برگ هایی از پرونده امیرکبیر | دکتر علی اکبر ولایتی محمد تقــی فراهانی (1222 ـ 1268ق/ 1807ـ1852م)، سیاستمدار و صدراعظم عهد ناصرالدینشاه قاجار، در هزاوه در اطراف فراهان دیده به جهان گشود. برخی به وی نسبت سیادت داده و خاستگاه خانوادهاش را کرمانشاه دانستهاند. پدرش کربلایی محمدقربان که از خانوادهای پیشهور در هزاوه بود، نخست به عنوان آشپز به خدمت میرزا عیسی قائم مقام (درگذشتة 1226ق) درآمد و سپس در دستگاه فرزند او، میرزا ابوالقاسم ناظر آشپزخانه شد. اقبال آشتیانی معتقد است که کربلایی محمد قربان در اواخر عمر قاپوچی قائم مقام شد. وی تا هنگام قتل قائم مقام (1251ق / 1835م) نیز زنده بود. درباره تاریخ دقیق ولادت امیر اختلاف است؛ ولی سال 1222ق به نظر درستتر میرسد. بر این اساس میرزا تقیخان در هنگام مرگ بیش از 46 سال نداشت. مادر وی فاطمه سلطان، ملقب به معصومه که در تمام اسناد عهد صدارت امیر از وی به «والدة امیرنظام» تعبیر شده است و ظاهراً در اواخر عمر با علی محمدخان قاجار وصلت کرده بود. در صفر 1276/ سپتامبر 1859 هنوز حیات داشت.
محمدتقی دوران کودکی را در خانواده قائممقام به خانه شاگردی سپری کرد و سپس مأمور محاسبه فیلخانة او شد. داستان معروف فراگرفتن درس به هنگام خدمت به فرزندان قائم مقام که به تواتر در منابع به آن اشاره شده، حاصل همان ایامی است که به خانه شاگردی مشغول بود. در این ایام هوش و استعداد محمدتقی در نامهنگاری موجب اعجاب قائم مقام شد و او را بر آن داشت تا از آن جوان در امور دبیری بهره جوید. به این ترتیب محمدتقی به تدریج با رجال سیاسی آن روزگار آشنا گردید و بهزودی توانست حتی خود را به شاه بنمایاند. پس از چندی به سبب دقت و صحت در کار، گویا در 1249ق فرمان مستوفیگری یافت و پس از مدتی از خدمت قائم مقام مرخص شد و به جمع مستوفیان محمدخان زنگنة امیرنظام (درگذشته 1257ق/1841م) پیوست. گفتهاند که محمدتقی پیش از ورود به دستگاه امیرنظام، مدتی را نیز در خدمت قهرمان میرزا، برادر شاه گذرانیده بود. گویا کنارهگیری وی از خدمت قائم مقام به خواستة خود قائم مقام بود. به هرحال، محمدتقی در کنار شخصیتی چون امیرنظام، با عنوان مستوفی نظام میتوانست به خوبی قابلیتهای خود را نشان دهد، به ویژه که عباس میرزا به امیرنظام توصیه کرده بود تا از وجود او که «سررشتة معاملات سنواتی» را دارد، بهره جوید.
پس از قتل گریبایدوف، وزیر مختار روس (1244ق/ 1828م)، چون مقرر شد هیأتی به سرپرستی خسرو میرزا برای عذرخواهی از این واقعه راهی روسیه شود، میرزاتقی که بیش از 23 سال نداشت، در سلک همراهان امیرنظام قرار گرفت. اگرچه وی در مذاکرات سیاسی نقش چندانی نداشت، اما فرصت یافت تا از مؤسسات آموزشی، فرهنگی و صنایع روسیه بازدید کند. میرزا ابوالقاسم قائم مقام در منشأت خود به موقعیت خوبی که در مسکو و سن پترزبورگ برای محمدتقی فراهم شده بود، اشاره میکند و آن را حق وی میشمارد. وی پس از مراجعت از این سفر ملقب به «میرزا» و «خان» شد. میرزا محمدتقی خان یک بار دیگر نیز همراه امیرنظام به روسیه رفت و سرپرستی هیأت را ناصرالدین میرزای ولیعهد برعهده داشت. امپراتور روسیه نسبت به میرزا محمدتقی عنایتی خاص نشان داد و هدیهای نیز برای او فرستاد.
سفر دیگری که نقش سازندهای در شخصیت میرزا محمدتقی ایفا کرد، سفارت او به ارزروم در پی پدیدآمدن بحران در روابط ایران و عثمانی و دعاوی ارضی دولت اخیر است که با هیأتی رهسپار آنجا شد. نخست قرار بود میرزا جعفرخان مشیرالدوله مأمور این کار شود؛ اما به علت بیماری از حضور در این جمع باز ماند و میرزا تقی خان در صفر 1259 طی فرمانی از سوی محمدشاه برای این کار در نظر گرفته شد. وی با رتبة سرتیپی در رأس 200 تن از رجال سیاسی ـ نظامی ایران رهسپار ارزروم شد. پس از ورود ایشان به ارزروم، دولت عثمانی خواست مخارج هیأت را قبول کند؛ ولی میرزا تقیخان از پذیرش آن سرباز زد. مذاکرات ارزروم به طور متوالی و هر بار در منزل یکی از نمایندگان چهار کشور ایران، عثمانی، روس و انگلیس پی گرفته میشد. چون مذاکرات طولانی شد، میرزاتقیخان 170 تن از ملازمان خود را به ایران بازگرداند. متن کامل این مذاکرات را بعداً به دستور میرزا تقی خان نوشتند و اکنون موجود است. یکی از وقایع مهم در این مأموریت که انعکاس مثبتی در انظار بیگانگان نسبت به ایرانیان داشت، واقعة حملة اهالی ارزروم به منزل هیأت ایرانی است. گویا حاجی میرزا آقاسی به میرزا تقی خان گفته بود تا از عثمانی بخواهد که مسجدی برای شیعیان در بغداد بنا کند، اما امیر که احتمالاً از پیامدهای اجرای این فرمان نگران بود، کار را به تعلل گذرانید تا حاجی با دستور اکید او را وادار به اقدام کرد و بر اثر این درخواست، مردم شهر بر او شوریدند و چند نفر را کشتند و زخمی کردند و آنچه توانستند، به یغما بردند. پس از کشمکشها و مداخلة قوای نظامی عثمانی غائله ختم شد و نمایندگان روسیه و انگلستان برای عذرخواهی نزد میرزا تقیخان آمدند؛ ولی او به علت اهانتی که شده بود، تصمیم به ترک ارزروم گرفت و سرانجام باب عالی، عارف پاشا را از دربار عثمانی برای عذرخواهی نزد او فرستاد. این عمل موجب تثبیت و تقویت موقعیت ایران شد؛ ولی از آنجا که احتمال میرفت این امر سبب برهم خوردن توازن در گفتگوها شود، وزیر مختار انگلیس آشکارا از دولت ایران خواست تا با صدور حکمی امیر را موظف به امضای عهدنامه کند. پیش از آن نیز حاجی میرزا آقاسی، میرزا تقیخان را که رابرت کرزن، منشی هیأت انگلیسی، او را برجستهترین شخصیت حاضر در مذاکرات خوانده بود، به سبب درشتگویی در مجالس گفتگو هشدار داده و میرزا تقیخان طی نامهای گلهآمیز تصریح کرده بود که جز بیان دقیق نظریات دولت ایران و شخص صدراعظم کاری نکرده است. لحن او در این نامه حکایت از روحیة خستهاش به علت مداخلههای بیجای روس و انگلیس دارد. سرانجام مذاکرات به مرحلة امضای یادداشت تفاهم و پیشنویس عهدنامه رسید و محمدشاه طی فرمانی به میرزا تقیخان اجازه داد تا در 8 مسأله مورد منازعه اقدام نماید و به این ترتیب معاهدة ارزروم منعقد گردید. این اقامت نسبتاً طولانی به امیر این فرصت را داد تا از نزدیک با تحولات جامعة عثمانی پس از اصلاحات معروف به «تنظیمات» که از 1839 آغاز شده بود، آشنا گردد.
پس از مرگ محمدشاه (1264ق / 1848م) شاه جدید ـ ناصرالدین میرزا که در آذربایجان بود ـ از میرزا تقی خان که در آن زمان منصب وزارت نظام آذربایجان را داشت، خواست تا مقدمات ورود او به تهران را فراهم کند. میرزا تقی خان بدین منظور مبلغی از بازرگانان تبریزی وام گرفت. اردوی شاه در 19 شوال 1264 از تبریز به راه افتاد و در باسمنج، میرزا تقی خان را به امیرنظامی منصوب کرد و به این وسیله اعتماد خود را به او آشکار ساخت. امیرنظام در این سفر درایت بسیار نشان داد و اردوی شاهی را با نهایت نظم به تهران رسانید. پس از ورود شاه به تهران و جلوس بر تخت سلطنت، امیرنظام منصب صدارت یافت و لقب «اتابک اعظم» و «امیرکبیر» گرفت. امیر از پذیرش لقب صدراعظم امتناع کرد و به همان لقب امیرنظام بسنده کرد. وی در گام نخست به اجرای پارهای اصلاحات اساسی پرداخت و بسیاری از حکام و والیان را عزل، و گروهی جدید را به حکومت و امارت منصوب کرد. در همین روزگار به سبب ازدواجش با عزت الدوله ـ خواهر ناصرالدینشاه ـ توانست از بدگوییهای درباریان آسوده شود و به علاوه بر حوادث و مسائل حرم نیز وقوف یابد. نخستین گرفتاری امیر درآغاز صدارتش، شورش حسن خان سالار فرزند اللهیار آصفالدوله بود که در 1264، چند روز پیش از مرگ محمدشاه، در مشهد سر به عصیان برداشت. این شورش که به رقابت دیرین میان دو شاخه دولّو و قوانلوی قاجار تعبیر میگردید، موجب هراس قوانلوها، به ویژه مهدعلیا مادر ناصرالدینشاه شد. امیر نخست کسانی را ظاهراًَ برای مذاکره نزد سالار فرستاد، ولی نتیجهای به دست نیامد. سرانجام با فرستادن نیرو، سالار را سرکوب کرد. قاطعیت امیر در این کار، دیگر مدعیان سلطنت را نیز خاموش کرد؛ ولی برخی از نویسندگان اشغال منطقة قطور توسط دولت عثمانی را ناشی از ضعف حاکمیت ملی دولت ایران بر اثر شورش سالار دانستهاند. حادثة مهم دیگر این دوره، شورش«فوج قهرمانیه» بر ضد امیر بود که بنابر عواملی متعدد رخ داد. شورشیان خواهان عزل و قتل امیر شدند؛ ولی کاری از پیش نبردند و با مساعی آقاخان نوری و میرزا ابوالقاسم امام جمعه، غائله آرام گرفت. امیر بعداً آن فوج را تنبیه کرد و به عزل و نصب امرای لشکری و کشوری دست زد. در این زمان طرفداران باب به ترویج عقاید او و تحریک مردم برخاستندو در بعضی نقاط، سران ایشان آشکارا به معارضه با دولت پرداختند، تا آنجا که امیر به مقابله برخاست و باب را به امضای تکذیب نامه دعوی خویش واداشت؛ سپس هم به فتوای علما او را اعدام کردند. در این ایام امیر مصلحت چنان دید که برای تثبیت اقتدار سیاسی دولت، شاه را به سفر در داخل ایران تشویق کند و خود او را همراهی نماید. با آنکه وزرای مختار روس و انگلیس با این کار مخالف بودند، ولی امیر سخن خود را پیش برد و وزرای مختار دو دولت نیز در این سفر شاه و امیر را همراهی کردند. در همین سفر اولین اقدام شاه برای تجدید اختیارات صدراعظم صورت گرفت و امور مربوط به خارجه در ایران را از دست امیر خارج گردانید.
در بعد سیاست خارجی و روابط با نمایندگیهای دول بیگانه در ایران نیز فعالیتهای امیر بنیادی، و متکی بر حفظ منافع ملی و حاکی از علم و اطلاع و تسلط او بر عرف بینالمللی است. اگر چه پیش از امیر نیز دولت ایران دارای وزیر امور خارجه بود، ولی در عهد او وزارت امور خارجه به عنوان نهادی مشخص بنیان نهاده شد و نخستین کارکنان آن را امیر خود انتخاب کرد و ساختمانی برای آن در نظر گرفت. وزارت امور خارجه از 1265 تا 126ق در دست خود او بود و از این تاریخ، میرزا محمدعلی خان را به منصب «وزارت مهام دول خارجه» منصوب کرد. از کارهای امیر در این دوران، باز داشتن سفرای بیگانه از مداخله در امور داخلی ایران، اهتزاز پرچم ایران در کشورهای دیگر به طور دائم و گسسیل نمایندگان دائمی سیاسی برای تأسیس سفارتخانه و نمایندگی به لندن، پترزبورگ، بمبئی، استانبول و تفلیس، به رغم مخالفت روسیه و تدوین دستور عمل برای مذاکرات با وزرای مختار دول بیگانه، اتخاذ روشی برای کسب اخبار و اطلاعات از سفارتهای بیگانه که باعث بیم و رعب مداخله جویان خارجی شد، نظارت بر رفت و آمد بیگانگان و مرسوم کردن اخذ تذکره برای آنها را میتوان یاد کرد. وی همچنین به آموزش و تربیت مأموران ایرانی مقیم خارج از کشور عنایت خاص داشت و میکوشید آنها را از میان شایستهترین افراد انتخاب کند. امیر در سیاست خارجی از اصول خاصی پیروی میکرد و از سیاست موازنة منفی سود میبرد. او با اعطای هرگونه امتیاز به بیگانگان مخالف بود و در عین حال از سیاست بهرهگیری از نیروی سوم و توسعة روابط متعادل با کشورهای جهان طرفداری میکرد.
مسأله افغانان و سرزمینی که سپس افغانستان نام گرفت، به روزگار امیر و به اعتقاد او، به رغم مواضع انگلستان، مسألهای داخلی محسوب میشود. با آنکه انگلستان همواره امیر را هشدار میداد تا از «دخل و تصرف در امورات» هرات خودداری کند، ولی امیر مصمم بود تا افغانان را به پشتیبانی دولت ایران دلگرم ساخته، از نزاعهای قبیلهای ـ که لابد انگلستان بنا بر سنت سیاسی خود بدان دامن میزد ـ باز دارد؛ چنانکه یار محمدخان و سپس پسر او صید محمدخان حاکم هرات را عملاً به اطاعت و تبعیت از حکومت خراسان واداشت، واز کهندل خان و پسرش سلطان علیخان در قندهار، و دوست محمدخان حاکم کابل خواست مراودات خود را با انگلستان قطع کنند، یا تا تثبیت موقعیت سیاسی و نظامی ایران، با انگلیسی ها مماشات کنند. وی دربارة سیستان و بلوچستان نیز همین سیاست را پیش گرفت تا به آرامی به بسط قدرت دولت مرکزی در آن منطقه که تحت نفوذ انگلیس بود. بپردازد.
تحول در روابط ایران و انگلستان به روزگار امیر باورود سرگرد شیل(sheil) که پس از دو سال مرخصی به ایران بازگشت، آغاز شد. شیل در بدو ورود از وزارت امیر اظهار خشنودی کرد، ولی مداخلة آشکار و نهان سفارت انگلیس در امور ایران، امیر را به مقابله و اداشت و بدینسبب نسبت به خواستهای سفارت بیتوجهی کرد و امور آن را معطل گذاشت. این برخورد موجب اعتراضات پیاپی سفارت و واکنش شیل شد. نخستین موضوع مورد مناقشه، تعریق حق و حدود حاکمیت ایران بر خلیج فارس بود. امیر همواره میکوشید سیطرة ایران را بر نواحی جنوبی خلیجفارس را تثبیت کند و برای این کار، برخی کارگزاران دولت در آن مناطق را تغییر داد. وی در این زمان با طرح مسأله الغای تجارت برده در خلیجفارس توسط دولت انگلستان روبروشد و در پی آن نمایندة این کشور در ربیعالثانی1265 به دولت ایران اطلاع داد که ناوگان انگلیسی، کشتیها را در این آبها جستجو و توقیف میکند. امیر به شدت به مخالفت برخاسته ، آن را سلب حاکمیت ایران دانست و هشدار داد که این کار موجب میشود که روسها نیز در صدد کسب امتیاز برآیند. با آنکه وی موافقت کرد در یک دورة 4 ماهه ناوگان انگلیسی با حضور ماموران ایرانی، کشتیها را بازرسی کند، ولی بعداً این کار را موقوف کرد و اعلام داشت که به حکمرانان فارس و خوزستان دستور داده است از حمل و نقل بردگان ممانعت کنند؛ اما کوششهای شیل و توسل او به ناصرالدینشاه موجب شد تا امیر بپذیرد که مدت 11 سال ناوگان انگلیسی با حضور یک صاحب منصب ایرانی به بازرسی کشتیها بپردازد.
موضوع دیگر، درخواستهای مکرر سفارتهای روس و انگلیس دربارة صرف نظر کردن از تنبیه مجرمان بود که امیر این را نیز به شدت رد کرد و آن درخواستها را مداخله در امور ایران دانست. این معنی با اخذ تابعیت ایرانیان از سفارت انگلیس مرتبط بود که به طور خاص در پناهندگی برخی افراد و اعضای خاندانهای مشهور وحمایت انگلیس از کسانی که مطرود امیر بودند، جلوهگر شد. نیز از آنجا که سفارت انگلیس با اعطای تحتالحمایگی به مجرمان مختلف عملاً حاکمیت ملی ایران را نقض میکرد، امیر دستور داد رفت و آمد ایرانیان را به سفارت انگلیس زیرنظر گیرند. مهمترین عامل درگیری سیاسی سفارت مذکور با دولت ایران، مسأله ارامنه تبریز بود که پس از مرگ محمدشاه، به دلایلی نامعلوم امور سرپرستی آنان به کنسول انگلیس سپرده شده بود. در این وقت امیر کلیة احکام صادره از جلوس ناصرالدین شاه در تبریز تا ورود او به تهران را لغو کرد و سپس به دولت انگلستان نیز اطلاع داده شد که امور ارامنه منحصراً در اختیار دولت ایران است و پس از کشمکشهایی سرانجام امیر توانست از مداخلة سفارتهای بیگانه در امور اتباع ایران و اقلیتهای دینی جلوگیری کند.منبع:روزنامه اطلاعات 21/10/1390 این مطلب تاکنون 4123 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|