ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 25   بهمن‌ماه 1386
 

 
 

 
 
   شماره 25   بهمن‌ماه 1386


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
امانت‌دار مطمئن!

صاحب اين قلم سالها قبل از اينكه «محمد سام» به عنوان وزير كشور، در سالهاي آخر سلطنت پهلوي دوم به اين وزارتخانه بيايد، مسئوليتي در تشكيلات روابط عمومي آن بر عهده داشتم.
اين مصادف با زماني بود كه كره و پنيردر تهران كمياب و سپس ناياب شد،‌ در حالي كه اين كالا در انبارها به حد وفور انباشته بود. به ناچار دولت مجبور شد،‌براي بيرون كشيدن كره‌ها و پنيرهاي موجوددر انبارهاي بازرگانان، قانون منع احتكار را به اجرا بگذارد. به همين منظور هيأتي در وزارت كشور، با شركت نماينده دادستان تهران و وكيل شوراي عالي اصناف تشكيل گرديد. اين هيأت را گروهي روزنامه‌نگار، گزارشگر و فيلم‌بردار راديو و تلويزيون ـ براي انعكاس آن چه انجام مي‌شد ـ همراهي مي‌كرد.
سياست دولت اين بود تا ‌آنجا كه ممكن است پنير و كره‌هاي انباشته در سردخانه‌ها به وسيله صاحبان اين كالاها به بازار مصرف عرضه گردد، تصميم گرفته شد كه كار هيأت مجري قانون منع احتكار، در كشف و ضبط و مصادره كالاهاي موجود در سردخانه‌ها، با تبليغ و سر و صدا توأم گردد. اجراي چنين سياستي، مستلزم نقش فعال روابط عمومي بود. در هيأتي كه براي كشف و مصادره اين كالاها كه خود را آغاز كرد، نمايندگان وسايل ارتباط جمعي حضوري فعال داشتند.
در نخستين روز بازرسي، ‌از چند سردخانه و انبار در ميدان اعدام و خيابان شوش، ‌هزاران تن كره و پنير كشف شد و در وسايل ارتباط جمعي انعكاسي وسيع يافت.
دومين روزي كه هيأت اجراي قانون منع احتكار كار خود را آغاز كرد، رئيس شوراي عالي اصناف كه نماينده مجلس شوراي ملي هم بود به جاي همكاري و همراهي با هيأت به ديدار دكتر «محمد سام» وزير وقت كشور رفت. بعد از اين ملاقات، وزير كشور دستور توقف كار هيأت را به من اطلاع داد. وقتي به وزارتخانه برگشتم ساعت نزديك به 12 ظهر بود كه رئيس شوراي عالي اصناف، اطلاعيه‌اي را همراه با موافقت وزير كشور براي اعلام رسمي و چاپ در جرايد،‌با خود به اتاق من آورد. وقتي من اطلاعيه را خواندم، متوجه شدم مفاد آن درست صد و هشتاد درجه مخالف آن چيزي است كه چند روزه اعلام كرده و به مورد اجرا گذاشته‌ايم.
در ابتدا، از قبول آن خودداري كردم. رئيس شوراي عالي اصناف، سعي داشت به هر قيمتي شده، اطلاعيه رسمي وزارت كشور، همان روز در جرايد درج گردد و من هم حاضر به قبول آن نبودم و به ايشان مي‌گفتم چنين اعلاميه‌اي بايد به وسيله آقاي وزير شخصاً و حضوراً به من ابلاغ شود. زمان به سرعت مي‌گذشت. رئيس شوراي عالي اصناف، چاره را در اين ديد كه خود مجدداً به ملاقات وزير برود.
بعد از چند دقيقه، وزير به من تلفن زد و مصراًً خواست كه مفاد اين اعلاميه را هر چه زودتر اعلام كنم و از روزنامه‌ها هم خواهش كنم كه آ‌ن را حتماًٌ همين امروز چاپ كنند و چنين هم شد. رئيس شوراي عالي اصناف كه رئيس صنف لبنيات فروشي هم بود، از من خواست كه بعد از ظهر همان روز در محل صنف به ديدن او بروم.
نزديك غروب همديگر را ديديم و چند دقيقه صحبت كرديم. از من خواست كه با وي در امور صنفي و اصناف همكاري كنم، اما من گفتم وقت ندارم و چون اصرار مي‌كرد به او گفتم، مطالعه مي‌كنم و بعداًً جواب مي‌دهم.
بالاخره خداحافظي كردم و از پله‌ها پايين آمدم، يادم هست، زمين پوشيده از يخ و برف بود،‌وقتي به كنار اتومبيلم رسيدم، براي يافتن كليد دست در جيبم كردم كه به پاكتي خورد. پاكت مارك توزيع لبنيات تهران را داشت و داخل پاكت مقدار قابل توجهي اسكناس بود. از شمردن پولها خودداري كردم و آن را داخل پاكت گذاشتم، تصميم گرفتم از پله‌ها بالا برم و او را در حضور همه، حسابي ادب كنم.
لحظاتي تأمل و سپس فكر كردم، اگر با وي درگير مي‌شدم و توهين او را شفاهي و فيزيكي پاسخ مي‌دادم، با ‌توجه به سر و صدايي كه وزارت كشور در مورد اين صنف (فروشندگان كره و پنير) به راه انداخته، آيا ‌آنها ساكت خواهند نشست و من بازنده نخواهم بود؟ آيا دكتر «محمد سام» وزير كشور، همان طوري كه سر كره و پنير با اين مرد معامله كرد، من را هم معامله نمي‌كند.
بالاخره تصميم گرفتم موضوع را با وزير كشوردر ميان بگذارم و هر طور كه ايشان مصلحت دانست عمل كنم. پاكت پول را روي ميز وزير گذاشتم و حكايت را تعريف كردم. جناب آقاي دكتر «سام» وزير محترم كشور و مجري انقلاب سفيد شا ه و مردم!! با كمال خونسردي به من فرمودند اين پول را برداريد. من وقتي ايشان را (يعني دهنده رشوه) ديدم،‌از او در اين باره سئوال خواهم كرد! من كه تا آن زمان داستانهاي زيادي از نادرستي‌هاي وي شنيده بودم، امادر مخيله‌ام نمي‌گنجيد كه وزيري كارمندش را به گرفتن رشوه تشويق كند.
با حالتي گيج و گنگ چند لحظه‌اي مردد ماندم. سپس با حالتي برافروخته، به ايشان گفتم:‌ «براي يادآوري و تعيين تكليف پولها، امانت‌داري!!از جنابعالي بهتر!! سراغ ندارم». پاكت پول را روي ميز وزارت گذاشتم و از اتاق بيرون آمدم.
همان روز هم براي انتقالم به سازماني ديگر از وزارتخانه بيرون رفتم و هفته‌اي نگذشته بود كه در دانشگاه تهران مأمور خدمت شدم.

منبع:خاطرات مطبوعاتي، سيد‌فريد قاسمي، نشر آبي، 1383

این مطلب تاکنون 3618 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir