ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 170   دي ماه 1398
 

 
 

 
 
   شماره 170   دي ماه 1398


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
ماموریت انجام شد

محمد رضا پهلوی در دوران آوارگی خود پس از فرار از ایران، هیچگاه تقاضای رسمی برای ورود به انگلستان نکرد. ولی تنی چند از دوستان و حامیان انگلیسی او به آرامی برای کسب چنین اجازه‌ای با دولت بریتانیا تماس گرفتند. محرمانه‌ترین این قبیل پیشنهادها از سوی ملکه الیزابت دوم مطرح شد. موقعیت ملکه طبق قانون اساسی اجازه نمی‌دهد در هیچ موردی به دولت دستور دهد. اما در اوایل 1979 ملکه گفت: «عقیده خود را دائر بر لزوم ابراز وفاداری انگلستان نسبت به شاه که سالیان دراز منافع آن کشور را در خاورمیانه حفظ کرده، اظهار نموده است.»
در بهار 1979 حکومت کارگری انگلیس دچار سرگردانی شده بود. هنگامی که هنوز شاه به قدرت چسبیده بود، دیوید اوئن وزیر خارجه آن کشور علناً از او پشتیبانی کرده و گفته بود: «دوستان حقیقی آنهایی هستند که وقتی شما مورد حمله قرار گرفتید، در کنارتان بایستد.» اکنون پس از سرنگونی شاه، اوئن به رغم استهزای اعضای حزب محافظه کار در پارلمان و حملات جناج چپ حزب خودش، هنوز از تعهدی که انگلستان کرده بود، دفاع می‌کرد. اوئن در عین حال در اوایل 1979 در مجلس عوام اقرار کرد: «ممکن است ما اشتباه کرده باشیم.» او می‌دانست حمایت از شاه ممکن است با پیامدهای اقتصادی نامطلوب برای انگلستان همراه باشد و منجر به افزایش بیکاری و کاهش سطح زندگی در بریتانیا گردد. در عین حال اوئن گفت که: «تاریخ در باره اقدامش قضاوت خواهد کرد.»
زمانی که معلوم شد شاه به طور جدی دنبال پناهگاه می‌گردد، عقیده دولت انگلیس در باره «دوستی حقیقی» رو به تغییر گذاشت. نظریات ملکه که به طور خصوصی ابراز می‌شد، تخفیف یافت. وایت‌هال رفته رفته این مطلب را روشن ساخت که بهتر است شاه در جای دیگری مستقر شود و دلیل آن را مشکلات تامین امنیت مقتضی ذکر کرد.
در اوایل مارس 1979 دولت در پارلمان اصرار ورزید که هیچگونه تقاضای رسمی برای صدور روادید از سوی شاه دریافت نکرده است. این موضوع حقیقت داشت ولی گمانه‌زنی‌های غیر رسمی به عمل آمده بود. از میان کسانی که چنین تقاضایی را مطرح ساخته بودند می‌توان از کنستانتین پادشاه سابق یونان که خودش در انگلستان پناهندگی سیاسی گرفته بود و سر شاپور ریپورتر نام برد که از ماموران اطلاعاتی پشت پرده انگلیس و از بازرگانانی بود که بیشتر عمرش را در تهران گذرانده بود.
یکی دیگر از واسطه‌ها یک خبرنگار تلویزیون انگلیس به نام آلن هارت بود که در اواسط دهه هفتاد میلادی فیلم‌هایی از ایران برداشته بود. هارت در مراکش با شاه و ملکه ملاقات کرده بود. ملکه با هارت گفته بود که هنوز نمی‌داند از مراکش به کجا خواهند رفت. هارت قول داد دولت ایرلند را به پذیرفتن آنان متقاعد خواهد ساخت. اما دوبلین پاسخ منفی داد. هارت به تماسهای مهمتری دسترسی داشت: مارگارت تاچر رهبر حزب محافظه کار انگلیس. انتخابات عمومی نزدیک بود و پس از ماهها اعتصابات و توقف کارخانه‌ها محتمل می‌نمود که حزب کارگر به نفع محافظه‌کاران از کار برکنار شود. تاچر قبلاً به ایران سفر کرده بود و شاه را یک متحد مهم تلقی می‌کردو او به هارت گفته بود: «اگر به شاه پناهندگی ندهم از انگلیسی بودن خودم شرمسار خواهم بود» سپس قرار گذاشتند در صورتی که او در انتخابات برنده شود، هارت یک هفته بعد به خانه‌اش تلفن کند. هارت در مراکش این وعده را به شاه اطلاع داد. شاه دو سئوال داشت: آیا او برنده انتخابات خواهد شد؟ آیا او به وعده‌اش عمل خواهد کرد؟ هارت جواب داد به گمان او پاسخ هر دو سئوال مثبت است. شاه و ملکه خوشحال شدند. وقتی در سوم مه 1979 مارگارت تاچر به نخست وزیری برگزیده شد، خاندان سلطنتی این پیروزی را جشن گرفتند. فرح به خاطر می‌آورد که هارت به او گفته بود: «خانم تاچر گفت وقتی به قدرت برسم قول می‌دهم که به شما روادید ورود بدهم» رابرت آرمائو بعدها گفت: «خانم تاچر دستش را دستش را روی قلبش گذاشته و گفته بود: قول شرف می‌دهم.»
آنها تصور می‌کردند دوران در به دری‌شان به پایان رسیده و دیگر ناچار نیستند دور دنیا به این سو و آن سو بروند و مهمان پادشاهان ناراحت و سرمایه‌داران پول‌پرست باشند. به جای آن می‌توانند در یکی از خانه‌های متعلق به خودشان در انگلیس مستقر شوند. آرمائو به انگلستان اعزام شد و خانه را کمال مطلوب یافت.
یک هفته پس از انتخابات، هارت طبق قراری که گذاشته بودند به خانم تاچر تلفن زدو او برای شوهرش دنیس مشغول آماده کردن صبحانه بود. به قول هارت او اظهار داشت که مطمئن است این کار درست خواهد شد. اما به زودی زمزمه‌های تردیدآمیزی از سوی اشخاص ثالث در لندن به باهاما رسید. خانم تاچر آنطور که اعلام داشته بود، مصمم نبود. سپس غیرمنتظره ترین ملاقات کننده وارد باهاما گردید. او یک دیپلمات بلندپایه انگلیسی بود که شاه او را بخوبی می‌شناخت. اما عجیب این بود که این شخص با هویت مبدل سفر کرده بود. نه اینکه کلاه گیس بر سرش بگذارد. بلکه با نامی مستعار و گذرنامه‌ای جعلی. سر دنیس رایت سفیر سابق بریتانیا در ایران به باهاما پرواز کرده بود.
خانم تاچر پس از پیروزی در انتخابات وعده‌ای را که به شاه داده بود، به اطلاع وزارت خارجه انگلیس رساند. اما وزارت خارجه به سه دلیل با ورود شاه به انگلستان مخالفت کرد. اول مسئله امنیت. مقامات وزارت خارجه استدلال می‌کردند که محافظت از شاه در برابر خشم اکثریت بیست هزار دانشجوی ایرانی مقیم انگلستان کاری بسیار دشوار خواهد بود. البته تمام این دانشجویان انقلابی نبودند. علاوه بر این شاه ماموران امنیتی مسلح خود را نیز داشت و انگلیسی‌ها نسبت به این ارتش خصوصی حساسیت داشتند. البته هارت می‌گوید شاه پذیرفته بود که پلیس انگلیس حفاظت او را برعهده بگیرد.
دومین مخالفت جنبه اقتصادی داشت. مناسبات انگلستان با ایران زمانی بر اساس تفوق قدرت بریتانیا قرار داشت. اما اکنون کفه نیاز بریتانیا به رقابت در تجارت بسیار سودبخشی که گسترش یافته بود، سنگینی می‌کرد. تا اوت 1978 سفارت بدون شرمساری در باره شاه کور و کر بود و توجه خود را به چشم‌انداز فروش کالاهای انگلیسی معطوف ساخته بود.
اکنون که شاه رفته بود ممکن بود پاره‌ای از معاملات عملی نشود و روابط اقتصادی قطع گردد. اما این نخستین روزهای حکومت جدید بود و به نظر می‌رسید که نیاز آن به واردات همچنان زیاد باشد. اگر انگلستان به شاه اجازه ورود می‌داد ممکن بود ایرانیان با جلوگیری از تجارت انگلستان از جمله نفت، واکنش نشان بدهند. زیان‌های مالی و افزایش بیکاری در انگلستان زیاد بود.
خانم تاچر حاضر بود هر دو این مخالفت‌ها را رد کند. او با هنری کیسینجر هم عقیده بود که باید در کنار دوستان ایستاد اما وزارت امور خارجه مخالفت سوم را عنوان می‌کرد و آن این بود که اگر شاه به انگلستان بیاید ایران در چنان آشوب انقلابی قرار دارد که ممکن است سفارت انگلیس اشغال شود. در این صورت سفیر و کارمندانش به گروگان می‌روند و ایرانیان در عوض، استرداد شاه را خواستار خواهند شد.
تاچر پذیرفت. اکنون مسئله این بود که چگونه مطلب را به شاه بگویند. نظر به اینکه خانم تاچر تعهد کرده بود او را بپذیرد، بریتانیا می‌بایست نوعی پاسخ رسمی به او بدهد. در نتیجه آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در ایران قبل از انقلاب، دنیس رایت سفیر اسبق را به کلبه ییلاقی خود در باکینگهام شایر احضار کرد. دنیس رایت تجسم پدیده‌ای با سابقه 200 ساله در نیمه قرن بیستم میلادی بود: یک انگلیسی در میان ایرانیان. او دیپلماتی بود که در سالهای دهه پنجاه میلادی در ایران خدمت کرده و از 1963 تا 1971 یعنی در سالهای انقلاب سفید سفیر انگلیس در ایران بود. وی در عین حال پژوهشگری برجسته در مناسبات بین دو کشور بود. (او دو کتاب در این زمینه منتشر ساخته است: انگلیسی‌ها در میان ایرانیان و ایرانیان در میان انگلیسی‌ها)
احساسات دنیس رایت در باره شاه دو پهلو بود. او در 1971 احساس کرده بود که شاه شروع کرده بود که دیگر در قالبش جای نگیرد و به ملکه الیزابت توصیه کرده بود که در جشن‌های تخت جمشید شرکت نکند. رایت پس از بازنشستگی از وزارت امور خارجه و در همان سال سه سفر کوتاه به ایران کرد. هر بار که به ایران می‌رفت از هرچه که می‌دید و می‌شنید، ناخشنودتر می‌شد. فساد از هر زمان بدتر شده بود. در آخرین سفرش در 1977 از اینکه حتی بعضی خدمتگزاران بلندپایه شاه که در سابق مطیع محض بودند، از او انتقاد می‌کردند، شگفت‌زده شد. رایت نیز مانند بسیاری از مقامات انگلیسی از نقش شاه در افزایش بهای نفت و انتقادهای زننده او از تنبلی انگلیسی‌ها ناراحت شده بود.
در بهار 1979 دنیس رایت به شدت مخالف ورود شاه به انگلستان بود و در نامه‌ای به روزنامه دلی تلگراف عقیده خود را در این زمینه بیان کرد. او استدلال کرد که ایرانی‌ها به قدری به انگلیسی‌ها سوء ظن دارند که ممکن است ورود شاه را دلیل آن بدانند که دولت انگلیس نظیر 1953 مشغول توطئه‌ای برای بازگرداندن اوست. دنیس رایت با کمال میل با تقاضای آنتونی پارسونز موافقت کرد که با این خبر بد به باهاما پرواز کند. ولی او اکنون یکی از مدیران شرکت نفت شل بود و نمی‌خواست با دیدار از شاه به منافع شل در ایران لطمه وارد شود. بنابر این اظهار داشت که با نام و هویت دیگری به این ماموریت خواهد رفت.
به این ترتیب آقای «ادوارد ویلسون» با عینک تیره وارد «باشگاه اقیانوس» که همراهان شاه در آن اقامت داشتند شد و تقاضا کرد با کامبیز آتابای میرشکار شاه که او را به خوبی می‌شناخت، ملاقات کند. آتابای چنین به خاطر می‌آورد: «رفتار راین بی اندازه شبیه به نمایشنامه‌های پلیسی بود. گفت هیچکس نباید از هویت واقعی او آگاه شود.» این بود که آتابای او را آتابای خطاب کرد.
آتابای نزد شاه شتافت تا حضور این ملاقات کننده غیر منتظره را اعلام کند. شاه پس از این اعلام، خنده معناداری کرد و در ساعت شش بعداز ظهر 20 مه آقای «ادوارد ویلسون» را با پیراهن یقه باز به حضور پذیرفت. «ویلسون» متوجه کثرت ماموران امنیتی آمریکایی شد که از محل محافظت می‌کردند و او را مورد بازرسی بدنی قرار دادند.
برای آقای «ادوارد ویلسون» در خانه کوچک کنار دریا چای آوردند، در حالی که شاه آب معدنی می‌نوشید. پس از رد و بدل کردن تعارفات، «ادوارد ویلسون» به شاه توضیح داد که «دولت اعلیحضرت ملکه تصمیم گرفته است تا زمانی که مقامات ایرانی کنترل واقعی بر کشور نیافته‌اند از اعطای پناهندگی به شما و خانواده شما خودداری ورزد.» و افزود: «امیدوارم شاه این موضوع را بپذیرد و درک کند.»
آن دو از هر دری گفت و گو کردند که بیشتر آن تجدید خاطره اوضاه ایران در دهه‌های 60 و 70 میلادی بود. در مورد بحران کنونی نیز شاه، غرب را مقصر دانست که ابتدا او را وادار به ایجاد فضای باز سیاسی و سپس ترک کشور کرده بود.
پس از ساعتی گفت و گو سرانجام شاه حاضر شد تصمیم انگلستان را بپذیرد و درخواست کرد که دولت انگلیس نیز اعلام کند که او هرگز تقاضای رسمی برای ورود به انگلستان نکرده است. این موضوع حقیقت داشت زیرا تقاضاهای پناهندگی او واقعاً غیر رسمی بود. بنابراین آقای «ادوارد ویلسون» از جانب دولت انگلیس این فرمول را پذیرفت. سپس از جا برخاست و با شاه دست داد و شاه را در اتاق کوچک دلگیرش که هیچ چشم‌اندازی نداشت تنها گذاشت. «ویلسون» به وزارت خارجه کشورش تلگراف زد که: «ماموریت انجام شد.»
سپس شاه با ناباوری سرش را تکان داد و گفت: «آیا باورکردنی است که پس از آنچه برای دوستانم در انگلستان انجام دادم کار به اینجا بکشد؟» و نیز اظهار نمود این مطلب را می‌فهمد که منافع ملی جایی برای وفاداری‌های گذشته و دوستی‌ها باقی نمی‌گذارد.
این دیدار در میان اطرافیان شاه به فرضیه «توطئه انگلیسی‌ها» دامن زد. می‌گفتند انگلیسی‌ها اکنون می‌کوشند آشوب در ایران ادامه یابد. انگلیسی‌ها در سالهای اخیر نسبت به شاه خشمگین بوده‌اند چون او از آمریکایی‌ها حرف شنوی داشت و بیشتر از آنها اسلحه می‌خرید. اکنون آنها حاضر نبودند با اعطای پناهندگی به شاه وضع نامساعد آمریکائی‌ها را حل کنند.
اندک زمانی پس از دیدار «ویلسون» دولت باهاما به اطرافیان شاه اطلاع داد که اجازه اقامتشان را تمدید نخواهد کرد. شاه طبعاً این تصمیم را نتیجه فشار انگلیسی‌ها دانست. شاه در خاطرات خود نوشته است: «دولت باهاما در برابر بی تفاوتی آمریکائی‌ها و خصومت انگلیسی‌ها می‌خواستند ما را به رغم پول‌های هنگفتی که خرج کرده بودیم، بیرون کنند....»

منبع:آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، نشر البرز، 1370، ص 284 تا 294

این مطلب تاکنون 1468 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir