نقد كتاب «آذربايجان و جنبش طرفداران شريعتمداري» | در طول شكلگيري نهضت انقلابي مردم ايران و نيز پس از سرنگوني رژيم پهلوي و استقرار نظام جمهوري اسلامي، حوادث و رويدادهاي فراواني به وقوع پيوستند كه اينك هر يك از آنها بخشي از تاريخ معاصر كشورمان محسوب ميشوند. از جمله اين رويدادها، مسائلي است كه ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي در خطه آذربايجان و به كارگرداني «حزب جمهوري اسلامي خلق مسلمان» حول شخصيت آقاي « سيدكاظم شريعتمداري» شكل گرفتند. اين وقايع، طبعاً چه در زمان وقوع و چه در ادوار بعد، مورد بحثها و تجزيه و تحليلهاي بسيار قرار گرفتهاند، اما آنچه كتاب آقاي ماشاالله رزمي تحت عنوان «آذربايجان و جنبش طرفداران شريعتمداري» را تا حدي از ديگر تحليلها متمايز ميسازد آن است كه يكي از اعضاي فعال سازمان چريكهاي فدايي خلق در تبريز از زاويه ديد خويش به بررسي اين واقعه پرداخته است. البته ويژگي ديگر اين اثر آن است كه نويسندهاش، به كلي از ديدگاههاي چپ ماركسيستي سابق خود، جدا گشته و به يك جرگه فكري متفاوت با سابقه سياسي و فكري خويش در ابتداي انقلاب پيوسته است: «اكنون با گذشت دو دهه از سالهاي طوفاني انقلاب، صيقل خوردن انديشهها در گذرگاه تاريخ و بيداري بر اثر تازيانه شكست، قضاوت من نسبت به خيلي از مسائل و از جمله مسأله ملي تغيير كرده است و در اين تحول فكري، پي بردن به اهميت دموكراسي نقطه عطف بوده است.» (ص15)
البته بايد توجه داشت كه غالب اعضاي سازمان چريكهاي فدايي خلق و نيز حزب توده كه از مواضع فكري خويش بريده و به اردوگاه ديگر، يعني ليبرال دموكراسي پيوستهاند، با حفظ «مواضع سياسي» پيشين، مبادرت به نگارش خاطرات خويش ميكنند و طبعاً همان ادبيات سياسي سابق را نيز ميتوان در مكتوبات آنان ملاحظه كرد، كما اين كه در نوشتار آقاي رزمي بارها سخن از «مليتها»، «تودهها»، «خلقها» و امثالهم به ميان آمده است: «سقوط رژيم پهلوي كه با شركت اكثريت مردم ايران و همراهي تمامي مليتها صورت گرفت، زمينه را براي پيدائي و رشد حركات اجتماعي بويژه اعتلاي جنبشهاي ملي در سراسر ايران فراهم آورد... استقرار ديكتاتوري مذهبي در كشور آتش به خرمن آرزوهاي تودهها ميزد. سراسر ايران در تب و تاب بود. كردها، اعراب، تركمنها و بلوچها خواستار به رسميت شناخته شدن حقوق ملي خود بودند...» (ص16)در حالي كه ملت ايران در يك قيام سراسري عليه حكومتي استبدادي و وابسته، موفق به سرنگوني آن شده بود و در طول اين قيام انقلابي، وحدت و يكپارچگي ملي به عنوان يكي از شعارها و توصيههاي اساسي به شمار ميرفت و رمز موفقيت مردم نيز در همين مسئله نهفته بود، ناگهان پس از پيروزي انقلاب شاهد طرح شعارهاي انحرافي بوديم كه برمبناي «حقوق ملي مليتها» سر داده ميشد و سازمان چريكهاي فدايي خلق، سردمدار طرح و ترويج اينگونه شعارها بود. به اين ترتيب تأكيد بر حقوق خلقها، تودهها و امثالهم به يك جزء انفكاك ناپذير از مواضع سياسي اين سازمان مبدل گشت و ادبيات سياسي متناسب با آن نيز به ادبيات رسمي و متداول سازمان مزبور تبديل شد و اين همه در حالي بود كه در نام و عنوان رسمي سازمان، تنها يك «خلق» به چشم ميخورد. اينكه چرا سازمان چريكها حركت از خلق به سوي خلقها را در دستور كار خود قرار داد، سؤالي نيست كه پاسخگويي به آن چندان دشوار باشد.سازمان چريكهاي فدايي خلق كه از اواخر سال 1349 با حمله به يك پاسگاه ژاندارمري در سياهكل، رسماً موجوديت خود را اعلام داشته بود در طول سالهاي بعد، بخش اعظم نيروهايش را كه البته در مجموع نيز چندان نبودند، از دست داد و سرانجام در سال 1355 با كشته شدن حميد اشرف، در واقع تشكيلات اين سازمان مضمحل گرديد و عمده نيروهاي باقيمانده آن، تا هنگام پيروزي انقلاب در زندان به سر ميبردند. به همين لحاظ، نقي حميديان - از اعضاي مركزيت سازمان- در خاطرات خود باقي مانده سازمان از قبل از انقلاب را «در حكم هيچ» توصيف ميكند. (نقي حميديان، سفر با بالهاي آرزو؛ شكلگيري جنبش چريكي فدائيان خلق، انقلاب بهمن و سازمان فداييان اكثريت، استكهلم، بينا، 2004م، ص218) وقتي اين سازمان كه به هر حال قدمت و سابقهاي داشت، از لحاظ تشكيلاتي در چنان وضعي به سر ميبرد، ميتوان تصور كرد كه وضعيت ديگر گروههاي خلقالساعه چپ عليرغم سروصداي فراواني كه به راه ميانداختند، چگونه بود. به تعبير مازيار بهروز «در واقع پس از انقلاب اين موضوع به امر رايجي تبديل شد كه هر چند نفر فعال ماركسيست كه دور هم جمع ميشدند خود را حزب يا سازمان ميناميدند و ادعا ميكردند كه پيشاهنگ راستين طبقه كارگر هستند.» (مازيار بهروز، شورشيان آرمانخواه؛ ناكامي چپ در ايران، ترجمه مهدي پرتوي، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ پنجم، 1381، ص183) اما نكته مهم اينجاست كه اين گروهها عليرغم كوچكي جثه، ادعاهاي بسيار بزرگي داشتند كه از يكسو برخاسته از توهم آنان نسبت به نقش و جايگاه خود در پيروزي قيام ملت ايران و از سوي ديگر منتج از ايدئولوژي ماركسيسم بود. از نگاه اين ماركسيستهاي جوان، آنچه در ايران روي داده بود به هيچ وجه انقلاب محسوب نميشد، بلكه رسالت تاريخي برپايي انقلاب پرولتري و رسيدن به جامعه سوسياليستي برعهده آنان گذارده شده بود و البته برمبناي «جبر تاريخي» نيز هيچ مسير و مقصود ديگري نيز در پيشروي ملت ايران و ديگر ملل جز اين وجود نداشت. اين در حالي بود كه آنها وقتي از عالم ذهنيت به عرصه عينيت گام مينهادند، خود را در ميان واقعيتهايي مييافتند كه به هيچ وجه امكان تحقق تئوريهاي ماركسيستي را فراهم نميآورد و بلكه در تضاد با آن قرار داشت.
بدين لحاظ بود كه اين پيروان نظريات ماركس و لنين در آستانه پيروزي انقلاب با طرح شعارهاي داغ در جهت مبارزه مسلحانه با رژيم پهلوي، برخي نگاهها را به خود معطوف داشتند و بلافاصله پس از پيروزي انقلاب، يكي از بهترين راهكارها را براي جلب نگاهها به سمت خود، سردادن شعارهايي ديدند كه به ويژه مورد توجه اقوام و قوميتها قرار گيرد. به عبارت ديگر سازمان چريكها با دميدن در كوره احساسات قومي و منطقهاي و مشاركت جدي در ايجاد بحران به ويژه در مناطق مرزي، زمينههايي را براي فعاليت خود فراهم ميآورد و از اين طريق سعي داشت امتيازاتي كسب كند. بدين ترتيب بود كه خلق ايران در دوران بعد از انقلاب به خلقهاي كرد، تركمن، بلوچ، آذري، عرب و غيره تقسيم شد تا سازمان چريكها و برخي ديگر از گروههاي سياسي بتوانند با اظهار حمايت از حقوق اين خلقها، به خلق موقعيتهاي ويژه براي خود بپردازند. غائلهآفريني اين سازمان در تركمن صحرا كه به درگيريهاي مسلحانهاي در اين منطقه از ششم تا سيزدهم فروردين 1358 منجر شد، يكي از بارزترين جلوههاي اين نحوه عملكرد فداييان خلق در بدو پيروزي انقلاب اسلامي به شمار ميآيد كه البته نقش اين سازمان در مسائل كردستان را نيز بايد به آن افزود.طبيعتاً رويكرد سازمان چريكها به مسائل آذربايجان نيز فارغ از اين خطمشي كلي نبود، هرچند در اين منطقه، به دليل شرايط و مقتضيات سياسي و مذهبي حاكم بر آن، اين سازمان آزادي عمل و امكان تحرك مشابه برخي مناطق ديگر نداشت. از جمله دلايل مهم اين مسئله، عدم خوشبيني آقاي شريعتمداري به نيروهاي چپ ماركسيست بود كه البته واكنش متقابل آنها را نيز در پي داشت. آقاي رزمي اين تقابل را عمدتاً به ارتباط پيشين شريعتمداري با دربار نسبت ميدهد: «براي كمونيستهاي آذربايجاني، شريعتمداري عامل دربار بود و طي نيم قرن گذشته هرگز در كنار آزاديخواهان قرار نگرفته بود. گذشتگان به خاطر دارند كه بعد از شكست فرقه دمكرات و كشته شدن 25 هزار آذربايجاني، روزي كه شاه مثل يك فاتح وارد تبريز ميشد، از روحانيون صاحب نام فقط شريعتمداري حاضر شد از وي استقبال كند و از آن پس همواره مورد حمايت شاه و دربار بود... براي چپ آن روز و عمدهترين نيروي چپ يعني فدائيان خلق يك معيار ساده و در عين حال قوي جهت تشخيص دوست از دشمن وجود داشت و آن نيز همانا تأييد يا مخالفت با شاه بود و شاه و شريعتمداري هميشه يكديگر را تأييد كرده بودند.»(ص24) بيترديد آنچه نويسنده محترم در زمينه روابط ديرينه آقاي شريعتمداري و دربار بيان ميدارد، مطابق واقع است و بلكه بيش از آن را ميتوان در منابع تاريخي يافت.
مئير عزري سفير رژيم صهيونيستي در رژيم پهلوي در خاطرات خود به ذكر واقعهاي ميپردازد كه حاكي از عمق نگاه مثبت شريعتمداري به صهيونيستها و پرهيز از هرگونه اقدامي در جهت مخالفت با آنهاست. وي با اشاره به سفر هيأتي به رياست شيخ شلتوت رئيس دانشگاه الازهر به ايران و تلاش اين هيأت براي برانگيختن مخالفت مقامات سياسي و مذهبي كشورمان با اسرائيل، خاطرنشان ميسازد از آنجا كه قرار بود هيأت مزبور ملاقاتي نيز با آقاي شريعتمداري داشته باشد، تصميم ميگيرد به همراه فروزانفر در يك اقدام پيش دستانه با ايشان ديدار كرده و از طرح ديدگاههاي منفي عليه اسرائيل جلوگيري به عمل آورد. در اين ديدار پس از آن كه فروزانفر، عزري را به عنوان فرزند يكي از «خدمتگزارن صادق» كشور كه «خودش نيز مؤمن با تقوايي است كه در اسرائيل به مردم و مملكت ايران خدمت ميكند. عشق و ايمان معنوي و اعتقاد به اصول مذهبي او را به اسرائيل كشانده و به منظور اجر اخروي و صواب باقي جريدهاي وزين را به زبان فارسي براي ايرانيان آن ديار منتشر ميكند» معرفي مينمايد، به طرح اصل مطلب و خواسته خود ميپردازد. عزري در اين باره چنين ميگويد: « فروزانفر پاي به ميدان نهاد و بيرودربايستي گفت: «حضرت آيتالله واقف هستند كه هيأتي به رياست شيخ احمد شلتوت از مراكز و جوامع اسلامي براي تنظيم مقاوله نامههاي مودت به ايران آمدهاند. طرفداريي حضرت آيتاللهالعظمي به عنوان رهبر جامعالشرايط شيعيان جهان از ادعاهاي سياسيي اين جماعت، احتمالاً و بعضاً با منافع دولت ايران مغايرت خواهد داشت و موقعيت اين كشور را در صحنههاي بينالمللي تضعيف خواهد نمود. فروزانفر افزود چنانچه خاطر خطير مبارك مستحضر است، قرار بر اين است كه حضرات به حضور مبارك شرفياب گردند و فتوائي عليه روابط تجاريي ايران و اسرائيل از حضرت آيتالله تقاضا كنند. نعوذبالله، فقط خدا ميداند صدور چنين فتوائي چقدر ميتواند براي امنيت امت شيعه فاجعه آفرين گردد» و نكتهاي هم در گوش شريعتمداري گفت كه من چيزي از آن درنيافتم. شريعتمداري كه گوئي ريزه ريزة گفتههاي فروزانفر را مزه مزه كرده و دانه دانة شنودههايش را در ترازوي خرد سنگين و سبك كرده باشد، به آراميي انديشمندانهاي پاسخ داد: «ما معضلات عديدهاي در اطراف خودمان داريم، مسئوليتها، تعهدات و فعاليتهاي شيعه از حوزة سياست و اقتصاد و طمع دنيوي خارج است. ما طبق سنت و دستورات صريح قرآن مجيد شريف موظفيم از حقوق شيعيان جهان طرفداري كنيم، ولو بعضي اوقات با تمناهاي برادران سنيمان متناقض درآيد...»