بازخواني پرونده محمود جعفريان | «محمود جعفريان» فرزند محمدجعفر به شماره شناسنامه 583 صادره از بخش 5 تهران به سال 1307 در تهران به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در دبستان نظامي و دوران متوسطه را در دبيرستانهاي دارايي و دارالفنون گذراند. سپس در دانشكده افسري شهرباني مشغول به تحصيل شد. در 1328 با درجه ستواني در شهرباني گرگان به كار پرداخت و پس از آن در شهرباني بهبهان، اهواز و قم نيز خدمت كرد. به گفته خودش از دوران دبيرستان به مسائل سياسي علاقهمند بود و از مدافعين دولت دكتر مصدق به شمار ميآمد. او تحتتأثير شعارهاي ناسيوناليستي به یک ناسيوناليست افراطي مبدل گرديد اما رفته رفته چون گروه مصدق را قادر به انقلاب و تغيير رژيم نميديد جذب حزب توده شد و به همكاري با اين حزب پرداخت.1 تداوم همكاريهاي او موجب پيوستنش به سازمان افسران حزب توده شد.2 زمان زيادي از فعاليت او در اين سازمان نگذشته بود كه در 7 شهريور 1333 دستگير و روانه زندان گرديد. وي ابتدا به پنج سال زندان محكوم شد اما تنها دو سال در زندان ماند و در 6 آبان 1335 از زندان آزاد شد.3
جعفريان در زندان با نوشتن توبهنامه مراتب تنفر خود را از حزب توده اعلام كرد و خواستار عفو ملوكانة شاه شد.4 وي در زندان به مناسبت سالروز تاجگذاري رضاخان شعري در وصف او سرود تا مراتب اخلاص خويش را نشان دهد.5 او همچنين آمادگي خود را براي هرگونه همكاري با رژيم اعلام كرد و تعهد داد كه در صورت آزادي دست از پا خطا نكند6 و در صورت مشاهده هرگونه فعاليت مضره آماده شديدترين مجازات باشد. وي حتي ميكوشيد در نوشتههايي، سوابق همكارياش با حزب توده را اساساً منكر شده ، خود را مخالف آنها نشان دهد.7 در همين دوران جذب ساواك شد و همكاري خود را با اين دستگاه آغاز كرد. اين همكاري بعدها افزايش و تا تبديل شدن به يك نيروي تمام عيار ساواك ادامه يافت. وي تا آنجا پيش رفت كه با اعاده حيثيت رسمي او موافقت شد.8
با اين حال نام او هيچگاه از فهرست اسامي مسئولان با سابقه مضره حذف نشد.9 جعفريان به دليل توانايي بالا در نوشتن مقالات و برخورداري از قدرت تحليل و فن بيان قوي، مهرهاي مطلوب براي دستگاه امنيتي شاه به شمار ميآمد. ضعف شخصيتي و جاهطلبيهاي او را بايد عاملی مؤثر در جذب و همكاري او با رژيم دانست. او در تمام دوران همكارياش با رژيم همواره تحتنظر بود و ساواك از همه فعاليتهاي او گزارش تهيه ميكرد و در موارد لزوم تذكراتي نيز به وي ابلاغ ميشد.10
نگاهي به زندگي جعفريان نشان ميدهد كه او از هر فرصتي براي اثبات تواناييهاي خود و در نتيجه طرح شدن در سطح افكار عمومي استفاده ميكرده است. وي ابتدا با نشريه عبرت همكاري ميكرد. اين نشريه را ساواك براي پاسخگويي و مقابله با انديشههاي كمونيستي منتشر ميكرد. اين همكاري سرآغاز دوراني جديد در حيات فرهنگي، اجتماعي و سياسي جعفريان بود. در اواخر دهه 30 (1336 تا 1340) وی با نام مستعار صابري در قطر به فعاليت جاسوسي براي ساواك پرداخت و به دليل اشراف بر زبان عربي همواره به عنوان كارشناس مسائل خاورميانه عربي به اظهارنظر ميپرداخت.
جعفريان طي سالهاي حضورش در ساواك همواره مورد تشويق مقامات عاليرتبه بود. از اين رو براي ادامه تحصيل راهي فرانسه شد و موفق به اخذ مدرك دكتري جامعهشناسي از دانشگاه سوربن گشت و در 1343 به ايران بازگشت تا نقشي جديد در فرآيند تصميمسازي و تصميمگيري رژيم ايفا كند.11 او به شدت مورد حمايت ساواك قرار داشت و همواره از سوي اين سازمان به دستگاههاي مختلف معرفي و توصيه ميشد.12 او عضويت در هيأت امناي دانشكده علوم سياسي و اجتماعي، سرپرستي خبرگزاري پارس، معاونت راديو ـ تلويزيون ملي، مديريت اطلاعات و اخبار راديو تلويزيون، قائممقامي دبيركل حزب رستاخيز، كارشناس مسائل سياسي و فرهنگي كشورهاي عربي و خليج فارس، عضويت در كميته مسائل ملي ـ ميهني كنفرانس ارزشيابي انقلاب آموزشي، عضويت در كميته آموزشي حزب رستاخيز و نويسندگي مطبوعات را تجربه كرد.
جعفريان چند بار موفق به دريافت نشانهاي ملي و تخصصي گرديد. از جمله نشان درجه 3 تاج، نشان همايونی، نشان همكاري با ارتش شاهنشاهي، نشان كوشش، نشان انقلاب شاه و ملت، نشان تاجگذاري و دو مدال پهلوي.13 او مقالات متعددي در زمينههاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي در مطبوعات به رشته تحرير درآورد كه عمدتاً در توجيه سياستهاي رژيم پهلوي بود. نشرياتي مانند تماشا، خواندنيها، ارگانهاي وابسته به حزب رستاخيز، مسائل ايران و جهان و چند نشريه ديگر همواره ناشر ديدگاههاي او بودند. او به مدت شش سال ضمن سردبيري، سرمقاله هفتهنامه تماشا (ارگان سازمان راديو و تلويزيون) را مينوشت. وي همچنين مؤلف دو كتاب «كمونيسم در خاورميانه عربي» در ضديت با كمونيسم و «در ظفار خبري نيست» در توجيه حضور نظامي ايران در عمان است.14
جعفریان داراي همسر و پنج فرزند (چهار پسر و يك دختر) بود. همسر او، خانم فخرالزمان جنگي بختيار به توصيه وي چند ماهي در ساواك به فعاليتهاي دفتري پرداخت.
عضويت در ساواك
اينكه محمود جعفريان از چه زماني به خدمت ساواك درآمد دقيقاً روشن نيست. اما بديهي است كه وي در دوران محكوميت و زندان كه به دليل هواداري و عضويت در سازمان افسران حزب توده دستگير شده بود به همكاري با ساواك پرداخت و جذب اين دستگاه شد. برخي اسناد ساواك حاكي از آن است كه وي در طول بازداشت در زندان ميان زندانيان، براي ساواك جاسوسي ميكرده است.15 ساواك در تحليلي پيرامون نشريه عبرت و عملكرد جعفريان در همكاري با آن16 مينويسد: «مجله ضدكمونيستي عبرت با مقالات بسيار مستدل و عالي اخيراً از طرف آقاي محمود جعفريان (ستوان يكم سابق) ترجمه و در اين مجله چاپ ميشود و واقعاً فعاليتهاي اين فرد درخور هرگونه تشويق و ترغيبي است. ولي چون ابتدا از زندان منتشر شده زياد در طبقه جوان كشور خواننده ندارد و ميلي به مطالعه اين مجله از طرف مردم نشان داده نميشود.»17 اين نشريه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 و زيرنظر فرماندار نظامي تهران، تيمسار تيمور بختيار، منتشر ميشد. ادارهكنندگان و نويسندگان مجله مسئولين حزب توده بودند و مضمون آن ظاهراً ابراز انزجار از حزب توده و شوروي بود. اما در باطن به تبليغ و تحكيم سلطنت پهلوي ميپرداخت.
جعفريان در اداره كل چهارم ساواك به تدريس اشتغال داشت و حتي در كار بازجويي و شستشوي مغزي افسران ارتش نيز مشاركت ميورزيد.18 حتي برخي عناصر وابسته به رژيم از وي انتظار داشتند در مشاغل و مناصب امنيتي و حفاظتي نيز فعاليت كند و پيشنهادهايي هم به وي ميدادند.
«منوچهر آزمون»19 كه مدتي در تلويزيون و وزارت اطلاعات و جهانگردي عهدهدار مسئوليت بود در پي تهديد هيأت مديره روزنامه آيندگان به چارهانديشي پرداخت و طي نامهاي به ساواك نوشت: «در صورتي كه اجازه فرمايند براي سرپرستي اداره حفاظت روزنامه آقاي محمود جعفريان كه مدتها به صورت مأمور ساواك خدمت ميكرده و معرف حضور مبارك ميباشد و چاكر به شايستگي نامبرده اعتقاد دارد در نظر گرفته شود.20»
همه اين موارد حاكي از عمق همكاري و وابستگي جعفريان به دستگاه اطلاعاتي و امنيتي رژيم پهلوي است. اين همكاري و البته اعتماد تا آنجا پيش رفت كه جعفريان جهت انجام مأموريتهاي جاسوسي در كشورهاي خارجي گزينهاي مناسب تشخيص داده شد. سرتيپ منوچهر هاشمي، مديركل اداره ضدجاسوسي ساواك در خاطراتش با اشاره به فعاليتهاي خود در تأسيس ساواك فارس و بوشهر و كنترل شيخنشينهاي خليج فارس، درباره آشنايي با جعفريان ميگويد: «در يك نيمه شبي، دو نفر به محل سكونتم در بوشهر مراجعه و معرفينامه ساواك مركز را كه به امضاي شخص سپهبد بختيار رسيده بود ارائه دادند و اظهار داشتند مأموريت داريم به شيخنشينها برويم و به صورت مأمور اطلاعاتي سازمان امنيت عمل كنيم. به ما گفته شده كه ساواك فارس كليه امكانات و تسهيلات لازم را فراهم خواهد آورد. در نامه سپهبد بختيار دستور همه نوع همكاري در اعزام آن دو نفر به بحرين و قطر داده شده بود. اين همكاري، شامل اخذ پروانه كسب و كار از گمرك و شهرداري و پاس عبور (پروانه علم و خبر) از شهرباني و برقراري خط ارتباطي و تعيين پيك مطمئن بين بوشهر ـ قطر و بوشهر ـ بحرين براي مبادله اطلاعات و كسب دستور و غيره بود، كه توسط عوامل ما بدون اينكه آن دو نفر شخصاً به ادارات يادشده مراجعه و احتمالاً شناخته شوند، انجام گرفت. تسهيلات ديگر موردنظر از جمله تأمين پول كافي براي عزيمت آنان و تهيه كالاهاي باب بازار شيخنشينها، از قبيل برنج و قاليچه و غيره بود كه با وجود تلگرافات مكرر در مدت يك ماه از مركز اعتبار درخواستي حواله نشد و ناچار از يكي از تجار محلي مبلغي به عنوان وام اخذ گرديد و كالاهاي موردنياز هم توسط همان شخص فراهم شد و هر كدام از مأمورين به محل مأموريت خود، يكي به بحرين و ديگري به قطر به وسيله موتور لنج رهسپار شدند.... مدت زماني كه آنها در انتظار تدارك كار بودند، فرصتي بود كه من با آنها مصاحبه بكنم، با مشخصاتشان آشنا بشوم و نيز برنامه كار مبادله اطلاعات و نحوه همكاري آينده را با آنها پيريزي بكنم. با آشنايي بيشتر كه با دو مأمور يادشده پيدا كردم، معلوم شد كه هر دو نفر آنان از افسران شاخه نظامي حزب توده بودهاند كه دوران محكوميتشان به پايان رسيده و به جبران اشتباهات گذشتهشان، همكاري با ساواك را پذيرفته و قصد دارند از اين طريق به مملكت خدمت كنند. يكي از آنها افسر شهرباني بود كه خود را به نام صابري معرفي ميكرد و آن ديگري از افسران ارتش بود كه نام فاميلي خود را احمدزاده گذاشته بود. مأموريت نفر اول قطر و نفر دوم بحرين بود. هر دوي آنان بسيار باسواد و لايق بودند و من احساس ميكردم كه در بعضي از موارد، از جمله شناخت شيخنشينها، معلوماتشان از من بيشتر است. مأموريتي كه آنان در پيش داشتند مأموريتي سخت، و با خطراتي همراه بود. خصوصاً اينكه با راه و روش كسب و كار و پيلهوري هيچگونه آشنايي نداشتند و اين ناآگاهي ممكن بود اسباب سوءظن مأمورين دولتي محل مأموريت و يا عوامل مخالف ايران بشود.
من ميخواستم درجه آمادگي و ميزان ايمان آنان را ارزيابي بكنم. از جمله اينكه مسافرت با موتور لنج روباز، در زير آفتاب سوزان و شب پر هول، به مدت بيست سي ساعت يا بيشتر را يادآوري كردم و گفتم شما كه تاكنون از اين قبيل مأموريتها نداشته و تمريني براي اين قبيل امور نداريد، چگونه پاي در اين راه نهادهايد و به مناطقي می روید كه هرگز در آنجا نبودهايد و احتمال انواع خطرات براي شما وجود دارد ؟ هر دو جواب دادند، ما براي اثبات درجه ميهنپرستي و به جبران اعمال خلاف مصالح ملي و ميهني كه در گذشته داشتهايم، اين مأموريت را پذيرفتهايم و اطمينان داريم كه موفق هم خواهيم شد. چنين هم شد،...
صابري پس از مدت كوتاهي اقامت در قطر، به سمت منشي در ميدان خواربار و ميوهفروشي قطر، كه صاحب آن يك نفر ايراني و اهل جهرم بود، استخدام شد و به تقاضاي او دو پيك مورد اعتماد از پيلهوران ايراني انتخاب و رابط بين او و ساواك بوشهر شدند. پس از چند ماه يك دستگاه فرستنده نيز كه مورد تقاضاي او بود، تهيه و با خدمه مربوطه در اختيار او گذاشته شد. او با استفاده از اين امكانات ارتباطي، اطلاعات بسيار ارزندهاي از مجامع و محافل ناصريها و فلسطينيها ميفرستاد كه سخت مورد توجه مركز قرار ميگرفت. او، با سواد و هوش و استعداد سرشاري كه داشت، زبان عربي را در مدت كوتاهي آموخت. به زبانهاي انگليسي و فرانسه هم تا حدودي از قبل آشنايي كافي داشت. با پشتوانه قوي معلومات و صميميت و پشتكارش در انجام مأموريت و نيز سوابق و تجاربي كه در فعاليتهاي حزب توده داشته، توانست بزودي با محافل و مجامع محل مأموريت خود ارتباط ايجاد كند و شناخت بسيار زيربنايي از قطر، حتي ساير شيخنشينها پيدا كرده و به راههاي متعدد كسب خبر دسترسي پيدا كند. او، هر از چندي مقالات مستند و تحقيقي تهيه و به شيراز ميفرستاد كه در روزنامه پيك خجسته، چاپ شيراز، با نام مستعار چاپ ميشد. اين روزنامه به تمامي شيخنشينها ارسال ميشد و اكثر ايرانيهاي مقيم آن نواحي آن را ميخواندند. مقالات صابري بيشتر درباره خطرات گسترش فعاليت عوامل ناصر و فلسطينيها و نفوذ آنها در دستگاههاي حكومتي و اداري شيخنشينها بود...
قدرت تجزيه و تحليل و قلم شيواي او و نيز منطق و استحكامي كه در نوشتههاي او بود، اثرات بسيار چشمگيري در افكار عمومي مردم استان فارس و حواشي جنوب ايران و نيز در شيخنشينها به جا ميگذاشت و زمينههاي بسيار مناسبي در جهت تمايل دوستي مردم آن سامان با ايران و دوري آنان از عوامل جمال عبدالناصر و فلسطينيها ايجاد ميكرد. خدمات اين مأمور صديق و آگاه در خليج فارس فراموش نشدني است...
صابري از همكاراني كه بايد به وجود او افتخار كرد، بود. و در تمامي مدتي كه من طي سالهاي 1336 تا 1340 در ساواك فارس بودم، همكاري بسيار نزديك و ارزندهاي با من داشت. او همزمان با انتقال من از فارس، به ايران مراجعت كرد. سالهاي بعد كه من به سِمت مدير اداره ضدجاسوسي در ساواك مركز منصوب شدم، او در تهران بود و به شغل آزاد در بازار تهران اشتغال داشت و چند بار به ديدن من آمد. من بنا به سوابق همكاري او با ساواك فارس، به تيمسار حسن پاكروان رئيس وقت ساواك پيشنهاد استخدام او را كردم، ولي سوابق تودهاي او مغاير با مقررات استخدام در ساواك بود، لذا با پيشنهاد من موافقت نشد. اما با اقدامات و توصيه تيمسار پاكروان، در سازمان راديو و تلويزيون استخدام و منشأ خدمات شايستهاي در آن سازمان گرديد. اسم حقيقي اين مرد ميهنپرست، محمود جعفريان بود.»21
به نظر ميرسد آنچه كه منوچهر هاشمي درباره عدم استخدام و جذب جعفريان به ساواك ميگويد، يا از اساس كذب است و يا نامبرده از اصل موضوع بيخبر بوده است. زيرا فردي كه به اعتراف هاشمي از مركز به عنوان جاسوس عازم يك كشور خارجي ميگردد و طي دوران فعاليت منشأ خدمات فراواني براي ساواك بوده و مراتب تعهد و اخلاص خود را به نظام شاهنشاهي ابراز داشته چگونه ممكن است جذب ساواك نشود. اسناد و مدارك موجود حاكي است كه جعفريان با بخشهاي مختلف ساواك همكاري داشته حتي در زمان فعاليت در راديو و تلويزيون و حزب رستاخيز همچنان با اين سازمان اطلاعاتي و امنيتي مرتبط و اساساً مجري اوامر ساواك بوده است.22
هاشمي در قسمت ديگري از خاطراتش ضمن تجليل از دانش و توانايي در پيگيري و اجراي برنامهها توسط جعفريان به چند طرح اقتصادي كه توسط نامبرده در سواحل خليج فارس اجرا شد، اشاره ميكند. اين طرحها پيشتر توسط ساواك طراحي و اجرا ميشده است. آيا ميتوان پذيرفت كه چنين فردي براي استخدام در ساواك با مشكل مواجه شده باشد.؟ 23
البته در برخي منابع اسم رمز جعفريان در مأموريت هشت سالهاش به قطر «حامدي» ذكر شده است.24
محمدعلي عمويي از اعضاي مركزي حزب توده در خاطرات دهه 1330 خود از زندان، محمود جعفريان را جزو آن دسته از زندانياني برميشمارد كه نه تنها در زندان چشم و گوش زندانبان بود كه به بهاي نجات خود، بار همزنجيران را سنگين و سنگينتر ميكرد و در پي راهي براي هدايت دشمن به مخفيگاههاي پنهانشدگان و فراريها بود، بلكه پس از رهايي از زندان نيز همچنان در خدمت دشمن ماند و تمام همّ و غمش را صرف ضربه زدن به مخالفان رژيم كرد.25 عمويي ميافزايد: «كساني از همان بدو دستگيري، در پي رهايي خود از فشار شكنجه و درد شلاق، زبان به گفتن ناگفتنيها ميگشودند، و پس از دوران بازجويي و محكوميت در دادگاه، راه خلاصي از بند و زندان را تسليم شدن به خواستهاي نامشروع رژيم مبني بر تخليه اطلاعات و زير ضربه قرار دادن هر كس و هر آنچه از حزب و سازمانهاي وابستهاش كه تا آن زمان از آسيب دشمن در امان مانده بود ميديدند. اينان از لطمه زدن به همرزمان سابق و همزنجيران كنونيشان نيز ابايي نداشتند و با تنظيم گزارشاتي از فعاليتها، ارتباطات و حتي چگونگي تفكرات و نظرات آنان، و بدينسان سنگين كردن بار اتهام ديگران، راه خروج خود از زندان را هموار ميكردند.»
وي محمود جعفريان را از اين گروه ميداند.26 او جعفريان را در زمره كساني معرفي ميكند كه به تبي تند مبتلا بوده و به همان تندي هم به عرق مينشست. اين عده در چپروي بيهمتا بودند و آنگاه كه از نفس ميافتادند، در سراشيبي سقوط، به عنوان كارشناس جريانات چپ به خدمت ساواك درميآمدند!27 عمویی محمود جعفريان و پرويز نيكخواه را كارگزاران سياسي ساواك معرفي ميكند.28
نورالدين كيانوري دبيركل حزب توده نيز در خاطرات خود با اشاره به محمود جعفريان ميگويد: «در زندان چند نفر از افسران ما همكار ساواك شدند كه يكي از آنها همين آقاي جعفريان بود. او در زندان همكاري با ساواك را شروع كرد و پس از آزادي، ساواكي مطلق شد و مدارج ترقي را طي كرد.»29 با همه تحليلها و ارزيابيهاي متفاوتي كه از نوع و چگونگي ارتباط جعفريان با ساواك مطرح ميشود؛ اما همكاري او با سازمان اطلاعات و امنيت قطعي است.30
فعاليت در تلويزيون
محمود جعفريان را بايد يكي از مهمترين و پركارترين عناصر رسانهاي رژيم پهلوي دانست. او علاوه بر فعاليتهاي مطبوعاتي در چارچوب همكاري با ساواك، بيش از ده سال با راديو ـ تلويزيون نيز همكاري نزديك داشت. وي در سال 1345 به توصيه ساواك در اداره تلويزيون دولتي ايران به عنوان رئيس كارگزيني مشغول به كار شد31 و همزمان سمت رابط ساواك و تلويزيون را نيز عهدهدار بود.32 پس از مدتي در اواخر 1347 به مدت دو سال مديريت تلويزيون آبادان را به عهده گرفت. به نظر ميرسد اين سمت به دليل سوابق خدمت جعفريان در كشورهاي عربي و آشنايي او با مسائل و شرايط منطقه خليج فارس به نامبرده واگذار شده است.
البته جعفريان در بازجوييهايش پس از پيروزي انقلاب مدعي شده بود كه تيمسار خاوري، رئيس ساواك خوزستان نسبت به تفسيرهاي او در راديو ـ تلويزيون آبادان كه عمدتاً به مباحث مرزي ميپرداخت، اعتراض داشته است.33 چنانچه اظهارات جعفريان در اين بخش را بپذيريم بايد نتيجه گرفت كه جعفريان به دليل وابستگي عميق به دستگاه امنيتي رژيم دستورات و خطمشيهاي موردنياز را از مركز و ردههاي بالاي ساواك دريافت ميكرده، مديريت محلي ساواك اشراف چنداني بر فعاليتهاي او نداشته است.
با ادغام راديو و تلويزيون در سال 1350 و تأسيس سازمان راديو ـ تلويزيون ملي ايران، جعفريان به تهران آمد و تا تابستان 1357 در سمتهاي كارشناس مسائل و مناطق عربي، مدير اطلاعات و اخبار، مدير كميته تحقيقات سياسي، مدير واحد برنامهريزي و بخش افكار و تحقيقات اجتماعي، معاونت اداري و معاونت سياسي به ايفاي نقش پرداخت. در برخي اسناد آمده است كه پس از ادغام راديو و تلويزيون و تشكيل واحد جديد خبري، نحوه پخش اخبار به كلي عوض شد و حتي ادبيات نگارش اخبار نيز تغيير كرد. بر اين اساس بيشتر اخبار مورد پسند مردم به صورت تازهتري پخش ميشد كه همين امر موجب انتقاد برخي مسئولان و اعتراض آنها به جعفريان گرديد.34 اما جعفريان كه فعاليتهاي خود را با ساواك و مقامات عاليرتبه رژيم هماهنگ ميكرد بيتوجه به انتقادات كار خود را پيش ميبرد. ساواك طي گزارشي، فعاليتهاي نامبرده در كميته تحقيقات سياسي را زيرنظر اين دستگاه و با هدف مبارزه تئوريك با كمونيسم اعلام ميكند.35 وي معمولاً به دليل انجام دستورات ساواك مورد تشويق و تقدير اين دستگاه قرار ميگرفت. در يك مورد مديران اداره يكم عمليات و بررسي، بخش 311 و كميته تبليغات ضدكمونيستي ساواك طي نامهاي مشترك به رياست ساواك مينويسند:
«آقاي محمود جعفريان معاون تلويزيون ملي ايران از يك سال قبل تاكنون با توجه به نظرات ساواك و بر اساس تأكيدي كه به وي شده است به طور بسيار فعال در تهيه و انتشار سلسله مقالات مستند و جالبي تحت عنوان "كمونيسم و خاورميانه" همت گماشته كه قريباً به صورت كتابي نيز چاپ و منتشر خواهد شد... عليهذا نظر به اينكه آقاي جعفريان همواره خواستهاي ساواك را در زمينه مسائل كمونيستي با علاقه وافر به مورد اجرا درآورده و نيز در به وجود آمدن كميته تحقيقات سياسي تلويزيون و همكاري با ساواك با ايمان خاص فعاليت چشمگيري داشته است، در صورت تصويب، امر و مقرر فرمايند به طور كتبي از زحمات ايشان قدرداني و مراتب به تلويزيون ملي ايران منعكس گردد تا بدينوسيله موجبات دلگرمي هر چه بيشتر وي فراهم شود.36»
ارتشبد نصيري، رئيس ساواك نيز پس از دريافت اين نامه با انعكاس موضوع به مديريت سازمان راديو ـ تلويزيون مينويسد: «خواهشمند است دستور فرمايند به نحو مقتضي از خدمات و فعاليتهاي پيگير آقاي محمود جعفريان معاون محترم آن سازمان و نويسنده مقالات مذكور كه در راه خدمت به شاهنشاه آريامهر و پيشبرد آرمانهاي ملي انجام ميگيرد، به نحو مقتضي تقدير به عمل آورند.»37
جعفريان به دليل تسلط بر قواعد گفتگو و فن بيان قوي معمولاً براي دفاع از مواضع راديو و تلويزيون در دستگاههاي حكومتي، به تنهايي و يا به اتفاق رضا قطبي، رئيس وقت سازمان، در جلسات شركت ميكرد.38 همچنين در شوراهاي تخصصي و سياستگذار كشوري به نمايندگي از طرف راديو ـ تلويزيون حاضر ميشد. در حقيقت وي عاليترين مقام مديريتي سازمان پس از رضا قطبي بود39 كه در طراحي برنامهها و سياستگذاريهاي كلان راديو ـ تلويزيون نقش تعيين كنندهاي داشت.40 جعفريان به نمايندگي از طرف اين سازمان با هدف توسعه همكاريهاي دوجانبه به كشورهاي مختلف سفر كرده بود.41 وي در همين مقطع اقدام به تهيه جزوهاي با عنوان ديدها و روشها پيرامون فرهنگ و مذهب نمود كه با استفاده از امكانات دولتي از طرف سازمان راديو ـ تلويزيون در شمارگاني گسترده تكثير و در مراكز فرهنگي و هنري و همچنين سازمان راديو ـ تلويزيون توزيع گرديد تا مبناي برنامهسازي در اين حوزه باشد.
وي طي دوران حضورش در راديو و تلويزيون صدها مقاله تحليلي و تفسيري در موضوعات مختلف نوشت و از اين نظر ركورددار بود. سرمقالههاي مجله تماشا، ارگان رسمي راديو ـ تلويزيون هم معمولاً به ديدگاههاي جعفريان پيرامون موضوعات روز اختصاص داشت.42 هدف اصلي اين نشريه ايجاد ارتباط بيشتر با مخاطبان برنامههاي راديو ـ تلويزيون بود و ميكوشيد اهداف كلان اين دستگاه را دنبال و به زعم خود نيازهاي جامعه در حال تحول ايران را مطرح و ترويج كند.43 دستيابي جعفريان به چنين جايگاهي را نميتوان بدون حمايتهاي بيدريغ رضا قطبي، رئيس وقت راديو و تلويزيون دانست. وي با سابقه گرايش به چپ و عضويت در كنفدراسيون دانشجويان ايراني مقيم اروپا44 يكي از مهمترين عناصر حوزه فرهنگ و رسانه رژيم پهلوي است و از تأثيرگذارترين افراد در اين بخش بر فرح ديبا، همسر محمدرضا پهلوي به شمار ميآيد.
رضا قطبي كيست؟
رضا قطبي فرزند محمدعلي به سال 1318 در تهران و در خانوادهاي نسبتاً تنگدست به دنيا آمد. پدرش، دايي فرح ديبا بود. فرح قبل از ازدواج با شاه، همراه مادرش فريده، در منزل محمدعلي قطبي، پدر رضا، زندگي ميكرد و همين امر در وابستگي و تعلق خاطر او به خانواده دايي بيتأثير نبود. رضا قطبي تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در ايران گذراند و براي ادامه تحصيل راهي فرانسه شد. قطبي تحصيلات خود را در رشتههاي مرتبط با الكترونيك و رياضيات، در دانشگاه پليتكنيك پاريس به اتمام رساند. پس از ازدواج شاه با فرح، وضع مالي خانواده قطبي رو به ترقي نهاد. پدرش به مقاطعهكار دربار و سازمان برنامه و بودجه تبديل شد و از سوي ديگر رضا قطبي هم در دربار نفوذ فراواني يافت. وي پس از مدتي تدريس در دانشگاه پهلوي، در سال 1350 به مديريت سازمان راديو و تلويزيون منصوب شد. در تمام دوران فعاليت حزب رستاخيز، قطبي موقعيت خود را حفظ كرد و در راستاي اهداف حزب، امكانات سازمان را در خدمت حزب درآورد. قطبي كه به هنگام تحصيل در اروپا، با گروههاي چپ همكاري داشت با ورود به تلويزيون ملي ايران، بسياري از نيروهاي چپ سابق را جذب بخشهاي مختلف اين سازمان كرد. از جمله اين افراد ميتوان به پرويز نيكخواه و محمود جعفريان اشاره كرد.45 رضا قطبي سرحلقه گروهي بود كه كم كم اطراف فرح جمع شده باند او را تشكيل دادند. اين گروه مشخصترين مظاهر جامعهاي بودند كه رژيم شاه آن را هدف گرفته بود. بر اين اساس امكانات مالي گسترده، خارج از چارچوب دولت در اختيار اعضاي اين گروه قرار گرفت. آنها هيچگاه مجبور به رعايت ضوابط دست و پاگير اداري نبودند و به راحتي ميتوانستند از طريق بالاترين سطح ساختار قدرت، نيازهاي خود را برطرف نمايند. كار اين گروه آموزش شيوههاي زندگي غربي، تغيير بافت شهرها، توجه به مباني فكري نسل آينده، دگرگوني فرهنگ شهرنشيني، تشويق نوآوريها، ترويج آن بخش از فرهنگ و ادب گذشته كه با اين روند در تضاد نباشد، تبليغ ناسيوناليسم بر پايه قبول تمدن قرن بيستمي غرب و ... بود. تلويزيون، جشن هنر، مركز حفظ و اشاعه موسيقي، راديو، سازمان نمايشگاهها، كارگاه نمايش، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، مركز شاهنشاهي فلسفه، مركز انتقال خون، اركستر سمفونيك، سيماي آزاد، مركز حمايت از خانواده و ... به همين منظور يا ايجاد شد و يا بازسازي و در اختيار جمع مذكور قرار گرفت.46
فريدون هويدا، سفير وقت ايران در سازمان ملل و برادر نخستوزير، كه يكي از عناصر درون حكومت به شمار ميآمد و از نزديك شاهد بسياري از حوادث و رويدادها بوده است در ماههاي آخر عمر رژيم با ارزيابي عملكرد رضا قطبي و حمايت او از جعفريان در اظهارنظري محفلي گفته بود: «بازار شايعات در ايران داغ است. از جمله شايعه مربوط به اقدامات رضا قطبي (پسردايي شهبانو) است كه با به كار گرفتن تمام قدرت خود در صدد است جعفريان را به مقام نخستوزيري برساند و البته در اين راه از حمايت كامل شهبانو نيز برخوردار است...»47
اما احسان نراقي معتقد است: «ساواك مرتباً در مورد قطبي پيش شاه بدگويي ميكرد ولي [او] به اتكاي فرح، كارش را ادامه ميداد... اصلاً از ساواك حرفشنوي نداشت و اختلاف داشت. به شاه گزارش ميدادند. شاه هم به فرح يا به خود قطبي ميگفت، و او هم به سختي مقاومت ميكرد. وقتي تشييع جنازه تختي را پخش كرد، شاه ناراحت شد و آن را دهن كجي تلقي كرد...»48
جعفريان نيز درباره اختلافات قطبي با ساواك بر سر پخش مراسم تشييع جنازه غلامرضا تختي ميگويد: «اصولاً آقاي قطبي از ابتدا با ساواك، به خصوص پرويز ثابتي درگيري شخصي داشت و اين درگيري تا جايي كه يادم هست از پخش مراسم برنامه مرحوم تختي شروع شد كه ساواك به شدت مخالف بود و آقاي قطبي... اين كار را كرد.»49 جعفريان همچنين به نارضايتي ساواك از نفوذ نيروهاي چپ در راديو ـ تلويزيون و مقاومت قطبي در برابر آنان نيز اشاره ميكند.50 صرفنظر از اينكه اقدامات قطبي تابع سياستهاي كلي رژيم بوده يا متكي به تشخيص و باورهاي خود؛ اما او از نفوذي خاص در هيأت حاكمه برخوردار بود و به راحتي ميتوانست افراد و برنامههاي موردنظر خود را حمايت كند و موجبات رشد و تثبيت موقعيت آنها را فراهم آورد. او به پشتوانه فرح از درگير شدن با برخي اعضاي هيأت حاكمه رويگردان نبود و در حد توان مقابل فشارها ايستادگي ميكرد. جعفريان در اين باره ميگويد: «فكر ميكنم فشار روي راديو تلويزيون بيشتر از فشار روي مطبوعات بود. زيرا تا جايي كه ياد دارم دولتها هميشه كوشش ميكردند كه زمام راديو تلويزيون را به دست داشته باشند و همين امر گاهي در مواردي موجب برخورد شديد ميان آقاي قطبي و مسئولان دولتي ميشد (يعني نخستوزير و وزيران) شايد اگر شخص ديگري به جاي آقاي قطبي بود بارها او را تغيير ميدادند كمااينكه از 19 شهريور كه ايشان رفت تا امروز چهار نفر عوض شده است »51
بدون شك مناقشه هيأت حاكمه بر سر مديريت راديو ـ تلويزيون ناشي از اهميت دستگاه مزبور و همچنين ضرورت به خدمت گرفتن آن در چارچوب اهداف و جريانهاي درون حكومت و در نهايت نزديك شدن به هرم قدرت بود. به هر روي، قطبي در اواسط شهريور 1357 از سمت خود استعفا كرد52 اما از كشور خارج نشد تا شايد راههاي بقاي حكومت و تداوم حيات آن را با همكاري ديگر عناصر رژيم جستجو كنند. او پس از پيروزي انقلاب با صرف هزينهاي سنگين توسط فرح از كشور گريخت.53
سرپرستي خبرگزاري پارس
محمود جعفريان كه روز به روز شرايط تثبيت شدهتري در ساختار فرهنگي و رسانهاي كشور مييافت در 12 آبان 1355 با حفظ سمت به سرپرستي سازمان خبرگزاري پارس منصوب شد.54 كسب اين سمت اولاً حاكي از رضايت كامل كارگزاران عاليرتبه رژيم از عملكرد او در راديو و تلويزيون است و ثانياً نشاندهنده سياست يكپارچهسازي مديريت رسانهاي و در نهايت يكسانسازي راهبرد اطلاعرساني كشور است. از اين رو هيچ گزينهاي مطلوبتر از محمود جعفريان نبود.
خبرگزاري پارس طي دوران مديريت جعفريان توسعه كمي و كيفي فراواني يافت و به يكي از مهمترين خبرگزاريهاي منطقه خاورميانه مبدل شد. جعفريان ميگويد: «در مورد خبرگزاري پارس بايد بگويم روزي كه آنجا رفته بودم يك سازمان مرده بود. تمام سانسورچيهاي مملكت از شاه تا ساير سازمانها كه به مطبوعات و راديو تلويزيون خبر ميدادند به خبرگزاري پارس هم خبر ميدادند و ... خبرگزاري پارس يك كار تكراري ميكرد و مملكت دلخوش بود كه يك خبرگزاري دارد. كوشش من براي ايجاد فرستنده در اين سازمان تا حدي به نتيجه رسيد...»55
جعفريان از مطلعترين افراد در سياستگذاريهاي رسانهاي رژيم بود. او پيرامون نحوه اعمال سانسور در رژيم پهلوي ميگويد: «نخستين دستگاه سانسور، وزارت دربار و مطبوعات دربار بود كه كليه اخبار مربوط به شاه و حتي اخبار تشريفاتي و اينكه اسم چه كساني جزء همراهان گفته شود زيرنظر وزير دربار وقت و اداره كل مطبوعات دربار شاهنشاهي بود»56 وي ميافزايد: «اداره كل مطبوعات و روابط عمومي دربار شاهنشاهي كه رياست آن با كامبيز يزدانپناه بود كليه اخبار و مقالات مربوط به شاه و حتي سخنرانيهاي خود شاه را كنترل ميكرد. راديو تلويزيون، خبرگزاري پارس و مطبوعات فقط مجاز بودند خبري را در مورد شاه يا سخنانش چاپ كنند كه مورد تأييد روابط عمومي دربار يا وزير دربار باشد...»57
جعفريان با استعفاي رضا قطبي، از راديو تلويزيون و خبرگزاري پارس بلافاصله از همه سمتهايش استعفا كرد و به انتظار آينده نشست.
حضور در حزب رستاخيز
در سال 1353 طرح تكحزبي شدن كشور تهيه و به شاه ارائه شد. ايده فراگير بودن حزب را دو گروه طراحي و به مورد اجرا گذاشتند:
1ـ گروهي كه از آنها با عنوان گروه آموزگار ياد ميشود. اين گروه با شناخت دقيق از خلقيات شاه به تهيه و تدوين طرحي مبادرت ورزيدند58 كه خود از عوامل سقوط رژيم گرديدند. بيشتر طراحان و پيش برندگان حزب رستاخيز، از كارشناسان جوان علوم سياسي و دارندگان درجه دكتري از دانشگاههاي امريكايي بودند.59 افرادي مانند جمشيد آموزگار، داريوش همايون، هوشنگ نهاوندي، هوشنگ انصاري و علينقي عاليخاني از این جمله بودند. بر اساس برخي تحليلها جمع مذكور عمدتاً تحتتأثير ديدگاه «ساموئل هانتينگتون» قرار داشتند كه معتقد بود تنها راه نيل به ثبات سياسي در كشورهاي در حال توسعه ايجاد حزب دولتي منضبط است. با جلب همكاري اين عده، شاه اميدوار بود آنها كاستيهاي نظام دو حزبي را با آموزههاي جديد و در قالب حزب واحد رستاخيز برطرف سازند. اين گروه اعتقاد داشتند كه چنين حزبي به حلقه پيوند جامعه و دولت تبديل خواهد شد و به تبع آن، دولت را به بسيج مردم توانا خواهد ساخت. بنابراين خطرهاي احتمالي ناشي از عناصر اجتماعي مخرب را از بين خواهد برد.60
2ـ گروه ديگري كه از آنان نيز به عنوان جمعي از طراحان اوليه حزب رستاخيز نام ميبرند، تودهايهايي بودند كه طي دو دهه 1320 و 1330 به عضويت در حزب توده و ساير تشكلهاي چپ پايان داده خدمت در نظام شاهنشاهي را بر تفكرات پيشين ترجيح داده بودند. رسول پرويزي، جهانگير تفضلي، محمد باهري، پرويز نيكخواه، محمود جعفريان و دهها تن ديگر كه از اردوگاه شرق به صف خدمتگزاران محمدرضا پهلوي روي آوردند، همگي نسبت به دربار و شاه سرسپردگي داشتند. اصليترين حامي اين گروه، اسدالله علم بود كه از سالها قبل، تجربه چشمگيري در جذب تودهايهاي تواب، كسب كرده بود.61 به نظر ميرسد اين عده به دليل پيشينه فعاليت در حزب توده و تشكلهاي طرفدار تفكر چپ كه نمونه عملي آن در كشورهاي تكحزبي نظير شوروي، كوبا، آلباني و يا چين نمود يافته بود، به نظام تك حزبي با سلسله مراتب طولي باور داشتند و ميپنداشتند حزب واحدي چون «حزب كمونيست» ضامن تحكيم نظام تك ساختي سلطنت محسوب ميشود. بنابراين، وقتي فكر تأسيس حزبي واحد و فراگير در ايران پيش آمد، اين گروه كه از مواهب نظام شاهنشاهي برخوردار بودند با تكيه بر تفكر پيروي از نظام تك حزبي، بيش از هر گروه سياسي ديگري ميتوانستند با اين پديده پيوند يابند. آنان، تأسيس حزب رستاخيز را گامي در تحقق اهداف نظام شاهنشاهي ارزيابي ميكردند. در نظر آنان، رژيم شاهنشاهي تنها شكل قابل تصور از حكومت براي ايرانيان بود كه با آرمانهاي عميق آنان هماهنگي داشت.
يرواند آبراهاميان در تشريح دلايل حمايت و احتمالاً طراحي حزب رستاخيز توسط تودهايهاي سابق مينويسد: «از ديدگاه اين گروه تنها سازماني با ساختار لنينيستي ميتوانست تودهها را بسيج كند، موانع سنتي را از ميان بردارد و كشور را به جامعهاي كاملاً مدرن رهنمود شود.»62
برخي، تودهايها و وابستگان به گروههاي چپ و ماركسيستي جذب شده به رژيم شاه را به دو دسته مجزا تقسيم ميكنند؛ دسته اول (با اكثريت تودهايهاي پيوسته به رژيم) اساساً به آموزهها و ايدئولوژي ماركسيسم پشت پا زده، همكاري با رژيم پهلوي را زيبندهتر و البته نان و آبدارتر از مسير پيشين خود تشخيص داده بودند. دسته دوم كه البته به اندازه دسته نخست از مواهب رژيم پهلوي بهره ميبردند و اصولاً هيچگونه نشانه عدم وفاداري نيز از ناحيه آنان ديده نميشد، بر اين اعتقاد ـ شايد متظاهرانه و عوامفريبانه كه در انظار عمومي هم جرئت چنداني براي ابراز آن نداشتند ـ بودند كه نظام سياسي حاكم بر كشور (هر از چندي از مسيري ديگر) در راه آموزههاي پيشين آنان گام برميدارد و بدين ترتيب همكاري بارژيم پهلوي را تاكتيكي براي خدمت بهتر به خلق ايران ارزيابي ميكردند. بر اين اساس افرادي نظير محمود جعفريان و پرويز نيكخواه را در دسته اخير جاي ميدهند.63
با تأسيس حزب رستاخيز، تودهايها و افراد منتسب به گروههاي چپ و ماركسيستي براي فعاليت در آن رغبت نشان دادند و چنانكه اسناد و مدارك نشان ميدهد اين عده در زمره جديترين اعضاي حزب به شمار ميآمدند. در عين حال، مخالفان اين گروه در بدنه حكومت و حزب رستاخيز از حضور و ارتقاي آنها انتقاد كرده به محكوميت آن ميپرداختند. از نظر اين عده كه در برخي گزارشهاي ساواك هم آمده است حضور عناصر وابسته به حزب توده خطري جدي براي حكومت و حزب رستاخيز بوده است. اين نگراني از آنجا ناشي ميشد كه تمام اركان مديريتي و اجرايي حزب رستاخيز در انحصار اعضاي سابق حزب توده بود.64 با اين حال ميتوان احتمال داد كه با وجود بسياري از مخالفتها عناصري مانند اسدالله علم و يا فرح پهلوي از مدافعين بهرهگيري از طيف مذكور بودند و در تقويت جايگاه آنها و ارتقاء سطح اين عده در ساختار قدرت تلاش ميكردند.
از سوي ديگر يكي از مهمترين نقاط مشترك طراحان حزب رستاخيز در هر دو گروه، مخالفت آنها با حزب حاكم، يعني همان حزب ايراننوين بود65 كه در تصميم آنها براي تأسيس حزب رستاخيز و همكاري با يكديگر بياثر نبود. با تأسيس حزب رستاخيز، دو حزب ايراننوين (اكثريت) و مردم (اقليت) منحل شد و دوران حاكميت حزب اكثريت پايان يافت. شاه خود در تشريح دلايل تأسيس حزب رستاخيز و فعاليت دو حزب پيشين ميگويد: «همه احزاب موجود در وفاداري به تاج و تخت و سلطنت و پشتيباني از انقلاب شاه و ملت با يكديگر مشتركند. قرار داشتن يكي از اين احزاب در اكثريت و دوازده سال (از زمان حسنعلي منصور) در دست داشتن دولت، امكان رشد را از اعضاي ديگر احزاب (اقليت) گرفته است. بايد آنها را هم به كار گرفت.»66 در چنين شرايطي داريوش همايون، محمود جعفريان و پرويز نيكخواه با شركت در برنامهاي تلويزيوني به بحث و بررسي موضوع تشكيل حزب، اهداف و دفاع از آن پرداختند.67 انتخاب اين سه تن ضمن روشن ساختن جايگاه آنها در تأسيس حزب، بيانگر نقش تبليغاتي و رسانهاي آنها در تبيين اهداف رژيم است.
جعفريان طي سالهاي عضويت در حزب رستاخيز كه بيشتر آن با سمت قائممقامي دبيركل توأم بود عمدتاً نقش تبيين و تبليغ اهداف حزب و برنامههاي آن را به عهده داشت. وي به دليل شركت در جلسات مختلف و ايراد سخنراني به ركورددار انجام سخنرانيهاي حزبي مشهور گشت.68 همچنين نشريات مختلف حزب شامل روزنامه رستاخيز، مجلات رستاخيز جوان، رستاخيز روستا، رستاخيز كارگران و انديشههاي رستاخيز با نظارت مستقيم جعفريان منتشر ميشد.
وي پيرامون وظايف خود گفته بود: «من قائممقام دبيركل در مجموعه امور آموزش سياسي و مجموعه انتشارات حزب رستاخيز ملت ايران و روابط عمومي و ستاد خبري حزب هستم و اين سمت در حقيقت با وظايفي ارتباط دارد كه هم اكنون در راديو تلويزيون ملي ايران و سازمان خبرگزاري پارس انجام ميدهم و اين وظايف را بر اساس اوامري كه شاهنشاه آريامهر صادر فرمودهاند حفظ خواهم كرد.»69 سمتهاي جعفريان در حزب رستاخيز و دولت كه در ارتباط تنگاتنگ با حوزه رسانه بود حاكي از نقشي است كه رژيم براي وي در ايجاد هماهنگي و وحدت رويه رسانهاي قايل بوده است. وي كلاسهاي آموزشي مختلفي نيز در ردههاي گوناگون حزبي اداره ميكرد كه متن همگي آنها توسط حزب منتشر ميشد.70
جعفريان معتقد بود: «حزب رستاخيز همواركننده راه تمدن بزرگ است.71 ... و قدرت حزب بايد تا حد فراگرفتن همه نيروهاي ملي بالا رود.»72 وی به نمايندگي از حزب رستاخيز با برگزاري مباحث به ظاهر علمي و سخنراني نزد دانشجويان به توجيه تأسيس حزب واحد ميپرداخت و تأسيس حزب رستاخيز را مرحلهاي در تكامل تاريخي جامعه ايراني معرفي ميكرد و از همين منظر فعاليتهاي حزب را تحليل ميكرد.73
جعفريان به عنوان قائممقام دبيركل حزب رستاخيز با هرگونه فعاليت حزبي ديگر به شدت مخالفت كرده با بهرهگيري از حوادث گذشته براي حذف جريان رقيب تندترين رفتارها را از خود بروز ميداد. وي در يكي از كانونهاي حزبي طي سخناني پرخاشجويانه گفته بود: «تاريخ اين چند سال نشان ميدهد كه هر حزبي كه بيگانه در ايران ساخت همان بيگانه مبلغ بينالمللي آن نيز بود. مبلغ بينالمللي حزب خائن توده و حزب دمكرات، كمونيسم بينالملل بود و امروز نيز هست... امپرياليسم غرب نيز مبلغ گروههاي سياسي ديگري بود كه به او خدمت ميكردند و از خدمتگزاران خود در دنيا شخصيتهاي ملي ميساخت. حزب رستاخيز مدافعان خارجي ندارد زيرا همچنان كه شاهنشاه گفتهاند مليترين حزب تاريخ ايران است. تشكيل اين حزب در حد پيروزيهاي بزرگ سياسي و ملي ايران در آذربايجان و نفت و انقلاب شاه و ملت اهميت دارد. كساني كه ميخواهند از اهميت اين حزب ملي بكاهند در رديف كساني هستند كه از ديگر پيروزيهاي سياسي و ملي ايران خوشحال نبوده يا نيستند.»
وي در ادامه با دستهبندي مخالفان حزب رستاخيز ميافزايد: «مخالفان حزب به چند دسته تقسيم ميشوند: دسته اول گروهي هستند كه ايران را دشمن ميدارند. اينها نميخواهند كه ايران در هيچ زمينهاي خاصه در قلمرو سياسي و تشكل سياسي پيروز شود. اينها با ايران و هستي ايران و نظام شاهنشاهي مخالف هستند. دسته دوم مخالفان رستاخيز كساني هستند كه با نظام شاهنشاهي مخالف نيستند اما مخالف دولتاند و بيم دارند كه موفقيت رستاخيز به مفهوم موفقيت دولت باشد. اين نوع طرز فكر از محدود انديشيدن و نزديكبيني و كوتهنظري سرچشمه ميگيرد. دسته سوم كساني هستند كه در نظام ارزشي فرهنگ سياسي غرب رشد و نمو يافتهاند... و جز الگوهاي غربي چيزي در ذهن ندارند و حتي در قلمرو رستاخيز يك جناح را يك حزب ميبينند. دسته چهارم ماركسيستها هستند كه بايد آنها را جزو گروه اول به حساب آورد...»74
وي در اظهارنظر ديگري ميگويد: «فضاي رستاخيز ملت ايران هيچ نوع شكاف يا تفرقه را تأييد نميكند، زيرا افزايش قدرت سياسي و اقتصادي ايران به وحدت كامل مردم نياز دارد.»75
جعفريان ضمن سوءاستفاده از مخالفت مردم ايران با جريانات الحادي وابسته به شوروي سابق ادامه ميدهد: «بايد به ياد داشته باشيم كه يك ميليارد كمونيست، همسايگان ديوار به ديوار ايرانند. من حزب رستاخيز را تنها سازمان سياسي فراگيرنده ملت ايران ميدانم.»76
البته جعفريان پيش از آن و در سال 1347به اتفاق جمعي ديگر زيرنظر ساواك در تدارك تأسيس حزبي با عنوان «مكتب ملي ايران» بود كه به سرانجام نرسيد و احتمالاً عدم توفيق آنها در آن مرحله به تأسيس حزب رستاخيز در سالهاي بعد انجاميد.77
توجيه عملكرد رژيم
محمود جعفريان از يك سو به دليل سطح معلومات، قلم روان، بيان قوي و انگيزه بالا در خدمت به رژيم و از سوي ديگر ضعف دستگاه حاكمه در بهرهگيري از نيروهاي نخبه براي توجيه عملكرد حكومت و دفاع كارشناسانه از آن، عنصري مطلوب و حتي كمنظير به شمار ميرفت. او به واسطه حضور در اركان مديريتي حزب رستاخيز و دسترسي به رسانههاي مختلف از بيشترين امكان براي طرح ديدگاههاي خود برخوردار بود. او را ميتوان از معدود چهرههايي دانست كه در همه زمينهها به اظهارنظر ميپرداختند. او براي اين كار نه تنها محدوديتي نداشت كه گويي از سوي دستگاه حاكم موظف به اين كار بود. جلسات سخنراني و پرسش و پاسخ او مرتب از راديو ـ تلويزيون پخش ميشد. گاهي در اين برنامهها افراد خاصي موظف به طرح انتقادات تند بودند و جعفريان با آرامش به آنها پاسخ ميداد. حتي در مواردي در پاسخ به كساني كه با اعتراض اعلام ميكردند در اين كشور آزادي نيست، در مقابل دوربين پاسخ ميداد: «خدا را شكر آن قدر آزادي داريم كه بگوييم آزادي نداريم.»78
در حقيقت جعفريان وظيفه داشت در مقطعي حساس كه پايههاي قدرت رژيم رو به افول بود و مشروعيت آن تنزل مييافت به بازسازي و اصلاح اين وضعيت پرداخته چهرهاي قابلقبول از سلطنت پهلوي در سطح افكار عمومي و نخبگان جامعه به تصوير درآورد. وي به همين منظور به مراكز استانها و شهرهاي مختلف ايران سفر ميكرد.79 ساواك طي گزارشي درباره اين سفرها مينويسد: «هدف از مسافرت آقاي محمود جعفريان به نقاط مختلف كشور و از جمله خوزستان داراي دو جنبه ميباشد. یکی تشكيل تظاهرات ملي عليه عوامل مخالف. و دیگری بررسي و يافتن ريشههاي تظاهرات اخير و پيشنهاد راههاي منطقي براي خنثي كردن آن.» گزارشنويس ساواك ميافزايد: «جعفريان در اين مسافرتها سعي دارد به طرق مختلف از نظر افراد مطلع، آگاه شود.»80 او انتخاب شده بود تا از رژيم با رنگ و لعاب علمي و ادبيات روشنفكرانه دفاع كند. ادبياتي كه عوام را نيز به واسطه عدم درك صحيح و صرفاً به دليل زيبايي جملات تحتتأثير قرار ميداد. او از سفسطه، مغلطه و هر شگرد عوامفريبانه ديگري بيشترين بهره را ميبرد. به عنوان مثال در شرايطي كه رژيم ميكوشيد در پوشش آنچه كه آن را مدرنيسم ميخواند تاريخ و فرهنگ ملي و ديني ايرانيان را دستخوش تغيير و تحريف سازد و صنايع مونتاژ را كه وابستگي كشور را به دنبال ميآورد در كشور حاكم كند، جعفريان مخالفتها با اين روند را نوعي ارتجاع و يا مخالفت با پيشرفت قلمداد نموده، تأكيد ميكرد: «ورود تكنولوژي به ايران فاجعه نيست.»81 او در عين حال كه ظاهراً از تجدد دفاع ميكرد اما ارتجاعيترين شيوه حكومت را مطلوب دانسته و ميگفت: «نظام شاهنشاهي ما با ابديت زندگي ايراني همراه است.»82 او در جاي ديگري مدعي شده بود: «فلسفه شاهنشاهي با خون، نژاد و فرهنگ ايران آميخته است.»83
جعفريان درست در مقطعي كه بيشترين حملات متوجه محمدرضا پهلوي و سلطنت او بود در اظهارنظري ميگويد: «شاه در ايران با ملت پيوند ناگسستني دارد. در نظام شاهنشاهي ايران مفهوم شاه و ملت يكي است. اقتدار شاه، اقتدار ملت ايران است. روشنايي خانه كارگر و كشاورز و روشنايي خانه فرد فرد ملت ايران، روشنايي خانه شاه است. ملت ايران از طريق مظهر قدرت خويش يعني شاه و نظام شاهنشاهي ايران حق خود را بر دولت اعمال ميكند! دولت كه در كشورهاي مستقل جهان قدرت برتر است و دمكراسيهاي جهان كوشش ميكنند اين قدرت برتر را با انجام وظايفش برانگيزند و از راههاي دمكراتيك خطا يا لغزش قدرت برتري را كه دولت نام دارد نظارت و تصحيح ميكنند. در نظام شاهنشاهي ايران ملت ايران اين قدرت را از طريق مظهر قدرتش كه وجود شاهنشاه است به آساني اعمال ميكند.»84
او در شرايطي كه دانشگاههاي كشور را اعتراض سراسري فراگرفته بود در سمينار بررسي رفتار دانشگاهي در آذر 56 طي سخناني گفته بود: «بايد آسيبپذيري دانشگاهها را بيش و پيش از هر چيز در خارج از دانشگاهها جستجو كنيم. يك جوان 22 يا 25 ساله امروزي در زمان وقوع حوادث گذشته كشورمان خيلي جوان بوده است. حتي 25 سالههاي ما هم قفس را نديدهاند و دوران پيش از انقلاب را به ياد نميآورند. آيا ضرورت دارد كه ما شب و روز درباره آن روزها و شبهاي تاريك و مخوفي كه ايران گذرانده است، صحبت كنيم؟ انقلاب شاه و ملت يك انقلاب تدريجي است و يك شبه همه چيز را دگرگون نساخته است. به دليل تحول سريع اقتصادي مملكت از يك سو و به دليل دگرگوني مناسبات اقتصادي، تغييراتي از نظر اجتماعي در مملكتمان پديد آمده است. به طور كلي امروز در مملكت ما هيچ يك از گروههاي اجتماعي ديگر در جاي خودشان نيستند و همه از حال سنتي خود تكان خوردهاند.»85
او در جاي ديگري ميگويد: «معجزه انقلاب اين است كه اين مناسبات را تغيير داد. ما وقتي برنامهريزي اقتصادي ميكنيم ميبايستي مراقب و ملازم و همراه با برنامهريزي اجتماعي و فرهنگي نيز باشد كه اين آدمهايي كه از جايشان تكان ميخورند، نظام معتقداتشان متزلزل ميشود، براي محيط جديد تربيت شوند... يك مملكت ميتواند در پرتو فعاليتهاي اقتصادي ديوارهايش را زود بالا ببرد، اما مغز انسانها را به آن سرعت نميشود بالا برد. اين كار زمان ميخواهد. انقلاب شاه و ملت انقلابي است بر اساس تربيت، بر اساس ايجاد تحول در ذهن ما... همه جوري آزادي اجتماعي و سياسي ميدهد. اما ميبايستي براي آن آزادي تربيت بشويم.»86
به ادعاي جعفريان؛ «انقلاب شاه و ملت در نظام شاهنشاهي ايران توانسته است آزاديهاي فردي را براي فرد فرد ملت ايران تأمين كند و عدالت اجتماعي را بدون ترس از گروههاي فشار و گروههاي داراي منافع برقرار سازد! حقوق سياسي و انساني كه در انقلاب شاه و ملت نصيب كارگران و كشاورزان ايران شده است در نظامهاي سياسي ديگر جهان جز با خونريزي يا گذشتن قرنها كوشش و تلاش، امكانپذيرنبود. اما در ايران به بركت وجود شاه، به بركت نظام شاهنشاهي ايران و به بركت رابطه نيرومند شاهنشاه آريامهر و ملت ايران به آساني ممكن گرديد.87
جعفريان در حالي كه كشور دچار عقبماندگي، فساد و بحرانهاي عميق اجتماعي و سياسي بود در واكنش به سخنان و مواضع منتقدان ميگفت: «اينها بايد توضيح بدهند كه مدينه فاضله آنها در كدام قرن بوده و در كجاي دنياي امروز وجود دارد؟ آيا مأموريت آنها ايجاد يأس ملي است؟ اگر ميخواهيد ما را با تاريخ مقايسه كنيد بياييد با دنياي امروز ما را مقايسه كنيد. اگر طرفدار روس هستيد با روسيه ما را بسنجيد. انگليسي هستند ما را با انگليس بسنجيد كه آن را مركز دمكراسي جهان ميشناسيم. قدمهايي كه در مدت شانزده سال برداشتهايم حاضريم قدم شماري كنيم... هيچ كشوري را در دنيا نميشناسيم كه در مدت شانزده سال به اندازه ايران از تحول و دگرگوني و پيشرفت بهرهمند شده باشد، از امريكا و شوروي گرفته تا چين، فرانسه، آلمان يا هر كشور ديگر.»88
يكي از شگردهاي جعفريان استفاده از عبارتهاي ادبي توأم با احساسات براي تهييج افكار عمومي بود. مثلاً پس از سفر شاه و فرح به امريكا در آبان 1356 دانشجويان ايراني با چهرههاي پوشيده اقدام به برپايي تظاهرات اعتراضآميز مقابل كاخ سفيد كردند كه با دخالت پليس به درگيري و زد و خورد انجاميد. اين واقعه كه برابر ديدگان شاه، فرح و كارتر رئيسجمهور امريكا رخ داد، بازتاب گستردهاي در رسانههاي جهان داشت و آسيب شديدي به موقعيت رژيم وارد آورد. در چنين شرايطي جعفريان طي مقالهاي در روزنامه كيهان نوشت: «ميخواهم بر ماسكداران واشنگتن نتازم و درباره آنها داوري نكنم. منظورم از اين نوشته كوتاه نه تاختن بر اين گروه است و نه ستايش كردن كساني كه با پرچم ايران و سرشار از روح وطنپرستي، مقدم شاهنشاه و شهبانوي ايران را در واشنگتن گرامي داشتند. ميهنپرستي مرز ندارد. اگر بخواهيم به فرزندان شهيدان چند هزار سال تاريخ ايران، مزد و پاداش بدهيم همه افراد ملت ايران فرزندان آن شهيدانند و مزد همه افراد ملت اين است كه ايران براي آنها به جاي مانده است. روي سخن من با بيگانگاني نيست كه به نام ايراني، ماسك بر چهره داشتند. ما را با آنها سخني نيست نه امروز و نه فردا، زيرا فردا نيز ايران در عرصه جهان كارهاي نامشروعي ندارد كه به مزدوران سفيد و سياه نيازمند شود. هر روز كه قرار باشد خوني براي ماندن ايران بر زمين بريزد، ايران بهترين جوانانش را به ميدان خواهد فرستاد همچنان كه در ظفار ممكن است اين نقابداران ندانند كه تصوير كوششهاي مذبوحانه آنها در برابر چشم افراد ملت ايران قرار گرفت و اخبار كوششهاي آنان از راديو و تلويزيون و مطبوعات ايران پخش شد. اما ايران در مذاكرات واشنگتن پيروز شد و نقابداران، فقط نفرت و انزجار نه تنها ملت ايران بلكه ميليونها مردم جهان را كه شاهد حركات شرمآور آنها بودند جلب كردند.»89
جعفريان با وجود اعتراضات سراسري مردم در ماههاي پاياني عمر رژيم با ارائه نشاني غلط مدعي ميشد: «آنچه در ايران ديده ميشود ناخرسندي است نه نارضايتي»90 او در بيشتر سخنرانيها با سوءاستفاده از بيزاري عمومي مردم ايران از كمونيسم ميكوشيد تا هر موضوعي را در كنار اين عنوان مطرح كرده، به نوعي با آن مرتبط سازد مثلاً مخالفان شاه را هواداران فاشيسم ميخواند و ميگفت: «كمونيسم و فاشيسم در ايران امروز مطرود و منفور است.»91 در حالي كه مردم برنامههاي فرهنگي رژيم را در مسير دينزدايي از سطح جامعه برميشمردند اظهار ميداشت: «سياست ضدديني و كمونيسم در ايران و كشورهاي اسلامي شكست خورده است.»92 و يا براي اينكه به صورت مستقيم جريان مذهبي را مورد حمله قرار ندهد ميگفت: «ارتجاع كمونيسم و ارتجاع سياه دشمنان قسم خورده انقلاب شاه و ملت هستند.»93
بر اساس اسناد ساواك او در اواخر سال 56 به دليل افزايش نقش روحانيت در سطح جامعه تلاش ميكند تا از طريق برخي روحانيون عاليرتبه حوزه علميه از جمله آيتالله سيدكاظم شريعتمداري ترتيب ملاقات تعدادي از علما با شاه را بدهد و يا به طريقي نزديكي دو طرف را به جامعه القا كند.94 جالب اينكه جعفريان در مقام قائممقام دبيركل حزب رستاخيز مسئوليت راهاندازي راهپيمايي و تهيه قطعنامههاي حمايتآميز از رژيم را نيز به عهده داشت. در پي قيام 19 دي 56 مردم قم، حزب رستاخيز به فكر برپايي راهپيمايي در شهر قم افتاد كه در تداركات آن محمود جعفريان نقش محوري داشت.95 البته مراسمي از اين دست لزوماً با موفقيت توأم نبود. فريدون هويدا پيرامون چگونگي برگزاري يكي از اين مراسم كه براي مقابله با چهلم هاي پي در پي شهدا برگزار ميشد ميگويد:
«شاه از تكرار چنين وقايعي گيج شده بود. ابتدا رئيس ساواك و نخستوزير را مورد انتقاد قرار داد كه چرا نتوانستهاند در مقابل روند حوادث سد ايجاد كنند؟ و بعد هم شخصاً دستور داد كه حزب رستاخيز تظاهراتي را به طرفداري از رژيم سازمان دهد. دستور شاه در روز 13 فروردين 57 به اجرا درآمد و طي آن، مقامات حزب رستاخيز توانستند تظاهراتي را با شركت چندين هزار تن از كارگران، كشاورزان و افراد سرشناس در تبريز به عنوان طرفداري از رژيم برگزار كنند.»
وي با اشاره به پخش مستقيم اين مراسم از راديو ميگويد: «در اين مراسم محمود جعفريان، معاون دبيركل حزب رستاخيز با جملاتي بسيار قلنبه ـ كه فهم آن از قدرت بسياري مردم و حتي تهرانيها هم خارج بود ـ سخن ميگفت: «اين انقلاب سبب شده كه رعايا به صورت مالك درآيند، كارگران در بيست درصد از سود كارگاهها شريك شوند، مردم از مزاياي بيمههاي اجتماعي استفاده كنند و ...» و در اثناي نطق او نيز هر بار كه نامي از شاه ميبرد، صداي كف زدن جمعيت هم شنيده ميشد. كارگران و كشاورزاني كه در اين مراسم شركت كردهاند اكثراً فقط آشنايي مختصري به زبان فارسي دارند و به همين جهت اصلاً باور كردني نيست كه چنين سخنان اديبانهاي براي آنان بيان شود. تصورم اين است كه جعفريان در نطق خود اصلاً به مردم حاضر در ميدان توجهي ندارد و مخاطب خود را تنها شخص شاه ميداند كه مطمئنم هماكنون پاي راديو نشسته و دارد به سخنان جعفريان گوش ميدهد.»96
جعفريان به رغم همه تلاشهايش، از سوي برخي ديگر از مهرههاي وابسته به دربار مورد انتقاد قرار ميگرفت و حتي در زمره افراد شايسته رژيم ارزيابي نميشد. احمدعلي مسعود انصاري در تحليلي با اشاره به وضعيت حكمراني محمدرضا و قدرت مطلقه او، نام برخي رجال سياسي، مديران و مسئولان عاليرتبه رژيم و از جمله محمود جعفريان را يادآور شده، ميگويد: «در يك كلام بايد گفت كه اين سالها، دوران آدمهاي متوسط و بياعتقاد بود و به تعبير ديگر دوران كوتولههاي سياسي. ديگر از رجال استخواندار و ميهنخواه كه حتي در موقعيت وابستگي باز هم براي اداره كشور به اصولي مبتني بر واقعيات درون جامعه پايبند بودند اثر و خبري نبود.»97
اگر بخشي از قضاوت احمدعلي مسعود انصاري درباره رجال پهلوي را ناشي از نوعي حسادت و رقابتهاي درون سيستمي بدانيم بايد بخش ديگري از آن را نوعي واقعبيني نسبت به ساختار مديريتي رژيم ارزيابي كرد. حكومت پهلوي طي دوران حيات خود رجال و شخصيتهاي مختلفي را در گروه همكاران خويش ديد كه با نزديك شدن به سالهاي پاياني عمر رژيم رفته رفته از تعداد عناصر وطنخواه، كاردان و سالم در ميان آنان به شدت كاسته شد. در حقيقت هر چه قدرت شاه بيشتر ميشد چهرههاي كارآمد از آن دور ميشدند.
دفاع از حضور نظامي در ظفار
يكي از مشهورترين خدمات محمود جعفريان به رژيم پهلوي چاپ و انتشار كتابي است با عنوان در ظفار خبري نيست. ظفار نام منطقهاي نفتخيز در كشور عمان و بزرگترين استان آن است. از سال 1345 جنبشي آزاديخواهانه و استقلالطلبانه عليه امپرياليسم و فئوداليسم در اين منطقه آغاز شد كه به جنبش ظفار معروف گشت. اين جريان پس از مدتي با گسترش حوزه فعاليت خود تلاش كرد تا با استفاده از سلاح به اهداف خود دست يافته و مدلي جديد در مبارزات خاورميانه را در مقابل تجربه ناسيوناليسم كلاسيك عربي پايهگذاري كند. رهبري اين جنبش با جبهه خلق براي آزادي خليج فارس بود. جنبش ظفار با رژيم اشغالگر صهيونيستي به شدت مخالف بود و كشورهاي همپيمان آن در منطقه و از جمله ايران را در يك صف ميديد. اين جنبش با برخورداري از حمايت تودههاي مردم در زماني كوتاه موفق شد مناطق وسيعي از كشور عمان (90 درصد منطقه ظفار) را آزاد كرده اقدام به تأسيس حكومت خودگردان كند. توفيقات جنبش ظفار اين نگراني را براي دولتهاي منطقه و حاميان فرامنطقهاي آنها بويژه امريكا ايجاد كرد كه تثبيت جنبش ظفار به الگويي براي ساير جريانات سياسي و مبارز عرب تبديل خواهد شد. و از سوي ديگر اهميت ژئوپولتيك و ژئواستراتژيك خاورميانه و منطقه نفتخيز خليج فارس ايجاب ميكرد كه قدرتهاي امپرياليستي و دولتهاي خودكامه منطقه براي مهار و سركوب جنبش وارد عمل شوند.
جرج رنتس (George Rentez) در گزارشي براي مؤسسه هوور (Hoover) كه به كنگره امريكا تسليم شد درباره اهميت جنبش ظفار نوشته بود: «سئوال اساسي اينجاست كه آيا انقلابيون قادرند يكي از رژيمهاي منطقه را سرنگون كنند. اولين هدف آنها عمان است و در صورت موفقيت، با توجه به موقعيت قوي شده خود حتماً در مناطق ديگر به پيروزيهايي نايل ميشوند.»98
يمن جنوبي كه دولت آن (جمهوري دمكراتيك خلق يمن) در سال 1967 تأسيس شد كمكهاي نظامي و سياسي وسيعي به مبارزان ظفار كرد و موجب تقويت آنها شد. البته يمن جنوبي برخوردار از حمايتهاي دولت مستقر در كاخ كرملين (شوروي سابق) بود و همين امر نگراني امريكا را مضاعف ميساخت. در مقابل، ايران كه پس از خروج نيروهاي بيگانه از خليج فارس مسئوليت امنيت و ژاندارمي منطقه را عهدهدار شده بود به كمك دولت مركزي عمان شتافت و با اعزام يگانهاي نظامي خود، سهم فراواني در سركوب جنبش ظفار ايفا كرد. نيروهاي ارتش ايران در اين لشكركشي متحمل تلفات و خسارات زيادي شدند كه به دليل سانسور شديد خبري امكان انتشار آنها فراهم نگرديد. تا سه سال بعد از جنگ ظفار و بازگشت بقيه نيروها، مطلبي در رسانههاي ايران منعكس نشد. جرايد خارجي گاهي مطالبي را منتشر ميكردند اما به دليل آنكه ورود خبرنگاران و افراد غيرنظامي به آن منطقه ممنوع بود، خبري از حوادث منطقه به بيرون درز نميكرد. آنچه در اذهان عمومي ايران وجود داشت اخبار سربازاني بود كه براي مدتي به ظفار رفته در آن جنگ شركت جسته بودند. برخي گروههاي عرب نيز مطالبي را منتشر ميساختند كه چندان قابل اعتماد نبود. اجساد و پيكرهاي زخمي سربازان ايراني بيسر و صدا و در بايكوت مطلق خبري مخفيانه به كشور بازميگشت و تحويل خانوادههايشان ميشد. راديو و تلويزيون دولتي ايران هم كه بخش اخبار سياسي آن در مديريت محمود جعفريان بود در سكوت مطلق به سر ميبرد.
بعد از سه سال، هنگامي كه محمود جعفريان براي اولين بار از ظفار سخن گفت مردم تازه از خود ميپرسيدند: ظفار كجاست؟ همه چيز در كنترل سازمان امنيت بود تا مطلبي بدون هماهنگي منتشر نگردد.99 رژيم براي جلوگيري از هرگونه شايعهپراكني و انحراف افكار عمومي به سوي جريانات خبري مخالف، چند طرح را در دستور كار قرار داد كه همگي زيرنظر محمود جعفريان برنامهريزي و اجرا ميشد. وي به دليل سابقه فعاليت در كشورهاي عربي، در سال 1355 كتابي را در نهصد صفحه به رشته تحرير درآورد كه طي آن ضمن ارائه تصويري مخدوش و مجعول از جنبش ظفار به توجيه اهميت سركوب و نابودي آن در منطقه پرداخت. اين كتاب را انتشارات انديشههاي رستاخيز در تيراژي گسترده چاپ و در سراسر كشور توزيع كرد. اين كتاب پس از ترجمه به زبان عربي و انگليسي در كشورهاي ديگر نيز توزيع شد. همچنين به پيشنهاد نامبرده، راديو و تلويزيون با سناريويي كه خود آن را طراحي كرده بود، گروهي فيلمبردار و هنرپيشه و گريمور را به ظفار اعزام كرد تا يك فيلم سينمايي تهيه كنند. هدف از اين طرح به نمايش درآوردن اقتدار و توانايي ارتش شاهنشاهي بود. سه ماه كار مداوم زيرنظر مستقيم شاه و هدايت جعفريان به سرانجام مطلوب نرسيد و فيلمي ضعيف و بيتأثير ساخته شد كه امكان پخش نيز نيافت.100 اسناد وزارت دربار و وزارت امور خارجه نشان ميدهد كه شاه شخصاً پيگير ساخت اين فيلم بوده است.101 در عين حال جعفريان با تهيه چند برنامه تلويزيوني نظر شاه را در اين زمينه تأمين كرد. او در حقيقت ميكوشيد تا ضمن اثبات حقانيت رژيم براي لشكركشي به عمان، توجيهي براي مرگ و مجروحيت صدها سرباز ايراني بيابد. جعفريان تا آخرين روزهاي حضور در ساختار مديريتي كشور همواره موضوع لشكركشي به ظفار را مورد توجه قرار ميداد و به بهانههاي مختلف به توجيه و دفاع از آن ميپرداخت. گويي موضوع ظفار امري حياتي براي او و دستگاه حاكمه بود و هرگونه شبهه نسبت به آن غيرقابل تحمل.102 او همچنين براي تخطئه مخالفان رژيم آنها را متهم ميكرد كه قصد راهاندازي جريان ظفار را در ايران دارند. وي در اظهارنظري گفته بود: «دولت وظيفه دارد ملت ايران را از هر نوع دسيسه و توطئهاي آگاه كند. از شكستن يك شيشه تا آتش زدن يك مدرسه و يك بيمارستان و يك بانك. دولت وظيفه دارد كه خرابكاران را طبق قانون و بر اساس اصول عدالت مجازات كند. در چند سال گذشته چندين جبهه به نام جبهه آزاديبخش، به نام خليج فارس و استانهاي ديگر ساختند. در چند سال گذشته ايران را در آستانه جنگهاي بزرگ قرار دادند. در چند سال گذشته خواستند كه جبهه ظفار را به داخل ايران بياورند!»103
انتشار مقاله ايران و استعمار سرخ و سياه
نام جعفريان پس از انتشار مقاله «ايران و استعمار سرخ و سياه» كه به رهبري نهضت يعني امام خميني اهانت كرده بود به دفعات شنيده شد. برخي معتقدند از آنجا كه اقبال عمومي به سوي حضرت امام و محوريت ايشان پس از شهادت آيتالله سيدمصطفي خميني در سطح جامعه گسترش يافت، رژيم در اقدامي شتابزده و در پاسخ به تحليلهاي صورتگرفته از ايشان واكنشي از خود نشان داد و از اين رو اقدام به تهيه و انتشار آن مقاله در 17 دي 56 در روزنامه اطلاعات كرد كه به قيام مردم قم در 19 دي ماه مواجه شد.
داريوش همايون كه در آن زمان عهدهدار وزارت اطلاعات و جهانگردي بود درباره چگونگي چاپ اين مقاله ميگويد: «از دربار شاهنشاهي، هويدا شخصاً تلفن كرد كه بايد اين مقاله چاپ شود. دستور فرمودند. به من دادند و من هم به خبرنگار اطلاعات تحويل دادم. اطلاعات گفت براي ما خوب نيست، در قم به روزنامه ما حمله ميكنند. گفتم: چارهاي نيست، دستور دادند. گفتند چرا ما اين كار را بكنيم؟ گفتم: قرعه به نام شما افتاد.»104
به دليل استفاده از نام مستعار براي نويسنده مقاله، گمانهزنيها براي شناسايي نويسنده و دستاندركاران انتشار آن شدت گرفت. بديهي بود كه مسئولان فرهنگي و رسانهاي رژيم درصدر افراد مظنون قرار داشتند. در ميان اين عده محمود جعفريان بيش از سايرين مورد توجه و سئوال قرار ميگرفت. ساواك طي گزارشي پس از قيام 19 دي ماه با اشاره به اهانت جعفريان به جامعه اسلامي در كنگره حزب رستاخيز همين امر را موجب طراحي نقشه ترور وي توسط چند نفر دانسته است.105 به نظر ميرسید تهديدها عليه جعفريان بيشتر ناشي از شايعه دست داشتن او در تهيه مقاله 17 دي ماه بوده است. شايعه دست داشتن جعفريان و همكاران و همفكرانش بسيار فراگير بود. مسعود بهنود مينويسد: «محمود جعفريان، پرويز نيكخواه106 و شجاعالدين شفا107، جدا از هم، متني را مينوشتند كه ميبايست فرمان آتش جنگي باشد كه رژيم درصدد بود برپا كند. متنهاي تهيه شده آن سه تن را شاه خود ويراستاري كرد. از تركيب آنها با هم مقالهاي فراهم آمد كه ميبايست در روزنامه عصر، آن را چاپ كنند.»108
البته جعفريان پس از پيروزي انقلاب و به هنگام بازداشت در زندان قصر در گفتگو با خبرنگاران با هدف ردّ اتهام از خود پيرامون اين مقاله گفت: «وقتي مقاله را خواندم كنجكاو شدم ببينم چه كسي آن را نوشته زيرا ميدانستم احمد رشيدي مطلق فقط ميتواند يك نام مستعار باشد. دست به تحقيق زدم. تحقيقات نشان داد كه نويسنده مقاله پرويز نيكخواه مدير گروه تحقيق و دفتر مركزي اخبار راديو و تلويزيون است. نيكخواه به دستور شاه مقاله را نوشت و در اختيار هويدا كه وزير دربار بود گذاشت. هويدا نيز نامه را با مارك سركاغذ دربار پس از تأييد شاه، به يكي از خبرنگاران روزنامه اطلاعات سپرد. البته روزنامه اطلاعات براي اينكه مقاله را چاپ نكند مقاومت زيادي از خود نشان داد.109
برابر مجموع قراين موجود، مقاله در حلقهاي از عناصر رسانهاي رژيم و البته ماركسيستهاي قديمي به رشته تحرير درآمده كه جعفريان از عناصر محوري و كليدي اين بخش در رژيم پهلوي به شمار ميآيد و بي اطلاعي او از اين موضوع امري غيرممكن به نظر ميرسد.110 جالب اينكه تعبير «ارتجاع» و يا «استعمار سرخ و سياه» از كلماتي است كه جعفريان معمولاً در سخنرانيها و يادداشتهاي خود از آنها استفاده ميكرد.111
نطق معروف شاه
از جمله مواردي كه از قطبي و جعفريان به عنوان عوامل حادثه ياد ميشود داستان نطق معروف شاه است تحت عنوان «صداي انقلاب شما را شنيدم». گفته ميشود اين نطق به وسيله رضا قطبي تهيه شد و چون خود او صاحب قلمي نبود، احتمالاً يكي از مشاوران نزديك او در تلويزيون، محمود جعفريان يا پرويز نيكخواه بايد اين متن را نوشته باشند. خود شاه هم بعدها متوجه ميشود كه ايراد اين نطق در آن شرايط اشتباه بزرگي بود، و در گفتگويي با هوشنگ نهاوندي رئيس سابق دانشگاه پهلوي و آخرين رئيس دفتر فرح پهلوي در پاناما، در پاسخ به اين سئوال كه ماجراي نطق چه بوده آيا شاه تصديق نميكند كه ايراد چنين نطقي در آن شرايط اشتباه بوده است، ضمن تأييد اين مطلب كه در اين كار اشتباه شده است، ميگويد: «در اين مورد به خصوص چنان مرا تحت فشار قرار دادند و كار با شتاب و عجله صورت گرفت كه حتي فرصت نشد قبلاً متن تهيه شده را بخوانم. به همين دليل بود كه چند بار به هنگام خواندن متن تُپق زدم.»
شاه همچنين بدون ذكر نامي از رضا قطبي، راديو تلويزيون را يكي از عوامل تحريك مردم، تضعيف و سقوط رژيم سلطنتي به شمار ميآورد. البته ادعاي شاه در اين باره كه او را براي ايراد آن نطق كذايي تحت فشار گذاشته بودند قابل قبول به نظر نميرسد و شاه ظاهراً براي تبرئه خود از عواقب نطق اين مطلب را عنوان مينمايد.112 روشن است كه اين نطق نيز دستپخت عناصر رسانهاي و دستاندركار در هدايت افكار عمومي بود كه جعفريان سردمدار آنان بوده است.
علت واگذاري امور به چپها
وابستگان تفكرات ماركسيستي و كمونيستي بويژه اعضاي حزب توده در رژيم پهلوي به كرّات به كار گرفته ميشدند. رژيم با اين عمل در حقيقت به دو هدف عمده خود ميرسيد؛ اول اينكه با جذب اين افراد و وابسته كردن آنان به خود از بازگشت مجدد آنها به فعاليتهاي ضدرژيم جلوگيري ميكرد. از سوي ديگر با توجه به كمبود شديد نيروي انساني متخصص، نيازهاي فني و مديريتي خود را برآورده ميساخت. بسياري از افراد حزب توده عمدتاً از بين افراد تحصيلكرده در خارج و داخل كشور بودند و اكثراً به علت عدم ارتباط با عوامل سطح بالاي حكومتي و درباري، براي پيدا كردن شغل مناسب در مضيقه بودند. تنها نقطه اتكايشان تخصص و مدرك علمي عالي آنها بود ولي چون از نظر حكومت، پيشينه سياسي نامطلوبي داشتند در دادن شغل به آنان احتياط و وسواس زيادي معمول ميشد. رژيم با توجه به احتياج مبرم به آنان، نميتوانست از آنان چشمپوشي كند. بدين لحاظ درصدد جذب آنان برآمد. بسياري از اين افراد بعد از مدتي همكاري با مراكز اطلاعاتي و اطمينان از تنبّه آنان به خدمت گرفته ميشدند و عدهاي نيز به مقامات بالاي حكومتي از قبيل نمايندگي مجلس و وزارت نيز رسيدند.113
برخي تحليلگران سياسي در تشريح تحولات داخلي ايران و چگونگي استفاده از اعضاي حزب توده معتقدند: «دولت ايالات متحده با رضامندي كامل از تحولاتي كه در ايران روي داده بود بيش از پيش شاه را به عنوان ديكتاتور مصلح مورد حمايت قرار داد. هر چه بر قدرت شاه افزوده ميشد، گرايش او به حكومت فردي و خودكامگي افزايش مييافت. شخصيتهايي سنتي كه تا حدودي جرئت گفتن حقايق ناخوشايند را به او داشتند به تدريج از صحنه سياست طرد شدند و طبقه جديدي از افراد تكنوكرات تحصيل كرده امريكا و اعضاي سابق حزب توده روي كار آمدند كه اغلب فاقد بينش سياسي و محبوبيت در ميان مردم بودند...114 اميرعباس هويدا با سيزده سال سابقه نخستوزيري و بيشترين تجربه در استفاده از تودهايهاي سابق، پيرامون همكاري با اين گروه گفته بود: «من در كابينهام هشت وزير تودهاي سابق دارم كه با انضباطترين وزرايم هستند.»115
اطمينان خاطر رژيم از همكاري با اين عده به اندازهاي بود كه به هشدارها و تذكرات علاقهمندان و نزديكان دربار در اين خصوص توجهي نميكرد. مصطفي الموتي از وابستگان رژيم ميگويد: «گروهي از روشنفكران و افراد تحصيلكرده كه پس از شهريور 20 به حزب توده رفته بودند و به تدريج خود را كنار كشيده به زندگي عادي بازگشتند در داخل تشكيلات مملكتي حتي در حساسترين مقامات در دربار، ساواك، هيأت دولت، سازمانهاي حزبي و حتي ارتش و مقامات انتظامي و امنيتي راه يافتند و از وجودشان حداكثر استفاده ميشد. گاهگاهي مشاغلي به اين قبيل افراد داده ميشد كه مورد تعجب بود. كراراً از دكتر اقبال شنيدم كه ميگفت: واگذاري مشاغل حساس به تودهايهاي سابق خيلي خطرناك است؛ اينها موريانهوار پايههاي تخت سلطنت را خواهند جويد. ميگفت شخصاً هم به اعليحضرت گفتهام... ولي اعليحضرت ميگفت پايههاي رژيم اين قدر محكم است كه از آنها در هر شغل و مقامي كه باشند كاري ساخته نيست.»116
در گزارش ساواك به نقل از علي زرينهباف، وكيل دادگستري آمده است: «تعجب ميكنم كه چرا شاه مملكت... اجازه ميدهد مجيديها و جعفريانها كه تودهاي با نام و نشان هستند مملكت را به نيستي و برادركشي سوق دهند و چرا اجازه نميدهند سياستمداران اصيل و ميهنپرست و معتقد به رژيم شاهنشاهي روي كار بيايند...»117 همچنين در گزارش ديگري آمده است: به طوري كه بين طبقه تحصيلكرده و روشنفكر بحث و گفتگو ميباشد معتقد هستند كه دكتر جعفريان، قائممقام دبيركل (حزب رستاخيز) نميتواند يك ناسيوناليست باشد و يقيناً نامبرده پيرو همان ديالكتيك قبلي است. از طرفي با توجه به وضعيت جعفريان در گذشته و فعاليتهاي گسترده او در حزب رستاخيز ملت ايران، سخنان وي در اجتماعات به دل نمينشيند و در روحيه افراد و افكار آنان اثر چنداني نخواهد داشت.»118
در كتاب خاطرات منتسب به فريده ديبا، مادر فرح از قول وي آمده است: «در بين درباريان و رؤساي دواير دولتي و حتي در ميان افراد رده اول وزارتخانهها و دانشگاهها اشخاصي با سوابق كمونيستي وجود داشتند... صدها تودهاي مرتد داشتيم كه اكثراً بهايي شده بودند و خود را جاننثار محمدرضا ميناميدند. ولي من به اين اظهارات آنها شك داشتم! محمدرضا ميگفت: اين بيچارهها كه در جواني فريب شعار آزادي و عدالت اجتماعي و رفاه عمومي كمونيستها را خورده بودند، حالا در ميانسالي به عينه ميبينند مدينه فاضلهاي كه كمونيستها نشان ميدهند در ايران مجسم شده است! به همين دليل در صف اول علاقهمندان ما قرار گرفتهاند. به اعتقاد من اين افراد دروغگوهايي بودند كه در جواني به خاطر آنكه اوضاع جهاني را در مسير انقلابهاي كمونيستي ميديدند و براي خود آيندهاي روشن را مجسم ميكردند، به اجتماعات كمونيستي نظير كنفدراسيون و سازمان جوانان، يا دانشجويي حزب توده پيوستند تا از اعانات احزاب كمونيستي بهرهمند شوند. اما پس از پايان تحصيل و برگشتن به ايران چون اوضاع را مخالف كمونيستها ديدند... در جهت وزش باد سر خم كردند و با رژيم همراه شدند. به من حق بدهيد اگر اين افراد را مشتي آدمهاي فرصتطلب بنامم كه در هر زمان خود را با جريان مقتدر عصر همگام ميكردند و به قول معروف از هر طرف كه باد ميآمد باد ميدادند! بعد از سقوط رژيم شاهنشاهي ايران ديدم در بعضي كتابهاي خاطرات و يا در جريان محاكمه دستگيرشدگان نظير پرويز نيكخواه و محمود جعفريان اين افراد در صحبتهاي خود گفتهاند: ما به دروغ خود را به رژيم و به شاه نزديك كرده بوديم تا از درون به سلطنت لطمه بزنيم. جعفريان علناً در دادگاه انقلاب گفته بود ما به اين نتيجه رسيديم كه با نزديك كردن خود به رژيم بهتر ميتوانيم آن را از درون تهي كنيم! ملاحظه بفرماييد چه افراد شريفي در اطراف ما بودند!»119
علي اميني نخستوزير اوايل دهه 1340 هم كه به رغم برخي بيمهريهاي شاه همواره مدافع سلطنت بود و به نحوه استفاده از نيروها و اعطاي مسئوليتها انتقاد داشت، درباره محمود جعفريان و عملكرد او گفته بود: «اوضاع به طوري وخيم است كه ما در لبه پرتگاه قرار گرفتهايم... نميدانم چرا ميبايست افرادي كه در ايران به عنوان كمونيست شناخته شدهاند براي افتتاح راديو، قرآن بخوانند.»120 وي در اظهارنظر ديگري ميگويد: «هنر جعفريان اين است كه نه تنها مخالفين را موافق نميكند بلكه اين شخصيت بينالمللي قادر است كليه موافقين را هم مخالف كند.»121
اما نراقي در تبيين عملكرد اين عده ميگويد: «ما از ماركسيستها خيرها ديديم. اين ماركسيستها ميخواستند ماركس را به محمدرضا شاه متصل كنند... نيكخواه كمي اين جوري بود. چند تا از كساني كه در واقعه 21 فروردين در قتل شاه نقش داشتند و شاه هم آنان را بخشيده بود، وارد دربار شده بودند و ماركسيسم خود را صرف سلطنت استبدادي شاه ميكردند.»122 وي پيرامون واگذاري امور به مخالفان رژيم تأكيد ميكند كه اين كار سياست فرح بوده ، شاه هم با آن مخالفتي نداشته است چرا كه دردسري براي رژيم ايجاد نميكرد.123
برخي اطلاعات حاكي از آن است كه فرح ديبا در دوران تحصيل در فرانسه جذب سازمان دانشجويي حزب توده شده بود.124 فرانسه از جمله كشورهاي غربي است كه انديشههاي كمونيستي و ماركسيستي نفوذ و گسترش زيادي در آن داشته و گروههاي چپ همواره از آزادي عمل زيادي براي فعاليت برخوردار بودهاند. بر اساس آنچه كه به نقل از مادر فرح مطرح شد، رابط و عامل ارتباط او با حزب توده «انوشيروان رئيس فيروز» يكي از همكلاسيهاي فرح در دانشكده پليتكنيك پاريس و يكي از فعالان سازمان دانشجويي حزب توده در پاريس بوده است.125 احسان طبري هم كه از گردانندگان و نظريهپردازان اصلي حزب توده بود، رفت و آمد و فعاليت فرح به شاخه دانشجويي حزب توده در پاريس را تأييد ميكند.126
البته گفته ميشود علاوه بر فرح، اشرف پهلوي خواهر محمدرضا و يكي از پرنفوذترين افراد خانواده سلطنتي نيز در اين امر فعال بوده است. فريدون هويدا ميگويد: «اشرف نيز فعاليتهايي را براي جذب عناصر چپگرا آغاز كرده بود تا آنهايي را كه به خاطر خارج بودن از دور، خود را عاطل و باطل احساس ميكردند به راه آورد. به خصوص كه اين عده مثل بقيه، هم ثبات رژيم را پذيرفته بودند و هم ميديدند كه شاه علاوه بر حمايت از سوي غرب، اخيراً مورد عنايت بلوك شرق نيز قرار گرفته است. به همين جهت ضمن آنكه راه ديگري جز پيوستن به رژيم، فراروي خود نميديدند، حداقل اميد داشتند كه شايد از اين طريق بتوانند زمينه برقراري دمكراسي را از درون رژيم فراهم سازند.»
مترجم كتاب سقوط شاه كه مطالب فريدون هويدا را نقل كرده در تشريح اين موضوع مينويسد: «همه كمونيستهايي كه به مرور ايام در خدمت رژيم شاه قرار گرفته بودند، اقدام خود را به همين نحو توجيه ميكردند و حتي بسياري از آنان كه اركان «ساواك» را تشكيل ميدادند از قبيل: محمود جعفريان، منوچهر آزمون، عباس شهرياري، كوروش لاشايي، پرويز نيكخواه و ... معتقد بودند كه از طريق نفوذ به تشكيلات رژيم بهتر ميتوان به تودهها! خدمت كرد. چنان كه كمونيستهاي قديمي نيز مثل: هوشنگ نهاوندي، دكتر باهري، الموتي و برادران هويدا نيز با پيروي از همين نظريه به سلك خدمتگزاران شاه درآمده بودند.»127
به هر حال آنچه كه از مجموع اسناد و قراين به دست ميآيد اينكه رژيم براي جذب و استفاده از تودهايهاي سابق بسيار جدي بوده در اين راه توفيق زيادي نيز كسب كرده است و اين كار را حتي به قيمت مخالفت نيروهاي وفادار به رژيم نيز، ترك نميكرد.128 جالب اينكه بخش عمدهاي از اين نيروها در دستگاههاي فرهنگي، هنري و رسانهاي به كار گرفته ميشدند. درباره علت اين امر گمانههاي مختلفي مطرح است:
بخشي از آن احتمالاً ناشي از تخصص اين گروه و بخشي به دليل علاقه آنها و اهميتي است كه براي دستگاههاي مذكور قايل بودهاند. به عنوان مثال بسياري از اين افراد در راديو ـ تلويزيون، مراكز توليد آثار هنري و يا كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان اشتغال داشتند. بديهي است هيچيك از آنها بدون توصيه و يا موافقت ساواك امكان راهيابي به مراكز فوق را نمييافتند و سئوال اين است كه چرا رژيم نيروهاي باسابقه ماركسيستي را بيشتر در نهادهاي فرهنگي به كار ميگرفت. پاسخ روشن است. از يك سو حكومت پهلوي از داشتن نيروهاي كارآمد با ويژگيهاي موردنظر خود محروم بود و از سوي ديگر افراد با سابقه ماركسيستي قرابت زيادي به برنامهها و آموزههاي فرهنگي رژيم شاه داشتند و در اين چارچوب زمينه بيشتري براي فعاليت مييافتند. اين گروه در پروژه مذهب زدايي، كارآيي فراواني داشتند و نيز ميتوانستند عليه مكتب ماركسيسم كه رژيم به شدت دنبال فروپاشي آن بود، اظهارنظر تخصصي كرده آن را رد كنند.
ديدگاه يك روزنامهنگار قديمي
مرحوم مهدي بهشتيپور از روشنفكران سياسي دهه 1320 كه در جواني به دليل علاقهمندي به آزادي و مخالفت با استبداد عضويت در حزب توده را پذيرفته بود از روزنامهنگاران قديمي كشور است كه از احترام خاصي در جامعه مطبوعاتي برخوردار بود. وي به دليل وابستگي شديد حزب توده به شوروي و همچنين گرايش به نوعي ناسيوناليسم از اين حزب فاصله گرفت و از آن خارج شد. او تا پايان عمر (1382) با فعاليت مستمر در نشريات مطرح كشور در متن فضاي رسانهاي كشور و حوادث و تحولات اين حوزه بود. بهشتيپور در اظهارنظرهاي شفاهي با همكاران و نزديكان خود از محمود جعفريان به عنوان يكي از كساني ياد ميكرد كه اشتباه محاسباتي داشتهاند و تصور كردهاند به جاي مبارزه و يا انتقاد از بيرون كه راه به جايي نميبرد بايد وارد دستگاه شد و به مرور نسبت به اصلاح آن از درون اقدام كرد. وي پرويز ثابتي، عنصر برجسته امنيتي رژيم و محمود جعفريان را از اين گروه ميدانست و ميافزود: «آنها خودآگاه وارد سيستم شدند و اين سياست را در پيش گرفتند. البته ثابتي به جاي آنكه به تغيير و اصلاح بينديشد خود جزء تعميمدهندگان انحراف شد.»
بهشتيپور تأكيد ميكرد: «جعفريان تلاش داشت به جاي ورود به حوزههاي سركوب مخالفين، بيشتر در محافل روشنفكري و فرهنگي به توجيه ايده نظام شاهنشاهي بپردازد. جعفريان از جهاتي به گذشته خود پشت كرد و شيوه ديگري را براي اصلاح امور برگزيد. او توان زيادي در نفوذ به افراد و لفاظي و استدلال داشت. به راحتي در مذاكرات طرف مقابل را قانع ميكرد و احاطه زيادي بر كار خود داشت و اساساً كار خود را به راحتي پيش ميبرد و ديگران را با تسلط زياد اداره ميكرد. اگرچه فرد ممكن بود بعداً متوجه شود كه چه كلاهي به سرش رفته است. چنين افرادي در بخش رسانهاي رژيم گذشته كم تعداد بودند.»
بهشتيپور با اشاره به تلاشهاي جعفريان در فريب افكار عمومي تصريح ميكرد: «سال 56 راديو با پخش خبري اعلام كرد كه فردي در يك جلسه به نشانه اعتراض برخاسته و گفته است كه در اين كشور آزادي و استقلال نيست كه جعفريان بلافاصله به او پاسخ ميدهد همين سخن و اعتراض شما بيانگر وجود آزادي است. اين سناريو قطعاً توسط جعفريان از پيش طراحي شده بود تا به شنونده وجود آزادي را القا كند. اين شيوه در آن زمان كه رسانههاي قوي و متعدد به شكل امروز وجود نداشت با طراحي و ابتكار محمود جعفريان كه اساساً متخصص اين رشته بود در دستور كار قرار ميگرفت كه هدف آن بيشتر قانعسازي و توجيه افكار عمومي به نفع رژيم پهلوي بود.»129
انجام كار
با گسترش اعتراضات مردمي عليه رژيم پهلوي، رضا قطبي رئيس وقت راديو ـ تلويزيون در نيمه شهريور 57 از سمت خود استعفا كرد. بلافاصله پس از وي محمود جعفريان نيز از كليه مشاغل دولتي خود در راديو ـ تلويزيون و خبرگزاري پارس كناره گرفت.130 او به رغم استعفا از مشاغل حكومتي، ارتباطات خود را در جهت كسب اطلاعات و اخبار و ارزيابي شرايط عمومي كشور تا زمان سقوط رژيم حفظ كرد.131 البته برخي كاركنان راديو ـ تلويزيون و فعالان مطبوعاتي در سال 57 شكايتهايي را عليه وي مطرح كردند كه به هيچيك رسيدگي نشد.
جعفريان سرانجام پس از پيروزي انقلاب اسلامي در تاريخ 25 بهمن 1357 با تسليم خود به مأموران انتظامي دستگير و روانه زندان شد. او در دوران بازجويي تلاش كرد تا مسئوليت اقداماتش را به گردن مقامات عاليرتبه رژيم انداخته خود را كارمندي عادي معرفي كند. وي حتي سعي نمود به ظاهر با طرح اعترافاتي عليه ديگران و از جمله هويدا132 پرونده اتهامي خود را سبك كند. اما دادگاه انقلاب پس از رسيدگي به پرونده اتهامي، نامبرده را به جرم فساد فيالارض، محاربه با خدا و رسول و نايب امام زمان، همكاري با هيأت حاكمه غاصب و دستنشانده امريكا، توجيه ضديت با استقلال مملكت و مخالفت با حاكميت و اراده ملي، اقدام به گسترش سلطه فرهنگي استعمار اجنبي، نقض قانون اساسي و قوانين حقوق بشر، سانسور اخبار و اطلاعات، نشر اكاذيب و گزارش خلاف واقع، شركت در فريب افكار عمومي133 و... محكوم و در 22 اسفند 57 اعدام كرد.134
آيتالله خلخالي حاكم شرع دادگاههاي انقلاب در خاطرات خود با اشاره به نام محمود جعفريان و جمعي ديگر كه به همين اتهام اعدام شدند ميگويد: «همه افرادي كه در دادگاههاي انقلاب محكوم به اعدام شدند، از مصاديق بارز مفسد فيالارض بودند و تحت همين عنوان هم اعدام شدند... مفسد فيالارض يعني كسي كه به گسترش فساد در روي زمين بكوشد و به توسعه آن كمك كند. فساد هم يعني چيزي كه موجب انحطاط و نابودي و انحراف جامعه از اصل طبيعي آن باشد...»135 وي در بخش ديگري از خاطرات خود ميافزايد: «محمود جعفريان رئيس سازمان راديو و تلويزيون،136 پرسنل انتظامي، شهرباني و ژاندارمري را به جان مردم ميانداخت. او در نطق خود در تبريز به طور مستقيم امام امت را مورد حمله قرار داده و روحانيت را آلت دست اجانب و آنارشيست معرفي مينمود. محمود جعفريان كه يكي از مهرههاي جاهطلب دستگاه خودكامه بود، در دادگاه ميگفت: من تا سال 1339 يك كمونيست بودم؛ ولي پس از انقلاب شاه به آن گرويدم. بعدها معلوم شد كه انقلاب شاه و ملت، فقط براي گول زدن مردم است، نه براي رفاه و آسايش تودههاي مستضعف. او حرفهاي زيادي در دفاع از خود ميزد، ولي قابل قبول دادگاه نبود. او از شاه و فرح انتقاد ميكرد و ميگفت كه اكثر كارهاي انجام شده به دستور مستقيم آنها بوده است؛ ولي دادگاه جعفريان را مسئول كارهاي خويش ميدانست و نميتوانست او را تبرئه كند؛ لذا محكوم به اعدام شد.»137
شوراي پاكسازي صدا و سيما نيز بعدها پس از بررسي پرونده جعفريان اعلام كرد كه نامبرده بزرگترين عامل شستشوي مغزي افسران ارتش بوده است. اين شورا در قسمت ديگري ميافزايد كه جعفريان از طرف كاركنان بانك مركزي متهم به خروج نوزده ميليون دلار ارز از كشور شده است.138
پانوشتها
1 - نقل از متن بازجويي محمود جعفريان در دادستاني انقلاب، موجود در بايگاني مركز اسناد انقلاب اسلامي.
2 - سازمان نظامي و يا به تعبيري سازمان افسران حزب توده در سال 1323 توسط عبدالصمد كامبخش، عزتالله سيامك و خسرو روزبه تأسيس شد. در 1325 براي مدتي فعاليت اين سازمان متوقف گرديد اما دوباره از سر گرفته شد. از آنجا كه حزب توده پيش از عضوگيري نسبت به بررسي سوابق، روحيات و شخصيت افراد، دقيق بود، قطعاً محمود جعفريان از معيارهاي لازم براي عضويت در حزب برخوردار بوده است. اعضاي سازمان نظامي حزب توده پس از دستگيري و زنداني شدن ابتدا به سه گروه نادمين، متعصبين و متزلزلين تقسيم شدند و بعد به دو گروه نادمين و متعصبين مبدل گرديدند. بيشتر و شايد بتوان گفت همه اعضاي گروه نادمين به همكاري با ساواك روي آوردند. از ميان افسران حزب توده طي دو مرحله جمعاً 24 تن اعدام شدند و رژيم از اعدام سايرين منصرف شد.
3 - بايگاني مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، پرونده محمود جعفريان، سند مورخه 13/7/1345.
4 - همان، سند 3786/411، 12/6/1343.
5 - همان، سند 4/2/1335.
6 - همان، تعهدنامه مورخه 6/8/1333.
7 - همان، دست نوشته 8/3/1333.
8 - همان، سند 11696/232، 18/2/1342.
9 - همان، فهرست افراد با سابقه مضره.
10 - همان، سند 5/7/1346.
11 - درباره دوران تحصيل جعفريان در دانشگاه اطلاع چنداني وجود ندارد. اينكه نامبرده مقطع فوقليسانس و دكتري را چگونه طي كرده و موفق به اخذ مدرك در رشته جامعهشناسي از دانشگاه سوربن شده دقيقاً روشن نيست.
12 - بايگاني مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، پرونده محمود جعفريان، سند 13/7/1345.
13 - بولتن خبرگزاري پارس، 26/10/1356؛ كيهان 25/9/1354.
14 - روزنامه رستاخيز، شم 459، 13/8/1355.
15 - جريان چپ در ايران، سازمان افسران حزب توده به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي ، تهران، بهار 1380، ص 230.
16 - مطبوعات عصر پهلوي، روزنامه آيندگان، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، تهران، زمستان 1382، ص 78.
17 - جريان چپ در ايران، سازمان افسران حزب توده به روايت اسناد ساواك، ص 284.
18 - مطبوعات عصر پهلوي، روزنامه آيندگان، ص 78.
19 - منوچهر آزمون فرزند ابوالقاسم، نوه دختري شيخ فضلالله نوري بود. وي پس از گرفتن ديپلم در سال 1330 راهي آلمان غربي شد كه به دليل بروز مشكلات مالي به آلمان شرقي رفت و در رشته اقتصاد سياسي به تحصيل پرداخت. او در سال 1337 با اخذ مدرك دكتري به آلمان غربي بازگشت و به مدت يك سال در فلسفه ماركسيسم ـ لنينيسم و اصول اقتصاد سوسياليستي به تحقيق پرداخت. وي زماني كه در خارج كشور بود به حزب توده پيوست اما مدتي بعد به همكاري با ساواك روي آورد. وي پس از بازگشت به ايران در سمتهايي مانند مشاور نخستوزير، معاون سياسي راديو ـ تلويزيون، مديركل خبرگزاري پارس، معاونت وزارت اطلاعات و جهانگردي، معاونت وزارت كشور، معاون نخستوزير و سرپرست سازمان اوقاف، مسئول تبليغات حزب ايراننوين، عضو هيأت اجرايي حزب رستاخيز، نماينده مجلس شوراي ملي، وزير كار و امور اجتماعي، استانداري فارس و مشاور نخستوزير در امور اجرايي به فعاليت پرداخت. وي پس از پيروزي انقلاب با حكم دادگاه اعدام شد.
20 - مطبوعات عصر پهلوي، روزنامه آيندگان، ص 78.
21 - هاشمي، منوچهر، داوري، لندن، نشر ارس، 1373، ص 181 تا 186.
22 - مطبوعات عصر پهلوي، روزنامه آيندگان، ص 78.
23 - داوري، ص 302.
24 - مطبوعات عصر پهلوي، روزنامه آيندگان، ص 77.
25 - عمويي، محمدعلي، درد زمانه، تهران، نشر آنزان، 1377.
26 - همان، ص 161.
27 - همان، ص 276.
28 - همان، ص 424.
29 - كيانوري، نورالدين، خاطرات، تهران، مؤسسه تحقيقاتي و انتشاراتي ديدگاه، انتشارات اطلاعات، تهران، 1372، ص 358.
30 - افرادي مانند اسكندر دلدم كه از روزنامهنگاران وابسته به دربار بوده نيز مطالبي را در اين باره مطرح كردهاند كه به دليل ترديد جدي در صحت مطالب از درج آنها پرهيز گرديد.
31 - پرونده محمود جعفريان، سند 57947/311، 19/9/1345.
32 - همان، سند 52431/311، 7/8/1345.
33 - بايگاني مركز اسناد انقلاب اسلامي، متن بازجويي محمود جعفريان در دادستاني انقلاب، مورخ 3/12/57، ص 6.
34 - رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواك، عبدالعظيم وليان، مركز بررسي اسناد تاريخي ، تهران 1379، ص 134.
35 - پرونده محمود جعفريان، سند 3/3/1351.
36 - همان.
37 - همان، سند 4452/311، 21/3/1351.
38 - ر.ك: متن بازجويي محمود جعفريان در دادستاني انقلاب موجود در مركز انقلاب اسلامي.
39 - معاونت خدمات مديريت و اطلاعرساني دفتر رئيس جمهور، اسنادي از جنبش دانشجويي در ايران، ج 2، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380، ص 715.
40 - برخي مدعياند جعفريان از آنچه كه در ساختار حكومت به عهده داشته و انجام ميداده راضي نبوده است. روحالله عباسي از افسران حزب توده كه با محمود جعفريان سابقه آشنايي داشت و مدتي با هم در زندان بودند با اشاره به ديداري كه سالها بعد ميان آنها رخ داد ميگويد: «او گفت... از تو ميخواهم كه هرگز با اين دستگاه همكاري ننمايي. پرسيدم چرا؟ گفت: من تا گردن در لجن فرورفتهام و نميدانم چگونه از اين منجلاب رهايي يابم، مملكت را از سر تا ته مشتي روسپي و ... اداره ميكنند...» (ر.ك: از مجله نيمروز، شم 437، مورخ 18/7/1376 ص 31).
41 - پرونده محمود جعفريان، سند 25/19576، 15/8/1354 از اسناد وزارت امور خارجه.
42 - مجله تماشا پس از پيروزي انقلاب اسلامي با عنوان سروش توسط صدا و سيما منتشر ميشود.
43 - سالنامه كشور ايران، 1353، ص 588.
44 - هدايتي، بهمن، عروس آخر، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383، ص 23.
45 - رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواك، اردشير زاهدي، مركز بررسي اسناد تاريخي ، تهران، ديماه 1378، ص 148.
46 - بهنود، مسعود، از سيدضياء تا بختيار، انتشارات جاويدان، تهران 1374، چ ششم، صص 528 ـ 527.
47 - راجي، پرويز، خدمتگزار تختطاووس، مترجم ح. ا. مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، چ هفتم، 1370، ص 177.
48 - نبوي، ابراهيم، در خشت خام، تهران، جامعه ايرانيان، 1379، چ سوم، ص 102.
49 - بايگاني مركز اسناد انقلاب اسلامي، متن بازجويي محمود جعفريان در دادستاني انقلاب، ص 5.
50 - همان.
51 - همان، صص 8 تا 9.
52 - روزنامههاي مورخ 20/6/1357.
53 - افراسيابي، بهرام، وقتي پردهها بالا ميرود، تهران، انتشارات مهر، چ اول، 1374، ص 220.
54 - كيهان، 13/8/1355.
55 - بايگاني مركز اسناد انقلاب اسلامي، متن بازجويي از محمود جعفريان در دادستاني انقلاب، ص 11.
56 - همان، ص 8.
57 - همان، ص 12.
58 - رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواك، داريوش همايون، مركز بررسي اسناد تاريخي ، تهران، آبان 1378، ص 30.
59 - شاهدي، مظفر، رستاخيز اشتباه بزرگ، ج 1، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، زمستان 1382، ص 140، نقل از كتاب ايران بين دو انقلاب، يرواند آبراهاميان، صص 543 ـ 542.
60 - همان.
61 - همان، صص 140 تا 143.
62 - همان، ص 144.
63 - همان، ص 331.
64 - همان، صص 331 تا 335.
65 - همان.
66 - رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواك، داريوش همايون، ص 31.
67 - همان، ص 31.
68 - بولتن خبرگزاري پارس، شم 302.
69 - روزنامه آيندگان، شم 3024، مورخ 27/10/1356. ذكر اين توضيح ضروري است كه دبيركل حزب رستاخيز ابتدا داراي دو قائممقام بود، اما پس از مدتي جمشيد آموزگار، دبيركل وقت حزب ضمن تأكيد بر عدم نياز به دو قائممقام تصريح نمود كه حزب يك قائممقام بيشتر نخواهد داشت و آن هم محمود جعفريان است. (نقل از بولتن داخلي حزب رستاخيز موجود در پرونده محمود جعفريان) اين امر حاكي از نفوذ جدي جعفريان در ساختار حزب و قدرت اجرايي وي در اداره آن است.
70 - اسدي، بيژن، كتابشناسي موضوعي خليج فارس، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي وزارت امور خارجه، 1368، ص 132.
71 - موحد، ه ، دو سال آخر، تهران، انتشارات اميركبير، 1363، ص 88.
72 - همان، ص 107.
73 - شاهدي، مظفر، رستاخيز اشتباه بزرگ، ج 1، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، زمستان 1382، صص 368 ـ 367.
74 - روزشمار انقلاب اسلامي، ج 3، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، تهران، انتشارات سوره، 1378، ص 505، به نقل از نداي سوسياليست، ش 175.
75 - روزنامه آيندگان، شم 3148.
76 - روزشمار انقلاب اسلامي، ج 3، ص 527.
77 - پرونده محمود جعفريان، سند 89344/311، 18/9/1347 و سند 83564/321، 28/9/1347.
78 - دو سال آخر، ص 100.
79 - پرونده محمود جعفريان، سند 37476/306، 27/10/1354.
80 - دو سال آخر، ص 29.
81 - همان، ص 26.
82 - همان، ص 23؛ روزنامه رستاخيز، 1/11/1355.
83 - روزشمار انقلاب اسلامي، ج 3، ص 505.
84 - همان، ج 2، 1377، ص 316.
85 - همان، ج 3، 1378، صص 231 ـ 230.
86 - همان، ص 115.
87 - روزنامه آيندگان 3128، 8/3/1357.
88 - روزشمار انقلاب اسلامي، ج 2، ص 247.
89 - دو سال آخر، ص 137.
90 - همان، ص 120.
91 - همان، ص 132.
92 - همان، ص 11.
93 - پرونده محمود جعفريان، سند 37740/6 ه 3، 3/12/1356 و سند 12202/ه 1.
94 - همان، سند 37476/6 ه 3، 27/10/1356.
95 - روزشمار انقلاب اسلامي، ج 2، صص 476 ـ 475.
96 - هويدا، فريدون، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1374، ص 21. البته تاريخ دقيق مراسم 19/1/1357 بوده است.
97 - مسعود انصاري، احمدعلي، من و خاندان پهلوي، تهران، نشر مهر، چ چهارم، 1373، ص 91.
98 - انقلاب ظفار و تحولات خليج فارس، اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا، خرداد 1354، ص 12.
99 - كيا، ب، ارتش تاريكي، تهران، مركز ترجمه و نشر كتاب، بهار 1376، ص 112.
100 - از سيدضياء تا بختيار، ص 588.
101 - پرونده محمود جعفريان، سند 1ـ 331/م، 4/2/1357 از سري اسناد وزارت دربار. ذكر اين نكته ضروري است كه شاه در خصوص بخشهاي مختلف سناريو و ساختار فيلم، توصيههايي را به دستاندركاران ساخت فيلم ابلاغ كرده بود. همچنين بر اساس سند 550/دب، 30/1/1357 وزير وقت امورخارجه (عباسعلي خلعتبري) سناريوي فيلم و درخواست سلطان قابوس براي افزايش نقش ارتش عمان را به اطلاع اميرعباس هويدا رسانده بود تا هر طور كه صلاح ميداند، عمل گردد. بر اساس اين سناريو تصويري خشن و بيرحم از مبارزان ظفار ارائه ميشد.
102 - روزشمار انقلاب اسلامي، ج 2، ص 247.
103 - همان، ج 3، 1378، صص 142 ـ 141.
104 - برگرفته از مصاحبه داريوش همايون با سايت BBC .
105 - پرونده محمود جعفريان، سند 34721/4 ه ، 11/11/56.
106 - پرويز نيكخواه از جوانان عضو حزب توده بود كه در زمان تحصيل در انگلستان همكاري خود را با اين حزب افزايش داد. وي از اواخر دهه 1330 به كنفدراسيون دانشجويان ايراني در اروپا پيوست و نقش زيادي در سازماندهي كنفدراسيون برعهده گرفت. وي با وجود فعاليتهاي مختلف سياسي تحت تعقيب قرار نگرفت و پس از بازگشت به ايران به استخدام دانشگاه پلي تكنيك درآمد و مسئوليت آزمايشگاه دانشكده صنعتي را عهدهدار شد. وي پس از مدتي به اتفاق برخي دوستانش در سال 43 گروهي را تشكيل داد و فعاليتهاي سياسي را با گرايش به ايدئولوژي (ماركسيسم ـ لنينيسم) و نظرات مائو و حزب كمونيست چين پي گرفت. هدف اين گروه متشكل كردن مبارزات چريكي و پارتيزاني بويژه در نواحي جنگلي شمال كشور بود. گروه نيكخواه پس از ترور شاه توسط رضا شمسآبادي در فروردين 1344 به بهانه و ادعاي دستداشتن اين گروه در ترور دستگير شدند. دادگاه، نيكخواه را به حبس ابد و برخي ديگر را به حبسهاي طولاني محكوم كرد. اما نيكخواه خيلي زود به همكاري با ساواك روي آورد و به نيروي تمام عيار ساواك تبديل شد. وي در ادامه از زندان آزاد و به استخدام راديو تلويزيون درآمد. وي در كنار دوستان همحزبي سابق خود مانند منوچهر آزمون و محمود جعفريان در زمره اولين كساني هستند كه كار تحليل علمي ـ ايدئولوژيك موضوع انقلاب سفيد و فلسفه آن را به عهده گرفتند و به تبليغ اهداف و نتايج آن پرداختند. وي پس از پيروزي انقلاب از سوي دادگاه انقلاب محكوم و اعدام شد.
107 - شجاعالدين شفا يكي از مهمترين عناصر فرهنگي رژيم شاه بود. وي در سمتهاي رياست كل انتشارات و تبليغات، دبيركلي شوراي مركزي جشنهاي شاهنشاهي، دبيركلي انجمن ايراني برادري جهاني، دبيركلي هيأت مؤتمنين دانشگاه ملي، رايزني فرهنگي و سخنگويي دربار شاه و مشاورت عالي دربار در امور فرهنگي فعاليت كرده است. او يكي از اعضاي مؤثر فراماسونري در ايران بود و گفته ميشود كتابهايي كه نگارش آن به شاه منتسب ميشود، توسط وي نگاشته شده است. شجاعالدين شفا كه از قلمي روان و خوب برخوردار بود بيشتر تلاشهاي قلمي خود را صرف اسلامزدايي و مخالفت با مذهب نموده است.
108 - از سيدضياء تا بختيار، ص 740.
109 - باقي، عمادالدين، بررسي انقلاب ايران، تهران، نشر تفكر، زمستان 1370، ص 225.
110 - از پرويز نيكخواه نيز به عنوان نويسنده مقاله يادشده است كه اين ظن چندان قوي نيست.
111 - روزشمار انقلاب اسلامي، ج 3، ص 142؛ دو سال آخر، ص 11.
112 - طلوعي، محمود، صد روز آخر، تهران، انتشارات نشر علم، 1378، صص 27 ـ 26.
113 - مجله تاريخ معاصر، شم 14 ـ 13 تهران، بهار و تابستان 79، ص 98.
114 - هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، تهران، نشر البرز، 1373، ص 281.
115 - همانجا.
116 - الموتي، مصطفي، ايران در عصر پهلوي، ج 9، لندن، نشر پكا، 1370، ص 98.
117 - پرونده محمود جعفريان، سند 9521/153، 24/1/57.
118 - همان، سند 21476/20 ه 12، 6/3/57.
119 - ديبا، فريده، دخترم فرح، ترجمه: الهه رئيس فيروز، تهران، نشر بهآفرين، چ دوم، 1380، صص 282 تا 285.
120 - رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواك، علي اميني، ج 2، مركز بررسي اسناد تاريخي ، تهران، بهمن 1379، ص 335.
121 - بايگاني مركز اسناد انقلاب اسلامي، سند 31/5/57 با كد پرونده 1/3230.
122 - در خشت خام، ص 121.
123 - همان، ص 82.
124 - عروس آخر، ص 21.
125 - همان.
126 - همان، ص 22، نقل از طبري، احسان، كژراهه، تهران، انتشارات اطلاعات، ص 23.
127 - سقوط شاه، ص 138.
128 - در يكي از اسناد ساواك آمده است: «اخيراً محمود جعفريان، معاون راديو تلويزيون كه جهت سخنراني براي افسران به اصفهان رفته بوده سرتيپي كه او را ميشناخته از سخنراني او جلوگيري ميكند و دستور ميدهد كه جعفريان را از محل سخنراني اخراج كنند. وقتي سرتيپ مزبور را براي اداي توضيحات در مورد اين كارش به تهران احضار و از او پرسش مينمايند ميگويد من عضو دادگاهي بودهام كه جعفريان را محكوم به اعدام كرده است و من و عدهاي از افسران كه ميبايست او برايمان سخنراني كند اين موضوع را ميدانستيم و حال چگونه ميتوانيم بنشينيم و به سخنراني او گوش دهيم...» (پرونده محمود جعفريان، سند 50586/10 ه 15، 30/3/1357).
129 - نقل از بستگان نزديك مرحوم مهدي بهشتيپور در گفتگو با نويسنده مقاله.
130 - بديهي است استعفاي بسياري از مسئولان وقت، نوعي تاكتيك براي فريب افكار عمومي بوده است. اگر چه گروهي نيز به دليل نااميدي از تداوم حيات رژيم به اين كار مبادرت ميورزيدند تا خود را از عواقب شوم همكاري با رژيم نجات دهند. در اين ميان گروهي كه نسبت به آينده سلطنت اميدوار بودند و يا مأموريت خاصي به عهده داشتند به رغم استعفا، در كشور ماندند كه محمود جعفريان از همين گروه به شمار می رفت.
131 - پرونده محمود جعفريان، سند 26347/356، 28/6/1357.
132 - در كيفرخواست صادره عليه هويدا به اقارير جعفريان عليه وي نيز استناد شده بود.
133 - كيفرخواست صادره توسط دادستاني در مركز اسناد انقلاب اسلامي موجود است.
134 - سميعي، احمد، طلوع و غروب دولت موقت، تهران، نشر شباويز، 1372، ص 22.
135 - خلخالي، صادق، خاطرات، ج 1، تهران، نشر سايه، 1370، ص 355.
136 - نامبرده معاون راديو تلويزيون بوده است.
137 - خاطرات، ج 1، ص 374.
138 - پرونده محمود جعفريان، سند 82990 منبع:حمید قزوینی، فصلنامه مطالعات تاریخی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره 19 این مطلب تاکنون 6932 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|