تفرعن
تفرعن، استكبار و خودبزرگبيني، بيماري عمومي دربار بود و خود شاه از همه بيشتر به اين بيماري مبتلا شده بود. او خود را پدرسالاري ميديد كه بايد تمام ايرانيان چون كودكاني در مقابلش سرتعظيم فرود آورند. او حتي از ابراز چنين پنداري خودداري نميكرد، در مصاحبه با يكي از شبكههاي تلويزيون انگليس با صراحت تمام گفت:
مردم ايران همان احترامي را براي شاه خود قائل هستند كه كودكان خانوادههاي ايراني براي پدر خودشان!
شاه معمولاً از خود چنان اسطورهاي ميساخت كه گويي دستگاه آفرينش او را براي رهبري و مديريت مردم ايران آفريده است و همواره از خود «به عنوان شاهنشاه اين سرزمين و رهبر سرنوشت ملت ايران و به عنوان پدر و مربي» ملت نام ميبرد و گاه خود را «مرشد و معلم» ميناميد. چنان در اين حالت ماليخوليايي سير ميكرد كه واقعاً ميپنداشت خداوند او را به «عنوان رهبر اين ملت در دوران سرنوشتساز امروز جهان مأمور» كرده است.
شاه خود را نخبهاي چنان برتر ميپنداشت كه به خود اجازه ميداد هر تصميمي كه ميخواهد بگيرد. به هنگام تصميمگيري براي واگذاري بحرين در پاسخ علم گفت: «من آزادم چنين تصميماتي را بگيريم». حتي علم در توضيح اين جمله شاه اعتراف ميكند كه «پاسخ شاه به اين نكته، چنانچه ويژگي اوست، متفرعنانه بود.»
شاه باور داشت كه نه تنها شخص او از يك فره ايزدي برخوردار است، بلكه جايگاه او نيز مقامي اسطورهاي است. او در اوايل سال 1974 (1353) به نيويورك تايمز چنين گفت:
در ايران آن چه به حساب ميآيد كلمة «سحرآميز» است و كلمة سحرآميز عبارتست از «پادشاه».
به همين جهت شعار اصلي رژيم بر كوهها، سر در پادگانها و ادارات جملة «خدا، شاه، ميهن» بود. او تلاش ميكرد تا جايگاه شاه را در رديف خدا و كشور قرار دهد و اين شعار را به صورت آئين و كيش مردم درآورد. شاه در اواخر عمر تلاش ميكرد تا با تبليغات گستردهاي ضرورت عشق به شاه را فراگير كند «يكي از تصاوير، او را در حالي نشان ميداد كه گويي خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است» ساواك نيز تلاش ميكرد تا «شاه را به صورت يك موجود فوق بشر جلوه دهد تا جايي كه در يكي از پوسترهاي مربوط به شعار خدا ، شاه، ميهن، عمداً لغت شاه را بزرگتر و بالاتر از خدا نوشته بودند.
شاه علاوه بر اين كه براي خود تمايز و برتري قائل بود، وابستگانش را نيز لايق چنين امتيازي ميدانست. فرمانده نيروهاي هوايي ارتش شاهنشاهي از شاه درخواست كرد تا براي يكنواختي اجازه دهد رنگ هواپيماي آموزشي وليعهد را به رنگ ساير هواپيماهاي نيروي هوايي دربياورند. شاه از اين پيشنهاد برآشفت و دستور داد «كه بر عكس كليه هواپيماهاي ديگر بايد به رنگ هواپيماي والاحضرت درآيند» چون وليعهد اين گونه پسنديده بود. دربارة اشرف پهلوي با اينكه نه سوادي داشت، نه تخصص و نه هيچ مزيت ديگري، شاه به وزارت دربار شاهنشاهي دستور داد تا به وزير امور خارجه رسماً اعلام كند كه اشرف «از نظر تشريفات بالاتر از نخستوزير ميباشند.»
تفرعن و كيش شخصيت شاه نه تنها در ضمير دربار جاي گرفته بود، بلكه بسياري از كارگزاران نظام نيز از سر باور يا تملق به اين بيماري دامن ميزدند. بانك مركزي به نخستوزير، هويدا پيشنهاد كرد تا به جاي نام پول رايج ايران
«ريال» و «تومان»، «پهلوي» و «شاهي و شاهين» را جايگزين كنند.
خاندان پهلوي چنان محور حيات اجتماعي و سياسي رژيم در ايران شده بود كه همه چيز بر محور رضاشاه، شاه، وليعهد، ملكه، ساير شاهزادگان ميگشت. عفو زندانيان محدود به ايام تولد شاهزادگان بود. وقتي خبر حاملگي ملكه اعلام ميشد، روزنامهها پيشبيني ميكردند به مناسبت تولد شاهزاده، تعدادي از زندانيان مورد عفو قرار خواهند گرفت.
|