران در حال گذار از مرحله دشواري است و در حال تثبيت وضع سياسي خويش است و در چنين شرايطي امكان اشتباه نيز وجود دارد. مقاله در پايان فاقد هرگونه لحن تهديدآميزي بود و ميگفت كه عليرغم همه چيز، مقامات ايران نبايد مناسبات دوستانه تاريخي و سنتي ميان دو كشور را فراموش كنند.
در اين مقاله براي هر كس چيز مطبوعي گنجانده شده بود. به حزب توده اميد داده ميشد كه در مقابل تهديد انهدام كامل مورد حمايت قرار خواهد گرفت، به مقامات ايران تفهيم ميشد كه شوروي قصد مداخله در امور داخلي ايران را ندارد و حاضر نيست دوستي تاريخي خود را به خاطر حزب توده قرباني كند.
مقامات ايران بسيار سريع واكنشن نشان دادند. آنها مردم ـ روزنامه رسمي حزب توده ـ را توقيف كردند و دستگيريها افزايش يافت.
اين گفته كوزيچكين خلط كامل حوادث است. پيش از دستگيري گروه اول سران حزب توده (17 بهمن 1361) چنين مقالهاي در مطبوعات شوروي ديده نشد. حملات تبليغاتي پراودا و راديو مسكو تنها پس از دستگيري كيانوري و ديگران آغاز شد و همزمان با دادگاههاي حزب توده در اوج خود بود. توقيف نامه مردم ـ ارگان مركزي حزب توده ـ نيز در نيمه سال 1360 رخ داد و حزب توده حدود 5/1 سال پس از آن فعاليت مطبوعاتي و انتشاراتي رسمي داشت.
كوزيچكين در تمامي كتاب منسوب به او نظام جمهوري اسلامي را «مهاجم» و احزاب و سازمانهاي مسلح و محارب و جاسوس كه عليه اين نظام به توطئه اشتغال داشتند را «مظلوم» و مورد هجوم جلوه ميدهد. اين جنون ضدانقلاب اسلامي سرانجام به برائت كامل حزب توده نيز ميكشد. در خاطرات كوزيچكين نه تنها هيچ ذكري از شبكه نظامي حزب توده و انبارهاي سلاح آن نيست، بلكه ـ چنانكه ديديم ـ در جايي وجود شبكه نظامي اين حزب كتمان نيز شده است. از اين ديدگاه، حزب توده نه تنها هيچ طرحي براي براندازي نظام جمهوري اسلامي نداشت، بلكه حتي مرتكب هيچ تخلف قانوني كه مستوجب انحلال باشد نيز نشده بود. و اين در حالي است كه خاطرات كوزيچكين انباشه از شرح ارتباطات جاسوسي حزب توده است. به گفته كوزيچكين، انحلال حزب توده توسط نظام جمهوري اسلامي فقط به اين دليل بود كه انقلابيون مسلمان ـ مانند بلشويكها ـ انحصارطلب بودند!
كاملاً روشن بود كه سرنوشت حزب توده در حال رقم خوردن است و اين نه به آن دليل بود كه اين حزب عليه رژيم اسلامي فعاليت ميكرد. كاملاً برعكس، حزب توده در تمامي دروان موجوديت قانوني خود در ايران از رژيم حمايت ميكرد. بلكه به اين دليل بود كه روحانيت ايران، درست مانند بلشويكها پس از به قدر رسيدن در روسيه، قصد نداشتند هيچكس را ـ صرفنظر از ماهيت و چهره سياسي او ـ در قدرت با خود شريك كند. ايستگاه مدتها بود كه سير حوادث به اين سمت را پيشبيني ميكرد.
در اين وضع اضطراري، كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي نوميدانه ميكوشيد تا در اين كشتي شكسته چيزي را نجات دهد. چنين روحيهاي در اداره كل «s» نيز احساس ميشد. در اين زمان اقدامات مقدماتي صورت گرفت. من براي مشورت به مركز فراخوانده شدم. در آنجا به من گفته شد كه به بخش اسناد ما دستور داده شده كه چهل عدد شناسنامه ايراني به همراه عكس تهيه كند تا به وسيله آن اعضاي كميته مركزي حزب توده بتوانند در جريان دستگيريشان پنهان شوند. تودهاي به وسيله اين اسناد ميتوانستند به منطقه مرزي شوروي و ايران بروند و از آنجا به اتحاد شوروي بگريزند.
دستور كميته مركزي براي تهيه چهل عدد شناسنامه ايراني بخش اسناد اداره كل «s» را به وحشت انداخت... اين رقم بيش از آن چيزي بود كه ما در تمامي آرشيوهاي عملياتي خود ذخيره كرده بوديم. خرج كردن آن در يك عمليات اسرافي غيرقابل قبول بود. اين اسناد را افسران اطلاعات شاخه N طي سالها كار در ايران و به بهاي گزاف و با به خطر انداختن جان خود فراهم كرده بودند و هر يك ميتوانستند براي سالهاي مديد جان مأمورين مخفي ما را در ايران حفظ كند و امكان كشف آنها را از بين ببرد. و اكنون بايد همه اينها را جلوي سگ ميريختيم، ولي به حساب كه؟
من نميتوانستم خشم خود را پنهان كنم و لذا نظر خود را صريحاً به اداره كل گفتم و تأكيد كردم كه همه چيز را درباره رهبير حزب توده ميدانم و اين اقدامي بيهوده است، زيرا مقامات ايران هر گام آنها را از طريق منابع خبري خود در درون حزب زيرنظر دارند. اين اقدام از قبل محكوم به شكست بود و ثمرة آن تنها سبب خطرناكتر شدن اوضاع هم براي حزب توده و هم براي ما ميشد. زيرا ما به اين طريق دلايل انكارناپذير دال بر مشاركت خود در فعاليتهاي حزب وده به دست خواهيم داد. ما پيشاپيش ميدانيم كه تودهايها حتي در بازجوييهاي اوليه چگونه رفتار خواهند كرد. آنها همه چيز را اعتراف خواهند كرد. 26 سال زندان رمقي براي مقاومت در مقابل شكنجه باقي نگذاشته است. من پرسيدم كه چرا ما نبايد هماكنون، كه امكان آن را داريم، ارتباطمان را قطع كنيم و مانع دردسر بيشتر هم براي آنها و براي خودمان شويم؟ ما نميتوانيم براي آنها كاري بكنيم. سرنوشت حزب توده سرنوشتي است محتوم.
اداره كل با من موافق بود، ولي گفته شد كه دستور از سوي كميته مركزي است و به هيچوجه در توان ما نيس كه آن را تغيير دهيم. اين امر مرا در خشمي نوميدانه فرو برد. من حتي ماجرا را براي يكي از دوستانم در خارج از سرويس تعريف كردم و همه اسرار و توطئهها را گفتم. او نميتوانسته باور كند و واقعاً باور كردن آن دشوار بود كه كا.گ.ب تحت امر مقامات حزبي فاقد هرگونه حقي است. ولي اين يك واقعيت بود. ما خون دل ميخورديم و در آرزوي روزي بوديم كه اين كابوس پايان يابد.
بدين ترتيب، كوزيچكين زمينههاي اوليه را براي توجيه پناهندگي خود به غرب فراهم ميكند. گويي نطفه اين سرخوردگي زماني در او بسته شد كه رفتارهاي ابلهانه رهبري حزب كمونيست و بيثمر بودن تلاشهاي مأمورين كا.گ.ب ـ كه با همدردي از آنها سخن ميگويد ـ را ديد. او در آرزوي پايان يافتن «كابوس» سلطه حزب كمونيست بر كا.گ.ب بود. البته وي در موارد مكرر به نمونههايي از فساد مالي در حزب كمونيست و در سفارت و بيمارستان و ساير مؤسسات شوروي در ايران استناد ميكند و گاه به تأثير تحولات لهستان بر خود نيز اشاراتي دارد. ولي ظاهراً عامل قطعي در تحول روحي او ماجراي حزب توده بود!
كوزيچكين طبعاً به دليل محدوديت اطلاعاتش نميتواند درباره ساير طرحهاي فرار رهبران حزب توده اطلاعي به دست دهد. مثلاً، او نميداند كه يكي از اين طرحها سرقت يك ناو نيروي دريايي ايران در بنادر جنوبي كشور و فرار دستهجمعي كميته مركزي حزب توده (حدود 60 نفر) به يمن جنوبي بود. آيا حزبي كه طرح سرقت يك ناو نظامي را براي خروج اضطراري رهبري خود در دست داشت، نميتوانست چهل عدد شناسنامه جعلي تهيه كند، كه كوزيچكين براي آن اين همه آه و ناله سر ميدهد؟! اگر گفته كوزيچكين را بپذيريم بايد باور كنيم كه كا.گ.ب در برابر انبوه امكانات به دست آمده از حزب توده، در عمليات انهدام آن، يك سازمان واقعاً فقير بوده است! كوزيچكين همچنين نميداند كه ماهها پيش از دستگيري گروه اول رهبري و كادرهاي حزب توده، ارتباطات اين حزب با كا.گ.ب قطع شد و يكي از عناصر حساس روابط جاسوسي آن (حبيبالله فروغيان ـ استاد كوزيچكين و برخي ديگر از اعضاي كا.گ.ب و بسياري از رهبران حزب حاكم «دمكراتيك خلق» افغانستان در دانشگاه) به شوروي فرار داده شد. كوزيچكين ادامه ميدهد:
من به تهران بازگشتم و بدون هيچ شوقي به كار خود ادامه دادم. آخرين برخورد من با حزب، اشتياق معمول مرا به كار كردن از بين برده بود. من فكر ميكردم كه چرا بايد كار بكنم زماني كه ميدانم روزي ثمره تمامي تلاشهايم نابود خواهد شد...
پيك حزب توده به موقع چهل قطعه عكس اعضاي كميته مركزي حزب توده را به ما تحويل داد. من اين عكسها را به مركز فرستادم تا بر روي اسناد الصاق شود. مدت كوتاهي بعد، مدارك كيانوري واصل شد. مدارك بقيه بعداً ميرسيد. من بايد آخرين دستكاريها را ميكردم و مهر شركت در همهپرسيهايي كه پس از انقلاب در ايران صورت گرفته بود را در آن حك مينمودم. اين امر در شناسنامههاي ايرانيان اهميت بسيار زياد دارد زيرا وفاداري فرد به رژيم اسلامي را نشان ميدهد [!]. مهرها وارد شناسنامه شد و سپس تحويل كيانوري گرديد.
ما بعداً طرح عملياتي انتقال كيانوري از طريق مرز شوروي و ايران را دريافت كرديم. اين طرح نشان ميداد كه آنها قصد دارند ناخداي كشتي را اول نجات دهند. سه نقطه در نوار مرزي مشخص شد. يك نقطه در مرز ايران و افغانستان و دو نقطه در مرز با تركمنستان و آذربايجان شوروي. كيانوري بايد در زمان احساس خطر مخفي ميشد و براي ما علائمي ارسال ميداشت و ما بايد به مركز اطلاع ميداديم. در ساعت معين و در روز معين در هفته پس از دريافت پيام، يك مأمور كا.گ.ب ميبايست در يك نقطه معين در يك شهر كوچك مرزي ايران به مدت ده دقيقه و ـ و نه بيشتر ـ منتظر ميماند. كيانوري بايد شخصاً خود را به محل قرار ميرسانيد. رمز عبور آماده شده بود و بدين ترتيب كيانوري به آن سوي مرز ميرفت. چنانچه نيروهاي مرزي ايران مطلع ميشدند، يك گروه ويژه در خاك شوروي آماده بود تا اقدامات لازم را براي تأمين خروج رفيق كيانوري از مرز انجام دهد. به عبارت ديگر، گروه ويژه بايد سربازان ايراني را نابود ميكرد. چنين تداركي براي خروج ساير اعضاي كميته مركزي حزب توده نيز ديده شده بود.
كوزيچكين ميافزايد:
ناكامي اين تلاشها امروزه پوشيده نيست. زمانيكه بالاخره مقامات ايران ضربه خود را وارد آوردند، همه اعضاي كميته مركزي حزب توده دستگير شدند. در آن زمان مطبوعات غرب مسئوليت اين كار را به گردن من انداختند. ولي من كاملاً مطمئنم كه چه من به غرب پناه ميبردم و چه نه، سرنوشت حزب توده دقيقاً يكسان بود. امروزه كه كيانوري مرده [!] و روابط خوبي ميان اتحاد شوروي و ايران اعاده شده، اين احتمال وجود دارد كه اعضاي زنداني حزب توده ـ اگر تاكنون آزاد نشده باشند ـ بالاخره آزاد شوند. اين يكي از شرايطي است كه در مذاكرات [ايران و شوروي] توسط طرف شوروي تحميل شده است. [!]
ايرانيان و «منطق چماق»
به گفته كوزيچكين، از سال 1360 روابط ايران و شوروي به دليل جنگ ايران و عراق به شدت تيره شد. در تظاهرات ايرانيان، شعارهاي «مرگ بر شوروي» در كنار شعارهاي «مرگ بر آمريكا، مرگ بر اسرائيل، مرگ بر صدام» به گوش ميرسيد. ايران راه «نه شرقي، نه غربي» خود را اعلام ميكرد و ادامه اين شعار تنها يك چيز بود: جمهوري اسلامي. ايرانيان خواستار افزايش بهاي گازي بودند كه به شوروي ميفروختند و شوروي افزايش بيشتر قيمت گاز را نميپذيرفت.
در آن زمان بسياري از كارشناسان شوروي در شهرهاي نزديك به جبهه زندگي ميكردند. طبعاً حملات نظامي بايد هم عليه اهداف نظامي و هم عليه اهداف اقتصادي ميبود. عراق به دليل حضور هزاران [!] كارشناس شوروي در كارخانه ذوب آهن اصفهان و در تأسيسات صنعتي اهواز قادر به اين كار نبود. مقامات عراقي از اتحاد شوروي خواستند كه اين كارشناسان از اماكني كه هدف محسوب ميشود خارج شوند و اعلام كردند كه در غير اينصورت قادر به جلوگيري از حمله هوايي به اين تأسيسات نيستند.
مسكو هيچ درنگي را جايز نشمرد. روابط با ايران آنقدر بد بود كه در واقع چيزي از دست داده نميشد و لذا سفارت به كاهش تعداد كارشناسان شوروي و خروج آنها ا ز ايران اقدام كرد. در اينجا نيز ما با مشكلات پيشبينينشده مواجه شديم. ايرانيان مانع خروج كارشناسان شوروي ميشدند. اين كار مؤدبانه و بدون توسل به فشارهاي مبتذل انجام شد، ولي ايرانيان از همكاري با ما امتناع كردند. ايرانيان دو هدف داشتند: اولاً، آنان ميدانستند كه حضور اتباع شوروي در مناطق هدف حمله نظامي عراق سبب ميشود كه عراقيها از انهدام اين اهداف منصرف شوند. ثانياً، خروج سريع كارشناسان شوروي سبب ميشد كه به دليل كمبود نيروي متخصص در ايران توليد به سرعت متوقف شود. در واقع، متخصصين شوروي و گروگان گرفته شده بودند [!]. با مقامات ايران مذاكرات بيشتري صورت گرفت و بالاخره نتيجه اين شد كه ما تعداد كارشناسان خود را به حداقل برسانيم و تنها افرادي باقي بمانند كه وجود آنها براي ادامه كار كارخانهها ضرور است. بقيه به اتحاد شوروي بازگردانيده شدند تا در شرايط مساعدتري به ايران باز گردند.
در آغاز سال 1982 / دي. 1360، اتحاد شوروي سياست خود را در قبال جنگ ايران و عراق، به سو عراق، تغيير داد. اكنون شوروي به ارسال علني سلاح به عراق ميپرداخت و همزمان مخالفت روزافزون خود را با ايران نشان ميداد. در چند مورد، نيروي هوايي شوروي به اردوگاههاي افغانيان مستقر در خاك ايران حمله كرد و براي اين تجاوز عذرخواهي ننمود. «ايران به دليل سياستهايي كه پيش گرفته بود، بالاخره خود را از بقيه جهان نيز منزوي كرده بود. تا زمانيكه [امام] خميني زنده بود ايران به سوي آمريكا بازنميگشت و اين امر بيش از همه سبب نگراني رهبران شوروي ميشد.» مسكو سطح روابط خود با ايران را كاهش داد. وينو گرادوف ـ كه عضو كميته مركزي حزب كمونيست بود ـ تعويض شد و بالديرف ـ كه قبلاً پست كماهميت رياست اداره خاورميانه در وزارت خارجه را به عهده داشت ـ بهعنوان سفير جايگزين او شد.
ما با كمال تعجب مشاهده كرديم كه ايرانيان راه تحبيب شوروي را پيش گرفتند. آنها از حالت تهاجمي پيشدست برداشتند. مطبوعات روش ملايمتري در قبال شوروي اتخاذ كردند. شعار «مرگ بر شوروي» تقريباً قطع شد. بهعلاوه، به ابتكار ايران، مذاكرات ايران و شوروي در زمينه همكاريهاي اقتصادي از سر گرفته شد...
در چنين شرايطي، وضع شفارت شوروي نيز به حالت عادي درآمد. تظاهرات افغانيها عليه شوروي در تهران ادامه داشت، ولي اينبار ايرانيان از سفارت بهخوبي محافظت ميكردند. در آوريل 1982، سالگرد انقلاب افغانستان، به تظاهركنندگان افغاني حتي اجازه داده نشد سفارت ـ كه توسط تعداد زيادي پليس و پاسدار انقلاب احاطه شده بود ـ نزديك شوند. اكنون، ايرانيان ميترسيدند كه بلايي بر سر ما بيايد، [زيرا] آنها در مسكو قول داده بودند كه بههر طريق ممكن از امنيته شهروندان شوروي حفاظت كنند.
بدين ترتيب، بار ديگر به خواننده غربي القاء ميشود كه تنها زبان قابل درك براي ايرانيان، زبان زور است! اين شعبده فقط با جابهجا كردن زمان حوادث صورت گرفته: پس از نقض بيطرفي رسمي و چرخش موضع شوروي در جنگ تحميلي به سود عراق بود كه روابط جمهوري اسلامي ايران با اتحاد شوروي به وخامت گرائيد، انحلال حزب توده در همين دوران رخ داد و در سالهاي 1362 ـ 1363 اين روابط به اوج تيرگي رسيد. شعار «مرگ بر شوروي» نيز بهعنوان نماد عدم تمكين ايران در برابر يكي از دو ابرقدرت آن روز تداوم داشت و تنها پس از آغاز اصلاحات گورباچف و فروپاشي امپراتوري كمونيسم، در ميان مردم به تدريج كمرنگ و سرانجام محو شد.
فرار كوزيچكين
ديديم كه كوزيچكين در بخشهاي پاياني بهتدريج ذهن خواننده را براي توجيه پناهندگي خود به غرب آماده نمود. بدينسان، گويا همه زمينههاي رواني در او فراهم شده بود و اتخاذ اين تصميم تنها نيازمند يك محرك نهايي بود. بالاخره اين محرك پديد شد و يك حادثه «عجيب» او را به اتخاذ اين تصميم تعيينكننده وا داشت:
ماجرا از اين قرار است كه در اوج تهديد سفارت شوروي از سوي مجاهدين افغاني، شبارشين تصميم گرفت كه كليه اسناد موجود در ايستگاه كا.گ.ب را بهصورت ميكروفيلم درآورد و در مخفيگاهي در يكي از اتاقهاي سفارت جاسازي كند. اين اقدام توسط شبارشين، كوزيچكين و يك افسر فني ايستگاه ـ براي ايجاد حرفه فوق ـ انجام گرفت. افسر فوق بعداً به شوروي بازگشت و بنابراين، تنها شبارشين و كوزيچكين از محل اين مخفيگاه مطلع بودند.
در آوريل 1982، كوزيچكين براي بازديد به سراغ اين جاسازي رفت و «با كمال تعجب» مشاهده كرد كه حفره خالي است و از اسناد خبري نيست!
من حيرتزده [در مقابل مخفيگاه] نشستم و مدت طولاني به سوراخ خالي ديوار خيره شدم. براي من اين فضاي خالي يك تراژدي و پايان راه بود. طبق قوانين شوروي هفت سال زندان حداقل محكوميت براي گم كردن اسناد بسيار سرّي بود. كسي كه اين فيلمها را دزديده بود اين را ميدانست. او به شيوهاي رذيلانه ـ به سبك شوروي ـ از پشت من خنجر زده بود. او چه كسب بود؟ من تنها به يك نفر ظنين بودم و او شبارشين بود كه بهجز من از مخفيگاه اطلاع داشت. آيا او به كس ديگري گفته بود؟ نميدانم؟
كوزيچكين مينويسد كه او بدين ترتيب احساس كرد كه قرباني توطئه شبارشين شده و سابقه درخشان اداريش نابود گرديده است، قاعدتاً او بايد به سراغ شبارشين ميرفت و ماجرا را گزارش ميكرد. ولي اين خودكشي بود. كوزيچكين در برابر اين پرسش قرار گرفت كه: «چه بايد كرد؟» او نميتوانست غذا بخورد، به سرعت لاغر ميشد و در خواب كابوس ميديد. او بالاخره اين پرسش را براي خود مطرح كرد كه «اگر رفيق لنين به جاي من بود چه ميكرد؟» پاسخ روشن بود: «او مهاجرت ميكرد. ولي نه! من هيچگاه هوادار غرب نبودهام. من هميشه طرفدار يك روسيه بزرگ بودهام ـ چه روسيه كمونيستي باشد و چه روسيه آزاد.» كوزيچكين به تفصيل احساس دوگانه خود را شرح ميدهد. گويا براي او مشكل بود كه به ميهن خود (روسيه) پشت كند، ولي چاره ديگري نيز نداشت. سرانجام مطلع شد كه در تابستان (1361) قرار است كميسيوني براي بازديد از سفارت به تهران بيايد. بدين ترتيب ماجراي مفقود شدن اسناد فاش ميشد. سرانجام تصميم سرنوشتساز گرفته شد: فرار از ايران و پناه بردن به غرب!
لئونيد شبارشين براي اين اقدام «عجيب» چه دليل با انگيزهاي ميتوانست داشته باشد؟ چرا او بايد به «استعداد درخشان» اين افسر زيردست خودحسادت كند؟ روشن است كه همه اين ماجرا قصهاي بيش براي توجهي سرقت اسناد توسط خود او نيست. ولي آيا واقعاً كوزيچكين موفق شد اين اسناد را از ايران خارج كند؟
كوزيچكين كه فرار از مرز هوايي مهرآباد را خطرناك ميدانست تصميم گرفت كه از طريق مرز بازرگان از ايران خارج شود. او براي اين كار يك پاسپورت خارجي ـ غير شوروي ـ به دست آورد. بالاخره، در ساعت 6 بعداظهر چهارشنبه 2 ژوئن 1982 (12 خرداد 1361) از سفارت شوروي خارج شد و سوار اتومبيل BMW خود شد و پس از دو ساعت رانندگي در تهران اطمينان يافت كه تحت كنترل نيست. (او پيشتر نوشته بود كه هرگاه از سفارت بيرون ميآمد تحت «مراقبت مدام» سرويس امنيتي ايران قرار داشت!) كوزيچكين سپس به يك رستوران آرام در خيابان عباسآباد رفت و شام خورد. و بالاخره در ساعت 9 شب به سمت تبريز حركت كرد. از تبريز به بازرگان رفت، در آنجا اتومبيل را در پاركينگي قرار داد و كليه مدارك شوروي خود را در آن پنهان كرد و با پاسپورت جعلي به سمت مرز به راه افتاد. بدين ترتيب، ولاديمر كوزيچكين وارد خاك تركيه شد و «آزادي را لمس نمود.»
من در غرب براي اولينبار آزادي معنوي را تجربه كردم ... تنها پس از آنكه در تماس شخصي با نظام سياسي غرب قرار گرفتم، فهميدم كه آزادي واقعي چيست. آزادي يعني اينكه هيچكس به تو نگويد كه چه بايد بكني. در اينجا نه تنها هيچ فشار، بلكه هيچ پيششرط ايدئولوژيك وجود ندارد... در اينجا وفور نعمت است.
حزب توده در بهمن 1361 و بالاخره انهدام شبكههاي مخفي و نظامي آن در بهار 1362، محافل معيني در غرب درباره پناهندگي كوزيچكين به جنجال پرداختند و چنين وانمود كردند كه گويا اين پناهندگي در موفقيت نظام جمهوري اسلامي ايران مؤثر بوده است. اين شايعه در برخي، مجامع پژوهشي غرب جديد گرفته شد و جيمز بيل، محقق آمريكايي، بدون استناد به هيچ مدرك معتبري و تنها براساس شايعات با قطعيت نوشت:
زمانيكه ولاديمير كوزيچكين ديپلمات شوروي و عامل عمده [!] كا.گ.ب در تهران، در اواسط سال 1982 به انگليس پناهنده شد و فهرستي از چند صد نفر جاسوس شوروي در ايران را به مقامات انگليسي ارائه داد، «جمهوري اسلامي»، صداي جمهوري اسلامي ايران، در ماه سپتامبر حزب توده را به شدت مورد حمله قرار داد و به «چوب گذاشتن در چرخ انقلاب» متهم كرد. اطلاعات كوزيچكين در اختيار مقامات ايراني قرار گرفت و بيش از يكهزار نفر از اعضاي حزب توده، كه بسياري از آنها قبلاً تحت نظر بودند، دستگير شدند...
امروزه خاطرات كوزيچكين انتشار يافته است. اين خاطرات محدوديت و ضعف شديد اطلاعات كوزيچكين و «مشاوران» او در نگارش اين كتاب، درباره حزب توده ـ حتي 9 سال پس از كشف عمليات پنهان آن ـ را به اثبات ميرساند و محكي است براي داوري پيرامون صحت و سقم آن شايعه، علاوه بر اذعان خود كوزيچكين بر عدم تأثير پناهندگي او در اين ماجرا، مفيد است با نظر دكتر نورالدين كيانوري، دبير اوّل كميته مركزي حزب منحله توده، نيز آشنا شويم. وي پس از درج خبر انتشار كتاب كوزيچكين در روزنامه اطلاعات (28 ارديبهشت 1370) طي نامهاي به مؤسسه فوق چنين نوشت:
... كوزيچكين چند ماه پيش از پناهنده شدن به انگلستان از راه تركيه در ايران مخفي شد و پس از دو سه ماه اين خبر منتشر شد كه اتومبيل او در مرز تركيه پيدا شده است. يعني مخفي شدن كوزيچكين كه ما از آن مطلع شديم در اوايل فروردين 1361 بود.
... واقعيت اين است كه كوزيچكين نه تنها افسر بلندپايه و عاليرتبه سازمان امنيت اتحاد شوروي نبود بلكه حتي افسر ميان پايه هم نبود. او كمترين رابطهاي با حزب توده ايران نداشت و تنها از حزب توده ايران دو نفر را ميشناخت يكي آقاي فروغيان كه معلوم زبان فارسي در مدرسهاي بود كه كوزيچكين هم در آنجا فارسي ياد ميگرفت و ديگري فردي كه براي گرفتن ويزاي مسافرت به شوروي بهطور علني به كنسولگري شوروي در تهران مراجعه ميكرد. به همين علت هم پس از فرار كوزيچكين كه نزديك به يكسال پيش از حمله به حزب توده ايران و بازداشت رهبران و كادرها[ي] حزب انجام گرفت، رهبري حزب با اطمينان به اينكه از كار حزب كمترين اطلاعي ندارد هيچگونه اقدا احتياطي انجام نداد.
آينده كا.گ.ب
پايان بخش كتاب كوزيچكين به برداشت او از وضع كنوني جامعه شوروي اختصاص دارد. او كا.گ.ب را در پيدايش بحران كنوني مقصر نميبيند و گناه همه ناكاميها را به فساد حزب كمونيست منتسب ميكند. كا.گ.ب همه بيماريها را ميديد ولي اين شناخت در مركز رهبريكننده اتحاد شوروي مورد توجه قرار نميگرفت. او فرجام كا.گ.ب را «نابودي محض» ميداند.
به اعتقاد كوزيچكين، براي آينده شوروي دو شق متصور است: اول، نيروهاي واقعي دمكراتيك به قدرت برسند. در اينصورت به دليل نفرت شديد ناراضيان از كا.گ.ب يكي از نخستين اقدامهاي آنان انحلال كا.گ.ب خواهد بود. دوم، ارتش از طريق يك كودتاي نظامي به قدرت رسد. در اينصورت ـ حتي اگر رژيم جديد كودتايي يك رژيم كمونيستي ارتدكس باشد ـ باز سرنوشت كا.گ.ب نابودي است. زيرا، نظاميان شوروي ـ بدون استثناء ـ بهدليل اينكه مسئوليت امور امنيتي ارتش به عهده كا.گ.ب است، از اين سازمان نفرت دارند. كوزيچكين اين احتمال كه خود كا.گ.ب از طريق كودتا قدرت را به دست گيرد ناچيز ميشمرد، زيرا ارتش حاكميت كا.گ.ب را نميپذيرد و آن را سرنگون خواهد كرد.
واپسين ضربه كوزيچكين بر روحيه كاركنان كا.گ.ب در جملات پاياني كتاب نقش ميبندد:
بدين ترتيب: كا.گ.ب نيز محكوم به گلاسنوست شد! دوربينهاي تلويزيون به درون كريدورهاي خالي [ساختمان] لوبيانكا وارد شد. ژنرالهاي كا.گ.ب در بحثهاي تلويزيوني ظاهر شدند. در مسكو، مردم شمع به دست پيرامون ساختمان كا.گ.ب اجتماع كردند تا خاطره قربانيان دوران استالين را گرامي دارند. نمايندگان مردم [در پارلمان] خواستار پايان بخشيدن به قدرت كا.گ.ب هستند، و نام همه قربانيان كا.گ.ب بر ديوارهاي لوبيانكا حك شده است. همه اينها بسيار عالي است، ولي بار ديگر انسان احساس ميكند كه كسي ميكوشد تا خشم مردم عليه خود را به روال مرسوم به سمت كا.گ.ب هدايت كند. براي جمع رو به افزايشي از مردم روشن شده كه كا.گ.ب در اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي قدرت هيچ تصميمگيري را نداشته، زيرا اين سازمان هميشه تحت كنترل كامل حزب و رهبران آن بوده است. اكنون بهنظر ميرسد كه كا.گ.ب بيش از گذشته از حقوق خود محروم شده. او فقط مجري دستورات است، و اكنون به او دستور داده شده كه شرمساري همه گناهان گذشته رژيم را به گردن بگيرد. ولي حقيقت اين است كه مردم بايد نام دهها ميليون قرباني [رژيم شوروي] را نه بر روي ديوار اوليانكا، بلكه بر روي هر قطعه از ساختمان كميته مركزي حزب كمونيست واقع در ميدان استارايا حك كنند.
پينوشت: در زماني كه كتاب حاضر مراحل پاياني چاپ را ميگذرانيد، كودتاي نافرجام 18 ـ 21 اوت 1991 در اتحاد شوروي رخ داد. يكي از اعضاء كميته 8 نفره كودتا، ژنرال ولاديمير كريوچكف (رئيس كا.گ.ب) بود. پس از شكست كودتا و بازگشت گورياچف به مسكو، به دستور او ولاديمير شبارشين رياست كا.گ.ب را به دست گرفت. معهذا، در فرداي آن روز ـ در پي مذاكرات گورباچف ويلتسين ـ تغييرات تازهاي داده شد و از جمله به جاي شبارشين، واديم باكاتين ـ چهرة سرشناس اصلاحطلب ـ در رأس كا.گ.ب قرار گرفت. شبارشين در دوران يك روزة رياست خود تنها يك فرمان صادر كرد كه طي آن كميتههاي حزبي در اين سازمان منحل و فعاليت احزاب سياسي در كا.گ.ب منوع شد.
پی نوشت :
1. . Vladimir Kuzichkin. Inside The KGB – My Life in Soviet Espionage. New York: Pantheon Books, 1990.
2. . فردريك فارسيت (Frederick Forsyth) يك نويسنده نه چندان معروف است كه اخيراً رماني از وي به فارسي ترجمه و منتشر شده است.
3. . Ibid. p. viii.
4. . اين كتاب به فارسي ترجمه و منتشر شده: جان بارون . كا.گ.ب. ترجمه سياوش ميرزابيگي. تهران: بهارك، 1363.
5. . پيتر رايت. شناسايي و شكار جاسوس. ترجمه محسن اشرفي. تهران: اطلاعات، چاپ دوم، 1367ف ص 316 ـ 328.
6. . اطلاعات، 17 مردادماه 1370، ص 13.
7. . A. Taheri. Nest of Spies – American Journey to Disaster in Iran. New York: pantheon Books, 1989.
8. . فصل كتاب، چاپ لندن، سال دوم، شماره دوم، بهار 1369، ص 97 و 103.
9. . Vladimir Kryuchkov
10. . Kirpichenko
11. . Valentin Mikhailovich Piskunov
12. . Polonik
13. . Kuzichkin, Inside the KGB, p. 50 – 51.
14. . Ibid, p. 215.
15. . Sasha Yashchenko
16. . كوزيچكين در اواخر كتاب شرح ميدهد كه »كنراد» و «اوي» در سال 1981 / 1360 به هنگام سفر به اروپا توسط پليس آلمان غربي شناخته و دستگير شدند. مشخص شد كه نام واقعي آنها كارل كرومينش karl Kruminsch و كاترينانومرك Katrina Nummerk است.
17. . Ibid. p. 105.
18. . Anatoli Mikhailovich Lezhnin
19. . Ibid, p. 115.
20. . Lev petrovich Kostromin
21. . Gennadi Kazankin
22. . Yuri Denisov
23. . Valentin Shkapkin
24. . Anatoli Zgerski
25. . Sergei Pavlovich Kharlashkin
26. . Trident
27. . Ibid, p. 207 – 208.
28. . Ibid. p. 164.
29. . Ibid, p. 151.
30. . Ibid, p. 209.
31. .Ibid, p. 210.
32. . Ibid, p. 147 – 148.
33. . Boris checherin
34. . Ibid, p. 148 – 149.
35. . Ibid. p. 199 – 200.
36. . Volodya Kuzmin
37. . Ibid. p. 163 – 164.
38. . Ibid, p. 304 – 305.
39. منظور كوزيچكين، گرمان كيزيون ـ رئيس نمايندگي «سواكسپورت فيلم» و افسر اطلاعات نظامي شوروي (جي. آر. يو) است. درباره روابط وي با ليلي امير ارجمند (دوست فرح پهلوي و مدير عامل كانون پرورش فكري كودكن و نوجوانان) در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (ج 2، ص 445) توضيح داده شده است.
40. . Ibid , p. 149.
41. . Ibid. p. 211 – 212.
42. . كوزيچكين به كودتاي انگليسي 3 حوت 1299/21 فوريه 1921 رضاخان اشاره نميكند تا سير صعود او را طبيعي جلوه دهد. منظور وي از كودتاي 1925، خلع رسمي سلطنت قاجار و تأسيس سلطنت پهلوي است.
43. . Ibid . p. 234.
44. . Ibid, p. 235.
45. . Ibid, p. 205.
46. . Ivan Anisimovich Fadeikin
47. . Ibid, p. 215.
48. . Ibid, p. 216 – 218.
49. . ارتشبد فردوست در خاطراتش درباره اين ملاقات و تأثير آن بر شاه جوان سخن گفته است (ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1، ص 129 ـ 130.)
50. . همان مأخذ، ص 421.
51. . Kuzichkin, Ibid, p. 222 – 223.
52. . Vladimir Vinogradov
53. . Ibid , p. 242 – 243.
54. . Vladimir Golovanov
55. . Ibid, p. 203.
56. . Ibid, p. 194.
57. . Ibid , p. 203 – 204.
58. . Ibid, p. 206.
59. . Ibid, p. 233.
60. . Ibid, p. 236 – 237.
61. . Ibid, p. 238.
62. . Ibid, p. 238 – 239.
63. . Ibid, p. 242.
64. . Ibid, p. 242.
65. . Ibid, p. 250.
66. . Ibid, p. 251 – 252.
67. . ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1، ص 581 ـ 582.
68. . همان مأخذ، ص 588 ـ 589.
69. . Kuzichkin, Ibid, p. 256.
70. . Ibid, p. 252.
71. . Ibid, p. 258.
72. . Ibid, p. 258 – 259.
73. . Ibid, p. 259.
74. . Ibid, p. 259 – 260.
75. . Vladimir Fisenko
76. . Ibid, p. 260 – 261.
77. . Ibid, p. 263 – 264.
78. . Ibid, p. 264.
79. . Ibid, p. 264 – 265.
80. . Ibid, p. 266 – 267.
81. . Ibid, p. 267 – 268.
82. . Ibid, p. 268.
83. . Ibid, p. 268 – 269.
84. . Ibid, p. 270.
85. . Ibid, p. 271 – 272.
86. . Ibid, p. 272 – 273.
87. . Ibid, p. 274.
88. . Ibid, p. 275.
89. . Ibid, p. 275.
90. . Ibid, p. 276.
91. . Ibid, p. 277.
92. . Ibid, p. 277.
93. . Ibid, p. 278.
94. . Leonid Vladimirovich shebarshin
95. . Ibid, p. 280 – 281.
96. . Medyanik
97. . Ibid, p. 282 – 284.
98. . Ibid, p. 284.
99. . Ibid, p. 284.
100. . Ibid, p. 284 – 285.
101. . در ساختار رسمي احزاب كمونيست جهان، در جنب مركزي ارگانهاي تخصصي وجود دارد كه شعب كميته مركزي خوانده ميشود. شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب كمونيست مسئوليت ارتباط با احزاب كمونيست ساير كشورها را به عهده دارد. معمولاً مسئول شعبه بينالمللي عضو هيئت دبيران كميته مركزي است. در واپسين سالهاي دوران برژنفي، از سال 1975 مسئوليت شعبه بينالمللي حزب كمونيست شوروي با بوريس پاناماريف (عضو مشاور پوليت بورو و دبير كميته مركزي) بود. او پس از كنگره بيست و هفتم در سال 1986 بازنشسته شد و آناتولي دوبرينين (از جناح اصلاحطلب گورباچف و سفير پيشين در واشنگتن) جايگزين او شد. مسئوليت شعبه بينالمللي كميته مركزي حزب توده، پس از انقلاب اسلامي ايران، بهعهده محمدعلي عمويي (عضو هيئت سياسي و دبير كميته مركزي) بود.
102. تأكيد كوزيچكين بر نقش اطلاعاتي و توطئهگرانه شعبه بينالمللي حزب كمونيست شوروي اغراقآميز جلوه ميكند و ظاهراً با اين هدف صورت گرفته كه در فضاي نوين بينالمللي احزاب كمونيست غرب، چون حزب كمونيست ايالات متحده آمريكا، حزب كمونيست بريتانيا و حزب كمونيست پرتقال، زير ضربه قرار گيرند. در نمونه مشخص ايران، مؤثرترين فرد رهبري شوروي در حزب توده پس از انقلاب اسلامي، حيدرعلي اوف (ژنرال كا.گ.ب و رهبر پيشين آذربايجان شوروي) بود كه در آن زمان معاون اول نخستوزير شوروي و يك چهرة مقتدر عضو پوليت بورو بود. روشن است كه تأثير حيدر علي اوف در رهبري شوروي با افرادي چون پاناماريف و زاگلادين و اوليانفسكي قابل مقايسه نبود. پيوند عميق حزب توده و فرقه دمكرات آذربايجان ايران با كا.گ.ب يك سنت تاريخي و بهويژه محصول دوران حاكميت ميرجعفر باقروف و سپس سالهاي رياست حيدرعلي اوف بر كا.گ.ب و حزب كمونيست آذربايجان شوروي است. اين نكات گرهي طبعاً در خاطرات كوزيچكين بازتاب نداشته است.
103. . Ibid, p. 285 – 286.
104. . اين تعميم نميتواند اعتبار قطعي داشته باشد. مسلم است كه نوع رابطه احزابي چون حزب كمونيست ايتاليا و حزب كمونيست فرانسه با حزب كمونيست شوروي با رابطه احزابي از نوع حزب توده تفاوت داشت. وجود اعضاي مخفي حزب كمونيسته انگلستان اثبات شده است، ولي اين حزب از اوايل دهه 1970 – پس از كشف بسياري از اين عناصر ـ رسماً اعلام نمود كه سيستم عضوگيري مخفي را لغو كرده و از اين پس يك حزب كاملاً علني خواهد بود.
105. . Ibid, p. 286 – 287.
106. . Ibid, p. 288.
107. . Ibid, p. 288 – 289.
108. . Ibid, p. 289 – 290.
109. . Ibid, p. 290 – 291.
110. . درباره حزب توده يك بررسي تحليلي توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي با عنوان سياست و سازمان حزب توده ـ از آغاز تا فروپاشي تهيه شده كه جلد اول آن انتشار يافته است.
111. . Ibid, p. 291 – 292.
112. . Ibid, p. 292.
113. . Ibid, p. 292 – 293.
114. . دربارة چگونگي تسخير لانه جاسوسي آمريكا مهندس عباس عبدي (از دانشجويان مسلمان پيرو خط امام) شرح مستندي بيان داشته است (كيهان سال، ويژه سالهاي 1365 ـ 1366، جلد دوم).
115. . Kuzichkin, Ibid, p. 294.
116. . Ibid, p. 299 – 300.
117. . Ibid, p. 300.
118. . انتساب چنين موضع صريحي به شوروي اغراق است. اين «اعلام« و «امكان برخورد مستقيم دو ابرقدرت»! در كار نبود. تنها در 28 آبان، خبرگزاري رويتر از بيروت، بهنقل از يكي از رهبران سازمان آزاديبخش فلسطين، گزارش كوتاهي داد كه گويا گروميكو ـ وزير خارجه شوروي ـ به يك هيئت فلسطيني گفته كه شوروي اجازه حمله نظامي آمريكا به ايران را نخواهد داد.
119. . Ibid, p. 301.
120. . Ibid, p. 325.
121. . Ibid, p. 302 – 304.
122. . براي نمونه، جيمزبيل در كتاب عقاب و شير: تراژدي روابط آمريكا و ايران (دانشگاه ييل، 1988) اسناد لانه جاسوسي را مورد استفاده قرار داده است و ارنست ولكمن و بلين بيگت در كتاب داستان دروني امپراتوري جاسوسي آمريكا (نيويورك 1989) با استناد به اين اسناد، ابوالحسن بنيصدر را بهعنوان عامل سيا معرفي كردهاند.
123. . Thomas Ahren
124. . Defence Intelligence Agency
125. . John Ranelagh. THE AGENCY – The Rise and Decline of the CIA. New York: Simon and Schuster, 1980, p. 652.
126. . Kuzichkin, Ibid, p. 310 – 319.
127. . Ibid, p. 320 – 321.
128. . Ibid, p. 325 – 328.
129. . Ibid, p. 338.
130. . Ibid, p. 338 – 339.
131. . Ibid, p. 339.
132. . Yuri Ivanovich Drozdov
133. . Ibid, p 3434 – 347.
134. . Ibid, p. 350 – 351.
135. . Ibid, p. 352 – 353.
136. . Ibid, p. 353 - 354
137. . Ibid, p. 355 – 356.
138. . Ibid, p. 356 – 357.
139. . Ibid, p. 357 – 358.
140. . Ibid, p. 358 – 359.
141. . Ibid, p. 359 – 360.
142. . Boldyrev
143. . Ibid, p. 372 – 373.
144. . Ibid, p. 361 – 363.
145. . Ibid, p. 347.
146. . Ibid, p. 370 – 371.
147. . ibid, p. 385.
148. . جيمز بيل. عقاب و شير ـ تراژدي روابط آمريكا و ايران. ترجمه مهوش غلامي (پاورقي روزنامه اطلاعات، 27 مهرماه 1367).
149. . با تشكر از حجتالاسلام و المسلمين دعايي ـ سرپرست محترم مؤسسه اطلاعات ـ كه متن اين نامه را در اختيار ما قرار دادند.
150. . Kuzichkin, Ibid, p. 393 – 394.
منبع:مطالعات سیاسی کتاب اول،پاییز 70، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی این مطلب تاکنون 5648 بار نمایش داده شده است. |
|