(مئير عزري، كيست از شما از تمامي قوم او- يادنامه، ترجمه ابراهام حاخامي، بيتالمقدس، 2000 م. جلد اول، صص297-296) نتيجه اين ديدار دقيقاً همان ميشود كه صهيونيستها انتظار داشتند و مئير عزري شادمانه در اين باره اظهار ميدارد: « چند روزي پس از اين ديدار، روزنامههاي ايران با آب و تاب از گفت و گوهاي سه ساعتة شيخ شلتوت و همراهانش با آيتالله شريعتمداري در زمينة نزديكيهاي شيعه و سني نوشتند. ولي به گفتة روزنامهها آنگاه كه به رايزني در رويدادهاي سياسي رسيده بودند، آيتالله در پاسخ به پرسشهاي پافشارانة شيخ شلتوت گفته بود: «اين مسائل به ما مربوط نيست، ما با سياست كاري نداريم، سياست كار شاه و دولت و مجلس است». اين ديدار آب پاكي به دستهاي درازتر از پاهاي گروهي ريخت كه با آرزوي آفريدن تنشهاي بزرگ به ايران آمده بودند. از نزديكان دربار نيز شنيدم، آهنگ كوبندة سخن گفتن شاه با گروه، بر اين راستا بود كه كيشمداران نبايد خود را به كارهاي سياسي بيالايند. ريشه را دريافتم كه به دنبال گفت و گوهاي ما با شريعتمداري و گزارش اين ديدار از زبان فروزانفر به شاه بوده است.»(همان، ص297) مسلماً آقاي شريعتمداري در آن هنگام از اوضاع و شرايط حاكم بر خاورميانه و اقدامات صهيونيستها در كشت و كشتار مسلمانان و غصب خاك سرزمينهاي اسلامي توسط آنان مطلع بوده است و لذا واكنش وي در اين زمينه كه چيزي جز برآورده ساختن خواسته اشغالگران نبوده است، ميتواند بخوبي بيانگر ماهيت فكري و سياسي وي باشد. نگراني آقاي شريعتمداري براي حفظ جان رابطين و عوامل رژيم صهيونيستي در دوران پهلوي پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز شاخصه ديگري است كه در اين زمينه ميتواند روشنگر حقايق باشد. در كتاب «خاطرات حاخام يديديا شوفط» كه منوچهر كوهن عهدهدار انجام مصاحبه و تدوين آن بوده است، وي پس از شنيدن مطالب حاخام يديديا شوفط درباره ديداري كه با امام خميني، جمعي از روحانيون بلندپايه انقلاب و نيز آيتالله شريعتمداري در اوايل انقلاب داشته است، به نكتهاي قابل توجه اشاره دارد: «جناب حاخام، موقعي كه شما براي يك سفر كوتاه، از ايران تشريف برده بوديد، زماني كه من عضو انجمن بودم، روزي اعضاي انجمن به اتفاق گروهي از مردم به ديدار آيتالله شريعتمداري رفتيم. در آن موقع جناب حاخام اوريئل همراه ما بود. موقعي كه ما به ديدار ايشان رفتيم، خدايشان بيامرزد، جلوي پاي ما بلند شد و بعد با تعدادي از افراد روبوسي كرد. هنگام روبوسي با من، سر در گوشم گذاشت و پرسيد: «لطفالله حي و يوسف كهن آيا در اينجا هستند؟» گفتم: «چطور مگر حضرت آيتالله» خيلي آهسته به طوري كه كسي نشنود فرمودند: «بگو از ايران بروند». گفتم: « قبلاً رفتهاند» فرمودند: «شكر خدا» ايشان خيلي به آهستگي صحبت كرد.»(خاطرات حاخام يديديا شوفط، تدوين و نوشتار از مهندس منوچهر كوهن، لسآنجلس، بنياد فرهنگي حاخام يديديا شوفط، بهار 2001، چاپ دوم، صص 298-297) پرواضح است كه افرادي مانند لطفالله حي و يوسف كهن به هيچ وجه به خاطر مرام و مسلكشان تحت تعقيب نبودند بلكه به دليل نوع عملكردهايشان در دوران پهلوي ميبايست محاكمه ميشدند كما اين كه افراد مسلماني هم بودند كه به همين دلايل به پاي ميز محاكمه كشيده شدند. حاخام يديديا شوفط، خود به هنگام بيان ملاقاتي كه وي و جمعي ديگر از سران يهوديان با امام خميني داشتند، به رفتار كاملاً احترام آميز امام اشاره دارد و خاطرنشان ميسازد كه امام «زانو به زانوي» وي نشست.(همان، ص296) نگاهي به وضعيت جامعه يهوديان و ديگر اقليتهاي مذهبي در كشور جملگي حكايت از رعايت حقوق آنها در دوران پس از انقلاب دارد. بنابراين تلاش آقاي شريعتمداري براي گريزاندن افراد مزبور ارتباطي با مسائل ديني نداشته بلكه از يك نگاه و تفكر سياسي نشأت ميگرفته است.با اين همه بايد گفت آقاي رزمي با پيش كشيدن مسأله ارتباط آقاي شريعتمداري و دربار، صرفاً درصدد زمينه سازي براي ارائه يك چهره موجه از سازمان متبوع خويش است. اين درست است كه آقاي شريعتمداري داراي ارتباطات ديرينهاي با دربار پهلوي بود و از اين جهت كارنامه خوشايندي نداشت، اما اگر همو در آن برهه كه سازمان چريكها در پي دامن زدن به بحرانهاي قوميتي و به اصطلاح خود «جنبشهاي ملي» در مناطق مختلف كشور بود، از اين سازمان حمايت ميكرد، بيترديد سابقه همكاري با دربار نميتوانست مانعي در پيوند خوردن سازمان با وي به شمار آيد. شاهد اين مدعا ارتباطاتي است كه در همان زمان ميان سازمان چريكها و عزالدين حسيني، به عنوان رهبر روحاني حزب دمكرات كردستان، به وجود آمده بود. اگر آقاي شريعتمداري از موضع يك مرجع با دربار در ارتباط بود و به هرحال درباريان نيز براي او شأن و جايگاهي قائل بودند و چه بسا به برخي از توصيههاي وي نيز عمل ميكردند، عزالدين حسيني جايگاهي بيش از يك «آخوند ساواكي» در رژيم پهلوي نداشت و صرفاً حقوق بگير ساده دستگاه سركوب به شمار ميآمد. با اين همه، از آنجا كه وي كاملاً به خدمت گروههاي فتنهگر و تجزيهطلب در آمده بود و با سازمان چريكها نيز هماهنگي و همراهي داشت، مورد عتاب و خطاب اين ماركسيستهاي جوان قرار نگرفت. بنابراين فارغ از پيشينه آقاي شريعتمداري بايد گفت موضعگيري سازمان چريكها در برابر او در واقع چيزي بيش از يك عكسالعمل نبود و امروز نبايد با بيان مسائل غيرواقعي، به دستكاري در تاريخ پرداخت.از همين جا ميتوان به ارزيابي نكته ديگري كه نويسنده محترم بيان داشته است پرداخت. وي با اشاره به نگارش يك جزوه چهل صفحهاي تحت عنوان «آذربايجان و مسئله ملي» توسط عليرضا نابدل از اعضاي اوليه سازمان چريكها در سال 1349 و نفي «مسئلهاي به نام مسئله ملي در آذربايجان» در اين جزوه و تأكيد نابدل بر مبارزه قاطعانه با اين رويكرد، خاطرنشان ميسازد: «از هنگام نوشته شدن جزوه نابدل تا آغاز جنبش طرفداران آيتالله شريعتمداري در آذربايجان هيچ مقاله معتبر و كار مشخص روي مسئله ملي نوشته نشده و فدائيان سال 1358 نسبت به فدائيان سال 1349 آگاهي كمتري راجع به مسئله ملي داشتند. آنوقت متوجه ميشويم كه چرا فدائيان خلق كه بدون چون و چرا بزرگترين نيروي سياسي شهر تبريز در مقطع انقلاب بودند، با تمام قدرت خود رو در روي جنبش ملي- مذهبي طرفداران شريعتمداري ايستادند و هم به خود و هم به مردم آذربايجان ضربه زدند.» (ص21) در واقع نويسنده محترم تلاش دارد تا مقابله سازمان چريكها با جريان هوادار آقاي شريعتمداري را به فقر تئوريك سازمان در مورد مسئله ملي آذربايجان نسبت دهد و از سوي ديگر حضور «بورژوازي» و «سرمايهداران و عوامل امپرياليست» در رأس اين جنبش را كه توانستهاند «تودههاي زحمتكش را گول زده و از نيروي آنها عليه منافع درازمدت تودهها سوءاستفاده» كنند، عامل اصلي اين نحوه رويكرد سازمان به شمار آورد. اما واقعيت آن است كه فارغ از انديشه ماركسيستي حاكم بر اين سازمان، آنچه بر تقابل بيشتر ميان سازمان چريكها با حزب خلق مسلمان دامن ميزد، ادعاهاي بزرگي بود كه اين سازمان در مورد نقش خود در مسائل سياسي و اجتماعي كشور داشت: «آن چه كه بيش از همه اذهان نيروهاي جنبش چريكي را تسخير كرده بود، مسئله به كف آوردن رهبري و هژموني در انقلاب دمكراتيك بود. در حقيقت يكي از مهمترين اصول ايدئولوژيكي ماركسيستي كه به ثقل نظري همه ماركسيستها تبديل شده بود، همانا مسئله رهبري يا هژموني طبقه كارگر در يك انقلاب ضدديكتاتوري و ضدامپرياليستي بود.» (نقي حميديان، سفر با بالهاي آرزو، ص192) بنابراين پيداست كه ماركسيستهاي جوان در آن دوران سعي داشتند با وامگيري واژهها و شعارهاي خاصي از لابلاي مكتوبات ماركسيستي، به هر طريق ممكن رهبري جامعه را به دست گيرند و اگرچه با طرح چنين شعارهايي موفق به جذب تعدادي هوادار عموماً جوان و نوجوان شدند اما طبيعتاً جامعه بزرگ اسلامي ايران، از آنها رويگردان بود. البته در آذربايجان علاوه بر اين علت كلي، حزب خلق مسلمان كه او نيز برآوردها و تحليلهاي اغراقآميز از موقعيت خود داشت، با توجه به داعيههاي سياسي سازمان چريكها، حضور و سهمخواهي فزاينده و افراطي آن را در كنار خود برنميتابيد و لذا در ابتداي كار تقابل ميان آنها شكل گرفت. ناگفته نماند كه اين حقيقت را ميتوان در لابلاي سخنان نويسنده محترم نيز مشاهده كرد: «عدم اعتقاد به دموكراسي دگماتيسم و برخوردهاي قالبي با تئوريهاي كلاسيك، مقدم شمردن تئوري بر عمل و واقعيت از يك طرف و جدا بودن از تودهها- عدم تجربه سياسي و خطرناكتر از همه، فرصتطلبيهاي سياسي دست به دست هم دادند و كارنامه جنبش چپ را در برخورد با مسئله ملي در آذربايجان سياه و خجالتآور ساختند.» (ص23-22) اين فرصتطلبيهاي سياسي نيز ناشي از توهمي بود كه در سازمان ريشه دوانيده بود و اعضاي آن، خود را به عنوان بزرگترين و قويترين نيروي سياسي در كل كشور به حساب ميآوردند. عمق ريشههاي اين توهم به حدي بود كه پس از گذشت بيش از دو دهه از آن مسائل، نويسنده محترم به هنگام نگارش كتابش، همچنان در تصورات پيشين خود باقي مانده و فداييان خلق را «بدون چون و چرا بزرگترين نيروي سياسي شهر تبريز در مقطع انقلاب» محسوب ميدارد.(ص21)از طرفي اشاره نويسنده محترم به صدور اعلاميه كميته مركزي سازمان در تهران در اسفند 57 و طرح مسئله استقلال آذربايجان در آن (ص23)، حاكي از اين واقعي است كه «مسئله ملي» مناطق مختلف كشور به عنوان يك استراتژي كلي، مورد نظر مركزيت اين سازمان قررار داشته و از آن به منظور پيشبرد اهداف خاص خود بهره ميجسته است. كما اينكه در مناطق تركمن صحرا، كردستان، خوزستان و بلوچستان شاهد آن بوديم. طبعاً در آذربايجان نيز اين مسئله مورد عنايت سازمان چريكها قرار داشته است كه اعلاميه اسفند 57 حكايت از اين واقعيت دارد. اما همانگونه كه بيان شد، شرايط و مقتضيات سياسي و فرهنگي حاكم بر منطقه به ستاد فداييان در آذربايجان اجازه پيگيري اين هدف را به صورت فعال نداد. آقاي رزمي در ادامه، محور اصلي بحث خود را بر تشريح و تبيين وضعيت و موقعيت آقاي شريعتمداري قرار ميدهد و در اين چارچوب به بررسي آنچه كه «جنبش طرفداران شريعتمداري» مينامد، ميپردازد. به طور كلي در اين زمينه چند محور اصلي را ميتوان تشخيص داد. نخست آن كه در تحليل شخصيت شريعتمداري، وي فردي ميانهرو، ضدكمونيست و داراي مواضع ليبرالي- به معناي غيرانقلابي- معرفي ميگردد. (ص25) نكته ديگري كه نويسنده بر آن تأكيد ميورزد، ارتباطات ديرينه آقاي شريعتمداري و دربار است كه به تعبير وي «هميشه همديگر را تأييد كرده بودند.» (ص25) همچنين از آقاي شريعتمداري به عنوان مرجع تقليد غالب اهالي آذربايجان نام برده ميشود (ص27) و البته بر اين نكته نيز تأكيد ميشود كه «ملاكين، خوانين و رؤساي ايلات آذربايجان پشت سر شريعتمداري بودند.» (29) نويسنده محترم، نقش شريعتمداري را در جريان انقلاب به طور كلي نقشي بازدارنده بيان ميدارد و اسنادي نيز در اين زمينه كه حاكي از ارتباط و همفكري وي با دربار و ساواك بوده است، منتشر ميسازد. به عنوان نمونه، در ماجراي قيام مردم تبريز در 29 بهمن 1356 كه يكي از نقاط عطف و برجسته در نهضت انقلابي مردم به شمار ميآيد، نويسنده محترم خاطرنشان ميسازد: «نقش شريعتمداري و آخوندهاي طرفدار او نظير ناصرزاده كه مردم را به آرامش دعوت ميكردند مقابله با عمل مستقل تودهها بوده است. اين شريعتمداري بود كه از مردم خواست به اعتصاب عمومي پايان بدهند و سركارهاي خود حاضر شوند و بازارها را باز كنند.»(ص30) وي همچنين بر اين نكته تأكيد ميكند كه «كساني كه خيال ميكردند حكومت خاندان پهلوي بعد از انقلاب سفيد حداقل براي پنجاه سال ديگر تثبيت شده است، بعد از قيام 29 بهمن تغيير عقيده دادند اما شريعتمداري و اطرافيانش هنوز مردم را به اطاعت از قوانين شاه ساخته دعوت ميكردند.» (ص32)با چنين توصيفاتي، نويسنده بحث را به آغاز وقايع آذربايجان در اوايل ارديبهشت 58 ميكشاند. البته در اين ميان آقاي رزمي تلاش ميكند پس از نفي نقش آقاي شريعتمداري و روحانيون طرفدار وي در قيام 29 بهمن58، بلافاصله سهم نيروهاي چپ را در اين واقعه پررنگ سازد و بلكه قيام مزبور را حاصل تلاش چپها به حساب آورد: «رهبران گمنام اين قيام اغلب از جوانان و هواداران گروههاي چپ بودند و اكثريت آنان بعد از انقلاب بدست حكام شرع جمهوري اسلامي به اتهام محاربه با خدا و بعنوان مفسد فيالارض اعدام شدند.» (ص30) اين در حالي است كه منشأ قيام 29 بهمن تبريز، برگزاري مراسم چهلم شهداي قم بود كه اين مراسم، يك سنت كاملاً اسلامي به شمار ميآيد و در تفكر ماركسيستي اساساً جايي ندارد. بنابراين طبيعي است كه چپها در تدارك و زمينهسازي اين قيام هيچگونه نقشي نداشتهاند. از سوي ديگر در زمان مزبور، عمده نيروهاي چپ در زندان بودند و تشكيلات آنها در بيرون از زندان نيز همانگونه كه به نقل از نقي حميديان آمد، واقعاً «در حكم هيچ» بود و اعضاي آزاد اين گروهها بسيار اندك و پراكنده بودند. بعلاوه، اين نكته را بايد در نظر داشت كه عمده جذب هوادار توسط اين گروهها، در نيمه دوم سال 57 و به دنبال آزادسازي زندانيان در فضاي به شدت ملتهب و انقلابي آن هنگام صورت گرفت و لذا در بهمن 56، كه رژيم شاه همچنان احساس قدرت ميكرد، هنوز چندان خبري از هواداران گروههاي چپ نبود. بنابراين برخلاف اظهارنظر نويسنده محترم، قيام گسترده و وسيع 29 بهمن در تبريز را به هيچوجه نميتوان حاصل فعاليت نيروهاي چپ دانست، بلكه مردم مسلمان و انقلابي تبريز برپاكننده چنين قيام باشكوهي بودند. براين اساس، طبعاً ميتوان ميزان صحت بخش دوم اظهار نظر آقاي رزمي را نيز كه به اعدام برپاكنندگان قيام مزبور اشاره دارد، ارزيابي كرد.به نوشته آقاي رزمي نگارش مقالهاي توسط آقاي خلخالي با عنوان «بهانهها را از دست خائنان بايد گرفت» در دوم ارديبهشت 58، «موجي از اعتصابات و اعتراضات عمومي آذربايجان و آذربايجانيان ساير نقاط ايران را به دنبال دارد.» (ص35) محتواي كلي اين مقاله در مخالفت با تأسيس و فعاليت «حزب جمهوري خلق مسلمان» بود و به ويژه با اشاره به امكان سوءاستفاده معاندان و غرضورزان، از اين حزب خواسته شده بود تا با انحلال آن، زمينه بروز اختلافات و دو دستگيها را از بين ببرد. هرچند كه خلخالي در اين مقاله با احترام از آيتالله شريعتمداري ياد كرده بود، اما بديهي است كه نگارش آن با توجه به سوابق ايشان و احتمالاتي كه پيرامون حركتها و عملكردهاي وي داده ميشد، صورت گرفته بود. همانگونه كه آقاي رزمي نيز در كتاب خود آورده، آقاي شريعتمداري داراي ارتباطات گستردهاي با رژيم پهلوي بود كه تا آخرين روزهاي عمر آن رژيم ادامه داشت و پس از آن نيز به انحاي گوناگون ادامه يافت. اين مسئله چيزي نبود كه از چشم روحانيت مبارز و انقلابي مخفي بماند و امام خميني كه خود رهبريت مبارزه را برعهده داشت به خوبي بر اين مسئله واقف بود. با اين همه، پس از پيروزي انقلاب و در حالي كه امام خميني در اوج محبوبيت و قدرت قرار داشت، نه تنها درصدد انتقامجويي برنيامد بلكه تلاش كرد تا از طريق پيامهاي دوستانه و احترامآميز و نيز رفتن به منزل ايشان پس از عزيمت به قم، شأن و جايگاه مرجعيت را حفظ نمايد و از هرگونه تعرض و خدشهاي به آن در شرايط جديد جلوگيري به عمل آورد. عليرغم اين، آقاي شريعتمداري كه از همان دوران اوجگيري نهضت انقلابي مردم، حركتهاي حساب شدهاي در جهت مطرح ساختن وي در عرض رهبري امام خميني آغاز شده بود، در دوران پس از پيروزي نيز همچنان خيالاتي از اين دست را در سر ميپرورانيد و حركتهاي مزبور كمابيش در شرايط جديد نيز به انحاي گوناگون ادامه داشت. طبيعي است كه اين حركتها در آذربايجان از شدت بيشتري برخوردار بود. در اين حال، تشكيل حزب جمهوري خلق مسلمان در هشتم اسفند 1357 كه از همان ابتدا توافق و تأييد آقاي شريعتمداري را با خود همراه داشت، به منزله ايجاد يك تشكل سياسي در خدمت اهداف وي محسوب گرديد. اعضاي هيأت مؤسس اين حزب عمدتاً افرادي بودند كه سالهاي پيش از انقلاب در ارتباط با مؤسسه دارالتبليغ اسلامي وابسته به آقاي شريعتمداري قرار داشتند و طبعاً بدين لحاظ داراي علقههايي به ايشان بودند، اما در يك نگاه كلي ميتوان اعضاي هيئت مؤسس را به دو دسته تقسيم كرد. دسته اول كساني بودند كه اگرچه علقههايي به آيتالله شريعتمداري به عنوان يك مرجع تقليد و بنيانگذار دارالتبليغ داشتند، اما اين مسئله از ميزان عشق و علاقه و ارادت آنها به امام خميني به عنوان رهبر انقلاب كم نميكرد. در واقع اين دسته، در پي آن بودند كه حتيالمقدور از تشديد اختلافات ميان آقاي شريعتمداري با امام خميني جلوگيري به عمل آورند و ايشان را عليرغم سوابق همكاري با رژيم پهلوي، در شرايط جديد، همگام و همراه با جريان انقلاب اسلامي نگه دارند. اين رويه طبعاً مورد نظر و موافقت حضرت امام نيز قرار داشت و همانگونه كه ذكر شد ايشان خود نيز در اين جهت تلاشهايي كردند. اما دسته دوم مترصد بودند كه آقاي شريعتمداري را در مقام و موقعيتي همطراز امام خميني به عنوان رهبر انقلاب قرار دهند و لذا از اين طريق اهداف و مقاصد سياسي قدرتطلبانهاي را دنبال ميكردند. آقاي شريعتمداري نيز خود در اين زمينه از انگيزههاي كافي برخوردار بود، كما اين كه در طول حوادث بعدي، اين انگيزهها كاملاً نمايان و آشكار گرديد.در اين ميان يك نكته را نيز نبايد ناگفته گذارد و آن انگيزه جمعي مؤسسان حزب مزبور در رقابت با حزب جمهوري اسلامي بود كه اندكي پس از پيروزي توسط جمعي از ياران نزديك امام پايهگذاري شد و به شدت مورد استقبال جامعه قرار گرفت. اساساً تأسيس حزب جمهوري اسلامي، منشأ بسياري از مسائل بعد از انقلاب به شمار ميآيد كه يكي از آنها، شكلگيري جريانهاي رقيب با آن در اشكال و انحاي گوناگون است. حزب جمهوري خلق مسلمان از نگاه پايهگذاران آن و به ويژه آقاي شريعتمداري پايگاهي محسوب ميشد كه امكان بهرهبرداري از آن براي پيشبرد اهداف سياسي سالم و متعارف و نيز انگيزههاي قدرتطلبانه وجود داشت. كافي است به اين نكته توجه كنيم كه اين حزب در بدو فعاليت اعلام كرد ديدگاههاي آيتالله شريعتمداري را در كليه زمينهها ملاك عمل خود قرار خواهد داد (ر.ك. به: هادي نخعي و حسين يكتا، روزشمار جنگ ايران و عراق، جنگنامه اول، پيدايش نظام جديد، ص356) و بلافاصله نيز اولين دفتر حزب در تبريز افتتاح شد. در همين حال توصيه آقاي شريعتمداري به مردم آذربايجان براي نامنويسي در اين حزب، آن را از موقعيت خاصي در پيوند با علقههاي مذهبي و بومي موجود در اين منطقه برخوردار ساخت.مجموعه اين مسائل، شرايطي را فراهم آورده بود كه امكان در پيش گرفتن برنامهها و اقدامات مقابلهآميز با جهت كلي حركت مردم به رهبري امام خميني را مهيا ميساخت. در اين راستا، دستكم دو دسته قابل تشخيص بودند؛ دسته اول آيتالله شريعتمداري و اطرافيان وي بودند كه با توجه به افكار و عملكردهاي پيشين و اهداف و آرزوهاي كنوني خود، قصد بهرهبرداري از اين شرايط را داشتند. دسته دوم نيروهاي ضدانقلابي بودند كه در قالب احزاب و تشكلهاي سياسي- نظامي مشغول فعاليت بودند و از هر امكاني براي تقويت و توسعه اقدامات خود بهره ميجستند.مقاله آقاي خلخالي كه خواستار برچيده شدن بساط حزب جمهوري خلق مسلمان، يعني مهمترين ابزار تشكيلاتي و سياسي آقاي شريعتمداري شده بود، زمينه فعاليت اين دو دسته را از قوه به فعل تبديل كرد. آقاي رزمي با اشاره به تظاهرات صورت گرفته در چهارم ارديبهشت 1358 در تبريز و با تأكيد بر اين كه «اين تظاهرات مسلحانه بوده و كليه واحدهاي نيروهاي مسلح در تبريز و حومه با سلاح در تظاهرات شركت كرده بودند و همانها هم شعار «ما همه سرباز شريعتمدار» را ميدادند» (ص38) از اين تظاهرات به عنوان «قدرتنمايي حزب خلق مسلمان در برابر حزب جمهوري اسلامي و خميني كه با موفقيت همراه بود» (ص43) ياد ميكند. اگرچه اين توصيف و تحليل نويسنده محترم، بخشهايي از واقعيت را بازتاب ميدهد، اما در يك نكته به خطا رفته است. همانگونه كه بيان گرديد، تشكيل حزب جمهوري خلق مسلمان صرفنظر از اهداف پنهان آن در ظاهر اساساً در تقابل و رقابت با حزب جمهوري اسلامي بود و لذا تظاهرات روز چهارم ارديبهشت ماه در تبريز را ميتوان قدرتنمايي اين حزب در مقابل حزب جمهوري اسلامي به حساب آورد، اما اين كه شركت كنندگان در تظاهرات مزبور در تقابل با امام خميني نيز محسوب شوند، يك خطاي آشكار است. اين گفته به آن معنا نيست كه در ميان آن جمعيت افراد يا دستههايي نيز با اين قصد و نيت حضور نداشتهاند، اما كليت آن تظاهرات به هيچوجه با انگيزه رويارويي يا قدرتنمايي در مقابل امام خميني نبود. بايد توجه داشت در آن برهه، يعني در طول حدود سه ماه پس از پيروزي انقلاب، روابط ميان رهبر انقلاب و آيتالله شريعتمداري كاملاً احترامآميز بود و اگرچه اطرافيان آقاي شريعتمداري در جهت بزرگنمايي وي تلاشهايي كرده بودند، اما ايشان شخصاً با توجه به شرايط و مقتضيات موجود و به ويژه در مقابل رفتار مدبرانه و احترامآميز حضرت امام، اقدام خاصي نكرده بود كه به يك تقابل آشكار با رهبر انقلاب ترجمه شود و به عبارت ديگر رهبري را به مبارزه بطلبد. حتي در جريان رفراندوم تعيين نظام نيز عليرغم انقلتي كه بر نوع سؤال مطروحه در برگههاي رأي وارد آورده بود، اما در نهايت به جمهوري اسلامي رأي مثبت داد و ديگران را نيز دعوت به دادن رأي مثبت به نظام كرد: «اينجانب با اين كه درباره كيفيت رفراندم نظرم اين بود كه سؤال محدود نشود ولو به شكلي يك سؤال مهم مطرح شود كه چه نوع حكومتي را ميخواهيد كه ملت كاملاً احساس آزادي كند اما در ملاقات با عدهاي از وزرا عذرشان اين بود كه اين نظريه هنگام پياده كردن و شمارش آرا با اشكال مواجه ميشود. لذا با اينكه در عقيده قبلي خود باقي بوده و هستيم ولي چون از طرفي دولت موقت اسلامي در شرايطي است كه بايد برحسب وظيفه شرعي آن را تقويت كرد و از طرف ديگر به هر صورت رأي من به جمهوري اسلامي است لذا امروز رأي خود را ميدهم و اميدوارم كه مسلمانها نيز با شركت خود در اين همهپرسي با دادن رأي به جمهوري اسلامي قدم ديگري در راه رسيدن به نتيجه اساسي مبارزات انقلاب اسلامي بردارند. در اين راه، نصرت اسلام و هموطنان مسلمان را مسئلت دارم.» (روزنامه كيهان، 11 فروردين 1358، ص7)بنابراين با توجه به شأن و جايگاهي كه امام خميني در طول دوران نهضت انقلابي مردم تا زمان سرنگوني رژيم پهلوي در ميان مردم به دست آورده بود و با عنايت به فاصله زماني حدود سه ماهه مزبور، بايد گفت مردم شركت كننده در تظاهرات چهارم ارديبهشت تبريز اگرچه در حمايت از آقاي شريعتمداري و حزب تحت حمايت وي گردهم آمده بودند، اما اين به معناي تقابل آنها با رهبري امام خميني نبود. اما اتفاق بزرگي كه در اين روز ميافتد آن است كه آقاي شريعتمداري و حزب جمهوري خلق مسلمان مرتكب يك اشتباه بزرگ و استراتژيك ميشوند؛ چراكه با تحليل غلط از اين تظاهرات، «احساس قدرت» ميكنند و برمبناي اين احساس كاذب، رويكردهاي تقابلگرايانه مخفي خود را در برابر رهبري انقلاب را آشكارتر ميسازند. اين راهي است كه در فرجام آن، شكست و ناكامي كامل نصيب آنان ميگردد و عمدهترين دليل نيز جدا شدن صف عامه مردم آذربايجان از راه و روش كساني است كه به هماوردي با رهبري امام خميني مبادرت كردهاند.همانگونه كه در كتاب حاضر نيز مشاهده ميشود، در پي تظاهرات مزبور، آقاي شريعتمداري در اعلاميهها، سخنرانيها و مصاحبههاي خود به نحوي سخن ميگويد كه در آنها داعيههاي همطرازي با رهبري انقلاب، اين بار بهگونه كاملاً بارزي به چشم ميخورد. از سوي ديگر رسانهها، به ويژه خبرنگاران نشريات خارجي در گفتگو با ايشان، سؤالات خود را طوري بيان ميدارند كه بيش از پيش بر انگيزهها و توهمات وي در اين زمينه دامن ميزنند. طبيعي است چاپ اين مصاحبهها در نشريات خارجي به همراه شخصيتپردازيهاي حساب شده رسانههاي خارجي از ايشان و همچنين تحركات رسانهاي و سياسي برخي هواداران در داخل و نيز ديگر گروههايي كه در پي زمينههاي مناسب براي تقابل با انقلاب و رهبري آن هستند، جملگي موجب تشديد انگيزههاي پيشينهدار نزد آقاي شريعتمداري ميگردند. در همين حال عامل ديگري نيز به تشديد احساس قدرت آقاي شريعتمداري مدد ميرساند و آن تصور وي و اطرافيانش مبني بر برخورداري از بازوي نظامي در قالب كميتههاي انقلاب و نيز بخشهايي از نيروهاي رسمي نظامي است. به نوشته آقاي رزمي «در اين موقع جمعاً سي و شش كميته اسلامي در تبريز وجود داشت كه بيست و هشت كميته در دست خلق مسلمان بود.» (ص43) و نيز همانگونه كه پيش از اين مورد اشاره قرار گرفت در تظاهرات روز چهارم ارديبهشت بخشهايي از نيروهاي نظامي و انتظامي به صورت مسلحانه شركت جسته بودند و شعار «ما همه سرباز شريعتمدار» سر ميدادند كه طبعاً آثار و تبعات خاص خود را بر فردي كه از سال 42، مسير رقابت با نهضت امام خميني را برگزيده بود، ميگذارد.از اين پس موضعگيري در قبال مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي و مصوبات آن، توسط آقاي شريعتمداري به عنوان مهمترين مسير براي ابراز مخالفتهاي آشكارتر برگزيده ميشود. در اين راستا ابتدا بر لزوم تشكيل مجلس مؤسسان تأكيد ميشود و سپس با شروع به كار مجلس خبرگان، اظهارنظر پيرامون مصوبات آن كه در حكم مفاد قانون اساسي آينده كشور خواهد بود صورت ميگيرد. البته در مورد چگونگي تشكيل مجلس خبرگان، ترتيبات اين كار به گونهاي پيريزي ميشود كه زمينههاي مخالفت با آن از بين برود كما اين كه آقاي شريعتمداري در گفتوگو با «اريك رولو» - خبرنگار مشهور روزنامه لوموند - به اين امر اذعان ميكند: «اگر مجلس خبرگان همان ضوابط و شرايط مجلس مؤسسان را داشته باشد دعوائي نداريم لذا توافق شد كه اولاً مجلس خبرگان انتخابي باشند نه انتصابي و ثانياً بجاي 45 نفر 75 نفر انتخاب شوند يعني در مقابل هر پانصد هزار نفر يك نفر و ثالثاً مجلس خبرگان به تنهائي بايد بتواند به قانون اساسي قطعيت و قانونيت بدهد و رابعاً رفراندم به معناي قانون اساسي نباشد بلكه جنبه تأكيد را داشته باشد در صورتي كه رفراندم به هيچ وجه ضرورتي هم ندارد زيرا اكثريت مردم كساني نيستند كه بتوانند در قانون اساسي اظهار نظر كنند و رأي بدهند...» (ص79) البته درباره رأيگيري از مردم براي تصويب نهايي قانون اساسي، از آنجا كه حضرت امام همواره بر حضور مردم در تعيين سرنوشت سياسي خود تأكيد داشتند، اين نظر آقاي شريعتمداري اجرا نشد، لذا متن مصوب مجلس خبرگان در يك همهپرسي به تأييد ملت ايران نيز رسيد.اما در اين ميان اتفاق بسيار مهم ديگري نيز روي داد كه آقاي رزمي در كتاب خويش از آن تحت عنوان «رويگرداني دوستان نيمهراه» ياد كرده و پيرامون آن نگاشته است: «با راديكاليزه شدن جنبش و جديتر شدن صفآرائي در مقابل رژيم كه از جريان قانون اساسي جديد پديد آمده بود روحانيون دو دل و قدرتگرا بتدريج مسئلهدار شدند. آنها تمام عمر خود را در خدمت رژيم حاكم گذرانده بودند و صلاح نميديدند كه بعد از آنهمه عافيتطلبي در جهت مخالف جريان شنا بكنند. بويژه كه حاكميت جديد عنوان اسلامي نيز داشت و هر آخوندي كه به سياستهاي رژيم تمكين ميكرد، مقام و ثروت و آسايش در انتظارش بود. بدين جهت تعداد چشمگيري از روحانيوني كه در آغاز كار با آيتالله شريعتمداري همسو و همصدا بودند، طي يك اعلاميه بلندبالائي در مرداد ماه از سياست آيتالله شريعتمداري و حزب خلق مسلمان انتقاد كردند و وفاداري خود را به رژيم خميني اعلام نمودند و البته بلافاصله نيز مقامات چرب و نرم اداري نصيبشان شد.» (ص75)نويسنده محترم در اين فراز كتاب خويش از آنجا كه صرفاً برمبناي اغراض سياسي قديمي و تازهاش با هدف برچسبزني بر مخالفان خط مشي آقاي شريعتمداري دست به قلم برده، دچار تناقضگويي و خلاف واقعنويسيهايي شده است كه در اينجا به تشريح آنها ميپردازيم. افرادي كه در مردادماه 58 با صدور بيانيهاي، جدايي خود را از حزب جمهوري خلق مسلمان اعلام داشتند عبارت بودند از: سيدصدرالدين بلاغي، سيدغلامرضا سعيدي، امير تيمور كلالي، شهاب فردوس، سيدهادي خسروشاهي، هاشم شبستريزاده، كريم انصارين، اشرف مهاجر و موسي شيخزادگان. اين عده در واقع نه تن از اعضاي هيئت مؤسس حزب جمهوري خلق مسلمان بودند كه عاليترين ركن آن به حساب ميآمد و در اعتراض به عملكردهاي خودسرانه دبيركل آن؛ احمد عليزاده استعفاي دستهجمعي دادند. نكته مهم آن كه افراد مزبور تماماً روحاني نبودند و در دوران پهلوي نيز هيچگونه ارتباطي با آن رژيم نداشتند تا به قول نويسنده محترم «تمام عمر خود را در خدمت رژيم حاكم گذرانده» باشند و به «عافيتطلبي» خو گرفته باشند بلكه بالعكس، عمدتاً از نيروهايي به حساب ميآمدند كه هر يك به نحوي در مسير مبارزه با آن رژيم قرار داشتند و لذا هر يك با مسائل و مشكلات گوناگوني مواجه بودند. از طرفي، استعفاي اين افراد در روز 17 مرداد 58 اعلام گرديد و اين در حالي بود كه نظام نوپاي جمهوري اسلامي هنوز در ابتداي راه قرار داشت و انبوهي از توطئههاي داخلي و خارجي، آن را به خود مشغول داشته بودند، به نوعي كه آينده آن را به صورت جدي زير سؤال ميبردند. كافي است به اظهارات دشمنان اين انقلاب در آن دوران رجوع كنيم تا وعدههاي مكرر آنها را درباره سرنگوني قريبالوقوع نظام مشاهده نماييم. تنها به فاصله كمتر از ده روز از اين استعفا، نيروهاي ضدانقلاب مسلح با هجوم به شهر پاوه، اين شهر را به تصرف خود درآوردند و دكتر چمران به همراه تني چند از باقيمانده نيروهايش در پادگان شهر محاصره شدند. وضعيت وخيم و بحراني در اين شهر موجب شد تا حضرت امام به عنوان فرمانده كل قوا، دستور حركت نيروهاي ارتشي و ژاندارمري را براي آزادسازي پاوه صادر كنند. همچنين در پي وقايع پاوه، گروههاي ضدانقلاب، شهر سنندج را مورد هجوم قرار دادند و بحران ديگري آفريدند. اينها تنها نمونههايي از بحرانهاي بزرگ و كوچكي بود كه انقلاب در طول سال 58 با آنها مواجه ميگرديد و نگرانيهاي بسياري را در مردم و دوستداران انقلاب دامن ميزد. بنابراين هنگامي كه آقاي رزمي از استعفاي اعضاي مزبور به منظور عافيتطلبي و دستيابي به مقام و موقعيت و آسايش سخن ميگويد، گويي به كلي شرايط آن هنگام براي نظام را به دست فراموشي سپرده است. در واقع بايد گفت شرايط بسيار دشوار و مخاطرهآميز سال 58 براي نظام به گونهاي بود كه چه بسا جويندگان پست و مقام و موقعيت را به سوي قطبهاي مخالف نظام سوق ميداد تا در «آينده نزديك» پس از سقوط جمهوري اسلامي، بتوانند به خواستههاي خود برسند. اتفاقاً برمبناي همين نگرش بود كه روحانيون وابسته به دربار پهلوي مانند حكمآبادي و شربياني كه در كتاب حاضر نيز بارها بر پيوندشان با رژيم گذشته تأكيد شده و حتي اسناد همكاريها و وابستگيهايشان با ساواك نيز به چاپ رسيده، همچنان به عنوان پشتيبان معنوي حزب خلق مسلمان باقي ماندند و بدينگونه، حزبي را كه با استعفاي اكثريت قريب به اتفاق اعضاي هيئت موسس آن، قاعدتاً ميبايست منحل ميگرديد، سرپا نگه داشتند.از طرفي اين نكته را نيز بايد در نظر داشت كه در متن اطلاعيهاي كه آقاي سيدهادي خسروشاهي - سخنگوي هيئت مؤسس - نگاشته و به منزله استعفاي دستهجمعي آنان به حساب ميآيد، نه تنها هيچگونه تعرضي به آقاي شريعتمداري صورت نگرفته بلكه با كمال احترام از ايشان نام برده شده است. اعتراض مستعفيان به عملكرد احمد عليزاده - دبيركل حزب - است كه در اتحاد با فرد ديگري به نام «حسين منتظر حقيقي» كه مرتبط با عناصر چپ بود، برخلاف نظرات هيئت موسس به عنوان بالاترين ركن تصميمگير در اين حزب اقداماتي كرده بود. در اين اطلاعيه، سيدهادي خسروشاهي از بنيانگذاران و سخنگوي حزب ضمن برشمردن تخلفات دبيركل، در پايان خاطرنشان ميسازد: «من اسناد را نخست به محضر آيتاللهالعظمي شريعتمداري خواهم فرستاد و سپس در صورت لزوم براي اطلاع عموم، منتشر خواهم ساخت، ولي در اينجا اين نكته را براي آگاهي خلق مسلمان ايران اعلام ميدارم كه طبق اساسنامه تصويب شده حزب كه به چاپ هم رسيده است، عاليترين مقام تصميمگيري حزب، فقط هيئت مؤسس است و آنها هستند كه حق دارند مادامالعمر درباره سرنوشت حزب و حتي انحلال آن تصميم بگيرند (به اساسنامه چاپ شده حزب مراجعه كنيد) و همين گروه بودند كه «مورد اعتماد» مقام مرجعيت بودند و اكنون با توجه به استعفاي رسمي و عملي نه نفر از ده نفر مؤسس حزب، در مقابل جريان كودتاي ارتجاعي راست، با همكاري چپ قلابي، بايد گردانندگان فعلي حزب، از مقام مرجعيت براي اقدامات خود تأييد كتبي بياورند وگرنه انحلال عملي حزب، بااستعفاي آقايان... اعلام ميگردد.» (روزنامه كيهان، پنجشنبه 18 مرداد 1358، شماره 10778، ص6)به هر حال اگرچه با استعفاي هيئت مؤسس حزب خلق مسلمان، اين حزب همچنان با حمايت روحانيون وابسته به دربار پهلوي و در رأس آنها آقاي شريعتمداري به حيات خود ادامه داد، اما طبيعتاً اين اقدام توانست دريچهاي به روي افكار عمومي مردم آذربايجان بگشايد و توجه آنها را به اقدامات ضدانقلابي دبيركل آن معطوف سازد. از طرفي در اين زمان با اوجگيري فتنهها در كردستان و تشديد درگيريها در اين خطه، مسئله ضدانقلاب و توطئههاي گوناگون آن عليه نظام به شدت مورد توجه عموم قرار داشت. در اين زمان، ماهيت جداييطلبانه حركتهاي مسلحانه در كردستان كه تحت عنوان حق خودمختاري بيان ميگرديد، به خوبي آشكار گرديده بود و مردم سراسر ايران، و از جمله آذربايجان در قبال آن موضعي كاملاً منفي داشتند. طبعاً اين همه موجب ميگرديد تا هرگونه حركت ضدانقلابي ديگر نيز به شدت حساسيت برانگيز شود و واكنش مردم را در پي داشته باشد.نگاهي به وضعيت سياسي و اجتماعي در آذربايجان، و به ويژه تبريز، در اين مقطع حاكي از آن است كه مردم اين سامان با توجه به عيانتر شدن موضعگيريهاي آقاي شريعتمداري و اطرافيانش عليه نظام و رهبري امام خميني، حركت هوشيارانهاي را در جدا ساختن صف خود از اين طيف آغاز كردند. به عنوان نمونه به هنگام برگزاري نماز جمعه به امامت آيتالله مدني - امام جمعه منصوب حضرت امام - در روز جمعه 19 مرداد يعني دو روز پس از صدور اطلاعيه استعفاي هيئت مؤسس حزب جمهوري خلق مسلمان، دهها هزار نفر از مردم تبريز در اين مراسم شركت جستند كه در آن جو و فضاي سياسي حاكي از پيمان مجدد آنها با امام خميني به حساب ميآمد؛ بنابراين بايد توجه داشت كه ترسيم شرايط سياسي در آذربايجان به نحو يك سويه، آنگونه كه آقاي رزمي در كتاب خويش بدان مبادرت كرده است، به هيچ وجه مطابق با واقع نيست. در همين جا بد نيست به اشتباه فاحشي كه آقاي رزمي در زمينه برگزاري نماز جمعه در اين شهر مرتكب شده نيز اشارهاي صورت گيرد. وي از آيتالله قاضي طباطبائي به عنوان نخستين «امام جمعه» تبريز ياد ميكند حال آن كه ايشان صرفاً نماينده حضرت امام در آذربايجان شرقي بودند. جالب آن كه اگرچه آيتالله قاضي طباطبايي هيچگاه به اقامه نماز جمعه در تبريز نپرداختند، اما نويسنده محترم به بيان بخشهايي از خطبههاي ايشان! ميپردازد: «در تابستان 58 در گرماگرم جنبش آذربايجان، قاضي براي تهديد سرمايهداران طرفداران شريعتمداري نطق تندي عليه سرمايهداران و گرانفروشان در خطبه نماز جمعه ايراد ميكند و از مردم ميخواهد كه خودشان حساب سرمايهداران را برسند... اين خطبه و تحريك مردم به تسويه حساب با سرمايهدارها منجر به يك حركت وسيع شد كه روشنفكران تبريز بدان عنوان «نهضت قارپوز» يعني نهضت هندوانه دادهاند.» (ص61) گفتني است نخستين نماز جمعه در تبريز در روز 19 مرداد 58 به امامت آيتالله مدني در ميدان راهآهن برگزار گرديد كه اتفاقاً آيتالله قاضي طباطبايي به عنوان نماينده امام نيز در صف نخست جماعت حضور داشتند. در اين مراسم، آيتالله مدني با اشاره به گرانفروشي- كه بحث روز در آن برهه بود و در غالب سخنرانيها و خطبههاي نماز جمعه در سراسر كشور مورد اشاره قرار ميگرفت- از كسبه درخواست كرد تا كالاهاي مورد نياز مردم را با بهاي كمتري به فروش رسانند. البته در طي دو روز پس از آن، عدهاي با حمله به مغازههاي عمدتاً ميوه فروشي، غائلهاي آفريدند كه با واكنش مقامات مسئول و از جمله امام جمعه تبريز مواجه شد و ايشان ضمن محكوم كردن حركات مزبور، خواستار برقراري آرامش و نظم در شهر گرديد. بنابراين هيچگونه حركت حساب شدهاي عليه سرمايهداران طرفدار آقاي شريعتمداري در ميان نبوده و در روزنامههاي آن زمان نيز كمترين اشارهاي به اين مسئله صورت نگرفته است و لذا تمام آنچه آقاي رزمي در اين باره مينويسد؛ از ايراد خطبههاي نماز جمعه توسط آيتالله قاضي طباطبايي تا برنامهريزي براي سركوب بازاريان و سرمايهداران حامي آقاي شريعتمداري، به طور كلي زاييده ذهن خلاق ايشان است. نكته ديگري كه از آن طريق ميتوان ميزان دقت نظر نويسنده محترم را در بيان وقايع تاريخي ارزيابي كرد، اين فراز از نوشتار ايشان است: «باني شورش فوق يعني آيتالله قاضي در هفتم آبانماه 1358 در سركوچه مقصوديه تبريز كه خانهاش در آنجا بود، ترور ميشود. گروه فرقان ترور وي را بعهده ميگيرد. بعد از قاضي آيتالله مدني امام جمعه تبريز ميشود كه نسبت به قاضي شخصيت ضعيفي داشت.» (ص62) با توجه به اين كه آيتالله مدني نخستين امام جمعه تبريز پس از انقلاب بود، ارزيابي گزاره تاريخي فوق، كار چندان مشكلي به نظر نميرسد. در حالي كه مسائل سياسي در تبريز با حضور دو جريان عمده پيروان امام خميني و هواداران آقاي شريعتمداري ادامه داشت، طرح و تصويب حوزه اختيارات و وظايف ولايت فقيه كه در اصل 110 گنجانيده شده بود، با انتقاد و اعتراض آقاي شريعتمداري مواجه گرديد و موجبات اوجگيري التهاب سياسي در اين شهر را فراهم ساخت و در نهايت در جريان برگزاري رفراندوم قانون اساسي در 11 آذرماه 58، وي با انتشار اطلاعيهاي – (9/9/58)- خواستار بازنگري در اين اصل و در واقع حذف آن گرديد: «به دنبال مراجعات مكرر طبقات و گروههاي مختلف مردم درباره نظر اينجانب نسبت به قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران بدينوسيله اعلام ميدارد... اگر حاكميت ملي و نقش فعال آن از بين برود و يا خداي ناكرده تضعيف شود فرصت مناسب و زمينه آمادهاي براي بازگشت ديكتاتوري و نظام طاغوتي خواهد بود و بيم آن است كه مملكت به وضع سابق رجعت كند و خون هزاران شهيد و زحمات و مجاهدتهاي ملت به هدر رود... بنابراين دو اصل 6 و 56 كه مطابق مقررات شرعي نيز ميباشد، حاكميت ملي را تثبيت و تقرير كرده اما اصل 110 قانون اساسي اختيارات مردم را از ملت سلب كرده و در نتيجه اصل 110 با دو اصل 6 و 56 كاملاً مخالف و متضاد است... آنچه كه بسيار مهم است تغيير و يا اصلاح ماده 110 و اصولي است كه متفرع بر آن است به طوريكه با حاكميت ملي سازگار بوده و هيچگونه تضادي نداشته باشد.» (ص54-53)آنچه پيش از همه و در وهله نخست در اين اطلاعيه جلب توجه ميكند، تأكيد آقاي شريعتمداري بر «حاكميت ملي» و هشدار درباره «بازگشت ديكتاتوري و نظام طاغوتي» است. در واقع همكاري صميمانه و تنگاتنگ وي با رژيم استبدادي، وابسته و ضداسلامي پهلوي تا آخرين روزهاي عمر آن و حتي تلاش در جهت جلوگيري از پيروزي انقلاب اسلامي، به خوبي ميتواند بيانگر ميزان اعتقاد قلبي او به «حاكميت ملي» باشد. همانگونه كه در اين كتاب نيز آمده است، آقاي شريعتمداري در طول دوران نهضت انقلابي مردم در سالهاي 56 و 57، در جهت استحكام رژيم پهلوي توصيههايي داشته كه توسط ساواك به اطلاع شاه رسانيده ميشد: «اعليحضرت اطمينان داشته باشند همان مشكلاتي كه امروز ايشان دارند ما هم داريم. من آرزو دارم كه اعليحضرت در مقابل اين مشكلات تحمل و شكيبايي بيشتري داشته باشند تا مشكلات بر وفق مراد ايشان و در جهت مصلحت مملكت حل شود... به همين جهت است كه براي جلب گروهها و افكار عمومي در داخل و خارج كشور مياندار شدم، چه اگر چنين نميكردم وضعيت تندروها به جايي ميرسيد كه مملكت را از ميان ميبرد. من به آن جهت به قانون اساسي تكيه ميكنم كه بتوانم درباره حفظ تاج و تخت و مملكت بهتر تلاش كنم و بيشتر موفق باشم... تعدادي از علما به من مراجعه ميكنند. با بحث راجع به روش من و خميني سئوال ميكنند كه آيا اختلافي داريم؟ من ميگويم بلي. او مخالف شاه است در صورتيكه من اينطور نيستم.» (ص33-32)البته اسناد و مدارك به دست آمده از سفارت آمريكا حاكي از آن است كه آقاي شريعتمداري حتي پس از سرنگوني رژيم پهلوي و در دوران جديد نيز همچنان به خواست و اراده ملي ايرانيان بياعتناست و ارتباط خود را با آمريكا برقرار ميسازد. بديهي است اين ارتباط به هيچوجه در جهت تحكيم مباني حاكميت ملي در ايران نبود، بلكه در مسير بازگرداندن مجدد سلطه سياه آمريكا بر اين سرزمين قرار داشت. در يكي از اين اسناد از ملاقات يكي از مأموران ايراني آمريكا با اسم رمز «اس.دي.وليد/ا» كه به اختصار «و/ ا» نوشته ميشود در نخستين روزهاي خرداد 58 با شريعتمداري و توافقات فيمابين، ياد شده است: «... پس از مقدمات، و/ ا در حالي كه در سالن بين ساير ديدار كنندگان نشسته بود، آهسته به شريعتمداري گفت كه چيز محرمانهاي را ميخواهد با او در ميان گذارد. به طوري كه گزارش شده، شريعتمداري خم شد تا و/ ا بتواند در گوشش نجوا كند، و و/ ا گفت كه پس از آخرين ملاقاتشان با يكديگر وي در تماس با «دوستان آمريكايي» بوده است. آن دوستان بار ديگر نسبت به شريعتمداري ابراز احترام نموده و اظهار داشته بودند كه ميدانند او ميخواهد در صحنه سياسي ايران چه بكند. آنگاه شريعتمداري گفت كه حزب سياسي كه او آن را حمايت ميكند به كمك احتياج دارد... به نظر و/ ا شريعتمداري دقيقاً ميدانست چه نوع رابطهاي در حال برقراري بود و به خوبي ميداند كه «دوستان آمريكايي» همان دولت آمريكاست.» (اسناد لانه جاسوسي آمريكا، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام [ويراست دوم]، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1386، كتاب ششم؛ (كتاب پنجاه و هفتم- خط ميانه) ص285-284)در كنار اين مسئله، استمرار ارتباط آقاي شريعتمداري با شاه و عوامل او در دوران پس از پيروزي انقلاب، نشانگر ماهيت فكري و سياسي وي است. محمدعلي مسعود انصاري – پسرخاله فرح ديبا- كه از جمله نزديكترين افراد به دربار پهلوي در دوران حاكميت آن به شمار ميآيد وپس از فرار شاه نيز اين رابطه را با او تا زمان مرگش ادامه داد، در خاطرات خويش ضمن بازگو كردن ارتباطات آقاي شريعتمداري با دربار در سالهاي قبل از سرنگوني، به موردي اشاره دارد كه حاكي از استمرار اين رابطه در دوره بعد از بهمن 57 است. وي ضمن بيان افشاگريهايي كه در اوايل پيروزي انقلاب توسط برخي مطبوعات راجع به خاندان پهلوي صورت ميگرفت، خاطرنشان ميسازد: «در آن موقع تعدادي عكسهاي خانواده سلطنتي و هنرمنداني كه در ميهمانيهاي آنها شركت ميكردند از طرف برخي از كميتههاي شميران، كه به اين عكسها در خانههاي والاحضرتها و كاخها دسترسي پيدا كرده بودند در اختيار چند مجله... قرار گرفته بود و آنها را مجبور كرده بودند آن عكسها را چاپ كنند و اين عكسها هم براي مردم كنجكاو كه ميخواستند ببينند پشت پرده افسانهاي دربار چه ميگذشته است جالب آمده... با اين همه براي اين طرف قضيه ناراحت كننده بود. من به وسيله تلفن از آيتالله (شريعتمداري) خواهش كردم دستور بدهند كه جلو چاپ اين عكسها گرفته شود و به همين ترتيب هم عمل شد و از چاپ آن عكسها جلوگيري شد.» (محمدعلي مسعود انصاري، پس از سقوط، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سپاه، 1371،ص130)به اين ترتيب با توجه به اينگونه تفكرات و رفتارهاي آقاي شريعتمداري ميتوان با اطمينان به اين نتيجه رسيد كه مخالفت وي با اصل 110 قانون اساسي، به هيچوجه برخاسته از احترام به حاكميت ملي و نگراني از بازگشت ديكتاتوري و رژيم طاغوتي نيست بلكه صرفاً بهانهجويي به منظور جلوگيري از استحكام پايههاي نظام جمهوري اسلامي است. البته تلاش در جهت قدرتطلبيهاي شخصي را نيز در اين زمينه نبايد از نظر دور داشت. آقاي شريعتمداري به خوبي ميدانست كه تصويب اصل 110 به معناي تثبيت پايههاي ولايت فقيه خواهد بود و بديهي است كه مصداق واقعي و بيبديل آن نيز امام خميني محسوب ميشود؛ بنابراين در ادامه اين مسير، تمامي آرزوهاي وي براي ايجاد انحراف در روند انقلاب اسلامي، برباد ميرفت. با چنين دورنمايي از وضعيت بود كه آيتالله شريعتمداري با صدور اطلاعيه مزبور، در واقع به تحريم رفراندوم قانون اساسي پرداخت و حزب جمهوري خلق مسلمان نيز با اعلام حمايت از اين اقدام، مردم را به عدم شركت در همهپرسي دعوت كرد. اين درخواستها اگرچه تأثيرات منفي بر ميزان حضور مردم آذربايجان شرقي در پاي صندوقهاي رأي داشت، اما يك واقعيت ديگر را نيز كاملاً روشن ساخت و آن عدم حاكميت مطلق ديدگاهها و افكار آقاي شريعتمداري در اين خطه بود. در اين حال از آنجا كه حضور انبوهي از رأي دهندگان در پاي صندوقها مورد اعتراض هواداران آقاي شريعتمداري واقع شده بود، ناآراميهايي در تبريز به وقوع پيوست كه بلافاصله بازتاب آن در شهر قم نمايان گشت.آقاي رزمي با نوع نگاه و ادبيات خاص خود به ذكر اين وقايع پرداخته است: «بالاخره صبر خميني در احترام به مراجع لبريز شد و با حمله مستقيم به خانه شريعتمداري نشان داد كه به هيچوجه حاضر نيست قدرت مطلقهاش را تقسيم شده ببيند.» (ص87) اشاره ايشان به واقعه مشكوكي است كه در ساعت 9 شب چهارشنبه 14 آذرماه 58 روي داد و بر اثر اصابت گلولهاي كه در آن زمان عامل شليك آن مشخص نشد، يكي از محافظان منزل آقاي شريعتمداري كشته شد. بلافاصله پس از اين واقعه، تبريز در روز 15 آذر دستخوش ناآراميهاي گستردهاي گرديد كه در ادامه آن، برخي از مراكز دولتي – از جمله صداوسيما- و نظامي به اشغال هواداران آقاي شريعتمداري درآمد.براي ارزيابي مدعاي نويسنده محترم در اين زمينه بايد شرايط كلي حاكم بر كشور را در آن برهه در نظر داشت. اين از مسلمات است كه يك نظام نوپاي انقلابي براي سامان بخشيدن به امور و استحكام پايههاي خود، نياز به آرامش دارد. دقيقاً به همين خاطر بود كه مجموعه نيروهاي ضدانقلاب داخلي و خارجي، از همان هفتههاي نخست پس از پيروزي انقلاب، دست به آشوب و غائله آفريني در نقاط مختلف زدند تا فرصت بازسازي را از نظام بگيرند. تركمن صحرا و كردستان دو منطقهاي بودند كه ضدانقلاب به ويژه سازمان چريكهاي فدايي خلق، بساط خود را در آنجا پهن كردند و آشوبها و غائلههاي گسترده و دنبالهداري بر پا ساختند. در آذر ماه 58 اگرچه نيروهاي انقلاب توانسته بودند بر بخشهايي از اين توطئهها فائق آيند اما در مناطق گستردهاي از كردستان همچنان آشوبها در اوج خود قرار داشت و بخش قابل توجهي از وقت و انرژي نيروهاي انقلاب از سطوح بالا تا پايين را مصروف خود ميكرد. حال با يك محاسبه ساده و در عين حال منطقي ميتوان دريافت كه در چنين اوضاع و شرايط بحراني و وخيمي براي نظام، چه كساني مايل به گسترش آشوبها و تعميق بحرانها در مناطق مختلف كشور بودند تا بتوانند به اهداف و نقشههاي خود دست يابند. آيا در حالي كه تبريز و برخي ديگر از شهرهاي آذربايجان شرقي در التهاب به سر ميبردند، ميتوان تصور كرد حضرت امام كه در هوشمندي سياسي ايشان ترديدي وجود ندارد، دست به اقدامي بزند كه آثار و تبعات آن ميتواند يكي ديگر از استانهاي كشور را درگير مسائل بسيار پيچيده و خطرناك سازد؟ بيترديد در شرايطي كه رهبر انقلاب مستمراً بر حفظ آرامش، وحدت و همكاري تمامي اقشار با يكديگر تأكيد ميورزيدند، اقدام به كاري كه جز افزودن بر التهابات، نتيجه ديگري نداشت را نميتوان به ايشان منسوب كرد. آنچه اتفاق افتاد، همانطور كه امام خميني نيز در پيام خود به اين مناسبت صادر كردند، به دست توطئهگران صورت گرفته بود تا بلكه بتوانند از طريق به آشوب كشانيدن مناطق آذرينشين – كه در جوار مناطق كردنشين قرار داشت- بخشهاي وسيعي از كشور را درگير تشنجات سياسي و درگيريهاي نظامي نمايند و بدين وسيله انقلاب را از پاي درآورند و يا براي مدتهاي مديد مشغول دفع فتنهها و آرام ساختن غائلهها نمايند.البته آقاي رزمي در ادامه بحث خود در اين زمينه با طرح اين سؤال كه «چه شد كه خميني دستور حمله به خانه شريعتمداري را صادر كرد و سپس اين عمل را كار ضدانقلاب ناميد و به اصطلاح با شريعتمداري همدردي نمود؟» به ذكر داستاني به عنوان پاسخ اين سؤال ميپردازد كه در نوع خود جالب است. وي با اشاره به ملاقاتهاي مراجع تقليد با آقاي شريعتمداري، ميگويد: «جلساتي با شركت شريعتمداري، نجفي مرعشي، گلپايگاني و در مواردي نيز با حضور خميني در منزل شريعتمداري تشكيل ميشد. ابتكار تشكيل اين جلسات با آيتالله گلپايگاني بود و هدف از آن نيز اين بود كه شريعتمداري را قانع بكنند كه با اصل 110 قانون اساسي كه مربوط به اختيارات ولي فقيه است مخالفت نكند اما چون به اين كار موفق نشدند لذا خميني در آخرين ديدار شريعتمداري را تهديد ميكند و بنا به اظهارات آقاي حسن شريعتمداري، خميني ميگويد كه شوراي انقلاب بمباران آذربايجان را تصويب كرده است و اگر ناآراميها ادامه يابند شهر تبريز بمباران خواهد شد. اين تهديد در عمل كارگر واقع شد و وقتي كه خميني مطمئن شد كه شريعتمداري حكم مقاومت نخواهد داد حمله را از خانه شريعتمداري در قم شروع كرد و با خلع سلاح كميتههاي طرفدار شريعتمداري در تبريز و اعدام سردستههاي نيروهاي طرفدار شريعتمداري ادامه داد بدون اين كه با مقاومت جدي روبرو شود.» (ص92-91) آنچه مبناي نگارش اين مطلب قرار گرفته، تحليل نادرست نويسنده محترم از وضعيت سياسي و اجتماعي مردم آذربايجان در اين برهه است. وي با فرض گرفتن هواداري يكپارچه آذربايجان از آقاي شريعتمداري، چنين ميانگارد كه براي حل مسائل مطروحه در اين خطه، حضرت امام هيچ راه ديگري جز بمباران آذربايجان و شهر تبريز در پيش روي خود ندارد و لذا با طرح تهديد مزبور، درصدد به انفعال كشاندن آقاي شريعتمداري است. اين در حالي است كه طبق آنچه پيش از اين نيز آمد، قاطبه مردم آذربايجان شأن و جايگاه امام را به عنوان رهبر انقلاب كاملاً پذيرفته و به آن وفادار بودند و آثار و نشانههاي آن نيز كاملاً مشهود بود. لذا امام خميني، همانگونه كه در طول سالهاي پس از 42، به ويژه در جريان اوجگيري قيام انقلابي، بهترين راه براي حل مسائل و مشكلات انقلاب و كشور را حضور آگاهانه مردم در صحنه ميدانست در اين زمينه نيز همين روش را برگزيد. اما پيش از پرداختن به اين موضوع جا دارد دو نكته ديگر نيز بيان گردد. به طور كلي هنگامي كه آقاي رزمي از «بمباران آذربايجان» و «تبريز» سخن ميگويد، به نظر ميرسد چندان به آثار و حواشي اين ادعاي خود وافق نيست و تصوير مشخصي از آن در ذهن ندارد. به راستي منظور از بمباران آذربايجان چيست؟ چگونه ميتوان استان پهناور و شهر بزرگي را كه در آن مردمي با افكار و عقايد گوناگون حضور دارند بمباران كرد؟ به راستي حتي تصور ذهني داستان بيان شده توسط آقاي رزمي نيز امكانپذير نيست تا چه رسد به وقوع عيني آن!اما نكته ديگر آن كه اگر سخن نويسنده محترم را مبني بر انفعال آقاي شريعتمداري پس از تهديد نظامي صورت گرفته توسط امام خميني، بپذيريم، ديگر چه نيازي به حضور هيئتي متشكل از آقايان بازرگان، سيداحمدخميني، مهدويكني، هاشميرفسنجاني و يدالله سحابي در منزل ايشان و انجام مذاكره براي رسيدن به يك توافق دوجانبه بود؟! جالب اين كه آقاي رزمي بدون عنايت لازم به تبعات آنچه درباره ملاقات امام خميني و آقاي شريعتمداري ميگويد، تنها چند صفحه بعد، خود به انجام دو دور مذاكره هيئت مزبور با آقاي شريعتمداري اشاره ميكند و بخشي از توافقات حاصله را بيان ميدارد. (صفحات 99-98) به طور كلي راهي كه حضرت امام براي حل مسائل آذربايجان و فتنهانگيزيهاي حزب جمهوري خلق مسلمان برگزيد در وهله نخست، گفتگوي احترامآميز با آيتالله شريعتمداري براي قطع حمايت از اين حزب بود. همچنين امام به عنوان رهبر انقلاب با مذاكره هيئتي متشكل از اعضاي دولت موقت و شوراي انقلاب با ايشان و تأمين نظرات وي در حد امكان نيز موافقت كرد تا هر چه سريعتر اين غائله فرو نشيند. با مراجعه به مصاحبههاي آقاي شريعتمداري نيز ميتوان دريافت كه هيئت مزبور با حسن نيت كامل اين مذاكرات را انجام داده است؛ به طوري كه ايشان در اظهارات خود از توافقات حاصله اظهار رضايت ميكرد. اما هنگامي كه عليرغم تمام اين اقدامات، حزب جمهوري خلق مسلمان با برخورداري از حمايت معنوي آقاي شريعتمداري همچنان به فتنهانگيزيهاي خود ادامه داد و با حمله به مراكز دولتي و ملي همچون صداوسيماي مركز تبريز و كسب موفقيتهاي ظاهري اوليه، درصدد تحقق خيالات ضدملي و ضدانقلابي خويش برآمد، آنگاه حضرت امام، با در پيش گرفتن استراتژي «حضور آگاهانه مردم در صحنه» به مقابله با اين فتنهانگيزيها پرداخت. ايشان در سخنراني مهم خود در روز 18 آذر 1358 و در حالي كه صداوسيماي تبريز در دست اشغالگران بود، خاطرنشان ساختند: «آذربايجاني كه هميشه طرفدار اسلام بود، حالا اينها به اسم اينكه ما مثلاً چه ميخواهيم و چه ميخواهيم، برخلاف مصالح اسلام، برخلاف دولت اسلام... اين مسئله، قيام برضد اسلام است. قيام بر ضد دولت اسلام است. ما نميخواهيم كه خونريزي بشود. ما نميخواهيم كه برادركشي بشود. والا اين پوسيدهها كه نميتوانند اين كارها را انجام بدهند. ما اگر يك روز بگوئيم به مردم، خود مردم آذربايجان كار را اصلاح ميكنند. لكن بايد ملتفت باشند، لااقل پشت كنند به اين اشخاص... اين كارهايي است كه مسلمان نميكند... اشخاصي ميكنند كه توطئهگرند و از آمريكا دستور ميگيرند يا از ... اينها همان دست نشاندههايي هستند كه پروندههاي بعضيشان موجود است. بايد آذربايجانيها توجه داشته باشند يك وقت تحت تأثير واقع نشوند.» (روزنامه كيهان، 19/9/1358)همانگونه كه پيداست حضرت امام در اين سخنان به نحوه نسبتاً آشكاري روي سخنان خود را متوجه آقاي شريعتمداري ساختهاند و به وي و حزب تحت حمايتش هشدار ميدهند كه چنانچه دست از اقدامات فتنهانگيزانه خود برندارند، «مردم آذربايجان» به تكليف خود در قبال آنان عمل خواهند كرد. بيترديد آنچه آقاي شريعتمداري و نيز حزب جمهوري خلق مسلمان را به انفعال كشانيد و روحيه آنان را در هم شكست، اين سخنان بود و نه تهديد به «بمباران آذربايجان»!از طرفي در اين زمان كه بيش از يك ماه از اشغال لانه جاسوسي آمريكا ميگذشت، دانشجويان پيرو خط امام برخي از اسناد به دست آمده از ارتباط آقاي شريعتمداري و نيز رحمتالله مقدم مراغهاي با دربار و نيز آمريكاييها را منتشر ساختند كه اين نيز در روشن ساختن برخي حقايق به ويژه براي مردم آذربايجان مؤثر بود و لذا نگاه آنان را به مسائل تصحيح كرد.اينك با توجه به مطالب فوق ميتوان زمينه و علل و عوامل آزادسازي مركز راديو تلويزيون تبريز را از دست اشغالگران وابسته به حزب جمهوري خلق مسلمان و نيز خاموش ساختن فتنهگريهاي آنان را در سطح اين شهر به نحو واقعيتري نسبت به آنچه آقاي رزمي در اين باره بيان داشته است، مورد بررسي قرار داد. ايشان در كتاب خود به تفصيل درباره ماجراي تصرف راديو تلويزيون توسط هواداران آقاي شريعتمداري در اعتراض به واقعه كشته شدن يكي از محافظان منزل ايشان در قم و نيز واكنش به سخنان مهندس بازرگان مبني بر دست داشتن بيگانگان در آشوبهاي صورت گرفته در شهر تبريز، مطالبي را نگاشتهاند. تصويري كه از مجموع مطالب نويسنده محترم در ذهن نقش ميبندد آن است كه اهالي تبريز يكدست و يكپارچه در جهت حمايت از آقاي شريعتمداري قيام نمودند و همگي در چارچوب سياستها و برنامههاي حزب جمهوري خلق مسلمان حركت كردند. همچنين بسياري از واحدهاي نظامي و انتظامي نيز با اعلام وفاداري به آقاي شريعتمداري به خيل مردم پيوستند: «مردم تبريز ساعت 3 بعدازظهر امروز با اشغال راديو تلويزيون آذربايجان مركز تبريز عملاً كنترل اين مركز صداوسيما را به دست گرفتند. راديو تبريز بلافاصله بعد از اشغال، از طرف مردم برنامههاي معمولي خود را قطع كرد و شروع به قرائت آيات قرآن نمود و سپس اطلاعيهها و اعلاميههاي مردم، حزب جمهوري اسلامي خلق مسلمان شاخه تبريز، پرسنل هوائي، ژاندارمري، نيروي زميني و شهرباني تبريز را در حمايت از موضع سياسي و مذهبي حضرت آيتالله العظمي شريعتمداري پخش كرد... راديو تبريز اعلام كرد بلافاصله بايد عوامل غيرمسئول خاك آذربايجان را ترك كنند. راديو، نماينده امام در آذربايجان و استاندار آذربايجان را با نام ذكر كرد و گفت از اين به بعد هر مقام مذكور بايد با صلاحديد و نظرات آيتالله العظمي شريعتمداري برگزيده شود.» (ص122)البته همانگونه كه از درخواستها - يا به عبارت بهتر فرامين پخش شده از راديو تبريز - نيز برميآيد، عوامل حزب جمهوري خلق مسلمان هم در آن شرايط با اشتباه در تجزيه و تحليل شرايط كلي حاكم بر كشور و آذربايجان، در پي اشغال مركز راديو تلويزيون دچار خودبزرگبيني شدند و اين استان را به طور كامل تحت سيطره خويش پنداشتند. در اين ميان آقاي شريعتمداري نيز با مشاهده اين وضعيت همان اشتباه حزب تحت حمايتش را تكرار كرد و با صدور بيانهاي خطاب به مهندس بازرگان نخستوزير دولت موقت در روز 17/9/58 كه بوي تند تهديد از آن به مشام ميرسيد به نوعي خواستار به رسميت شناخته شدن حاكميت خويش بر آذربايجان گرديد و هشدار داد در صورت عدم تمكين دولت و نظام به اين امر، بايد منتظر عواقب سنگين آن باشند: «به جنابعالي و آقايان مسئولين امر اعلام ميشود كه اگر قرارداد و هر جنبه ديگر كه با مذاكرات و توافق صورت گرفت و به اطمينان شما آقايان به اهالي آذربايجان شرقي و غربي وعده اجراي آن داده شد، كاملاً مو بمو اجرا نشود و نيز فكري برخلاف موافقتهاي ديروز در مسئولين امر بوجود آيد و به احساسات پاك مردم منطقه اهانت شود اينجانب به هيچوجه نميتوانم امنيت آذربايجان را تعهد كنم و ممكن است خداي ناكرده در اثر كوچكترين اشتباهكاري كه در اثر عدم شناخت صحيح از وضع منطقه است صورت گيرد، طليعه براي تكرار قضاياي كردستان در آذربايجان خواهد بود.» (ص127) بديهي است در توافقنامه مورد اشاره آقاي شريعتمداري هرگز اقداماتي نظير تصرف راديو تلويزيون و نيز موضعگيريهايي كه به معناي استقلال آذربايجان از كشور باشد وجود نداشت و لذا ايشان قبل از هشدار به دولت ميبايست در برابر عوامل حزب جمهوري خلق مسلمان كه دست به چنين اقداماتي زده بود و در پي قطع پيوندهاي سياسي و نظامي اين استان با مركز بود، دست به موضعگيري ميزد و از آنان ميخواست تا به فوريت از اين كارها دست بردارند. اما آنچه روي داد دقيقاً برعكس بود. آقاي شريعتمداري با توجه به شرايط، دولت مركزي و «مسئولان» را تهديد ميكند كه در صورت عدم تمكين از درخواستهاي وي، آذربايجان نيز تبديل به كردستان خواهد شد و بدين طريق، در واقع به عوامل حزب جمهوري خلق مسلمان پيغام ميدهد كه آماده بروز چنين وضعيتي در آن منطقه باشند. جالب اين كه در همين زمان تعداد قابل توجهي از وابستگان به حزب دمكرات كردستان كه مشغول فتنهآفريني در كردستان بود به تبريز آمده بودند و در برخي فعاليتهاي مسلحانه و اشغالگرانه نيز مشاركت داشتند. (ص144) بنابراين ميتوان دريافت كه تهديد آقاي شريعتمداري به تكرار وقايع كردستان در آذربايجان، چندان هم بدون پشتوانه عيني نبود و تداركاتي براي آن صورت گرفته بود.اما عليرغم اين همه، و در حالي كه آقاي شريعتمداري و حزب تحت حمايتش بر مبناي ارزيابيهاي نسنجيده و غلط، خود را در اوج قدرت احساس ميكردند، امام خميني با سخنراني خود در روز 18 آذرماه و تأكيد بر اصالت اسلامي، انقلابي و ملي آذربايجانيها، در واقع به طور غيررسمي، مردم اين خطه را به مقابله با فتنهانگيزان فرا ميخوانند و «پوسيدهها» را ناتوانتر از آن به شمار ميآورند كه بتوانند خللي در مسير انقلاب و استحكام پايههاي نظام برخاسته از آن به وجود آورند. در همين روز و تنها در عرض چند ساعت، با حركت آگاهانه قاطبه مردم تبريز، بساط فتنهگران در هم ميپيچد و كاخ آرزوهاي آقاي شريعتمداري و حزب جمهوري خلق مسلمان فرو ميريزد.روايت آقاي رزمي از وقايع روز 18 آذرماه به گونهاي است كه اگرچه نويسنده محترم قادر به كتمان نقش مردم در آزادسازي مركز راديو از دست فتنهگران نيست، اما حتيالمقدور سعي شده از ابعاد قضيه كاسته شود: «هم غروي و هم علي بقائي (رئيس كميته مركزي تبريز) هر دو خوب ميدانستند كه در دعواي بين خميني و شريعتمداري، چپ كه نيروي عمده سياسي در شهر بود، خميني را به شريعتمداري ترجيح خواهد داد. بنابراين با خيال راحت به پاي درگيري رفتند. غروي يك جلسه سخنراني در دانشگاه تبريز براي حزباللهيها ميگذارد... غروي در همين برنامه سناريوي خارج كردن راديو تلويزيون را از دست طرفداران شريعتمداري مطرح ميكند. سناريو اين بود كه كارهاي مقدماتي انجام گرفته، در دانشگاه جمع ميشويم، نحوه انجام كار را بررسي ميكنيم، بعداً بصورت يك گروه تظاهر كننده به داخل شهر ميرويم و نيروهاي طرفدارمان را جمع كرده زياد ميشويم و بكمك نيروي مردم راديو را بازپس ميگيريم. عين اين سناريو اجرا شد مضاف به اينكه قبلاً يكي از تكنسينهاي راديو كه طرفدار حاكميت بود، فرستنده راديو را در «مايان» با برداشتن يكي از قطعات فني آن از كار مياندازد و برنامههاي راديو قطع ميشود لذا طرفداران شريعتمداري كه در محل مركزي راديو تلويزيون بودند، موفق نميشوند بوسيله راديو از مردم كمك بخواهند و تعادل قوا به نفع طرفداران خميني به هم ميخورد و بعد از يك درگيري بين دو جريان راديو تلويزيون دوباره به دست طرفداران خميني ميافتد و ورق برميگردد.» (ص128)همانگونه كه ملاحظه ميشود نويسنده محترم ابتدا با بزرگنمايي سهم و نقش چپهاي ماركسيست در معادلات سياسي و اجتماعي شهر تبريز، حمايت اين طيف از رهبري انقلاب را به عنوان يك عامل تعيين كننده در وقايع روز 18 آذر تبريز به شمار ميآورد. البته در ابتداي اين مقال توضيحاتي راجع به جايگاه نيروهاي چپ، به ويژه سازمان چريكهاي فدايي خلق در ميان مردم، به ويژه در آذربايجان با توجه به فضاي فرهنگي و ديني حاكم بر آن ارائه شد و نيازي به تكرار آنها در اينجا نيست. اما نكتهاي كه بايد گفت اينكه مسلماً در آن هنگام حزب جمهوري خلق مسلمان در مقايسه با چپهاي ماركسيست از جايگاه بالاتري برخوردار بود و به نسبت اين گروهها، طرفداران بيشتري داشت. با اين همه حضور تمام قد اين حزب و مجموعه طرفدارانش، هيچگونه خللي در عزم مردم تبريز براي مقابله با آن به وجود نياورد؛ لذا چنانچه حتي فرض را بر اين بگذاريم كه چپها نيز در كنار آن حزب قرار ميگرفتند، همچنان در روند وقايع تأثير چنداني نميگذاردند. بنابراين وارد كردن نحوه عملكرد «نيروي چپ» به عنوان يك عامل اساسي و تعيين كننده در معادلات روز 18 آذر تبريز، موجه نيست و صرفاً جهت تحت تأثير قراردادن حركت وسيع مردمي در اين روز، كارآيي دارد. در واقع بايد گفت حركت مردم تبريز در اين روز از چنان ابعادي برخوردار بود كه بود و نبود نيروهاي چپ در كنار حزب جمهوري خلق مسلمان تأثيري در اين حركت نداشت. نكته ديگري كه در روايت نويسنده محترم از وقايع روز 18 آذر 58 در تبريز جلب توجه ميكند، از كار افتادن فرستنده راديو در «مايان» و عدم امكان به كمك طلبيدن مردم توسط اشغالگران مركز راديو تلويزيون است. ايشان به اين ترتيب قصد دارد چنين بنماياند كه اگر نيروهاي انقلاب توانستند آن مركز را از كنترل هواداران حزب جمهوري خلق مسلمان و آقاي شريعتمداري خارج سازند به دليل بياطلاع ماندن «مردم» يا دستكم بخشي از مردم از حضور پيروان امام در آنجا بوده است. اين تصوير عليالقاعده بسيار مخدوش و جعلي است. كافي است در نظر داشته باشيم كه شهر تبريز در اين زمان در التهاب سياسي به سر ميبرد و در چنين اوضاع و احوالي، همواره بخشهايي از مردم از هر طيف و گروه سياسي و فكري در خيابانها و بويژه در اطراف مراكز حساس به سر ميبرند. خبرها نيز به سرعت منتقل ميشوند و هر حادثهاي در كمترين زمان ممكن به اطلاع همگان ميرسد. نظير اين شرايط، در دوران انقلاب به صورت مستمر وجود داشت و نيروهاي مردمي بيآن كه از كمترين امكانات رسانهاي دولتي و فراگير برخوردار باشند، اخبار و اطلاعيهها را در اسرع وقت منتشر ميساختند و مردم در اقصي نقاط كشور از آنها مطلع ميشدند. حال چگونه ممكن است در يك شهر، جمعيت قابل توجهي به راه افتد و مسير خود را به سمت يكي از حساسترين مراكز ادامه دهد و به تعبير آقاي رزمي در طول مسير نيز انتظار آن است كه طرفدارانشان به آنها بپيوندند، اما در اين ميان نيروهاي مخالف به كلي از اين جريان بياطلاع بمانند و صرفاً از طريق ايستگاه راديويي امكان اطلاعرساني به آنها وجود داشته باشد؟ واقعيت آن است كه در آن روز اگرچه برخي شخصيتها و مقامات محلي نقشآفريني كردند، اما آنچه موجب شكست توطئهها گرديد، اراده جمعي قاطبه اهالي تبريز بود كه با تشخيص حق از باطل، حركت بزرگ و شكوهمندي را شكل دادند و در پاسخ به رهبري انقلاب، دست توطئهگران را از مراكز حساس دولتي و نظامي كوتاه ساختند. مسلماً اگر تركيب سياسي مردم تبريز آنگونه بود كه آقاي رزمي در كتاب خويش ترسيم كرده است، يعني اكثريت قاطع پيرو آقاي شريعتمداري و اقليتي طرفدار امام خميني، هرگز امكان خلعيد نيروهاي حزب جمهوري خلق مسلمان از صداوسيما و ديگر مراكز حساس وجود نميداشت يا آن كه براي مدتها شاهد درگيريها و جنگ داخلي و شهري در اين استان پهناور بوديم، اما هنگامي كه تنها در عرض چند ساعت، شهر و تمامي نقاط حساس آن به دست پيروان رهبري انقلاب ميافتد، آيا جز آنچه در فوق آمد، ميتوان نتيجه گرفت؟ همچنين موج دوم تحرك ضدانقلاب براي فتنهگري و برپاساختن آشوب نيز روز نوزدهم دي ماه بر ميخيزد كه در آن روز نيز تنها چند ساعت قادر به اشغال مركز صداوسيما ميشوند و مجدداً با حضور پرشور مردم ناگزير از ترك صحنه ميگردند و با اين شكست، آتش فتنه نيز در اين ديار به همت اهالي غيور آن، خاموش ميشود.به طور كلي تلاش نويسنده محترم در بخشهاي پاياني كتاب مصروف بيان دلايل و عوامل شكست آنچه «جنبش طرفداران شريعتمداري» ميخواند، شده است، اما وي در اينجا نيز از اذعان به علل واقعي ناكام ماندن اين حركت (كه همانا آگاهي مردم تبريز و همچنين رويگرداني طرفداران آقاي شريعتمداري و حزب جمهوري خلق مسلمان از آنها به دليل واقف شدن به عمق توطئهها و فتنهها بود)، طفره ميرود و به جاي آن، محكوميت گروههاي سياسي مختلف، به ويژه سازمان چريكهاي فدايي خلق را مدنظر قرار ميدهد: «كارنامه گروههاي سياسي آن روز با تمام ادعاهايشان در رابطه با جنبش مردم آذربايجان كاملاً سياه است... من فكر ميكنم نيروهاي چپ در مغشوش كردن چهره اين جنبش نقش اصلي را داشتهاند و كاري را كه خميني و اطرافيانش هرگز نميتواستند انجام بدهند، نيروهاي مدعي آزادي و رهائي ملل با تمام قدرت خودشان انجام دادند.» (ص134)همانگونه كه ملاحظه ميشود نويسنده محترم در اينجا نيز نيروي چپ را بسيار بزرگتر از آنچه در واقعيت بود، تصور كرده و لذا فعاليتهاي آن را در مخالفت با آقاي شريعتمداري به عنوان عامل اصلي شكست «جنبش» هواداران وي به حساب آورده است. در واقع بايد گفت اگرچه آقاي رزمي مدعي بريدن از چپ است، اما با مطالعه كتاب او ميتوان دريافت كه وي همچنان اسير همان تصورات غلوآميز دوران فعاليت خويش در گروههاي چپ در اوايل انقلاب است. البته اكثريت قريب به اتفاق نيروهاي ماركسيست جوان در آن دوران گرفتار چنين توهماتي بودند و همان طور كه پيش از اين بيان شد، كمترين جايگاه خود را رهبري ملت ايران- كه فرهنگ عميق مذهبي داشتند- ميدانستند. فتنهانگيزيهاي آنان در گوشه و كنار كشور نيز برخاسته از همين نوع توهمات بود كه البته به تدريج در مقابل واقعيات، تا حدي رنگ باختند. در پي همين مسئله بود كه نظريه كنار گذاردن خط مشي مسلحانه- به عنوان ديدگاهي كه ريشه در مسائل قبل از انقلاب داشت و همواره در كادر مركزي سازمان چريكها مورد بحث بود و آنها را به دو طيف تقسيم ميكرد- مجدداً به يك بحث جدي و اساسي در مركزيت سازمان تبديل شد و سرانجام، اكثريت اعضا، رأي به كنار گذاردن تحركات مسلحانه و پيوستن به حزب توده كه راه و روش خاص خود را در قبال انقلاب داشت، دادند. به هر حال نفس اين رويكرد حاكي از شكستهايي است كه سازمان چريكها در دستيابي به اهداف بلندپروازانهاش خورد و از همين زاويه ميتوان قد و اندازه واقعي آن سازمان را به خوبي محاسبه كرد. متأسفانه آقاي رزمي با به فراموشي سپردن اين واقعيتها و نيز واقعيتي بسيار بزرگتر، يعني جايگاهي كه حضرت امام در قلب آحاد ملت ايران داشت، صدور چند اعلاميه از سوي سازمان عليه آقاي شريعتمداري را به عنوان بزرگترين عامل ناكامي تحركات هواداران وي به حساب ميآورد و به كلي از ياد ميبرد كه عشق مردم ايران و نيز اهالي تبريز به امام خميني بود كه نه تنها فتنههاي برپا شده در آذربايجان، بلكه نقشهها و توطئههاي عظيمتر از آن را در تركمن صحرا، كردستان، سيستان و بلوچستان، خوزستان و ديگر مناطق كشور به شكست كشانيد.آقاي رزمي همچنين در بيان نحوه عملكرد ديگر گروههاي سياسي در جريان مسائل آذربايجان، ضمن محكوم كردن مخالفت آنها با اين گونه فتنهها، بعضاً اشاره به مسائلي دارد كه خود بيانگر ميزان دقت و صداقت ايشان در نقل حوادث تاريخي است. به عنوان نمونه، ايشان با طرح ادعايي در مورد اقدامات نظام براي ايجاد وحشت، از «تيرباران عكاسي كه عكس بدون حجاب گرفته بود» (ص174) به عنوان يكي از مصاديق اينگونه اقدامات ياد ميكند. گويي نويسنده محترم از ياد برده است كه در اين زمان يعني آذرماه 1358، هنوز حجاب اسلامي به عنوان يك قاعده ضروري اجتماعي مورد اجرا قرار نميگرفت و لذا زنان بيحجاب در كوچه و خيابان مشاهده ميشدند. به راستي در حالي كه عبور و مرور اين زنان در اماكن عمومي آزادانه صورت ميگرفت، چگونه ميتوان تصور كرد كه عكاسي به خاطر گرفتن عكس بدون حجاب، اعدام شده باشد؟! البته هنگامي كه هدف، مخالف خواني و برچسب زني باشد، هر تهمتي را ميتوان مطرح ساخت مشروط بر اين كه دستكم به جوانب آن توجه لازم مبذول گردد تا مبادا جعلي بودن آن در همان نگاه نخست مشخص نگردد.به هر حال پس از فرو نشاندن موج دوم فتنهانگيزيهاي حزب جمهوري خلق مسلمان كه تحت حمايت آقاي شريعتمداري صورت گرفت، اوضاع شهر تبريز با انحلال اين حزب در روز بيست و دوم دي ماه 58 رو به آرامش گذارد. نكتهاي كه جا داشت آقاي رزمي در كتاب خويش به آن اشاره ميكرد، اما از اين كار پرهيز كرده است، رفتار «مسئولين» نظام با آقاي شريعتمداري پس از اين وقايع است. در حالي كه به واسطه نقش آفريني ايشان در حوادث مزبور امكان برخوردهاي قضايي و قانوني با وي وجود داشت، اما هرگز چنين رفتارهايي صورت نگرفت. البته اين بدان معنا نيست كه نگاه مردم، به ويژه آذربايجانيان به وي تغيير نكرد، اما به هر حال «آيتالله شريعتمداري» همچنان در قم و با در اختيار داشتن مدارس خود به زندگي ادامه داد. طبيعيترين انتظار از ايشان آن بود كه در اين شرايط، با تجربهاندوزي از گذشته، به كار و فعاليت خويش ادامه دهد و از توطئهها و فتنهها دوري گزيند اما با كمال تأسف، روحيات و خلقيات حاكم بروي كه در طول يك عمر طولاني به صورت ملكه اخلاقي وي درآمده بودند، مجدداً او را به هواي دست يافتن به جاه و مقام و موقعيت، وارد توطئهاي ساختند كه اصليترين مسئله آن، به قتل رسانيدن حضرت امام بود. با كشف اين توطئه در اواسط فروردين سال 1361 و اعترافات صادق قطبزاده به عنوان عنصر اجرايي اصلي آن، مردم ايران از حضور آقاي شريعتمداري در اين جريان نيز آگاهي يافتند و وي خود در روند پيگيريها، به اطلاع از اين توطئه اعتراف كرد: «از اين كه فكر صحيح در اين كار نكردهام و اينها را راه دادهام و گزارش اينها را شنيدهام و به مقامات بموقع اطلاع ندادهام خودم را در پيشگاه خداوند مقصر ميدانم و بسيار پشيمانم. اين كه به سيدمهدي مهدوي پول فرستادم هرچند به عنوان قرض به ايشان داده شده است و اين كار را نوعي تأييد عملي از فرد توطئهگر تلقي كردهاند پشيمانم و استغفار ميكنم و استغفروالله ربي و اتوب اليه و از اين قصور يا تقصير به درگاه خداوند متعال استغفار ميكنم و ملتزم ميشوم كه در آينده امثال اين امور تكرار نشود بلكه با شدت با اين نوع افكار و اعمال مبارزه نمايم.»
اگرچه موجي از اعتراضات مردمي و حوزوي عليه آقاي شريعتمداري به راه افتاد، اما همچنان «مسئولان» مملكتي از برخورد قضايي با مشاراليه خودداري ورزيدند و او را به حال خود واگذاشتند. اين همه، حاكي از عمق عطوفت و گذشت حضرت امام در مورد آقاي شريعتمداري و گذشت از وي عليرغم تمامي كجرويها و اشتباهات و بلكه خيانتهاي وي به مردم ايران از سال 42 به بعد، است، اما با كمال تأسف وي هر بار مرتكب اشتباه بزرگتري گرديد و سرانجام در حالي دارفاني را وداع گفت كه ارج و قربي نزد ملت ايران نداشت. منبع:دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران این مطلب تاکنون 3509 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|