ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 151   خرداد ماه 1397
 

 
 

 
 
   شماره 151   خرداد ماه 1397


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
روایت یک مقام آمریکایی از انقلاب‌ ایران‌‌

«هنری پرشت» (Henry Presht ) مدیر‌ بخش ایـران در وزارت امور خارجه امریکا، بین‌ سالهای 1980- 1978 (1359- 1357‌ش‌) در جریان انقلاب ایران‌، پستی‌ کلیدی‌ داشت. پیـش از آن، بین سالهای 1972 (1351 ش‌) تا 1976 (1355 ش ‌) در مـقام مأمور سیاسی- نظامی در سفارت امریکا در تهران انجام ‌وظیفه کرده بود. در اینجا گزیده‌ای از مصاحبه وی‌ با چارلز استوارت کندی مورخ شفاهی انجمن آموزش و مطالعات دیپلماتیک از نظرتان می‌گذرد. همه پانوشت‌ها توضیح فصلنامه مطالعات تـاریخی است.
س: شما در ماه ژوئن 1978 (خرداد 1357) مدیریت بخش ایران‌ (در وزارت‌ امور‌ خارجه‌ امریکا) را بر عهده گرفتید. آیا می‌توانید وضعیت آن زمان را توصیف کنید؟
ج: مشکلات ایران (در آن زمان هنوز کسی از لفظ انقلاب استفاده نمی‌کرد) در ماه ژانویه ‌(دی‌ 1356) شـروع شـد‌، یعنی‌ زمانی که آدم‌ها و روزنامه‌های شاه به آیت اللّه خمینی توهین کردند1، و طلاب حوزه علمیه قم دست به راه‌پیمایی زدند.2 تعدادی از آنها به ضرب گلوله کشته شدند و همین امر‌ موجب‌ شـد کـه عزاداران به خیابانها بریزند. این وقایع در ماه ژانویه‌ (دی 1356) شروع شد و در روز سوم‌ (21 دی 1356) و چهلم ‌(29 بهمن 1356) بزرگداشت قربانیان، عزاداران در‌ تهران‌، تبریز‌ و شهرهای دیگر دست به راه‌پیمایی‌ زدند‌.3 هربار‌ نیروهای ضد شورش بـه مـردم حمله می‌کردند (و عده‌ای را می‌کشتند) و مراسم بیشتری برای بزرگداشت‌ کشته‌شدگان برگزار می‌شد.کشور داشت از کنترل‌ خارج‌ می‌شد‌ و شاه نیز عصبی شده بود. او سپس وعده‌ رژیمی‌ لیبرال‌تر (اعطای آزادی‌های بیشتر) به مردم داد، ولی مـتأسفانه مـردم دیـگر به‌ حرفهایش گوش نمی‌دادند.
مـن نـگران وقـایع ایران بودم. سفارت ‌(امریکا) نیز‌ در‌ این‌ مورد ابراز نگرانی می‌کرد، اما مطبوعات‌ امریکا که در آن زمان هیچ‌ خبرنگاری در تهران نداشتند، وقایع را کم‌اهمیت جلوه‌ می‌دادند. روزنامه‌های امـریکایی دارای خـبرنگارانی مـحلی‌ (منطقه‌ای‌) بودند که همیشه فکر می‌کردیم‌ از‌ یک‌ جای دیگر هـم مـزد می‌گیرند، یعنی از ساواک یا همان پلیس‌ مخفی‌ شاه‌. بنابراین، سطح نگرانی‌ها چندان شدید نبود. زمانی که در ماه ژوئن ‌(خرداد 1357) به مـدیریت‌ بـخش ایـران‌ منصوب‌ شدم‌، در واقع، اوضاع آرام شده بود و مراسم عزاداری به پایـان رسیده بود‌. هرچند‌ هنوز‌ تنش‌هایی وجود داشت، اما به خشونتهای مکرر نمی‌کشید.
س: در آن زما آیا برداشت دیگران‌ و همچنین‌ نـظر‌ شـخصی خـودتان این بود که شاه یا باید لیبرال‌تر شود (آزادی‌های بیشتری به مـردم بـدهد) و‌ یا‌ محافظه‌کارتر و مذهبی‌تر؟
ج:اصولا، در آن زمان واشنگتن فکر نمی‌کرد که شاه که از سال 1941‌ (1320‌ ش‌) ‌4 به بعد با مشکلات عـدیده‌ای مـواجه شـده بود، واقعا در خطر باشد. برخی فکر‌ می‌ کردند لیبرال‌تر شدن‌ شاه‌ (اعطای آزادیـهای بـیشتر بـه مردم‌)، یعنی خودداری از سرکوب مردم‌، مشکل‌ را‌ حل می‌کند؛ ولی هیچکس فکر نمی‌کرد که مذهبی شـدن او و یـا کـمک به مساجد و غیره‌ راه‌حل‌ مشکل باشد، زیرا در آن مرحله مذهبیون نفوذ چندانی بر تفکر امـریکا‌ نـداشتند‌.
س: آیا‌ به این دلیل نبود که نمی‌خواستیم با ملاها صحبت کنیم و این‌که امـریکاییها، بـه‌ویژه‌ در آن روزها‌، تفکری‌ مذهبی نداشتند؟ ما مردمی سکولار هستیم و به همین دلیل به دنبال راه‌ حلهای سـکولار‌ مـی‌گردیم‌.
ج: فراموش نکنید داریم به مسائلی که در گذشته رخ داده نگاه می‌کنیم. پیش از آن هرگز‌ یک‌‌ انقلاب اسـلامی رخ نـداده بـود. البته روحانیون قبلا برخی راه‌پیمایی‌ها را رهبری‌ کرده‌ بودند، مثلا همان راه‌پیمایی 25 سال پیش‌ از‌ انقلاب‌ بـه رهـبری خمینی‌5 که در آن زمان‌ به‌ زندان افتاد6 و سپس به ترکیه و از آن‌جا به عـراق تـبعید شـد.7 در واقع‌ بعد‌ مذهبی قضیه در بهار سال‌ 1978‌ (1357 ش‌) اصلا‌ محور‌ اصلی‌ نبود؛ بلکه ما با یک قـیام‌ مـردمی‌ مـواجه بودیم. حتی خیلی‌ها فکر نمی‌کردند که قیام مردم ادامه پیدا کند‌؛ زیـرا‌ شـاه دارای یک پلیس مخفی بی‌رحم‌‌8 و ارتشی بود که همه‌ فکر‌ می‌کردند به او وفادار است‌. این‌گونه‌ تصویر مـی‌شد کـه شاید این قیام مردمی به خشونت کشیده شود، ولی عمری‌ نخواهد‌ داشت و پلیـس مـخفی و ارتش‌ شاه‌ آنها را‌ سرکوب‌ می‌کند‌. به خاطر داریم‌ کـه‌ سـفارت‌ امریکا در تـهران‌ در ماه‌ مه‌ 1978 (اردیبهشت 1357) پیامی مخابره کرد و در آن از(امـام‌)خمینی نـام‌ برد9، که هرچند در‌ آن‌ زمان یکی از عوامل تحریک این‌ ناآرامی‌ها‌ بود اما‌ هـنوز‌ شـأن‌ و منزلتی را که بعدها‌ به عـنوان رهـبر یافت، پیـدا نـکرده بـود. صرف این مسئله که سفارت‌ (امریکا) باید بـا مـخابره یک‌ پیام‌ (امام‌) خمینی‌ را به مقامات واشنگتن بشناساند نشان‌ می‌دهد‌ که‌ ما‌ چقدر‌ در مـورد مـسایل‌ سیاسی‌ داخلی ایران و نقش ‌(امام‌) خمینی در آن اطلاع داشـتیم. یکی از اولین کسانی کـه‌ پس از انـتصابم به‌ این‌ پست‌ به دیـدنم آمـد، یکی از کارمندان سفارت‌ اسرائیل‌ (در‌ امریکا) بود‌ که‌‌ مسئولیت‌ امور‌ خاورمیانه را به عهده داشت. او بـه مـن گفت: «دیگر دوران شاه به سـر آمـده‌ اسـت.» قبلا هیچ‌کس دیـگری چـنین چیزی به من نـگفته بـود. او فکر‌ می‌کرد شاه در مخمصه بدی‌ گیر افتاده است. فکر می‌کنم این کارمند اسرائیلی بـر اسـاس اطلاعاتش از وضعیت ایران که از طریق سـفارت غـیر رسمی اسـرائیل در تـهران بـه او‌ می‌رسید‌، قضاوت می‌کرد.
کـمی پس از آن‌که عهده‌دار مسئولیت جدیدم شدم، یک اتفاق دیگر نیز افتاد. به من گفتند که‌ هـنری کـیسینجر وزیر سابق امور خارجه‌ از ایران بازگشته و بـه مـنظور ارایـه‌ گـزارش‌ صـحبتهایش‌ با شاه، بـا وزارت امـور خارجه تماس گرفته است. شاه به او گفته بود نمی‌داند چگونه یک مشت‌ آخوند احمق می‌توانند راهـ‌پیمایی‌ ایـن‌چنین‌ مـنظم و مؤثر را رهبری کنند‌؛ حتما‌ یک نیروی دیـگر دارد آنـها را رهـبری مـی‌کند. او بـه ایـن نتیجه رسیده بود که حتما سازمان سیا پشت این قضایاست. شاه از هنری‌ کیسینجر‌ پرسیده بود چرا سیا‌ دارد‌ با او چنین معامله‌ای می‌کند؟ چرا باید آنها علیه‌ شاه توطئه کنند؟ خودش برای ایـن سئوال، دو جواب پیدا کرده بود، این‌که امریکاییها فکر می‌کنند شاه با معاملات اخیرش با شوروی برای خرید تجهیزات نظامی غیر مرگبار، کارخانه ذوب‌آهن و چیزهایی از این قبیل، قدری بیش از حد به‌ شوروی‌ نزدیک شده است؛ حال که‌ امریکاییها فکر می‌کنند او از خود نرمی نشان داده است، شـاید (سیا مـعتقد است‌) که مذهبیون‌ ایران‌ با سرسختی بیشتری ضد کمونیست هستند و از سیاست مهار حمایت بیشتری‌ خواهند‌ کرد. نظریه‌ دیگر شاه این بود که امریکاییها و شوروی‌ها، مانند بریتانیا و روسیه در اوایل قرن، تصمیم دارنـد ایـران را‌ به حوزه‌های نفوذ تقسیم کنند. امریکا جنوب ایران که بیشترین نفت‌ را‌ داشت‌، تحت نفوذ بگیرد و شوروی نیز، همچون گذشته شمال ایران را در اختیار داشـته بـاشد.
س: اینها تئوری‌های شاه ‌‌برای‌ تـوضیح دلایـل تحریک مردم از سوی سازمان سیا بود. از تعجب‌ زبانم بند‌ آمد‌. این‌ همان مردی بود که برای نجات منافع بسیار مهم‌مان در ایران به او دل بسته‌ بـودیم. او یـک دیوانه بود. این هـمان شـخصی بود که باید با او‌ کار می‌کردم. دریافتم کارم‌ خیلی‌‌ مشکل‌تر از آن است که قبلا فکر می‌کردم.
سپس، بیل‌ویلیام‌سولیوان، که پس از انتخاب‌ جیمی‌کارتر به ریاست‌جمهوری، سفیر امریکا در ایران‌ شده بود،10 برای تعطیلات به امریکا آمـد. شـاه حتی پیش از‌ آنکه کارتر نامزد ریاست‌جمهوری شود از به قدرت رسیدن او شدیدا نگران بود و می‌ترسید کارتر نیز همچون‌ (رئیس‌جمهور) کندی به او فشار بیاورد که لیبرال‌تر شود.11 فکر می‌کنم وقتی کارتر انتخاب‌‌ شـد‌، نـگرانی‌های شاه هـم بیشتر شد. اما هرچند، رئیس‌جمهور کارتر در مبارزات انتخاباتی‌اش‌ از حقوق بشر و فروش بی‌رویه تسلیحات صحبت کرده بود، واقـعا قصد نداشت در دوران‌ ریاست‌جمهوری‌اش این برنامه‌ها را‌ اجرا‌ کند. در واقع او اصلا دلش نـمی‌خواست بـرای ایـران‌ مشکلی پیش بیاید.کارتر نمی‌خواست دردسر ایران را هم بکشد. در آن زمان مسئله اعراب و اسرائیل و مهار شوروی و چین بـه‌ ‌ ‌انـدازه‌ کافی امریکا را به خود مشغول کرده بود.کارتر، ویلیام‌سولیوان را که یک آدم واقـع‌بین و یـک دیـپلمات کاملا حرفه‌ای بود به ایران فرستاده بود تا به شاه اطمینان‌ دهد‌ که‌ امریکا هـمچنان حامی اوست.12‌
پیش‌ از‌ آنکه سولیوان به ایران برگردد،کارتر در ملاقاتی به او گفت کـه نمی‌خواهد هیچ‌گونه‌ فشاری در ارتـباط بـا حقوق بشر به‌ شاه‌ وارد‌ شود. او می‌خواست امریکا همان روابطی را با‌ شاه‌‌ داشته باشد که همیشه داشت. باید هرچه می‌توانستیم به او سلاح می‌فروختیم، البته با قدری‌ احتیاط، اما نباید در‌ ارتباط‌ با‌ حـقوق بشر به او فشار می‌آوردیم. در واقع، باید همان‌ روال‌ گذشته را ادامه می‌دادیم.
سولیوان که تا ماه ژوئن‌ (خرداد 1357) نزدیک به یک سال را در ایران‌ گذرانده‌ بود‌، برای‌ تعطیلات به امریکا بازگشت. او برای مشاوره به وزارت امـور‌ خـارجه‌ آمده و در آن زمان همگی‌ نگران ناآرامیهای ایران بودیم. من تقریبا در اکثر دیدارهای سولیوان حضور‌ داشتم‌. سولیوان‌‌ می‌گفت همه‌چیز روبه‌راه است. آدمهای شاه آدرس ملاها را پیدا کرده‌اند و با‌ دادن‌ پول‌ به آنها دهانشان را بـسته‌اند. مـلاها هم به مساجد برمی‌گردند و ساکت می‌شوند؛ در واقع‌، منظورش‌‌ این‌ بود که آنها را خریده‌اند. گزارش او خیلی خوش‌بینانه بود، اما در آن زمان‌ هیچ‌چیز‌ نگران‌ کننده‌ای در ایران اتفاق نیفتاد. سولیوان دو ماه به مـکزیک رفـت. سپس‌ نام‌ شاه‌ از رسانه‌ها محو شد. فکر می‌کنم لیدی برد جانسون به ایران رفت و چارلی‌(چارلز) ناس،13‌ مسئول‌ DCM، او را به ملاقات شاه برد. او گوشه‌گیر شده بود، دیگر نامی‌ از‌ شاه‌ در روزنامه‌ها و در تلویزیون بـرده‌ نـمی‌شد. نـمی‌دانستیم چه اتفاقی برایش افتاده اسـت. حـال کـه به‌ گذشته‌ نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم‌ شاید در آن زمان آزمایش‌هایی انجام داده بود‌ و وضعیت‌ بد‌ سلامتی‌اش را می‌دانست. البته این فقط حدس و گمان اسـت. هـرگز چـیزی در مورد وضعیت سلامتی‌ شاه‌ به‌ ما گفته نـشد.14
س: آیـا اصلا چیزی شبیه به پرونده روانی از‌ سیا‌ دریافت کرده بودید؟
ج:چنین پرونده‌ای که در جریان انقلاب به دستمان رسید، اما آنـ‌قدر سـطحی و مـختصر بود‌ که‌‌ هیچ ارزشی نداشت. شاه روز اول اوت‌[10 مرداد 1357]پیدایش شـده‌ و سرکارش‌ برگشت.نزدیک اواسط اوت‌ [مرداد]بود که یک‌ آخوند‌ معروف‌ در تصادفی در یک بزرگراه کشته شد‌ و مردم‌ فکر مـی‌کردند کـه‌ ایـن کار ساواک است.15 مردم اصفهان به خیابانها ریختند‌ و در‌ آنجا حکومت‌نظامی اعـلام‌ شـد.16‌ماه‌ اوت‌(مرداد) در آن‌ زما‌ مصادف‌ بود با ماه رمضان.17پس‌ از‌ آن، نزدیک به اواخر ماه اوت‌(مرداد) بود کـه در یـکی از سـینماهای آبادان‌ آتش‌سوزی‌ شد،به دلیل قفل بودن درها‌ فکر می‌کنم 700 نفر‌ کـشته‌ شـدند.فـاجعه دلخراشی بود.18‌ آدمهای‌ شاه، ملاها را مقصر می‌دانستند. در جریان راه‌پیمایی‌های ماههای قبل نیز روحانیون اغـلب‌ سـینماها‌ را هـدف قرار می‌دادند و می‌گفتند‌ که‌ سینماها‌ فیلمهای غربی خلاف‌ شرع‌ نشان می‌دهند.بنابراین،ساواک‌ سـعی‌ مـی‌کرد به مردم بقبولاند که این هم کار ملاهاست.اما هیچ‌کس در ایران چنین‌ چـیزی‌ را بـاور نـمی‌کرد. همه مردم فکر‌ می‌کردند‌ رژیم این‌ کار‌ را‌ کرده و دارد آن را‌ به گردن ملاها می‌اندازد. همین مـسئله‌ نـشان می‌داد مردم چقدر به رژیم بی‌اعتماد هستند. در‌ آن‌ زمان گزارش بسیار کوتاهی از سـیا‌ بـه‌‌ دسـتمان‌ رسید‌ که‌ در آن گفته‌ شده‌ بود بر اساس اطلاعات واصله از یکی از خبر چین‌های سیا در ساواک، آتـش‌سوزی کـار ساواک‌ بوده‌ است‌. البته هیچ‌کس نمی‌داند آیا این اطلاعات صحت‌‌ داشت‌ یـا‌ خـیر‌.
تـقریبا‌ در‌ همین روزها بود که سولیوان از تعطیلات برگشت و ایران را غرق ناآرامی یافت. با وجود این، بـاز هـم بـه وزارت امور خارجه رفت و با خوشبینی می‌گفتند شاه‌ می‌تواند خودش‌ اوضاع را روبه‌راه کـند. در دیـدار سولیوان و برژینسکی ‌(مشاور امنیت ملی‌) برژینسکی به‌ سولیوان گفت: شاه از آدمهای ماست و باید به هرقیمتی که شده اسـت از او حـمایت کنیم. برژینسکی‌ گفت‌ که هیچ سازشی در کار نیست و ما باید هرکاری کـه مـی‌توانیم برای حمایت از شاه انجام دهیم. موضوع بـرژینسکی خـیلی سـرسختانه‌تر از سولیوان بود.
سولیوان به ایران برگشت و زمـانی‌ کـه‌ وارد ایران شد، یعنی در اواخر ماه رمضان، یکی از اولین کارهایی که کرد این بـود کـه به دیدن شاه،که در آن زمـان‌ شدیدا افـسرده بـود، بـرود.19‌ شاه‌‌ نمی‌توانست بفهمد چرا ملتش عـلیه او قـیام کرده‌اند و می‌گفت برای آنها کارهای زیادی کرده بود ولی‌ مردم قدرشناس و بـی‌وفا بـودند.
سولیوان در پیامی که‌ به‌ امریکا مـخابره کرد گفت‌، باید‌ کـاری بـکنیم و قدری به شاه روحیه بـدهیم. بـه همین دلیل، متن یک پیام را از رئیس‌جمهور به شاه تهیه کرد و برایمان فرستاد. مـتن‌ خـوبی بود، البته من جمله‌هایی را کـه‌ در‌ آن از سـلطنت شـاه تمجید و تحسین شـده بـود حذف کردم‌ زیرا شـایسته یـک کشور دموکراتیک نبود و آن را به مسئولین ذیربط در دولت دادم. در این زمان‌ راه‌پیمایی‌های عظیمی در‌ سرتاسر‌ ایران برپا‌ مـی‌شد. مـیلیون‌ها نفر از مردم به خیابانها می‌ریختند و بـه طـور غیر خـشونت بـاری تـظاهرات می‌کردند. باید خاطرنشان‌ کـنم که در طول ماه‌ اوت(مرداد)، هارولدساندرز، معاون وزیر امور خاجه‌ در‌ امور‌ خاور‌ نزدیک‌ سخت‌ مشغول آماده کردن زمـینه کـنفرانس کمپ دیوید بود. بیل کرافورد،کـه مـعاون سـاندرز بـود، مـسئولیت امور ‌‌ایران‌ و نـظارت بـر من را بر عهده داشت. او یک عرب‌شناس بود و چیز زیادی‌ در‌ مورد‌ ایران نمی‌دانست. به همین دلیل هـمه کارها را بـه من محول کرده بود. وقتی پیش‌نویس‌ نـامه‌ سـولیوان تـأیید شـد آن را بـه کـاخ سفید فرستادم. در آنجا نامه‌ را در درون کیف‌ آدمهایی‌ گذاشتند که‌ داشتند به کمپ دیوید می‌رفتند و در آنجا رابطه‌شان با جهان خارج قطع می‌شد. نتیجه این بود که نامه سولیوان دو هـفته در یک کیف ماند.
راه‌پیمایی‌ها در ماه سپتامبر(شهریور) نیز‌ ادامه یافت.20 فکر می‌کنم قبل از هفتم سپتامر (16 شهریور 1357) بود که شاه در تهران حکومت‌نظامی اعلام کرد.21 هیچ‌کس اجازه‌ نداشت در خیابانها تظاهرات کند. حکومت‌نظامی در یک‌ روز‌ پنـج‌شنبه اعـلام شد و در روز جمعه «که بعدا جمعه سیاه نامیده شد» مردمی که چیزی از حکومت‌نظامی نشنیده بودند به‌ خیابانها ریختند.22 در میدان ژاله در جنوب تهران،نظامیان شاه‌ مردمی‌ را که‌ حکومت ‌نظامی را نقض کرده بودند، به گلوله بـستند. چـند نفر کشته شدند؟ اگر از مخالفان شاه بپرسید، می‌گویند خیلی بیشتر از هزار نفر و اگر از آدمهای شاه می‌پرسیدند، می‌گفتند خیلی کمتر‌ از‌ صد نفر. سفارت امریکا نهایتا تـعداد کـشته‌ها را 125 نفر اعلام کرد که آن را از خـبرنگاران ایـرانی حاضر در میدان به دست آورده بود. واقعا هیچ‌کس نمی‌دانست چند‌ نفر‌ کشته‌ شده‌اند. با وجود این، تصور‌ بر‌ این‌ بود که مردم زیادی کشته شـده‌اند و ارکـان رژیم شدیدا به لرزه افـتاده اسـت.23
فردای این قتل عام بود که این‌ احساس به من دست داد که کار شاه‌ تمام‌ است؛ زیرا با ملتش وارد جنگ شده بود و مسلما نمی‌توانست در چنین جنگی پیروز باشد. امـا نـمی‌دانستیم‌ دقیقا چه‌ زمان‌ و چگونه‌ خواهد رفت؛ علاوه بر این برایم مشخص نبود که آیا‌ می‌تواند به نحوی‌ با آنها سازش کند، که مسلما از قدرتش کاسته می‌شد. اما یک چیز بـرایم روشـن‌ بود‌، ایـنکه‌ ایران‌ فردا هرگز همان ایران دیروز نخواهد بود. عناصر مخالف نقش‌ بزرگتری‌ و شاه نقش کوچکتری‌ خواهد داشـت و ما باید خودمان را با این حقیقت وفق دهیم. البته این‌ دیـدگاه‌ بـا‌ سـیاستهای امریکا کاملا مغایر بود. تا آنجا که می‌دانستم هیچ‌کس دیگری در‌ دولت‌ امریکا‌ به‌ویژه دکتر برژینسکی چنین نظری نـداشت.‌ ‌مـی‌دانستم اگر در جلسه صبح دوشنبه، نتیجه‌گیری‌های خود را‌ اعلام‌‌ کنم‌، مرا به مؤسسه خدمات خـارجی مـی‌فرستند تـا به یادگیری یک زبان دیگر، که مسلما‌ فارسی‌‌ نبود، بپردازم. بنابراین، باید خیلی آهسته پیـش می‌رفتم و این نظرات را تنها در‌ حاشیه‌ مطرح‌‌ می‌کردم. باید سعی می‌کردم سیاستهایمان را به گـونه‌ای تغییر دهم که بـا بـرداشت من‌ از‌ واقعیت‌ همخوانی داشته باشد، نه اینکه با آن مخالفت کنم و قبل از‌ اینکه‌ چیزی‌ عوض شود، از کار برکنار شوم. اما بیایید به روز جمعه برگردیم. در پایان همان‌ روز‌ جلسه‌ای در طبقه هفتم به‌ ریـاست دیوید نیوسام‌ معاون وزیر که به اعتقاد من‌ عالی‌رتبه‌ترین‌ مقام‌ حاضر بود تشکیل شد، تا راهی برای واکنش به این قتل عام پیدا کنیم.24‌ روشن‌ بود که این واقعه، ارسال نامه‌ سـولیوان را مـنتفی می‌کرد، بنابراین تصمیم‌ گرفتیم‌ از طریق تلفن با شاه تماس بگیریم. فردای‌ همان روز، هل‌ ساندرز‌ از کمپ دیوید به من تلفن زد. او گفت که‌ انور سادات‌ رئیس‌جمهور‌ مصر و‌ مناخم بـگین‌ نخست‌وزیر اسـرائیل‌ و یا موشه دایان وزیر‌ امور‌ خارجه‌ اسرائیل، به شاه تلفن کرده‌اند و رئیس‌جمهور هم‌ قصد‌ دارد به شاه تلفن بزند. اما چه چیزی باید به شاه بگوید؟
در اینجا‌ بود‌ که برای اولیـن بـار دیدگاه‌ جدید‌ خودم را‌ در‌ بوته‌ آزمایش گذاشتم. به ساندرز گفتم: «به‌ نظر‌ من باید از او حمایت کنیم. نمی‌توانیم او را تنها بگذاریم. اما‌ باید‌ چیزی بگوییم‌ که نشان دهد اوضاع‌ ایران را درک می‌کنیم‌ و ایـنکه‌ پیـام بـاید خیلی مختصر و کوتاه‌ باشد‌.» یـادم‌ نـمی‌آید آیـا پیام را از پشت تلفن دیکته کردم یا خیر، اما‌ در‌ یک پاراگراف حمایت قاطع خودمان‌‌ را‌ از‌ شاه اعلام کردیم‌ و در‌ پاراگراف دوم گفتیم که‌ به‌ اعـتقاد مـا دادن آزادیـهای بیشتر به مردم‌ می‌تواند آینده بهتری برای ایـران رقـم بزند‌.25‌ کارتر هم همین پیام را برای‌ شاه‌ ارسال کرد‌. از‌ سولیوان‌ شنیدم شاه به قدری‌ از دریافت این پیام خشنود شـد کـه روز بـعد متن پیام را منتشر ساخت. اما‌ آنطور‌ که امید داشتیم، نـشد. این پیام‌ برای‌ مردم‌ کوچه‌ و خیابان‌ به این معنی‌ بود‌ که‌ امریکاییها پشت شاه هستند و از کشتار مردم در مـیدان ژاله حـمایت کـرده‌اند، به همین دلیل‌، پیام‌‌ در‌ واقع به ضرر ما شد. هرچند اوضـاع‌ کـاملا‌ از‌ کنترل‌ خارج‌ نشد‌، اما هرروز بدتر می‌شد. پیش‌ از این، اتحادیه‌ های کارگری در معنای واقعی‌اش در ایران وجود نـداشت. فـقط رژیـم بعضی‌ها را به عنوان رهبران اتحادیه‌‌های کارگری منصوب می‌کرد‌. اما حالا شاهد شـکل‌گیری گـروههای‌ کـارگری واقعی بودیم که از اهداف انقلاب حمایت می‌کردند. هرروز یک عده اعتصاب‌ می‌کردند. اول کارگران صـنعت نـفت، بـعد کارمندان دولت و بانک مرکزی و دیگران. اعتصابات‌ عملا‌ کشور را تعطیل کرده بود. علاوه بر این، بـه رغـم حکومت‌نظامی، مردم هرروز به خیابانها می‌ریختند. شاه یک سیاست دوگانه را دنبال می‌کرد. از یـک سـو رژیـم، مردم زیادی‌ را‌ به گلوله بسته بود. از سوی دیگر، برای جلب نظر مردم، نخست‌وزیر قـبلی را زنـدانی کرد و یک نخست‌وزیر جدید جای آن نشاند. علاوه‌ بر‌ این، آدمهای دیگری را نیز‌ کـه‌ فـاسد پنـداشته می‌شدند، به زندان‌ انداخت. برخی از مخالفان را از زندان آزاد کرد. اگر یک ایرانی نبودید، کاملا گیج مـی‌شدید. آیـا شاه عطوفت‌ نشان‌ می‌دهد یا خشونت؟ در واقع شاه‌ که‌ در پی یافتن راه‌حلی‌ برای خروج از مـخمصه‌ بود، هـردو کـار را می‌کرد.26
در طول این دوره، یعنی سپتامبر و اکتبر(شهریور و مهر و آبان 1357) مناسبتهایی بود که‌ واشنگتن باید برای ایـران تـبریک‌هایی‌ مـی‌فرستاد‌، مثلا رئیس‌جمهورکارتر باید به مناسبت‌ سالگرد تولد شاه‌27 یا ولیعهد ایران‌28 یک پیـام تـبریک علنی برای شاه ارسال می‌کرد. این نوع‌ مراسم تشریفاتی سنتی بود تا نشان دهیم که‌ دو‌ رژیـم دوسـتانی‌ بسیار صمیمی هستند.
س: اما در مورد شاه ما خیلی وسواس نشان می‌دادیم، ایـنطور نیست؟ به نـظر می‌رسد در مقایسه‌ با دیگر رهبران جهان، مـا وقـت زیـادی را صرف چاپلوسی از‌ شاه‌ می‌کردیم‌.
ج:بله، همینطور اسـت. او شـخصیتی داشت که دایم باید قربان صدقه‌اش می‌رفتیم. اما با توجه به دیدگاه ‌‌جـدید‌ و شـخصی‌ام در مورد آینده شاه سعی کـردم قـدری از لحن چـاپلوسانه پیـامها بـکاهم‌. شاه‌ همچنان‌ پیامهای تبریک ما را از رادیـو و تـلویزیون پخش می‌کرد و من فکر می‌کردم که‌ این کارچاپلوسی‌ برایمان‌ کار عاقلانه‌ای نیست. عـلاوه بـر این فکر می‌کردم باید به تـدریج‌ اپوزیسیون را‌ نیز بشناسیم. نـه وزارت امور‌ خارجه و نه سفارت‌ امریکا در تـهران‌ تا بـه آن زمان با آنها هیچ تماسی نداشتند. ریچارد کاتم، استاد علوم سیاسی‌ دانشگاه پیسبرگ‌ که فـرد نـاخوانده‌ای در وزارت امور خارجه بود، با گـری سـیک، مـسئول امور‌ ایران در شـورای امـنیت‌ ملی، تماس گرفت و پیـشنهاد کـرد که با ابراهیم یزدی،که یک دکتر ایرانی در تگزاس بود و داشت‌ برای همکاری بـا (امام‌)خمینی بـه پاریس می‌رفت، صحبت کند. یزدی در‌ سـفرش‌ بـه پاریس از واشـنگتن عـبور مـی‌کرد. به عقیده من فـکر خوبی بود، اما گری سیک فکر می‌کرد که رتبه‌اش بسیار بالاتر از آن بود که بخواهد بـا یـزدی ملاقات کند‌. بنابراین‌، پیشنهاد کرد کـه مـن بـا یـزدی صـحبت کنم.
من هـم فـورا پذیرفتم و قرار ملاقاتی گذاشته شد. سپس وارن کریستوفر معاون وزیر از این‌ قرار ملاقات خبردار شد و به من گـفت کـه‌ نـباید‌ با یزدی دیدار کنم. یزدی نباید بـا هـیچ‌یک از مـقامات امـریکایی صـحبت کـند. خیلی مأیوس شدم، ولی فکر کردم بالاخره باید راهی برای‌ تماس با این آدم‌ها پیدا می‌کردیم‌. در‌ آن‌ زمان،سفارت‌ امریکا در ایران‌ هیچ تماس‌ مفیدی‌ با‌ اپوزیسون نداشت.
تا اواسط سـپتامبر(شهریور) و اوایل اکتبر(مهر)، مطبوعات هنوز توجه جدی به رویدادهای ایران نداشتند، با وجود این، واشنگتن پست یک‌ روز‌ صبح‌ تیتر زد: «ایران قراداد ساخت نیروگاه‌ هسته‌ای را‌ لغو‌ کرد.»29 پول زیادی در این قرارداد بود، امـا بـه دلیل شورش‌های کارگری‌ ایرانی‌ها قادر به اجرای قراردادشان نبودند‌. البته‌ ما‌ این را می‌دانستیم، زیرا سفارت چند روز پیش در مورد‌ آن به ما خبر داده بود. با وجود این، از طبقه هفتم به مـن تـلفن زدند و پرسیدند که‌‌ چه‌ خبر‌ است و چرا اینها قرارداد را لغو کرده‌اند؟ تئوری من این بود که در‌ دوره‌ خاصی از شکل‌گیری بحران، مسئول امور یک کشور مـسئولیت کـامل امور را به عهده دارد، زیرا‌ بـالا‌ دسـتی‌های‌ او هیچ‌چیز در مورد آن نمی‌دانند و یا علاقه‌ای به آن ندارند. سپس‌ این‌ لحظه‌ طلایی‌ پیش می‌آید که بالادستی‌ها به آن علاقه مند می‌شوند و از فرد سئوالهایی می‌پرسند. از‌ آن‌ پس‌، بـحران پیـش می‌رود. اما این آدم‌های طـبقه هفتم را بیدار کند. همه دلمشغول مسئله‌ اعراب‌ و اسرائیل بودند و کسی به ایران توجه مستمر نداشت. اما به موازات وخیم‌تر شدن‌ اوضاع‌ در‌ ایران، این وضع هم تغییر کرد.
در ماه اکتبر(مهر) که نـیروی دریـایی امریکا می‌خواست تعداد‌ بیشتری‌ از هواپیماهای اف 14 را به ایران بفروشد و آقای دونکن، مرد شماره دوی‌ وزارت‌ دفاع‌، قصد داشت برای مذاکره بر سر فروش این هواپیما با شاه به ایران سفر کـند‌، بـه‌ آنها گـفتم دیوانه شده‌اید و حال که ایران ثباتی‌ نداشت، فروش تعداد بیشتری‌ از‌ آنها‌ به این کشور دیوانگی بود. بـه هرحال،آنها به اصفهان‌ رفتند، یعنی جایی که هواپیماها‌ مستقر‌ بـودند‌، امـا بـه دلیل درگیریهای خیابانی نتوانستند حتی از هتل محل اقامتشان بیرون‌ بیایند‌. چنین اتفاقاتی بود که به تدریج واشـنگتن ‌ ‌را مـتقاعد ساخت که با مشکلاتی جدی در ایران‌ مواجه‌ است.30
س: قبلا در مورد این مسئله صـحبت کـردیم کـه سفارت‌ امریکا در‌ ایران‌ به‌ دلیل اینکه شاه را نگران نکند، از‌ ارایه‌ گزارش‌ درباره وضعیت ایران خودداری می‌کرد. چـگونه می‌دانستید‌ که‌‌ گزارشهای مرتبط با تحولات ایران نظرات شما را تأیید می‌کند؟
ج: گزارشهای سفارت، عـموما افتضاح‌ بود‌، بنابراین بـه مـأمور داخلی تهیه‌ گزارش‌ گفتیم که‌‌ باید‌ قدری‌ تلاش خود را بیشتر کند و پوشش‌ خبری‌ بهتری به وقایع ایران بدهد. سولیوان نیز پیش‌ از من به کارمندان‌ سفارت‌ فشار آورده و آنها را مجبور کرده‌ بود مـثل یک سفارت‌ عادی‌ گزارش‌ دهند و با برخی رهبران‌ اپوزیسیون‌ صحبت کنند. فکر می‌کنم ماه نوامبر آبان بود که بالاخره‌ تصمیم گرفتند چنین کاری را‌ انجام‌ دهند، اما به اعتقاد من‌ کارشان‌ خوب‌ نبود. بـا وجـود‌ این‌، واقعا برای مسئول امور‌ یک‌ کشور بسیار سخت است که همکاران خود را که در آن کشور هستند، راهنمایی‌ کند‌. واشنگتن و تهران هفت و نیم ساعت اختلاف‌ ساعت‌ داشتند. ساعت‌‌ هشت‌ صبح‌ کـه سـرکارم می‌آمدم، کارمندان‌ سفارت کارشان را تعطیل کرده بودند و چارلز ناس یا سولیوان و من آنچه را در طول‌ روز‌ اتفاق افتاده بود مرور می‌کردیم. به‌ موازات‌‌ شکل‌ گرفتن‌ و وخیم‌تر‌ شدن بحران، تنش‌هایی‌ نیز‌ در درون دولت امـریکا بـه وجود آمد. اگر بتانم چنین اسمی روی آنها بگذارم، لیبرال‌های دفتر‌ حقوق‌ بشر‌ و محافظه‌کاران کاخ سفید با یکدیگر اختلاف داشتند‌. در‌ ماه‌ اوت‌(مرداد)‌، سازمان‌ سیا‌ یک برآورد اطلاعاتی ملی در مورد ایـران انـجام داد و نـتیجه گرفت که هرچند ایران بـا مـشکلاتی مـواجه است، اما خطری جدی آن را تهدید نمی‌کند؛ شاه اوضاع‌ را تحت کنترل دارد. در یکی از جملات گزارش آمده بود که ایران‌ حتی در «وضعیت پیش از وقـوع انـقلاب» نـیز نیست.31
خب من به هیچ ‌وجه این گزارش را‌ قـبول‌ نـداشتم و در پایین گزارش نوشتم که با نتیجه‌گیری‌ آن موافق نیستم و اینکه وزارت امور خارجه این گزارش را تأیید نمی‌کند. به‌ویژه در ارتباط با پیـامهای تـبریک مـکرر برای ایران‌، احساس‌ می‌کردم‌ که تنش بین من و گری سیک دارد بـالا می‌گیرد. از زمانی که در اسکندریه بودم و گری سیک وابسته به نیروی دریایی در قاهره‌ بود‌، او را می‌شناختم. زمانی که‌ مسئولیت‌ امـور ایـران‌ در وزارت امـور خارجه‌ بر عهده من گذاشته‌ شد، او من و همسرم را به همراه جسیکا مـتیوز و بـرخی کارمندان شورای امنیت ملی به یک‌‌ ضیافت‌ شام دعوت کرد و من‌ را‌ به عنوان کسی که واقـعا ایـران را مـی‌شناسد به میهمانان معرفی‌ کرد. اما بعدا، یعنی زمانی که اوضاع در پاییز سـال 1987(1357 ش) رو بـه وخامت نهاد، ما هم با‌ یکدیگر‌ چپ افتادیم. اگر کتاب گری سیک به نـام«هـمه سـقوط می‌کنند»32 را بخوانید، می‌بینید که اصرار دارد ما را دوستانی بسیار صمیمی نشان دهد، ولی در واقع از او‌ انتقاد‌ مـی‌کردم و سـرش‌ داد می‌کشیدم به نحوی که دیگر با من تماس نگرفت.33 بله، فکر می‌کنم‌ سـرش داد مـی‌کشیدم‌ زیـرا از اینکه می‌دیدم او از نظر برژینسکی حمایت می‌کند و به‌ حرف‌ هیچ‌‌ کس دیگری گوش نمی‌دهد، خـیلی سـرخورده و عصبانی بودم. اما در وزارت امور خارجه، آدم‌هایی بودند که در سطح ‌‌خودم‌ از من حمایت می‌کردند و بـدین‌ترتیب مـا بـه نوعی یک کارگروه تشکیل‌ داده بودیم‌. در‌ جلساتی‌ که داشتیم، مشکلات شاه را کاملا توضیح می‌دادم. همیشه به حـرف‌هایم‌ گـوش می‌دادند. به تدریج، بعضی‌ها‌ پیدا شدند که از نظراتم حمایت می‌کردند.
در همان فـصل پایـیز بـود که‌ یک نفر از برنامه‌ مک‌ نیل لرر، از اخبار شبانگاهی پی بی اس، با وزارت امور خارجه تماس گرفت و گـفت مـایل اسـت با کسی مصاحبه کند که بتواند در مورد ایران حرف بزند. هیچ‌کس ایـن درخـواست‌ را نپذیرفت تا اینکه در نهایت به من رسید و من هم‌ موافقت کردم. معلوم بود نمی‌خواهم بـروم آنـجا بنشینم و در مقابل چشم مردم امریکا، سیاستهای امریکا را محکوم کنم. جوزف‌ کرافت‌ خـبرنگار آنـجا بود و داشت نگرانی عمیق خود را از وضعیت شـاه ابـراز مـی‌کرد. سعی داشتم خیال مردم را راحت کنم. یـک بـار پرسیدند: «آقا به نظر شما، شاه ایران را‌ ترک‌ می‌کند؟» و من هم بدون لحظه‌ای تـأمل گـفتم که به هیچ‌وجه احتمال‌ چـنین چـیزی وجود نـدارد، هـرچند خـودم نظر دیگری داشتم. در واقع دروغ گفتم. بـاید ایـن کار را می‌کردیم زیرا‌ گرفتار‌ یک معظل بودیم. نمی‌توانستیم زیر پای شاه را خالی کـنیم. زیـرا هیچ‌ ساختار جایگزین دیگری وجود نـداشت. نمی‌خواستیم او را سراسیمه کنم و بـه کـاری غیر معقول‌ وادارم. آنچه به‌ دنـبالش‌ بـودم‌ یک واکنش تدریجی بود که‌ ما‌ را‌ با حفظ موقعیت امریکا در آنجا به‌ طـور صـلح‌آمیزی به یک وضعیت جدید راهـنمایی مـی‌کرد.
در هـمین مصاحبه بود کـه بـا‌ مدیر‌ تولید‌ اخبار خـاورمیانه در آن بـرنامه آشنا شدم. در‌ آن‌ زمان، خبرنگاران زیادی برای مصاحبه به وزارت امور خارجه می‌آمدند. علاوه بـر ایـن، دیدارها و گفت‌وگوهای سطح بالایی نیز در‌ کـاخ‌ سـفید‌ و وزارت خارجه انـجام مـی‌شد. بـنابراین حالا دیگر دولت دست‌به‌کار شـده‌ بود. من معمولا به همراه هارولد ساندرز در جلسات اتاق بحران‌ کاخ سفید حاضر می‌شدم. گاهی بـرژینسکی ریـاست جلسات‌ را‌ بر‌ عهده داشت‌34 و گاهی هـم‌ مـونول‌ معاون رئیـس‌جمهور. یـادم مـی‌آید یک روز‌ در‌ چنین جـلسه‌ای بـودم، به حضار نگاهی‌ انداختم، که همگی از من ارشدتر بودند و با خودم فکردم‌ که‌ به‌جز‌ من هـیچکس چـیزی در مـورد ایران نمی‌داند و می‌دانستم که اطلاعات من در‌ مـورد‌ ایـران‌ بـسیار نـاقص اسـت. بـنابراین در طول بحران، ما واقعا در مخمصمه افتاده بودیم.
س: تجربه‌ام‌ به‌ من‌ می‌گوید هرچه بحران بزرگتر باشد، احتمال اینکه آدمهای عمل گراتر زمام امور را در‌ دست‌ بگیرند و آنهایی را که قـبلا در متن بودند به حاشیه برانند، بیشتر است‌.
ج: دقیقا‌ همینطور‌ است. زمانی هم به حرفهای مسئول امور یک کشور گوش می‌دهند و سپس او را‌ به‌ حاشیه می‌رانند.
در اواخر ماه اکتبر(آبان‌) جشن تولد پسر شـاه بـود. او 18 ساله‌ می‌شد‌.35‌ به خواست شاه، او در لاباگ تگزاس، آموزش خلبانی می‌دید و در آنجا یک ویلای خوب‌، یک‌ سیستم ضبط و پخش عالی، یک دوست دختر سوئدی و خلاصه هرچیزی که یک‌ خلبان‌ هـواپیمای‌ جـنگی و شاهزاده باید داشته باشد، در اختیارش بود. اردشیر زاهدی، سفیر ایران‌ در امریکا به همین‌ مناسبت‌ یک‌ میهمانی‌ داد. زمانی که مسئولیت امور ایران به من واگـذار شـد با سفیر‌ ایران‌ آشنا شـدم‌ و در سـفارت مجلل ایران به دیدن او رفتم. او ماریان و من را نیز به‌ جشن‌ تولد دعوت کرد. برژینسکی هم آنجا بود. کارل روون‌ خبرنگار هم دعوت شده بود‌. هرچند‌ گـل‌های سـرسبد واشنگتن آنجا نبودند، امـا مـیهمانی‌ بدی‌ نبود‌. خیلی از شاهزاده جوان خوشم آمد. ظاهرا‌ اطلاعات‌ خوبی داشت و به رغم سن کمش، آدم پخته‌ای به نظر می‌رسید. اما نه‌ او‌ نه هیچ‌کس‌ دیگر در آن‌ میهمانی‌، چیزی در‌ مورد‌ مشکلات‌ جـدی ایـران نگفت. راه‌پیمایی‌ها و اعتصاب‌ها همچنان‌ ادامه‌ داشت. اما احتمالا شاه برای داشتن یک سوپاپ‌ اطمینان، مطبوعات را آزاد‌ گذاشته‌ بود.
با وجود این، روز چهارم‌ نوامبر(13 آبان 1357‌) سالگرد‌ کشتار دانشجویان در دانشگاه‌ بود‌36‌ و از آنجایی کـه در تـمام شهر مـردم شورش کرده بودند، شاه مجبور شد‌ دولت‌ نظامی روی‌ کار آورد. بعضی‌ها‌ می‌گفتند‌ شاه‌ خودش این شورش‌ها‌ را‌ بـه راه انداخته است‌. در‌ آن زمان یک‌ نخست‌وزیر جدید منصوب شد؛ که این بـار ژنـرال غـلامرضا ازهاری، فرمانده‌ ارتش‌، یک آدم‌ مهربان و وفادار به شاه‌ بود‌. چند روز‌ قبل‌ خبر‌ رسیده بود که چـنین‌ ‌ ‌چـیزی می‌خواهد اتفاق بیفتد و یک رژیم نظامی به کشور تحمیل شود.37
در آن زما‌ن سولیوان‌‌38 اغـلب بـه هـمراه آنتونی‌ پارسونز، سفیر‌ بریتانیا در‌ ایران‌ ‌39‌ مکررا‌ به ملاقات شاه‌ می‌رفت‌ و شاه نیز همیشه می‌گفت نمی‌داند چـه کار باید بکند. او می‌خواست راهنمایی‌اش کنیم. در واشنگتن هم نظر‌ واحدی‌ در‌ مورد چگونه راهنمایی شـاه‌ وجود نداشت. اصولا‌ دو‌ طـرز‌ فـکر‌ وجود‌ داشت‌. یک نظر که چندان هم طرفدار نداشت ادامه‌ اعطای آزادیهای بیشتر و تسریع روند آن بود. اما نظر دوم استفاده از مشت آهنین بود؛ یعنی‌ فرستادن نظامیان به‌ خیابانها و کشتن مردم تا زمـانی که شورش برای همیشه خاتمه یابد. دکتر برژینسکی از مشت آهنین حمایت می‌کرد، ولی رئیس‌جمهور کارتر به هیچ‌وجه چنین سیاسی‌ را نمی‌پسندید. بنابراین، برژینسکی از‌ طریق‌ زاهدی نظرات خود را به شاه اعلام می‌کرد، و ما هـم در وزارت امـور خارجه، که آدمهای بوروکراتیک خوب و منظمی بودیم، دستور العمل‌های‌ خود را به تمامی ارگانهای دولتی می‌فرستادیم‌ و پیامهایمان‌ را از کانالهای معمول به دست‌ سولیوان می‌رساندیم و به او پیشنهاد می‌کردیم که شاه را به سوی اعـتدال و نـرمخویی تشویق کند.
بیچاره شاه‌ از‌ این توصیه‌های ضد و نقیض گیج‌ شده‌ بود. برژینسکی به او یک حرف می‌زد و سولیوان حرف دیگری می‌زد و شاه مستأصل شده بود که چکار باید بکند.
حـال کـه به گذشته نگاه‌ می‌کنیم‌، می‌بینیم که شاه می‌دانست‌ یک‌ حاکم بیمار است و فقط می‌خواست یک سلطنت ماندگار و باثبات را برای پسرش به ارث بگذارد. او می‌خواست‌ پسرش تاج‌وتخت پادشاهی را به ارث ببرد. شـاه مـی‌ترسید اگـر مردم را در‌ خیابانها‌ قصابی کند و سـپس تـاج و تخت را بـه یک نوجوان بسپارد او قادر به حکومت نخواهد بود و سلطنت به باد خواهد رفت.
در روز نهم نوامبر(18 آبان 1357)، سولیوان پیامی برایمان‌ فرستاد‌ کـه بـالای‌ آن نـوشته بود، «به غیر ممکن‌ها فکر کنید»40 باید بـرای فـهمیدن پیام خیلی با دقت آن‌ را می‌خواندید، اما برداشتم این بود که دارد اتفاقی برای شاه‌ می‌افتد‌. البته‌ او به طور واضـح نـگفته بـود که حمایت مردم از شاه، که قبلا فکر می‌کردیم صددرصد اسـت‌، ‌‌دارد‌ ضعیف می‌شود. فکر می‌کنم‌ سولیوان سعی داشت واشنگتن را وادار کند که قدری‌ خلاق‌تر‌ مسایل‌ را مورد بررسی قرار دهد. البـته، ایـن پیـام به مقامات بالا رسید، ولی هیچ‌چیز اتفاق‌ نیفتاد- هیچ‌کس هیچ واکنشی نـشان‌ نـداد- و سولیوان هم موضوع را پیگیری نکرد و پیام‌ دیگری نفرستاد.
در همان‌ زمانها‌ بود که می‌ترسیدم سیاست مشت آهـنین بـه اجـرا دربیاید. بنابراین، پیامی تهیه‌ کردم مبنی بر این‌که ارتش نمی‌تواند به شـورش مـردم خـاتمه دهد. رهبری نظامی نمی‌تواند یک‌ کشور را اداره کند‌. اگر شاه به ارتشی دل می‌بست که بـرای ایـن کـار آزمایش خود را پس نداده بود و نهایتا وفاداری آن زیر سئوال بود، به جای این‌که رژیم را تـقویت کـند، آن را‌ تضعیف‌ می‌کرد. در این صورت، سربازان مجبور بودند با تفنگ‌هایشان، برادران خود را بکشند. امـا تـا چـه زمانی‌ ممکن بود به این کار ادامه دهند؟ یادم نمی‌آید آیا تلگرافم واقعا مخابره شد یـا‌ خـیر‌. البته به‌ صورت غیر رسمی آن را مخابره کردم و فکر می‌کنم آنها هم به فـکر یـک راه حل غیر نظامی‌ افتادند؟
س: آیا در آن زمان هیچ گزارشی از وابسته نظامی امریکا‌ که‌ روابط بسیار گرمی هم بـا ارتـش‌ ایران داشت، در مورد ارتش ایران به دست شما نمی‌رسید؟
ج: نظرات من بر اسـاس تـجربیات سـیاسی- نظامی با ارتش ایران و عمدتا از ژنرالهای ارشد‌ بود‌. موقعیتی‌ که شما ترسیم کردید، چیزی‌ اسـت‌ کـه‌ بـسیاری از مقامات از جمله بسیاری از ایرانیها، می‌پنداشتند.آن‌ها احساس می‌کردند که ارتش ما دوسـت گـرمابه و گلستان ارتش ایران‌ است‌ و همه‌چیز‌ را‌ درباره آن می‌داند. اما ارتش ما در ایران‌ فقط‌ نقش مشاور را داشت و بـس. آنـها خود را یک نیروی غیر سیاسی فرض می‌کردند،که نباید هیچ علاقه‌ای بـه‌ وفـاداری‌ و یا‌ هر نوع سئوالات سیاسی داشته بـاشند. آنـها فـقط به این‌ امر علاقه‌مند بودند که آیـا ایـرانیها می‌توانند یک‌ جنگنده اف-4 را راه بیندازند و با آن پرواز کنند. آنها‌ هیچ‌گونه‌ توانایی‌ زبانی نداشتند و به‌جز در مـحیطهای نـظامی با ارتشیهای ایران رابطه بـرقرار‌ نـمی‌کردند‌. البته وظـیفه وابـسته نـظامی ما در ایران این بود که درک درسـتی از نـیروهای ایرانی به‌ دست‌ آورد‌،اما هم ایرانیها و هم مشاوران‌ امریکایی از این کار جـلوگیری مـی‌کردند، بنابراین‌، ارتش‌ ما‌ بی‌مصرف بود. سـازمان سیا هم‌ هیچ نـفوذ بـه درد بخوری در ارتش ایران نداشت‌ و در‌ نـهایت‌ هـمانگونه که گفتم سفارت با آدمهای‌ اپوزیسیون تماس گرفت. اولین تماس زمانی صورت گـرفت‌ کـه‌ استیو کوهن، یکی از مقامات‌ بـخش حـقوق بـشر ما که آدم ضـد شـاهی‌ هم‌ بود‌، به سـفارت رفـت و اصرار کرد که با رهبران‌ اپوزیسیون دیدار کند.
در ماه نوامبر(آبان‌) بود‌ که‌ بار دیگر از مـن خـواستند به برنامه مک نیل لرر بروم. احـساس مـی‌کردم‌ قدری‌ بـیش‌ از حـد رسـانه‌ها از من نام می‌برند و بـه همین دلیل درخواست آنها را رد کردم‌ ولی‌ به مدیر تولید برنامه گفتم که می‌تواند ابراهیم یـزدی را بـه برنامه‌ دعوت‌ کند‌، بعد از پایان بـرنامه او را بـه شـام دعـوت کـند و من هم در آن مـیهمانی‌ حـاضر‌ می‌شوم‌. به یکی از رستورانهای واشنگتن رفتیم. تعدادی از میهمانان برنامه،یزدی و من‌ هم‌ آنجا بودیم و با یـکدیگر صـحبت کـردیم. سپس گزارشی از صحبتهایمان را تهیه کردم و موضع او را‌ تـوضیح‌ دادم. او عـالی‌رتبه‌ترین شـخص اپوزیـسیون بـود کـه تا آن زمان ملاقات کرده‌ بودیم‌.41
در اواخر ماه نوامبر(آبان‌) مایکل بلومنتال، وزیر‌ دارایی‌(خزانه‌داری‌)، به‌ ایران رفت. سناتور رابرت برد هم آنجا‌ بود‌. هردوی آنها به ملاقات شاه رفتند. او سـر میز ناهار بود، حال‌ خوشی‌ نداشت‌ و قرص می‌خورد و عملا رمقی برایش‌ نمانده‌ بود.42‌بیشتر‌ زنش‌[فرح‌ دیبا] صحبت می‌کرد.
بلومنتال و برد شکوه‌ شده‌ بودند.هم‌(همیلتون‌جوردن‌) یکی از مشاوران کاخ سفید به‌ خبرنگاران گفته بـود کـه شاه از‌ ماست‌ و ما تنها از شاه حمایت می‌کنیم‌.43 فکر می‌کنم بلومنتال‌‌ بود‌ که گفت اگر کسی را‌ نداریم‌ بهتر است هرچه زودتر یک نفر را پیدا کنیم، زیرا این آدم‌ مایه‌اش‌ را‌ نـدارد.
بـا وجود این، گری‌ سیک‌ گزارشی‌ تهیه کرد و در‌ آن‌ نقش رهبری فعال‌تر برای‌ شاه‌ تجویز کرد. در واقع، شاه باید سوار اسب سفیدی می‌شد و خـود را تـا آنجا‌ که‌ ممکن بود از نـزدیک و یـا از‌ تلویزیون‌ به مردم‌ نشان‌ می‌داد‌. او باید نقش یک‌ پدر باابهت را بازی می‌کرد. به نظر من گری‌ سیک کاملا از مرحله پرت بود‌. مردم‌ از شاه منزجر بودند و حـتی دیـدن‌ او‌ هم‌ آنها‌ را‌ خشمگین‌ مـی‌کرد. عـلاوه‌ بر‌ این، وضعیت روانی شاه به گونه‌ای نبود که بتواند الهام‌گر کسی باشد. مثل‌ بسیاری از چیزهای‌ دیگری‌ که‌ در آن دوره نوشته و گفته می‌شد، هیچ‌کس‌ ایده‌های‌ گری‌ سیک‌‌ را‌ نفهمید‌. هیچ‌کس ایده خوبی نـداشت و هـیچ‌کس هم اطمینان و اطلاعات کافی برای پذیرش‌ یا رد پیشنهادهای دیگران نداشت. دولت ما یک دولت منفعل بود.
در اوایل ماه دسامبر(آذر)، برژینسکی‌ از من خواست به دفترش بروم. در آن زمان کاملا واضح بود که بین مـن و کـاخ سفید تـنش وجود دارد و هارولدساندرز به من گفته بود که من‌ را همراهی می‌کند‌. برژینسکی‌ گفت که مایل است من را تـنها ملاقات کند. به دفترش رفتم و خیلی رسمی با هم صحبت کـردیم. از مـن سـئوالاتی در مورد آینده ایران پرسید زیرا فکر می‌کنم‌‌ سفیر‌ ایران‌(اردشیر زاهدی‌) به او گفته بود اگر خمینی در ایران پیروز بـشود،‌ ‌ایـران تجزیه خواهد شد.کردها یک طرف می‌روند و بلوچ‌ها یک طرف دیگر‌. من‌ مـوافق نـبودم. در آخـر برژینسکی‌‌ به‌ من گفت: « اگر یک تفنگ روی پیشانی‌ات بگذارم و بگویم باید صادقانه به مـن بگویی چه اتفاقی در ایران می‌افتد، و گرنه شلیک می‌کنم، چه‌ چیزی‌ می‌گویی؟» من هم گـفتم: «می‌گویم‌ شاه‌ حداکثر سـه مـاه دیگر وقت دارد. اگر تا آن زمان به نحوی بین اپوزیسیون و شاه به‌ معامله‌ای نرسیم، شاه ظرف سه ماه کارش تمام است.» البته بعدا معلوم شد، دو‌ هفته‌ اضافه‌ گفته‌ام. همه‌چیز در اواسط فوریه‌(بهمن‌) تمام شـد.
س: آیا فکر نمی‌کردید دکتر برژینسکی قدری دودل شده است؟
ج: خیر فکر می‌کردم دارد نقش پروفسورها را بازی می‌کند تا از دهانم حرف بکشد.او‌ ذاتا‌ جنگجوی دوران‌ جنگ سرد بود. برژینسکی یک لهستانی بود که از اتحاد شـوروی نـفرت داشت‌ و نمی‌خواست حلقه ایران در‌ زنجیره مهار شوروی ضعیف شود؛ بدین‌معنی که برای جلوگیری‌ از حرکت‌ شوروی‌ به‌ سمت خلیج‌فارس، به شاه نیز نیاز داشتیم.
س: آیا اتحاد شوروی و حزب کمونیست توده در ایـران نـقشی در ‌‌این‌ شورش‌ها داشتند؟
ج: فکر می‌کنم شاه تعدادی از اعضاء سالخوره حزب توده را از زندان‌ آزاد‌ کرد‌ و تعدادی از آنها نیز از آلمان شرقی به کشور بازگشتند، اما آنها در این معامله‌ نقشی نداشتند. به نظر مـی‌رسید روسـها هم به اندازه ما گیج شده‌اند و نمی‌دانند‌ چه کاری باید بکنند‌. ما‌ تماسهای بسیار ناچیزی‌ بر سر ایران با آنها داشتیم. با وجود این فکر می‌کنم آنها قدری جـلوتر از مـا بـودند. البته به اعتقاد من، بـسیاری از دولتـهای دیـگر نیز از ما‌ جلوتر بودند. فکر می‌کنم فرانسوی‌ها نیز خیلی جلوتر از ما بودند ولی اطلاعاتشان را در اختیار ما نمی‌گذاشتند. فقط به طور جسته و گـریخته چـیزهایی در مـورد نظرات مقامات فرانسوی به گوشمان‌ می‌رسید‌.44 ولی بریتانیایی‌ها هـمیشه گـزارش‌های‌ سفیرشان در ایران یعنی پارسونز را در اختیار ما می‌گذاشتند و فکر می‌کنم او کارش را عالی‌ انجام می‌داد. او مرد محتاط اما بسیار بابصیرتی بـود‌ و تـوجه‌ لنـدن را به وضعیت وخیم ایران جلب‌ کرده بود.
سعی کردم تـوجه آدمهای طبقه هفتم را به گزارشهای پارسونز جلب کنم، زیرا سفارت امریکا در ایران چنین گزارشهایی برایمان نمی‌فرستاد‌. دولت‌ اسرائیل نـیز کـه بـه آینده سیاه شاه و خودش در ایران پی برده بود، دیدگاه خود را عوض کـرد. بـرایم واضح بود که دولت اسرائیل از وضعیت ایران بسیار نگران‌ است‌ و به‌ سفیر خود در واشنگتن دستور‌ داده‌ اسـت‌ تـا مـصرانه از امریکاییها بخواهد شاه را وادار به سرکوب مردم کند.
از دهم دسامبر(19 آذر 1357) در ایران ماه‌ مـحرم‌ بـود‌. شـیعیان مناسبتهای متعددی جهت‌ عزاداری برای امامان شهید‌ خود‌ دارند. از رادیو فقط صدای نوحه و عـزا شـنیده مـی‌شود. مردم هم‌ در قالب دسته‌های عزاداری به خیابانها می‌آیند و به‌ سر‌ و سینه‌ خود می‌کوبند.45 مـی‌ترسیدیم‌ ایـن وضعیت، امنیت امریکایی‌های داخلی ایران‌ را به خطر بیندازد. در جلسه‌ای که در ماه دسامبر (آذر) در کـاخ سـفید داشـتیم، یک نفر نامه‌ای را‌ که‌ همسر‌ یک گروهبان امریکایی برای روزنامه‌ واشنگتن فرستاده بود، بـرایمان خـواند. او‌ نوشته‌ بود: «اینجا در کشوری زندگی می‌کنیم که‌ تظاهرکنندگان را به گلوله می‌بندند و جان امـریکایی‌ها در خـطر‌ اسـت‌.»(البته‌ فکر می‌کنم تا آن‌ زمان شاید یک امریکایی کشته شده بود، ولی‌ عملا‌ خـصومتی‌ نـسبت به امریکاییها ابراز نشده‌ بود.)46 او ادامه داده بود: «هیچ اطلاعاتی از‌ سفارت‌ دریافت‌ نـکرده‌ایم و جـان تـمام ما در خطر است.»
یک نفر این نامه را در آن‌ جلسه‌ خواند و گفت اگر در دوران عزاداری و نزدیک شـدن آن بـه نـقطه‌ اوجش، امریکاییها‌ مورد‌ تعرض‌ قرار بگیرند و کشته شوند، ما مسئول هستیم. شـاید بـهتر باشد زنان و کودکان و همچنین پرسنل‌ غیر‌ ضروری‌مان را از تهران خارج کنیم.گفتم: «اگر این کار را بکنید، گـوشی‌ دسـت‌ شاه‌ می‌آید و می‌فهمد که امید خود را به او از دست داده‌ایم و شاید چمدانهایش را بـبندد‌ وبـه‌ نیس‌(در فرانسه‌) برود.باید این خطر را بپذیرید و مـوضع خـودتان را در آنـجا‌ حفظ‌ کنید‌. »به من گفتند که بـه دفـترم بروم وپیامی جهت خروج امریکاییها(از ایران)تهیه‌ کنم، و تا آن‌جا‌ که‌ می‌توانم‌ پیام را مـاهرانه بـنویسم، ولی هرکاری می‌کنم،فقط زنی را کـه بـه‌‌ واشنگتن‌ پسـت نـامه نـوشته است، از ایران خارج کنم. بنابراین، مـن هـم به دفترم برگشتم و به‌ سولیوان‌ تلفن‌ زدم. او هم با من موافق بود. او گـفت: «هـیچ پیامی برای‌ خروج‌ امریکاییها‌ از ایران‌ نفرست، چون یـک فاجعه به بار‌ مـی‌آورد‌. بـه‌ همین دلیل به دفتر بـن ریـد معاون وزیر‌ در‌ امور مدیریت‌ در بخش ادارات و وزارت امور خارجه تلفن کردم و گفتم که کاخ سفید‌ مـی‌خواهد‌ امـریکاییها را از تهران خارج‌ کند‌. چگونه مـی‌توانیم‌ بـدون‌ ایـنکه‌ دستور خروج بـدهیم، ایـن کار را‌ بکنم؟ آیا می‌توانیم‌ به تـمامی آنـها چند روز مرخصی بدهیم و بلیت هواپیما در اختیارشان‌ بگذاریم‌ و از‌ آنها را روانه امریکا کنیم؟ او گفت این‌ کار مـمکن نـیست زیرا‌ بر‌ اساس قوانین و مقررات امـریکا فـقط‌ زمانی‌ مـی‌توانیم بـلیت هـواپیما در اختیار کسی بگذاریم کـه دستور خروج‌ داشته باشد.
گفتم‌: نمی‌توانیم‌ اسم دیگری روی آن بگذاریم‌، مثلا‌ جلو‌ افتادن مرخصی‌ها یا‌ یـک‌ اسـم‌ دیگر؟» اما او گفت‌ که‌ فقط باید دسـتور خـروج‌ باشد.
بـنابراین مـتن تـلگراف را تهیه کردم، تـأیید آن را گـرفتم‌ و آن‌ را در صندوق دفترم گذاشتم و به‌‌ خانه‌ برگشتم، نهایتا‌ با‌ خودم‌ فکر کردم اگر امریکاییها‌ به ایـن خـاطر کـشته شوند که من می‌خواهم‌ از یک شاه خـارجی حـفاظت کـنم، هـیچ‌ تـوجیهی‌ بـرای این کار وجود ندارد. این‌ کار‌ بسیار‌ اشتباهی‌ بود‌. بنابراین، صبح روز‌ بعد‌ با سولیوان تماس گرفتم و به او گفتم که بهتر است پیش از دستور تخلیه، به شاه‌ خـبر‌ دهیم‌. او هم نزد شاه رفت و به او‌ گفت‌ قصد‌ داریم‌ کارمندان‌ غیر‌ ضروری و زنان و کودکان را که مایلند، از تهران خارج کنیم. البته فقط آنهایی که مایلند، از ایران خارج می‌شوند. این کار بـدون سـروصدا انجام خواهد شد. شاه‌ نیز پاسخ داد: «بله، می‌فهمم» و دیگر هیچ حرفی در مورد این موضوع نزد. البته همه امریکایی‌ها از ایران خارج‌ نشدند، ولی تعداد آنها قابل توجه بود. ما سفارت خـیلی بـزرگی‌ در‌ ایران داشتیم. این آغاز خروج‌ سیل‌آسای امریکایی‌ها از ایران بود.
س: البته دستور تخلیه فقط برای سفارت بود، اما بالاخره بل هلیکوپتر در اصفهان‌ و خیلی‌های دیـگر هـم از آن مطلع می‌شدند‌.
ج: بله‌، همینطور اسـت، امـا آنها طبق قرارداری که داشتند باید سر کارهایشان می‌ماندند. این‌ دستور فقط برای غیر نظامی‌ها و وابستگان نظامی هیئت دیپلماتیک امریکا‌ صادر‌ شده بود.
در هـمین زمـان‌ بود‌ که کارتر از جـرج بـال خواست تا به واشنگتن بیاید و بررسی‌هایی‌ در مورد وضعیت ایران‌ انجام دهد.47
رئیس‌جمهور می‌دانست که وزارت امور خارجه و برژینسکی با‌ یکدیگر‌ اختلاف نظر دارند و چپ‌ افتاده‌اند‌ و هیچ‌کس هم راه‌حل خوبی به ذهنش نـمی‌رسد. او مـی‌خواست که یک آدم‌ کارکشته دوباره وضعیت ایران را ارزیابی کند و راه‌حلی مناسب بیابد. بنابراین،جرج بال، معاون سابق و برجسته وزارت امور‌ خارجه‌ به واشنگتن آمد. بال در کتابش می‌نویسد،48 به‌ دیدن برژینسکی رفـتم و او هـم به مـن گفت که می‌توانم باهرکس صحبت کنم- غیر از مسئول‌ امور ایران‌ در وزارت امور خارجه‌(هنری‌ پرشت) که‌ از شاه بـدش می‌آید- و در مورد وضعیت‌ ایران یک نظر کارشناسانه و مستقل بدهم. بال در کـتابش مـی‌نویسد‌:« طـبعا مسئول امور ایران‌ اولین کسی بود که با او تماس‌ گرفتم‌.» بال‌، من و ساندرز را به محل اقامتش در هـتل ‌ ‌مـدیسن‌ دعوت کرد. من هم بدون هیچ ملاحظه‌ای در ‌‌مورد‌ ایران صحبت کردم و نظرم را گـفتم. گـری‌ سـیک، که از آدمهای برژینسکی بود‌ نیز‌ در‌ آنجا حضور داشت و چیزهایی یادداشت می‌کرد. پس‌ از او، بال در مورد امـریکاییهای ایرانی‌تبار و آدمهای‌ دیگر در نیویورک صحبت کرد. بال یک یا دو هفته دیگر برگشت و در‌ حـالی که هنوز اوضاع‌ وخـیم‌تر‌ مـی‌شد، گزارش خود را ارایه داد. در این گزارش پیشنهاد شده بود شورایی از بزرگان ایرانی از بخش‌های مختلف تشکیل شود تا در مورد نحوه تطبیق شاه و رژیمش با اپوزیسیون مشاوره‌ کنند و تصمیم بگیرند. در فهرست‌ پیشنهادی بال نـام تعدادی از رهبران اپوزیسیون، حامیان شاه و افراد دیگری بود که بسیاری از آنها از یکدیگر نفرت داشتند و هرگز حاضر نبودند سر یک میز بنشینند‌. اما‌ دیگر خیلی دیر شده بود. روزهای پایانی سال بود و در آن زمـان واشـنگتن واقعا طرح معقولی برای این کار نداشت.49
س: آیا سعی نداشتیم از طریق سفارتمان در پاریس با‌ اپوزیسیون‌، یعنی‌(امام‌)خمینی که در پاریس بود، تماس بگیریم؟
ج: بعد از آن‌که‌ ابراهیم‌ یزدی‌50 را در واشنگتن ملاقات کردم، او به پاریس رفت و من‌ شـماره تـلفن‌اش را داشتم. بنابراین، یک کانال ارتباطی بین‌ ما‌ وجود داشت.من با او تماس‌ می‌گرفتم و او نیز با من تماس داشت. اما، سفارت نیز در این وسط نقش واسطه را داشت. وارن‌ زیرمن، کـنسول سـیاسی ما در‌ فرانسه‌ بود‌. به‌ وارن تلگراف می‌زدیم که برود‌ یزدی‌ را‌ ببیند و با او صحبت کنید و ببینید که او چه می‌گوید؛ بنابراین دو کانال ارتباطی داشتیم، یکی‌ رسمی از طریق وارن، که‌ واقعا‌ عالی‌ کار می‌کرد51 و دیـگری غـیر رسـمی از طریق‌ تلفن‌ منزلم.
البته ایـرانیهای دیـگری نـیز غیر از یزدی بودند که با آنها تماس داشتیم و سفارت داشت به تدریج‌ با‌ آنها‌ تماس‌ می‌گرفت. پرفسور ریچارد کاتم در تعطیلات کریسمس به تـهران رفـت‌52 و سـفارت‌ را با آیت اللّه بهشتی، عالی‌رتبه‌ترین روحانی که می‌شناختیم، آشـنا کـرد.53
در طول این مدت، مطبوعات نیز‌ به‌ خون‌ ما تشنه بودند. البته نه به خاطر آنچه در ایران‌ می‌گذشت‌، بلکه‌ بـه خـاطر دعـوای داخلی‌مان که بین ما تفرقه انداخته بود. هرپیامی که از تـهران‌ دریافت می‌کردیم‌، روز‌ بعد‌ یا در نیویورک تایمز و یا واشنگتن پست به چاپ می‌رسید. دیگر قاعده‌ این‌ شده‌ بود کـه پیـامهایمان را بـرای چاپ شدن بنویسیم زیرا پیامها بلافاصله درز می‌کرد. بنابر‌این‌ فکر‌ مـی‌کردم بـدین‌ترتیب که یک پیام طبقه‌بندی نشده، سپس یک پیام اداری‌ می‌فرستادیم و چند پاراگراف‌ را‌ هم در مورد مسایل حـساس، البـته نـه خیلی حساس، اضافه‌ می‌کردیم، زیرا هیچ‌کس‌ این‌ چیزها‌ را نمی‌خواند. نهایتا نیز سـیستمی در مـرکز عـملیات به راه‌ انداختیم که آنلاین بود‌.هرپیامی که تایپ می‌کردیم در تهران روی صفحه می‌آمد و آنـها نـیز هـرجوابی را‌ که‌ تایپ‌ می‌کردند، ما روی صفحه‌هایمان مشاهده می‌کردیم. سپس دو نسخه از آن تهیه می‌کردیم، که یکی‌ بـه‌ کـاخ سفید و دیگری برای دیوید نیوسام ارسال می‌شد. من‌ معمولا در چنین‌ مواقعی‌ حاضر‌ بـودم.
س: آیـا مـی‌دانید چه کسی پیامها را درز می‌داد؟
ج: کاخ سفید به من مظنون بود اما‌ در‌ همین‌جا‌ به تاریخ‌نگاران اطـمینان مـی‌دهم که من نبودم. مظنونین دیگر کارمندان دفتر حقوق‌ بشر‌ بودند که شدیدا تـمایل داشـتند مـا سیاستمان را در قبال‌ ایران عوض کنیم، ولی آنها نیز‌ در‌ درز دادن اخبار را کتمان کردند. چه کسی می‌داند؟ زمانی که‌ پیامی بـه وزارت‌ امور‌ خارجه می‌ترسید به قدری از آن کپی‌برداری‌ می‌شود‌ که‌ واقعا نمی‌توان‌ گفت چـه کـسی مـمکن است‌ آن‌ را درز دهد.
پس از آن‌که شاه ایران را ترک کرد و شاپور بختیار‌ نخست‌وزیر‌ شد54 ماروین کالب یـک‌‌ بـرنامه‌ خـبری شبانگاهی‌ در‌ مورد‌ وضعیت ایران تهیه کرد و در آن‌ گفت‌: «سیاست رسمی ایالات مـتحده حـمایت از دولت بختیار است. اما، اگر از‌ مقامات‌ وزارت امور خارجه بپرسید، آنها می‌گویند‌ که بختیار هیچ شانسی‌ برای‌ بـقا نـدارد. بنابراین، سیاست فوق‌ واقعا‌ توخالی است و کسانی که ایران را می‌شناسند از آن حمایت نـمی‌کنند.»روز بـعد‌، هل‌ ساندرز به من گفت: «باید‌ بـا‌ مـن‌ بـه کاخ سفید‌ بیایی»
به این ترتیب بـود‌ کـه‌ همراه هارولدساندرز به کاخ سفید رفتم و در آنجا وارد اتاقی شدم‌ که یک میز‌ گـرد‌ بـسیار بزرگ وسط آن بود. همه‌ آنـهایی‌ کـه پشت‌ مـیز‌ نـشسته‌ بـودند، بالادستی‌های‌ من بودند‌ و تمامی مشاوران و مـعاونان وزیـر ونس‌ نیز آنجا بودند. سپس برژینسکی،هم‌ همیلتون‌ جوردن و جودی پاول و کارتر نیز وارد‌ اتاق‌ شدند. کـارتر بـسیار خشمگین بود. او‌ گفت‌: «یک‌ نفر‌ دارد‌ کـالب را تغذیه‌ می‌کند‌ و برنامه دیـشب بـرای سیاست ما یک فاجعه بـود. یـک‌ نفر دارد به او اطلاعات می‌دهد و ما‌ نمی‌توانیم‌ سیاستهایمان‌ را اجرا کنیم. همین‌جا می‌گویم‌ اگر دوبـاره‌ چـنین‌ چیزی‌ اتفاق‌ بیفتد‌،فرد‌ خـاطی را اخـراج مـی‌کنم و نه تنها فـرد خـاطی را اخراج‌ می‌کنم،بلکه مـافوق او را هـم اخراج می‌کنم. باید همین الآن جلوی این کار را بگیریم. نمی‌توانم‌ این خیانت را تحمل کنم.» پس از آن، او و تـمامی مـقامات کاخ سفید از اتاق خارج‌ شدند.
آقـای ونـس، که چـهره‌ای پدرانـه داشـت، گفت: «ما با کـاخ سفید مشکل داریم‌. نمی‌توانیم‌‌ اینطوری ادامه دهیم. باید این مشکل را حل کنیم.» به اطراف نـگاه کـردم و دیدم که همه دارند به‌ مـن نـگاه مـی‌کنند. افـرادی نـظیر لس گلب و تونی لیـک گـفتند: «به‌ نظر‌ ما رئیس‌جمهور منصفانه‌ عمل نکرد. او نمی‌داند چه کسی دارد خبرها را درز می‌دهد و اینگونه ما را تهدید مـی‌کند.»
البـته مـن با رئیس‌جمهور‌ موافق‌ بودم. به اعتقاد مـن بـا‌ درز‌ کـردن اطـلاعات بـه هـیچ‌وجه نمی‌شد سیاستی را به اجرا درآورد. البته قبول داشتم که احتمالا بعضی‌ها نظر من را به ماروین کلب‌ اطلاع داده‌اند‌. خودم‌ قبلا با او صحبت‌ کرده‌ بودم، ولی هیچ‌چیز حساسی به او نـگفته بودم. با وجود این، شاید بعضی‌ها گفته باشند که مسئول امور ایران از سیاست امریکا در قبال ایران‌ حمایت نمی‌کند. اما من نبودم‌ که‌ اطلاعات را درز می‌دادم. دو یا سه هفته بعد، مقاله کـوتاهی در آتـلانتیک مانثلی یا هارپر چاپ شد که جلسه کاخ سفید برای جلوگیری از درز اطلاعات دقیقا در آن‌ توصیف‌ شده بود‌.
خب، بیایید به اواخر دسامبر(دی‌)برگردیم. اوضاع هرروز وخیم‌تر می‌شود. سولیوان گفت علاوه‌ بر تبادل غیر مستقیم پیام با یزدی، باید یک مقام‌ امریکایی‌ نیز‌ با (امام‌) خمینی‌ ملاقات کند. واشنگتن با این پیـشنهاد مـوافقت کرد. ما تد الیوت را بـرای ایـن کار انتخاب کردیم‌.‌‌ او‌ یکی از مقامات بازنشسته سرویس خارجی بود که در اواخر دهه 60 میلادی‌(‌1340‌ شمسی‌)مسئولیت‌ امور ایران را بر عهده داشت؛ زمانی سفیر امریکا در افغانستان بـود و هـمزمان رئیس دانشکده‌ فلچر. مـحور بـحث را برای او تعیین کردم. سولیوان به‌ دیدن شاه رفت‌ و به او گفت که‌ قصد‌ انجام چنین کاری را داریم. شاه گفت کاملا قابل فهم است‌ که امریکاییها بخواهند در این بحران از منافع خود حـفاظت کـنند و گفت شاید بتوانید این مرد دیوانه را سر عقل‌ بیاورید. همه‌چیز مهیا بود.
سپس اجلاس اقتصادی مارتینیک - - Martinique پیش آمد. کارتر و برژینسکی نیز در این‌ اجلاس شرکت کردند.55 فکر می‌کردم برژینسکی سفر تـد الیـوت را ایده خـوبی نمی‌داند. وقتی‌‌ کارتر‌ این نقشه را لغو کرد. ما پیامی برای سولیوان فرستادیم. سولیوان داشت دیوانه‌ مـی‌شد. او پشت تلفن از من پرسید: «چه احمقی این تصمیم را گرفته است؟ شاید این مـهمترین‌ حـرکتی‌ بـود‌ که می‌توانستیم در این بحران انجام دهیم، ولی حالا همه‌چیز به هم خورده است.»
مجبور شدم با خط مـحرمانه ‌ ‌تـلفن با سولیوان تماس بگیریم و به او بگویم: «گوش کن‌، این‌‌ تصمیم رئیس‌جمهور بود.» او تـقریبا هـمان مـوقع کارش را از دست داده بود، اما درست نبود که‌ در آن زمان سفیر امریکا از ایران خارج شود. به هـرحال، سولیوان‌ به‌ دیدن‌ شاه رفت و به او گفت‌‌ که‌ سفر‌ لغو شده است. شـاه نیز به سولیوان گـفت کـه به اعتقاد او نیز تصمیم خوبی گرفته نشده‌ است.
درعین‌حال برژینسکی هنوز‌ بر‌ ایده‌ مشت آهنین و سرکوب مردم تأکید داشت ولی‌ نمی‌توانست‌ کارتر‌ را به موافقت با چنین کاری متقاعد سازد. کارتر بـرای آرام کردن برژینسکی به‌ او گفت: «ببین ما یکی‌ از‌ مقامات‌ نظامی امریکا را می‌فرستیم تا با رهبری نظامی ایران تماس‌‌ بگیرد و ببیند اگر اوضاع به هم ریخت، آنها تا چه اندازه آمادگی کنترل اوضـاع را دارنـد.» ژنرال‌ هویزر‌، معاون‌ CINCUR در اروپا که قبلا نیز چندین بار به ایران سفر کرده‌ بود‌، برای سفر به‌ تهران انتخاب شد.56 البته او اطلاعات خاصی در مورد ایران و یا ژنرالهای‌ ارشدی‌ که‌ قرار بـود بـا آنها ملاقات کند، نداشت.57 سولیوان از این ایده‌ خیلی‌ خوشش‌ نمی‌آمد، ولی در آن زمان‌ سولیوان یک رقیب دیگر در سفارت نمی‌خواست. پس از‌ ورود‌ هویزر‌ به تهران، او و سولیوان‌ به توافقی رسیدند که بسیار ارزنده بود. هـویزر بـا ژنرالها‌ صحبت‌ می‌کرد و سولیوان نیز کنترل کل‌ ماجرا را بر عهده داشت. با وجود این‌، هیچ ‌یک‌ از‌ ما واقعا نمی‌دانستیم هویزر دارد چه کار می‌کند. اگر می‌خواست طبق نقشه برژینسکی عمل کند‌، احـتمالا‌ بـاید بـه ژنرالها می‌گفت که باید خـود را در صـورت لزوم بـرای انجام‌ کودتا‌ آماده‌ کنند. هویزر تا زمانی که احساس کرد جانش‌ در خطر است در ایران ایستاد. دیگر‌ واضح‌ بود که بازی تـمام شـده اسـت.
یکی دیگر از مقامات وزارت دفاع‌ نیز‌ به‌ ایران رفـت. در زمـانی که در تهران بودم، اریک فن ماربد نماینده ارشد دفاعی ما‌ در‌ ایران‌ بود. نظام پرداختهای ایران به دلیل اعتصاب در بـانک‌ مـرکزی و وزارت دارایـی‌ مختل‌ شده بود. آنها نمی‌توانستند صورتحساب‌هایشان را بپردازند و همچنین مایل نـبودند برخی از تجهیزات نظامی خریدار شده‌ را‌ تحویل بگیرند. بنابراین، فن‌ ماربد را به ایران فرستادند تا قدری به‌ اوضاع‌ سـروسامان دهـد. او یـادداشت تفاهم بلندبالایی با‌ ایرانیها‌ امضا کرد‌ که بر اساس آن برخی فروشها لغـو‌ مـی‌شد‌، برخی به تعویق افتاد و منابع مالی‌ آنها به معاملات دیگر اختصاص می‌یافت.
او‌ بدون‌ اینکه اطلاعاتی از کـسی بـگیرد‌، شـخصا‌ این کارها‌ را‌ انجام‌ داد58 آن‌چه او انجام داد‌ هنوز‌ جزو دعاوی مطروحه در دادگاه لاهه اسـت؛ ایـن‌که ایـن فروشهای بلاتکلیف چگونه‌ باید‌ فرجام یابد و آیا ایران پولی را‌ پس خواهد گرفت.
در‌ اوایل‌ ژانویه 1979(دی 1357) نمی‌دانم‌ سـولیوان‌ بـود یـا یک نفر دیگر که به شاه پیشنهاد کرد از کشور خارج‌ شود‌ و یا اینکه خـود شـاه چنین‌ تصمیمی‌ گرفت‌. اما شاه گفت‌ که‌ می‌خواهد به ایالات متحده‌ برود‌. از مـن پرسـیدند آیـا با این ایده موافقم یا خیر.
گفتم که به اعتقاد‌ من‌ مردم ایران خـوشحال مـی‌شوند، بنابراین جایی‌ در‌ عمارت والتر‌ آننبرگ‌‌ در‌ کالیفرنیا برای او پیدا‌ کردیم.59 آننبرگ گفت که مـی‌توانیم یـک مـاه از املاک او استفاده کنیم، ولی چون‌ می‌خواهد‌ در آن عروسی بگیرد، بعد از‌ یک‌ ماه‌ باید‌ آن‌ را پس دهیم‌. ما‌ هـم قـبول‌ کردیم. به شاه گفتیم که جایی برایش پیدا کرده‌ایم و او نیز چمدانهایش را بـست‌ و در‌ حـدود‌ پانـزدهم ژانویه‌(25 دی 1357) بود که‌ به‌ مصر‌ پرواز‌ کرد‌.60‌ وقتی شاه از ایران خارج شد، یک‌ نفر، شاید زاهـدی، شـاید هـم برژینسکی به او پیشنهاد کرد که از خاورمیانه خارج نشود. به او گفتند که در‌ هـمان مـنطقه بماند زیرا یک بار دیگر نیز که در سال 1953(1332 ش‌)از ایران به‌ رم رفته بود، امریکاییها او را نجات داده بـودند، و ایـن‌بار هم می‌توانستند این کار‌ را‌ تکرار کنند.61
فکر می‌کنم شاه معتقد بود کـه احـتمالا ما برنامه‌ای برای نجات تاج و تختش داریـم. بـنابراین بـهتر بود در همان منطقه بماند تا زمانی کـه امـریکاییها توانستند‌ معجزه‌ کنند، پیروزمندانه به کشور باز گردد.
رئیس‌جمهور انور سادات یکی از بـهترین دوسـتان شاه بود و شاه چند روزی را در مـصر مـاند. اما‌ از‌ آنـجا کـه سـادات هم با‌ اسلام‌گرایان‌ کشورش مشکل پیـدا کـرده بود، شاه به مراکش رفت و در همانجا بود که انقلاب در روز یازدهم فوریه‌(22 بـهمن 1357) نـظام شاه را‌ در‌ هم شکست.
درعین‌حال، بختیار‌ داشـت‌ به عنوان نخست‌وزیر ابـراز وجـود می‌کرد. بختیار یکی از اعضای‌ ثـابت‌قدم جـبهه ملی و به اعتقاد من، یک فرصت‌طلب واقعی بود. زمانی که بختیار نخست‌وزیر شـد بـه گونه‌ای عمل کرد که‌ گـویی‌ دیـگر شـاهی وجود ندارد. بـا وجـود این، هیچ‌ کس او را جدی نـمی‌گرفت. بـختیار اجازه داد که خمینی در روز یکم فوریه‌(12 بهمن 1357) به ایران برگردد. زمانی که‌(امام)خمینی همراه‌ با‌ جمع بزرگی خبرنگار و همراهان خود با پرواز ایر فـرانس بـه ایران‌ آمـد، مـردم تـهران استقبال پرشوری از او کردند‌. ایـن استقبال حتی از جشنهایی که مردم به خاطر خروج شاه‌ گرفته‌ بودند‌ نیز باشکوه‌تر بود.
(امـام‌)خمینی خـیلی زود خود را در تهران مستقر ساخت. در زمانی کـه بـختیار هـنوز ‌‌در‌ پسـت‌ نـخست‌وزیری‌اش تقلا می‌کرد، آدم‌های خـمینی به تهران سرازیر شدند. تقریبا دو دولت‌ در‌ ایران‌‌ وجود داشت.62 در پایگاه هوایی دوشان‌تپه در جنوب شرقی تهران درگـیری شـده بـود.63‌
گروهی از تکنسین‌ها، یعنی آدمهایی که جذب شـده و آمـوزش دیـده بـودند و از نـیروهای‌ عـادی‌ خیلی باهوش‌تر بودند‌، داشتند‌ در روز نهم و دهم فوریه برای ابراز وفاداری به‌(امام‌)خمینی‌ تظاهرات می‌کردند.64 بین آنها و فرماندهی پایگاه درگیری شده بود. این آدمها تحلیلی را که من‌ همیشه داشـتم، تأیید کردند. شاه نیروهای‌ ارتشی خود را بر اساس وفاداری استخدام کرده و با ارتقای درجه سرگردها، سرهنگ‌ها و همه افسران دیگر موافقت کرده بود. اما زمانی که شروع‌ به خریدن تجهیزات پیـچیده امـریکایی کرد، مجبور شد‌ این‌ اصل را نقض کند و به سراغ آدم‌هایی‌ برود که مهارت‌های فنی داشتند. آدم‌هایی که مهارت فنی دارند مستقل فکر می‌کنند و این دقیقا هما کاری بود کـه تـکنسین‌ها داشتند می‌کردند. در‌ پایگاه‌ هوایی درگیری به وجود آمد و ارتش شکست‌ خورد. آنها تمامی اسلحه‌خانه‌های خود را به روی مرم گشودند و ظرف چند روز یا چند ساعت‌ اسلحه‌خانه‌ها خـالی شـد. بختیار از کشور فرار کرد‌65‌ و گـروه (امام)خـمینی کنترل کامل کشور را به‌ دست گرفت. نیروهای ارتش یا پنهان شدند، یا از کشور گریختند و یا دستگیر شدند و به زندان‌ افتادند. انقلاب در روز یازدهم فوریه‌(‌22‌ بـهمن‌ 1357) پیـروز شد. از آنجایی‌ که‌ هـنوز‌ واحـدهای ارتش با یکدیگر بودند، تلفنی با سولیوان صحبت کردم. او گفت همین الآن با برژینسکی صحبت می‌کرده و به او گفته‌ به‌ ژنرال‌ گاست،رئیس MAAG و مأمور ارشد نظامیان در ایران‌، بگوید‌ که به رهبری ایـران اطـلاع دهد زمان کودتا فرارسیده‌ است.66 آنها باید بختیار را سرنگون کنند، کنترل کشور‌ را‌ در د‌ست گیرند و هرکاری را که لازم‌ است برای اعاده نظم‌ انجام دهند. سولیوان نیز به برژینسکی گفته بود: «نـمی‌فهمم، حـتما داری‌ لهـستانی صحبت می‌کنی. ژنرال گاست در زیرزمین‌ مقر‌ فرماندهی‌ عالی گیر افتاده و حتی‌ نمی‌تواند خودش را نجات دهد، چه رسـد‌ به‌ این‌که بخواهد این کشور را نجات دهد.» این‌ آخرین نفس بـود زیـرا رژیـم ایران در همان‌ زمان‌ فروریخت‌.
قبل از اینکه به ترتیب زمانی تاریخ شفاهی برگردیم، اجازه بدهید چند‌ نکته‌ را‌ در مـورد ‌ ‌انـقلاب‌ در اینجا گوشزد کنم که شاید در صحبتهایم به آنها اشاره‌ نکرده‌ باشم‌. ابتدا ایـن‌که بـرژینسکی در کـتاب خود67 من را یک آدم ضد شاه معرفی‌ کرده‌ است، این حرف درست نیست. از سوی‌ دیگر، پسـرم در آن زمان در‌ سالهای‌ آخر‌ دبیرستان درس می‌خواند و ایدئولوژی لیبرال، حقوق‌ بشر و غیره برایش خیلی جـالب بود، دوست داشت‌ مـثل‌ هـمان چیزی باشم که برژینسکی‌ توصیف کرده است، اما ناامیدش کردم.
هرچند نمی‌گویم‌ که‌ به‌ خاطر عدم پیروی شاه از اصول دمکراتیک و حقوق بشر او ر تحسین‌ می‌کردم، اما واقعا ضد‌ شاه‌ نبودم. دغدغه مـن در این دوران، حفظ منافع امریکا در ایران بود‌. کاش‌ می‌توانستم‌ با تبدیل شدن به یک فعال حقوق بشر،پسرم را خشنود کنم، اما اینطور نبود‌. من‌ جایی‌ بین پسرم و دکتر برژینسکی بودم.
س: در طول ایـن دوران آیـا احساس می‌کردید‌ که‌ شورای امنیت ملی شما را ضد شاه می‌داند و آیا این مسئله برای شما مشکلی ایجاد کرده‌ بود؟
ج: بله‌ همینطور بود.این دومین چیزی بود که می‌خواستم به آن اشاره کـنم‌. گـری‌ سیک و من‌ راهمان را جدا کرده بودیم‌. عدم‌ همکاری‌ دو فرد مسئول در سطح اجرایی برای‌ سیاست‌ امریکا یک فاجعه بود. البته در آن زمان هنوز نمی‌دانستم که بین ونس‌ و برژینسکی‌ هم اصطکاک وجـود دارد. بـرژینسکی‌‌ در‌ طول دوران‌ انقلاب‌ بدون‌ هماهنگی با ونس مستقیما با زاهدی‌ یا‌ شخص شاه در تماس بود و نظرات شخصی خودش را در مورد نحوه‌ رفتار‌ رژیم در انقلاب به آنها دیکته‌ می‌کرد. البته ظـاهرا در‌ پائیـز‌ سـال 1978(1357 ش‌) به ونس‌ قول‌ داده بود کـه دیـگر ایـن کار را نکند. من از این ماجرا اطلاع‌ نداشتم‌. یک روز به هل ساندرز‌ گفتم‌ که‌ از سولیوان شنیده‌ام‌ شاه‌ به او گفته است‌ که‌ تـلفنی‌ بـا بـرژینسکی صحبت می‌کرده، ساندرز گفت: «همراه من بیا.» مـا بـلافاصله به دفتر‌ ونس‌ رفتیم. او با کارمندانش جلسه داشت‌. ساندرز‌ به من‌ گفت‌: «حالا‌ هرچیزی که به من‌ گفتی بـه وزیـر هـم‌ بگو.» و من هم حرفهایم را تکرار کردم. هیچ‌کدام از آنهایی که‌ در‌ جـلسه بودند به من نگاه‌ نکردند‌. همه‌ آنها‌ داشتند‌ زمین‌ را نگاه می‌کردند‌. آنها‌ نگران بودند و نمی‌خواستند یک نفر غـریبه نـگرانیشان را بـفهمد. این تنش وجود داشت.
علاوه بر این‌، در‌ وزارت‌ امور خارجه نـیز تـفرقه وجود داشت. بخش‌ حقوق‌ بشر‌ یک‌ ساز‌ می‌زد‌، بخشهای دیگر نیز یک ساز می‌زدند و وزارت دفاع و سـازمان سـیا نـیز ساز خود را می‌زدند. هرکس داشت برای خودش کار می‌کرد و برای رسیدن بـه اهـدافش اطـلاعات را‌ درز می‌داد. واقعا نمونه خوبی برای رسیدن این مطلب بود که چگونه دیپلماسی‌مان را اجرا نـکنیم.
چـند سـال بعد، زمانی که رئیس‌جمهور فردیناند مارکوس در فیلیپین سرنگون شد، از یکی‌ از‌ مقاماتی که مسئولیت مـدیریت بـحران فیلیپین را در کاخ سفید بر عهده داشت، پرسیدم که چگونه گذار آرام و بی‌دردسر از مارکوس بـه جـانشین وی را بـا سیاست خارجی امریکا‌ وفق‌ دادند. او گفت،«هنری،از گذشته تو درس عبرت گرفتیم. ما از اشتباهاتی کـه بـر سر ایران کردیم، چیزهای زیادی آموختیم. ما دیگر‌ با‌ خودمان نجنگیدیم و اخبار و اطـلاعات را‌ درز‌ نـدادیم؛ بـلکه‌ اختلاف نظرهایمان را حل کردیم؛ و دولت متحد و منسجم بود. بنابراین،گذار سیاسی در فیلیپین را به خوبی از سر گـذراندیم.» البـته فکر‌ می‌کنم‌ یک حقیقت دیگر نیز‌ به‌ نحوه برخورد ما با بـحران فـیلیپین کـمک کرد و این حقیقت که مارکوس مبتلا به بیماری کشنده است و مدت‌ زمان زیادی بر اریـکه قـدرت بـاقی نخواهد ماند. ولی ما چنین حقیقتی‌ را‌ در مورد شاه‌ نمی‌دانستیم. آنهایی که معتقد بـودند شـاه یک مهره ضروری است، هرگز فکر نمی‌کردند شاید تاریخ مصرف او هم تمام شود.
به هرحال بـیایید بـه یازدهم فوریه‌(22‌ بهمن‌ 1357) برگردیم‌.کمی پس از سرنگون شدن‌ رژیم شاه، جلسه‌ای در کاخ سـفید بـرگزار شد که من به آن‌ دعوت نـشده بـودم، ولی هـل ساندرز در این جلسه حضور داشت‌. وقتی‌ سـاندرز‌ از جـلسه برگشت به من گفت که دولت تصمیم گرفته‌ با ایران روابطی عادی داشته بـاشد. ایـران ‌‌به‌ قدری برایمان مهم بـود کـه نمی‌توانستیم از آن چـشم‌ بـپوشیم. بـاید به نحوی‌ با‌ آنها‌ رابطه بـرقرار مـی‌کردیم. ساندرز گفت: «حتما از این تصمیم‌ خوشحالی؟»
بله، خوشحال بودم، کار بزرگی بود‌، امـا صـادقانه بگویم، فکر نمی‌کردم تصمیم واقع‌ بـینانه‌ای باشد. اپوزیسیون، یعنی نـیروهای‌ (امام‌)خمینی، مـا‌ را طرفدار شاه و مخالف‌ خودشان‌‌ تـصور مـی‌کردند.
س: خب، مگر نبودیم؟
ج: چرا، بودیم. هرچند شاه فکر می‌کرد پشت او را خالی کرده‌ایم، اما سـعی داشـتیم به‌ نحوی ناشیانه و ضد و نـقیض از او حـمایت کـنیم. شروع کردن از صـفر‌ کـار بی‌اندازه دشواری‌ بود. ولی طـبق دسـتور باید این کار را می‌کردیم.
فکر می‌کنم اولین واقعه مهمی که پس از این جلسه اتفاق افـتاد، روز 14 فـوریه‌(25 بهمن‌ 1357) بود‌. من‌ در خانه خوابیده بـودم. نـزدیک ساعت پنـج صـبح بـود. در آن زمان، در وزارت‌ امور خـارجه یک شیفت شب نیز مشغول به کار بود، منظورم این است که در مرکز‌ عملیات‌ یـک‌ تـلفن‌خانه بود که کارمندان شیفت شب بـاید از طـریق آنـها پیـامها را دریـافت می‌کردند. مدام از داخـل و خـارح کشور با ما تماس می‌گرفتند. یکی از کارمندان با من‌ تماس‌ گرفت و گفت: «هنری، در تهران مشکلی پیـش آمـده.» پرسـیدم: «چه مشکلی؟» گفت: «آنها دارند به ساختمان‌ سـفارت شـلیک مـی‌کنند.» گـفتم: «چـند هـفته است که به ساختمان شلیک می‌شود. الآن ساعت‌ پنج‌ صبح‌ است. چه کاری می‌توانم بکنم؟» گفت‌: «جرج‌ لمبراکیس‌‌68 پشت خط می‌خواهد با شما صحبت کند.» جرج مشاور سیاسی بـود. او گفت: «الآن در دفتر سفیر روی‌ زمین دراز‌ کشیده‌ام‌، به‌ ما شلیک می‌شود و از همه طرف محاصره شده‌ایم‌. »می‌توانستم‌ صدای‌ گلوله‌ها را بشنوم. سپس همان کارمند مرکز عملیات دوباره روی خط آمده و گفت:«فکر نمی‌کنید بـهتر بـاشد به‌ وزارتخانه‌ بیایید؟» گفتم‌: «آمدن من چه فایده‌ای دارد، تا ساعات شروع‌ کار وقت‌ زیادی نمانده است. من هم باید قدری بخوابم.» او گفت: «آقای ونس دارد به‌ وزارتخانه می‌آید.» با شنیدن‌ ایـن‌ حـرف‌ گفتم: «نیم ساعت دیگر آنجا هستیم.»
شب وحشتناکی بود.سفیر(امریکا) در افغانستان‌ نیز‌ مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. بنابراین در مرکز عملیات، در یک اتـاق کـارگروه ویژه امور‌ افغانستان‌ با‌ مـسئولیت جـین کون‌ (دستیار معاون وزیر) و در یک اتاق دیگر من و کارگروه‌ ایران‌ جمع‌ شده بودیم. سفارت ما در ایران اشغال شده بود و تمامی کانال‌های ارتباطی ما بـا‌ کـارمندان‌ سفارت‌ قطع‌ بود، ولی تـوانستیم بـا یکی از دستیاران وابسته نیروی دریایی‌مان که در خارج‌ از‌ ساختمان بود و در آن زمان در مکانی قرار داشت که می‌توانست از بالا‌ ساختمان‌ را‌ زیر نظر داشته باشد، تماس‌ برقرار کنیم. بعدها فهمیدیم که مردم تمامی کـارمندان سـفارت‌ را‌ به اسارت گرفته‌اند، ولی‌ (ابراهیم‌)یزدی،که خیلی زود وزیر امور خارجه کشور شد‌ و آیت‌ الله‌(سید‌ محمد حسینی‌) بهشتی آنها را از دست مردم درآورده‌اند.69 مردمی که سفارت را اشغال‌ کرده‌ بودند فکر می‌کردند آدمـهای رژیـم شاه در زیـرزمین یا جاهای دیگر سفارت‌ پنهان‌ شده‌اند‌ و می‌خواستند آنها را دستگیر کنند. آن‌ها می‌ترسیدند که می‌خواهیم با استفاده از ایـن افراد، کودتا‌ کنیم‌. قرار‌ بود ونس ساعت 8 یا 9 به مکزیک بـرود. او قـصد داشـت سفرش را‌ لغو‌ کند، زیرا رفتن به مکزیک را در چنین شرایطی مسئولانه نمی‌دانست.
بنابراین، از طریق همین وابسته‌ نظامی‌ پیـامی ‌ ‌ارسـال کردیم مبنی بر این‌که اوضاع روبراه‌ است. البته اصلا مطمئن‌ نبودم‌ که واقـعا اوضـاع روبـراه باشد ولی ظاهرا‌ اوضاع‌ داشت‌ روبراه‌ می‌شد. ونس نیز سفر خودش را‌ لغو‌ نکرد.
چندی بعد، آخـرین نگهبان سفارت که در جریان حمله مجروح شده و به‌ بیمارستان‌ انتقال داده‌ شده بـود، به‌ سفارت‌ بازگردانده شـد‌ و اوضـاع‌ عادی‌ شد.
سولیوان، سفیر امریکا و چارلز ناس تصمیم‌ گرفتند‌ که تعداد کارمندان‌ را عملا به صفر کاهش دهند. تعداد کارمندان سفارت‌ از‌ چند هزار نفر به دهها نفر‌ کاهش یافت‌ و بلافاصله پس‌ از‌ آن تمامی امـریکاییها از ایران‌ خارج‌ شدند. البته این روند قبلا هم وجود داشت، ولی حالا تشدید شده بود‌.یکی‌ از چیزهایی که در هفته‌های‌ آخر‌ انقلاب‌ ما را شدیدا‌ به‌ خود مشغول کرده بود‌، ترتیب‌ دادن پروازهای تی. دبـلیو ای و پان آمریکن‌ بود.
یک چیز را فراموش کردم که‌ باید‌ قدری به عقب برگردم و آن را‌ توضیح‌ دهم.
س: خواهش‌ می‌کنم‌.
ج: منظورم‌ قصه راست پروست. راس‌ پرو از طریق شرکتش‌70 (موسوم به سیستمهای‌ اطلاعاتی الکترونیکی) با سازمان تـأمین اجـتماعی ایران‌ قراردادی‌ جهت کامپیوتریزه کردن‌ عملیات اداری امضاء‌ کرده‌ بود‌. معامله‌ بزرگ‌ و پرسودی بود. فکر‌ می‌کنم‌ در ماه دسامبر(آذر) بود که یک قاضی ایرانی، که از طرف شاه منصوب شده بود، دو‌ نـفر‌ از‌ مـقامات ارشد دفتر شرکت‌ سیستمهای اطلاعاتی الکترونیکی‌ در‌ تهران‌ را‌ بازداشت‌ و مبلغی‌ برابر 36 میلیون دلار را برای‌ آزادی آنها تعیین کرد. قاضی ایرانی می‌گفت تحقیقات نشان می‌دهد که شرکت فوق همین مقدار پول را برای بدست آوردن قـرارداد‌ پرداخـته، یـعنی رشوه داده است. این قاضی،کـه یـک فـرد انقلابی نبود، بلکه بیشتر یک ناسیونالیست درستکار بود، اصلا به خواهش و تمنای ما در هر سطحی که مطرح می‌شد، گوش‌ نمی‌داد‌ و مـی‌گفت شـرکت بـاید این پول را بپردازد و گرنه افراد بازداشت شده از زندان آزاد نـمی‌شوند.
خـب،نمی‌دانم آیا هیچوقت راس پرو را در زمان عمل دیده‌اید. او شخصا خود‌ را‌ مسئول‌ حفظ این آدمها می‌دانست. انگار می‌خواهد اسرای جنگی امریکا در ویـتنام شـمالی را آزاد کـند. هرکس را که می‌توانست بسیج کرده بود‌ تا‌ برای آزادی این آدم‌ ها به‌ ما‌ فشار بیاورند. مثلا سناتور تد کندی از ماساچوست به من زنگ زد.چرا؟ زیرا یکی از این آدم‌ها اهل ماساچوست بـود. آدمـیرال تـوماس اچ.مورو، رئیس‌ سابق‌ ستاد مشترک ارتش هم‌ به‌ من زنگ زد و گـفت کـه‌ می‌خواهد مرا ببیند. ولی مجبور شدم قرار ملاقات او را با یک نفر دیگر در گرو بگذارم زیرا باید بـرای حـضور در جـلسه‌ای به طبقه‌ هفتم‌ می‌رفتم.
هروز به چارلز ناس و سولیوان زنگ می‌زدم و همیشه بـا ایـن سـئوال شروع می‌کردم‌ که امروز برای راس پرو چکار کرده‌اید؟ آنها هم می‌گفتند: «راس پرو را فراموش کن. فعلا مشغول تخلیه امـریکاییها‌، حـفاظت‌ از اف‌-14ها و از این قبیل کارها هستیم. فعلا هیچ کاری‌ نمی‌توانیم برای راس پرو بکنیم.» من هم‌ مـی‌گفتم: « چارلز،گوش کن. تا نیم ساعت‌ دیگر با من تماس‌ می‌گیرند‌. حداقل‌ یک چـیزی بـگو تـا بتوانم به این آدمها بگویم.»
چارلزهم می‌گفت: «خب، نماینده کنسولی ما به ملاقات ‌‌ایـن‌ آدم‌ها در زندان رفته‌ و می‌گوید با آنها خوب رفتار می‌شود.» یک چنین چیزی‌ فکر‌ مـی‌کنم‌ از مـاه دسـامبر(آذر) تا فوریه‌ (بهمن‌) هرروز 2 یا 3 بار در مورد کارمندان راس پرو با سفارت تماس‌ می‌گرفتم. از همه طرف‌ به ما نـامه مـی‌دادند و یا زنگ می‌زدند و یا برای‌ صحبت به دیدنمان می‌آمدند‌. راس‌ پرو هم مـستقیما بـا « نـس» در تهران تماس می‌گرفت.
یک روز جلسه بزرگی در دفتر دیوید نیوسام با تمام وکلای راس پرو داشتیم. گفتم: «فـکر مـی‌کنید ایـرانیها چرا از هم شرکتهایی‌ که در ایران فعالیت دارند، به سراغ شرکت سرویس‌ اطـلاعات الکـترونیکی رفته‌اند؟ مأمور شما در ایران چه کسی بود؟» آنها گفتند مأمورشان در ایران ابو الفتح محوی است، یعنی فردی که بـه خـاطر مطالبه‌ کمیسیونهای ‌5 درصدی در قراردادهای نظامی از سوی شاه از مشارکت در قراردادهای دفاعی منع شـده بـود. به دلیل‌ رشوه‌های کلانی که می‌داد اجـازه نـداشت و قـراردادهای نظامی شرکت کند.وکلای راس پرو‌ گفتند‌ که او در ایـن جـریان کاملا بی‌گناه است و فقط بازار ایران را به روی ما باز کرده است. گفتم: «هـیچ‌کس حـرف شما را باور نمی‌کند. همه فـکر مـی‌کنند که‌ ابـو‌ الفـتح از طـرف شما در ایران‌ راه افتاده و به هرکس لازم بـاشد رشـوه می‌دهد. باید قبلا سابقه او را بررسی می‌کردید.مسلما مشکل از همین‌جا آب می‌خورد.» اما آنـها‌ حـرفم‌ را‌ باور نمی‌کردند، بنابراین گفتم: می‌توانیم‌‌ مـستقیما‌ از‌ خود شاه که حـاکم مـطلق است بخواهیم تا به قـاضی دسـتور بدهد که آنها را آزاد کند. او می‌تواند آنها را‌ با‌ اسکورت‌ نظامی سوار هواپیما کند. ولی مـشکل ایـنجاست که‌ شاه‌ موقعیت‌ متزلزلی دارد و اگـر بـه او دسـتور بدهیم چنین کـاری کـند، به لحاظ سیاسی ویـران‌کننده اسـت. زیرا مردم او‌ را‌ آلت‌ دست ما تصور می‌کنند، که دارد دستوراتمان را در مورد‌ یک شرکت امریکایی کـه‌ آنـها فاسدش می‌دانند، اجرا می‌کند. نباید چـنین بـکنیم. به غـیر از ایـن هـم راه‌ دیگری‌ برای‌‌ آزاد کـردن کارمندان امریکایی از زندان وجود ندارد.»
راس پرو بعد‌ از‌ این‌که کلی برایمان سخنرانی کرد ولی نتیجه‌ای نگرفت به تـهران رفـت تا همان‌ حرفها را برای‌ سفیر‌ و چـارلی‌ نـس بـزند و در آخـر هـم تصمیم گرفت کـه پول مـورد نظر را‌ بپردازد‌. آنها‌ حاضر شدند این پول را بپردازند ولی نحوه پرداخت آن قدری پیچیده بود.این‌ 36‌ میلیون‌‌ دلار باید از طـریق بـانکهای عـمان به ایران پرداخت می‌شد،که روند بـسیار پیـچیده‌ای‌ بـود‌.
در اواسـط اجـرای ایـن روند بود که وقایع یازدهم فوریه‌(22 بهمن 1357‌) پیشآمد‌ و رژیم‌‌ شاه فروریخت. درب تمامی زندان‌ها باز شد و زندانیها آزاد شدند. بسیاری از آنها، مثل‌‌ کارمندان‌ راس پرو، سوار بر خر و یا تاکسی خـود را به مرزهای ترکیه رساندند‌ و پس‌ از‌ عبور از آن به ایالات متحده آمدند. با وجود این، ایرانیها وقتی دیدند چه اتفاقی‌ افتاده‌ است - یعنی هم‌ زندانیان سیاسی از زندان بیرون آمده‌اند و هم کارمندان راس پرو‌- خـیلی‌ عصبانی شدند. ما روزی دو پرواز برای تخلیه اتباع امریکایی داشتیم و ایرانیها پروازها را به‌ تأخیر‌ می‌انداختند‌ تا ببینند آیا کارمندان راس پرو و در میان مسافران نیستند.در واقع‌، آزادی‌ کارمندان راس پرو، امنیت‌ دیگر اتباع امریکایی را به مـخاطره انـداخته بود.
بعدها، زمانی که در‌ قاهره‌ بودم، کن فولت، به من زنگ زد و گفت دارم شرح وقایع مربوط‌ به‌ راس پرو را می‌نویسم و می‌خواهم تا آنجا‌ که‌ ممکن‌ اسـت بـر اساس شواهد و مدرک باشد. گـفتم ‌«خـب‌». گفت: «می‌خواهم نوشته‌هایم را برایت بفرستم تا در مورد آنها نظر دهی.» نظر‌ تو‌ برایم مهم است. من هم‌ این‌ کار را‌ برایش‌ کردم‌. فکر می‌کنم سـال 1985(1364 ش‌) بود‌. لوگولزا‌، که کارمند کـنسولی مـا در آن زمان و رابط ما با کارمندان زندانی‌ راس‌ پرو بود، از همکاری با فولت‌ خودداری کرد. بنابراین فولت‌ در‌ کتابش از او بد گفته‌ بود‌. من هم از دست‌ فولت خیلی عصبانی شدم، زیرا لوگولزا فقط به خـاطر دلایـل‌ شخصی‌ نمی‌خواست حرفی‌ بزند.
س: حتما راس‌ پرو‌ چنان‌ بلایی سرش آورده‌ بود‌ که دیگر تحملش را‌ نداشت؟
ج: بله‌،همین‌طور است.به هرحال،لوگولزا یکی از آدمهای بد داستان شد. من هم یکی‌ دیگر‌ از‌ آدم‌های بـد بـودم. جایی در کـتاب‌ دیدم‌ که یک‌ نفر‌ به‌ من فحش داده است‌. وقتی به‌ واشنگتن برگشتم‌ در سال 1985 (1364 ش‌) فهمیدم که مـأمور فولت یکی از دوستان‌‌ قدیمی‌ من در نیروی دریایی بود.
صدایش‌ کردم‌ و گـفتم‌ :«بـبین‌، اگـر‌ این چیزها را‌ چاپ‌ کنید، از شما شکایت می‌کنم و شوخی‌ هم ندارم. دوست ندارم در کتابمان من را به لجن‌ بـکشید‌.«‌ ‌آنـها‌ هم آن قسمت را حذف کردند. چارلز ناس‌ به‌ من‌ گفت‌ که‌ نویسنده‌ کتاب با او هـم تـماس گـرفته است. او رفتار بهتری‌ با فولت داشت تا من. چارلز گفت که نویسنده به او گفته است راس پرو پرداخـت مبلغی‌ را‌ به او تضمین کرده است، بدین‌ترتیب که فولت باید کتاب را به دلخواه راس پرو بـنویسد، ولی‌ اگر راس پرو از کتاب خـوشش نـیامد،فقط پول نویسنده پرداخت می‌شود ولی‌ کتاب‌ چاپ‌ نمی‌شود. فکر نمی‌کنم کسی از این مطلب خبر داشته باشد و به نظر من این کار اخلاقی نیست.
س: نام این کتاب«بر بال عقاب بود.»71
ج: بـیایید به روز‌ چهاردهم‌ فوریه‌(25 بهمن 1357) برگردیم که سفارت اشغال شد. هنوز جلسات زیادی در دفتر دیوید نیوسام برگزار می‌کردیم. در این زمان شاه کشور‌ را‌ ترک کرده بود و به مصر‌ و مراکش‌ رفته بود. اقامت طـولانی شـاه در مراکش، ملک حسن را قدری نگران کرده‌ بود. او نیز یک جریان اسلامی در کشورش داشت که از‌ اقامت‌ شاه ناراضی بود. بنابراین‌، ملک‌‌ حسن از شاه خواست که به کشور دیگری برود. شاه فـکر کـرد بهتر است دعوت ماه ژانویه‌(دی‌ 1357) ما را بپذیرد و به ایالات متحده بیاید.
بنابراین، بعد از یکی از‌ همین‌ جلسات بود که نیوسام به من گفت بمانم. سپس گفت: «ظاهرا شاه می‌خواهد بـه امـریکا بیاید، باید در این مورد تصمیمی گرفت.» گفتم: «نباید اجازه بدهیم شاه به امریکا بیاید‌. الآن‌ که ژانویه‌(دی) نیست‌. اگر شاه به امریکا بیاید، ایرانیها عصبانی‌ می‌شوند. اگر چنین اتفاقی بـیفتد دیـگر نـمی‌توان با ایرانیها رابطه‌ برقرار کـرد.» تـقریبا رنـگش پرید. سپس به دفترم رفتم و به سولیوان‌ تلفن‌ زدم‌ و گفتم که آنها می‌خواهند بگذارند شاه به امریکا بیاید. سولیوان گفت: «اگـر شـاه را بـه امریکا راه ‌‌دهند‌، ختم ما خوانده است.»
او همین حـرف را بـه گوش نیوسام یا ونس‌ هم‌ رساند‌،که به نحوی به گوش کارتر هم رسید. کارتر شاه را نپذیرفت و بنابراین شـاه اول‌ بـه بـاهاما و سپس به مکزیک رفت. شاه دست به دامن‌ دوستانش در امـریکا‌ شد، که نفوذ زیادی هم‌ داشتند‌-کسانی مثل دیوید راکفلر، هنری کیسینجر، برژینسکی در کاخ سفید و یک عده دیگر. فـشار زیـادی بـرای پذیرش شاه وارد می‌شد. من مخالف‌ بودم ولی کارتر به حرفم گوش نـمی‌داد. او مـی‌گفت‌: «وقتی سفارت را می‌گیرند، چه کاری‌ می‌توانی بکنی؟» او تصمیمش را گرفته بود.
این یکی از مشکلاتمان بود، ولی ما در ارتباط بـا یـک رژیـم جدید انقلابی هرمشکلی که بگویی، داشتیم. با‌ وجود‌ این، به نظر مـن وضـعیت در واشـنگتن خیلی بهبود یافت. دیگر تنش‌هایی را که بین من و کاخ سفید بود، احساس نمی‌کردم. تـا آنـجا کـه یادم می‌آید، آنها کنار کشیده بودند‌ و امور‌ ایران را به وزارت امور خارجه سپرده بودند.دیـگر بـرژینسکی و گری سیک‌ حرفی نمی‌زدند.تقریبا هرکاری که می‌خواستم، می‌کردم. هرچند واقعا کار سـاده‌ای هـم نـبود، زیرا ایرانیها شدیدا نسبت‌ به‌ ما مظنون بودند.
البته مطبوعات امریکا هم مشکل‌ساز بـودند. در آخـرین ماه‌های انقلاب، رسانه‌های ضد شاه‌ و طرفدار(امام‌)خمینی بودند و زمانی که انقلاب پیروز شد، آنـها بـلافاصله ضـد خمینی شدند. البته‌، برای‌ این‌ کارشان دلیل داشتند. ایرانیها مردم‌ را‌ قطار‌، قطار اعدام می‌کردند.72 هـرفرمانده‌ ارشـد ارتش و یا مقام دیگری ممکن بود به دادگاههای انقلاب کشیده شود و بـه اتـهام «مـفسد فی‌ الارض‌» بودن‌، اعدام ‌شود.
در تمامی این دوران، سفارت سعی‌ داشت‌ روابطی عادی با ایرانیها بـرقرار کـند. سـفارت‌ مجبور بود روابط قدیمی را صیقل دهد، بدین‌معنا که مجبور بودیم تمام‌ خـودروها‌ و اسـباب‌ و اثاثیه منزل را که باقیمانده بود، به خارج از ایران‌ ببریم. قرارداهای متعدد نظامی و غیر نظامی‌ هم بـود. ایـرانیها دیگر پولی پرداخت نمی‌کردند و خیلی شرکتها کارمندان خود را‌ از‌ ایران‌ بیرون‌ کشیدند؛ علاوه بـر ایـن‌که باید به نحوی اختلاف نظرها را‌ نیز‌ حـل مـی‌کردیم. بـین ما و رژیم جدید ایران همیشه تنش و بـی‌اعتمادی وجـود داشت.مثلا وقتی ایرانیها چند‌ نفر‌ از‌ کردها را به گلوله‌ بستند و مطبوعات امریکا از آنـها انـتقاد کردند، آنها‌ فکر‌ می‌کردند‌ دولت امـریکا مـطبوعات را تحریک کـرده اسـت؛ یـعنی دقیقا همانگونه که شاه همیشه فـکر‌ مـی‌کرد‌.هروقت‌ در مطبوعات امریکا از او بد گفته می‌شد، بلافاصله از اورشلیم می‌خواست تا مطبوعات‌ امـریکا‌ را کـنترل کند، زیرا فکر می‌کرد که یـهودی‌ها و اسرائیلی‌ها آن را کنترل می‌کنند‌. انـقلابیون‌ ایـران‌ هم همین‌طور فکر می‌کردند و بـه عـقیده آنها یهودی‌های نیویورک مطبوعات را کنترل می‌کنند
اما‌ در‌ مورد اسرائیل، سفارت اسرائیل‌(در تهران) یـا آنـچه سفارت اسرائیل خوانده می‌شد، تـا پایـان‌ سـرجایش‌ ماند‌.73 اما، وقـتی کـه انقلاب پیروز شد، هـیچ‌کس نـمی‌دانست چه بلایی بر سر کارمندان این‌ سفارت‌ خواهد آمد.از سفارت اسرائیل به چارلز ناس خـبر داده بـودند که‌ به‌ کمک‌ احتیاج‌ دارند. ایـن خـبر هم بـه مـن رسـید و از چارلز ‌خواستم به آنها کـمک کند تا از‌ ایران‌ خارج‌ شوند. چارلز نیز با کمک وزارت امور خارجه آنها را از ایران خارج‌‌ کرد‌. رژیـم جـدید ایران دوست نداشت با یهودی‌ها دربـیفتد، زیـرا بـه مـعنای درافـتادن با امریکا و اروپا بـود‌. چـیزهای‌ زیادی بود که باید یک‌طوری حل می‌شد. مثلا پستهای شنود سازمان سیا‌ در‌ کشور که به دسـت انـقلابیون افـتاده بود‌. ایرانیها‌ به‌ ما اجازه دادند بـدون سـروصدا آنـها را‌ بـبندیم‌ و کـارمندانمان را خـارج کنیم. آنها سر و صدای زیادی از این بابت به پا‌ نکردند‌. در واقع‌ نخست‌وزیر جدید، مهدی‌ بازرگان‌ و همکاران سکولارش‌، خواهان‌ روابط‌ آبرومندی با ایالات‌ متحده بودند.آنها‌ می‌خواستند‌ به نـحوی این روابط را از سر بگیرند که بتوانند استقلال خود‌ را‌ نیز داشته باشند.آنها همچنین می‌خواستند‌ تمامی روابط تجاری گذشته‌ ما‌ را از سر گرفته شود‌. البته‌‌ قصد نداشتند تجهیزات نظامی زیادی از ما بـخرند و یـا پول زیادی صرف پروژه‌ها‌ کنند‌، ولی قصد هم نداشتند با‌ ما‌ دربیفتند‌ زیرا می‌دانستند که‌ به‌ اندازه کافی در کشور‌ مشکل‌ دارند. در ماه مه‌ اردیبهشت 1358 چارلزناس گفت که بد نیست او هم مـلاقاتی‌ رسـمی‌ با (امام‌) خمینی داشته باشد و مشکل سفیر‌ جدید‌ در ایران‌ را‌ حل‌ کند. ظاهرا تمامی دیپلمات‌های‌ خارجی‌ حاضر در تهران،با(امام‌)خمینی ملاقات کرده بودند. اگر تا بـه حـال این کار را‌ نکرده‌ بودیم، بـه‌ ایـن دلیل بود که‌ کارتر‌ و برژینسکی‌ مخالف‌ آن‌ بودند. پیش از‌ آن‌که‌ سفیر جدیدی در ایران‌ منصوب کنیم، چارلز از طریق یزدی قرار ملاقاتی با (امام‌)خمینی گذاشت. دولت‌ والت کـاتلر‌ را‌ در‌ نـظر داشت،که قبلا سـفیر امـریکا در‌ کنگره‌ بود‌ و مدتی‌ را‌ هم‌ در تبریز گذرانده‌ بود. به اعتقاد من او بهترین فرد برای این پست بود. او کارمندانی را نیز برای خدمت در ایران‌ انتخاب کرد.74 سپس ایرانیها‌ یک یهودی ثروتمند75 را که روابـط نـزدیکی با شاه داشت، اعدام‌ کردند و سنای امریکا به ریاست سناتور جاکوب جاویتس، با تصویب قطعنامه‌ای سیاستهای‌ ددمنشانه ایران را محکوم ساخت. ایرانیها‌ بسیار‌ عصبانی شدند. بعدا از یزدی شنیدم که آنها بـاید بـه امریکا نـشان دهند که نمی‌تواند چنین رفتاری با ایران داشته باشد.(امام‌)خمینی به او گفته بود: «ما نمی‌خواهیم روابطمان‌ را‌ بـا آنها قطع کنیم، اما تا آستانه قطع روابط با آنها پیـش بـرود. بـه آنها بفمانید که نمی‌توانند این‌گونه به ما توهین کنند‌.» بنابراین‌ آنها قرار ملاقات با(امام‌)خمینی را‌ لغو‌ کردند و والت کـاتلر ‌ ‌را نـپذیرفتند. هرگونه امید برای برقراری روابط عادی نقش بر آب شد. البته ما هنوز امـیدوار بـودیم تـا این بحران گروگانگیری‌ تمام‌ امیدها را خشکاند.76‌
برگرفته‌ از:
MIDDLE EAST JORNAL
VOL.58
NO.1
WINTER 2004
پانوشت‌ها
(1)- در 17 دی 1356 مقاله‌ای تحت عنوان«ایران و استعمار سرخ و سـیاه»از سوی رژیم شاه در روزنامه اطلاعات به چاپ‌‌ رسید‌. در این مقاله که با نـام مستعار«احمد رشیدی‌مطلق»بـه چـاپ رسیده بود به امام خمینی توهین شده بود.
(2)- دو روز پس از چاپ مقاله روزنامه اطلاعات، در روز دوشنبه‌ 19‌ دی 1356‌، طلاب قم در اعتراض به این اقدام رژیم شاه‌ دست به تظاهرات زدند. در اثر مقابله مأموران‌ نظامی 5 نفر از تـظاهرکنندگان شهید و 9 نفر مجروح شدند.
(3)- در روز 29‌ بهمن‌ 1356‌ گروهی از مردت تبریز به مناسبت چهلم شهدای 19 دی 1356 قم دست به تظاهرات زدند که ‌‌در‌ اثر مقابله نظامیان 14 نفر شهید و صدها نفر مجروح شدند.
(4)- محمد رضا پهلوی‌ در‌ 25‌ شـهریور 1320 درایـران به سلطنت رسید.
(5)- منظور تظاهرات 15 خرداد 1342 که پانزده سال پیش‌ از پیروزی انقلاب اسلامی بود.
(6)- به دنبال سخنرانی امام خمینی در 13 خرداد‌ 1342 ایشان دو روز‌ بعد‌،در 15 خرداد 1342،دستگیر شدند.ایشان مدتی‌ زندانی بودند و در 12 مـرداد 1342 بـه منزلی در قیطریه تهران منتقل شدند و سرانجام در 18 فروردین 1343 به قم‌ بازگشتند.
(7)- امام خمینی‌ در 4 آبان 1343 در مخالفت با کاپیتولاسیون سخنرانی کردند و ساواک نیز ایشان را در 13 آبان دستگیر و در همان روز به ترکیه تبعید کرد. امـام خـمینی در 13 مهر 1344 از‌ ترکیه‌ به نجف در عراق رفتند.
(8)- سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک).
(9)- ویلیام سولیوان در 17 مه 1978(5 اردیبهشت 1357) در گزارشی برای وزارت امور خارجه امریکا نوشت: «به نظر می‌رسد که‌ جریان‌ و جناح حامی دخـالت دادن مـردم در فـعالتهای سیاسی، یک حمله خام و بـدون حـساب روزنـامه‌ای به یک‌ مخالف دینی دست راستی(آیت اللّه خمینی)و طغیان قم را سبب شده است‌...»
(10)- ویلیام سولیوان که قبلا سفیر امریکا در فیلیپین بـود در 18 فـروردین 1356 بـه عنوان سفیر امریکا در تهران معرفی شد.
سولیوان قـبل از ورود بـه تهران، با سایروس‌ ونس‌،وزیر‌ امور خارجه، گفت‌وگو کرد. سولیوان‌ در‌ کتاب‌ «مأموریت در ایران» در این‌باره می‌نویسد: «در نخستین ملاقات با ونـس از وی پرسـیدم کـه دلیل انتخاب من برای پست سفارت‌ در‌ کشوری‌‌ که هیچ‌گونه تـجربه و سابقه‌ای درباره آن ندارم چه‌ بوده‌ است. وزیر خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من- سولیوان- به‌ این سمت ایـن بـوده اسـت که برای پست‌ سفارت‌ ایران‌ در جست‌وجوی دیپلماتی بوده‌اند که در کشورهایی کـه بـا حکومتهای‌‌ متمرکز و استبدادی اداره می‌شوند تجربه کافی داشته و بتواند با یک زمامدار مقتدر و خودکامه کار کند.»
(11)- عـلی امـینی‌ پس از‌ استعفای جعفر شریف‌امامی از نخست‌وزیری در 16 اردیبهشت 1340 با حمایت‌ آمریکاییها‌(در زمان‌ ریاست‌جمهوری جان.اف.کـندی) بـه نـخست‌وزیری منصوب شد. با اقدامات امینی شاه نگران وضعیت‌ خود‌ شد‌ و در سفری به امریکا کـندی را قـانع کـرد که دست از حمایت‌ امینی‌ بردارد‌ و در عوض خود شاه اصلاحات اجتماعی- اقتصادی‌ مورد نظر امـریکا را تـحت عنوان «انقلاب‌ سفید‌» اجرا‌ کند.
(12)- سولیوان طبق یک رسم معمول قبل از رفتن بـه مـحل جـدید مأموریت‌ خود‌، ملاقات کارتر فراخوانده شد.کارتر در آغاز صحبت خود بر اهمیت استراتژیک ایران بـرای‌ ایـالات‌ متحده‌ امریکا تأکید کرد و از ایران به عنوان متحد قابل اعتماد برای‌ امریکا یـاد کـرد‌ و در‌ خـاتمه موضوع قیمت نفت و سایر مسائل مورد علاقه بین ایران و امریکا را متذکر‌ شد‌.سولیوان‌ پس از این دیـدارها در 18 خـرداد 1356 به تهران آمد و کار خود را شروع‌ کرد‌.
(13)- چارلز ناس کاردار سفارت امـریکا در تـهران بـود.
(14)- شاه به‌ سرطان‌ غدد‌ لنفاوی مبتلا بود و در اثر همین بیماری در 5 مرداد 1359 مرد.
(15)- در30 تیر‌ 1357‌ حجت‌ الاسـلام شـیخ احـمد کافی در تصادف(جاده قوچان- مشهد)کشته شد که‌ این‌ حادثه مجددا مـوج‌ تـازه‌ای از تظاهرات را در تهران و مشهد به ارمغان آورد.
(16)- اعلام حکومت ‌نظامی‌ در‌ اصفهان ربطی به حادثه کشته شدن شیخ احمد کـافی نـداشت. به دنبال‌ برپایی‌ نماز جمعه و سخنرانیهای پرشور آیت اللّه طاهری‌ و استقبال‌ مردم‌، مـأموران دولتـی وی را در 9 مرداد 1357‌ دستگیر‌ کردند. مردم نیز در مخالفت بـا دسـتگیری ایـشان تظاهرات کردند که در اثر‌ حمله‌ مأموران جـوان 19 سـاله‌ای به‌ نام‌ علی ذاکر‌ به‌ شهادت‌ رسید.
درگیریها در اصفهان ده روز‌ ادامه‌ پیدا کرد. سـرانجام شـاه چاره را در برقراری حکومت‌نظامی دید و 20 مـرداد‌ 1357‌ بـه‌ مدت یـک مـاه حـکومت ‌نظامی به‌ فرمانداری سرلشکر رضا ناجی‌(در‌ اصـفهان و حـومه)برقرار شد. در‌ همان‌ روز اول‌ حکومت‌نظامی، مأموران با حمله به تحصن خانه آیت اللّه خـادمی پنـج‌ نفر‌ را شهید و نوزده نفر را‌ زخمی‌ کـردند‌.
(17)- ماه رمضان‌ از‌ 5 مرداد 1357 تـا 12‌ شـهریور‌ 1357 بود.
(18)- این آتش‌سوزی در سینما رکـس آبـادان اتفاق افتاد و در جریان آن‌ 377‌ نفر کشته شدند.
(19)- ویلیام سولیوان‌ در‌ 22 اوت‌ 1978‌(5 شهریور‌ 1357)با شـاه دیـدار‌ کرد. در همین روز شاه استعفای جـمشید آمـوزگار از نـخست‌وزیری را پذیرفت و جعفر شـریف‌امامی بـه‌ عنوان‌ نخست‌وزیر جدید ایـران مـعرفی شد.
(20)- دو‌ راه‌پیمایی‌ گسترده‌،قبل‌ از 17 شهریور‌ 1357‌، در روزهای 13 شهریور(عید فطر) و 16 شهریور 1357 در تهران برپا شد.
(21)- حـکومت‌نظامی از‌ سـاعت‌ 6 صبح‌ 17 شهریور 1357 به مدت شش مـاه‌ در‌ تـهران‌ و 11‌ شهر‌ دیـگر‌(تـبریز، مـشهد، قزوین، کرج، اهواز، شـیراز، قم، آبادان، جهرم، اصفهان و کازرون) اعلام شد.
(22)- چون عده‌ای از مردم از ساعات اولیه صبح جمعه بـرای تـظاهرات به خیابانها‌ آمده بودند، از اعلام حـکومت‌نظامی خـبر نـداشتند.
(23)- در جـریان پیـروزی انقلاب اسلامی ایـن روز خـونین‌ترین روز نام گرفت و بنابر آمارهای مختلف آمار شهدای این روز بین ق58 تا 555‌ نفر‌ اعلام شد.
(24) - اریک دیوید نـیوسام- Eric David Newsom - مـعاون وزیـر خارجه امریکا در دوران ریاست‌جمهوری جیمی کارتر بود. وی در نـیمه دوم سـال 1357 ریـاست گـروه ویـژه‌ای را‌ کـه‌ برای رسیدگی به اوضاع ایران تشکیل شده بود، به عهده داشت.
(25) - در روز 18 شهریور 1357 سولیوان به همراه پارسونیز به دیدار‌ شاه‌ رفتند و حمایت دولتهای امریکا و انگسلتان‌ را‌ از شاه‌ اعلام کـردند. در روز 19 شهریور نیز کارتر نیم ساعتی تلفنی با شاه گفت‌وگو کرد. کارتر ضمن حمایت از شاه اظهار کرد‌ اقداماتی‌ که دولت ایران برای‌ آزادی‌ سیاسی به انجام رسانده، باید ادامه یابد.
(26)- در 5 شهریور 1357 جـعفر شـریف‌امامی به جای جمشید آموزگار به نخست‌وزیری ایران رسید. مهمترین برنامه دولت‌ شریف‌امامی جلوگیری از گسترش تظاهرات بود‌. او‌ برای رسیدن به این هدف، شعار آشتی ملی را مطرح کرد و برای جلب‌ نـظر مـخالفان، اقداماتی صورت داد.تاریخ شاهنشاهی را به تاریخ هجری بازگرداند. به مطبوعات آزادی بیشتری داد‌.
قمارخانه‌های‌ بزرگ کشور‌ را بست و تعدادی از سرمایه‌داران را که به حیف‌ومیل اموال عمومی شـهرت داشـتند یا در زد و بندها‌، ثروت فراوان بـه دسـت آورده بودند تعقیب کرد. البته،بازداشت نخست‌وزیر‌ قبلی‌، امیر‌ عباس هویدا، در 15 آبان‌ 1357 در زمان نخست‌وزری ارتشبد غلامرضا ازهاری بود و اکثر زندانیان سیاسی در ‌‌زمان‌ دولت نظامی ازهاری آزاد شـدند.
(27)- کـارتر در 4 آبان 1357 در پیامی به‌ مـناسبت‌ تـولد‌ شاه،عنوان کرد: «مشکلات کنونی سپری خواهد شد و ملت ایران در پرتو برنامه پیشرو سیاسی‌ که اعلی‌حضرت به مرحله اجرا گذارده‌اند به صورت یک ملت نیرومند ظاهر خواهد‌ شد. اعلی‌حضرتا اجـازه مـی‌خواهم‌ بار‌ دیگر تأکید کنم که ایالات متحده امریکا برای مناسبات استوار و دیرپای خود با ایران‌ ارزش فراوانی قائل است.»
(28)- در 9 آبان 1357 در حالی که گروهی از ایرانیان در شهر واشنگتن‌ با تظاهراتی اعتراض خود را عـلیه رژیـم ایران ابـراز داشتند کارتر با پسر شاه دیدار کرد.کارتر در این دیدار ابراز امیدواری کرد که تظاهرات خشونت‌آمیز مـخالفان و اعتصابات در مناطق‌ نفت‌خیز‌ کشور‌ هرچه زودتر خاتمه یابد.
(29)- در 3 آبان 1357 اعلام شـد کـه قـرارداد خرید سیزده میلیارد دلار اسلحه ونیز نیروگاه اتمی از امریکا لغو شد.
(30)-در اول آبان 1357 یک‌ هیئت‌ آمریکایی به رهبری چـارلز ‌ ‌دانـکن - Charles Dancan - معاون وزارت جنگ امریکا، به‌ همراهی ژنرال ارنست گریوز، مدیر فروش تسلیحات پنتاگون، وارد ایـران شـدند. در پی ایـن سفر خبرگزاری رویتر‌ اعلام‌‌ کرد «مذاکرات این هیئت با شاه درباره کاهش احتمالی در خریدهای چـند میلیارد دلاری اسلحه از امریکا بوده است.»
(31)- با شدت گرفتن ناآرامیها در ایران کارتر از سیا‌ بـه‌ علت‌ ناتوانی‌اش در پیش‌بینی حـوادث ایـران‌ انتقاد‌ کرد‌. استانسفیلد ترنر Stans field Turner - - رئیس سازمان سیا نیز در 15 بهمن 1357 گفت«سمازن سیا نتوانست شدت ناآرامیهای سیاسی‌ ایران‌ را‌ پیش‌بینی‌ کند. چیزی که ما پیش‌بینی نمی‌کردیم این بود‌ که‌ یک پیرمرد 78 ساله، یـک آیت اللّه که مدت چهارده سال‌ در تبعید این بود این نیروها را به‌ هم‌ پیوند‌ زند و همه آتشفشانها را به یک آتشفشان عظیم، یک انقلاب‌ واقعی و ملی مبدل سازد.»
(32)- ترجمه فارسی کتاب «همه سـقوط مـی‌کنند» به صورت پاورقی در روزنامه کیهان‌طی سالهای‌ 1365‌ و 1366‌ به چاپ‌ رسید.
(33)- گری سیکGary Sick - - در دوران ریاست‌جمهوری‌ و کارتر‌ و ریگان مسئول میز ایران در شورای امنیت ملی امریکا بود.
(34)- کمیته‌ای در کاخ سفید به‌ منظور‌ هماهنگ‌ ساختن فـعالیتهای امـریکا در ایران، خصوصا تهیه اطلاعات ویژه به ریاست‌ زبیگنیو‌ برژینسکی‌ در‌ 11 آبان 1357 تشکیل شد. سایروس ونس وزیر امور خارجه، هارولد براون،وزیر دفاع‌ و استاسفیلد‌ ترنر‌، رئیس سازمان سیا، اعضای دیگر ایـن کـمیته بودند.
(35)- پسر شاه در 9 آبان 1339‌ در‌ تهران به دنیا آمد.
(36)- 13 آبان 1357 سالروز کشتار دانشجویان نبود، بلکه‌ روز‌ کشتار‌ آنان بود. در 13 آبان 1357 نظامیان به سوی‌ دانش‌آموزان و دانشجویان که در مقابل‌ دانشگاه‌ تهران دست بـه تـظاهرات زده بـودند، آتش گشودند که در اثر آن عـده‌ای‌ از‌ آنـان‌ شـهید و یا مجروح شدند.
(37)- در روز 14 آبان 1357 نیز درگیریها در تهران ادامه‌ داشت‌ و تعداد زیادی بانک به آتش کشیده شد. گروهی نیز با حمله بـه‌‌ سـفارت‌ انـگلستان‌ بخشی از آن را به آتش کشیدند.شاه نیز پس از دیدار بـا سـفیران امریکا‌ و انگلستان‌ در‌ 15 آبا ن1357 ارتشبد غلامرضا ازهاری را به نخست‌وزیر دولت نظامی ایران‌ منصوب‌ کرد.
(38)- ویلیام سولیوان خاطرات خود را از دوران سفارت امریکا در تـهران در کـتابی تـحت‌ عنوان‌«مأموریت ایران» نوشت.این‌ کتاب در سال 1361 با ترجمه فـارسی محمود‌ مشرقی‌ توسط انتشارات هفته در تهران به چاپ‌ رسید‌.
(39)- آنتوتی پارسونز خاطرات خود را در دوران‌ سفارت‌ انگلستان در تهران در کـتابی بـا عـنوان«غرور و سقوط» چاپ کرد.این‌ کتاب‌ در‌ سال 1363 با ترجمه فارسی‌ مـنوچهر‌ راسـتین توسط‌ انتشارات‌ هفته‌ در تهران به چاپ رسید.
(40)- در‌ این گزارش سولیوان پیشنهاد کرده بود: «برای پایان دادن بـه بـحران فـعلی‌ و استراتژیک‌ و‌ ایجاد نظم جدید در ایران‌ باید بین نیروهای‌ انقلابی و نیروهای مسلح سازش‌ به‌ وجـود آیـد و بـرای حصول چنین‌ سازشی‌ نیز می‌بایست نه فقط شاه‌ بلکه بسیاری از فرماندهان و افسران ارشد نـیروهای مـسلح‌ ایـران‌ هم از صحنه خارج شوند‌.»
(41)- این‌ دیدار در 12‌ دسامبر‌ 1987(21 آذر 1357‌) انجام‌ گرفت. هنری پرشت به اتفاق رابـرت هـیرشمن و ماروین زونیس‌ (نویسنده کتاب شکست شاهانه) با‌ دکتر‌ ابراهیم یزدی در رستورانی به نـام‌ «دومـینیک‌» دیـدار و گفت‌وگو‌ کردند‌ و آنها‌ درباره‌ موضوعات مختلف به‌ گفت‌وگو پرداختند و در پایان توافق کردند که هـیچ‌کدام از آنـها قبول ندارند تماس رسمی بین‌ آیت‌ اللّه‌ خمینی و حکومت ایالات متحده امریکا‌ صـورت‌ گـرفته‌ اسـت‌.
(42)- میکل بلومنتال، وزیر‌ خزانه‌داری‌ امریکا در 30 آبان 1357 با شاه ملاقات کرد. وی پس از ملاقات به واشنگتن چنین‌‌ گـزارش‌ کـرد‌: «شاه گیج شده و به کلی افسرده به‌ نظر‌ می‌رسد‌. گفتارش‌ در‌ حالی‌ کـه بـه فـضا خیره شده با مکثهای طولانی‌ قطع می‌شود.سناتور رابرت بیردRobert Byrd - - رهبر اکثریت سنای امریکا نـیز در مـلاقات بـا شاه به وی اطمینان‌ داد که‌ امریکا از او حمایت می‌کند.»
(43)- هملیتون جردن کتابی تحت عـنوان«بـحران» نوشت که ترجمه فارسی آن در سال 1362 توسط نشر نو در تهران منتشر شد.
(44)- امام‌ خمینی در 13 مهر 1357 با رویـداد تـروریستی به فرانسه رفت. سه ماه پس از آن نیز در 13 دی 1357 فرانسوی‌ها با تمدید رویداد امام خـمینی مـوافقت کردند‌. علاوه‌ بر این عده‌ای از مقامات فـرانسوی در نـوفل‌لوشاتو بـه دیدار و گفت‌وگو با امام خمینی پرداختند.
(45)- مـاه مـحرم از 11 آذر 1357 تا‌ 9 دی‌ 1357 بود و دو روز تاسوعا‌ و عاشورا(‌19 و 20 آذر 1357) در سراسر کشور تظاهرات میلیونی علیه شاه برپا شـد.
(46)- در طـول سال 1357 چندین بار امریکایی‌ها مـورد حـمله قرار‌ گـرفتند‌. در 10 مـرداد 1357‌ یـک‌ بمب در کنسولگری امریکا در اصفهان منفجر شـد. در 22 مـرداد 1357 گروه توحیدی صف رستوران خوانسالار، در میدان آرژانتین را که محل‌ خوشگذرانی امریکاییها در تـهران بـود منفجر کردند‌. همچنین‌ این گروه مـبارز در 19 مهر 1357 بمبی در اتوبوس حـامل‌ امـریکاییهای مقیم اصفهان منفجر کرد.سـرانجام در 2 دی 1357 پل گـریم، مدیر امریکایی کنسرسیوم نفت توسط گروه‌ موحدین، در‌ اهواز‌ ترور شد‌. در 25 دی 1357 جسد سرهنگ آرتـور دبـلیو هاین‌هات، رئیس مستشاران نظامی امـریکا در ایـران در خـانه‌اش‌، در حالی که بـه دار آویـخته شده بود، پیدا شـد. در‌ هـمین‌ روز‌ سرهنگ بازنشسته مارتین بوکوئیز، رئیس‌ اداره حفاظت و روابط خارجیان شرکت پارسونز جردن(مقاطعه‌کار معدن سـرچشمه) در کـرمان ‌‌به‌ قتل رسید.
(47)- کارتر در 15 آذر 1357 جرج بـال را بـه عنوان‌ مـشاور‌ مـوقت‌ شـورای امنیت ملی امریکا بـرای تبادل نظر در مورد مسایل ایران برگزید. پیش از این‌ انتصاب در اوایل آذر 1357 بوب بووی - Bowie - شماه دو سـیا بـه‌ تهران آمد و در مذاکرات‌ یک‌‌ گروه اطـلاعاتی- نـظامی بـا شـاه شـرکت کرد. بوب بـووی پس از پایـان مذاکرات با شاه به این نتیجه رسید که شاه در مقابله با بحران ایران خیلی ناتوان اسـت. پس از‌ انـتصاب بـال نیز در 30 آذر 1357 نیز دو مأمور بلندپایه سیا به نـامهای بـوم، رئیـس‌ شـعبه تـحلیل و بـررسی ارزیابی‌های سیا و سرلشکر تیکه،رئیس اداره جاسوسی وزارت دفاع امریکا، عازم ایران‌ شدند‌.
(48)- خاطرات جرج بال طی سالهای 1987 م(1357 ش) تا 1982 م(1361 ش) تحت عنوان«گذشته قالب دیگری دارد» به چاپ رسید. جرج بـال همچنین دیپلماسی امریکا در اروپا و خاورمیانه طی سالاهی‌ 1974‌ م(1353 ش) تا 1984 م‌ (1363 ش) را در کتابی تحت عنوان«دیپلماسی برای جهان شلوغ» منتشر کرد.
(49)- جرج بال در پایان دیدار ده روزه خود از ایران در یادداشت‌ محرمانه‌ای‌ برای کارتر نوشت: «بعد از شـاه بـاز هم زندگی در ایران ادامه خواهد داشت. باید بدون شاه به دنبال منافع امریکا رفت زیرا امیدی به حفظ شاه نیست و قطار‌ حرکت‌ کرده‌‌ است.» به دنبال گزارش بال‌ جـلسه‌ای‌ در‌ روز 22 آذر 1357 در کـاخ سفید برگزار شد. در این جلسه مقامات امریکایی به‌ این نتیجه رسیدند که سیاست«مشت‌ آهنین‌» برژینسکی‌ دیگر کارایی خود را از دست داده است‌ و باید‌ بـه دنـبال تشکیل دولتی‌ غیر نظامی و مـیانه‌رو در مـرحله اول با حفظ شاه به عنوان یک مقام تشریفاتی بود‌ و اگر‌ این‌ امر امکان‌پذیر نشد، حذف شاه‌ نیز می‌تواند مورد بررسی قرار‌ گیرد.
(50)- ابراهیم یـزدی در کـتاب «آخرین تلاشها در آخرین روزهـا» خـاطرات خود را از دوران انقلاب نوشته‌ است‌. این‌ کتاب در سال‌ 1363 توسط انتشارات قلم در تهران منتشر شد‌.
(51)- گری سیک در کتاب «همه سقوط می‌کنند» در این‌باره نوشت: «به پیشنهاد وزارت خارجه امریکا و تأیید‌ رئیس‌جمهور‌ آن‌‌ کشور، وارن زیـمرمن، مـشاور وزارت خارجه امریکا در پاریس، در رستوران نوفل‌لوشاتو‌ با‌ دکتر‌ ابراهیم یزدی به نمایندگی‌ از طرف آیت اللّه خمینی ملاقات و مذاکره کرد. در این‌ ملاقات‌ زیمرمن‌ آخرین نظریه رسمی دولت امریکا را در مقابل‌ تحولات ایران به یزدی اعـلام کـرد‌ و یزدی‌ نـیز آخرین نظریات آیت اللّه خمینی را به اطلاع نماینده دولت امریکا رساند‌.
علاوه‌ بر‌ این جلسه،یزدی و زیمرمن در روزهای 26 دی (روز فرار شاه از ایران‌)،28 دی‌،4 بهمن‌ و 7 بهمن نیز با یکدیگر گفت‌وگو کـردند.»
(52)- از ریـچارد کـاتم پس از انقلاب‌ کتابی‌ تحت‌ عنوان«ایالات متحده امریکا، ایران و جنگ سرد و بدرود با شاه امریکایی» با ترجمه مـحمد ‌ ‌عـلی‌ آتش‌ برگ از سوی انتشارات نشر بین الملل در سال 1362 در تهران‌ به‌ چاپ‌ رسید.
(53)- ریـچارد کـاتم(اسـتاد علوم سیاسی دانشگاه پترزبورگ امریکا) قبل از عزیمت به تهران‌ در‌ 7 دی‌ 1357 با امام خمینی درباره‌ ویـژگیهای نهضت اسلامی مردم ایران...در نوفل‌لوشاتو‌ گفت‌وگو‌ کرد. به نظر کاتم آیت اللّه سید مـحمد حسینی بهشتی‌ سرپرستی سـازمان تـشکیلاتی امام خمینی در‌ داخل‌ ایران را به عهده داشت.
(54)- ابتدا شاپور بختیار در 9 دی 1357‌ به‌ عنوان نخست‌وزیر از سوی شاه برگزیده شد‌ و پس‌ از‌ رأی اعتماد به نمایندگان مجلس‌ به کابینه‌ شاپور‌ بختیار شاه در 26 دی 1357 از کشور خارج شد.
(5%)-مـارتینیک و گوادلوپ دو‌ جزیره کوچک و نزدیک به هم‌ در‌ شرق دریای‌ کارائیب‌ هستند‌ که در آن زمان‌ تحت تسلط‌ دولت‌ فرانسه قرار داشتند. سران چهار کشور امریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان غربی(کارتر‌،کالاهان‌، ژیسکاردستن و اشمیت) از 5 تـا 7 ژانـویه 1979‌(15 تا 17 دی‌ 1357‌) در یک گردهمایی غیر رسمی‌ در‌ گوادلوپ درباره‌ انقلاب ایران، جنگ کامبوج، خشونت در افریقای جنوبی، نفوذ روزافزون شوروی‌ها‌ در‌ خلیج‌فارس، کودتای افغانستان‌ و ناآرامیهای ترکیه‌ مذاکره‌ کردند‌.
(56)- ژنرال رابرت‌ هویزر‌ معاون فـرماندهی نـیروهای امریکا‌ در‌ اروپا در 14 دی 1357 وارد تهران شد.هوزیر در کتاب‌ «مأموریت در تهران‌» هدف‌ خود را از سفر به تهران‌ متقاعد‌ کردن ارتش‌ به‌ حمایت‌ از بختیار، جلوگیری از‌ کودتای نظامیان و طغیان جناحهای افراطی آن و کنترل و خنثی کردن عـناصر افـراطی و خشن در دوران‌ ارتش‌ عنوان کرد.
(57)- البته هویزر قبلا‌ هم‌ به‌ ایران‌ سفر‌ کرده بود. در‌ اردیبهشت‌ 1357 به درخواست شاه از دولت امریکا هویزر،معاون‌ نیروهای نظامی امریکا در اروپا برای ایجاد‌ یک‌ سازمان‌ نـظارت و فـرماندهی نـیروهای نظامی در عملیات نیروهای‌ مسلح‌‌ ایـران‌ بـا‌ حـکم‌ مأمورت‌ از وزارت دفاع امریکا به تهران سفر کرده بود.
(58)- گری سیک در کتاب «همه سقوط می‌کنند» درباره این سفر نوشت: «اریک فون مـاربد از وزارت دفـاع‌ امـریکا مأموریت‌ یافت تا با سفر به تهران مـقامات دولت بـختیار و سران ارتش را به لغو خریدهای نظامی ایرانی و سفارشاتی که از پیش داده شده‌ بود، ترغیب کند، فون ماربد‌ سرانجام‌ بدین کـار تـوفیق یـافت.» فون ماربد دو روز پس از فرار شاه در 28 دی 1357، به‌ تهران آمده بود.
(59)- در 12 دی 1357 وقتی دانـشجویان ایرانی به‌ خانه‌ خواهر شا هشمس،در بورلی هیلز که مادر شاه نیز در آن اقامت داشت، حمله کردند مادر شـاه و شـمس بـه خانه والتر آننبرگ‌، سفیر‌ سابق امریکا در انگلستان رفتند‌.
(60)- خروج شاه از کـشور در 16 ژانـویه 1979(26 دی 1357) بود.
(61)- منظور کودتای 28 مرداد 1332 است.
(62)- یک دولت توسط شاه‌ به‌ نخست‌وزیری شاپور بختیار و یک‌ دولت‌ توسط امـام خـمینی بـه نخست‌وزیری مهندس مهدی‌ بازرگان(از 15 بهمن 1357) یعنی در طول یک هفته منتهی به پیـروزی انـقلاب اسـلامی در 22 بهمن 1357 در ایران دو دولت‌ وجود‌ داشت.
(63)- در 20 بهمن 1357 گارد شاهنشاهی به پادگان نیروی هوایی حمله کـرد.
(64)- در 19 بـهمن 1357 گـروهی از پرسنل نیروی هوایی با امام خمینی دیدار کردند. عکس‌ این‌ دیدار در‌ صفحه اول روزنامه‌ کـیهان بـا عنوان«هزاران نظامی امروز از برابر امام رژه رفتند» به چاپ رسید‌.
(65)- بختیار پس از پیروزی انـقلاب اسـلامی از کـشور گریخت.
(66)- ژنرال‌ فیلیپ‌ گاست در 7 آذر 1356 به جای ژنرال کنت ماینر، رئیس هیئت مستشاری نظامی امـریکا در ایـران شد‌.
(67)- ترجمه فارسی کتاب«سقوط شاه،جان گروگانها و منافع ملی» نوشته زبیگنیو بـرژینسکی(تـوسط‌ مـنوچهر‌ یزدان‌یار‌) از سوی انتشارات کاوش در سال 1362 در تهران منتشر شد.
(68)- جرج لمبراکیس رایزن‌ سیاسی سفارت امریکا در تـهران بـود.
(69)- در 25 بهمن 1357 چریکهای فدایی‌ خلق و سازمان مجاهدین خلق‌ به‌ سفارت امریکا در تهران حـمله‌ور شـدند و حـیاط آنجا را به اشغال خود درآوردند. تفنگداران امریکایی محافظ سفارتخانه به مقابله با آنها پرداخته و گـاز اشـک‌آور پرتـاب‌ کردند. اما مهاجمان موفق شدند اعضای‌ سفارت را که ویلیام سولیوان نیز در مـیان آنـها بود، در درستوران سفارت به محاصره‌ درآورند. سرانجام پس از چند ساعت مذاکره دکتر ابراهیم یزدی به نمایندگی دولت مـوقت بـه غائله‌ پایان‌ داده و در عصر این‌ روز مهاجمان محوطه سفارت امریکا را ترک کردند.
(70)- شرکت ای.دی.اس مـجری پروژه کـامپیوتری کردن برنامه‌های مختلف سازمان تأمین اجتماعی ایـران.
(71)- تـرجمه فـارسی‌ این‌ کتاب با عنوان«فرار از عقابها» تـوسط حـسین ابوترابیان انجام شد و در سال 1363 از سوی نشر نوید در تهران به چاپ رسید.
(72)- کسانی کـه اعـدام می‌شدند شامل‌ نظامیان‌، مقامات رژیـم شـاه، ساواکیها و افـراد فـاسد بـودند نه مردم ایران. لفظ"قطارقطار" بـرای اعـدام جنایتکارانی که تعدادشان مشخص است، نادرست است.
(73)- در 23 بهمن 1357 سفارت اسرائیل در‌ تهران‌ تـسخیر‌ شـد و در 30 بهمن 1357‌ سفارت‌ فلسطین‌ در همان ساختمان(در خـیابان فلسطین) با حضور یـاسر عـرفات، حجت الاسلام حاج سید احـمد خـمینی و دکتر ابراهیم یزدی گشایش یافت‌.
(74)- در‌ 16 خرداد 1358 دکتر ابراهیم یزدی وزیر امور‌ خارجه‌ ایـران اعـلام کرد: «دولت ایران از پذیرش والتر کـاتلر سـفیر پیـشنهادی امریکا در تهران خـودداری مـی‌کند. اگر امریکا علاقمند‌ اسـت‌ روابـط‌ خود را با دولت جمهوری اسلامی ایران بهبود بخشد باید‌ سفیری بفرستد که دارای سوابق بهتری از کـاتلر بـاشد.وی دارای سوابق دخالت در امور داخلی کشور زثـیر‌ بـوده‌‌ است‌.»
(75)- حـبیب القـانیان.
(76)- تـسخیر سفارت امریکا در تهران تـوسط دانشجویان‌ مسلمان‌ پیرو خط امام در 13 آبان 1358

منبع:فصلنامه مطالعات تاریخی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ش 4

این مطلب تاکنون 2304 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir