ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 41   فروردين‌ماه 1388
 

 
 

 
 
   شماره 41   فروردين‌ماه 1388


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
رازهاي جنگ ظفار

چهل دو سال پيش بود كه در روزنامه كيهان مشغول كار شدم. چند سالي گذشت تا اينكه به‌عنوان خبرنگار حوادث، همراه با خبرنگاران نشريات مختلف به ظفار اعزام شديم تا از جنگ شورشيان با دولت عمان گزارش‌هايي تهيه كنيم. جنگ نيمه چريكي عجيب و وحشتناكي در سرزمين ظفار در گرفته بود كه طي آن هر روز صدها جوان ايراني هم به خاك و خون مي‌غلتيدند. قضيه از اين قرار بود كه شورشيان ظفار، با كمك تسليحاتي دولت ماركسيستي ـ مائوئيستي يمن جنوبي به منظور تأمين استقلال ايالت خود با نيروهاي دولت عمان مي‌جنگيدند. انگليسي‌ها كه از بسط نفوذ كمونيزم در منطقه استراتژيك ظفار هراسان شده بودند، از شاه ايران خواسته بودند كه براي سركوب شورشيان نيروي نظامي به منطقه بفرستد.
اعزام نيروي نظامي شاه و حضور پنهاني انگليسي‌ها، به جنگ ظفار ابعاد خونين‌تري بخشيد. از يك سوي هواپيماهاي انگليسي و هليكوپترهاي ايراني به بمباران مواضع شورشيان مي‌پرداختند و از سوي ديگر نيروهاي نظامي ايران در پهنه كوهستان‌ها و دره‌هاي ظفار به مقابله با شورشيان مي‌شتافتند. در اين جنگ هزاران جوان ايراني در جنگي كه به آنان ربطي نداشت، در خاك و خون يك سرزمين غريب جان مي‌دادند بي‌آنكه واقعيت دهشتناك اين جنگ به مردم ايران گفته شود. به ياد دارم وقتي با يك هواپيماي نظامي به ظفار مي‌رفتيم، يكي از خدمه هواپيما با گريه گفت: با همين هواپيمايي كه در آن نشسته‌ايم، مرتباً سربازان ايراني را به ظفار مي‌بريم و روز بعد جنازه‌هاي خونين آنها را به تهران برمي‌گردانيم. او مي‌گفت: وقتي تيپ قوچان به ظفار اعزام شد، دو سوم افراد اين تيپ مثل ساقه‌هاي گندم درو شدند كه جنازه‌هايشان را به ايران برگردانديم. وقتي به اردوگاه نظامي سربازان ايراني در ظفار رسيديم، به حقايق تلخي برخورديم كه غرور ملي هر ايراني وطن‌دوست را جريحه‌دار مي‌كرد. افشاي يكي از اين حقايق جانگداز بود كه من را به جنگ ساواك انداخت و روانه زندان انفرادي اوين شدم. ماجرا از اين قرار بود: در نخستين روز ديدار از مناطق پي‌بردم كه جوانان ايراني با شورشيان ظفار مي‌جنگند و كشته مي‌دهند و وقتي منطقه‌اي را از چنگ شورشيان در مي‌آوردند، نيروهاي انگليسي آن منطقه را بدون هيچ درگيري تحويل مي‌گرفتند و در منطقه آزاد شده مستقر مي‌شدند و اين يك راز جنگي و امنيتي بود كه سازمان اطلاعات و امنيت شاه با دقت خاص در پس پرده نگه مي‌داشت. پس از يك هفته وقتي از ظفار برگشتم، قرار شد كه گزارش‌هاي مربوط به اين سفر را براي چاپ در روزنامه آماده كنم.
يك روز كه در تحريريه كيهان سرگرم تنظيم مطالب بودم، سردبير وقت عكسي را به من داد كه توسط يكي از عكاسان در ظفار گرفته شده بود. اين عكس يادگاري در يكي از اردوگاه‌هاي انگليسي گرفته شده بود و گوگوش را در ميان عده‌اي از افسران انگليسي نشان مي‌داد.
سردبير بدون آنكه متوجه قضيه باشد، از من خواسته بود كه درباره اين عكس شرحي بنويسم. من هم كه در انتظار فرصتي براي بيان حقايق پنهان از مردم ايران بودم در شرح عكس نوشتم:
ـ انگليسي‌هايي كه در پشت صحنه جنگ حضور دارند، مناطق تصرف شده توسط سربازان ايران را در اختيار مي‌گيرند و نامي براي هر اردوگاه مي‌گذارند. انگليسي‌ها به خاطر حضور گوگوش در جبهه جنگ و اجراي برنامه‌هاي تفريحي براي سربازان، اين اردوگاه را «اردوگاه گوگوش» نامگذاري كرده‌اند.
پس از انتشار اين عكس و مطلب جنجالي به پا شد، شاه با خشم تمام مسؤولان ساواك را به باد حمله گرفت. بعدها شنيدم كه شاه به وزير اطلاعات تلفني فحش داده و گفته : «اي بي‌عرضه‌هاي [...] يك مشت كمونيست و وطن‌فروش توي روزنامه‌ها رخنه كرده‌اند و دارند خيانت مي‌كنند آن وقت شما سرتان را مثل كبك زير برف كرده‌ايد». عوامل ضد اطلاعات براي دستگيري من بسيج شدند و من ناگزير شدم چند روز مخفي شوم و بالاخره با فشار شديد ساواك به روزنامه، ناگزير خودم را به يكي از مراكز ساواك در خيابان پاسداران فعلي (كه به خانه شماره 10) معروف بود معرفي كردم كه در پايان يك بازجويي مرا با دستبند و چشم‌هاي بسته به اوين منتقل كردند و زنداني يك بند انفرادي شدم.
به نقل از روزنامه ايران، ش 1566، 22 تير 1379، ص 9

این مطلب تاکنون 7932 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir