ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 79   خرداد ماه 1391
 

 
 

 
 
   شماره 79   خرداد ماه 1391


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
پاسخ حكيم به شاه قاجار

حاج ملاهادی سبزواری بعد از ملاصدرا از مشهورترین حکمای الهی سه چهار قرن اخیر است. در 1212 در سبزوار متولد شد، هفت ساله بود که پدرش درگذشت. در ده سالگی برای تحصیل به مشهد مقدس رفت و ده سال در اين شهر اقامت کرد. شهرت حکمای اصفهان او را برای تحصیل عرفان و فلسفه به اصفهان کشانید، در حدود هفت سال از محضر درس حضراتی چون حاج ملاحسین سبزواری، حاج محمدابراهیم کرباسی، آقا شیخ محمدتقی، ملاعلی مازندرانی ، نوری اصفهانی و ملااسماعیل دربکوشکی اصفهانی استفاده کرد . او سپس به مشهد مراجعت کرد و چند سالی در مشهد، مدرسه حاج حسن به تدریس پرداخت. در این حوزه ایشان شاگردان چندی را آموزش داد که از میان آنها می توان به آخوند ملامحمدکاظم خراسانی، ملامحمدکاظم سبزواری، آیة الله حاج میرزا حسین مجتهد سبزواری، ملاعبدالکریم قوچانی، حاج میرزاحسن حکیم داماد، آقا میرزامحمد یزدی معروف به فاضل یزدی اشاره کرد. آنگاه عازم بیت الله شد در مراجعت اجبارا دو سه سالی در کرمان اقامت کرد و سپس رهسپار سبزوار شد، قریب چهل سال بدون آنکه حتی یک نوبت از آن شهر خارج شود در آن شهر توقف کرد و به کار مطالعه و تحقیق و تدریس و تألیف و عبادت و ریاضت نفس و تربیت شاگردان پرداخت تا عمرش به پایان رسید. حاج ملاهادی غزل های حکمی و عرفانی نیز سروده است و در شعر "اسرار" تخلص می کرد. حاج ملاهادی سبزواری عصر روز بیست و پنجم ذی الحجه سال ۱۲۸۹ قمری درگذشت. آرامگاه او در دروازه نیشابور سبزوار (اکنون معروف به فلکه زند) قرار دارد.
نقل مي كنند ناصرالدين شاه قاجار در سفرهاي مختلف خود به هر شهري كه وارد مي شد طبقات مختلف مردم به ديدنش مي رفتند . موقع بازگشت نيز او را مشايعت مي كردند . او زماني وارد سبزوار شد . مردم به استقبالش رفتند. اما حكيم و فيلسوف عارف حاج ملاهادي سبزواري كه از شخصيتهاي برجسته علمي و فرهنگي شهر بود از رفتن به استقبال او امتناع ورزيد . از قضا شاه قاجار در نظر داشت در اين سفر با او ديدار داشته باشد . به شاه گفتند حكيم ملا هادي شاه و وزير نمي شناسد . شاه گفت ولي ما حكيم را مي شناسيم .
جريان را به حكيم اطلاع دادند و يك روز شاه در حدود ظهر تنها به اتفاق پيشخدمت خود به خانه حكيم رفت . خانه اي بود محقر با اسباب و لوازم بسيار محدود و ساده . شاه ضمن صحبتهايش گفت هر نعمتي شكري دارد. شكر نعمت علم ، تدريس و ارشاد است . شكر نعمت مال ، اعانت و دستگيري است . شكر نعمت سلطنت هم البته انجام حوائج است . لهذا ميل دارم از من چيزي بخواهيد تا توفيق انجام آن را پيدا كنم .
حكيم : من حاجتي ندارم و چيزي نمي خواهم
شاه : شنيده ام يك زمين زراعي داريد . اجازه دهيد دستور دهم آن زمين از ماليات معاف باشد تا لااقل در انجام اين خدمت جزئي موفق شوم .
حكيم : دفتر ماليات دولتي در هر ايالت مضبوط و معين است كه از هر شهري چقدر ماليات بگيرند . اگر من ماليات ندهم مبلغ آن به ساير آحاد رعيت از طرف اولياي امور سرشكن شده و ممكن است بخشي از آن به فلان بيوه زن و يا فلان يتيم
و يا فلان كم بضاعت تحميل شود . شاه نبايد راضي شود كه معافيت من سبب تحميل بر يتيمان و بيوه زنان باشد . به علاوه دولت كه وظيفه حفظ جان و مال مردم را دارد هزينه هم دارد و بايد تامين شود . ما هم با رضا و رغبت اين ماليات را مي دهيم .
شاه : مايلم امروز در خدمت شما غذا صرف كنم و از همان غذاي معمول شما بخورم .
حكيم به خادم خود گفت ناهار بياوريد . فورا طبقي چوبين كه بر روي آن چند قرص نان،چند قاشق ، يك ظرف دوغ و مقداري نمك ديده مي شد آوردند . حكيم نخست نان را با كمال ادب بوسيد و بر پيشاني نهاد و شكر بجاي آورد و سپس آن را ريز و خرد كرد و داخل دوغ ريخت و قاشقي را نيز جلوي شاه گذاشت و گفت : بخور كه ناني حلال است . شاه يك قاشق خورد اما به ذائقه اش خوش نيامد . از حكيم اجازه خواست تا مقداري از نان را تبركا با خود ببرد . او سپس از جا برخاست و با يك دنيا حيرت خانه حكيم را ترك كرد .

منابع :
- داستان راستان ، شهيد مرتضي مطهري
- ريهانه الادب ، ميرزا محمدعلي مدرس خياباني تبريزي
- اسلام مجسم ، آيت الله نوري همداني

این مطلب تاکنون 3614 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir