اولین ملاقات من با شاه | ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران در 20 فروردین 1356 به عنوان سفیر آمریکا در ایران تعیین شد، در 18 خرداد همان سال وارد تهران شد و در 17 فروردین سال 1358، از ایران خارج شد. او در بیستم مهر 1392 در 90 سالگی در واشنگتن درگذشت. سولیوان در کتاب «ماموریت در ایران» خاطرات خود را از ماموریت دو سالهاش در تهران تشریح کرده است. یکی از فصول این کتاب شرح اولین دیدار او با شاه است که با توجه به تصویری که از شاه در ذهن خود مجسم کرده بود ، مطلبی خواندنی است.
سولیوان در 24 خرداد 1356 برای تقدیم استوارنامه خود به شاه راهی کاخ سعدآباد شد. در این قسمت از کتاب تحت عنوان «نخستین دیدار من با شاه» چنین مینویسد:
تقدیم استوارنامه های یک سفیر به رئیس کشوری که مامور خدمت در آن شده است، با تشریفاتی همراه است که چگونگی آن در رابطه با فرهنگ و آداب کشور میزبان تغییر میکند. به طور کلی در کشورهایی که با روش جمهوری اداره میشوند این تشریفات حتیالمقدور ساده برگزار میگردد. به طور مثال در آمریکا رئیس جمهور پنج یا شش سفیر را یکجا به حضور میپذیرد و تشریفات تقدیم استوارنامه ها خیلی خشک و ساده برگزار میشود. در بعضی از کشورهای سلطنتی مثل انگلستان این تشریفات خیلی پر زرق و برق و تماشایی است و سفیر با کالسکه زرین و اسکورت اسب سوار برای تقدیم استوارنامه خود به دربار سلطنتی میرود. در ایران مراسمی که من در آن حضور یافتم با تشریفات رسمی و وزینی همراه بود. ولی خیلی هم با شکوه و پر زرق و برق نبود.
عصر روز قبل از مراسم تقدیم استوارنامه، من و اعضای ارشد سفارت به کاخ سلطنتی رفتیم تا مراسمی را که فردا باید انجام دهیم تمرین کنیم. این مراسم عبارت از معرفی کوتاه خودم به عنوان سفیر جدید دولت متبوع خود و تقدیم نامه های مربوط به خاتمه خدمت سفیر سابق و استوارنامه امضا شده خود من از طرف رئیس جمهور آمریکا بود. من سپس میبایست بیانیه کوتاهی را در باره ماموریت خود و خط مشی کلی سیاست آمریکا در ایران قرائت کنم و پاسخ شاه را که فیالبداهه و بدون نوشته قبلی بیان میشد بشنوم. پس از این مراسم، من همکاران ارشد خود را معرفی میکردم و در خاتمه برای یک گفت و گوی خصوصی و کوتاه به کتابخانه شاه میرفتیم.
پس از تمرین مراسم تقدیم استوارنامه به سفارت مراجعه کردم و مدتی اطلاعات و برداشتهای خود را از کشوری که مامور خدمت در آن شده بودم مرور کردم. اطلاعاتی که من در این مدت در باره ایران به دست آورده بودم هنوز سطحی به نظر میرسید و بیشتر شامل مطالعاتی در باره تاریخ و فرهنگ ایران و خصوصیات قومی مردم آن بود.
در روز مقرر، مردی که در جهان به نام «شاه» شهرت داشت در تالار پذیرایی بزرگ کاخ تابستانی خود در شمال تهران مرا به حضور پذیرفت. وقتی که وارد تالار شدم شاه در انتهای سالن بین دو صف از مقامات رسمی دربار که رو به روی هم ایستاده و با اونیفورمهای رسمی یراقدار خود تلولو خاصی داشتند قرار گرفته بود. شاه خود با لباس تمام رسمی و نشانهای مملکتی ایستاده و درست در نقطهای قرار گرفته بود که نور خورشید از شیشه بلند پنجره پشت سرش به آن نقطه میتابید. صحنه طوری ترتیب یافته بود که شاه برای ملاقات کنندگانی که در سایه قرار میگرفتند، تشعشع و درخشندگی بیشتری داشته باشد.
تشریفات به سرعت و سادگی انجام گرفت. نامههایم را تقدیم کردم و بیانیه کوتاهم را خواندم و اعضای ارشد سفارت را معرفی کردم. تمام این مراسم با پاسخ کوتاهی که شاه به بیانات من داد در حدود پنج دقیقه طول کشید. پس از خاتمه تشریفات، شاه مرا به طرف کتابخانهاش در سمت راست تالار هدایت کرد و اعضای دیگر سفارت با درباریان در تالار ماندند. مذاکرات خصوصی شاه با سفیران خرجی 15 الی 20 دقیقه به طول میانجامد و شاه پس از پایان این مذاکرات به تالار مراجعه کرده و با اعضای ارشد سفارت هم احوالپرسی و خداحافظی میکرد. ولی ملاقات و مذاکره من با شاه برخلاف معمول در حدود یک ساعت و نیم به طول انجامید.
وقتی که وارد کتابخانه شدیم، شاه مرا دعوت به نشستن بر روی یکی از مبل ها کرد و خودش را هم بدون تکلف بر روی مبل دیگری انداخت. بلافاصله یقه تنگ لباس رسمیاش را باز کرد و پس از چند دقیقه صحبت های غیر رسمی و شوخی وارد مسائل جدیتر شدیم. شاه ابتدا در حدود نیم ساعت نظرات و عقاید خود را در باره موضوعات بین المللی بیان کرد و در مجموع تصویر بدبینانه ای از اوضاع جهانی و منطقه ای ارائه کرد. قصد او یادآوری موقعیت کلیدی ایران از نظر سوقالجیشی و لزوم توجه بیشتر آمریکا به تحکیم روابط دوستانه با ایران بود.
شاه نظرات خود را با یک انگلیسی سلیس بیان میکرد. من او را شخصی سوای آنچه قبلاً مجسم کرده بودم یافتم. او کمی تلخ به نظر میرسید. او از جمله زمامدارانی است که مسائل را پیش خود و به طور انفرادی بررسی و تجزیه و تحلیل میکنند. وقتی که من در باره بعضی از نظرات او با اطلاعاتی که ظاهراً برای وی تازگی داشت ابراز عقیده کردم، شاه با علاقه و اشتیاق آن را دنبال کرد. نظر به اینکه من بیشتر دوران ماموریت خود را در آسیای شرقی به سر برده بودم شاه علاقهمند بود که در باره اوضاع این منطقه جهان اطلاع بیشتری داشته باشد. گفت و گوهای ما علاوه بر مسائل مورد علاقه دو کشور بسیاری از مسائل بینالمللی را نیز در بر گرفت. اما نکته ای که شاه بیش از هر مطلب دیگری میخواست راجع به آن کسب اطلاع کند، خط مشی کلی حکومت جدید آمریکا و به ویژه سیاست پرزیدنت کارتر در قبال ایران بود. هنگامی که من سخنان رئیس جمهور و تعلیمات وی را در جریان ملاقات کاخ سفید برای شاه بازگو کردم آثار خوشحالی و رضایت عمیق را در چهره او مشاهده کردم.
با اطلاعاتی که در واشنگتن به من داده بودند و مطالبی که در باره شاه خوانده بودم انتظار داشتم با مردی خودخواه و متکبر که برای سرپوش نهادن بر ضعفهای درونی خود سخنان پر طمطراقی بر زبان میراند رو به رو شوم ولی مردی که او را ملاقات کردم چهره متفاوتی داشت. مروری در بیوگرافی شاه نشان میداد که او در سایه هیبت پدری بزرگ شده که مستقیماً بر تعلیم و تربیت او نظارت داشته و هنگام تحصیل وی در سوئیس هم دقیقاً از او مراقبت میکرده است. پس از بازگشت از سوئیس به دانشکده افسرس رفته و با درجه افسری وارد ارتش ایران شده است. البته ولیعهد جوان پس از فارغ التحصیل شدن از دانشکده افسری تا پایان سلطنت پدرش که چند سال بیشتر به طول نینجامید، در تشریفات و مسافرت ها و بازدیدهای رسمی همراه پدر بوده و باز هم در سایه او مشغول آموختن وظایف آینده خویش در مقام سلطنت بوده است.
با وجود این محمد رضا شاه از نظر روحیه و کاراکتر با پدرش تفاوت زیادی داشت و مانند او به دنبال هدف معینی نرفت. در ایام جوانی و اوایل سلطنت او بیشتر به دنبال تفریح و عیاشی بوده و از مسافرت به کشورهای خارجی لذت میبرد. او همچنین علاقهمند به ورزشهای گوناگون به ویژه اسکی و سوارکاری بود. رانندگی اتومبیلهای سریع السیر و خلبانی هواپیما را هم دوست داشت و در بسیاری از مسافرتهای هوایی شخصاً خلبانی هواپیما را بر عهده میگرفت. در خارج از ایران ، شاه به زن بازی و عیاشی هم شهرت داشت.
شاه در دوران طولانی سلطنت خود دو چهره متفاوت و متضاد از خود نشان داده بود. او دو بار از دو سوء قصد جان سالم به در برد و هر دو بار در برابر سوء قصد کنندگان که مستقیماً او را هدف رگبار گلوله قرار داده بودند خونسردی از خود نشان داد. اما در بحران سیاسی سال 1953 (کودتای 28 مرداد 1332) ، شاه در برابر نخست وزیر وقت خود دکتر محمد مصدق مردی ضعیف و بی اراده به نظر میرسید و این ضعف و بی تصمیمی را یکبار دیگر در بحرانی که به سقوط وی در 1979 (انقلاب اسلامی سال 1357) انجامید بروز داد.
به عقیده بسیاری از کسانی که در باره کاراکتر و روحیات شاه مطالعه کردهاند ضعف درونی شاه ناشی از طرز تربیت او در کودکی و اوان جوانی و اطاعت و تبعیت توام با ترس او از پدرش بوده است. بر اساس این تحلیل بر اثر روش سخت و خشن پدر، محمد رضا شاه در دوران تحصیل و آغاز جوانی فردی مطیع و متکی بار آمده و جرات اتخاذ تصمیم با اراده و مسئولیت شخصی خود را از دست داده است. برخی دیگر بر این عقیدهاند که اعزام او به خارج و تحصیل و زندگی در محیط آزاد سوئیس عمیقاً او را تحت تاثیر قرار داده و از آغاز برای ایفای نقش یک پادشاه قوی و مستبد آمادگی نداشته است.
از نظر من که در اواخر سلطنت محمد رضا شاه از نزدیک در جریان اعمال و رفتار او بودم و بخصوص در ماههای بحرانی آخر سلطنت که هفته ای چند بار او را ملاقات میکردم چهره واقعی شاه به کلی با آن چهره «سلطان مستبد و مقتدر» که درباریان یا مخالفان از وی ساخته و پرداخته بودند متفاوت بود. به طور خلاصه او زمامداری نبود که توانایی رهبری کشورش را در شرایط بحرانی داشته باشد. به یاد میآورم وزیر امور خارجه آمریکا یکی از دلائل انتخاب مرا به مقام سفارت آمریکا در ایران آشنایی و تجارب من در کار کردن با زمامداران مستبد و خودکامه خوانده بود. مردی که من او را ملاقات کردم مسلماً از این گروه نبود. منبع:ماموریت در ایران، ویلیام سولیوان، ترجمه محمود مشرقی، انتشارات هفته، 1361، ص 33 تا 40 این مطلب تاکنون 3034 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|