ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 100   اسفند ماه 1392
 

 
 

 
 
   شماره 100   اسفند ماه 1392


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
نقد كتاب
« ايران و قضيه ايران »


جرج ناتانيل كرزن در ژانويه 1859 به دنيا آمد. او پس از آن كه دوره تحصيلات دبيرستان را با درجه ممتاز به پايان رسانيد، به رسم خانواده‌هاي اشرافي به كالج «ايتن» رفت و تحصيلات خود را در آنجا ادامه داد. وي از همان دوران جواني دچار غرور و خودبرتربيني بود و سوداي رياست داشت. درعين حال، همواره در كالج شاگرد اول بود و در طول دوران تحصيل، بيش از ديگر همسالانش موفق به كسب جوايز گوناگون شد. او در هجده سالگي سرپرستي چند گروه از دانشجويان را برعهده گرفت و در اين كار از خود نبوغ قابل توجهي نشان داد. در سال 1878 به دانشگاه آكسفورد رفت و در همين دوران به هنگام اسب‌سواري، از اسب فرو افتاد و ستون فقراتش آسيب ديد به نوعي كه تا پايان عمر از اثرات آن در رنج بود. كرزن به دليل تبحري كه در نوشتن كسب كرده بود، عالي‌ترين جايزه ادبي دانشگاه آكسفورد را به دليل نگارش مقاله‌اي در باب بيت‌المقدس از آن خود ساخت. وي همچنين در سال 1884 جايزه ديگري را در مسابقه مقالات تاريخي در دانشگاه آكسفورد برد و اين مسئله موجبات معروفيت او را فراهم آورد. كرزن در سال 1886 به عضويت مجلس مبعوثان انتخاب شد و پس از آن به مسافرت در اقصي نقاط جهان پرداخت. در همين زمان وي به آسياي مركزي نيز سفر كرد و كتاب «روس در آسياي مركزي» را به رشته تحرير درآورد. سپس در سال 1889 با عنوان خبرنگار روزنامه تايمز به ايران آمد و به مسافرتي 6 ماهه در اين كشور پرداخت. او حاصل مشاهدات خود را در اين سفر در كتاب «ايران و قضيه ايران» نگاشت كه نخستين بار در سال 1892 انتشار يافت. كرزن در حالي كه مشغول نگارش كتاب مزبور بود از سوي لرد سالزبوري - وزير امور خارجه وقت- انگليس در سال 1891 به معاونت ديوان هند منصوب شد و پس از مدتي معاونت او و مقام مهردار سلطنتي را احراز كرد، در حالي كه پيش از او هيچ‌كس در آن سن موفق به كسب چنين موقعيتي نشده بود. كتاب بعدي كرزن، «مرزهاي هندوستان» است كه همين ايام توسط وي نگاشته شد. در سال 1898 كرزن 39 ساله با كسب عنوان لرد از ملكه ويكتوريا به عنوان نايب‌السلطنه هندوستان منصوب گرديد. او چندي بعد به عنوان نايب‌السلطنه هند سوار بر يك ناو جنگي بريتانيا وارد خليج‌فارس شد و بازديدي از اين منطقه به عمل آورد. كرزن در 24 اكتبر 1919 پس از كناره‌گيري لرد بلفور، به عنوان وزير امور خارجه انگليس برگزيده شد. از جمله مهمترين اقدامات وي در اين مقام، تدوين و تنظيم قرارداد 1919بود كه ايران را به تحت‌الحمايه انگليس مبدل مي‌ساخت و البته علي‌رغم تلاش بسيار زياد او، سرانجام قابليت اجرايي پيدا نكرد. كرزن در سال 1925 چشم از جهان فرو بست.

نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
«ايران و قضيه ايران»، آن‌گونه كه «جرج ناتانيل كرزن» بيان مي‌دارد حاصل مسافرتي است كه وي در سال 1889 ميلادي (مطابق با 1267 ه.ش و 1306 ه.ق) به ايران داشته و در طول اقامت خود در كشور ما، به گشت و گذار در اقصي نقاط آن پرداخته است. بعلاوه كرزن در بخش پاياني سفرش سير و سياحتي نيز در خليج‌فارس داشته و دور تا دور آن را از نظر گذرانيده است. اين سفر در زماني صورت گرفته كه ناصرالدين شاه، چهل و يكمين سال سلطنت خود را پشت سر مي‌گذارده است و هنگامي كه كرزن در خاك ايران روزهاي پركار و البته پردستاوردي را براي انگلستان پيش‌رو داشت، او در سومين مسافرت خويش به اروپا، كه مقدمات و مؤخرات آن چيزي جز بدهكاري و پريشاني براي مردم ايران نداشت، اوقاتش را در فرنگ به بطالت مي‌گذرانيد. هدف كرزن از آمدن به ايران و گشت‌وگذار در شرق و غرب و شمال و جنوب آن چه بود؟ چه چيزي او را وامي‌داشت تا در آن روزگاران، به كشوري قدم گذارد كه هزاران كيلومتر از سرزمين مادري‌اش دور و با توجه به سطح نازل امكانات، اعم از جاده‌ها، وسايل حمل و نقل و اماكن، مسافرت در آن كاري پرمشقت و البته همراه با خطرات گوناگون بود؟ آن‌گونه كه وي خود مي‌گويد او در آن هنگام خبرنگار روزنامه تايمز و نيز عضو مجلس عوام انگليس بوده و مسافرتش به ايران بر مبناي يك مأموريت ژورناليستي براي تهيه گزارشهايي از ايران به منظور درج در روزنامه تايمز صورت ‌گرفته است: «وقتي كه در پاييز 1889 به عنوان خبرنگار روزنامه تايمز به ايران رفتم، منظور عاجلم اين بوده است كه طي نامه‌هايي كه لزوماً از لحاظ تعداد و تفصيل محدود باشد، شرح خلاصه‌اي درباره وضع سياسي قلمرو شاه براي روزنامه مزبور فراهم سازم.» (ص7)اما مسافرت 6 ماهه كرزن به ايران، به هيچ وجه محدود به نگارش «خلاصه‌اي درباره وضع سياسي قلمرو شاه» نمي‌ماند. كرزن خود در اين باره خاطرنشان مي‌سازد كه نگارش و تدوين كتابي جامع درباره ايران بدان لحاظ صورت گرفت كه وي در ابتداي مسافرتش؛ پس از مطالعه انبوه كتابهايي كه تا آن هنگام راجع به ايران توسط سياحان، سفيران، نظاميان و ديگر اتباع اروپايي نگاشته شده بود، هيچيك را از آنچنان غنايي برخوردار نديد كه بتوان تحت عنوان كتابي جامع درباره اين سرزمين كهن، طبقه‌بندي كرد؛ لذا تصميم ‌گرفت تا باني تدوين چنين كتابي گردد.پيش از هر سخن ديگري در اين باره، بايد اذعان داشت و اعتراف كرد كه كرزن صرفنظر از هر انگيزه يا مأموريتي كه براي تهيه چنين كتابي داشته، كاري بس سترگ و تا زمان خويش بي‌نظير را به انجام رسانيده است و گذشته از هر نسبتي كه بين خود و او برقرار سازيم، نمي‌توان لب به تحسين او نگشود و بر عزم و اراده و نيز دقت، هوشياري و توانمندي وي در رسيدن به هدفي كه براي خود برگزيده است، آفرين نگفت. «ايران و قضيه ايران» كتابي است كه تا پيش از ورود به آن، نمي‌توان تصوير و تصور روشني از آن در ذهن داشت. در واقع كساني كه نامي از اين كتاب شنيده باشند و همين مقدار بدانند كه محتواي آن پيرامون اوضاع و احوال ايران در دوره ناصري به قلم يك انگليسي است، حداكثر تصويري از يك كتاب با يك سري اطلاعات كلي و مقاديري توصيف و تشريح مناظر و امثالهم را در ذهن خود مجسم خواهند كرد، اما خواننده‌‌اي كه با همين برداشت و تصور، پا به ساحل اين كتاب مي‌گذارد و گام ‌به ‌گام پيش مي‌رود، هنوز از ساحل دور نشده است كه ناگهان خود را در دريايي عميق مي‌يابد و البته طبيعي است كه دچار بهت و حيرت ‌گردد. حجم و گستره اطلاعاتي كه كرزن در اين كتاب دربارة مسائل مختلف ايران اعم از صنعت، كشاورزي، اقوام و طوايف، شهرها و اماكن، ارتش و قواي مسلح، مناطق استراتژيك و سوق‌الجيشي، آداب و رسوم، افراد و شخصيتها، تاريخ، مسائل مرزي، سياستها و اقدامات روس و انگليس، جاده‌ها و كوهها و جنگلها، رودها و رودخانه‌ها، پل‌ها و گذرگاهها، صادرات و واردات و دهها و صدها نكته ديگر بيان مي‌دارد، براستي شگفت‌‌آور است. اما چرا چنين حجم عظيمي از اطلاعات راجع به ايران گردآوري شده است؟ آيا صرفاً براي اينكه تمامي خلأ‌ها و كاستي‌هاي موجود در كتابها و مكتوبات پيشين مرتفع ‌گردد؟ آيا اين صرفاً حاصل پشتكار يك ژورناليست بلندپرواز است كه قصد دارد اثري جاودانه از خود به يادگار بگذارد؟ آيا اين اقدامي براي تسهيل كار ديگر سياحان و جهانگردان انگليسي و اروپايي است تا قبل از ورود به ايران، با پهنه‌اي كه قصد مسافرت به آن را دارند، آشنايي ضمني پيدا كنند؟ بي‌شك مي‌توان تعدادي از اين دست سؤالات را مطرح ساخت و پاسخهايي نيز براي آنها در نظر گرفت، اما آيا براي پرهيز از گمانه‌زني‌هاي مختلف، بهتر نيست به سخن كرزن گوش فرا دهيم كه منتهاي آرزوي خويش را به صراحت از پديد آوردن اين اثر بيان مي‌دارد: «بي‌تعارف هم ترجيح مي‌دهم پديد آورنده‌ اثري سياسي باشم كه فراخور سليقه طبقه مطلع باشد نه سفرنامه‌‌اي كه در نزد عموم مورد پسند واقع شود و به اين موضوع نيز از اين جهت اعتراف مي‌نمايم كه در صورت احراز اين منظور خاص شايد نتيجه كارم پايدار بماند وگرنه وضع و صورتي گذران خواهد داشت، اما در مقام غور و تأمل راجع به كشورها و امارتهاي مركزي در نظر من هيچ قضيه‌اي از لحاظ اهميت با نقشي كه تركستان و افغانستان و منطقه ماوراء بحر خزر و ايران ممكن است و يا قادرند درباره سرنوشت آينده شرق ايفا نمايند، قابل مقايسه نيست. در نظر بسياري از مردم، نام اين كشورها فقط نشانه‌هايي از نقاط دور دست و يا يادآور عجائب روزگار و هزاران داستان عشقي است ولي به نظر من آنها مهره‌هاي شطرنج فرمانروايي برجهان‌اند. از اين رو آينده بريتانياي كبير در اروپا و حتي در درياها و اقيانوس‌ها كه در زير سايه پرچم‌ اويند و يا در خود انگلستان كه هستيش وابسته به وجود فرزندان اوست تعيين نخواهد گرديد، بلكه در آن قاره‌اي تعيين خواهد شد كه نياكان مهاجر ما اصلاً از آنجا فرا آمده‌اند و فرزندان ايشان به صورت كشورگشايان به همانجا بازگشته‌اند. انگلستان بدون هندوستان امكان زيست ندارد. در دست داشتن هند سند تعويض ناپذيري در فرمانروايي بر جهان شرق است. (ج1، ص21)بنابراين كرزن صرفاً قصد گزارش‌نويسي ژورناليستي يا سفرنامه‌نويسي سياحتي را ندارد. او، «بريتانياي كبير» و آينده آن را مد نظر قرار داده و اميدوار است آنچه مي‌نويسد بيش از آن كه موردپسند عامه مردم قرار گيرد، از سوي «طبقه مطلع» مورد مطالعه و تدقيق واقع شود تا بتوانند از خلال آن راههاي ثبات امپراتوري و نيز توسعه و گسترش آن را فراهم آورند.اينك اگر از زاويه‌اي كه كرزن خود در پيش روي ما باز مي‌كند، بنگريم، يك جوان 30 ساله انگليسي را مي‌بينيم كه بي‌ترديد مي‌توانيم او را «فرزند راستين استعمار» به شمار آوريم؛ چرا كه در ذهن او چيزي جز حفظ و توسعه امپراتوري استعماري بريتانيا وجود ندارد و پوست و گوشت و خون او نيز از استعمار است. او بخوبي بر اين امر واقف است كه سرنوشت انگليس و انگليسي‌ها در تمامي زوايا و جوانب، در خارج از مرزهاي اين جزيره كوچك و در گستره‌اي به پهناي آسيا و آفريقا رقم مي‌خورد. براي كرزن، وسعت امپراتوري قرن نوزدهمي بريتانيا و اقتدار استعماري لندن و دستگاه حاكمه انگليس، بزرگترين و گرانمايه‌ترين افتخارات به شمار مي‌آيد و حتي تصور آن كه خلل و تزلزلي در اين دستگاه پرطمطراق به وجود آيد، او را بشدت آشفته و خشمناك مي‌گرداند. از همين روست كه هرگاه سخن از نفوذ روس به حوزه اقتدار انگليس در جنوب ايران و بويژه منطقه خليج‌فارس به ميان مي‌‌آيد، كرزن بسان كسي كه شرافت و عزتش در معرض تهديد و آسيب واقع شده، برمي‌آشوبد، عنان صبر و متانت از كف مي‌دهد، مي‌غرد و اعلان جنگ مي‌دهد: «نظرياتي كه اظهار كرده‌ام، راجع به نقشه‌هاي روسيه درباره خليج‌فارس دو چندان وارد است، در اين مورد هر انگليسي نه فقط از لحاظ مصالح ايران اعتراض خواهد كرد، بلكه هر حكومتي در انگلستان مكلف خواهد بود كه از لحاظ منافع انگليس نيز اعتراض كند و هيچ‌گونه دليل و برهان حتي قوي‌ترين فرد سفسطه‌پرداز قادر نيست كه چنين پيش‌آمدي را موجه نمايد... فقدان هرگونه منافع روس در امتداد هزاران ميل سواحل خليج و قابليت كامل ايران به حفظ مصالح خود در اين حدود دلايل مستحكمي عليه چنين قصد و خيال تعرض است كه فقط علي‌رغم اخلاق و وجدان بين‌المللي و برخلاف عقيده متمدنين و بروز ترديد ناپذير جنگ با كشورها كه از يك قطب تا قطب ديگر را در برخواهد گرفت، چنين غرض و خيالي امكان وقوع دارد.» (ج2،ص718)اگر نيك در اين عبارت و دهها عبارت مشابه آن كه در آخرين فصل از كتاب دوجلدي «ايران و قضيه ايران» آمده است تأمل كنيم، از كرزنِ خبرنگار روزنامه تايمز يا حتي يك نماينده معمولي مجلس عوام، خبري نيست. بالاتر از آن، حتي از كرزنِ فرزند استعمار نيز نمي‌توان سخن گفت. در سي‌امين فصل، گويي اين روح و ذات استعمار است كه در كالبد كرزن حلول كرده است و از زبان او سخن مي‌گويد: «... روسيه در حرفه و كار فتوحات خود در آسياي مركزي با آن كه غالباً راه و رسم ناهنجار و ناصوابي به كار برده، باز فرجامي نيكو و قرين توفيق يافته است كه سزاوار است او را در كار اشاعه تمدن و تبديل هرج و مرج به امن و امان ستايش كنيم، هرچند كه آن تمدن چندان هم پاكيزه و برجسته نباشد. من خواستار موفقيت او در حوزه ماوراء بحر خزر و تركستان بوده‌ام و در برانداختن فرمانروايي وي در آن حدود حركت و اقدامي نخواهم نمود.» (ج2،ص718)براين اساس، ديگر جايي براي تحقيق و تفحص بيشتر به منظور يافتن هويت واقعي كرزن باقي نمي‌ماند. به عبارتي، ديگر تفاوتي ندارد كه اين جوان انگليسي را آن‌گونه كه خودش معرفي مي‌كند يك خبرنگار يا نماينده مجلس بدانيم يا با كنجكاوي بيشتر در اسناد و مدارك و در كنار هم قرار دادن شواهد و قرائن، وي را يك عنصر مرتبط با دستگاههاي امنيتي و جاسوسي انگليس به شمار آوريم. او هر كه باشد، مهم اين است كه جز به منافع استعمار انگليس فكر نمي‌كند و در قالب مجموعه‌اي عظيم از عوامل استعمار، مشغول تلاش و فعاليت است. با دقت نظر در نحوه عملكرد اين شبكه گسترده است كه مي‌توان به پايه‌هاي قدرت بريتانيا در قرون هجده و نوزده و نيمه نخست قرن بيستم پي برد.اگر كرزن را به عنوان يك عضو شاخص و برجسته اين شبكه در نظر بگيريم، يكي از مسائلي كه در بدو امر توجه ما را در نوع عملكرد وي به خود جلب مي‌نمايد، دقت نظر و بصيرت وي است. او بدون شناخت و آگاهي، گام در مسير خويش نمي‌گذارد. آن‌گونه كه از خلال مطالب اين كتاب برمي‌آيد، كرزن پيش از عزيمت به ايران، مسافرتهاي ديگري به مناطق مختلف اروپا و آسيا نيز داشته و بويژه آسياي ميانه را در نورديده است كه حاصل آن در كتابي به قلم وي تحت عنوان «روس در آسياي مركزي» منتشر شده است. اما علي‌رغم تمامي تجربيات گرانبهايي كه در طول اين مسافرتها براي اين انگليسي وفادار به استعمار به دست آمده است، او همچنان خود را ملزم به تحقيق و تفحص بيشتر درباره ايران مي‌داند تا بتواند از انرژي، وقت و سرمايه‌اي كه در اين سفر هزينه مي‌كند، بيشترين بهره را ببرد. بدين منظور او مجموعه‌اي شامل 300 عنوان كتاب درباره ايران فراهم مي‌آورد كه از لحاظ زماني، نخستين آنها متعلق به «علي‌بن ابوالحسن مسعودي» در قرن دهم ميلادي و آخرينشان به قلم «بانو بيشاب» در اواخر قرن نوزدهم است. فارغ از هر مسئله ديگر، گرد‌آوري چنين مجموعه‌اي در آن هنگام، كاري بس بزرگ به حساب مي‌آيد و صدالبته كرزن خود بر اهميت اين كار واقف است: «گمان مي‌كنم جاي تصديق باشد كه چنين فهرستي در نوع خود اولين مجموعه‌اي است كه درباره ايران تنظيم يافته، حاصل كار كم‌ارجي نيست.» (ج1، ص38) اما كار پر ارج‌تر، مطالعه اين مجموعه و يافتن نقاط ضعف و كاستي‌هاي موجود در آن است تا در طول مسافرت بتواند به تكميل اطلاعاتش اقدام كند. بديهي است فردي با چنين پشتوانه‌اي از اطلاعات و دانستنيها راجع به ايران، از همان بدو ورود، گويي با نگاه خود خاك اين سرزمين را شخم مي‌زند و به پيش مي‌رود، زيرا هيچ چيزي از حوزه نگاه كسي كه پيش از ورود به ايران، گويي 300 بار در آن به سير و سياحت پرداخته، پنهان نمي‌ماند. اين در حالي است كه ما فرض و گماني مبني بر دسترسي كرزن به اسناد و مدارك موجود در وزارت امور خارجه يا دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي اين كشور نداشته باشيم. او همانند سياحي نيست كه از سر تفنن به گشت و گذار در اين سرزمين باستاني بپردازد و با ديدن هر محل و منظره‌اي غرق در سرور و شگفتي شود. كرزن مي‌داند براي چه منظوري به ايران سفر كرده است، از كدام مسير بايد وارد شود، چه خط سيري را در ايران طي كند، با چه اشخاصي ملاقات كند و سرانجام از كدام نقطه مرزي و با چه كوله‌باري از ايران خارج شود. اگرچه ويژگي‌هاي شخصيتي اين انگليسي مغرور و بلندپرواز در شكل‌دهي به اين نوع نگاه و عملكرد دخيل است، اما بيش از هر عامل ديگري بايد دقت‌نظرها، كند و كاوها و توش و تلاشهاي كرزن را در ارتباط با موقعيت انگلستان به عنوان بزرگترين استعمارگر دوران، دانست. او بخوبي بر اين امر آگاه است كه مكتوبات پيشينيان او، حتي آنها كه اتباع ديگر كشورهاي اروپايي بوده‌اند، چه نقش بزرگي - مستقيم يا غيرمستقيم- در تحكيم پايه‌هاي سلطه انگليس بر ايران و منطقه حساس خليج‌فارس ايفا نموده است. همچنين بيراه نيست اگر تصور كنيم كه مأموران يا سياحان اروپايي از ديگر كشورهاي آسيايي و آفريقايي نيز بازديد به عمل آورده و مجموعه‌اي عظيم از اطلاعات مربوطه را در قالب كتاب و يا گزارشهاي محرمانه تدارك ديده‌اند و استعمارگران اروپايي، به حد كمال از اين كالاي گرانبها براي تأمين و تحقق اهداف خويش بهره گرفته‌اند. بنابراين كرزن، با چنين تجربه‌اي از گذشتگان، وظيفه و تكليفي سنگين بردوش خود احساس مي‌كند؛ لذا درصدد برمي‌آيد به بهترين نحو ممكن به اداي تكليف در قبال امپراتوري استعمارگر بريتانيا بپردازد. از همين روست كه نقش روسيه در مكتوبات او در تمامي زمينه‌ها پررنگ است. اين فرزند استعمار، برنامه‌ها، سياستها و تحركات روسها را از مناطق شمالي ايران در ماوراء بحر خزر تا نواحي جنوبي ايران در خليج‌فارس در امور نظامي، سياسي، صنعتي، حمل و نقل، اقتصاد و حتي ميزان نفوذ و محبوبيت در هر حوزه و منطقه، مد نظر دارد و لحظه‌اي چشم از آنها برنمي‌دارد. در اين چارچوب، مسئله‌اي كه بشدت ذهن كرزن را به خود مشغول داشته، تحركات وسيع روسها در منطقه ماوراء بحر خزر با مديريت و تلاش ژنرال انن كف است. در آن هنگام اين ژنرال روسي دست‌اندركار گسترش شبكه راه‌آهن روسيه در اين مناطق بود كه مدت زيادي از حاكميت كرملين بر آن نمي‌گذشت. تحركات توسعه‌طلبانه روسها در اين مناطق كه تا پيش از آن تابع ايران محسوب مي‌شدند، از اواسط قرن نوزدهم به بعد شدت يافت و بدين لحاظ اختلاف ميان دو دولت بالا گرفت تا سرانجام كميسيوني مركب از نمايندگان ايران و روس مسئول رسيدگي به اين اختلاف گرديد. حاصل كار اين كميسيون، امضاي معاهده آخال و خراسان بين دو دولت در دسامبر 1881 م. (محرم 1299 ه.ق) بود كه در واقع موجب واگذاري اين سرزمينها به روسها گرديد و با فاصله اندكي، كار توسعه خطوط‌آهن و نيز احداث پادگانها و دژها در اين منطقه آغاز گرديد تا زمينه‌هاي تحكيم حاكميت تزار فراهم آيد. كرزن اگرچه در مسافرت قبلي خود به اين منطقه، مشاهداتش را پيرامون اقدامات گوناگون روسها و به ويژه توسعه راه‌آهن، كه در آن زمان به عنوان هسته مركزي مسائل اقتصادي و نظامي به شمار مي‌آمد، به رشته تحرير درآورده بود، اما هرگز راضي به از دست دادن فرصت دوباره براي بازديد از پيشرفتهايي كه در طول يكي- دو سال در اين منطقه صورت گرفت، و مي‌توانست در معادلات استراتژيكي ميان روس و انگليس نقش تعيين كننده داشته باشد، نبود. به همين دليل، وي مبدأ اصلي و متعارف ورود مسافران اروپايي به ايران، يعني بندر انزلي را انتخاب نمي‌كند، بلكه عرض درياي خزر از بادكوبه تا اوزون‌آدا را مي‌پيمايد و با عزيمت به محل اقامت ژنرال انن‌كف و ملاقات با وي، آخرين اطلاعات را در مورد راه‌آهن ماوراء بحر خزر كسب مي‌كند: «ژنرال انن‌كف اين موقع در اوزون آدا اقامت داشت و بار ديگر مرا مشمول مهمان‌نوازي معمولي خود ساخت و راجع به وضع فعلي و آتيه خطوط آهن خود با ابراز حرارت صحبت و خيالات خود را درباره راه‌آهن بين روس و هندوستان و اتحاد ميان روس و فرانسه و انگلستان تبليغ مي‌كرد.» (ج1، ص113) اين‌كه چگونه يك فرد انگليسي اجازه مي‌يابد تا در اوج رقابتهاي روس و انگليس، وارد منطقه حساس تركستان شود و حتي با يك ژنرال بلندپايه روسي به گفتگو دربارة آخرين اقدامات آنها بپردازد، خود البته موضوعي در خور توجه است. البته در اين زمينه، شغل و حرفه خبرنگاري يك روزنامه مهم و مشهور غربي مسلماً در باز شدن بسياري از درها و راهها به روي كرزن نقش مهمي داشته و چنين است كه كرزن با لحني مغرورانه ادعا مي‌كند تنها فرد انگليسي است كه دو بار از آن مناطق عبور كرده و در سفر دومش توانسته است اطلاعات سفر پيشين را تكميل نمايد. (ج1،ص116)به هر حال، كرزن علاوه بر گفتگو با مسئول توسعه خطوط‌آهن روسيه در اين منطقه، به مشاهده و بررسي دقيق تمامي مسائل ريز و درشت در اين حوزه استراتژيك مي‌پردازد: «از قرار معلوم 120 تا 130 لوكومتيو در سراسر اين خط هست و در حدود جمعاً دو هزار واگون و كاميون و ماشين از هر قبيل دارند و مي‌گويند تعداد تانكر حمل آب 150 عدد است. اين ارقام حاكي از پيشرفتهايي است كه حاصل شده است هر چند كه ميزان كافي احتياجات بازرگاني يا نظامي هنوز تأمين نشده است.» (ج1،ص123) وي پس از اين‌گونه بررسي‌ها و همچنين با در نظر داشتن اقدامات انگليسي‌ها در افغانستان و مرزهاي شمالي هندوستان، به ارزيابي اين گونه تلاشهاي دو جانبه در يك معادله نظامي مي‌پردازد و چنين نتيجه مي‌گيرد: «هر دو طرف سرگرم گردآوردن تداركات‌اند، اما اين آمادگي براي جنگ، سبب دوام صلح مي‌شود و تجربه نيك آموخته است كه دو كشور آماده جنگ، به ندرت گلاويز مي‌شوند تا دو دولت ديگري كه خود را براي جنگ و ستيز درست آماده نكرده باشند.» (ج1،ص135)اگرچه در پشت اين اظهارنظر كرزن، نوعي راحتي خيال و آسودگي خاطر مشاهده مي‌شود، اما واقعيت امر چنين نيست؛ چرا كه با رجوع به سفرنامه وي مي‌توان دريافت شناسايي موقعيت‌هاي جغرافيايي سوق‌الجيشي، برآورد نيروهاي نظامي و مسلح ايران در مناطق مختلف و ارزيابي توان دفاعي و تهاجمي اين نيروها، ازمسائل مهم مورد توجه وي بوده است. اين حساسيت را به ويژه در مورد منطقه كلات نادري به عنوان نخستين سد دفاعي ايران در قبال تهاجم احتمالي نيروهاي روس مي‌توان به عينه ديد. او گرچه به اين نكته توجه دارد كه رفتن به آن منطقه ممنوع است و به هيچ وجه نيز مقامات ايراني اجازه بازديد خارجيان را از آنجا صادر نمي‌كنند ولي همچنان مصر به بازديد از اين استحكامات طبيعي و نيز دژ به يادگار مانده از دوران نادرشاه است؛ لذا تصميم مي‌گيرد به بهانه عزيمت به مشهد، از قوچان خارج شود و بين راه به بهانه شكار، از مسير اصلي بيرون رود و راه كلات نادري را در پيش گيرد. (ج1، ص170) اين تصميم كرزن در بادي امر حاكي از شناختي است كه وي از مسيرها و جاده‌ها و حتي دشتها و كوههاي ايران دارد؛ به طوري كه قادر است در ميانه راه، مسير خود را به سوي كلات نادري از ميان كوره راهها پيدا كند. البته خواننده كتاب بتدريج به ميزان شناخت و تسلط كرزن بر مناطق مختلف ايران پي مي‌برد و چه بسا وقتي اين انگليسي جسور را به مراتب آشناتر از بسياري از خود ايرانيان به سرزمينشان مي‌يابد، دچار شگفتي مي‌شود. نكته جالب اين كه پس از رسيدن وي به منطقه كلات نادري و جلوگيري مأموران مستقر درمحل از ورود وي به آنجا، او تا رسيدن به مقصود خود و نقشه‌برداري از اين استحكامات تلاشش را ادامه مي‌دهد: «قبل از بازگشت، به رأس بلندترين كوهي كه در آن حدود بود و نامش را نمي‌دانم بالا رفتم... كليه محيط سراسر ديواره را از مشرق تا مغرب خوب مشاهده كردم... از اين محل توانستم تمام سنگرهاي جنوبي را كه راست در حدود بيست ميل بود، بدون اشكال تماشا كنم و اين قسمت بقدري منظم مي‌نمود كه مثل اين بود كه از روي نقشه ساخته باشند... در اين نقطه من طرحي از نماي گرداگرد قلعه كشيدم» (ج1، ص194) البته گفتني است جمع‌آوري اطلاعات به شيوه‌هاي آشكار و پنهان رويه‌اي متداول ميان اتباع انگليسي و ديگر اروپاييان بوده است و كرزن خود به نمونه‌هايي از آن در اين كتاب اشاره دارد؛ ازجمله حضور سرهنگ استيوارت در سال 1880 در منطقه محمدآباد در «لباس دلال ارمني اسب» به نحوي كه هيچ‌كس از اهالي محل؛ به هويت انگليسي او پي نبرده بود. (ج1، ص263) ارزيابي نيرو و استعداد نظامي ايران در آن منطقه نيز از جمله اقدامات وي محسوب مي‌شود: «اينك كلات را افراد نظامي دولت ايران كه وابسته به لشكر خراسان‌اند نگهباني مي‌كنند، در آنجا اسماً پانصد سرباز در جلگه هستند كه دو توپخانه صحرائي دارند و بنابر مشاهداتم در دوازده ارغوان شاه، نمي‌توان باور كرد كه نيروي مؤثري باشند» (ج1،ص199) و در نهايت كرزن بسان يك ژنرال ارتش استعماري انگليس به ارائه تحليل نظامي خود از منطقه مي‌پردازد: «ارزش واقعي كلات در اين است كه پايگاه مناسبي براي اقدامات و شروع حمله برضد ناحيه ماوراء بحر خزر است. اگر از دروازه‌هاي آن چنانكه بايد و شايد دفاع شود و آنجا در دست نيروي نظامي كافي باشد، باز ممكن است خار مزاحمي در جناح دشمني باشد كه در دامنه‌هاي اتك مستقر است مثلاً نيروي متخاصمي كه در آنجا استقرار يافته باشد مي‌تواند با يورشي ناگهاني خطوط آهن ماوراء بحر خزر را غافلگير و ارتباط روسيه را با نواحي خزر قطع كند...» (ج1،ص199) از خلال اين‌گونه اظهارات كرزن است كه مي‌توان به دلايل اصرار و ابرام وي براي بازديد از كلات نادري و تهيه نقشه آن محل به هر قيمت ممكن پي برد. از طرفي كرزن به تكميل اطلاعات «ناقص و محدود» ديگر انگليسي‌هايي كه پيش از او به آنجا رفته بودند، مي‌پردازد و در واقع عمليات شناسايي منطقه را به انجام مي‌رساند.آنچه كرزن در كلات نادري انجام مي‌دهد، الگويي است كه در تمام مسافرت وي در ايران كمابيش مورد عمل قرار گرفته است. او به هر نقطه‌اي كه قدم مي‌گذارد، اعم از شهرهاي بزرگ به اصطلاح «كرسي ايالت» و يا شهرها و شهرستانهاي كوچك، دربارة تعداد نيروي نظامي پياده و سواره، نوع و تعداد اسلحه‌ سازماني، نوع و تعداد توپ و ادوات جنگي سنگين، ميزان آموزش و مهارت، وضعيت فرماندهي نيروها، تعداد حاضران و غايبان، ارتفاع منطقه از سطح دريا، راههاي ارتباطي و كيفيت آنها به لحاظ لجستيك نظامي، كوهها و رودها و عوارض طبيعي منطقه و...، انبوهي از اطلاعات متنوع را گردآوري و ثبت و ضبط مي‌نمايد. به عنوان نمونه وي «تعداد نيروي مؤثر لشكر خراسان» را شامل «پياده نظام 6400، سواره نظام 4675، توپخانه 200، جمع كل 11275» طبق اطلاعات واصله برآورد مي‌كند يا هنگامي كه به شاهرود مي‌رسد، موقعيت سوق‌الجيشي آن را چنين تشريح مي‌نمايد: «از فراز كوه‌ها دو راه به شاهرود موجود است، مسافت اين راه قاطررو 65 ميل است. يكي از آن دو راه را با وجود سلسله‌هاي جبال ممكن است به يك جاده عالي نظامي تبديل كرد. هر لشكري كه به وسيله يكي از اين دو راه پيشروي كند و به شاهرود كه مطلقاً بي‌دفاع است دست يابد، خود را در وضع ممتازي خواهد يافت.» (ج1، ص258) حتي توان نظامي ايل‌ها و طوايف ايراني در نقاط مختلف كشور نيز از ديد كرزن دور نمانده است، كما اين كه هنگام عبور از مناطق استقرار ايل بختياري مبادرت به چنين ارزيابي‌اي مي‌كند: «اسماً دولت اختيار دارد كه يك سوار و دو پياده از هر خانواده سربازگيري كند، اما در عمل فقط دو فوج سوار بختياري است كه هر كدام صد سوار مجهز و آماده دارد... راجع به افراد چريك به طوري كه بنا بر دلالت محدود و خاص آن اين كلمه است مي‌توان گفت كه ايلخاني قادر است از 8000 تا 10000 نفر آماده جنگ فراهم سازد.» (ج2،ص368)اما كرزن تنها به اين مقدار كفايت نمي‌كند و با بهره‌گيري از كتابها و نوشته‌هاي پيش از خود و نيز مشاهدات و بررسي‌هاي دقيق در حين اين مسافرت و البته آمار و اطلاعاتي كه قادر است از منابع متنوع انگليسي در ايران كسب نمايد، فصلي مجزا را به تشريح «قشون» ايران اختصاص مي‌دهد و ضمن بررسي تاريخ نظامي ايران، تقريباً هيچ نكته‌اي را راجع به وضعيت و توان نظامي ايران ناگفته باقي نمي‌گذارد تا جايي كه حتي در اين فصل مي‌توان ميزان حقوق دريافتي كليه درجات نظامي در رشته‌هاي مختلف قزاق، پياده نظام، سواره نظام و توپخانه را از«تابين» گرفته تا «سرتيپ درجه 1» به تفكيك «مواجب»، «جيره» و «خرج خانه»، در جداولي ملاحظه كرد. (ج1، فصل هفدهم) يا به عنوان نمونه تعداد كل توپهاي ايران و ميزان كارآيي آنها قيد شده است: «سلاح سنگين قشون ايران آنقدر بي‌ارزش است كه قابل ذكر نيست. آنچه براي استعمال آنها آماده دارند، قبلاً بيان كردم مثلاً مي‌گويند 164 توپ كم و بيش قابل استفاده هست. چهار توپ روسي با كالبير 7 و 8 سانتيمتر از نوع توپهاي كروپ دارند كه از جمله بهترين توپهاي آنهاست.» (ج1، ص763) در نهايت نيز او ضمن تأييد نظر سرهنري رالينسن راجع به آينده نظامي ايران، بهترين شرايط را براي انگليس در دفاع از منافع خود در منطقه و بويژه محافظت از مرزهاي هندوستان، چنين بيان مي‌دارد: «از نظر ما وسيله دفاعي مفيدتري از لشكر ايران، كه توسط افسران انگليسي، يا فرماندهاني طالب مصالح ما ارشاد يافته باشد، متصور نيست.» (ج1،ص777) و اين همان است كه سرانجام نيز با يافتن رضاخان ميرپنج و سپردن قدرت نظامي و سپس سياسي به او، به تحقق مي‌پيوندد. موضوع ديگري كه در كتاب «ايران و قضيه ايران» كاملاً برجسته است، توجه ويژه كرزن به وضعيت اقتصادي ايران در زمينه‌هاي گوناگون و روابط تجاري آن با روس و انگليس است. اين ميزان از توجه به اين مسئله، طبعاً ناشي از موقعيت استعماري انگليس در آن هنگام است. در حقيقت اگر يك بال استعمار را نيروي نظامي آن به حساب آوريم، بال ديگر آن، ماهيتي اقتصادي خواهد داشت. بر همين منوال، به همان حد كه حساسيتهاي دو قدرت رقيب در ايران در حوزه مسائل نظامي، بالا بود، در زمينه مسائل اقتصادي نيز رقابتي جدي و نفس‌گير ميان آنها جريان داشت؛ لذا كرزن در هرگامي كه برمي‌دارد و به هر كوي و برزني كه سر مي‌كشد، ارزيابي دقيقي از موقعيتهاي اقتصادي منطقه به عمل مي‌آورد و ميزان حضور اقتصادي هر يك از دو رقيب را در آن منطقه برآورد مي‌نمايد. حتي كوهها و دشتهاي ايران نيز از اين قاعده مستثني نيست؛ چرا كه براي استعمار، معادن و ذخاير زيرزميني يك كشور هم از اهميت خاصي برخوردار است. معادن فيروزه نيشابور از جمله نخستين ذخاير معدني ايران است كه توجه كرزن را هنگام ورود به خراسان به خود جلب مي‌كند و گذشته از آن كه محل و موقعيت دقيق اين معادن را بيان مي‌دارد، تاريخچه‌اي دقيق از كشف آنها و دست‌اندركاران استخراج و ميزان عايدات در دوره‌هاي مختلف و نيز ميزان فروش داخلي و صادرات، به خوانندگان كتاب خويش ارائه مي‌دهد. (ج1، صص 354 الي 358) اما شرح تفصيلي و دقيق راجع به معادن ايران از هر قسم را مي‌توان در فصل بيست و هشتم از اين كتاب يافت، به طوري كه بعيد مي‌نمايد تا آن هنگام اطلاع ديگري راجع به معادن ايران وجود داشته كه در اين بخش نيامده باشد. هنگامي كه راجع به لايه‌هاي پنهان در دل كوهها و دشتهاي ايران، اين‌گونه دقيق و وسيع سخن گفته شده باشد مي‌توان وسعت و دقت اطلاعات ارائه شده توسط كرزن را راجع به وضعيت محصولات صنعتي و كشاورزي مناطق مختلف، حجم واردات و صادرات، جايگاه روس و انگليس در تجارت هر منطقه و انبوهي از مسائل ديگر حدس زد. در واقع اقتصاد و تجارت ايران به حدي از نظر اين فرزند استعمار داراي اهميت است كه علاوه بر تشريح كليه جوانب اقتصادي هر منطقه به هنگام شرح مشاهدات خويش، دو فصل مجزا- فصل بيست و هشتم تحت عنوان درآمد، منابع و مصنوعات و فصل بيست و نهم تحت عنوان بازرگاني و تجارت- به بررسي مسائل اقتصادي ايران اختصاص يافته تا جايي كه كوچكترين و شايد از نظر عده‌اي، بي‌اهميت‌ترين مسائل نيز از چشمان‌ تيزبين او پنهان نمانده است.در ميان انبوه اطلاعاتي كه كرزن درباره اقتصاد ايران مي‌دهد، آمار و ارقام ارائه شده درباره چند قلم كالا، كاملاً جلب توجه مي‌كند كه نخستين آنها «ترياك» است: «اكنون به ذكر جنسي مي‌پردازم كه ساليان دراز رقم عمده درآمد خزانه ايران بود و شايد رقم روزافزون عايدات باقي بماند و آن كاشت و صدور ترياك است.» (ج2،ص595) بر طبق توضيحاتي كه وي مي‌دهد، اگرچه كاشت ترياك در ايران از ديرباز وجود داشته، اما تنها از سال 1853 است كه براي نخستين بار، نام اين محصول در رديف اقلام صادراتي از اصفهان قيد گرديده و از آن پس نيز با رشد توليد در ديگر مناطق كشور، بتدريج جايگاهش در رأس اقلام صادراتي كشور تثبيت شده است. برمبناي آمار ارائه شده توسط كرزن، ميزان كل صادرات ترياك ايران از طريق بندرهاي بوشهر و بندرعباس در سال 1871 ،870 صندوق به ارزش 696000 روپيه بوده است كه در طي يك دهه از رشد چشمگيري برخوردار گرديده و در سال 1-1880، به 7700 صندوق به ارزش 8470000 روپيه رسيده است. (همان) بديهي است براي هر خواننده‌اي اين سؤال پيش مي‌آيد كه دلايل و عوامل اين رشد غيرعادي چيست و اگر براستي توش و توان بخش كشاورزي ايران در آن هنگام به حدي بوده است كه توانسته چنين رشدي را در محصول ترياك به وجود آورد، آيا در ديگر اقلام كشاورزي نيز شاهد چنين جهشي بوده‌ايم؟ توضيحي كه كرزن در اين زمينه ارائه مي‌دهد، برخلاف بسياري از توضيحات وي درباره ديگر مسائل ايران كه روشن و واضح است، به هيچ وجه از اين خصيصه برخوردار نيست و بلكه بر ابهامات مي‌افزايد. به گفته وي «دولت در بدو امر، كشت و كار خشخاش را ممانعت مي‌نمود زيرا كه به جاي در نظر گرفتن عايدي كلان آن، نگران بودند كه موجب كاهش اراضي غله‌خيز مي‌گرديد و اين موضوع نيز خطر گراني نان و امكان بروز شورش و آشوب برعليه حاكم محلي يا هر قدرت ديگري را فراهم مي‌ساخت.» (همان) اما برخلاف اين حسابگري‌هاي سنجيده اوليه، ملاحظه مي‌شود پس از به خطر افتادن تجارت اين كالا به دليل اقدامات متقلبانه و مخلوط كردن مواد خارجي با آن، «خوشبختانه دولت در اين كار دخالتي عاقلانه نمود و با نظارت رسمي، محصول آن ترقي بسيار كرد.» (همان) هيچ توضيح اضافه‌اي نيز در اين مورد از سوي كرزن ارائه نمي‌شود. در واقع اين نويسنده پرگوي انگليسي كه توضيحات مطول او درباره بسياري مسائل و ورود وي به جزئي‌ترين نكات و بيان تاريخچه اماكن و موضوعات مختلف، گاهي حوصله خوانندگان را به سر مي¬آورد، در اين باره كه چرا و چگونه دولت ايران از موضع مخالفت با كاشت ترياك به صرافت پشتيباني همه جانبه از كاشت اين محصول و حتي مبارزه با اقدامات متقلبانه در آن مي‌افتد، كلمه‌اي سخن نمي‌گويد. از طرفي،‌ دو واژه در عبارت كرزن به كار رفته است كه سؤال برانگيز است. نخستين واژه «خوشبختانه» است. چرا كرزن از رونق گرفتن كشت ترياك در ايران اظهار شادماني و خوشبختي مي‌كند؟ بعلاوه، چرا او از اين اقدام دولت ايران تحت عنوان «دخالتي عاقلانه» نام مي‌برد؟ اگر به ادبيات و محتواي اين كتاب نگريسته شود، عمدتاً كرزن را در حال تحقير و سركوفت ملت و دولت ايران به بهانه‌هاي گوناگون مي‌يابيم، اما در اين مورد خاص، نه تنها از آن نيش قلم خبري نيست بلكه لب به تحسين دولتمردان ايراني گشوده شده و از تلاش صورت گرفته براي افزايش كشت ترياك و تبديل آن به مهمترين كالاي صادراتي ايران تقدير به عمل آمده است. براي درك اين قضيه بايد حدود نيم قرن از زمان حضور كرزن در ايران به عقب بازگشت و نگاه خود را در مقطع زماني 1840 به سواحل چين معطوف داشت، يعني جايي كه كشتيهاي توپدار انگليسي‌ يكي از كثيف‌ترين جنگهاي تاريخ را به راه انداختند تا راه تجار و كمپاني‌هاي خود را به درون اين سرزمين پهناور و پرجمعيت به منظور واردات و فروش ترياك باز كنند و سرانجام نيز موفق به اين كار مي¬شوند. شكست چيني‌ها در اين جنگ، كه در تاريخ به نام «جنگ ترياك» معروف شده است، تنها يك شكست نظامي نبود بلكه بيش از هر چيز يك فاجعه اجتماعي بود. براي انگليسي‌ها نيز پيروزي در اين جنگ، فارغ از ابعاد نظامي آن، سرآغاز دستيابي به سودهاي افسانه‌اي از تجارت ترياك در اين سرزمين و فنا كردن يك ملت بزرگ براي تضمين استمرار فوران و جوشش اين سود به مدت يك قرن به شمار مي‌آمد.حال اگر به سخن كرزن كه سال 1853 را سرآغاز جاي گرفتن ترياك در اقلام صادراتي ايران از ناحيه اصفهان مي¬نامد توجه كنيم، ملاحظه مي‌شود كه تنها 13 سال پس از جنگ ترياك، جهت‌گيري كشاورزي ايران نيز به سمت توليد اين محصول، سوق مي‌يابد. اما براي اين كه تصوير روشنتري از اين مسئله داشته باشيم، جا دارد نگاه خود را به وضعيت يك محصول و صنعت پردرآمد، سالم و مفيد ايران در آن زمان، يعني «ابريشم» بيندازيم. به نوشته كرزن آنچه «اولين بار ايران را از لحاظ اروپاي جديد مشهور گردانيد و سابقاً محصول ثروت‌خيزي بود» (ج2،ص593)، صنعت ابريشم» ايران بود. از همين اظهارنظر وي مي‌توان به پيشينه، كميت و كيفيت اين صنعت در ايران پي برد. در ديگر كتابها نيز راجع به صنعت ابريشم و همچنين پارچه‌هاي ابريشمي و زربفت ايراني در قرون ماضي، بسيار سخن گفته شده و علي‌الخصوص سياحاني كه پس از جنگهاي صليبي راهي ايران شده‌اند، همواره از اين كالاي خيره كننده ايراني، تعريف و تمجيد كرده‌اند. اما هنگامي كه كرزن در ايران حضور دارد، به جاي ابريشم، ترياك در صدر ليست منابع درآمدي ايران از صادرات قرار دارد و به تعبير وي صنعت ابريشم «به راه كاهش و شكست افتاده است.»(همان) كرزن علت اصلي بروز اين وضعيت را «آفت 1864» بيان مي‌دارد. (همان) اما وي در جاي ديگر هنگام تشريح وضعيت اقتصادي شهر يزد، به نكته‌اي اشاره دارد كه شاه¬كليد حل اين معما را بايد در خلال اين جملات يافت: «سابقاً ابريشم‌سازي اشتغال عمده تجارتي اين شهر بود و نهال توت به حد وفور در آن حوالي مي‌كاشته‌اند و تا حدود 1800 كارخانه‌اي كه 9000 كارگر داشت در نيمه همين قرن در اين كار تجارتي فعاليت مي‌نمود، ولي اين وضع درخشان به دلايلي كه در همه جا ديده مي‌شود دچار وقفه گرديده و به جاي آن بخصوص از موقع جنگ انگليس و چين و باز شدن هنگ كنگ زراعت خشخاش رواج يافته و هر سال 2000 صندوق محصول آن از يزد صادر مي‌شود.» (ج2،ص295)اولاً اگر به تعداد كارخانه‌ها و نيروي شاغل در صنعت ابريشم يزد توجه كنيم و تعداد كل جمعيت آن را- كه كرزن در زمان حضور خود، حدود 70 تا 80 هزار نفر برآورد مي‌كند- در نظر داشته باشيم، آن‌گاه مي‌توانيم به عمق و گستره اين صنعت- كه آميخته با كشاورزي است، آن هم در شهر كويري يزد- پي ببريم و سپس برآوردي از وضعيت كلي اين صنعت در سراسر كشور به دست آوريم. در اين چارچوب، سطح مهارت، دانش فني و سرمايه‌اي كه در اين صنعت در كشورمان وجود داشته است قابل ارزيابي است. ثانياً اگر به اين مسئله توجه داشته باشيم كه مبنا و پايه توسعه اقتصادي و صنعتي در انگلستان بر صنعت نساجي نهاده شده است، مي‌توان پنداشت صنعت ابريشم كه طبعاً صنعت نساجي را در كنار خود داشته است قادر بود دستاوردهاي بزرگي براي ايران در پي داشته باشد. ثالثاً كرزن در اين مبحث، هيچ سخني از «آفت» به عنوان عامل ركود و اضمحلال صنعت ابريشم يزد به ميان نمي‌آورد، بلكه مي‌گويد: «به دلايلي كه در همه جا ديده مي‌شود دچار وقفه گرديده» و اگر به فحواي كلي كتاب وي توجه داشته باشيم، براحتي مي‌توان فهميد كه منظور وي از اين جمله، بي‌كفايتي مسئولان و بي‌حالي و بي‌دانشي مردم است. رابعاً اگر چنين دليلي را از كرزن بپذيريم، پس چگونه است كه شاهد رشد چشمگير كاشت خشخاش و برداشت ترياك دراين منطقه هستيم؟ در واقع اين طور نيست كه «به دلايلي كه در همه جا ديده مي‌شود» مردم دست از كار و تلاش كشيده و دچار فقر و فاقه و بيكاري شده باشند، بلكه از يك رشته توليدي به رشته‌اي ديگر تغيير وضعيت داده‌اند و نكته بسيار جالب آن كه اين تغيير جهت، نه تنها در يزد يا يك منطقه خاص، بلكه به صورت يك حركت دسته‌جمعي و هماهنگ در كل كشور، به چشم مي‌خورد. به عبارت ديگر، «از موقع جنگ انگليس و چين و باز شدن هنگ‌كنگ»، يك تحرك همگاني در سطح ايران به سمت كاشت خشخاش مشاهده مي‌شود و در مدت زماني اندك، ترياك به عمده‌ترين كالاي صادراتي كشور تبديل مي‌گردد و براي ساليان دراز در همين وضعيت باقي مي‌ماند. لازم به گفتن نيست كه به دنبال افزايش بي‌سابقه توليد ترياك، لاجرم بخش قابل توجهي از آن نيز در داخل مورد مصرف قرار مي‌گرفته و بدين ترتيب جامعه ايراني به آفتي خانمان برانداز مبتلا گرديده است. حال اگر به اين نكته توجه كنيم كه در آن هنگام تجار انگليسي و عوامل كمپاني هند شرقي، سرنخ اصلي صادرات محصولات ايراني را در دست داشته‌اند، به لايه‌هاي ديگري از اين قضيه نيز مي‌توان پي برد. به عنوان نمونه كرزن در بيان صادرات محصول ترياك اصفهان مي‌نويسد: «ترياك كه قسمت عمده آن از ناحيه اصفهان به دست مي‌آيد و از 45000 صندوق با قيمت متوسط 70 تا 90 ليره هر صندوق همه ساله از اين شهر صادر و سه چهارم آن به چين و يك چهارم به لندن حمل مي‌شود.» (ج2،ص52) و سپس خاطرنشان مي‌سازد: «مقدار كلي تجارت را خود بازرگانان محلي برعهده دارند، اما معاملات كلي چنانكه بايد اعتراف نمود بوسيله مؤسسات انگليسي صورت مي‌پذيرد كه فعاليت خوش آيند آنها در اين منطقه جبران وضع راكدي است كه در آسياي مركزي ديده مي‌شود.» (ج2،ص53)از طرفي هنگامي كه به مجموعه مسائل فوق اين نكته را هم بيفزاييم كه در آن دوران استعمار انگليس براي حفظ منافع نامشروع خود در ايران، حاضر به انجام هر اقدامي بود، تا جايي كه حتي در ماجراي هرات در سال 1857 اقدام به پياده كردن نيروي نظامي در خاك ايران كرد، آن‌گاه به مسئله «آفت 1864» هم كه به هر حال بخشهايي از مناطق كشورمان را آلوده ساخت و ضربه محكمي به صنعت ابريشم وارد آورد، با دقت نظر و تأمل بيشتري نگاه خواهيم كرد. در اين حال، سكوت كرزن درباره علل و عوامل اصلي رشد تصاعدي توليد ترياك در ايران، معناي خاصي خواهد يافت. البته اين سرباز استعمار، هرگز حاضر به پذيرش نوع نگاهي كه يك ايراني به حضور انگليسي‌ها در كشورش دارند و آنها را در پي كسب منافع نامشروع قلمداد مي‌كند، نيست بلكه با صراحت اعلام مي‌دارد كه «انگلستان به واسطه سنت‌ها و خدمات خويش حق راسخي توأم با منافع نافذ در تجارت ايران دارد و هدف مطلوبي را كه من از جانب كشورم عنوان و پيروي از آن را تأكيد مي‌كنم ناشي از حرص و آز ملي و يا هوس و راز بسط نفوذ مادي نيست، بلكه ميراث مشروع گذشته است كه از هر جهت ما را دليل سرافرازي است.» (ج2،ص660) ميراث مشروعي كه كرزن از آن نام مي‌برد و بدان سرافراز است، همان منافعي است كه يا از طريق به كارگيري سياست «كشتيهاي توپدار» براي استعمار كسب شده - همانند آنچه در ماجراي گشودن دروازه‌هاي چين به آن اشاره شد – يا از طريق اعمال نفوذهاي محسوس و نامحسوس، مانند آنچه در قضيه رشد توليد محصول ترياك در ايران به بهاي از بين رفتن صنعت ابريشم مورد لحاظ قرار گرفت. اما در اينجا مناسب است به راه و روش ديگر استعمار در بر جا گذاردن چنين ميراثي براي اخلافشان نيز اشاره شود كه همانا كسب امتيازات سودآور براي خود و كمرشكن براي مردم ايران است. خوشبختانه در اين زمينه نيز كرزن اشارات قابل توجهي به مسئله دارد، هرچند كه «تمام حقيقت» را نمي‌گويد. در واقع هيچ ترديدي نيست كه شاهان قاجار و كارگزاران آنها عموماً بي‌كفايت بوده‌اند و فساد و تباهي سرتاسر دستگاه ديواني آن دوران را گرفته بود، اما اين موضوع نبايد مانعي شود كه نقش استعمارگران و بويژه انگليسي‌ها را در شدت بخشيدن به ضعف دستگاه حكومتي و تعميق فساد در آن ناديده بگيريم. به عنوان نمونه، سهم و نقشي كه دستگاه ديپلماسي انگليس و وابستگان به آن در دسيسه‌چيني براي بركناري و قتل شخصيتي همچون اميركبير داشتند، بي‌آن كه بخواهيم سهم و نقش شخص ناصر‌الدين شاه و فساد دروني دستگاه قاجاري را نفي كنيم، به هيچ وجه قابل اغماض نيست. جالب اين كه كرزن اگرچه در چند نوبت از اميركبير به عنوان شخصيتي مثبت و سازنده ياد مي‌كند- هر چند كه در جايي مرتكب يك «خطاي عمدي» مي‌شود و تأسيس دارالفنون را به ناصرالدين شاه، نه صدراعظم انديشمند او، نسبت مي‌دهد.(ج1، ص638) - اما در اينجا نيز ترجيح مي‌دهد در حد همين اشاره كوتاه و گذرا به او باقي بماند و به هيچ‌وجه وارد جزئيات زندگي وي نشود و درباره چگونگي از ميان رفتن اين بزرگمرد تاريخ ايران، سخني نگويد. اين در حالي است كه بي‌ترديد كرزن از اتهاماتي كه در اين ماجرا متوجه دولت بريتانيا بوده، اطلاع كامل داشته و طبعاً انتظار خواننده از اين مدافع سرسخت استعمار آن است كه درصدد رفع اين اتهام يا دستكم توجيه و تفسير آن برآيد، اما سكوتي سنگين و زجر آور در اين زمينه بر كتاب «ايران و قضيه ايران» حاكم است و گويي قتل امير كبير از نظر نويسنده اين كتاب در زمره قضاياي ايران قرار ندارد.همان گونه كه مي‌دانيم اگر چه كشورهاي اروپايي از زمان صفويان توانسته بودند امتيازاتي را كمابيش در ايران به دست آورند و اين روال با شدت و ضعف تا زمان اميركبير ادامه داشت، اما هيچيك از اين امتيازات در حد و اندازه‌اي نبودند كه موجبات بدبختي و فلاكت مردم را فراهم آورند و به استقلال مملكت خدشه‌اي وارد كنند. پس از قتل ميرزاتقي خان است كه عصر امتيازات سياه در ايران آغاز مي‌شود و پنجه استعمار در اعماق وجود ملت ايران فرو مي‌رود. ازجمله اين امتيازات بايد از «امتياز رويتر» نام برد كه در سال 1872 به هنگام نخستين سفر ناصر‌الدين شاه به اروپا، متن آن به امضا رسيد. شخصيت اصلي ايراني كه در اعطاي اين امتياز نقش‌آفريني كرد ميرزاحسين‌خان مشيرالدوله (سپهسالار) بود كه سمت نخست‌وزيري را به عهده داشت و در اين كار از همراهي و همفكري ميرزا ملكم‌خان ناظم‌‌الدوله نيز بهره مي‌برد. حوزه اين امتياز به حدي وسيع بود كه در واقع مي‌توان گفت تمامي امور مهم ايران به دست يك كمپاني انگليسي سپرده مي‌شد و ايران به صورت غير رسمي، در جرگه مستعمرات انگليس درمي‌آمد. سخن كرزن درباره اين امتيازنامه كاملاً گوياست: «تاريخ امتيازنامه 25 ژوئيه 1872 است. وقتي كه متن آن به نظر اهل جهان رسيد دريافتند كه مشتمل بر كامل‌ترين مواد و واگذاري دربست كليه منافع صنعتي يك كشور در دست خارجي است كه مانند آن هرگز به وهم و گمان احدي درنيامده بود و در تاريخ سابقه نداشته است.»(ج1، ص622) آيا براستي اين اقدام از سوي مشير‌الدوله، يك حركت عادي در جهت عقد قرارداد با يك طرف خارجي به شمار مي‌آمد يا مسائل ديگري در پشت صحنه جريان داشت؟اعتمادالسلطنه در كتاب خلسه خويش به بيان اين مسائل پرداخته است: «پنجاه هزار ليره ميرزا حسين¬خان صدراعظم گرفته، همينطورها هم ميرزا ملكم‌خان، بيست هزار ليره حاجي ‌محسن‌خان معين‌الملك- بيست هزار ليره منيرالدوله-مبلغي هم اقبال‌الملك، مبلغي هم مردم ديگر كه دست‌اندركار بوده‌اند، مختصر قريب دويست هزار ليره تعارف داده است و صد هزار ليره هم خرج كرده.»(ابراهيم تيموري، عصر بي‌خبري يا 50 سال استبداد در ايران، تهران، انتشارات اقبال، چاپ سوم، 1357، ص107) بنابراين ملاحظه مي‌شود كه «پول‌هاي كثيف» در شكل‌گيري «ميراث مشروع» مورد نظر كرزن تا چه حد تأثيرگذار و نقش آن پر رنگ بوده است. مسلماً بحث درباره اين پول‌هاي كثيف كه همزمان با ورود نمايندگان استعمارگران اروپايي به ايران، وارد دستگاه سياسي كشور شد و حضورش تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي، استمرار داشت، بسيار طولاني خواهد بود، اما نكته‌اي كه در اينجا بايد بدان توجه شود نوع نگاه كرزن به عاقد قرارداد رويتر است: «...طرح رويتر عاليترين مرحله دوره‌اي از احساسات جدي و صميمانه انگلوفيلي در تهران و آن شاهكار سياسي ميرزا حسين‌خان صدراعظم مقتدر بود كه در آن موقع مشير و مشار پادشاه به شمار مي‌رفت.»(ج1،ص621) در واقع كرزن آگا‌هانه چشم بر جريان پرخروش پول‌‌هاي كثيف كه از مبدأ لندن يا بمبئي به سرتاسر خاك ايران وارد مي‌شد و به قضاياي اين سرزمين در جهت معكوس منافع ملي آن جهت مي‌داد، فرو بسته است و در هيچ يك از صفحات كتاب دو جلدي‌اش، كلمه‌اي درباره آن نمي‌توان يافت. به اين ترتيب وي عملكرد ميرزا حسين‌خان مشير‌الدوله و انبوهي از سياستمدارن امثال او را صرفاً ناشي از «احساسات جدي و صميمانه انگلوفيلي» به شمار مي‌آورد و قصد دارد خوانندگان او باور كنند كه اين احساسات به صورت كاملاً طبيعي و عادي در جان و دل اين رشوه‌گيران از بيگانه و وطن‌فروشان به استعمار، جوانه زده و رشد يافته است.اگر بيان شد كه كرزن «آگاهانه» چشم بر اين پول‌هاي كثيف انگليسي فروبسته است، بدان لحاظ است كه چشمان وي بر درآمدهاي نامشروع و غيرقانوني‌اي كه در چارچوب مسائل داخلي ايران توسط افراد مختلف - اعم از شاهزادگان، واليان و حاكمان، وزرا و درباريان و نيز صاحب‌منصبان ارتشي - كسب مي‌شود كاملاً باز است و به دقت آنها را رديابي كرده و به تجزيه و تحليل آثار و تبعات سوء آن مي‌نشيند. اين مسأله نشان مي‌دهد كه مسأله رشوه، مداخل و به طور كلي «پول‌هاي كثيف» براي كرزن داراي موضوعيت بوده و اتفاقاً او حساسيت قابل توجهي بر آن داشته است:‌ «در هيچ كشور ديگري كه من ديده‌ام و يا راجع به آن مطالبي شنيده‌ام سيستم مداخل تا اين درجه آشكار و بي‌پروا نيست و تا اين اندازه هم رواج ندارد و نه فقط به حدود عقل معاش داخلي يا معاملات تجارتي محدود نمي‌باشد، بلكه در همه جا و هر رشته از امور زندگاني ديده مي‌شود كه با اين ترتيب بايد گفت كه جوانمردي و يا خدمت و كار بي‌توقع از آن سرزمين رخت بربسته و حرص و آز مال اندوزي رواج يافته‌است.»(ج1،ص575) يا در جاي ديگري خاطر نشان مي‌سازد:«رسم دست اندازي بر بيت‌المال در نزد همه مأموران رسمي، بسيار متداول و گرامي است. از حضرت والا تا پايين‌ترين نفر همه به جان و دل دنبال مداخل‌اند.»(ج2، ص 748) اما علي‌رغم اين كه تقريباً كليه قراردادها و امتيازات مرتبط با انگليس را تا سال 1890 مورد توجه قرار مي‌دهد - كه در تمامي آنها بدون استثنا انگليسي‌ها مبادرت به پرداخت رشوه كرده‌اند - نه تنها در هيچ جا ذكري از نقش‌آفريني هموطنان خويش در ايجاد مداخل نامشروع براي طرفهاي ايراني به ميان نمي‌آورد، بلكه از فردي مانند رويتر كه اقدام به پرداخت رشوه‌هايي كرده بود- و اگر در خود انگليس چنين عملي از او سر مي‌زد، بي‌ترديد مي‌بايست بقيه عمرش را در پشت ميله‌هاي زندان يا جزاير تبعيديان به سر برد- با احترامي شايان توجه ياد مي‌كند و از وي تحت عنوان «آن مردم محترم» كه در لغو امتيازنامه رويتر مورد بد رفتاري واقع شده بود، نام مي‌برد.(ج1،ص615)به اين ترتيب اين انگليسي نژادپرست در تناقضي آشكار گرفتار مي‌آيد؛ بدين صورت كه اگر ايراني‌ها مبادرت به رشوه‌دهي و رشوه‌گيري در بين خود كنند، مستحق همه‌گونه سرزنش و بلكه تحقير هستند، اما چنانچه اروپاييان و به ويژه هموطنان وي مرتكب بزرگترين مفسده‌هاي اقتصادي در خاك ايران شوند، نه تنها ملامتي متوجه آنها نخواهد بود بلكه لايق آنند كه از ايشان به عنوان انسانهايي محترم كه ميراثي مشروع براي فرزندان خويش به يادگار نهاده‌اند، ياد شود و مورد تجليل قرار گيرند. اين، البته تنها تناقضي نيست كه كرزن در اين زمينه گرفتار آن مي‌شود بلكه تناقضي بس بزرگ، آن هم نه در حرف و سخن كه در عرصه عمل، در انتظار وزير امور خارجه بعدي انگليس است.كرزن اگرچه از شخص رويتر به نيكي ياد مي‌كند، اما با توجه به اين كه امتياز رويتر به دليل ابعاد دست نيافتني آن، نوعي بلند پروازي به شمار مي‌آمد و در نهايت باعث خدشه‌دار شدن وجهه دولت انگليس در بين ديگر رقباي استعماري خويش و نيز مردم ايران شده بود، آن را مورد انتقاد قرار داده و سپس با يك چرخش حيرت‌آور، ناگهان نقاب دايه‌اي مهربان و دلسوز براي ايران را بر چهره زده و نه تنها ملغي شدن امتياز رويتر را كه «خلاف مصالح عاليه ايران بود»، تهنيت مي‌گويد (ج1،ص624) بلكه عقد قراردادهايي از اين دست را بكلي تخطئه مي‌نمايد: «من طرفدار سياست همراهي به ايران از طريق سرمايه‌گذاري خارجي هستم چون خود او قادر به اين كار و اقدامات ثبات‌بخش نيست، ولي عقيده‌ام اين است كه از اعطاي كوركورانه امتيازات اقتصادي، به جاي نفع در واقع صدمه خواهد ديد و لازم است كه مشاوران او از ابراز شور و اشتياق در اين زمينه احتراز جويند».(ج1، صص626-625) و سپس اوج احساسات صميمانه خود را نسبت به ايران اين‌گونه به نمايش مي‌گذارد: «به نام دوست ايران، من از تكرار اين عقيده راسخ خويش خودداري نتوانم كرد كه اعطاي امتيازات پي‌درپي و تسليم سرمايه اصلي مملكت در ازاي درهم و دينار به آوارگان بي‌بند و بار جهان صنعت و تجارت كه براي احراز مقاصد خود يعني شكار ثروت و مال سراسيمه به تهران آمده‌اند، سياستي است كه نه اساس استواري دارد و نه دال بر وطن‌پرستي است و نه وسيله درستي جهت جلب منافع واقعي ايران است.»(ج1،ص627)طنز تاريخ اينجاست كه اين انگليسي‌ مدعي دوستي با ايران، برخلاف آنچه مي‌گويد، نزديك به سه دهه بعد هنگامي كه مسئوليت وزارت امور خارجه انگليس را برعهده دارد، نقش «پدر فكري و نيروي پيشران» قرارداد موسوم به «1919» با ايران را ايفا مي¬كند (سيروس غني، ايران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ترجمه حسن كامشاد، تهران، انتشارات نيلوفر، چاپ سوم، 1380، ص47) كه چه بسا ابعاد و گستره¬اي وسيعتر از قرارداد رويتر داشت و صدالبته كه بوي تعفن پول‌هاي كثيف انگليسي با شدت بيشتري از آن متصاعد بود و مشام ايرانيان را مي‌آزرد. جالب آن كه در ميان كارگزاران دستگاه استعماري بريتانيا، هيچ‌كس ديگري به اندازه كرزن بر انعقاد و اجراي اين قرارداد شوم پافشاري و اصرار نداشت و در برابر تمامي استدلالهاي همكاران خويش و نيز مقاومت پاره‌اي از مقامات ايراني در برابر آن، به دفاعي سرسختانه و لجوجانه از آن دست زده بود. البته سرنوشت قرارداد 1919 نيز جز آنچه بر سر امتياز رويتر آمد نبود، هرچند اين بار استعمار از پنجره كه بيرون رفت، از در وارد شد.موضوع ديگري كه جا دارد در ارتباط با وضعيت اقتصاد و تجارت ايران مورد بحث قرار گيرد و كرزن نيز توجه شاياني به آن نموده، وضعيت جاده‌ها و خطوط ارتباطي كشور است. به خاطر همين اهميت ويژه، فصلي مجزا در همان ابتداي كتاب، به اين موضوع اختصاص داده شده است و علاوه بر توضيحات دقيقي كه در هر بخش از اين سفر راجع به جاده‌هاي كشور داده مي¬شود، در فصل دوم تقريباً كليه خطوط ارتباطي موجود مورد بررسي قرار گرفته‌اند و اطلاعات جامعي پيرامون آنها ارائه شده است. كرزن در ابتداي اين فصل، هدف از اين كار را زمينه‌سازي براي آشنايي كساني كه قصد مسافرت به ايران دارند عنوان مي‌كند، اما بديهي است كه خواه ناخواه بهره‌هاي گوناگوني مي‌توان از اين اطلاعات برد، بويژه آن ‌كه وي خاطرنشان مي‌سازد: «جدول راهها و مسافت‌ها كه ذكر خواهم كرد همه از منابع معتبر اقتباس گرديده است و كاملاً تازگي دارد و در هيچ مجموعه ديگر، آنها را يكجا نمي‌توان يافت.»(ج1، ص60) در واقع اين اطلاعات جامع و منحصر به فرد، مي‌تواند به فراخور حال مورد استفاده مسافران، سياحان، تاجران، نظاميان و ديگر صنوف و كارگزاران استعمار قرار گيرد. البته همان‌گونه كه پيشتر اشاره شد، كرزن همان‌گونه كه در تمامي امور و مسائل ايران، ابعاد نظامي و سوق‌الجيشي را مدنظر دارد، در مورد جاده‌ها و خطوط ارتباطي ميان شهرها و مناطق مختلف نيز اين زاويه ديد را حفظ مي‌كند و در سرتاسر كتاب ارزيابي‌هاي خود را در مورد قابليتهاي بالفعل و بالقوه جاده‌هاي كشور در حوزه مسائل نظامي و تقابلهاي احتمالي ميان انگليس و روسيه بيان مي‌دارد، اما آن چه در اين ميان بيش از همه ذهن كرزن را به خود مشغول مي‌دارد، مسئله راه‌آهن در ايران است. هنگامي كه وي در كشور ما حضور داشت، تنها خط فعال راه‌آهن از تهران به شاه‌عبدالعظيم بود؛ لذا اگرچه مطالعاتي بر روي تأسيس خط آهن در ايران به عمل آمده و حتي در امتيازهايي ازجمله امتياز رويتر، احداث راه‌آهن نيز مورد لحاظ قرار گرفته بود، اما در مجموع مي‌توان گفت تا آن زمان اقدامات عملي چنداني در اين زمينه صورت نگرفته بود؛ لذا با چشم‌پوشي از مسير 20 كيلومتري تهران- ري، در واقع مي‌توان ايران را در آن برهه كشوري فاقد راه‌آهن به حساب آورد. در اين حال براي انگليس وجود راه‌آهن از دو جنبه نظامي و اقتصادي حائز اهميت بسيار زيادي بود. بويژه آن كه فعاليتهاي روسها در سرزمينهاي شمالي ايران با مديريت ژنرال انن‌كف و گسترش سريع خطوط آهن آنها به مناطق تازه تسخير شده ماوراء بحر خزر، اين حساسيت را براي انگليسي‌ها دو چندان مي‌ساخت. به عنوان نمونه، تأثير احداث اين راه‌آهن بر افزايش مبادلات تجاري ميان ايران و روسيه، بدقت مورد توجه اين انگليسي حسابگر قرار دارد: «براي نشان دادن افزايش سرشار در مقدار تجارت ايران و روس در اثر فعاليت راه‌آهن ماوراء بحر خزر بهتر است ارقام فوق‌ را با آنچه در نه ماه اول سال 1886 بود مقايسه كنيم. اين خط آهن ماوراء درياي خزر در دسامبر 1885 به عشق‌آباد رسيد. از ژانويه تا اكتبر 1886 صادرات از ايران به عشق‌آباد 37000 ليره بود و جمع كل براي سال 1889 چنانكه فوقاً ذكر نمودم مترادفاً 111500 ليره و 110400 ليره بود، به عبارت ديگر صادرات در ظرف سه سال تقريباً دو برابر شد و حال آن كه واردات هم درست سه برابر ترقي كرده است.»(ج1، ص291) مسلماً اين وضعيت و استمرار آن به هيچ وجه براي استعمار انگليس قابل تحمل نبود و ضرورت داشت به طور جدي براي آن چاره‌جويي شود. كرزن به اين مسئله نيز نيك انديشيده بود و پنج اقدام را در اين زمينه ضروري مي‌شمارد كه پنجمين و مهمترين آنها «اين است كه خط آهن نيكو اثر و متقابلي، دولت بريتانيا در جنوب بسازد تا در مقابل راه‌آهن ماوراء بحر خزر در شمال وسيله تعادلي ايجاد گردد و ما را قادر سازد كه در زمينه پهناوري با سلاح خود روسيه با او رقابت كنيم.»(ج1،ص293)به هر حال احداث راه‌آهن در ايران و كاركردهاي مختلف آن براي انگليس به آن حد از اهميت است كه كرزن يك فصل كامل از كتاب خويش را به اين مسئله استراتژيك اختصاص دهد. وي در فصل هجدهم تاريخچه‌اي از كليه طرحها و امتيازات براي تأسيس خط آهن در ايران از سال 1872 به بعد را ارائه كرده و سپس به بررسي موانع و مشكلات مختلفي پرداخته كه موجب به تأخير افتادن اين اقدام در ايران شده است. وي در ادامه مطلب، مسيرهاي احتمالي و ممكن براي كشيدن خط آهن در ايران را مورد بحث قرار مي‌دهد و نكات مثبت و منفي هر يك را برمي‌شمارد، اما آنچه بيش از همه در اين بررسي جامع اهميت دارد، نتيجه‌گيري نهايي كرزن درباره مسير مطلوب براي خط آهن ايران است: «خط واقعي سراسري ايران راه‌آهني است كه مراكز فلاحتي و صنعتي و تجارتي ايران را به هم پيوند دهد و در اين كار احتياجات ايران و انگلستان هر دو ملحوظ افتد. چنين خطي به احتمال قوي از بغداد، كرمانشاه، بروجرد، اصفهان، يزد، كرمان خواهد گذشت و اين به نظر من خط‌آهن نهائي ارتباطي آينده‌اي بعيد خواهد شد كه چنين پيشرفتي امكان‌پذير باشد. با آنچه سابقاً راجع به خط آهن سيستان نوشتم ملاحظه خواهد شد كه چگونه اين طرح با راه‌آهن هندوستان قابل ارتباط خواهد بود و اگر روزي ساخته شود مزيت بيشتري خواهد داشت و جزو خطوط ارتباطي اروپا خواهد شد و با اين ترتيب سرباز انگليسي را ديگر در كراچي نخواهيم گذاشت بلكه در مرز خود افغانستان و شايد هم در ميدان جنگ پياده خواهيم كرد.»(ج1، ص807) همان‌گونه كه پيداست كرزن هيچ ابايي ندارد كه بصراحت بر منافع اقتصادي و نظامي انگليس از تأسيس خط آهن ايران در مسير شرقي- غربي تأكيد ورزد، اما بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه اين انگليسي ايرانگرد با توجه به شناخت عميقش از جغرافياي اقتصادي ايران، خط سير شرقي- غربي راه‌آهن را نافع‌ترين مسير براي كشور ما تشخيص داده و آن را تجويز مي‌كند. به عبارت بهتر بايد گفت در سال 1890 كه كرزن مشغول نظريه‌پردازي درباره «خط آهن واقعي ارتباطي سراسري ايران» است، منافع ايران و انگليس در اين زمينه كاملاً بر يكديگر منطبق بود و در امتداد مسير شرقي- غربي قرار داشت، اما نزديك به سه دهه پس از اين، با توجه به تغيير و تحولاتي كه در عرصه بين‌المللي روي داده بود، ديگر چنين انطباقي به چشم نمي‌خورد. در واقع اگرچه عمده‌ترين مراكز «فلاحتي و صنعتي و تجارتي» ايران هچنان در مسير شرقي- غربي بود و كشيده شدن خط آهني كه با اتصال به خطوط آهن بغداد در غرب و كراچي در شرق، راه حمل و نقل مسافر و كالا را به اقصي نقاط جهان براي مردم ايران باز مي‌كرد به مثابه يك تحول جدي در كشور به حساب مي‌آمد، اما معادلات ژئوپلتيك منطقه، خط سير شمالي - جنوبي راه‌آهن در ايران را مطلوب قدرتهاي اروپايي ساخته بود و هر يك از آنها به نوعي آن را در جهت تأمين منافع نظامي خويش ارزيابي مي‌كردند. طبعاً دولت رضاخان نيز به دليل ماهيت وابسته و مرعوب خويش، چاره‌اي جز گام نهادن در مسير دلخواه بيگانگان نداشت. از جمله نكات قابل توجه در اين زمينه، ديدگاهي است كه دكتر محمد مصدق پيرامون خط سير راه‌آهن ايران بيان داشته است و با مقايسه آن با نظر كرزن مي‌توان به صحت نگاه كارشناسانه وي پي برد: «در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شورا گفتم براي ايجاد راه دو خط بيشتر نيست: آن كه ترانزيت بين‌المللي دارد ما را به بهشت مي‌برد و راهي كه به منظور سوق‌الجيشي ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختيهاي ما هم در جنگ بين‌الملل دوم همين راهي بود كه اعليحضرت شاه فقيد ساخته بودند.»(دكتر محمد مصدق، خاطرات و تألمات دكتر محمد مصدق، تهران، انتشارات علمي، 1365، ص351) در حقيقت، از نگاه دكتر مصدق نيز چنانچه مسير راه‌آهن ايران از مناطق عمده توليدي و تجارتي كشور مي‌گذشت- كه همان مسير شرقي غربي و مورد نظر كرزن است- مي‌توانست مواهب بسياري را در پي داشته باشد، ولي آنچه در عمل به وقوع پيوست جز برمبناي محاسبات «سوق‌الجيشي» نبود. اين واقعيتي است كه حتي صاحبان تحليل و نگاه مثبت به رضاشاه نيز قادر به كتمانش نيستند و لاجرم به نوعي ناچار از اعتراف به آنند: «خط آهن ايران، به هر حال، طرحي براي صرفاً حمل و نقل و ارتباط نبود تا فقط برمبناي اقتصادي توجيه شود. نوعي ابراز استقلال بود، وسيله اعاده اعتماد از دست رفته ملت بود. راه‌آهن سرتاسري ايران پايدارترين يادگار سياست صنعتي رضاشاه است.»(سيروس غني، همان، ص418) فارغ از توجيه نامقبولي كه در اين عبارت به كار رفته است، نويسنده محترم نيز اذعان دارد كه احداث راه‌آهن سراسري ايران در مسير شمالي - جنوبي، فاقد توجيه و منطق اقتصادي بوده است.در كتاب «ايران و قضيه ايران» همچنين اطلاعات جامعي راجع به ايل‌ها و طوايف مختلف در اقصي نقاط ايران و بويژه در نيمه جنوبي كشور مي‌توان يافت، به صورتي كه گاه حيرت خواننده را برمي‌انگيزد. كرزن از همان بدو ورود به ايران از مرز عشق‌آباد، ارتباط خود را با سران ايل‌ها آغاز مي‌كند كه البته نه از سر اتفاق، بلكه از قبل برنامه‌ريزي شده است. وي هنگامي كه از عشق‌آباد وارد خاك ايران مي‌شود و به سمت قوچان پيش مي‌رود، در انتظار است تا مستقبلين اعزامي از سوي ايلخان به پيشوازش بيايند و او را طي مراسمي وارد قوچان و محل سكونت بزرگ منطقه نمايند: «تعجب بسيار داشتم كه مركب يا كسي از جانب خان پيشواز نيامده بود آن هم با وجود رسم استقبال كه در مراكز اداري دولت ايران نسبت به خارجي‌ها مرعي مي‌دارند و مقدماتي كه روز قبل فراهم شده بود.»(ج1،ص147) پر واضح است كه دولت و مقامات محلي براي هر خارجي وارد شده به ايران، مراسم استقبال رسمي تدارك نمي‌ديدند و اگر براي كرزن چنين برنامه‌اي پيش‌بيني شده است، طبعاً بايد بپذيريم كه او نه به عنوان يك خبرنگار، بلكه با وجهه و حيثيت ديگري وارد ايران شده است و بر همين مبنا نيز امكانات ويژه‌اي از سوي نمايندگي‌هاي سياسي، اقتصادي و مراكز تلگراف انگليس در اختيار او قرار داده مي‌شود. بديهي است پيش‌بيني مراسم استقبال از وي نيز برمبناي تمهيدات نمايندگي انگليس در مشهد بوده است و جالب اين كه پس از ايجاد وقفه در مراسم استقبال، اين انگليسي بظاهر خبرنگار، از ابراز ناخشنودي نسبت به اين مسئله خودداري نمي‌كند: «پس در خارج ديوار شهر توقف و تحت‌ چنان شرايطي از ورود خودداري نمودم و سرپيشخدمت افغاني خود و يكي از سواران تركمن را به منزل‌ خان فرستادم كه به او اطلاع دهند كه من سر موقع مقرر وارد شدم و از بي‌احترامي كه شده است تعجب دارم.»(ج1، صص8-147) جالبتر آن كه اين ابراز ناراحتي، به فاصله بسيار كوتاهي تأثيرات خود را نمايان مي‌سازد: «پس از ده دقيقه سروصداي سم ستوري برخاست و حدود هشت تا ده سوار كه چهار نعل جلو مي‌آمدند، درشكه فرسوده‌اي را كه دو يابوي ابرش مي‌كشيدند و بر يكي از آنها محلي مشرف به در آماده كرده بودند همراه آوردند... چون احساسات جريحه‌ دارم بدين نحو تسكين يافته بود بر آن ارابه سوار شدم... سواران خان پيشاپيش چهار نعل ميراندند و در كوچه و بازار با سرعتي حيرت‌انگيز راه را براي عبور باز مي‌كردند.»(ج1، ص148) مسلماً قائل شدن چنين شأني براي كرزن صرفاً به سبب شخصيت فردي او- هرچه باشد- نيست، بلكه حاصل تلاش مستمر بريتانياي استعمارگر و عوامل و كارگزارانش در طول دهها سال حضور در اقصي نقاط ايران به منظور نفوذ در اركان حكومتي و نيز قدرتهاي محلي و سران ايلات و عشاير، به حساب مي‌آيد. البته بايد اذعان داشت كه عوامل انگليس در جمع‌آوري اطلاعات مختلف نيز تبحر و پشتكار خيره كننده‌اي داشته‌اند و به همين خاطر بر جوانب مختلف زندگي آنها اشراف يافته‌اند. نمونه‌اي از اين مسئله را در خلال نوشته‌هاي كرزن راجع به گفتگوي خود با اميرحسين خان مي‌توان ملاحظه كرد. وي با اشاره به سخنان اين خان قوچاني در مورد مقاومت سرسختانه در برابر قواي روسها چنانچه قصد تصرف ايالت خراسان را داشته باشند، براي اثبات مزورانه بودن اين اظهارات، به نامه‌اي اشاره مي‌كند كه همين خان ده سال پيش به «گرود كف» روسي، نگاشته و در آن در مقام تعريف و تمجيد روسها خاطرنشان ساخته بود: «مگر حضرت مسيح جديدي ظاهر شود و ملتي به درستي و نيكي مردم روس پرورش دهد.»(ج1،ص161) البته كرزن نمي‌گويد وي چگونه توانسته به نامه شخصي ايلخان قوچان كه ده سال پيش براي يك مقام روسي نگاشته شده است، دست پيدا كند، اما از همين نكته مي‌توان به ميزان و نوع فعاليتهاي عوامل انگليس در ايران و ديگر مناطق حضور آنان در نيمكره شرقي پي برد. البته اطلاعاتي كه كرزن راجع به ايل‌ها و طوايف مستقر در بخشهاي جنوبي كشور بيان مي‌دارد به مراتب وسيع‌تر و دقيق‌تر است كه طبعاً حكايت از اهميت ويژه اين مناطق براي استعمار بريتانيا دارد. او در بيست و چهارمين فصل از كتاب خويش كه به بررسي وضعيت ولايات جنوبي اختصاص دارد، عمق دانسته‌هاي خويش را درباره اقوام ساكن در اين نواحي- كه طبعاً از منابع و اطلاعات به جا مانده از پيشينيان نيز بهره زيادي گرفته است- به رخ خوانندگان مي‌كشد. تاريخچه زندگي هر ايل و طايفه، نام سران و بزرگان، محل سكونت، ميزان قدرت نظامي، روابط با حكام محلي و حكومت مركزي و انبوهي از نكات و مسائل ديگر، جملگي‌ حاكي از آنند كه انگليسي‌ها براي تثبيت و گسترش پايه‌هاي نفوذ و قدرت خود در ايران و بويژه مناطق جنوبي آن- كه ميراث مشروع خود مي‌انگاشتند- تا چه حد به جمع‌آوري اطلاعات پرداخته و براي ايجاد ارتباطات مطلوب خويش با ساكنان اين مناطق به چه ميزان تلاش كرده‌اند. اين اطلاعات و ارتباطات را كه به انحاي گوناگون مورد بهره‌برداري آنان قرار مي‌گرفته است در مجموع مي‌توان به دو بخش كلي تقسيم كرد؛ نخست به منظور برقراري روابط دوستانه براي ايجاد نوعي وابستگي مالي، نظامي و فرهنگي به خود، به طوري كه قادر باشند در هر زمان از اين طيف وابستگان محلي خويش در جهت اعمال فشار بر دولت مركزي و پيشبرد اهدافشان در منطقه بهره گيرند، اما بهره‌برداري ديگري كه توسط انگليسي‌ها از اطلاعات گسترده خويش صورت مي‌گرفت، تسهيل كار آنان در جهت سركوب مقاومتهايي بود كه در برابر نفوذ و حاكميت اجنبي‌ها، ميان ساكنان اين مناطق شكل مي‌گرفت و حتي گاه به درگيريهاي نظامي نيز كشيده مي‌شد. استعمار انگليس در طول زمان با جمع‌آوري اطلاعات راجع به تعداد نفرات هر ايل و طايفه، توان رزمي، نوع اسلحه‌هاي سبك و سنگين، ائتلافها و اختلافها ميان طوايف مختلف، روحيات و خلقيات رؤسا و زعماي هر قوم، عوارض طبيعي هر منطقه و استحكامات دفاعي نظامي و انبوهي از مسائل ديگر، قادر بود طرحها و برنامه‌هاي سركوبگرانه خود را با دقت نسبتاً بالايي طراحي كند و به مرحله اجرا گذارد.يكي از نمونه‌هاي جالب در اين زمينه مربوط به «قبيله محسين» از اعراب ساكن نواحي خرمشهر است. كرزن ضمن تشريح و توصيف قبايل عرب مناطق جنوب غربي ايران، به ارائه توضيحاتي دربارة اين قبيله نيز مي‌پردازد كه در آن هنگام تحت رياست «شيخ مزعل» برادر بزرگتر «شيخ خزعل» قرار داشته است. از آنچه كرزن راجع به روابط شيخ مزعل از يك سو با دولت مركزي ايران و ازسوي ديگر با انگليس بيان مي‌دارد بخوبي پيداست كه انگليسي‌ها در حال بهره‌برداري از شرايط به نفع خويش هستند تا بتوانند حاكمان قبيله محسين را به طور كامل در اختيار خود بگيرند. نخستين نكته‌‌اي كه در اين باره جلب توجه مي‌كند ثروت انبوه شيخ مزعل و منشأ آن است كه از تجارت با مستعمره انگليس براي وي حاصل آمده است: «مي‌گويند خيلي ثروتمند است و از راه تجارت اسب با بمبئي ثروتي سرشار اندوخته است.»(ج2،ص397) قاعدتاً اين رئيس قبيله آگاه است كه لازمه استمرار اين تجارت و ثروت‌اندوزي‌هاي بيشتر، حفظ روابط حسنه با دولت انگليس است. از سوي ديگر وجود پاره‌اي سوءظن‌ها و بدبيني‌ها ميان او و حكومت مركزي ايران علي‌رغم روابط ظاهراً عادي ميان آنها، زمينه‌ بسيار مهمي براي انحراف نگاه شيخ مزعل به سوي انگليس به عنوان پشتيبان خود فراهم مي‌كند كه صدالبته انگليس نيز از اين فرصت طلايي كمال بهره‌برداري را به عمل مي‌آورد: «در حال حاضر روابط شيخ مزعل خان و دولت ايران به وجه بارزي عادي و قرين هم‌آهنگي است، اما اين سركرده عرب از ديرباز نسبت به آينده سخت‌ نگران مي‌نمايد. در چندين سال اخير وي مشاهده كرده است كه سياست دولت ايران از بين بردن تدريجي همه مناصب و مقامات نيمه مختار بيگانگان و تمركز قدرت اجرائيه است... چنانكه طبيعي است و غرايز خود او هم حاكي است وي از دوستان انگلستان محسوب مي‌شود و با اين دولت و بخصوص آقاي رابرتسن (كنسول بصره) روابط صميمانه قديمي داشته است...»(همان) اگرچه توضيحات كرزن راجع به شيخ مزعل و روابط او با انگليس به همين مقدار خلاصه مي‌شود، اما پيگيري حوادث در اين منطقه از كشورمان حاكي از آن است كه روند نفوذ استعمار و وابسته‌سازي جانشين شيخ مزعل، يعني شيخ خزعل با جديت دنبال گرديد و هنگامي كه كرزن خود بر تخت نايب‌السلطنه هندوستان تكيه زده بود، خرمشهر و مناطق اطراف آن تحت حاكميت يكي از وابسته‌ترين افراد به انگلستان قرار داشت. اين مسئله نشان مي‌دهد كه اگرچه دولت ايران سياست «تمركز قدرت اجرائيه» را از همان دوران ناصرالدين شاه در پيش گرفته بود و بدين منظور آن‌گونه كه كرزن مي‌گويد «سركرده‌هاي با عنوان يكي بعد از ديگري» بركنار شده بودند، اما به دلايلي امكان عملي ساختن كامل اين سياست براي دولت مركزي فراهم نيامده بود. بسهولت مي‌توان تصور كرد كه يكي از موانع جدي عدم توفيق دولت در بسط و تحكيم حاكميت خود در آن دوران، ناهمخوان بودن اين سياست با منافع دولت انگليس بوده است. در واقع سر برآوردن شخصي مانند شيخ خزعل و پهن كردن بساط خودرأيي در جنوب غربي كشور، جز از طريق حمايتهاي آشكار و پنهان انگليس امكان‌پذير نبوده است. هنگامي كه ميزان حضور انگليس در خليج‌فارس و رابطه ميان آنها با شيوخ عرب در سرتاسر سواحل اين خليج را در نظر داشته باشيم، تحليل چرايي و چگونگي ارتباط ميان شيخ خزعل وكارگزاران استعمار كار چندان مشكلي نخواهد بود.اما نكته درخور توجه، چرخش سياست انگليس با ورود عامل جديدش به عرصه سياست ايران پس از كودتاي 1299 است. هنگامي كه دولت بريتانيا در جهت تأمين منافع خود، تصميم به استقرار حكومتي دست نشانده، اما داراي تمركز قدرت داخلي در ايران مي‌گيرد، كليه امكانات و اطلاعات خويش را بدين منظور در اختيار رضاخان قرار مي‌دهد و راهها را براي او باز مي‌نمايد. در ماجراي خلع شيخ خزعل از اريكه قدرت وابسته به خود، اين نقش آفريني انگليسي‌ها به نحو بارزي مشهود است. اگرچه پس از كشف نفت در مسجدسليمان، نقش شيخ خزعل براي انگليسي‌ها بسيار افزايش يافته بود تا جايي كه در سال «1917، در مراسمي علني به خزعل مدال همايوني (GCIE) بريتانيا اهدا شد و از آن پس او را سِر شيخ خزعل خواندند»(سيروس غني، همان، ص356) اما هنگامي كه ديگر نيازي به اين مهره نداشتند و حركت ديگري را در ايران سامان داده و آغاز كرده بودند، در پاسخ به پيامها و انتظارات شيخ خزعل براي برخورداري از حمايت حامي ديرينه خود، مكدونالد وزير امور خارجه وقت انگليس طي پيامي، مسئله را براي او كاملاً واضح و روشن ساخت: «بايد به آن جناب هشدار دهم كه كاسه صبر حكومت ايران به زودي لبريز خواهد شد و در صورت رويداد اسفبار مخاصمات، ‌نبايد انتظار هيچ‌گونه همدردي از من داشته باشيد.»(همان، ص 363)بي‌ترديد نحوه عملكرد و برخورداري از قدرت مانور بالا، علاوه بر قدرت نظامي نيازمند اطلاعات وسيع و گسترده‌اي بود كه بايد آن را حاصل تلاشهاي كرزن و كساني امثال او دانست، كما اين كه كرزن خود در تدوين كتابش بارها به مكتوبات ديگر مأموران سياسي و نظامي انگليس در ايران اشاره و استناد مي‌كند. اما فارغ از اين رده از مسئولان انگليسي، اساساً كشيده شدن خطوط تلگراف در ايران از آنجا كه مستلزم حضور تعداد زيادي مهندس و تلگرافچي انگليسي در اقصي نقاط خاك كشور ما بود، امكان بسيار خوبي را در اختيار استعمارگران براي نفوذ ميان اهالي مناطق مختلف و كسب اطلاعات فراوان از آنها كرد: «در حين مسافرت در ايران خوش آيندترين پيش آمد ورود به خانه اين نفرات است كه در فواصل شصت ميل يا بيشتر در سراسر راه واقع شده است و مأمور انگليسي در اين مراكز بين راه نهايت مهمان‌نوازي را مبذول مي‌دارد و بر سبيل قاعده، اطلاعات فراواني راجع به حوزه كار خود كه ديرزماني در آنجا زيسته است، داراست.»(ج2،ص730)از نظر اين انگليسي زيرك، اين موقعيت مأموران تلگراف، به هيچ وجه نبايد مورد غفلت قرار گيرد و ضرورت دارد تا بيشترين بهره‌برداري اطلاعاتي از آن به عمل آيد: «جا دارد كه بعضي از اين مأموران اجازه مسافرت در داخله و جمع و جور كردن اطلاعات داشته باشند، همان كاري كه در ابتداي امر مهندسان مكلف به انجام آن شده بودند. بايد كه مديران اين دستگاه با نمايندگان رسمي ما در ارتباط باشند و در پيشرفت كار ايران كه مطمح نظر ماست سهم بيشتري را احراز كنند.»(ج2،ص735) البته كرزن لحن كلام خود را در اين فراز به گونه‌اي ترتيب داده است كه گويي آنچه وي بيان مي‌دارد صرفاً يك نظريه است و چندان به مرحله عمل نرسيده است كما اين كه چند سطر بعد وي هشداري به اين مضمون نيز چاشني كلامش مي‌نمايد: «اظهار اين نكته نيز بسيار روا كه اگر مأموران تلگراف اجازه مختصري هم يابند، بدهوا مي‌شوند، از انجام تكاليف اصلي خويش باز مي‌مانند و راه خبرچيني ناپسند پيش مي‌گيرند كه اگر با سفارت مربوط باشند براي دولت انگليس مسئوليت‌هاي بزرگ ايجاد خواهند كرد.»(ج2،ص736) البته اگر نيك به اظهارات كرزن بنگريم، مشاهده مي‌شود كه مهندساني كه براي مسيريابي خطوط تلگراف و كشيدن سيمها و داير كردن دفاتر، به ايران اعزام شده بودند، «مكلف» به «جمع و جور كردن اطلاعات» در داخل ايران بوده‌اند و طبعاً خاطره و تجربه بسيار خوشايندي را براي دولت انگليس برجاي نهاده‌اند؛ لذا چه دليلي مي‌تواند داشته باشد كه آن دولت، اين كار را از طريق مأموران مستقر در ايران ادامه ندهد تا همواره بتواند آخرين اطلاعات را در زمينه‌هاي مختلف در اختيار داشته و به زنجيره حوادث در اين سرزمين آن‌گونه كه مطلوب خود اوست،‌ شكل بدهد. از طرفي، با توجه به نوع نگاه كرزن مي‌توان تصور كرد هنگامي كه وي مسند نايب‌السلطنه هند را در اختيار گرفت، مأموران انگليسي حاضر در ايران كه عمدتاً تحت نظر حكومت هندوستان قرار داشتند، چه راه و رويه‌اي را پيش گرفته‌اند. براي آن كه بتوان به نقش و نحوة دخالت استعمار از طريق مأمورانش در شكل دادن به مسائل ايران پي برد، اشاره به يك نمونه كه بارها نيز در اين كتاب از آن ياد شده است، مي‌تواند روشنگر باشد: «اطلاعات بسيط ژنرال گلداسميد در كار مكران كه آن را در حين سيم‌كشي تلگراف از كراچي به جاسك تحصيل كرده بود در سال 1871 در مورد اختلاف مرزي ايران و بلوچستان او را داور طرفين ساخت و سرانجام وي به تعيين حدود و علامت‌گذاري مرزي بين دو سامان پرداخت.»(ج2،ص734) همان‌گونه كه مي‌دانيم در اين به اصطلاح «داوري»، بخش وسيعي از خاك ايران از سرزمين اصلي خود جدا گشت و بدين ترتيب يكي از طرحهاي استعمار در اين منطقه به مرحله عمل درآمد. جالب اين كه كرزن در يك موضعگيري توجيه‌گرانه، رأي ژنرال گلداسميد را حافظ منافع ايران به شمار مي‌آورد: «هر ناظر مستقلي بدون شك مي‌پندارد كه رأي حكميت او به نفع ايران تمام شده است، زيرا كه ايرانيان تنها قسمت سودبخش واقعاً با ارزش آن سرزمين را كه نسبت به آن هم ادعاي مالكيت تاريخي و هم تصرف عملي داشته‌اند، به دست آوردند.»(ج1،ص314) اين در حالي بود كه حاكميت ايران بر كل ايالت سيستان محرز بود و در صورت عدم مداخله انگليس، دولت مركزي قدرت اعمال حاكميت بر اين بخش از كشور خود را داشت. در واقع اين نحوه برخورد را بايد ادامه همان عملكردي دانست كه استعمارگران انگليسي در ماجراي هرات از خود نشان دادند و در آن واقعه با دخالت نظامي، امكان اعمال حاكميت ايران بر اين بخش از سرزمين خود را براي هميشه از آن ستاندند. موضع‌گيري مغرورانه كرزن در قبال واقعه هرات نيز براي هر ايراني بسيار آزار دهنده است و اوج آن هنگامي است كه وي به تخطئه پيشنهاد «لرد بيكونسفيلد ديزرائيلي» نخست‌وزير انگليس مبني بر استرداد هرات به ايران در سال 1878 مي‌پردازد و آن را به مثابه خط بطلان كشيدن «بر يكي از چند اصل تغييرناپذير» انگليس در منطقه آسياي مركزي طي قرن نوزدهم قلمداد مي‌كند.(ج2، ص696)بررسيهاي تاريخي و باستانشناسانه آثار و ابنيه به جا مانده از دوران پيش از اسلام، يكي ديگر از دلمشغولي‌هاي كرزن به هنگام حضور در ايران است و بايد گفت كه وي در اين زمينه نيز تلاش كرده است تا مبادا موردي از نگاه او مخفي بماند. البته آثار باستاني ايران در مناطق مختلف، پيش از كرزن مورد بررسي ديگر اروپايياني كه پيش از وي به ايرانگردي پرداخته بودند، واقع شده و مشاهدات و نظريات تمامي آنها توسط اين انگليسي پرخوان، مورد مطالعه قرار گرفته بود. بنابراين او در بازديدهايي كه از اين آثار به عمل مي‌آورد، همواره ديدگاههاي ديگران را مد نظر دارد و به ارزيابي ميزان صحت و سقم نظريات و برداشتهاي آنها نيز مي‌پردازد. به علاوه اينكه كرزن آثار باستاني موجود در اروپا، شمال آفريقا و بين‌النهرين را هم از نظر گذرانيده و لذا از توان بررسي‌هاي تطبيقي ميان آثار باستاني موجود در ايران و نواحي مذكور برخوردار است.از آنجا كه تخت‌جمشيد بزرگترين مجموعه آثار تاريخي در ايران است، طبعاً بيشترين توضيحات كرزن را نيز در مورد اين دسته از آثار به خود اختصاص داده است كه بعضاً نكات قابل تأملي در آن مشاهده مي‌گردد. نخستين نكته، مكتوم بودن نام واقعي تخت‌جمشيد است: «معلوم نيست چه نام واقعي قديمي ايراني را داريوش و جانشين‌هاي وي براي مقر و كاخ‌هاي خود كه در جلگه‌هاي مدوس و آراكس ساخته بودند و فعلاً به استخر و پرسپوليس (تخت‌جمشيد) معروف‌اند به كار مي‌برند. نام نخستين راجع به شهر و مقر اهالي و عنوان ثانوي، خاص كاخ‌ها و عمارات پادشاهي بوده است. اما اسم استخر در هيچ كدام از كتاب‌ها و آثار يوناني ديده نمي‌شود و گمان مي‌رود كه از اصل پهلوي باشد، در صورتي كه كلمه پرسپوليس كه عنوان جهاني آنجا شده است تا ظهور اسكندر كه دويست سال هم از برپا ساختن آن بناها گذشته بود شنيده نشده بوده است و بنا بر ارتباطي جناسي رفته رفته رواج يافته است.»(ج2، ص162)نكته‌اي كه كرزن به دقت بر آن انگشت مي‌گذارد، از نگاه تاريخي نكته‌اي بسيار مهم و درخور توجه است. چرا در حالي كه گفته مي‌شود در محل كاخ‌هاي تخت‌جمشيد هر ساله‌ مراسم بسيار باشكوهي برگزار مي‌گرديده و از ملل و اقوام مختلف امپراتوري ايران در آن گرد مي‌آمده‌اند، نبايد نام اين محل مهم در جايي ذكر گردد و حتي در كتيبه‌هاي نقر شده در همان محل، اگرچه اسامي كاخ‌ها آمده، نام كلي محل و موقعيتي كه امروزه به عنوان تخت‌جمشيد مي‌شناسيم، قيد نشده باشد؟ جالب اين كه در متن «كتاب مقدس» يا تورات كه بايد آن را به عنوان كهن‌ترين متني به حساب آورد كه نام پادشاهان هخامنشي ازجمله كوروش، كمبوجيه، داريوش، اَخشُورش پادشاه (خشايارشا) و اَرتَحشَستا (اردشير) در آن به چشم مي‌خورد نيز هيچ نام و يادي از تخت‌جمشيد و استخر نيست حال آن كه از «دارالسلطنه شوشن»، «آراراط»، «اشكناز»، «بابل»، «اورشليم» و بسياري اماكن ديگر، در آن ياد شده است. به هر حال پاسخ واقعي اين سؤال و ابهام هرچه باشد، در بخشي از نوشتار كرزن به نكته‌اي برمي‌خوريم كه مي‌تواند فرضيات و احتمالاتي را به ذهن متبادر سازد: «در موقع حفريات تپه‌اي كه در عقب كاخ داريوش است آقايان استولزه و اندريس چيزي جز خرده ريزه‌هاي بنائي نيافته بودند كه حاكي از اين بود كه كار ساختماني ناتمام مانده و شايد هم در اثر پيش آمد جنگ يا بلهوسي فرمانروا متوقف شده و خيلي هم محل احتمال است كه با سقوط خود پادشاه كار تعطيل شده باشد. از اين قبيل شواهد در قسمت‌هاي ديگر ايوان نيز ديده مي‌شود مثلاً جاهايي را براي نقش و كتيبه صاف و آماده كردند، بدون اين كه چيزي منقوش شده باشد و سنگ‌هائي ديده مي‌شود كه تيشه¬كار فقط نيمي از آن را پرداخته و بقيه را ناتمام گذاشته است. استولزه حتي مبالغه و اظهارنظر مي‌كند كه شايد تمام ستون‌هاي كاخ خشيارشا را نصب نكرده بودند وگرنه بايستي كه خرابه‌هاي زيادتري باقي مانده باشد.»(ج2،ص224) اين نظريه كرزن مبني بر ناتمام ماندن كار احداث بناهاي تخت‌جمشيد، بعدها مورد تأييد باستان‌شناساني كه كار حفاري در اين محوطه را از سال 1310 آغاز كرده بودند، قرار مي‌گيرد. اريش ف. اشميت كه از سال 1313، به دنبال استعفاي ارنست هرتسفلد عهده‌دار كاوشهاي علمي در تخت‌جمشيد مي‌شود، خاطرنشان مي‌سازد: «تا آنجا كه مي‌دانيم آخرين الواح عيلامي از پرداخت مزد هزار و صد و چهل و نه كارگر ساختماني تا پايان پنجمين سال سلطنت آن پادشاه [اردشير اول فرزند خشايارشا] يعني مارس يا آوريل سال 459 قبل از ميلاد سخن مي‌گويد. در اينجا اسناد پرداخت خزانه ناگهان متوقف مي‌شود.» وي در ادامه مي‌افزايد: «در مورد فقدان الواح خزانه بعد از 459 قبل از ميلاد، اگر اينطور تصور رود كه بعد از آن تاريخ اينگونه اسناد را روي اشياء خراب شدني ضبط مي‌نموده‌اند، چندان درست به نظر نمي‌آيد. بلكه به نظر ما اداراتي كه مسئول اسناد مزبور بودند باز هم به محل ديگري كه شايد يكي از قسمتهاي تالار تخت‌ باشد انتقال يافته بودند. اين تغيير محل ممكن است قبل از تكميل ساختمان آن تالار و يا هم زمان با آن صورت گرفته باشد و اين زماني است كه فعاليت ساختماني در صفه تخت‌جمشيد براي مدت صد سال متوقف گرديد.»(اريش ف. اشميت، تخت‌جمشيد، مترجم دكتر عبدالله فريار، تهران، انتشارات اميركبير با همكاري مؤسسه‌ انتشارات فرانكلين، 1342، ص42) به هر حال آن‌گونه كه اشميت مي‌گويد برخي از بناهاي موجود در اين محوطه هيچ‌گاه تكميل نشدند: «از آثار موجود به خوبي هويدا است كه ساختمان دروازه جانب شمال حياط شمالي تالار تخت، هرگز پايان نيافته است.»(همان)آن‌گونه كه از سخنان كرزن و نيز توضيحات اشميت نيك پيداست، قطع فعاليتهاي ساختماني و عمراني در محوطه تخت جمشيد، كاملاً به صورت ناگهاني روي داده است. براستي چه عاملي مي‌تواند موجب چنين اتفاقي شده باشد؟ آن‌گونه كه در تاريخ آمده است، تهاجم سپاه اسكندر مقدوني به ايران بيش از يكصدسال پس از اين اتفاق، يعني در حوالي سال 334 ق.م اتفاق افتاد و شكست نهايي سپاه هخامنشيان در 333 ق.م رقم خورد. بنابراين بايد در پي واقعه‌اي ديگر بود كه در همان حوالي رخ داده باشد. طرح مسائلي از قبيل بلهوسي فرمانروا توسط كرزن هم بي‌مبناتر از آن است كه ارزش پرداختن داشته باشد. همچنين جنگ خاصي نيز در آن هنگام- به معناي نبرد دو كشور با يكديگر - روي نداده است كه اگر چنين بود يقيناً كرزن مطالبي راجع به آن مي‌دانست و مورد اشاره قرار مي‌داد. مرگ پادشاه را هم نمي‌توان علت اين قطع ناگهاني كار در تخت‌جمشيد به شمار آورد؛ چراكه پادشاه بعدي بلافاصله ادامه كار را مي‌گرفت، كما اين كه پس از مرگ داريوش، خشايارشا چنين كرد. بنابراين بايد به دنبال اتفاق خاصي بود كه در همان محدوده زماني روي داده باشد و اتفاقاً رد چنين واقعه‌اي را در تورات مي‌توان يافت. در «كتاب استر» از «عهد عتيق» به شرح ماجرايي پرداخته شده است كه يهوديان از آن به عنوان «پوريم» يا «فوريم» ياد مي‌كنند. در اين واقعه كه در زمان «اخشورش پادشاه» يا خشايارشا در گستره‌اي به وسعت «127 ولايت كه از هند تا حبش بود» و تحت حاكميت او قرار داشت روي داده است، به نوشته تورات، يهوديان در يك روز هفتاد و هفت هزار نفر از اهالي ساكن در اين ايالات را قتل‌عام مي‌نمايند: «پس يهوديان جميع دشمنان خود را بدم شمشير زده كشتند و هلاك كردند و با ايشان هرچه خواستند به عمل آوردند، و يهوديان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را به قتل رسانيده هلاك كردند... و ساير يهودياني كه در ولايتهاي پادشاه بودند جمع شده براي جانهاي خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خويش را كشته بودند از دشمنان خود آرامي يافتند اما دست خود را به تاراج نگشادند.»(تورات، كتاب استر، باب نهم)اين نزديكترين واقعه تاريخي مكتوب و مستند به زماني است كه «ناگهان» كارها و فعاليتها در تخت‌جمشيد از حركت باز مي‌ايستد؛ به طوري كه به تعبير كرزن، استاد تيشه¬كار فرصت تكميل نقش نيمه‌كاره بر روي سنگ را نيافته و به تعبير اشميت، در حالي كه تا پيش از آن اسناد پرداخت دستمزد بيش از هزار نفر كارگر موجود است، ناگهان اين اسناد متوقف مي‌شود؛ گويي روز پس از آن حتي يك كارگر نيز در آنجا كار نمي‌كرده است، و به عبارتي، گرد مرگ بر آن محيط پاشيده شده بود.اگر ميزان خطاهاي احتمالي درباره تخمين زماني وقايع مربوط به 2500 سال پيش را در نظر بگيريم، آن‌گاه اين دو واقعه- پوريم و ناتمام ماندن ناگهاني فعاليتهاي ساختماني در تخت‌جمشيد- به حدي در نزديكي و مجاورت يكديگر قرار مي‌گيرند كه دستكم مي‌توان فرضيه‌ها و احتمالات جدي را درباره ارتباط آن دو با يكديگر در نظر گرفت. اما جالب اينجاست كه اين انگليسي تاريخ دان كه در جاي جاي كتاب، وسعت اطلاعات تاريخي خود را به رخ خوانندگانش مي‌كشد، درباره اين موضوع، اقدام به دادن نشاني‌هاي غلطي مانند بلهوسي پادشاه يا جنگ‌هاي خارجي و مرگ پادشاه مي‌كند و حتي از اشاره‌اي گذرا به واقعه پوريم كه دستكم مي‌تواند در حد يك احتمال و فرضيه مطرح باشد، اجتناب مي‌ورزد. اين در حالي است كه اندكي بعد، كرزن با بهره‌گيري از قوه تخيل و گام نهادن در وادي احتمالات، اگرچه تأكيد مي‌كند كه هيچ‌گاه در تخت‌جمشيد « همه بناها تمام نشده بود و يا دست كم چندين عمارت به مرحلة اتمام نرسيده و دلايلي اقامه كرده‌ايم كه لااقل يك بنا به دست اسكندر ويران شده بوده»(ج2، ص231) اما در پاسخ به اين سؤال كه «در چه دوره‌اي حجاري‌ها و ساختمان‌ها به صورت مخروبه كنوني درآمده‌اند» خاطر نشان مي‌سازد: «به احتمال قوي از زمان هجوم تازيان آثار فنا و زوال عمدي و خراب‌كاري كلي آغاز شده است، هرجا كه در دسترس آنان بود تصاوير پادشاهان را مخدوش كردند و هرگونه اسباب خرابي و آسيب به كار بستند.»(همان)البته مسئله مهمتر از احتمالات غيرمستند كرزن، يافتن پاسخ اين سؤال است كه چرا هرگز بناي تخت‌جمشيد به مرحله اتمام نرسيد و همواره نيمه كاره باقي ماند؟ چرا پس از وقفه‌اي يكصدساله در كارهاي ساختماني آن - به گفته اشميت - هيچ كس درصدد برنيامد تا آن نقش نيمه‌كاره را تكميل كند و يا بر سطوح صيقلي شده آماده، نقشي بيندازد يا به اتمام بناهاي ايوان شمالي تالار تخت بپردازد؟ خلاصه آن كه چرا انبوهي از كارها نيمه تمام تا عصر حاضر در آن بنا بر جاي مانده است؟ از طرفي مسئله سقف كاخهاي موجود در تخت‌جمشيد و نيز آتش‌سوزي در اين محوطه، ازجمله معماهاي حل نشده راجع به اين محوطه باستاني است و توضيحات كرزن نيز گرهي از اين معما نمي‌گشايد. وي ابتدا در پاسخ به اين سؤال كه آيا بناهاي تخت‌جمشيد به وسيله اسكندر دچار حريق گرديده است يا خير؟ خاطر نشان مي‌سازد كه هيچ يك از «جهانگردان قبلي به هيچ وجه اثر خرابي از حريق در هيچ كدام از بناهاي ايوان نيافته‌اند و حيران بودند كه چگونه داستان حريق را كه تقريباً همة مورخان يك ندا شرحش را باز گفته‌اند، با اين موضوع تطبيق دهند كه اسكندر يك يا چند بنا را به آتش كشيده بود.»(ج2، ص222) آن‌گاه وي «كشفيات اخير» را موجب حل شدن اين معما به شمار مي‌آورد. اين كشفيات نيز صرفاً در «تالار صد ستون» بوده است: « در حفريات سيزده سال پيش به لاية رسوبي ضخيمي از خاكستر برخوردند كه در اثر تجزية ميكروسكوپي معلوم شد كه از سوخته‌هاي چوب سرو بوده است و اين ماده در هيچ يك از عمارت‌هاي ديگر به دست نيامد. از اين رو محتمل است كه خاكستر متعلق به چوب سقفي باشد كه در اثر حريق فرو ريخته و سرستون‌ها و استوانه‌ها را كه مظهر شكوه و عظمت قديم بوده در همان‌جا فرو انداخته است.»(همان)نكته ابهام‌آميز در اظهارات كرزن آن است كه چگونه مي‌توان تصور كرد كه يك سقف عظيم چوبي آتش بگيرد اما تنها اثر آن، لايه‌اي از خاكستر بر كف تالار باشد بي‌آن كه هيچ اثري از آتش سوزي بر ديوارها و دروازه‌هاي آن تالار به چشم بخورد؟ ابهامات عظيم‌تر هنگامي رخ مي¬نمايد كه نخستين جلد از كتاب «تخت‌جمشيد» حاوي مشاهدات اشميت به عنوان مسئول حفاريهاي باستان‌شناسانه در اين محوطه باستاني، در سال 1953 توسط انتشارات دانشگاه شيكاگو منتشر مي‌شود. وي پس از اشاره به گزارش «اشتولزه» كه كمي بعد از خاك‌برداريهاي فرمانفرماي فارس در سال 1877، خاكسترهاي موجود در كف تالار را مورد بررسي قرار داده بود،‌ خاطر نشان مي-سازد:‌ «پرفسور هرتسفلد اشاره مي‌كند كه اين طبقه زغال و خاكستر به ضخامت يك تا سه پا بوده است و تأثير حريق را در بقاياي ستونها تشريح مي¬نمايد و عقيده دارد كه اين تالار پر از اشياء قابل احتراق بوده است... از طرف ديگر حريق آنطور كه از ظاهر ستونهاي شكسته مستفاد مي‌شود به آن شدتي كه پرفسور هرتسفلد شرح مي‌دهد نبوده در عين حال نيز تأثير آن بر ستونها چندان ناچيز نبوده است كه اشتولزه مي‌گويد و اظهار مي‌دارد.»(اشميت، همان، ص131) همچنين اشميت در جاي ديگري مشاهدات خود را از تالار آپادانا اين گونه بيان مي‌كند:‌ «ضمن خاكبرداري گوشه جنوب شرقي تالار اصلي آپادانا شواهد تازه‌اي به دست آمد كه مي‌رساند كاخ آپادانا در اثر حريق شديدي منهدم گرديده است. تأثير آتش در اينجا از اطاقهاي انبار و برج جنوب شرقي بيشتر مشهود است و حرارت آتش در تالار به قدري زياد بوده كه خشتهاي زير گچكاري سبز خاكستري رنگ ديوار تا حدودي پخته و رنگ آنها به قرمز كمرنگ تبديل يافته است و نيز قسمت عمده‌ پوشش سبز خاكستري رنگ كف اطاق به عمق پنج ميليمتر تا يك سانتيمتر سوخته و سياه گرديده است. محلهاي قابل احتراق بنا عبارت بوده از قسمتهاي چوبي سقف از قيبل الوارهاي سرو لبناني و درها و چارچوبها و تنكه‌هاي چوبي پشت پنجره‌ها كه احتمالاً ‌وجود داشته است.»(همان، ص78) اگر توضيحات كرزن را حدود چهل سال پيش از آغاز كاوشهاي مؤسسه شرقي دانشگاه شيكاگو در تخت‌جمشيد، به ياد داشته باشيم،‌ وي بر اين نكته تأكيد ورزيده بود كه كليه جهانگردان پيش از وي و همچنين خود او «به هيچ وجه اثر خرابي از حريق در هيچ كدام از بناهاي ايوان نيافته‌اند» حال آنكه اشميت از چنان حريق سوزاني در كاخ آپادانا سخن مي‌گويد كه موجب تغيير رنگ خشتهاي زير گچكاري ديوار گرديده يا به گفته او آثار شعله‌ آتش بر ستونهاي كاخ صد ستون باقي مانده است. براستي چگونه مي‌توان سخنان كرزن و اشميت را با يكديگر جمع كرد، ‌ضمن آن كه نبايد فراموش كنيم كرزن مشاهده‌گري دقيق، حساس و باتجربه بود و اظهارات وي درباره تخت‌جمشيد بارها در كتاب اشميت نيز مورد استناد واقع شده است.از آثار باستاني كه بگذريم، ‌مشاهدات كرزن پيرامون وضعيت حكومت در ايران، پادشاه و خاندان شاهي و وزيران و نيز مؤسسات و تأسيسات مدني و مدرن راه يافته به جامعه ايران نيز همچون ديگر مطالب او، حاوي نكته‌هاي فراواني است. اما در ميان انبوهي از اين دست نكات، ‌انتظار خواننده‌اي كه به دنبال يافتن برخي واقعيات پشت پرده سياست ايران در لابلاي گفته‌هاي كرزن است، برآورده نمي‌شود؛ چراكه اين انگليسي نكته¬سنج، بخوبي مي‌داند در مورد چه مسائلي بايد سخن بگويد و درباره كدام موضوعات، سكوت پيشه كند. به همين لحاظ او هيچ گونه اطلاعاتي راجع به آن دسته از سياستمداران ايراني كه خود را در ازاي دريافت ليره‌هاي انگليسي فروخته بودند و در حقيقت حافظ منافع لندن در تهران به شمار مي‌آمدند، نمي‌گويد. مهمتر از آن، سكوت كرزن در قبال مسئله فراماسونري و محافل و شبكه‌هاي مرتبط با آن در ايران است. او بارها در كتاب خود بر ضرورت انجام اصلاحات در تمامي زمينه‌ها تأكيد مي‌ورزد و حتي با اختصاص فصل پانزدهم اين كتاب به «تأسيسات و اصلاحات» به بيان اقدامات مادي و معنوي صورت گرفته در ايران بدين منظور مي‌پردازد، اما در هيچ جايي از كتاب خويش، نامي از ميرزاملكم‌خان و اقدامات او به ميان نمي‌آورد. اين در حالي است كه ملكم در سال 1275ه.ق «كتابچه غيبي يا دفتر تنظيمات» را نوشت كه «ظاهراً اولين پيش نهاد نوسازي دستگاه دولت بود كه تا مرز تبليغ نوعي نظم سياسي با شالودة دموكراتيك پيش مي‌رفت.»(عباس امانت، قبله عالم،‌ترجمه حسن كامشاد، تهران، نشر كارنامه، 1383، ص472) از سوي ديگر اندكي پس از انتشار اين كتابچه،‌ ملكم‌خان به همراه پدرش ميرزايعقوب اقدام به راه اندازي يك تشكيلات نيمه مخفي به نام «فراموشخانه» كردند و «سعي بر اين بود كه اين انجمن هاله‌اي از رمز و افسون را در اذهان منتقل سازد، منبع نامرئي براي كسب «علم» ‌باشد و سرسپردگان را با رموز ترقي آشنا سازد. در واقع فراموشخانه نوعي انجمن سياسي نيمه مخفي بود كه مي‌كوشيد با تبليغ يك پيام غير مذهبي و ليبراليسمي آميخته به شعاير و وابستگي‌هاي شبكه فراماسوني، پايگاه مردمي وسيع‌تري براي خود فراهم آورد.»(همان، ص 476) به هرحال، هنگامي كه كرزن در ايران به سر مي‌برد و زماني كه در لندن مشغول نگارش كتاب حجيم خود بود، نام و آوازه ملكم و اقدامات او به حدي است كه يقيناً نمي‌تواند از آن مطلع نباشد، اما چرا هيچ ياد و نامي از او و ديگر همفكران و همكاران ملكم در اين كتاب به چشم نمي‌خورد؟‌ اگر اين نكته را نيز در نظر داشته باشيم كه عضوگيري لژهاي فراماسونري از ميان ايرانيان به مدتها پيش از تأسيس رسمي فراموشخانه در ايران بازمي‌گردد،‌سكوت سنگين و عامدانه كرزن درباره اين قضيه از قضاياي ايران، بيش از پيش ذهن هر خواننده‌اي را به حسابگريهاي اين فرزند استعمار جلب مي‌نمايد.اگرچه بحث درباره كتاب «ايران و قضيه ايران» مي‌تواند زواياي ديگري از گفته‌ها و ناگفته‌هاي مندرج در آن را باز كند و پيش روي خواننده قرار دهد، اما در يك نگاه كلي بايد آن را طرحي جامع دانست كه نقش مؤثري در شكل‌دهي به تحولات آينده ايران و خليج فارس داشت. كرزن در كمتر از يك دهه پس از نگارش اين كتاب، در حالي كه تنها 39 سال داشت، به عنوان جوانترين نايب‌السلطنه هندوستان برگزيده شد و پس از آن نيز بر كرسي وزارت امور خارجه انگليس تكيه زد. به اين ترتيب مدت چنداني از چاپ «ايران و قضيه ايران» نمي گذرد كه كرزن به صورت يكي از اركان نظام برنامه‌ريزي و تصميم‌گيري استعمار بريتانيا در مورد ايران و بلكه مهمترين ركن آن درمي‌آيد‌. در اين حال بديهي است كه شاخصه‌هاي فكري او، ‌آن گونه كه از خلال مطالب كتاب مي‌توان تشخيص داد، در ‌چگونگي ماهيت سياستهاي انگليس راجع به ايران، دخالت مؤثري داشتند.نگاه تحقيرآميز اين انگليسي متكبر و مغرور به مردم و جامعه ايران،‌ از جمله نكات بارز در اين كتاب است. نيش قلم كرزن در جاي جاي كتاب بر تن ايرانيان فرو مي‌رود و شأن و حرمتي براي آنان باقي نمي‌گذارد. از سوي ديگر اگرچه روحيه و اخلاق انگليسي كرزن او را وامي‌دارد تا همواره دوستي و دلسوزي بريتانيا را نسبت به مردم ايران يادآوري كند و آرزوي سعادت و پيشرفت براي ايرانيان داشته باشد، اما نگاه منفعت‌طلبانه استعماري او، بوضوح خود را از لابلاي اين گونه اظهارات بظاهر دوستانه نشان مي‌دهد. او با اظهار اميدواري از اين كه اطلاعات مندرج در دو جلد كتابش، به ويژه «ارقام و محاسبه‌هايي كه در باب تجارت ايران و انگليس»‌ ذكر كرده، توانسته باشد «اهميت ايران» را مشخص سازد، بصراحت عنوان مي‌دارد: ‌«بي‌اعتنائي در كار ايران يعني از دست دادن تجارتي كه هم‌اكنون مايه ارتزاق هزاران نفر از هموطنان ما و افراد هندي است و توجه دوستانه در كار ايران نتيجه‌اش تهية كار بيشتر براي كشتي‌ها و كارگران و دستگاههاي بافندگي انگلستان است.(ج2، ص720) حاصل جمع اين نگاه «تحقيرآميز» و «منفعت‌طلبانه» كرزن را ابتدا در سياست تحميل قرارداد 1919 به ايران و سپس در حاكم ساختن قزاقي «با اصل و نسب و پرورش نازل» و «تحصيل‌نكرده و كم‌سواد» به تعبير سِر پرسي لورين وزير مختار انگليس در ايران (ر.ك به: سيروس غني، همان، ص276) مي‌توان مشاهده كرد. بدين ترتيب با پا گرفتن رژيم پهلوي، نگاه استعمارگرانه كرزني به مدت نيم قرن در ايران استمرار يافت تا آن‌گاه كه پيروزي انقلاب اسلامي، مُهر پايان بر اين دوران شوم زد.



این مطلب تاکنون 3521 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir