بانی حکم اعدام شیخ فضل الله نوری که بود؟ | عبدالله شهبازي در بررسی تاریخ انجمنهای مخفی و سازمانهای ماسونی دوران مشروطه با سه شخصیت مواجهیم که از برخی جهات، از جمله تعلق به کسوت روحانیت، مشابهت دارند: شیخ ابراهیم زنجانی، سید اسدالله خرقانی و سید محمد کمرهای. این مقاله به معرفی مختصر شیخ ابراهیم زنجانی اختصاص دارد. منابع مورد استفادهام، مجموعه کامل خاطرات انتشار نیافته زنجانی و دهها رساله منتشر نشده اوست که بیش از پنجهزار صفحه دستنویس را شامل میشود.
ابراهیم قزلباش زنجانی به سال 1272 ق در روستای سرخدیزج سلطانیه، در پنج فرسنگی شرق زنجان، بهدنیا آمد. پدر و خویشانش از خردهمالکین منطقه بودند و در روستای خود «ریاست و ثروتی» داشتند. مادر زنجانی از خاندانهای کهن روستایی بود و از حیث نسب بر پدر برتری داشت. او از اعقاب سران طایفه استاجلوی قزلباش بود که در زمان صفویه در طارم سکنی گزیده بودند. به این دلیل بعدها زنجانی نام خانوادگی «قزلباش» را برگزید.
زنجانی در هشت سالگی به مکتب رفت و خواندن و نوشتن فارسی و قرآن و عربی را فراگرفت. شانزده ساله بود که قحطی بزرگ 1288 ق فرارسید و روستای زنجانی را، بهسان تمامی شهرها و روستاهای ایران، به نابودی کشید. زنجانی در خاطرات خود شرح مفصلی از این قحطی به دست داده است. خانواده زنجانی در جریان قحطی تمامی ثروت خود را از دست داد. در زمستان 1288ق پدر به دلیل صدمات وارده درگذشت و مادر سرپرستی دوازده فرزند را به دست گرفت. در این میان، زنجانی ضعیفالبنیه بود و توان کار سنگین نداشت. لذا، در روستای ونونان و سپس بوجی، از توابع طارم سفلی، به مکتبداری مشغول شد. در اوايل 1292ق به روستای بزرگ هیدج رفت و در مدرسه آخوند ملا علی و در محضر مدرسین فاضلی چون حاج ملا قربانعلی و حاج میرزا ابوالمکارم هیدجی به تحصیل پرداخت. زنجانی، از هوش و حافظهای برتر از حد متعارف برخوردار بود، و همین سبب موفقیت در تحصیل و جلب توجه استادان و همگنان به او میشد. او در سال 1294ق برای ادامه تحصیل به شهر زنجان رفت و در محضر آقا عبدالصمد دیزجی تلمذ کرد و در زمره طلاب مورد علاقه وی جا گرفت. در اوايل 1296ق با دختری بهنام سکینه ازدواج کرد که پس از هجده سال زندگی مشترک درگذشت و زنجانی زنی دیگر اختیار کرد. او آرزویی بزرگتر از ادامه تحصیل در حوزه علمیه نجف نداشت و سرانجام به آرزوی خود دست یافت. در ذیقعده 1296 عازم نجف شد و تا محرم 1305 در عتبات ماند.
ریاضت سنگین زنجانی در نجف نیز ادامه یافت و این امر توجه و علاقه علما و طلاب را به وی جلب کرد. او در این سالها در مجلس درس خارج شیخ محمد لاهیجی، آخوند ملا محمد ایروانی، آخوند ملا محمدکاظم خراسانی، حاج میرزا حبیبالله رشتی و حاج میرزا حسین خلیلی حضور یافت. زنجانی، بهرغم اینکه در خاطرات خود از روحانیت فراوان بد گفته، از استادان خود، چه در زنجان چه در عتبات، هماره به نیکی و احترام یاد کرده است.
زنجانی در بهار 1301 برای زیارت ميرزاي شيرازي به سامرا شتافت؛ سامرایی که، به تعبیر زنجانی، به دلیل حضور میرزا از یک قصبه مخروبه به مرکز جهان تشیع بدل شده بود.
زنجانی 33 ساله در محرم 1305 به ایران بازگشت و در زنجان سکنی گزید. چند ماه بعد در خانه خود مجلس درسی به راه انداخت؛ سپس مسجدی مخروبه را در نزدیکی خانه، به کمک اهل محل، مرمت کرد و مقر خویش را در آنجا قرار داد. منبرهای زنجانی در شهر شهرت یافت و جماعت کثیری را به مسجد او جلب نمود. اعیان و متمولین شهر نیز در مجالس او حاضر شدند. زندگی زنجانی بهتدریج از فقر به رفاه گرايید. او همپای این ترقی، مقر خود را در مسجدی بهتر قرار داد و به خانهای بزرگتر نقل مکان کرد و سرانجام، در رمضان 1308، امامت مسجد آخوند ملا علی قارپوزآبادی، از مساجد بزرگ زنجان را به دست گرفت؛ و در 1310ق به کمک متمولین شهر در محلهای اعیاننشین خانهای به مبلغ دویست تومان خرید. از این زمان، معاشرت زنجانی با اعیان و دولتمردان محله و شهر، او را با دنیایی دیگر آشنا کرد. یکی از معاشران اصلی زنجانی در این زمان، که در تکوین اوّلیه نطفههای اندیشه تجددگرایانه در زنجانی مؤثر بود، میرزا علیاصغر خان وزیر (حاجی مشیرالممالک) است. زنجانی از طریق او با «علوم و ترقیات خارجه» آشنا شد و روزنامههای ثریا و پرورش را، که از مصر میآمد، و حبلالمتین کلکته را محرمانه مطالعه میکرد. از طریق میرزا علیاصغر خان مشیرالممالک، وزیر خمسه، زنجانی سیاحتنامه ابراهیم بیگ را مطالعه کرد. این کتاب بر اندیشه زنجانی تأثیر فراوان نهاد؛ بویژه بر مکالمات فراوانی که به تأسی از کتاب فوق در نوشتههای زنجانی به چشم میخورد. تفکر آنارشیستی مستتر در سیاحتنامه ابراهیم بیگ نیز بعدها در اندیشه سیاسی زنجانی تداوم یافت.
در زمان حکومت علاءالدوله بر خمسه، در سال 1312ق میرزا علیمحمد ورقا، مبلّغ سرشناس بهائی، از قفقاز وارد زنجان شد. حاکم او را دستگیر کرد، در دارالحکومه در حضور جمع کثیری از اعیان شهر مجلس مباحثهای تشکیل داد و زنجانی را به عنوان طرف بحث با ورقا برگزید. این مباحثه بر اشتهار و اعتبار زنجانی در منطقه خمسه افزود. اندکی بعد، زنجانی ترجمه رُمانهای سه تفنگدار و کنت مونت کریستو را خواند. اگر نگارش تقریرات دروس خارج در نجف را اوّلین کتاب زنجانی بدانیم، در این زمان او دوّمین کتاب خود را تدوین نمود: رساله قول سدید که ترجمهگونهای است از منيةالمريد شهید ثانی. سوّمین کتاب زنجانی بهنام رجم الدجال، در رد بابیگری و بهائیگری، نیز در همین زمان بر بنیاد بحثهایش با ورقا، مبلّغ بهائی، نگاشته شد.
در 17 ذیقعده 1313/ اول مه 1896 ناصرالدینشاه به قتل رسید. پایان دوران باثبات ناصری و صعود پادشاهی کمتوان، که بر شالوده ساختار سیاسی انحطاطیافته و به فساد کشیده شده و بهدور از توانمندیهای ملّی، مدیریت جامعه ایرانی را به دست گرفته بود، بر توهمات مردم نقطه پایان نهاد و بهتدریج واقعیتهای ایران و جهان را آشکار کرد. ضعف و فساد این مدیریت سیاسی بساط خودسری و بیقانونی و بیاعتنایی به سنن و ایستارهای تنظیمکننده روابط اجتماعی را گسترده ساخت و نظام کهن سیاسی و اجتماعی رو به گسیختگی نهاد. بدینسان، با صعود مظفرالدینشاه، فضای سیاسی جدیدی پدید آمد که یکی از شاخصهای مهم آن پیدایش و گسترش فعالیت انجمنهای مخفی و رشد غربگرایی در میان دولتمردان بود. در این سالها، زنجانی با کتبی در زمینه «علوم عصری» آشنا شد و محرمانه روزنامههای ثریا و پرورش و الهلال (چاپ مصر) و حبلالمتین (چاپ هند) را میخواند. مطالعه حاجی بابا، اثر جیمز موریه، و تألیفات طالبوف، تجددگرایی زنجانی را گسترهای جدید بخشید و به ترجمه کتابهایی در زمینه شیمی و هیئت از عربی دست زد و رُمانگونهای بهنام رؤیای صادقه نوشت. در سال 1317ق سالارالدوله، پسر مظفرالدینشاه، حاکم خمسه شد. در این زمان زنجانی رسالهای انتقادی بهنام تریاقالسموم درباره اوضاع ایران نگاشت که به دستور سالارالدوله، محرمانه از آن نسخهای برداشته شد. در پايیز 1318ق زنجانی از راه رشت به بادکوبه و عشقآباد سفر کرد و از راه خراسان به موطن خود بازگشت.
در زمان سفر دوّم مظفرالدینشاه به فرنگ (29 ذیحجه 1320- 21 رجب 1321)، حسینقلیخان نظامالسلطنه مافی، از مخالفان میرزا علیاصغر خان امینالسلطان، برای سرکشی به املاک پهناور خود در خمسه، قریب به هفت ماه در این خطه اقامت گزید. گروهی کثیر از علما و اعیان منطقه به دیدار این رجل مقتدر حکومت قاجار میرفتند و تنها کسی که به دیدارش نرفت ملا قربانعلی مجتهد زنجانی بود که «اصلاً با دیوانیان دید و بازدید نداشت.» زنجانی به یکی از نزدیکان نظامالسلطنه بدل شد. نظامالسلطنه رساله تریاقالسموم را خواند، بسیار پسندید و پس از اصلاحاتی به خط خود برای چاپ به بمبئی فرستاد. از چاپ این رساله در بمبئی خبر نداریم.
حکومت میرزا مهدی خان غفاری کاشانی، ملقب به وزیر همایون، بر خمسه نقطهعطفی در زندگی زنجانی است. میرزا مهدی خان پسر فرخ خان امینالدوله کاشی عاقد قرارداد پاریس است که به تجزیه هرات انجامید. پدر از نسل نخستین ماسونهای ایرانی بود. پسر، کار خود را به عنوان دلقک در دربار ناصرالدینشاه و دستگاه صدراعظم وقت، میرزا علیاصغر خان امینالسلطان (اتابک)، آغاز کرد، در 27- 28 سالگی از گردانندگان بانک شاهی انگلیس در ایران شد، سپس به دلیل پیوند با میرزا محمود خان حکیمالملک، پزشک مخصوص و وزیر دربار انگلوفیل مظفرالدینشاه، به مقامات عالی رسید و به یکی از ارکان توطئه بر ضد امینالسلطان صدراعظم بدل گردید. میرزا مهدی خان کاشی در همین سالها، پیش از عزیمت به زنجان، به پاریس سفر کرد و در دیدار با عباس افندی (عبدالبها) به فرقه بهائی گروید و تا پایان عمر بهائی ماند. او به عنوان یکی از اعضای فعال جامع آدمیت و سپس لژ بیداری ایران شناخته میشود. وزیر همایون تا سال 1324ق در زنجان بود و سپس حاکم کردستان شد، ولی اندکی بعد در تهران مستقر شد و نقش مهم و مرموزی در ماجرای اخذ فرمان مشروطیت ایفا نمود. او در کابینههای پس از مشروطه، به دلیل وابستگی به کانونهای پنهان قدرت، متصدی وزارتخانههای مهم بود. وزیر همایون در سال 1336ق، در 54 سالگی، درگذشت.
در سالهای حکومت میرزا مهدیخان غفاری، رابطه صمیمانهای میان او و شیخ ابراهیم زنجانی پدید آمد و این دو به اقدامات مشترکی دست زدند که در نتیجه زنجانی در میان مردم و روحانیون به «فرنگیمآبی» متهم شد. وزیر همایون بلافاصله پس از استقرار در زنجان، مبارزه شدیدی را با آخوند ملا قربانعلی زنجانی آغاز کرد. ملا قربانعلی، مجتهد بزرگ زنجان، پس از فوت میرزای شیرازی (8 شعبان 1312) مرجع تقلید مردم خمسه و منطقه بهشمار میرفت و در این خطه از احترام و اقتدار فراوان برخوردار بود. بهنوشته زنجانی، میرزا مهدی خان در زنجان «خیلی باقدرت» حکومت کرد. نمونه این اقتدار شکستن حرمت بست خانه آخوند ملا قربانعلی بود که به شورش مردم شهر و قتل عدهای از سربازان حکومتی انجامید. پس از این واقعه، ملا قربانعلی نباید از شیخ ابراهیم، یار غار حاکم، تلقی خوشایندی داشته باشد.
میرزا مهدی خان در صحبتهای خصوصی با زنجانی مسائل مملکتی را تشریح میکرد و از نفوذ و رقابت روسیه و بریتانیا در ایران سخن میگفت، خطر روسیه را مهمتر میشمرد و بریتانیا را هوادار حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران میدانست.
پس از عزیمت وزیر همایون به کردستان، جلالالدوله، پسر ظلالسلطان، حاکم خمسه شد. زنجانی با او نیز «بسیار دوست» بود.
رسالهای خطی بهنام بستانالحق در 478 صفحه میشناسیم که نسخهای از آن موجود است. نام مؤلف این رساله ذکر نشده و تاریخ نگارش آن به سال 1323ق/ 1905م است. حسین آبادیان از این رساله به عنوان «جامعترین مکتوب سیاسی فارسی در دوره قاجاریه» یاد کرده و نویسنده آن را «مجهول» و «گمنام» دانسته است.(1) این تعبیر را میتوان تا حدود زیادی پذیرفت و رساله بستانالحق را جامعترین و مفصلترین رساله سیاسی و نظری دوران اوّلیه مشروطه دانست. تکثیر این رساله بیانگر تأثیرات گسترده و اهمیت جدّی آن است.
طبق پژوهش نگارنده، این رساله، به یقین، به شیخ ابراهیم زنجانی تعلق دارد. دلایل من دال بر تعلق این رساله به زنجانی چنین است:
1- خط زیبای رساله به زنجانی تعلق ندارد و این غیرعادی نیست. رساله شرح زندگانی من، که در کتابخانه دانشگاه تهران موجود بود و ابتدا گزیدهای از آن در مجله خاطرات وحید و اخیراً متن کامل آن به صورت کتاب با عنوان خاطرات زنجانی منتشر شد، به خط زنجانی نیست. رسالههای مکالمات با نورالانوار و شراره استبداد (بهجز جلد چهارم آن) نیز به خط زنجانی نیست. این موارد نشان میدهد که در دوران مشروطه برخی رسالههای زنجانی استنساخ و تکثیر میشده است. ولی زنجانی با دستخط خود در برخی صفحات بستانالحق (صص 66، 67، 125، 183، 271، 278، 285، 292، 310، 358) اصلاحاتی انجام داده و صفحات 339 ، 340 ، 351 و 352 کاملاً به خط زنجانی است به جز چهار سطر آخر صفحه 352. شماره تعدادی از صفحات رساله نیز به خط زنجانی است.
2- نویسنده در آغاز رساله، خود و محل سکونت خود را چنین معرفی کرده است: «فقیرتر و ضعیفترین مردم در کوچکترین بلد از بلاد ضعیفترین دول یعنی دولت ایران.» این اشارهای است به زنجان سال 1323ق.
3- همانگونه که آبادیان توجه کرده، مضمون رساله نشان میدهد که مؤلف در کسوت روحانیت و دارای تحصیلات حوزوی بوده است.
4- نویسنده بستانالحق از یکی دیگر از تألیفات خود نام برده است: «اما طریقه تعلیم و تعلم بابی است واسع که در آن این مقصر ضعیف رساله قول سدید را، که مثل ترجمه است بر منيةالمريد شهید نوشتهام.» در اینجا مؤلف بستانالحق به صراحت خود را معرفی کرده است. میدانیم که رساله قول سدید به زنجانی تعلق دارد و او در نوشتههایش مکرراً از این تألیف خود یاد کرده است.
5 - در بستانالحق اشارات مکرر به جهانشاه خان امیرافشار، خان قدرتمند خمسه، مندرج است که تعلق نویسنده به این منطقه را عیان میسازد.
6- در بستانالحق تعریضهای مکرر به آخوند ملا قربانعلی زنجانی و آقا ضیاءالدین نایبالصدر و سید ابوجعفر نظامالعلما، علمای سرشناس زنجان، دیده میشود که از تعلق نویسنده به این خطه حکایت میکند.
7- علاوه بر نثر و سبک نگارش رساله، که کاملاً شبیه به رسالههای موجود زنجانی است، مضمون و نوع نگاه رساله نیز به اندیشه زنجانی شباهت کامل دارد. برای مثال، تقسیمبندی عمر انسان به دورههای هشت ساله، که مبنای خاطرهنگاری زنجانی است، در بستانالحق نیز عیناً دیده میشود.
نگارنده سالهاست که با نوشتههای زنجانی آشنایی دقیق دارد، و اگر هیچ یک از موارد فوق وجود نداشت، تنها بر اساس نثر و سبک نگارش و نوع نگاه مؤلف بستانالحق، بیهیچ تردید این رساله را متعلق به شیخ ابراهیم زنجانی میدانست.
زنجانی در بستانالحق هنوز به فقه اعتقاد کامل دارد و آن را قانون اسلام و حاوی همه جزئیات زندگی اجتماعی میداند. این نظر با دیدگاه بعدی او تفاوت دارد، که فقه و فقاهت را به سخره میگیرد و آن را انبانی از فرضیات پوچ و بیمعنی و زاید میخواند. در مجموع، دیدگاه زنجانی در این رساله، هم در مسائل سیاسی و هم در مسئله روحانیت، کم و بیش معتدل و معقول است هرچند رگههای بدبینی و اغراق را نیز میتوان یافت. این نوع نگاه پس از حضور زنجانی در تهران بهکلی دگرگون میشود و او را در حوزه مسائل نظری سیاسی به یک آنارشیست تمام عیار بدل میکند.
در سال 1323ق نهضت مشروطه آغاز شد و در جمادیالثانی 1324 به صدور فرمان مشروطیت انجامید. زنجانی حادثه مشروطه را متأثر از سیاست بریتانیا میدید که تعیینکننده «مقدرات جهان و خصوص اسلامیان و در آن ضمن ایران» بود و توسط «مجمع مهمی» از «عقلای بزرگ ایشان» تنظیم میشد که «همیشه مشغول نقشه تصرف و مداخله در غیراروپا، در تمام نقاط دنیا، هستند.»
انقلاب مشروطیت سرآغاز هرج و مرج و به همریختگی ساختار سیاسی ایران بود. ضعف و فساد و بیلیاقتی حکومت مرکزی از یکسو و تحریکات جدّی کانونها و قدرتهای غربی از سوی دیگر، و پیدایش روحیه عصیان و انقلاب در بخشهایی از جامعه، هرچند مبهم و فاقد آرمانهای مشخص، راه را برای تحرک عناصر فرصتطلب و توسعه هرجو مرج سیاسی هموار ساخت.
زنجانی، به دلیل برخورداری از حمایت حامی مقتدری چون میرزا مهدی خان کاشی و دوستان او در محافل پنهان ماسونی تهران، به عنوان نماینده زنجان برگزیده شد؛ حال آنکه در نهضتی که منجر به صدور فرمان مشروطیت شد نقش نداشت. بهعکس، این آخوند ملا قربانعلی مجتهد زنجانی بود که به همراه پانصد تفنگچی به اجتماع بزرگ قم پیوست و در اخذ فرمان مشروطیت ایفای نقش نمود.
در 24 ذیقعده 1324 مظفرالدینشاه درگذشت. اندکی بعد، در 4 ذیحجه 1324، شیخ ابراهیم زنجانی راهی تهران شد و در 12 ذیحجه اعتبارنامهاش در مجلس اوّل به تصویب رسید. بدینسان، دوران طولانی اقامت زنجانی در تهران آغاز شد که تا پایان عمر او دوام آورد.
استقرار در تهران «انقلاب بزرگی» در وضع زنجانی ایجاد کرد. زنجانی مینویسد: «گویا پس از آمدن به طهران تولد جدید و عالمی غیر عالم گذشته طی کردهام.» عضویت در محافل ماسونی و آشنایی با چهرهای مرموز و جذاب بهنام اردشیر ریپورتر نقش اصلی را در این «تولد جدید» ایفا نمود. زنجانی در خاطرات خود هیچگاه بهطور مستقیم از اردشیر نام نبرد و به عضویت خویش در مجامع ماسونی تنها دو بار به تلويح اشاره کرد. از جمله در اواخر عمر نوشت:
«بعد از همه اینها یکی از سران آزادی و وطنخواهان مشهور تمام ایران گردیده و برای اوّلین مجلس شورای ملّی ایران به اتفاق آراء عموم هموطنان منتخب گردیده و در چهار دوره مجلس از نمایندگان و مشهورترین ایشان بوده و داخل احزاب و جمعیتها گردیده و عضو يك مجمع عالي جهاني شدهام.»
معهذا، از زنجانی یک رساله و رُمانگونهای مفصل متعلق به دوران سلطنت محمدعلی شاه در دست است که در هر دو، شخصیت اردشیر ریپورتر قهرمان اصلی است. در اولی اردشیرجی در قالب شخصیتی بهنام «نورالانوار» حضور مییابد و در دومی با نام «مسیو کارنجی». اشارات زنجانی چنان صریح است که در انطباق این دو شخصیت با اردشیر ریپورتر کمترین تردید را مرتفع میسازد. مکالمات با نورالانوار به اوايل سال 1325ق تعلق دارد و شراره استبداد به سال 1327ق.
«نورالانوار» از تخمه والای آن گروه از بزرگان ایران باستان است که در پی سلطه «عفریت بدمنظر جهل» بر این مرز و بوم و قدرناشناسی ایرانیان به دیار غربت کوچ کردند و سدهها به دور از وطن زیستند تا سرانجام غربیان آنان را یافتند، قدرشان را شناختند و به ایشان بزرگی و عزت بخشیدند.
این اشارهای صریح است به تعلق «نورالانوار» به پارسیان هند.
رساله مکالمات با نورالانوار حاوی نقد تند و گزندهای از وضع اجتماعی ایران است به همراه اغراقهایی که شاخص تفکر منورالفکری آن دوران است. در تصویری که «نورالانوار» ترسیم میکند، در یک قطب جامعه سراسر سیاه و منزجرکننده ایرانی قرار دارد و در قطب دیگر دنیای یکسر سپید و درخشان غرب که مهد و مأوای دانش و فرهیختگی انگاشته میشود و همه قدرت و جهانگستری آن برخاسته از علم است.
در این رساله، زنجانی از پارسیان هند، که گویا در اوايل دوران اسلامی از ایران به هند مهاجرت کردند، دعوت به بازگشت به ایران میکند، دوران اسلامی در تاریخ ایران را سلطه سیاهی و تباهی و ذلت میشمرد و از زبان «نورالانوار» از دوره اسلامی تاریخ ایران به عنوان دوره سلطه «عفریت بدمنظر» نام میبرد.
«نورالانوار» برای اینکه زنجانی بهتر عمق انحطاط جامعه ایرانی را دریابد به او پیشنهاد میکند که در کسوت او درآید، چون وی «لباس فرنگی» بپوشد و همپای او به سیر و سیاحت در شهر تهران بپردازد. زنجانی در این سفر خیالی به مجلس شیخ فضلالله نوری سر میزند و تصویری بسیار موهن و غیرواقعی از شیخ و خانه او به دست میدهد. در این رساله میتوان نطفههای عمیق نفرتی را یافت که بعدها، پس از فتح تهران، به صدور حکم قتل شیخ فضلالله نوری در محکمهای انجاميد که زنجانی دادستان آن بود.
دیدگاههای اردشیر مبانی استواری برای نظریه نژادی زنجانی فراهم ساخت. طبق این نظریه، اسلامی شدن ایران همپای آمیختگی نژادی ایرانیان و از میان رفتن «نژاد اصیل ایرانی» صورت گرفت و این امر از عوامل انحطاط ایران در دوران اسلامی بود.
بدینسان، زنجانی به عضویت شبکهای بهغایت پنهان از توطئهگران درآمد که اردشیر ریپورتر، ارباب جمشید جمشیدیان، ارباب کیخسرو شاهرخ، عباسقلی خان و حسینقلی خان نواب، محمدعلی (ذکاءالملک) و ابوالحسن فروغی، میرزا حسن خان مشیرالدوله و میرزا حسین خان مؤتمنالملک (پیرنیا)، سید حسن تقیزاده، علیمحمد و محمدعلی تربیت، سید نصرالله اخوی (تقوی)، دکتر حسین خان کحال، میرزا مهدی خان کاشی، میرزا ابراهیم آقا تبریزی، ابراهیم حکیمالملک، وحیدالملک شیبانی، معاضدالسلطنه پیرنیا، سلیمان خان میکده، و تروریستهای نامداری چون اسدالله خان ابوالفتحزاده و ابراهیم خان منشیزاده و محمدنظر خان مشکاتالممالک و دهها تن دیگر در آن عضویت داشتند. این همان کانونی است که در ذیقعده 1327 سازمان ماسونی بیداری ایران را بنیاد نهاد.
محمدعلی شاه، پس از تاجگذاری، میرزا علیاصغر خان امینالسلطان (اتابک اعظم) را، که در اروپا بهسر میبرد، برای تصدی منصب صدارت به ایران دعوت کرد. اتابک در 17 ربیعالاول 1325 وارد ایران شد و در بیستم همان ماه (3 مه 1907) کابینه خود را تشکیل داد. به گفته براون، در این زمان اتابک با موقعیتی روبه رو بود «که برای پرمایهترین وزیر وحشتآور بود.» اتابک از بدو ورود به ایران کوشید تا چهرهای تجددگرا از خود نشان دهد و با محافل منورالفکري ایران، که به طور عمده در جامع آدمیت متمرکز بودند، رابطهای حسنه برقرار کند. ورود او به این صحنه از پشتوانه قوی برخوردار بود. اتابک، که راه حفظ قدرت را در پیوند با ماسونها یافته بود، اندکی پیش از بازگشت به ایران در کارلسباد با میرزا ملکم خان ملاقات کرده و از طریق او به جرگه ماسونها پیوسته بود. به تعبیر خود اتابک، او در کارلسباد، به کمک «اوّل عقل و علم ایران، پرنس ملکم خان»، به جمع اشخاصی راه يافت «که در تمام کره ارض خود را اوّل عقل میدانند و همانها هستند که در تمام سال مشغول کار و خدمت به تمام بنی نوع بشر هستند... کلیه آنها نقشه مدار زندگی بین نوع بشر را میکشند.» پس از بازگشت به ایران، هم میرزا ملکم خان و هم میرزا عبدالرحیم طالبوف، دو پدر فکری تجددگرایان آن روز، اتابک را مورد تأيید قرار دادند و در مکاتبات خود با رجل سیاسی تجددگرای ایران حمایت جدّی خود را از اتابک ابراز داشتند.
زمامداری اتابک، آغاز خوبی برای محمدعلی شاه بود و بهنظر میرسید که این سیاستپیشه آزموده میتواند پایه تاج و تخت لرزان او را تحکیم کند. حمایت مرتضیقلی خان صنیعالدوله، رئیس مجلس، و اکثریت نمایندگان مجلس اوّل نیز میتوانست پشتوانه محکمی برای تثبیت این نخستین دولت جدّی عهد مشروطه باشد. معهذا، چنین نشد و ورود اتابک به ایران نه ثبات که تلاطمهای سیاسی جدیدی را به ارمغان آورد. علت این ناکامی را باید در حوادثی مرموز جستجو کرد که به قتل اتابک، انحلال مجلس و سرانجام سقوط محمدعلی شاه انجامید.
درباره مقطع تاریخی مهمی که به انحلال مجلس انجامید، به طرزی غیرعادی، با کمبود منابع تاریخی مواجهیم. برای مثال، در تاریخ بیداری ایرانیان، اثر ناظمالاسلام کرمانی، وقایع 21 صفر 1325 تا 3 جمادیالاوّل 1326 مفقود شده و در ذیل وقایع محرم تا 20 صفر 1325 نامی از اتابک نیست. تاریخ مشروطه کسروی نیز در این باره ساکت است و به این پرسش اساسی پاسخ نمیدهد که چه شد محمدعلی شاه در تقابل با مجلس قرار گرفت؟ تنها پاسخ به این پرسش، خوی استبدادی شاه جدید و عدم تمایل او از آغاز، حتی از دوران ولیعهدی، به سلطنت مشروطه عنوان میشود.
امروزه، مدارک کافی در دست است که نادرستی این نظر را مسجل سازد. محمدعلی شاه در آغاز به قانون اساسی و مجلس مشروطه و آزادی بیان و مطبوعات کاملاً مقید بود، و حتی در برابر منبریانی عوامفریب چون بهاءالواعظین، که نسبت زنازادگی به او میدادند، و مطبوعات هتاکی چون روحالقدس، که او را با لویی شانزدهم مقایسه میکردند و به قتل تهدیدش مینمودند، شکیبایی پیشه میکرد.
هدایت این هجوم سنگین تبلیغاتی به دست اردشیر ریپورتر و دوستانش بود که از همان زمان خواستار ساقط کردن حکومت قاجاریه بودند، به صراحت از عزل و اعدام اوّلین شاه مشروطه سخن میگفتند و چون اتابک را تثبیتکننده وضع موجود دیدند، پرچم مخالفت با او را برافراشتند. این نگرش افراطی، که نه از سر صداقت بلکه معطوف به برنامههای استعمار بریتانیا و کانونهای توطئهگر غربی بود، مورد پذیرش بخش مهمی از رجل تجددگرای مشروطه و اکثریت اعضای جامع آدمیت قرار نگرفت و کسانی چون سعدالدوله (ملقب به ابوالمله)، صنیعالدوله (رئیس مجلس) و عباسقلی خان آدمیت (رئیس جامع آدمیت) در برابر آن قد برافراشتند. عباسقلیخان آدمیت نوشت: «به دلایل منوره میتوانم بگویم این مرد [اتابک] بعد از مراجعت از مسافرت اخیر خود ترقیطلب و خیرخواه عموم و مشروطه، آئین و ملتدوست و حامی دارالشورای ملی بوده است.» محمدعلی شاه نیز، به راهنمایی اتابک، راه دوستی با رهبران تجددگرایان را در پیش گرفت و در 30 رمضان 1325 به عضویت جامع آدمیت درآمد. شیخ ابراهیم زنجانی به عنوان یکی از اعضای هیئت امنای دوازده نفره جامع آدمیت در مراسم عضویت شاه حضور داشت.
از شیخ ابراهیم زنجانی رُمانگونهای در چهار جلد (حدود 850 صفحه دستنویس) بر جای مانده بهنام شراره استبداد که میتواند تا حدودی سیر تحولات سیاسی ایران به سوی انحلال مجلس را روشن کند. زنجانی این رُمان را در دوران پس از انحلال مجلس و خانهنشینی خود در تهران نگاشت. شراره استبداد را میتوان اوّلین و تنها رُمانگونه ماسونی و از مهمترین منابع تاریخ مشروطه دانست. این رُمان نشان میدهد که زنجانی، بهرغم عضویت در هیئت امنای دوازده نفره جامع آدمیت، در محفلی دیگر نیز عضو بوده که رویّهای مغایر با مشی رسمی جامع و در راستای تشدید تعارضهای سیاسی روز و ایجاد بلوا و شورش را پیش میبرده است. این رُمان شرح نیمه واقعی ـ نیمه خیالی از تحولاتی است که به انحلال مجلس انجامید. شخصیتهای اصلی داستان اعضای یک گروه مخفی توطئهگر شبهماسونیاند که خود را «جامع آدمیت» میخوانند. در صفحه 61 جلد چهارم یکی از اعضای جدید چنین میگوید:
«تشکر همه شما بزرگان و بذل جان در قدم شما بر من لازم است که در راه نجات ملت من این بذل همت میفرمايید و از برکت شما داخل جامع آدمیت شده و سالک صراط مستقیم گردیدهام.»
معهذا، عملکرد این گروه با عملکرد رسمی جامع آدمیت و رهبر آن، عباسقلی خان آدمیت، که در جهت حمایت از دولت اتابک بود، تفاوت چشمگیر دارد و به عملکرد بعدی لژ بیداری ایران شبیه است. بنابراین، باید گروه فوق را شاخهای از جامع آدمیت دانست که بعداً به لژ بیداری ایران بدل شد؛ و این رُمانگونه زنجانی به دورانی تعلق دارد که محفل فوق فعالیتهای تندروانه خود را در بطن جامع آدمیت پیش میبرد.
فریدون آدمیت، پسر عباسقلی خان آدمیت، که به دلیل دسترسي به اسناد پدرش بیش از هر کس دیگر با تشکیلات جامع آدمیت آشنایی دارد، سازمان جامع را مرکب از چهار مجمع معرفی میکند: مجمع نخست، مجمع آدمیت بود که توسط خود عباسقلی خان اداره میشد. مجمع دیگر انجمن حقوق سلیمان میرزا اسکندری بود که در اواخر 1325 از جامع جدا شد، مجمع سوم را حاج میرزا غلامرضا اداره میکرد و مقر آن پاقاپوق بود. فریدون آدمیت، مینویسد: «مجمع چهارم را نمیشناسیم.» او در فهرست نمایندگان مجلس عضو جامع آدمیت، از تقیزاده نام نمیبرد و منکر عضویت او در جامع است.
به گمان من، فریدون آدمیت «مجمع چهارم» را خوب میشناسد ولی به دلایلی درباره آن سکوت میکند. در واقع، به دلیل نقش فتنه انگیز این «مجمع چهارم» بود که سرانجام کار به فروپاشی و انحلال جامع آدمیت و رسوایی و فرجام شوم عباسقلی خان کشید. این امر در پایه نفرتی عمیق از عاملین این واقعه قرار گرفت و میراث آن به پسران عباسقلی خان انتقال یافت. به این دلیل است که فریدون آدمیت در آثار خود کینهای شدید و غیرعادی نسبت به تقیزاده و حامیان و وارثان فکری و سیاسی او ابراز میدارد و در بسیاری موارد، گاه بیارتباط با موضوع، به ایشان میتازد؛ و در مقابل، وابستگان به این «مجمع چهارم»، چون یحیی دولتآبادی و مهدی ملکزاده (پسر ملکالمتکلمین) و دیگران، عباسقلی خان آدمیت را «حقهباز» و «شارلاتان» میخوانند. برای مثال، فریدون آدمیت، از قول محمود محمود، تقیزاده را «آخوند بیحقیقتی» مینامد که «تقید دینیاش را از دست داده و تقید اخلاقی هم جایش را نگرفته» است؛ یحیی دولتآبادی را «مرتبط با سفارت انگلیس» و «دلال سیاسی» میخواند؛ میرزا محمد نجات خراسانی را «عامل و خبررسان سفارت انگلیس» میداند؛ به امیر اسدالله علم، در اوج اقتدار او، میتازد و مهمتر از همه مینویسد:
«فرقه بهائی یکپارچه دستگاه بیگانهپرستی است... دفتر اعمال پلید این کسان و ایادی آنان آشکار میسازد که جملگی در زمره غلامان حلقه به گوش بیگانگان باشند.»
این رویکردی غیرعادی در دستگاه فکری لائیک فریدون آدمیت است که برای برخی محققین جدید، که با عمق حوادث تاریخی و ميراث آن آشنایی ندارند، قابل درک نیست و به این دلیل آدمیت، بهرغم جایگاه برجستهاش در بنیانگذاری تاریخنگاری جدید ایران، گاه مورد انتقاد قرار گرفته است.
زنجانی در شراره استبداد، عزل میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و دعوت از اتابک را به «پولتیک روسیه» نسبت میدهد.
پس از انتقال قدرت به اتابک، موجی از آشوبهای سازمانیافته در سراسر ایران آغاز شد و شیرازه دولت او را سست کرد. کسانی چون میرزا نصرالله بهشتی واعظ (ملکالمتکلمین) و سید جمال واعظ بدگویی از اتابک را به اوج رسانیدند و روزنامهنگاران جوانی چون میرزا علیاکبر دهخدا، اهانتهای فراوان به شیخ فضلالله نوری و سایر علمای تهران نمودند. نگاه سیاسی دهخدا به نوشتههای زنجانی سخت شبیه بود. مثلاً، او در صوراسرافیل از ایران ساسانی به نیکی یاد کرد زیرا در آن وقت «چماقالشریعه، حاجبالشریعه، پارکالشریعه نداشتند.»
سرانجام، اتابک قربانی توطئهگران شد و در عصر یکشنبه 21 رجب 1325/ 31 اوت 1907 به دست تروریستی بهنام عباس آقا صراف تبریزی به قتل رسید.
با قتل اتابک، صنیعالدوله استعفا كرد و میرزا محمود خان احتشامالسلطنه، عضو بلندپایه جامع آدمیت، ریاست مجلس را به دست گرفت. در شعبان 1325، به دستور محمدعلی شاه، تمامی امرای معروف مملکت در مجلس حاضر شده، «کلامالله را حاضر در بین گذاشتند، همگی قسم یاد کردند. حتی شاه امر کرده بود تمام نوکرهای مخصوص و عملهجات خلوت هم حاضر شده، قسم یاد کردند و از شاه پیغام تبریک آوردند که خودش هم روزی [حاضر] خواهد شد و قسم یاد خواهد کرد.» بهنظر میرسید که جامعه به سوی وفاق ملّی گام برمیدارد و کارها سامان میگیرد. شیخ فضلالله نوری به تحصن خود در حضرت عبدالعظیم پایان داد و بار دیگر حمایت خود را از مجلس اعلام نمود. در اواخر شعبان 1325 حاجی خُمامی رشتی، مجتهد بزرگ گیلان که زمانی ملکالمتکلمین را تکفیر کرده بود، شخصاً در مجلس حضور یافت و بر وفاداری خود به مشروطه با قید قسم به قرآن تأکید کرد.
این تلاشها سودی نداشت و توطئهگران، که آشکارا گسیختن نظم سیاسی ایران را مدّ نظر داشتند، به آشوبگریهای خود ادامه دادند.
در رُمان شراره استبداد، اردشیرجی به عنوان «پدر روحانی» و «مربی معنوی» قهرمانان داستان، و با نام مستعار «مسیو کارنجی»، حضور دارد. او دورادور مراقب حال اعضای گروه است و در موارد حساس، آنان را مخفی و غیرمستقیم از خطر میرهاند. «مسیو کارنجی» در 11 رمضان 1325، پس از بازگشت از سفر اخیر خود به فرنگ، در جمع محفل حضور مییابد. این اشاره صریح به بازگشت اردشیرجی به ایران است.
«مسیو کارنجی» در محفل فوق، سخنانی بیان میکند که روح آن دعوت به تروریسم و خشونت و تشدید تعارضهاست؛ درست در فضایی که کانونهای سیاسی معارض گامهای اساسی به سوی تفاهم و همدلی و استقرار نظم و آرامش برمیداشتند. تا این زمان در شراره استبداد سخنی از تعارض بنیادین با حکومت قاجار در میان نیست و لحن زنجانی نسبت به اتابک متناقض و گاه همدلانه بود. از این زمان لحن زنجانی دگرگون میشود و از شعارها و تعابیر خشونتطلبانه سرشار میگردد. قریب به بيست روز پس از این جلسه، در اوّل شوال 1325/ 6 نوامبر 1907 لژ بیداری ایران رسماً فعالیت خود را آغاز کرد.
چند روز پس از تأسیس رسمی لژ بیداری ایران، در 5 شوال 1325 محمدعلی شاه، همانگونه که وعده داده بود، در مجلس حضور یافت و حمایت خود را از مجلس اعلام نمود.
جلسه بعدی اعضای محفل با «مسیو کارنجی» در شب 27 شوال 1325 و مقارن است با شروع کار فراکسیون تندروی که قصد انشعاب از جامع آدمیت را، به دلیل حمایت آن از تفاهم ملّی، داشتند.
در این جلسه، که «مسیو کارنجی» با عنوان «استاد» مورد خطاب قرار میگیرد، اساس سلطنت قاجاریه زیر سئوال میرود و روحانیت و قاجاریه به عنوان دو بنیان تحمیق و عقبماندگی ایران معرفی میشوند. در این محفل بار دیگر بحثها در پیرامون ضرورت خشونت و خون ریختن است.
رُمان زنجانی مفصل است و تا حوادث ذیقعده 1325 ادامه مییابد. بعدها زنجانی نوشت: «من در حال استبداد صغیر غالباً در خانه منزوی بودم و رُمانی متعلق به آن زمان مینوشتم. لکن برای آزادی با آزادیخواهان کار میکردیم.» اشاره او به همین شراره استبداد است.
از زنجانی یادداشتهای روزانهای نیز بر جای مانده که سیر حوادث را از انحلال مجلس تا سقوط محمدعلی شاه ترسیم میکند:
«در سحرگاه 23 جمادیالاوّل 1326 نیروهای قزاق و سرباز و توپچی، ساختمانهای مجلس و انجمنهای آذربایجان و مظفری را به محاصره گرفتند و پس از چند ساعت جنگ با محافظان مسلح تصرف کردند. اشغال مجلس و انجمنهای آذربایجان و مظفری در فضای بیتفاوتی مردم صورت گرفت و بهنوشته زنجانی «اهالی تهران ابداً اقدامی نکردند.» در این گیرودار قریب به هفتاد نفر از نیروهای نظامی به قتل رسیدند. تلفات مدافعان مجلس و انجمنها روشن نبود و از ده تا دويست نفر گزارش میشد. یکی از مقتولین، حاج میرزا ابراهیم آقا، نماینده تبریز و دوست نزدیک زنجانی، بود.»
روز سوم واقعه، ملکالمتکلمین (میرزا نصرالله بهشتی اصفهانی) و جهانگیرخان، مدیر روزنامه صوراسرافیل، به قتل رسیدند. روز چهارم سید محمد طباطبایی و پسرش به یکی از دهات شميران و سپس به مشهد تبعید شدند و سید عبدالله بهبهانی و دو پسر و دامادش به یکی از روستاهای کرمانشاه. اندکی بعد، قاضی قزوینی و شیخ احمد تربتی، مدیر روحالقدس، و جمعی دیگر کشته شدند. گروهی از سران افراطی تجددگرایان از ایران اخراج شدند و برخی، مانند تقیزاده و دهخدا و بهاءالواعظین و سید حسن کاشانی (مدیر حبلالمتین) و معاضدالسلطنه پیرنیا (رئیس انجمن آذربایجان پس از تقیزاده)، از طریق پناهندگی به سفارت بریتانیا از ایران گریختند. از دهخدا نامهای در دست است خطاب به دکتر پل هنری مورل، استاد ارجمند لژ بیداری ایران، که طی آن خواستار معرفی خود و تقیزاده و معاضدالسلطنه پیرنیا به «برادران» انگلیس و اروپا و جلب حمایت ایشان شده است.
اندکی بعد، سید جمال واعظ در همدان دستگیر شد و در بروجرد به قتل رسید. «در تمامی شهرها انجمنها موقوف شد و روزنامهجات و تلگرافات و اطلاعات موقوف شد.» بدینسان، ایران به سوی آشوبی بزرگ رانده شد و شعلههای شورش ابتدا در تبریز و سپس در فارس و سایر نقاط ایران سربرکشید. این همان فرجام خونینی است که «مسیو کارنجی» طالب آن بود.
از ربیعالثانی 1327 فشار دولتهای بریتانیا و روسیه بر محمدعلی شاه شدت گرفت و نمایندگان سیاسی آنان با لحنی تحکمآمیز رسماً اعاده مشروطیت را خواستار شدند. این فشارها سرانجام به جنگ داخلی و محاصره تهران توسط دو قشون گیلان، به فرماندهی سپهدار تنکابنی، و اصفهان، به سرکردگی علیقلی خان سردار اسعد بختیاری، انجامید. در روز جمعه 27 جمادیالثانی 1327 با پناهندگی شاه به سفارت روسیه به پایان رسید.
زنجانی درباره عملکرد خود در «هیئت مدیره» و «محکمه موقتی»، به دادستانی او، و ماجرای به دار کشیدن شیخ فضلالله نوری، بهکلی ساکت است و تنها در یک جا مینویسد:
«پس از غلبه آزادی، هیئت مدیره تشکیل شد. من عضو بوده و در محکمه موقتی هم عضویت داشتم. چند نفر را دار زدند. هرچند به من نسبت دادند که من حکم به دار زدن شیخ فضلالله کردهام لکن دروغ بود. بلی! من یک لایحه الزامیه نوشته، اعمالی که او کرده بود درج کرده برای او خواندم. این اشخاص که به دار رفتند مجاهدین میکردند، و قصد داشتند بسیاری از مفسدین که سبب این خونریختنها شده بودند و بعد باز فسادها کردند از میان بردارند، لکن از سفارت روس و انگلیس ممانعت شد.»
بهرغم نفرتی که زنجانی تا پایان عمر در نوشتههایش از شیخ فضلالله نوری بیان میدارد، سایه سنگین و شوم این قتل را بر زندگی پسین او بهروشنی میتوان دید تا بدانجا که حتی در یادداشتهای شخصیاش از تجدید خاطره آن پرهیز دارد.
زنجانی بعدها خاطره سالهای مبارزه با محمدعلی شاه را بارها بهیاد میآورد و با بدبینی به نقش استعمار بریتانیا در آن حوادث مینگرد. او در سنین کهولت، در تابستان 1342 ق/ 1303ش، نوشت:
«دولتین به این غلبه هم کمک کردند، زیرا مقصود آنان دائماً وقوع جنگ و آشوب و زدوخورد و خرابی در ایران بود و یک دقیقه نمیخواستند ایران به یک وضع آزادی یا استبدادی آرام و اداره شود و از هر طرف تحریک فساد و خرابی میکردند. در بین جنگ تبریز به بهانه مساعدت به محصورین و قحطزدگان، قسمتی از قشون روس وارد تبریز شده تا انقلاب روسیه در جنگ بزرگ درآنجا اقامت کرده، چه بلاها به سر آذربایجان و اهل ایران بدبخت آوردند. و همه به تحریک انگلیسیان بود.»
سالهای اوّلیه پس از سقوط محمدعلی شاه، اوج رونق کار زنجانی است. در پايیز 1327ق مجلس دوّم گشایش یافت که زنجانی یکی از قهرمانان آن بود. در این زمان، زنجانی به تأسیس عدلیه جدید مشغول شد و اندکی بعد در زمره بنیانگذاران حزب دمکرات قرار گرفت.
در مجلس دوّم شکافی بزرگ در میان تجددگرایان عصر مشروطه پدید آمد و برای دوّمین بار کارشان به تعارض و انشعاب کشید. بار اوّل، چنانکه دیدیم، در ماجرای جامع آدمیت و بر سر تداوم یا تخریب سلطنت محمدعلی شاه و دولت اتابک بود. این بار نیز زنجانی، در کنار تقیزاده، به جناح افراطی تعلق داشت که بر ضد اعتدالیون عمل میکرد. ناصرالملک، که زنجانی در نوشتههای دوران محمدعلی شاه از او با عنوان «ناصرالملک، شخص بینظیر ایران، رئیسالوزرا» یاد میکرد، اینک «سراپا تدلیس و پرورده انگلیس» خوانده میشد. این در حالی است که زنجانی، اردشیر ریپورتر و سایر اعضای لژ بیداری ایران در بدو نیابت سلطنت ناصرالملک طی نامهای، ممهور به مهر این لژ، تعهد کرده بودند که «با تمام قوه» از «برادر محترم خود ناصرالملک نایبالسلطنه دولت مشروطه ایران» حمایت کنند. ناصرالملک قدرتمند بود و با اخراج تقیزاده، یکی از آشوبگران اصلی، از ایران توانست ضربهای بزرگ بر دمکراتها وارد کند.
با اوجگیری این اختلافات، درست مانند اختلافات دوران محمدعلی شاه و جامع آدمیت، تروریسم مرموز بار دیگر زبانه کشید و به قتل سید عبدالله بهبهانی (9 رجب 1328) و عدهای از هر دو جناح انجامید. قتل بهبهانی را به تقیزاده منتسب میکردند. زنجانی، که تا پایان عمر به تقیزاده سخت وفادار است، با سرسختی این اتهام را رد میکند.
زنجانی فهرستی از دوستان خود در این زمان به دست میدهد که عموماً اعضای تندرو لژ بیداری ایران و بازیگران اصلی سناریویی بودند که سرانجام به استقرار دیکتاتوری رضا خان انجامید. در قله این فهرست، سید حسن تقیزاده و محمدعلی فروغی جای دارند.
مجلس دوّم، عمری مستعجل داشت و چنانکه میدانیم با اولتیماتوم روسیه و به دستور ناصرالملک، نایبالسلطنه، در 3 محرم 1330/ 24 دسامبر 1911 منحل شد. میرزا حسن خان مشیرالدوله، زنجانی را برای ریاست دیوان عالی تمیز یا مدعیالعمومی آن به ناصرالملک پیشنهاد کرد که پذیرفته نشد. زنجانی بار دیگر خانهنشین شد و به ترجمه و تألیف روی آورد. ترجمه رُمانهای کاپیتان پانزده ساله، برادر خائن، یهودی سرگردان و تألیف رسالههای شهریار هوشمند و راه زندگانی حاصل این دوره از عمر اوست. در این زمان زنجانی در آستانه شصت سالگی قرار دارد. در پایتخت، که از گرانی آن مینالد، در زیر فشار شدید مالی است و از اوضاع زمانه سخت بیزار. در نوشتههای این زمان او، از خوشبینی و آرمانگرایی دوران مبارزه با محمدعلی شاه خبری نیست و بهعکس، یأسی تیره موج میزند. او مینویسد:
»هیچ وقت ایران و ایرانیان این حال اسفانگیز را که الان داریم نداشتهاند، نه در حال غلبه تازیان و ضحاکیان و نه در حال هجوم اسکندر به ایران و نه در حال سلطنت اشکانیان بیگانه در این سامان، و نه در حال اواخر اختلال امور ساسانیان و هجوم اعراب و اسلامیان و انقراض قومیت نژاد پاک فارسیان، و نه در حال هجوم مغول و چنگیزیان و تیموریان و اختلال امور بهواسطه افغان و سایر اختلالات و انقراضات، این حال در ایران رخ نداده و مثل وضع حاضر را کسی ندیده.»
مهمترین اثر زنجانی در این دوران شهریار هوشمند است که هجویهای بزرگ علیه ناصرالملک بهشمار میرود. اهمیت این رساله بویژه از آن روست که سیر تحول فکری تجددگرایان افراطی عصر مشروطه و تحول نظری ایشان از دلبستگی به «آزادی» و «پارلمنت» تا نضج تدریجی آرمان «دیکتاتوری مصلح» را بهروشنی بیان میدارد. زنجانی تألیف این رساله را در 26 ربیعالثانی 1331، یعنی در زمان حکومت ناصرالملک، به پایان برد.
شخصیت اصلی منفی این رُمانگونه «مارکیز مارتین»، رئیس درباریان، است که در همدستی با «مارکیز لوتر»، رئیسالوزرا، و «کشیش دلفورتیس»، رئیس روحانیون، شهریاری جوان را فریب میدهند و کشور را تاراج میکنند. «مارکیز مارتین» نمادی است از ناصرالملک، «مارکیز لوتر» با سپهسالار تنکابنی تطابق دارد و خواننده میتواند «کشیش دلفورتیس» را سید عبدالله بهبهانی بداند که دو سال پیش به قتل رسیده بود. این شهریار جوان نیز نمادی آرمانی از احمد شاه است که باید چند ماه دیگر تاجگذاری کند و زمام قدرت را به دست گیرد. زنجانی «کشیش دلفورتیس» را مردی «حریص و طماع» توصیف میکند که «در زیر این لباس سیاه دراز خون فاسدی در رگهایش گردش میکند» و «جزای کسی که مردم را فکر و اجتهاد یاد میدهد و از تقلید چشم بسته منع میکند» مرگ میداند. او مردی است آزمند که دین را وسیله کسب منافع دنیوی قرار داده است.
شهریار هوشمند، مشاوری دلسوز دارد بهنام سِر راجر و «استاد» و «محرم خاصی» بهنام دکتر هنری فون کلاوین که او را هدایت میکند و چشم و گوشش را بر حقایق میگشاید. شخصیت دکتر هنری، طبیب مخصوص شاه، شباهتهای بنیادی به شخصیت مسیو کارنجی در رُمان شراره استبداد دارد. آمیزهای از عقلگرایی جان استوارت میل و اقتدارگرایی بیسمارکگونه؛ و چون مسیو کارنجی به «استادان غیبی» در طریقت تئوسوفی میماند که بر اندیشه سیاسی اعضای لژ بیداری ایران تأثیرات عمیق نهاده بود. دکتر هنری حتی «در صورت و بدن شبیه بيسمارک مشهور» است. زنجانی در پرداخت این شخصیت نیز از شخصیت واقعی «مسیو اردشیرجی» الهام گرفته است. دکتر هنری، چون اردشیر، مردی آرام است و از شنیدن هیچ خبری، هرقدر تکاندهنده، متأثر نمیشود و، چون مسیو کارنجی در شراره استبداد، دیگران را به مردن در راه آرمان ترغیب میکند.
همسر شهریار، زنی است دانا و فرشتهخو که بسیاری از اندرزها از زبان او جاری میشود. اصولاً در رُمانگونههای زنجانی، زن شخصیتی نمادین است نه واقعی؛ و هماره مثبت است نه منفی. در نوشتار زنجانی، زن نماد آرمانگرایی است. در «جمعیت آزادیخواه» نیز، که با آن آشنا خواهیم شد، تنها یک زن عضویت دارد (بلقیس) که او نیز، چون قوةالقلوب در شراره استبداد و همسر شهریار هوشمند، نماد آرمانگرایی است.
شخصیت مهم دیگر رُمان فردی است بهنام سرج که رهبری «جمعیت آزادیخواه» را به دست دارد. سرج، که به تقیزاده دوران ریاست انجمن آذربایجان و نمایندگی ادوار اوّل و دوّم مجلس شورای ملّی شبیه است، انقلابی پوپولیستی است که شعارهای سوسیالیستی و چپگرایانه میدهد، مأوایش در «جنوب شهر» و در میان «فقرا و ضعفا» است که خود را «فدايی» او میدانند، به اشاره او «به همه کار اقدام» میکنند و حتی اگر سرج میخواست «به شهر آتش میزدند.» حکومت، سرج را زیر نظر دارد و روزنامهها او را «سوسیالیست شورشطلب» میخوانند كه «وجودش برای مملکت خطرناک است [و] مخالف راحت عمومی است.» شخصیت سرج را باید نخستین نماد پوپولیسم انقلابی در رُمانگونههای فارسی دانست.
تقیزاده در مجلس اوّل (15 ربیعالثانی 1326) گفته بود: «این مجلس از راههای عادی نمیتواند داخل کار شود، بلکه به یک قوه فوقالعاده و پنجه آهنینی باید مملکت را اصلاح نماید... چطور که محمدعلی پاشا در مصر و ناپلیون در فرانسه کردند.» او بعدها، در سخنرانی خود در لندن (30 مه 1934) حکومت رضا شاه را تحقق این آرمان دانست و گفت: «پروردگار ایران را یاری کرد... رهبر بزرگی ظهور نمود و سرنوشت ملت را در کف خویش گرفت... رهبری و ارشاد او بسیاری از آرمانهای ملیون دوره اوّل مجلس را تحقق بخشید.»
این اندیشه «پنجه آهنین» در شهریار هوشمند به عریانترین شکل رخ مینمایاند. شهریار، که دکتر هنری و سر راجر و سرانجام سرج او را هوشیار کردهاند، هدف خود را اجرای عدالت بیان میدارد و میگوید: «من باید با قدم آهنین در جلو ظلم بایستم.» و سرج، رهبر «فرقه آزادیخواه»، در مکالمه با بلقیس، میگوید:
«تسلط و نفوذ میخواهم، نه تسلطی که مردم طمع میکنند، بلکه نفوذی که با آن مجرای سلطنت حاضره را تغییر داده، ماده فساد مملکت را برکنم و به روی این روحانیان بیرحم ایستاده مظلومان را برهانم و عدالت را در مجرای خود برانم.»
در زمان محمدعلی شاه، زنجانی، در شراره استبداد، حذف نقش جدّی شاه در امور کشور و تفویض اختیار مطلقه به مجلس و کابینه را میخواست، و اینک نومید از این دو نهاد مشروطه، تفویض اقتدار مطلقه به شاه یا دیکتاتوری دیگر را برای اصلاح جامعه میطلبد. به عبارت دیگر، اینک او از احمد شاه جوان میخواهد که علیه نهادهای اصلی مشروطه- هیئت دولت، مجلس شورای ملّی و مطبوعات ـ قیام کند، «رعیت این خائنان» نباشد بلکه بکوشد تا شاه قدر قدرت و مصلح باشد. زنجانی اینک به دنبال پادشاهی مقتدر است که با «پنجه آهنین» خود به اصلاح دست زند. توجه کنیم که ماهیت این خواست دگرگون نشده. در زمان محمدعلی شاه، شعار اقتدار پارلمنت یا ملت به معنی اقتدار تجددگرایان افراطی، یعنی دوستان زنجانی، بود و در زمان احمد شاه مطرح کردن خواست «پنجه آهنین» باز همین معنا را میداد. حدود دو سال پیش از نگارش شهریار هوشمند، در 9 ربیعالاوّل 1329 سپهسالار تنکابنی، رئیسالوزرا، در نطق خود در مجلس دوّم به پدیده تروریسم و ضعف وزیران و هرجومرج ولایات اشاره کرد و خواستار قدرت بیشتر شد، ولی وحیدالملک شیبانی، دوست زنجانی، به او پاسخی سخت داد؛ وجود تروریسم را منکر شد و گفت كه مشروطیت در ایران نوپاست و این بازیها خطرناک است.
زنجانی در شهریار هوشمند به مجلس ملّی، که آن را بهکلی فاسد میداند، بیاعتنا است و پدیدهای مبهم بهنام «خواست ملت» را برتر از رأی مجلس میداند و پیوند مستقیم میان شاه و ملت را، با حذف واسطههایی چون مجلس و هیئت وزیران و حتی مطبوعات، خواستار میشود. در رُمان زنجانی، شخصیت منفی دیگری نیز حضور دارد. فردی بهنام داود یوست که «سلطان مطبوعات» پایتخت است و از طریق روزنامههای خود بر افکار عمومی تأثیر فراوان دارد.
در رُمان زنجانی، شهریار هوشمند در کسوت ناجی مردم از چنگال سلطه جابرانه «روحانیون» ظاهر میشود؛ نقشی که زنجانی و دوستانش سرانجام به رضا خان میرپنج واگذار کردند. سرج نیز چنین آرمانی دارد و دشمن اصلی را «روحانیون» میداند.
در 27 شعبان 1332 احمد شاه قاجار تاجگذاری کرد و رسماً زمام سلطنت مشروطه را به دست گرفت. هشت روز پس از تاجگذاری این شاه بداقبال، در 28 ژوئیه 1914 جنگ اوّل جهانی آغاز شد. احمد شاه و رئیس دولت او، میرزا حسن خان مستوفیالممالک، با صدور اعلامیههایی بیطرفی ایران را در «جنگ بزرگ» اعلام کردند. در 16 محرم 1333/ 7 دسامبر 1914 مجلس سوّم، پس از سه سال فترت، آغاز به کار کرد.
زنجانی در مجلس سوّم نیز به عنوان نماینده خمسه و زنجان حضور داشت و چنانکه خود تصریح میکند با کمک جهانشاه خان امیرافشار، خان قدرتمند خمسه، به مجلس راه یافت.
در اوایل مجلس سوّم، ظاهراً زنجانی به سید حسن مدرس اعتقادی داشت؛ ولی اندکی بعد کینهای شدید از مدرس به دل گرفت که تا پایان عمر او دوام آورد. در نوشتههای زنجانی کینه عمیق او را به سه تن به روشنی میتوان دید: شیخ فضلالله نوری، ملا قربانعلی زنجانی و سید حسن مدرس.
بیطرفی ایران سودی نداشت و دولتهای بریتانیا و روسیه تزاری عملاً نیروهای خود را وارد خاک ایران کردند و فضایی پدید آوردند که میتوانست به محو تمامیت ارضی ایران منجر شود. در این فضا انقلاب 1917 روسیه رخ داد که یکی از پیامدهای آن نجات ایران بود. زنجانی کراراً انقلاب روسیه را معجزهای برای نجات ایران خوانده است. ازجمله، در اواخر عمر، در زیرنویس ترجمه کتاب لوتروپ استودارت مینویسد: «برای نجات ایران به جز معجزه امیدی نبود. الحمدلله آن معجزه با افتادن جنگ بزرگ عیان و در آخر با رفتن تزار از میان، واقع شد.» و در جای دیگر مینویسد:
«هنوز جنگ بزرگ به آخر نرسیده، معجزه و دست غیب الهی انقلاب روسیه را و گرفتن و کشتن امپراطور و انقراض سلطنت این سلسله و خواندن سپاهیان روس از ایران و رفتن ایشان برای تقسیم اراضی، با آن یغماها و خرابیها که در هنگام برگشتن از ایران در همه نقاط شمال کردند، [پدید آورد که] بالاخره سبب خلاصی ایران بلکه ترکیه هم شد. قطعاً اگر امپراطور روس و دولت استبدادی روسیه باقی مانده [بود] و سالدات روس از ایران بیرون نمیرفت... شمال را [و] بلکه همه جا را تصرف مینمود...»
از این دوران بدبینی شدیدی نسبت به سیاستهای بریتانیا در ایران، در زنجانی اوج میگیرد و تا پایان عمر دوام میآورد، تا بدانجا که انگلیسیها را «قوم خونریز بدتر از چنگیز» میخواند. او مینویسد:
«آن خونها که در تمام کرهزمین ریخته شد و ویرانیها که رخ داد که از اول تاریخ بشر چنین واقعه بزرگی واقع نشده، هرکس دقت کند قطعاً خواهددانست که شاید پنجاه میلیون بشر مقتول و یا شکست شده و به قدر ثلث دنیا خراب گردیده، همه [و] همه از مطامع انگلیسان و فساد این قوم خونریز بدتر از چنگیز است. معلوم شدکه یک کلمه از آن سخنان تمدن و حقوق و انسانیت و آزادی و ترحم و عدل و مساوات راست نبوده همه دروغ و تدلیس و حرص و قساوت و شقاوت و بیرحمی و طمع بوده...»
در یادداشتهای دوره محمدعلی شاه، لبه تیز حمله زنجانی علیه روسیه است و نسبت به انگلیس نوعی خوشبینی دیده میشود. در یادداشتهای سال 1334ق از همراهی روس و انگلیس سخن میرود ولی توجه اصلی و لبه تیز حمله به روسیه معطوف است. در یادداشت سال 1335ق، انگلیس را «اول شیطان و ظالم عالم» میخواند. در یادداشتهای بعدی، تا پایان عمر، همه جا توجه به نقش اصلی انگلیس علیه ایران بیشتر و بیشتر میشود. شدت نفرت زنجانی از سیاستهای بریتانیا تا بدانجا تداوم مییابد که حتی عملکردهای روسیه تزاری در ایران را نیز تماماً ناشی از تحریکات انگلیس میداند. برای نمونه، مینویسد:
«انگلیسیان خصومت روس را شدت میدادند و بر نفرت ایرانیان میافزودند و ایران گمان داشت که دولت روس دشمن و انگلیس دوست او است. خصوصاً که در مسئله اخذ مشروطیت حمایت کردند. لکن، امروز که روس از بین رفته، یعنی تعرض روسها به ایران ترک شده، بهناگاه نیت انگلیس طلوع کرده. اکنون دانسته شد که همه آن ملایمتها و آن عملیات و اظهارات فقط برای نفع خودشان و منفور ساختن روسها بوده. بلکه کشف شد که بیشتر فشارها و آزارها که در این چند سال اخیر ظاهراً از روس وارد شده، اساس آنها انگلیس بوده و امروز به تنهایی میخواهد بیفرصت ایران را فرو برد.»
در 18 مرداد 1298/ 13 ذیقعده 1337، یک روز قبل از سفر احمد شاه به فرنگ، وثوقالدوله، رئیسالوزرای وقت، با انتشار اطلاعیهای انعقاد قرارداد با دولت بریتانیا را به اطلاع مردم رسانید. این قرارداد، که عملاً به عنوان تحتالحمایگی ایران تلقی شد، موجی از مخالفت را در میان رجال سیاسی برانگیخت. زنجانی معتقد است که احمد شاه مایل به قرارداد نبود و به این دلیل او را «مجبوراً» به سفر انگلیس فرستادند.
زنجانی در صف مخالفان سرسخت قرارداد 1919 بود. سرانجام، در 4 تیر 1299/ 8 شوال 1338 دولت وثوقالدوله سقوط کرد. از دید زنجانی، استعفای وثوقالدوله به دلیل منفوریت شدید او و به صلاحدید انگلیسیها بود. از این زمان انگلیسیها طرح کودتای 3 حوت 1299 را آغاز کردند. زنجانی نیز، مانند یحیی دولتآبادی، از سازمانی مخفی بهنام «کمیته آهن» نام میبرد که برای تدارک کودتا ایجاد شده بود.
«انگلیسیان دیدند که اگر مجلس هم تشکیل شود با اینکه اکثر وکلا ساخته آنها و وطنفروش هستند، باز این جرئت را نخواهند داشت که این قرارداد را امضا نمایند. لهذا تدبیر دیگری کردند. از یک سال قبل شنیده میشد که در اصفهان از خائنان و انگلیسپرستان با بعض مأمورین انگلیس یک کمیته آهن تأسیس شده که برای انگلیسها کار میکنند. در اواخر کابینه سپهدار معلوم شد که همان کمیته در طهران نیز تأسیس شده و عضو مهم این کمیته سید ضیاءالدین مدیر روزنامه رعد و عدلالملک [حسین دادگر] و موسیو ... ارمنی و نجات [میرزا محمد نجات خراسانی] و بعضی انگلیسپرستان دیگر بودهاند. دراین بین قزاقها از میرزاکوچکخان و بالشویکها در رشت و انزلی شکست خورده و عقب نشسته، از منجیل تا قزوین [را] اشغال کرده و مرکز خود را قزوین قرار داده بودند. خزینه ایران به تدلیس انگلیسان و عملیات بانک [شاهی] خالی و به این قزاقها حقوق نرسیده، پریشان و گرسنه و نومید مانده بودند. انگلیسها فرصت به دست آورده آغاز کردند به قزاقها به قرض ایران به اسم خودشان حقوق دادند. قزاقها بهکلی در تحت نفوذ آنها رفته خود را جیرهخوار انگلیس دانستند.»
زنجانی در نوشتههای آن زمان، کودتا را طرحی انگلیسی و رضا خان سوادکوهی را چهره برکشیده انگلیسیها میخواند:
«در میان قزاقها و صاحبمنصبان یک نفر رضاخان نام سوادکوهی بوده که در آن وقت تنگی معیشت قزاق جلو افتاده از دربار و بانک و انگلیسان برای قزاق پول و حقوق عقبافتاده گرفته و داده و سبب رفاهیت حال آنها شده یک محبوبیت و مطاعیت پیدا میکند. انگلیسان او را مرد کاری و جری دیده جلو کشیده، از این طرف با شاه و درباریان هم محرمانه قراری داده تصمیم میکنند که قزاق متوقف قزوین را با توپخانه و اسلحه اول به اسم مطالبه حقوق به طهران وارد و طهران را اشغال کرده، در کابینه و اوضاع تغییر داده و شاید تصمیم بر این بوده که بهکلی عنوان مشروطیت را برچیده یک دولتی در ظاهر ایرانی و در باطن انگلیسی تأسیس کرده بهکلی مانند هندوستان به دستور انگلیس اداره کنند...»
در مجلس چهارم، که در اوّل تیر 1300 آغاز به کار کرد، زنجانی به عنوان نماینده خمسه، و این بار نیز با حمایت جهانشاه خان امیرافشار، حضور داشت.
زنجانی در اواخر 1302ش، پس از اتمام دوره چهارم مجلس، در آغاز رساله «در ترتیب زندگانی»، از فقدان امنیت سیاسی در ایران و تأثیر آن در زندگی خانوادهها سخن میگوید و آرزو میکند که فرزندانش میتوانستند به امریکا مهاجرت کنند و «در آنجا توطن» کنند. از این سالها شیفتگی شدید زنجانی به امریکا در نوشتههای او دیده میشود تا بدانجا که به پسرانش مینویسد: «ادنی رعیت در آنجا باشید بهتر است از وزارت ایران.»
....اروپا را نمیگویم، زیرا شدت حرص و کثرت دارایی و اقتدار و کثرت نفوس و تکامل علم و تمدن و کمکم پیر شدن آبادی و تمدن آنجا برای زندگانی مایه دشواری و رنج خواهد بود خصوصا برای بیگانه و خصوصاً شرقیان. امریکا را تازه غنچه نیکبختی و بلندی و آسودگی و آزادگی و دارایی و فراخی شکفتن آغاز کرده. پستترین زارع و عمله آنجا نیکروزتر و خوشبختتر از پادشاهان و بزرگان شرق است، که گل نیکبختی آن رو به افسردگی و پژمردگی گذاشته و پوسیده شده و میشود. و گل نیکبختی اروپا از تازگی گذشته و به پژمردگی نرسیده....
در اندیشه زنجانی، دوگانگی در برخورد با تمدن جدید غرب دیده میشود. از سویی، به شدت شیفته تمدن غرب است و از سوی دیگر در مواردی روحیات ضداستعماری او سر میکشد. مثلاً در بحث پیرامون کابینه سپهدار و تلاش دولتین روس و انگلیس برای سلب استقلال ایران مینویسد:
«واقعاً در بین این جنگ عالمسوز این اظهار نیت دولتین نسبت به ایران و مساعدت وطنفروشان چیز غریبی است و از شدت حرص و بدی انسان، خصوصا آنها که اسم تمدن بر خود بسته و عالم را کلاً اسیر کردهاند، خبر کامل میدهد. عجبا! عجبا! خوش تمدن!»
زنجانی در دوره سلطنت رضا شاه با دوستان صمیمی و دیرین خود، بویژه سید حسن تقیزاده و میرزا حسن خان مشیرالدوله و ذکاءالملک فروغی، رابطه نزدیک دارد و در چارچوب همین روابط محفلی اعضای قدیمی لژ بیداری ایران است که رسالههایی را در زمینه تاریخنگاری ایران، ارائه چهرهای زشت از تمدن ایرانی در دوران اسلامی، توجیه سلطنت رضا شاه و نفی روحانیت به عنوان یک گروه اجتماعی تدوین میکند و در همین چارچوب است که نقدهای مفصلی بر نظریه ولایت فقیه مینویسد. برای مثال، زنجانی مینویسد:
«صدمه[ای] که ایران از غلبه اعراب دیده بیش از همه صدمات بوده. حتی آن قتلعام و ویرانی چنگیزی و پس از آن تیموری نتیجه غلبه عرب و گسیختن رشته اتحاد و قدرت ایران بود.»
طبق مکتب تاریخنگاری محفل فوق، تاریخ ایران سراسر هرج و مرج و ملوکالطوایفي بود تا بالاخره رضا شاه طلوع کرد و با ایجاد تمرکز، ایران را به وحدت و یگانگی ملی رساند و مجد و عظمت گذشته را احیا کرد. تحلیل زنجانی نیز در همین چارچوب است. برخلاف نوشتههای زمان کودتای 1299 اینک زنجانی سالخورده، در اواخر عمر، از رضا شاه به عنوان «ناجی ایران» یاد میکند، هر چند در این زمان نیز تلویحاً و با کنایه بر نقش انگلیس در کودتا نیز تأکید میکند. مثلاً، مینویسد:
«در حال نهایت استیصال دولت و پریشانی اوضاع عموم، حتی نرسیدن حقوق مقرره یک قسمت از قزاق ایران که در قزوین بودند، ماها از جریان باطنی کار بیخبر لکن مداخله و تدبیر انگلیسان در کار بوده، دفعتاً کودتای مشهور در تحت ریاست اعلیحضرت کنونی واقع شد و دست غیب، آن وجود معزز را مانند مصطفی کمال پاشا در زیر پرده برای نجات ایران آماده کرده بود که طلوع کرد.»
ظاهر جمله زنجانی در تأيید کودتاست ولی با تعابیری چون «مداخله و تدبیر انگلیسان در کار بوده» و «دست غیب» و «زیر پرده» تلویحا بر انگلیسی بودن کودتا تأکید میکند. زنجانی در هشتاد سالگی اعتراف میکندکه در نوشتههای خود از سرگذشت زندگیاش، بسیاری «حقایق» را پنهان کرده است:
»بگذرم از این مرحله که کتابها نوشتن میخواهد، بلکه کتابها برای یک قسمت آن نوشتهام که خودم میبینم بسیاری حقایق را پنهان ساختهام.»
شیخ ابراهیم زنجانی تا پایان عمر در کسوت روحانیت باقی ماند هر چند ارتباطی با روحانیون نداشت و با محفل دوستان خود محشور بود. او در آذر 1313 در 81 سالگی (به سال قمری) در تهران درگذشت. او در ماههای پایانی عمر چنین نوشت:
«آخ! چقدر خوش و لذیذ بود زمان کودکی و جوانی هرچند پریشان و نادار و مبتلای شدت کار ... [بودم]... جوانی نعمتی است که قدر آن ندانسته میرود و دیگر برگشت ندارد ... از بدبختی یا نمیدانم خوشبختی، تمام جریان عمر و گذران زندگی در حافظهام موجود است. آه! کجاها بودم؟ کجا رفتم؟ همراهان، همسنان، همدرسان، در هر دوره کیان بودند؟ چه شدند؟ من چه تغییرات در عمر خودم، در زندگانی و مسکن و ترتیب کار دیدهام و به چه ورطهها افتادهام... در هر دوره چه آرزوها پرورده و چه مقدمات گستردهام؟ چرا وضع هروقت عمر را پس از اندکی سپری شدن آن پوچ و لغو دیده، بلکه خود مسخره کرده، بلکه شرمندگی آن حالات را در نفس و وجدان درک نمودهام یا تأسفها خوردهام بر فوت آن حالات... آخر این زندگی و مردن چرا است؟ و این عالم و آدم برای چیست؟ از کجا؟ و به کجا؟» منبع:جریانهای فکری مشروطیت ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، این مطلب تاکنون 3725 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|