عَلَم: سلطنت موروثی خلاف عقل است | عبارات فوق جملاتی منتخب از دیدگاههای سیاسی امیر اسدالله علم وزیر دربار شاه است. هنگامی که در 25 فروردین 1357 اسدالله علم درگذشت در ظاهر امر هنوز رژیم پهلوی موقعیت ناامید کننده ای نداشت و به نظر می رسید از استحکام سیاسی و اقتصادی و نظامی لازم جهت ادامه حیات برخوردار است، اما اسدالله علم که سالهای طولانی از عمر خود را در صحنه سیاسی کشور سپری کرده بود و به ویژه به دنبال انتصابش به وزارت دربار که در واقع حداقل پس از شاه کلیدی ترین نقش را در سیاست گذاری و طرح برنامه های کلان و ریز کشور برعهده داشت، در میان دولتمردان کشور بیش از هر کس دیگری به روند سیاسی اقتصادی کشور و خطرات و مشکلاتی که پیش روی رژیم پهلوی قرار داشت واقف بود. علم در طول حیات سیاسی اش به رغم تمام تلاشهایی که جهت حفظ و تحکیم موقعیت رژیم پهلوی از خود نشان می داد با این حال از کاستی ها و مشکلات عدیده ای که کشور در چارچوب نظام سیاسی موجود با آن روبرو بود به خوبی آگاهی داشت. به همین دلیل حداقل از هنگامی که به وزارت دربار منصوب شد ، پیوسته نوعی نگرانی باطنی از وضعیت رژیم پهلوی و خطرات باالقوه و باالفعلی که آن را تهدید می کرد، داشت. به عبارت دیگر به نظر می رسد که علم به رغم تلاش پیگیر و بدون وقفه اش جهت حفظ قدرت رژیم پهلوی به این نکته کاملاً وقوف داشت که نظام حاکم بر کشور یک نظام عقب مانده به لحاظ سیاسی و اقتصادی است و برای تداوم حیات سیاسی آن باید دقت عمل و اصلاحات سیاسی بیشتری صورت بگیرد. علم خود شاهد فروریختن نظامهای سیاسی مشابه رژیم پهلوی در گوشه و کنار جهان بود. از سوی دیگر در یک مقایسه سطحی میان نظام سیاسی حاکم بر ایران با سایر نظامهای سیاسی می توانست به راحتی از شکنندگی موقعیت حاکم بر ایران آگاهی یابد. به همین دلیل بود که به ویژه در نوشته های خصوصی اش که گاه در باره برخی از آنها با شاه گفت و گو کرده بود با حالتی از بیم و امید، تحولات سیاسی و اجتماعی کشور را پیگیری می کرد. بنا بر این اسدالله علم به رغم تمام بلوف های سیاسی اش نوعی نگرانی و ترس از آینده سیاسی کشور داشت. گو اینکه این آینده نومید کننده ممکن بود چندان هم دور از انتظار نباشد. با این حال روند حوادث سیاسی کشور درستی نگرانی و پیش بینی اسدالله علم را مدت کوتاهی پس از مرگ وی به اثبات رساند.
علم همواره از رژیم شاهنشاهی و حکومت تک نفره شاه انتقاد می کرد و جهت جلوگیری از هرگونه پیشامد و بحران سیاسی فراگیری که ممکن بود معنای سقوط رژیم را در بر داشته باشد، عقیده داشت که باید تغییری جدی در شیوه حکومت شاه داده شود. به نظر وی این تغییر رفتار وارد کردن هرچه بیشتر مردم به عرصه سیاسی کشور بود. هرچند علم این افکار و عقاید خود را با هیچکس در میان نگذاشت و به ویژه به دور از چشم و اطلاع شاه این اندیشه ها را در سر می پرورانید؛ با این حال حاکی از آگاهی سیاسی و اطلاع وی از وضعیت وخیم سیاسی ایران بود. علم در 11 دی 1348 در این باره نوشت :
«اگر شاهنشاه بتوانند اصول دموکراسی را در 80 – 1970 برقرار سازند به آینده و به سلطنت ولیعهد انشاءالله می توان امیدوار بود. اگر در دهه گذشته جان سالم به در بردیم علت این بود که حکومت های بزرگ بخصوص آمریکا در ویتنام و سایر نقاط گیتی گرفتار بود وگرنه تحریک آنها کشور را راحت نمی گذاشت. در دنیای امروز حکومت فردی نه قابل دوام است و نه قابل قبول است.»(1)
علم در جایی دیگر از خاطراتش بار دیگر از روش های سیاسی حاکم بر کشور اظهار نگرانی می کند و با شیوه هایی ضد و نقیض از معایب نظام شاهنشاهی و حکومت تک نفره موروثی سخن می گوید و از سوی دیگر رشد سیاسی مردم ایران را تا آن حدی که قادر باشند از روشهای دمکراتیک حکومتی پیروی کنند مورد تردید قرار می دهد. با این حال نتیجه گیری نهائی اش لزوم انجام اصلاحات سیاسی و روش های حکومتی در ایران است و آن را تنها راه امکان تداوم عمر سیاسی سلسله پهلوی و حکومت موروثی آنها تشخیص می دهد. وی در 19 اردیبهشت 1349 در این باره نوشت :
«من مجموعاً شهبانو را نسبت به آینده نگران دیدم. حق هم دارد. فرزند دلبند و نور چشم او باید در آینده شاه بشود و هر عملی بر ضد رژیم به ضرر اوست. من هم مکرر به ایشان عرض کرده ام. با آنکه معتقدم سلطنت در ایران با توجه به سنن ملی که داریم هنوز تا لااقل دویست سیصد سال دیگر طرف احتیاج مبرم کشور است، ولی حقیقت این است که سلطنت در دنیا رنگی ندارد. آن هم سلطنت موروثی که خلاف عقل و منطق است. به چه مناسبت باید فرزند بزرگ شاه مالک جان و مال مردم باشد؟ مگر آنکه شاه سلطنت بکند نه حکومت آن هم در ایران ممکن نیست، یعنی به محض آنکه شاه به سلطنت کردن قانع شد، فاتحه خودش را خوانده است. مثل احمدشاه قاجار و امثالهم. واقعاً مردم هم رشد آن را ندارند که قابل حکومت دموکراسی باشند. به قول شاهنشاه اگر قرار باشد در ایران حکومت دموکراسی واقعی ایجاد گردد 27 میلیون جمعیت ایران، 27 میلیون رای مختلف و مخالف یکدیگر می دهند. این امر را من وقتی رئیس دانشگاه پهلوی بودم و در مرکز انتلکتوئل ایران بودم، به تجربه دریافتم. پس راه چاره ایران، داشتن پادشاهی باهوش ، مدبر، روشن بین، عاقل، با انصاف و عادل است. خوشبختانه اکنون این سعادت را داریم، ولی این کار را خداوند تضمین نکرده است پس ملت ایران حق دارد نگران باشد و شهبانو هم به همچنین»(2)
در راستای همین نگرانی ها بود که وقتی شاه در فروردین 1349 به علم اظهار داشت کشورهای روسیه و شوروی و آمریکا جهت کودتا در ایران به سپهبد بختیار که البته تا حدی هم توهم بود کمک خواهند کرد، علم در پاسخ به او توصیه کرد جهت جلوگیری از این گونه حوادث بیش از پیش با مردم کشور همدلی نشان دهد. بگذریم از اینکه گمان نمی رود علم در این سخنانش صداقت داشته باشد:
«... البته نه حرف بختیار، نه حرف روس، نه حرف انگلیس و نه آمریکا نمی تواند خم به ابروی ما بیاورد، تا وقتی که شاهنشاه با ملت خودتان همبستگی عمیق داشته باشید، اما خدای ناکرده اگر در این زمینه شکستی وارد شود هیچیک از اینها نمی توانند کمکی به ما بکنند...»(3)
علم به رغم اینکه خود در صعود شاه به دیکتاتوری و پیروی از روش های سیاسی خودکامه و استبدادی نقش بسیار زیادی داشت. با این حال بر این امر معترف بود که روش تک نفره و استبدادی حکومت شاه در نهایت به ضرر او تمام خواهد شد. وی به ویژه از اینکه شاه در تمام امور کشوری و لشکری دخالت مستقیم می کرد و به جای اینکه مثلاً امور کشور را فقط با نخست وزیر هماهنگ کند با وزرای وی جداگانه تماس می گرفت و کار هریک را خود وارسی و سر و سامان می داد، نگران بود، علم در 18 دی 1349 دراین باره نوشت :
«هرچند وظیفه من ایجاب می کند سبک زندگی او را اصلاح کنم روز به روز بر من آشکارتر می شود که مسائل مملکتی ناهماهنگ تر می شود، بی آنکه دست نیرومندی سکان را به حرکت درآورد. همه به این سبب که ناخدا بیشتر از حد تحمل مشغله دارد. هر وزیر و مسئولی مستقیماً دستورات جداگانه ای از شاه دریافت می کند و نتیجه این می شود که جزئیات مستقل در چارچوب کلی جا نمی افتند. شاه کامپیوتر نیست و نمی شود از او انتظار داشت هزاران دستوری که هر هفته صادر می کند به خاطر بسپارد. در نتیجه گاه یک سری از دستورات با گروه دیگر مغایرت پیدا می کند.»(4)
علم در مورد مشارکت مردم در امور سیاسی و اجتماعی کشور اعتقاد داشت که این مشارکت باید به طور تدریجی صورت بگیرد و از اینکه حکومت مردم را از هر گونه مشارکت آزادانه و جدی در امور اجتماعی مناطق زندگی شان هم محروم می کرد، در دراز مدت آن را به ضرر رژیم پهلوی می دانست. علم اعتقاد داشت هرگاه آزادی های محدودی به مردم داده شود جهت پیشگیری از مخالفت های جدی و فراگیر مردمی با رژیم بسیار موثر خواهد بود. وی در 30 فروردین 1351 با اشاره به انتخابات انجمنهای محلی شهرها نوشت :
«به چه دلیل دولت در انتخاباتهای محلی دخالت می کند؟ بگذارید مردم خودشان در مبارزات انتخاباتی شان شرکت کنند و هر نماینده ای را که می خواهند انتخاب کنند. چرا نمی گذارید مردم آزادانه در مورد گرفتاری ها و مسائل خود حرف بزنند؟ این چه ضرری دارد؟»(5)
علم در جایی دیگر در 17 شهریور 1351 ضمن انتقاد از اقدام دولت در جلوگیری از مشارکت آزادانه مردم در انتخابات مجلس و غیره نوشت :
«این یک فاجعه است که دولت ما باید این قدر مسامحه کار باشد ... گاه تعرضاتش نسبت به مردم مرا به یاد فشاری می اندازد که ممکن است یک ارتش اشغالگر با ملتی شکست خورده در جنگ داشته باشد. در کلیه سطوح از انتخابات مجلس گرفته تا انتخابات محلی و انجمن شهر، دولت آزادی را از مردم سلب کرده است . مثل اینکه رای دهندگان کوچکترین حقی در این مورد ندارند. حالا که این همه مدت نسبت به خواسته های ملت کر و کور بوده ایم نباید تعجب کنیم که ملت هم با همان بی تفاوتی نسبت به ما رفتار کنند.»(6)
اسدالله علم در گفت و گویی دیگر با شاه؛ وقتی صحبت از برخی تحولات سیاسی در کشورهای پاکستان و مراکش پیش آمد و گفته شد ملک حسن پادشاه مراکش و بوتو نخست وزیر پاکستان جهت جلوگیری از شورش عمومی مجبور به اعطای برخی آزادی ها شده اند، علم از فرصت استفاده کرد و با شاهد آوردن این گونه تحولات به شاه اظهار داشت :
«این دوز و کلک هایی که در کشورهای همسایه ما جریان دارد سرانجام آتشش دامن ما را هم خواهد گرفت. چه بخواهیم و چه نخواهیم برای بقا در این دنیای متحول باید خودمان را با شرایط تطبیق دهیم. سپس گفتم اعلیحضرت همیشه گفته اند که مایلند از حوادث جلوتر باشند. پس چرا پیش از آنکه تحول و تغییر با زور به ما تحمیل شود خودمات تحولات را به وجود نیاوریم.»(7)
این در حالی بود که خود وی در 4 تیر 1351طی مصاحبه ای با روزنامه های دیلی تلگراف و گاردین در پاسخ سئوال آنها مبنی بر علت نقض آزادیهای بیان و ابراز عقیده سیاسی به اذعان خودش چاره ای نیافته بود که بگوید :
«... حالا که انقلاب سفید به مردم امکان داده به کلیه اهدافشان دست یابند دیگر چیزی برای گفتن یا ابراز عقیده ندارند. این پاسخ شرم آوری بود که تماماً یادآور شعارهای کمونیستی است. اما آخر چه چیز دیگری می توانستم بگویم.»(8)
علم در جایی دیگر از اجحافات بیش از حدی که از سوی دولت به مردم تحمیل می شود انتقاد می کند و در پاسخ سپهبد یزدان پناه رئیس بازرسی شاهنشاهی که اعتقاد داشت تعداد شکایت های مردم از هیات دولت کاهش یافته است، می گوید :
«من گفتم شاید هم به سادگی به این نتیجه رسیده اند که چون شکایت هایشان به جایی نمی رسد دست از شکایت برداشته اند. نه شاه و نه یزدان پناه هیچکدام شوخی مرا نگرفتند. ولی من خوشحالم که حرف دلم را زدم. اقلاً قدری چشم و گوش شاه را باز می کند.»(9)
هرچه از سالهای دهه 1350 سپری می شد نگرانی علم از وضعیت سیاسی و اجتماعی کشور بیشتر شده و از اوضاع حاکم بر کشور احساس نومیدی و سرخوردگی زیادتری می کرد. چه او خود شاهد تحولات سیاسی مکرر در کشورهای همسایه و سایر نقاط جهان بود. چنانکه در 6 دی 1352 ضمن مرور تحولات سیاسی رخ داده در کشورهای پاکستان، افغانستان، عراق و مخالفت های عمیق ولی زیر خاکستری که در درون کشور وجود داشت، نوشت :
«ما در لحظه خطیری از تاریخ هستیم. هر اتفاقی ممکن است بیفتد، صحنه داخلی آرام نیست، مردم ما عمیقاً ناراضیند، به رغم کلیه مساعی شاه. رژیم عراق در زمان حکومت نوری سعید عیناً به همین ترتیب سقوط کرد. او هم معجزه اقتصادی به وجود آورده بود و انتظار داشت که کافی باشد.(10) اما مردم خواهان چیزی بیشتر از رفاه اقتصادی هستند.(11) چرا ما سعی نمی کنیم تا این خواسته ها را برآورده کنیم؟ من نگرانم، بسیار نگران...»(12)
اسدالله علم در 14 مرداد 1353 ضمن گفت و گویش با شاه در باره شیوه آزادانه حکومت در انگلیس و مقایسه ضمنی آن با شیوه حکومت خودکامه شاه، لزوم اعطای بعضی آزادی ها به مردم را گوشزد می کند و شیوه حکومت دموکراتیک انگلیسی را ولو اینکه به گفته شاه "هرج و مرج" تلقی شود بر روش سیاسی حاکم بر ایران ترجیح می دهد :
«شاه پاسخ داد انگلیسی ها هرج و مرج را به اصلاحات ترجیح می دهند. من گفتم کاملاً درست است و برای آنها حتی تیره بختی مفرط یا هرج و مرج تا وقتی که آزادیشان دست نخورده باقی بماند ارزش تحمل کردن را دارد. ما در ایران خوشحالیم که اعلیحضرت دیکتاتوری خیرخواه هستند و کاملاً خور را وقف سعادت مردم کرده اند. لیکن ممکن است همیشه این قدر در مورد رهبرانمان شانس نیاوریم...»(13)
به دنبال گسترش تبلیغات ضد رژیم در میان معارضان داخلی اسدالله علم ضمن اذعان به حقیقت داشتن این مشکلات، دلایل آن را در اعمال غیر عادلانه ساواک و سایر سازمانهای دولتی جست و جو می کند.(14) هنگامی که در مهر 1355 به رغم تسهیلات ویژه دولت رقم بسیار ناچیزی از جمعیت 5 میلیون نفری تهران و سایر نقاط کشور در انتخابات انجمن شهر شرکت کردند، علم آن را از دلایل نارضایتی گسترده مردم شمرد واز آن به عنوان علائمی نگران کننده یاد کرد :
«در سرتاسر مملکت انتخابات انجمن شهر برگزار شده، به رغم اینکه بیش از حد به آنها آزادی داده شده، مردم تهران کاملاً نسبت به این جریان بی تفاوتند. از 5 میلیون نفرجمعیت تهران فقط 70 هزار نفر زحمت رای دادن به خود دادند... این ثابت می کند که هیچکس علاقه ای به این انتخابات ندارد. این علامت نگران کننده ای است.»(15)
از دیگر مواردی که علم از آن به عنوان علائم نگران کننده برای رژیم پهلوی یاد می کند مساله غرور و نخوت رو به تزاید شاه بود. علم این خصیصه اخلاقی شاه را از مهمترین عوامل تهدید کننده رژیم می داند. وی در 11 تیر 1356 در این باره نوشت:
«در بازگشت به سعدآباد با هلیکوپتر غرق در افکارم شدم و به درگاه ایزد متعال دعا کردم که حافظ این شاه بی همتای من باشد و او را از خودپسندی و غرور مصون بدارد. فاجعه آمیز خواهد بود اگر چنین رهبر بزرگی قربانی غرور خود بشود.»(16)
آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در دوران پهلوی نیز این گفته علم را تایید می کند و در خاطراتش متذکر می شود که :
«علم بارها به من اعتراف کرد که دیگر توان و روحیه لازم را برای رویارویی و جر و بحث با شاه ندارد و از اینکه شاه در اندیشه های خودخواهانه و مغرورانه اش روز به روز غیر قابل انعطاف تر و سرسخت تر می شود رنج می برد.»(17)
از اواخر سال 1355 علم بیش از هر زمان دیگری نگران وضعیت سیاسی رژیم پهلوی شده بود و احساس می کرد که رژیم در سراشیبی سقوط به نوعی ضرب آهنگ شمارش معکوس خود را آغاز کرده است. علم در 12 دی 1355 در گفت و گویی خصوصی با شاه ضمن اینکه به ظاهر قصد داشت تمام تقصیر معضلات کشور را به گردن دولت هویدا بیندازد او را از عواقب وخیمی که از عملکرد ناصحیح حکومت ناشی می شود آگاه کرد :
«فرامین شاه با چنان بی لیاقتی به اجرا گذارده می شود که نتایج به کلی با هدف آن تفاوت دارد... گفتم اعلیحضرت شما کارهایی کرده اید که در تاریخ این ملت بی همتاست. چقدر باعث تاسف خواهد بود که زحمات رهبری با کفایت مثل شما در اثر عملکرد مفتضحانه مشتی خائن یا اگر ترجیح می دهید مشتی نالایق به هدر رود. اگر مایل نیستید اجازه دهید که من از سخنرانی ام برای اتمام حجت به آنها استفاده کنم. حداقل اجازه دهید که برای مردم توضیح دهم که اعلیحضرت به هیچ وجه مسئول وضعیت نابسامان کنونی نیستند.»(18)
اسدالله علم که از نارضایتی های عمومی و سنگینی جو سیاسی اجتماعی کشور آگاه بود و از سوی دیگر از شکست برنامه های اقتصادی دولت به ویژه در امور نفت و همچنین از بحران سیاسی حاکم در روابط ایران با کشورهای بزرگ جهان از جمله آمریکای عصر کارتر اطلاع داشت مجموعه این عوامل را به عنوان علائمی شوم برای تداوم عمر رژیم پهلوی تعبیر می کرد. به همین دلیل در اقدامی پیشگیرانه طی نامه ای به شاه ضمن برشمردن مشکلات عدیده سیاسی، اقتصادی و ... کشور از وی خواست تا قبل از اینکه بحران، فراگیر و غیر قابل کنترل شود به اقدامی موثر دست بزند. در بخشی از این نامه که در 26 دی 1355 نوشته است می خوانیم :
«در نامه ای به شاه نوشتم که مشکل اصلی این است که دشمن به صفوف ما رخنه کرده است وگرنه چطور می توانیم تحریک کردن مردم را بر ضد خودمان با ندانم کاری هایمان توصیف کنیم؟ قطع برق طولانی در سراسر کشور، وضعیت اسفبار ارتباطات، کمبود انواع مواد غذایی ضروری به جز نان، بی توجهی کامل نسبت به احتیاجات مردم، تورم روز افزون، وضع قوانین جدید بدون کوچکترین آمادگی یا هشدار قبلی، همه اینها در اثر خرابکاری عمومی از داخل پیش آمده یا ناشی از بی کفایتی محض دولتی است که به سیا یا سازمان مشابه وابسته است؟ خود دولت است که سزاوار است به آن برچسب عامل اصلی خرابکاری زده شود. تا ده شاهی آخر را به هدر داده ایم... در خاتمه نوشتم : اعلیحضرتا اینک ما در وضع مالی وخیمی به سر می بریم و برای نجات از این وضعیت بای کمربندهایمان را محکم کنیم. به عنوان چاکر فدایی اعلیحضرت عاجزانه تقاضا دارد قاطعانه علیه افراد خائن و نالایقی که به ما خیانت کرده اند اقدام کنید.»(19)
از اوایل سال 1356 به بعد علائم مایوس کننده بیشتری در نوشته های اسدالله علم به چشم می خورد. وی که در این هنگام از بیماری خون رنج می برد کماکان وظایف وزارت دربارش را انجام می داد. اما به نظر می رسید که مانند سالهای قبل توان برخورد جدی با مسائل مختلف کشور را ندارد. با این حال پیش بینی های مایوس کننده ای در باره عاقبت رژیم پهلوی داشت. وی در 27 خرداد 1356 در این باره نوشت :
«اوضاع بحرانی است. مجدداً در تهران حتی در خانه خود من بی برقی است... همه چیز به نظر مثل صحنه ای از یک تآتر کمدی باور نکردنی است، نخست وزیر طوری رفتار می کند که گویی هیچ مشکلی نیست... وحشت دارم از اینکه روزی همه چیز پیرامون ما به کلی از هم بپاشد. انشاءالله که آن روز هرگز نخواهد آمد.»(20)
در طی سال 1356 علم جهت معالجه بیماریش بارها مجبور شد کشور را ترک کند و در بیمارستانهای کشورهای اروپایی و غیره بستری شود. وی در همان حال به عنوان وزیر دربار مسائل سیاسی اجتماعی و... کشور را پیگیری می کرد. از مهمترین کسانی که علم در این برهه حساس با وی رایزنی و مشاوره می کرد شخص شاپور ریپورتر بود. به ویژه هنگامی که علم برای معالجه در کشورهای خارجی به سر می برد، چه از طریق نامه نظایر آن با یکدیگر تماس داشتند و در جریان این نامه نگاری ها تحولات کشور را مورد بررسی قرار می دادند. از نظر علم شاپور ریپورتر از معدود کسانی بود که در آن لحظات بحرانی می توانست شاه را در مشکلات یاری دهد و از مشاورتهای خود بهره مند سازد. از جمله طی یکی از همین نامه نگاری ها علم از یکی از بیمارستانهای کشورهای اروپایی(باید بیمارستانی در پاریس باشد) در 17 اردیبهشت 1356 خطاب به شاپور ریپورتر در ایران می نویسد :
«دوست عزیز محترم، مرقومه مورخ دوم مه واصل گردید. از سلامتی شما بسیار مسرور شدم و از یادآوری و اظهار محبت شما متشکرم. امیدوارم سال نو بر جنابعالی و... مبارک باشد و همیشه سلامت و خرم باشید... فعلاً مشغول مطالعه هستم و روزها در سرویس های مختلف بیمارستان به بحث و نقد، ایام را می گذرانم و ضمناً رفع خستگی کار مداوم چند سال اخیر را می نمایم. از اینکه نسبت به اوضاع کشور عزیزمان خوش بین هستید و به هیچ وجه خطری را از خارج متوجه آن نمی دانید، بی نهایت خوشوقت شدم و همانطور که به خوبی می دانید این پیش بینی همیشه از طرف بنده می شد و می گفتم با کار و کوشش و جدیت و صداقت و امانت می بایستی وضع داخله را سر و صورت داد و موجبات رفاه و آسایش مردم را فراهم نمود. تا خطر کمونیسم ما را تهدید نکند. خیلی خوشوقت و سرافراز هستم که شخصاً تا حدی که عقل و جسم اجازه می دهد تحت راهنمایی های مدبرانه و حکیمانه ملوکانه در این راه قدم برداشتم و با دوستی و حسن نیت سعی نمودم کار مثبت انجام شود و ماست مالی نباشد. البته هیچ کس از خبط و خطا مصون نیست ولی تصور می کنم در پیشگاه خداوند و وجدان سرافکنده نباشم. مبارزه با فاسدسن و متنفذین سرلوحه برنامه ام بوده و خواهد بود و در گذشته نیز تا آن حد که مقدور بود و اطلاع حاصل می نمودم از عملیات آنها جلوگیری می کردم و اگر توفیق بیشتری حاصل نگردید زد و بند آنان قوی تر بوده است. اطمینان دارم ملت ایرات تحت رهبری شاهنشاه معظم آینده تابناکی در پیش دارد و سعادتمند خواهد بود انشاءالله. خدمت خانم سلام دارم. از سلامتی خودتان مسرورم نمایید. به دوستان و آشنایان سلام می رسانم. سعادت و کامیابی شما را از درگاه قادر متعال مسئلت دارم – اسدالله علم – امضا »(21)
در این برهه علم و ریپورتر تلاش پیگیری را صورت دادند تا بتوانند از یکسو نظر دولتمردان انگلیسی را به دفاع و حمایت از شاه برانگیزانند و از سوی دیگر شاه را به سوی انگلیسی ها متمایل سازند. از جمله در اثر توافقاتی که بین علم و شاپور ریپورتر صورت گرفته بود، وی ضمن تماسهای مکرر با دولتمردان انگلیسی با برشمردن مزایای وجود شاه برای غرب و انگلیس، از آنها تقاضا می کرد به هنگام بروز مشکلات سیاسی از یاری وی غافل نشوند. ضمن اینکه طی نامه های متعدد خود می خواست این فکر را القا کند که موضع سیاسی شاه چندان هم متزلزل نیست.
علم ضمن نامه هایش به شاه از وی می خواهد بیش از هر کشور دیگری از انگلیسی ها مدد بخواهد، زیرا به نظر علم هنوز انگلیسی ها در تعیین خط مشی سیاسی اجتماعی ایران بر آمریکایی ها برتری دارند و در مواقع بروز مشکلات نقش خنثی کننده کاراکتری ایفا می کنند. اما شاه از یکسو به دلیل غرور مفرط خود و از سوی دیگر به خاطر بیماری علم، سخنان او را چندان جدی تلقی نمی کرد و به علت روابط نزدیکش با آمریکا کمتر به سیاستهای انگلیس توجه می کرد. هنگامی که علم احساس کرد شاه هشدارهای بسیار جدی وی را نادیده می گیرد ضمن نامه ای خطاب به شاه نوشت :
«در صورتی که اعلیحضرت این مطلب را بی اهمیت و خالی از واقعیت می دانید بهتر است چاکر جان نثار را از خدمتگزاری در دربار معاف فرمایید چون دیگر از لحاظ جسمی هم قادر به انجام وظیفه نیستم»(22)
مدت کوتاهی پس از این نامه، علم در 14 مرداد 1356 از وزارت دربار استعفا داد. با این حال علم به رغم اینکه از وزارت دربار کنار رفته بود باز هم اوضاع سیاسی کشور را تعقیب می کرد و اندرزهای لازم را با وجود بی توجهی شاه به او می داد. مصطفی الموتی به نقل از رودابه دختر بزرگ علم از هشدارهای مهمی که علم در اسفند 1356 در باره اوضاع وخیم سیاسی اجتماعی کشور به شاه داده بود خبر داد :
«در اسفند 1356 علم نامه مفصلی به شاه نوشت و یادآور شد که اگر دست روی دست بگذارید باید در انتظار آشوب بزرگتری باشید. از قرار معلوم شاه اعتنایی به این هشدار نکرده و نامه را به هویدا نشان داد و نتیجه گرفت که مشاعر علم دیگر کار نمی کند. این مطلب را رودابه دختر بزرگ علم که شاهد نوشتن نامه پدرش بود نقل کرده است»(23)
پی نوشت :
1 - اسدالله علم، یادداشتهای علم ج اول، ص 368
2 - همان، ج دوم ص 47 و 48
3 - همان ، ص 12
4 - اسدالله علم، گفت و گوهای من با شاه، ج اول، ص 296 و 297
5 - همان ، ص 327
6 - اسدالله علم، گفت و گوهای من با شاه، ج دوم، ص 497
7 - همان، ج اول، ص 326
8 - همان، ج دوم، ص 476
9 - همان، ج اول، ص ص 376
10 – اشاره علم به ادعاهای شاه است که اعتقاد داشت کشور در شکوفایی اقتصادی به سر می برد.
11 - هرچند که این گفته علم هم صحت نداشت و قشر وسیعی از مردم کشور در فقر به سر می بردند.
12 - اسدالله علم، گفت و گوهای من با شاه، ج دوم، ص 553 و 554
13 - همان ، ص 609
14 - همان ، ص 774 و 775
15 - همان ، ص 828
16 - همان ، ص 882
17 - آنتونی پارسونز و ویلیام سولیوانف خاطرات دو سفیر، ص 294
18 - اسدالله علم، گفت و گوهای من با شاه، ج دوم، ص 857
19 - همان، ص 858
20 - همان، ص 176
21 - موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند : 10 – 271 – 129 – الف
22 - احمد سمیعی، معماران تمدن بزرگ، نشر روایت، ص 119
23 - مصطفی الموتی، بازیگران سیاسی ایران از مشروطیت تا 1357، ج 3، ص55 منبع:مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، اسدالله علم و سلطنت محمدرضا پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1379، ص 732 و 738 تا 748 این مطلب تاکنون 3362 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|