« نوژه » و .... | «همقطاران عزيز! ساعت موعود فرارسيد. آرتش وطنپرست ايران حكومت پوسيدة آخوندها را برچيد. كلية واحدهاي آرتش، ژاندارمري و شهرباني اعلام همبستگي نمودند. هرگونه مقاومت به شدت سركوب خواهد شد. آمادة اخذ دستورات باشيد.»
«شوراي نظامي كشور ـ 21/4/1359»
اين پيامي است كه بايد پس از پيروزي «كودتاي نوژه» توسط وسائل ارتباط جمعي به اطلاع مردم رسانده ميشد. آمريكا بارديگر كودتا را در دستور سرنگوني انقلاب قرار داده بود.
كودتا ابتدائيترين و خشنترين شكل توطئه است؛ كه طي سالهاي متمادي در كورة تجربههاي مكرر موفق و ناموفق توسط استعمار راست و چپ آزموده شده است. از تجربههاي موفق كودتا ميتوان فهرست طولاني را برشمرد. از معروفترين نمونههاي آمريكائي كودتا، كودتاي 28 مرداد 1332 در ايران و كودتاي ژنرال پينوشه در شيلي، و معروفترين نمونة روسي آن كودتاي ماركسيستي افغانستان است.
به برخي نمونههاي تاريخي كودتا توجه كنيم :
در اندونزي، بزرگترين كشور اسلامي جهان، از هنگام استقلال اين كشور دولت احمد سوكارنو برسر كار بود. سوكارنو رهبر بيمنازع استقلالطلبان اندونزي در سالهاي پيش از جنگ جهاني دوم عليه استعمارگران هلندي، و در سالهاي جنگ عليه اشغالگران ژاپني بود، و بارها در اين مدت به زندان افتاده و شكنجه ديده بود. پس از شكست ژاپن و خروج نيروهاي اين كشور از اندونزي، وي در رأس «نهضت ناسيوناليست اندونزي» اعلام استقلال كرد، و در سال 1945 در مراجعه به آراء عمومي به اتفاق آراء به رياست جمهوري «فدراسيون اندونزي» برگزيده شد. سوكارنو يكي از سه رهبر بنيانگذار «نهضت غيرمتعهدها» بود كه دو نفر ديگر آن مارشال يوسيپ تيتو و جمال عبدالناصر بودند.
اندريوتلي، مقام عاليرتبه سيا، دربارة نقش سازمان جاسوسي آمريكا در سرنگوني دولت سوكارنو مينويسد :
«در اندونزي «سيا» بسرعت تحرك نشان داد، و توانست بدست نظاميان طرفدار غرب كودتا براه اندازد. بيشك در آينده تاريخ اندونزي و تاريخ جهان، از اين تردستي عمال سيا در برانداختن يك كانون فساد بعنوان شاهكاري بسيار موفق ياد خواهند كرد. اگر قدرت نامرئي سيا و عمليات حيرتآور مأموران اين سازمان نبود، امروز اندونزي از منطقة نفوذ ما بيرون آمده بود. البته كودتاي اندونزي تلفات جاني و مالي قابل توجهي داشت، اما همين تلفات باعث حفظ اين كشور در جرگة كشورهاي آزاد (!) شد. موفقيت سيا در انقلاب اندونزي ميتواند صفحة درخشاني در دفتر حيات اين سازمان بشمار آيد.» (1)
در كودتاي شيلي، كه به «معروفترين كودتاي قرن بيستم» شهرت يافته، سازمان سيا در روز 11 سپتامبر 1973، دولت «وحدت ملي» سالوادور آلنده را سرنگون ساخت و خود آلنده نيز در كاخ رياست جمهوري به قتل رسيد.
دانيل ران كورت دربارة عملكرد سرويس جاسوسي آمريكا در اين كودتا مينويسد :
«در جلسه 27 ژوئن 1970 «كميسيون 40» (نام رمز سازمان مسئول عمليات پنهاني سيا در آمريكاي لاتين) بدين سازمان اجازه داده شد كه چهارصد هزار دلار براي كمك به گروههاي مخالف سالوادور آلنده پيش از انتخابات چهارم سپتامبر آن سال خرج كند. بعداً اين رقم به يك ميليون دلار افزايش يافت. در 15 سپتامبر، پس از موفقيت آلنده در انتخابات، اين كميسيون دوباره تشكيل شد و اين بار به «سيا» چراغ سبز داده شد كه از راه خرابكاري و كارشكني اقتصاد شيلي را بحراني كند. در 18 دسامبر، كميسيوين به «سيا» اجازه خرج هشتصد و پنجاه هزار دلار ديگر داد كه قسمت مهم آن براي رشوه دادن به اعضاي كنگره شيلي اختصاص داشت. بعدها ريچارد هلمز رئيس وقت سازمان «سيا» (كه پس از آن سفير آمريكا در ايران شد) در جلسه بررسي كميسيون ويژه سناي آمريكا اظهار داشت كه اصولاً براي «برنامه شيلي» 10 ميليون دلار در اختيار او گذاشته شده بود كه مخارج مربوط به تماسها و معاملات با ژنرالهاي شيلي جزو آن بود. هلمز توضيح داد كه در همه مدتي كه دولت سالوادور آلنده روي كار بود، وضع شيلي مورد نگراني شديد شركت «Telephone and Telegraph (ITT) International» بود كه بيش از يكصد ميليون دلار در معادن مس شيلي سرمايهگذاري كرده بود، و قسمت مهمي از «هزينههاي» لازم را نيز همين شركت پرداخت كرد.» (2)
در تاريخ معاصر ايران دو نمونة موفق كودتا وجود دارد. نخست كودتاي 3 اسفند 1299ش. سيدضياء طباطبائي ـ رضاخان ميرپنج بود، كه با هدايت ژنرال آيرون سايد انگليسي به فرجام رسيد و منجر به تأسيس سلسله پهلوي شد. دوم، كودتاي 28 مرداد 1332 كه با برنامهريزي مشترك سازمان «سياي» آمريكا و «انتليجنس سرويس» انگليس و با رهبري كرميت روزولت، مأمور عاليرتبة سيا، اجرا شد و منجر به تجديد حكومت محمدرضا پهلوي گرديد. استانسفيلد ترنر، رئيس سازمان «سيا» در دوران رياست جمهوري جيمي كارتر مينويسد:
««سيا» نيز توانست در حالي اين برنامه را به ثمر برساند كه از ابتدا تا انتهاي فعاليت خود بيش از چند نفر مأمور و مقدار مختصري پول را مورد استفاده قرار نداد. زيرا شرايط موجود در ايران بهترين زمينه را براي تغيير دولت فراهم ساخته بود، و «سيا» به بيش از آنچه انجام داد احتياجي پيدا نكرد»
پايگاه سياسي حكومت مصدق آنقدر ضعيف شده بود كه هر لحظه آمادگي سقوط داشت. و «سيا» نيز خيلي راحت توانست آن را فقط با يك فشار مختصر سرنگون كند.» (3)
مارك گازيوروسكي، محقق آمريكائي، مينويسد :
«كودتاي 28 مرداد، نخستين تجربة ايالات متحده، در زمينة فعاليتهاي محرمانه در دوران صلح، براي براندازي يك دولت خارجي نيز به شمار ميرود و ميتوان آن را سرآغاز يك سلسله اقدامات ديگر، نظير كودتاي 1954 گواتمالا و سرنگوني دولت سالوادور آلنده در سال 1973 در شيلي دانست.» (4)
تجربه كودتاهاي موفق و ناموفق نشان ميدهد، كه پيروزي در كودتا به 3 عامل اصلي بستگي دارد :
1. تمركز و تراكم قدرت سياسي ـ نظامي، و يا حداقل بخش قابل توجهي از قدرت، در يك نقطه، بنحوي كه بتوان با تصرف آن بر سراسر كشور مسلط شد.
2. فقدان يك نيروي سياسي ـ اجتماعي نيرومند داخلي، كه توان خنثي كردن كودتا را داشته باشد.
3. وجود اهرمهاي لازم نظامي ـ سياسي براي وارد كردن يك ضربة غافلگيركننده، ناگهاني و قاطع بمنظور تصرف قدرت سياسي.
روشن است كه اگر عوامل اول و دوم در جامعهاي فراهم باشد، تدارك عامل سوم كار دشواري نخواهد بود.
در جامعة انقلابي ايران، هيچيك از سه شرط اساسي موفقيت كودتا موجود نبوده و نيست. حضور ميليوني مردم در صحنه، كه نه تنها يك انبوهة بيتحرك و فاقد گرايش و پويش اجتماعي نيستند، بلكه يك نيروي قدرتمند و تعيين كنندة اجتماعي به شمار ميروند، عامل اصلي در خنثي كردن هرگونه طرح كودتائي در ايران اسلامي است. وجود نهادهاي مردمي مسلح در همة سطوح جامعه، مانند «گروههاي مقاومت»، كه نه با عامل بوروكراسي بلكه با عامل وحدت مكتبي (آرمان و هدف) به هم پيوند خوردهاند، ساخت نظامي قدرت را در ايران به يك ساختار گسترده و افقي بدل ساخته است. در چنين شرايطي، تمركز و تراكم قدرت نظامي در رأس هرم از سوئي، و انفعال و عدم تحرك پايههاي هرم از سوي ديگر وجود ندارد؛ تا بتوان با يك تصرف ناگهاني و ضربتي چند اهرم تعيين كننده، مجموعه ساختار را قبضه كرد.
امروزه، هر تحليلگر مبتدي سياي، كه با جامعه انقلابي ايران آشنائي داشته باشد، اين تحليل را بديهي ميداند. ولي آمريكا، پس از تجربههاي مكرر و نافرجام به اين تحليل رسيد و براي او دستيابي به اين «اصل بديهي» به بهائي گزاف تمام شد.
در كوران اوجگيري انقلاب، واشنگتن بارها و بارها طرح كودتا را مورد آزمون قرار داد و بالاخره با ارسال ژنرال هايزر به ايران كوشيد تا آن را به مرحلة عمل درآورد، و اين تلاش عقيم ماند. حتي در روز پيروزي قطعي انقلاب (22 بهمن 1357) مجدداً طرح كودتا سران «كاخ سفيد» را وسوسه كرد و از هايزر خواسته شد تا بار ديگر به ايران بازگردد.
ژنرال هايزر ماجرا را چنين شرح ميدهد :
«يكشنبه 11 فوريه 1979 (22 بهمن 57) ... ژنرال ال. هيگ صبح به من تلفن زد و گفت كه ميخواهد نزد من بيايد و برنامة بازنشستگي خود را با من صحبت كند. به افسر اجرائي كلنل گري اسپنسر آمادهباشي دادم تا دفترم را باز كرده و آن را آماده ملاقات نمايد. در فرودگاه ژنرال هيگ را استقبال كردم. سپس با او به دفترم رفتيم. سيدقيقه بعد در زده شد. كلنل اسپنسر آمد و گفت كه معاون وزير دفاع آقاي دونكن ميخواهد از طريق تلفن رمز با من صحبت كند... وقتي صحبت را شروع كردم گفتم كه ژنرال هيگ نيز پشت خط است. ژنرال ديويد جونز رئيس ستاد مشترك گفت كه آن طرف خط، خودش، معاون وزير، دونكن و دكتر برژينسكي قرار دارند. سپس دونكن صحبت را آغاز كرد و از من پرسيد آيا از اوضاع و تحولات سريع تهران باخبر شدهام؟ گفتم بله. سئوال ديگر پرسش بسيار سنگيني بود. پرسيد آيا مايلم براي ترتيب يك كودتاي نظامي به تهران برگردم؟ به او يادآوري كردم كه مستمراً گفته بودم اگر رهبري ارشد ارتش ايران از بين برود تمام سيستم ارتش كشور سقوط خواهد كرد. سپس گفتم وضعيت فعلي ايران را با توجه به اينكه افراد ارشد ارتش در زندان هستند حتي بسيار وخيمتر ميدانم. به اين جهت اجرا كردن برنامهاي كه آنچنان تدوين شده كه حتي وقتي هم آنجا بودهام عملي نبوده، اكنون ميسر نيست... تنها مقامي كه در كاخ سفيد به شق كودتا علاقمند بنظر ميرسيد برژينسكي بود... گفتم تحت شرايط زير ميتوانم برگردم. به مقدار نامحدود نياز به پول خواهد بود، بايد حدود 10 الي 12 ژنرال آمريكائي را با خود ببرم. 10000 نفر از بهترين سربازان آمريكائي را لازم دارم. زيرا در اين موقعيت نميدانستم روي چه مقدار از سربازان ايراني ميتوانم حساب كنم. و بالاخره نياز به حمايت همهجانبه و متحد كشورم دارم. از جمله حمايت روحي. به علاوه ديگر نميتوانم در نقش مشاورهاي عمل كنم.
مكثي طولاني بوجود آمد و لذا خودم پاسخ را به آنها دادم. گفتم فكر نميكنم آنها آماده چنين كاري باشند. همچنين فكر نميكنم كه مردم آمريكا از اين كار حمايت كنند. بنابراين پاسخ معلوم است. عملي نيست.» (5)
هايزر بعلت اقامت در ايران، در كوران انقلاب، واقعيت را دريافته بود : كودتا عملي نيست. ولي استراتژيستهاي واشنگتن حاضر به تمكين در برابر اين واقعيت نبودند و انديشه كودتا آنان را مدام وسوسه ميكرد. «نوژه» بهاي گزافي بود، كه «سيا» بابت اين وسوسه پرداخت.
در طرح كودتائي «حزب خائن توده» (1361)، چنين خامي «كابوي»وار وجود نداشت. تجربة ناموفق كودتاي افغانستان، براي اتحاد شوروي تجربهاي سنگين و بزرگ بود. در افغانستان، عوامل اول و سوم براي مسكو موجود بود. در رابطه با عامل دوم، مسكو به هيچروي تودة مردم افغانستان را به عنوان يك «نيروي در صحنه» و عامل بازدارندة كودتا به حساب نميآورد. همين غفلت در سنجش پتانسيل نيروي مردمي سبب شد تا كودتا، عليرغم موفقيت تاكتيكي، با شكست استراتژيك مواجه شود. اين كودتا به بهاي گزاف از ميان رفتن اعتبار بينالمللي كرملين و پيامدهاي سياسي و اقتصادي داخلي و خارجي تمام شد. تا بدانجا كه، گورباچف يكي از علل اصلي كسري بودجة 2/59 ميليارد دلاري سالهاي 1985ـ 1988 دولت را «جنگ افغانستان» اعلام داشت.(6)
«حزب منحله توده» با توجه به تجربه ناكام افغانستان به مسئله «براندازي» دقيق برخورد كرد. او نسبت به عوامل سهگانه كودتا شناخت كافي داشت و لذا به شيوة خاصي كه با كودتاي ضربتي مدل آمريكائي متفاوت است، به تدارك مفصل و دامنهدار پرداخت.
«حزب منحله توده» گستردگي افقي ساختار قدرت نظامي و عدم تمركز آن را در يك نقطه واحد (رأس هرم) ميشناخت. لذا او نيز كوشيد تا اهرمهاي براندازي خود را به طور افقي گسترده سازد. رهنمودهاي مخفي «حزب» دال بر عضويت وسيع اعضاء و هواداران در نهادهاي مردمي و به ويژه «گروههاي مقاومت» و در جبهههاي جنگ تحميلي ناظر بر همين ارزيابي بود. در آغاز جنگ تحميلي، «حزب منحله توده» از مسئولين جمهوري اسلامي درخواست كرد تا «دفاع» از يك منطقه مشخص در جبهه به او سپرده شود و كليه امكانات انساني و مادي و تسليحاتي «دفاع» با خود او خواهد بود. طبيعي بود كه مسئولين با اين درخواست مخالفت كردند و نسبت به حركات «حزب منحله توده» دقيق و حساس شدند. اعضاي «حزب منحله توده» وظيفه داشتند تا در محيط اجتماعي خود، با رفتارهاي سنجيده و تظاهرات افراطي، چنان تأثيري گذارند كه كارآئي آنها بيش از يك «فرد» باشد، تا در صورت لزوم بتوانند عده كثيري را حول شعارهاي عامي كه در راستاي تصرف قدرت توسط «حزب منحله توده» باشد، ولي قالب مشخص ماركسيستي نداشته باشد، بدنبال خود بكشانند.
«حزب منحله توده»، در عين حال توجه خود را به مراكز اصلي و مهم قدرت نظامي نيز معطوف داشت. او در چارچوب يك گروهك، حتي موفق شد تا در رأس نيروي دريائي جمهوري اسلامي و در برخي پستهاي حساس نيروي زميني «مهرههاي» خود را بكارد كه بعدها اين عناصر شناسايي و دستگير شدند.
در رابطه با عامل دوم، يعني نيروي بازدارندة مردمي «حزب منحله توده» كوشيد تا چهرة خود را در پشت حمايت صوري از «خط امام» و شخصيتهاي نزديك و مورد علاقة امام پنهان كند، تا شايد بتواند بتدريج حساسيت منفي «عامل مردمي» را نسبت به خود خنثي كند.
علاوه بر همة اين تداركات، «اين حزب» معتقد بود كه در شرايط فقدان امام ـ كه آن را بسيار زود ميپنداشت ـ احتمال تشتت و درگيري ميان جناحهاي مختلف مسلمان، تا سرحد جنگ داخلي، حتمي است و در چنين شرايطي خواهد توانست با تداركات مفصل و طولاني و سازماندهي دقيق خود سريعتر از هر نيروي اجتماعي ديگر، قدرت را بدست گيرد. «حزب جاسوس توده» حمايت اتحاد شوروي را يك عامل مهم در موفقيت سريع خود ارزيابي ميكرد.
آژانس جاسوسي آمريكا («سيا») به «كودتاي نوژه» اميد زيادي بسته بود و آن را ضربة نهايي و قطعي بر پيكر نظام نوپاي جمهوري اسلامي ميپنداشت و اهميت آن را بيش از تجاوز نظامي صدام ارزيابي ميكرد. به گفته سران «كودتاي نوژه» مدتي بر سر تقدم «كودتاي نوژه» يا آغاز جنگ تحميلي بحث شد و سرانجام، بعد از سفر بنيعامري به پاريس در اسفندماه، اين طرح (آغاز جنگ تحميلي) در «تقدم 2» قرار گرفت و «تقدم 1» به كودتا داده شد.
اين كودتا، از لحاظ تجهيزات نظامي كه قرار بود از داخل و خارج در جريان آن به كار گرفته شود در تاريخ كودتاهاي جهان بيسابقه بود و چنان دقيق طرحريزي شده كه سيا موفقيت آن را قطعي ميدانست. اميد به موفقيت كودتا تا بدان حد بود كه حتي اعلاميه پيروزي آن نيز آماده شده و خانهاي نيز براي انتقال شريعتمداري به تهران اجاره شده بود. شريعتمداري بايد در اين خانه مستقر ميشد و به عنوان «رهبر مذهبي»! كودتا، آن را تأييد ميكرد.
يكي از سران كودتا در دادگاه انقلاب، نقش سازمان «سيا» و ارتجاع عرب و جريانهاي سياسي راست مرتبط با كودتا را چنين توضيح ميدهد :
«دو الي سه ماه بعد از پيروزي انقلاب اولين تماس بين مأمورين «سيا» و يكي از دوستان بنيعامري در اروپا برقرار شد و آنها بنيعامري را در خط بختيار قرار دادند. تمام هماهنگيهاي لازم بين كشورهاي عضو بازار مشترك اروپا و ستاد بختيار در پاريس از طريق سيا انجام گرفت...
هماهنگي بين اسرائيل و كشورهاي مرتجع منطقه نظير عربستان، مصر و عراق توسط نماينده سيا كه در دفتر دكتر بختيار در پاريس است انجام ميگرفته است. (طبق اظهارنظرهاي بنيعامري نه تنها به من بلكه به خيلي از افراد...) تأمين هزينههاي مادي چه به صورت مستقيم (احتمالاً) و چه به صورت غيرمستقيم (حتماً) نظير چك ده ميليون دلاري عربستان سعودي، توسط آمريكا صورت گرفته است... شناسائي افراد مخالف در كشور يا در خارج از كشور و معرفي آنها به بختيار و تقويت امكانات آنها يا در اختيار گذاردن امكانات لازم به آنها نظير معرفي پاليزبان كه در يكي از دهات عراق مخفي بوده و توسط سازمان جاسوسي اسرائيل شناسائي و معرفي و هماهنگي لازم را بين او و بختيار انجام داده است...
... آقاي مهندس قاضي در جواب ايشان (در جواب تيمسار محققي) گفتند كه ما با روحانيت(!) پيشرفت خوبي داشتهايم و توانستهايم به توافق برسيم، مثلاً با آقاي شريعتمداري. با پسر ايشان وارد صحبت شديم، پسرشان از جانب آقاي شريعتمداري قول همهگونه همكاري را دادند. حتي منزلي در حوالي يوسفآباد براي ايشان اجاره كرده و قرار بود كه ايشان بلافاصله به تهران منتقل بشوند... تا اينكه زمان به اصطلاح آماده شود، و مكان آماده شود، راديو تلويزيون تصرف بشود كه يا ايشان مستقيماً خودشان از راديو تلويزيون صحبت بكنند يا اينكه نوار و اعلاميهشان پخش شود و از ايشان كمك گرفته شود.» (7)
كودتاچيان پس از جلب برخي از روحانينمايان «متنفذ» مانند شريعتمداري با استفاده از ده ميليون دلاري كه ارتجاع عرب، از طريق سعودي، در اختيار گذارده بود، مخفيانه به جذب نيرو پرداختند.
سران كودتا از طريق بختيار با «كومهله» و «حزب دمكرات» نيز تماس گرفته و بختيار در جريان ملاقاتهاي متعدد با قاسملو و عزالدين حسيني موافقت آنها را جلب كرده بود.
كودتاچيان با جريانهاي سياسي ديگر نيز مصالحه كرده بودند :
«... توضيحي كه مهندس قاضي به تيمسار مهديون و محققي ميداد به اين ترتيب بود كه ما در حال مذاكره با هر دو گروه هستيم، هم مجاهدين و هم فدائيان خلق. ميگفت كه با فدائيان خلق ما زياد تمايلي نداريم چون ماركسيست هستند... ولي با مجاهدين خلق نه، صحبت كردهايم و به اين نتيجه رسيدهايم كه در آن روز ازشان خواستهايم كه به نفع ما وارد كار نشوند، ما احتياجي نداريم كه آنها به نفع ما وارد عمل بشوند... وي ميگفت كه ما اين قول را از مجاهدين خلق گرفتهايم كه آن روز بيطرف بمانند، در عوض اينكه آنروز بيطرف ميمانند بهشان قول دادهايم كه آزادي فعاليت سياسي داشته باشند و هر نوع فعاليت سياسي كه بخواهند در نهايت آزادي انجام بدهند.» (8)
«طبق اسناد و مداركي كه به دست آمده، تماسهايي ميان كودتاگران و موسي خياباني صورت گرفته بود و ضمن پيشنهادي كه رهبران كودتا به سازمان مجاهدين داده بودند، موافقت شده بود كه سازمان مجاهدين در مقابل پستي كه به مسعود رجوي واگذار ميشود، به نفع كودتاگران از موضعگيري در مقابل عمل كودتا خود را كنار بكشد.» (9)
«كودتاي نوژه»، كه نمونههاي بسيار كوچكتر آن رژيمهاي بسياري را در سراسر جهان سرنگون كرده بود و به جرأت ميتوان ادعا كرد كه كودتاي 28 مرداد 32 در مقايسه با آن بازي كودكانهاي بيش نبود، در تاريخ 18 تيرماه 1359 خنثي شد. اما «سيا» و «انتليجنس سرويس» از اين شكست درس نگرفتند و به تلاشهاي خود براي اجراي طرحهاي كودتائي ديگر ادامه دادند. در فاصله شكست «كودتاي نوژه» تا «كودتاي قطبزاده ـ شريعتمداري» (فروردين 1361)، يعني در طول 5/1 سال، سه توطئه كودتائي ديگر نيز به سرنوشت «نوژه» دچار شد.
حجتالاسلام ريشهري، رئيس وقت دادگاه انقلاب ارتش، در گزارش مطبوعاتي خود گفت :
«اولين گروه براندازي «پارس» بود، كه مخفف «پاسداران رژيم سلطنتي» است. دومين گروه براندازي «نمارا» بود و سومين گروه «نيما» نام داشت و چهارمين گروه كه آقاي قطبزاده نام آن را «نجات انقلاب ايران» گذارده بود. ارتباط تمامي اين گروهها با واسطهيابي واسطه به سازمان جاسوسي «سيا» و شيطان بزرگ برميگردد. طبق مداركي كه در دست است، شخصي بنام آرمين با نام مستعار «آرش» ضمن تماس با خانوادة منحوس پهلوي در مصر و ژنرال علا در آن كشور گروه «پارس» را تشكيل ميدهد، كه اعضاي اين گروه حدود يكسال و نيم قبل دستگير شدند. از اعضاي اين باند، مهاجري با قطبزاده تماس داشته است. پس از دستگيري اين باند، متوجه توطئه باند و شبكه ديگري بنام «نمارا» شديم. عامل ارتباطي اين شبكه پزشكپور بود، كه در تماس مستقيم با اسرائيل بود و رهبر آن سرهنگ رضازاده بود. بعد از دستگيري اينها شبكه ديگري بنام «نيما» كشف شد، كه حدود يك ماه قبل برادران سپاه موفق به كشف اين شبكه و دستگيري اعضايش شدند، كه در اين رابطه حدود 25 نفر شناسائي و دستگير شدند. خط ارتباطي اين شبكه با سازمان «سيا»، «جبهه ملي» و دكتر منوچهر شايگان بوده است. جالب اين است كه اين افراد حتي كابينه خود را هم تشكيل داده بودند.» (10)
اين طرحهاي ناموفق كودتائي براي «سيا» هزينههاي بسيار سنگيني دربرداشت. در پي چنين شكستهاي متوالي بود كه «بنياد هريتج» اعلام داشت :
«انقلاب ايران خود را مستحكم كرده و مخالفين خود را در هم كوبيده تا حدي كه يك انقلاب يا كودتا در آينده نزديك غيرممكن است.» (11)
پی نوشت :
1. آندريوتلي، ماجراي درون سيا، نيويورك، 1978.
2. «نيل ران كورت، سازمانهاي مخفي آمريكا، پاريس، 1987، ص 106.
3. ترنر، پنهانكاري و دمكراسي، ص 117.
4. م. ج. گازيوروسكي، كودتاي 28 مرداد 1332، ترجمه سرهنگ غلامرضا نجاتي، شركت سهامي انتشار، 1367، ص 15.
5. ژنرال هايزر، مأموريت مخفي هايزر در تهران، ترجمه محمدحسين عادلي، انتشارات رسا، 1366، صص 453ـ 454.
6. كيهان، 18/10/1367.
7. كيهان هوايي، 25/4/1365.
8. همان.
9. همان.
10. كيهان، 31/1/1361.
11. كيهان هوايي، 12/12/1366.منبع:كودتاي نوژه ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي چاپ چهارم ، بهار 1384 ص 43 تا 55 این مطلب تاکنون 3577 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|