تاريخنويسي و ضرورت توجه به ريشه تحولات | عباس اقبال آشتياني رفيق عزيزِ باذوقي داريم كه با هوش سرشار و نظر دقيق هر چه را در طي زندگاني روزانه ميبيند، چون زندگاني روزانة ما از بدبختي با هزار دروغ و ريا و حقهبازي آميخته است و مرد زيرك به خوبي ملتفت اين جنبههاي آن ميشود، قابل ضبط ميداند و اصراري دارد كه آن عجايب و نوادر جزء به جزء در دفتري ثبت شود و براي آيندگان بماند، تا آيندگان بدانند كه ما در چه عصر عجيبي زندگي ميكرديم و با چه اعجوبههايي به نام معاصرين حشر و نشر داشتهايم.
انصاف اين است كه اگر چنين دفتري ترتيب داده شود و كسي حال و حوصله و ذوق و دقت كافي براي اين كار داشته باشد، يادگار بديعي از عصر ما براي اخلاف به جا خواهد ماند كه هم ممتع و دلكش خواهد بود و هم عجبآور و عبرتافزا.
شما اگر يك روز با يكي از ادارات دولتي كار داشته باشيد و توقع اعضاي آن را از فرّاش دم در گرفته تا رئيس آن ببينيد سپس تفرعنات و بدلعابيها و در صورت عكس تعارفات و تملقات بيجا و وعدههاي دروغ و امروز و فردا كردنهاي ايشان را مشاهده كنيد يا مثلاً به بازار براي خريد جنس با دكانداري مراجعه كنيد و هزار و يك نوع زبانبازي و دروغپردازي او را كه مآل آن كلاه گذاشتن بر سر شما و گران فروختن و قالب كردن كالاي قلابي خود به شماست بشنويد، اگر پر سادهلوح و دهاتي و براي قبول تعارف و تملق احمق نباشيد، حقيقتاً از زندگاني بيزار ميشويد و از اين عمري كه بايد به اين شكل ناشايست بگذرد و صرف قبول يا تحويل لاطائلات شود نفرت پيدا ميكنيد.
اين جمله چنانكه گفتيم، براي مطالعهكننده البته خالي از فوايدي نيست ولي آيندگان كه انشاءالله از ما صالحتر و راستروتر خواهند بود پس از خواندن اين تفصيلات جز مقداري خنده يا طعن و لعن چه عكسالعمل ديگري نشان خواهند داد، به خصوص كه طولاني شدن زندگاني و افزايش مطالب خواندني خواهينخواهي مردم را مجبور به خلاصه كردن تفصيلات ميكند و ذوق زمان به تدريج از تواريخ مفصل آن خلاصهاي را كه واقعاً به خواندن ميارزد و شايستة ضبط و انتقال به اعصار بعد است نگاه ميدارد و بقيه را بر طاق نسيان ميگذارد.
آناتول فرانس نويسندة بزرگ فرانسه در يكي از مقالات خود حكايت شيريني آورده است و ميگويد كه مأخذ آن يكي از كتب شرقي است.
خلاصة آن حكايت اعم از اينكه واقعاً مأخذي شرقي داشته يا از مخترعات آناتول فرانس باشد اين است كه در شهري، جواني سعادتمند به سلطنت رسيد و چون بياندازه شوق داشت كه به تاريخ دنيا و گذشت كار جهان آشنا شود از مردي پرتجربه خواست كه خلاصهاي از تاريخ عالم را براي او تدوين كند تا وقت فراغتي دارد آن را مطالعه نمايد.
مرد مورخ اطاعت كرد و بعد از ده سال با يك قطار شتر كه بر پشت هر يك از آنها دو جلد كتاب قطور سنگين بود به حضور شاه رسيد و گفت اين مجلدات خلاصهاي از تاريخ عالم است و از اين خلاصهتر كردن آن ميسر نبود.
شاه از ديدن آن همه كتاب بزرگ به وحشت و امان آمد و گفت كه من با اين اشتغالات كه در كار سلطنت دارم هرگز به خواندن آنها موفق نخواهم شد ولي چون تشنة دانستن خلاصة تاريخ دنيا هستم تمني دارم كه باز آن را خلاصه كني و از آن چيزي ترتيب دهي كه وقت من به خواندن آن وفا كند و معرفتي كه طالب آنم مرا حاصل آيد.
دانشمند كه جز فرمانبرداري چارهاي نداشت به خانه بازگشت و بعد از سه سال در حالي كه قدش چون كمان خميده و برف پيري بر سر و رويش نشسته بود با دو جلد متوسطالحجم به خدمت پادشاه رسيد و آنها را تقديم داشت.
شاه كه بر اثر اشتغال زياد و ملالت روزگار، نشاط اولي خود را از دست داده بود و بر لب بام بودن آفتاب عمر خود را احساس ميكرد، به پيرمرد گفت كه ديگر ايام حيات من معدود است و اميد آنكه به مطالعة اين دو جلد كتاب هم برسم در پيش نيست و افسوس ميخورم كه ميميرم و از دانستن خلاصة تاريخ جهان محروم ميمانم؛ اگر عنايت و لطفي شود كه از اين خلاصهتر چيزي در دسترس من بگذاري آبي بر آتش سوزان من ريختهاي و نفسي را در اين ايام آخر حيات آسوده و مرفه ساختهاي.
پيرمرد باز اطاعت كرد و بعد از يك سال عصا زنان و افتان و خيزان خود را به خدمت شاه رساند و يك جلد كتاب كوچك كه آخرين خلاصة تاريخ عالم بود به خدمت شاه گذاشت در حاليكه شاه بر بالين احتضار بود.
شاه محتضر به زحمت چشم باز كرد و پيرمرد و كتاب كوچك او را ديد و گفت: افسوس كه ديگر دقايق آخر عمر من است و مجال آنكه حتي چشم بر يك صفحه بيفتد فراهم نيست، اي پيرمرد روشن ضمير، جاي هزار دريغ است كه مردم و بالاخره خلاصة سرگذشت ابناي بشر را ندانستم، آيا اين سرگذشت را نميشود در چند كلمه خلاصه كني تا من از دار دنيا بينصيب نرفته باشم؟
پير كه شاه را به آن حال ديد و تضرع و تمناي او را مشاهده نمود گفت حال كه اصراري در اين باب هست، تاريخ نوع بشر را در سه جمله مختصر ميكنم: «آمدند و رنج بردند و مردند».
تاريخ معاصر ما را هم كه آن قدر آن رفيق عزيز اصرار در ضبط جزئيات آن دارند چون بدبختانه كمتر حاوي افتخار و ذكر خير و واقعة ضبط كردني است اگر هم كسي به تفصيل بنويسد و تمام تفصيل دروغ و ريا و نفاق و فساد و دزدي را كه هر روز در زندگاني معاصرين ما مشهود ميافتد ضبط كند، اگر نوشتة او از جهت فصاحت و بلاغت در خوانندگان آينده مؤثر نيفتد و همين جنبه باعث بقاء و دوام آن نشود، آيندگان خواهي نخواهي آن را خلاصه ميكنند و حكايتي كه در آينده راجع به عصر ما بر سر زبان مردم باقي خواهد ماند همين خلاصه است كه ايرانيان آن عصر مردمي فاسد بودهاند و به همين جهت هم حكومت ايشان در فساد و مملكت در بدترين احوال سر ميكرده است.
اگر كسي بخواهد تاريخ را به عنوان جمع اطلاعات و اخبار و وقايعنگاري بنويسد، دفاتري كه به اين صورت تدوين شد طبعاً در گوشهاي ميافتد و مردم آينده چنانكه گفتيم آن را به تدريج خلاصه ميكنند زيرا كه وقايع عالم كم و بيش از جهت نتيجه و خير و شري كه عايد عامه ميشود شبيه به يكديگر است و اگر اختلافي در ميان باشد در عدد بازيگران صحنهها و اسباب و آلات كار ايشان است.
معني اين جمله كه نوشتيم اين نيست كه نوشتن تاريخ لازم نيست، يا تاريخ مفصل به هيچ درد نميخورد، بلكه برخلاف يك نوع ديگر تاريخ هست كه چون به نظر علمي نگاشته ميشود، از همه جهت قابل مطالعه است و آن علاوه بر اين كه دلكش و خواندنيست عبرتآموز نيز هست و در كار زندگي و تربيت دماغ و تهذيب نفس بهرهها ميتوان از آن برداشت.
اين قسم تاريخ از علل حقيقي وقايع و حوادث و بيان اسباب باطني آنها گفتگو ميكند و به خواننده به خوبي ميفهماند كه مثلاً در فلان قضيه كه عامه علت آن را بعضي امور ظاهري و جزئي ميپنداشته و ندانسته و بيخبر ظهور آن را به وجود بعضي اشخاص منتسب ميدانستهاند، علل خفية ديگري دست در كار داشته و آن قضيه به قضاياي ديگري پيوسته و مقدمات آن در جاهاي ديگر يا در زمانهاي پيشتر فراهم شده بوده است، يا فلان شخص كه در راه بردن بعضي از امور توفيقي يافته، سپس به شيادي و زمينهسازي چنين وانمود ميكند كه تنها وجود او ميتوانسته است به حل اين معضلات موفق آيد اگر به دقت كافي ديده شود معلوم خواهد شد كه او و امثال او غالباً بازيچة دست اتفاقاتاند و مقدمات كار زمان سيري داشته كه خواه ناخواه اشخاص را با خود ميبرده و امري را كه بايد لابد و ناچار انجام بگيرد به دست ايشان به انجام ميرسانده است و به همين نظر يك عده از پهلوانان تاريخ سياسي ممالك پهلوان كچلهايي بودهاند كه دست قضا از پشت پردة حوادث آنها را به جنب و جوش و خودنمايي درميآورده است.
البته همچنان كه نسبت به غالب ادوار گذشته عمل شده، روزي نيز خواهد رسيد كه مردم محققي پس از جمع لوازم و تهيه شرايط كار تاريخ تحقيقي زمان معاصر ما را هم تدوين كنند و علل و اسباب اوضاع ناگوار اين دوره را كه خود معلول حوادث و مقدمات ديگري است با بيطرفي و موشكافي معين و روشن سازند، ولي اين كار به بسياري ملاحظات كه ذيلاً به شمهاي از آنها اشاره خواهيم كرد امروز مقدور نيست.
تنها كاري كه در باب تاريخ معاصر ميتوان كرد و از آن نيز نبايد غفلت نمود يكي ضبط وقايع مهم روزانه و شرح احوال اشخاص مشهور معاصر است، ديگر تهيه و تدوين رسالههاي مفرد(1) در باب جزء جزء بعضي از وقايع مهم تا براي آيندگان كه ميخواهند تاريخ تحقيقي زمان ما را با دقت و بصيرت بنويسند اسناد و مآخذ كافي به جا مانده باشد.
شايد بعضي كه چندان آشنايي به قواعد تاريخنويسي علمي ندارند و نميدانند كه تاريخ هم در ممالك متمدنة امروزي عالم از صورت وقايعنگاري و جمع اطلاعات پراكنده به صورت علم درآمده و داراي قوانين كلي و روش استدلالي شده است چنين ميپندارند كه با پيوستن اخبار جرايد و خلاصة مذاكرات مجامع و مجالس به هم و ضبط مسموعات غرضآلود يا بي سر و ته اين و آن و قطور كردن كتاب يا افزودن بر مجلدات آن تاريخ معاصر ما را ضبط كرده و براي آيندگان كتابي گذاشتهاند كه فيالمثل در رديف تاريخهاي طبري و بيهقي و ابنالاثير درخواهد آمد!
اين تصور البته باطل است، چه اگر آنها را با آنچه از اين قبيل در ممالك ديگر فراهم ميشود مقايسه كنند بيقيمتي اين نوع كارهاي سرسري كه بيشتر جنبه خودنمايي و تجارتي در آنها غالب است نمايان ميشود.
جناب آقاي عبدالله مستوفي كه ما در موقع انتشار جلد دوم از كتاب نفيس شرح زندگاني ايشان آنچه را از تجليل و تحسين شايستة آن بوده در سال دوم مجلة يادگار نوشته و ضمناً با كمال ادب به درج بعضي انتقادات كه به نظر خود معقول و وارد ميدانستهايم مبادرت كردهايم، چون از اين باب كه ما تأليف شيرين و مفيد معظمله را «تاريخ به معني تمام اين كلمه» ندانستهايم پنج شش بار به تعريض نوشتة ما پرداخته و در يك مورد چنين نوشتهاند: «من فلان قضيه را در بچگي از اصغر قاپوچي شنيدهام و اين سند تاريخي را مخصوصاً ذكر كردم تا ديگر بعضيها نگويند كه براي مندرجات شرح زندگاني من چون مستند ندارد نميتوان ارزش تاريخي قائل شد. مستندات تاريخي در كل دنيا بالاخره از همين قماش ديده و شنيدهها چيز ديگري نيست، منتهي يكي دو دست گشته در كتابها ثبت شده و آنها كه ميخواهند در نويسندگي خود اهل تحقيق باشند با عددگذاري يك و دو سه... گذشته از اسم كتاب شمارة صفحهها را هم كه از آن كتاب نقل كردهاند متذكر ميشوند و پايين صفحات كتاب خود را سياه ميكنند تا ضمناً قدري كتاب نوشتة خود(؟) را پرحجمتر كرده باشند... الخ».
خوانندة با انصاف البته به خوبي ميداند كه اين قبيل «اخبار آحاد» كه راوي آنها اصغر قاپوچي و روايتكننده آنها را در سنين بچگي شنيده باشد اگر هم خوشمزه و جالب به نظر آيد، از لحاظ تاريخ به هيچوجه نميتواند معتبر و قابل اعتماد شمرده شود و كسي كه مستنداتش از اين قبيل باشد، لابد به خود حق ميدهد كه به روش صحيح علما كه امثال ما به شاگردي ايشان افتخار ميورزيم و از اين خطي كه عقلا آن را اختيار كردهاند هرگز منحرف نخواهيم شد بخندد و همة سالكان اين مسلك را به يك چوب براند.
لابد آقاي مستوفي تصور ميكنند كه مآخذ و مصادر امثال طبري و ابنالاثير و جويني و خواجه رشيدالدين فضلالله در ممالك اسلامي و ممسن(2) و كارلايل(3) و تن(4) و سنيوبوس(5) و امثال ايشان در فرنگستان نظاير اصغر قاپوچي بوده كه در كودكي براي آنان قصههايي نقل كردهاند و اين همه كتابخانهها و اسناد و مسكوكات و زحماتي كه براي خواندن خطوط قديمه و فهم زبانهاي مرده و شناختن اقسام كاغذ و رنج در حفريات و تأسيس موزهها و غيره برده ميشود از بيخردي است. يا آقاي مستوفي واقعاً از اين جمله خبر نداشتهاند يا راه كمال بيانصافي رفتهاند.
به عقيدة ما تاريخ معاصر را از نظر تحقيق علل وقايع و اسباب حقيقي آنها نميتوان چنانكه بايد در عصر ما تهيه كرد به علل زيل:
1ـ معاصرين خواه ناخواه به دليل قرابت خانوادگي يا ملاحظات منفعتي يا علل ديگر نميتوانند، نسبت به مردم زمان خود از اغراض و منافسات و دوستي و دشمنيها و تبعيت از هواي نفس عاري و خالي باشند، بنابراين هر چه بنويسند با وجود هزار قسمي كه در باب بيطرفي و بيغرضي خود ميخورند، باز غالباً فرسخها از حقيقت دور است و كسي كه بعدها آنها را بخواند به خوبي پي ميبرد كه نظر ايشان گردِ چه اغراضي ميگشته و چگونه در ضبط يا تحريف بعضي وقايع اصراري مخصوص به خرج داده و در حذف بعضي وقايع ديگر يا تدليس در روايت به نوعي ديگر كوشيدهاند.
2ـ براي نوشتن تاريخ زمان ما هنوز اسناد و مدارك كافي در دست نيست. بعضي اسناد محرمانه است و تا مدتي بعد اولياي امور داخلي و خارجي انتشار آنها را صلاح نميدانند، بعضي ديگر در دست اشخاصي است كه به علل و اغراض مخصوص راضي به فاش كردن آنها نيستند، به علاوه يك مقدار از اين مدارك غرضآلود است و به همين نظر معتبر نيست و بعضي با مدارك ديگر متناقض است، سير زمان و انتشار جميع اسناد و مدارك مربوط به يك واقعه، بايد به تدريج صحيح را از سقيم مشخص سازد و پس از تدقيق و تحقيق آن را كه بيشتر طرف وثوق است باقي بگذارد.
3ـ چون تاريخ شرح تغييراتي است كه در سرگذشت اقوام و افراد مبرّز بشر و جميع شئون زندگاني ايشان در گذشته پيش آمده، بنابراين اين علم بستگي كلي به ساير علومي دارد كه بشر و محيط مسكوني او موضوع آنها محسوب ميشود و ناچار هرگونه ترقي و تغييري كه در اين قبيل علوم پيش آيد در تاريخ نيز مؤثر واقع ميشود و در ساية اين گونه تغييرات نظر مورخ در طرز نگارش تاريخ و تعليل حوادث تفاوت پيدا ميكند. به علاوه گاهي در وضع زندگاني عمومي بشر انقلابات مهمي مثل انقلاب صنعتي و ظهور حكمت جديد و انقلاب كبير فرانسه و انتشار مذاهب سوسياليستي و اشتراكي پيش ميآيد كه خواه ناخواه مجراي فكر علما و نوع استدلالات ايشان را عوض مينمايد و بالتبع روش تحقيق مورخين را به صورتي ديگر درميآورد.
در ابتداي قرن نوزدهم هگل(6) حكيم بزرگ آلماني اظهار داشته بود كه تاريخ عالم جز شرح سير بشر از استبداد به طرف آزادي چيزي ديگر نيست، چنانكه در عهد تمدن ملل قديمة مشرق آزادي محدود به يك عده از سلاطين و حكام مستبد مقتدر بود در صورتي كه در قرن ما هر فردي آزاد شده است و حق دارد از حريت فكر و عمل استفاده نمايد. بنابراين تاريخ بشري، تاريخ ترقي نوع انسان است در خط تحصيل آزادي فكر.
اما كارل ماركس كه به انتشار مذهب سوسياليسم دست زد و در تعريف تاريخ پيرو نظر ديگري شد و به جاي آنكه سرگذشت بشر را مانند هگل از لحاظ سعي در تحصيل آزادي بداند آن را از لحاظ اقتصادي و مادي تحت مطالعه آورد و گفت علت اصلي همة وقايع تاريخي عوامل اقتصادي و مادي بوده و ساير شئون زندگاني بشر خواهي نخواهي تابع تشكيلات اقتصادي و مادي حوزة اجتماعي است. اين دو نظر كه هر دو طرفداراني پيدا كرده و پيروان هر طريقه تاريخ را مطابق نظر پيشواي خود نوشتهاند، البته نظرهاي شخصي است و هگل و ماركس چون غرضشان تاريخنويسي نبوده و تاريخ را فقط براي اثبات منظورهاي خود به عنوان شاهد ذكر ميكردهاند از خط تحقيق علمي منحرف شده و نتوانستهاند در استخراج حقايق تاريخي از نظر قبلي خالي بمانند.
كسي ميتواند بهتر به كشف حقايق تاريخي موفق شود كه براي اثبات و تأييد اغراضي مخصوص در تاريخ در پي شاهد و مثال نگردد و به اصطلاح نظر قبلي نداشته باشد و اين كار به شرحي كه در فوق گذشت در باب وقايع معاصر براي معاصرين ممكن نيست و بايد آن را براي آيندگان گذاشت.
پينويسها:
1- Monographies.
2- Mommsen.
3- Carlyle.
4. Taine.
5. Seignobos.
6. Hegle.
مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني
بخش چهارم
انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
منبع:مجله يادگار، سال 4، شماره 3 این مطلب تاکنون 3731 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|