گزارش 80 سال پيش فروغي از موقعيت داخلي و خارجي ايران | روز پنجم آذر سالروز مرگ محمدعلي فروغي است. فروغي از رجال عصر قاجار و دوران پهلوي اول و دوم است. او 67 سال عمر كرد و از 27 سالگي كه وارد فعاليتهاي سياسي شد تا زمان مرگ خود طي يك دوره 40 ساله، چهار نوبت نخستوزير، سه نوبت رئيس ديوانعالي كشور، چهار بار وزير جنگ، چهاربار وزير دارائي، پنجبار وزير خارجه و سهبار وزير دادگستري بود. او همچنين در دورههاي اول و دوم و سوم مجلس شوراي ملي نماينده بود و در مجلس دوم، چندي به مقام رياست نيز رسيد. فروغي هنگامي كه در پنجم آذر 1321 بر اثر عارضه قلبي درگذشت وزير دربار بود.
در ميان دولتمردان عصر قاجار و دوره 50 ساله حاكميت پهلوي، كم نبودند دولتمرداني كه از حقائق تلخ و شيرين جامعه خود خبرداشتهاند، واقعيتها را خوب ميديدند، راه درمان آنها را نيز ميدانستند ولي هنگامي كه خود صاحبمنصب و مقام ميشدند براي حفظ منافع و جايگاه خويش، خود را در دايره مصالح و منافع حكومت محدود ميكردند، از هر قدمي كه خلاف رويكرد حكومت بود اجتناب ميورزيدند و به عبارت روشنتر، نان را به نرخ روز ميخوردند. فروغي از اين دسته افراد بود. او دانشمند، اديب، شاعر و جامعهشناس بود. صاحب قلم، بيان و تفكر بود. سياستمداري بود كه به زبانهاي عربي، فرانسه و انگليسي تسلط كامل داشت. اما همه اين استعداد و توانائي را زماني كه به هرم قدرت پهلوي راه يافت، صرف ترويج فرهنگ منحط غرب، و تحكيم پايگاههاي فرهنگي استعمار در كشور از جمله فراماسونري نمود و مغز متفكر رژيم در جهت پديده اسلامزدائي در ايران شد. به قول فردوست، مكتب فروغي، باني خلق يك فلسفه عرفاني بود. ولي فلسفهاي كه با مضامين غني و تعاليبخش اسلام همخواني نداشت و بيشتر همسو با بابيگري و بهائيگري و فراماسونري بود. نتيجه آن شد كه گنجينه والاي فرهنگ اسلامي در دوران حاكميت فروغي از مضمون تهي شد و به ابزاري براي تحكيم انديشههاي حكماء پهلوي و تحقق «نورالانوار شاهنشاهي ايران» مبدل گرديد.
با وجود همه اين انحرافات، نميتوان آن توانمنديها و استعدادهاي فردي فروغي را انكار كرد. يكي از آثار برجاي مانده فروغي، نامه ارزشمندي است از وي به يكي از رجال ايران در پاريس. اين نامه در زماني كه وي سفير ايران در تركيه بود ( 1307 ـ 1309) نوشته شده است و نشان ميدهد كه فروغي به خوبي از نقاط ضعف كشور و جايگاه و موقعيت ايران در عرصه بين المللي با خبر بوده و راهحل معضلات را نيز ميدانسته است. ولي آيا او در راستاي حل اين مشكلات قدمي هم برداشت؟ و يا آنكه به خاطر حفظ موقعيت خود تلاش كرد تا از محدوده صلاحديد حكومت پا فراتر ننهد؟
بخشهائي از نامه خواندني فروغي در سال 1328 در ماهنامه «يغما» به چاپ رسيد كه توجه خوانندگان گرامي را به آن جلب ميكنيم.
فروغي در اين نامه راجع به سياستي كه تركها پس از فروپاشي امپراطوري عثماني و برقراري حكومت آتاترك دنبال ميكنند مينويسد:
در راپرتهاي سابق خود نوشتهام فعلاً تركها نسبت به ما سوءنيتي ندارند. بد نيست كه عقايد خودم را در اين باب توضيح بكنم: امروز تركها به كارهاي خود مشغولند يعني ملتفت شدهاندكه در گذشته اساس كارشان غلط بوده است و به اين واسطه مملكتشان تجزيه و دولتشان ضعيف و ملتشان فقير و نادان وعاجز و استقلالشان محدود شده بود و حتي نزديك بود وجودشان از ميان برود. اين است كه حالا تمام مساعي عقلاي آنها مصروف است به اينكه ترتيبات اداري خود را منظم كنند، اقتصاديات خود را ترقي دهند، قوهي نظامي خود را با مقتضيات امروزي متناسب نمايند حدود و ثغور خود را امن كنند، مشكلات سياسي خود را تسويه نمايند و مخصوصاً اساس قوميت و ملت خويش را محكم سازند و به اين واسطه حتي الامكان از جنگ و جدال و حوادث احتراز دارند. البته چون طبيعت تركي از آنها زايل نشده ممكن است اگر امري پيش بيايد يكدفعه نپائيده مثل پائيز گذشته كاسه و كوزه را به هم بزنند اما اين نه از بابت طمع و سوداي جهانگيري است بلكه از جهت سوء ظن و ترس و خيال است.
اما خوشبيني بنده فقط راجع به حالت حاليه است و از آتيه نگرانم به اين معني كه اگر تركها به پيشرفت مقاصد امروزي خود موفق شوند و بنيان كار خود را محكم كنند واساس سياست دنيا و اوضاع بينالمللي نيز مانع خيالات خام آنها نباشد يقيناً هوا و هوس در سر خواهند داشت و ممكن است نسبت به ما خيالاتي بپزند و آن اشكال مختلف ميتواند داشته باشد كه دو قسم آن را عجالتاً من ميتوانم پيشبيني كنم: يكي اينكه يك قسمت كوچك يا بزرگ از خاك ما را بخواهند متصرف شوند، هر چند اين خيال با وجود دولت روسيه به ملاحظهي قفقاز و تركستان بعيد است وليكن از كجا كه مناسبات روسيه با قفقاز و تركستان هميشه مثل امروز بماند و از كجا كه روزي خود قفقازيها مؤيد اين خيال نشوند و از كجا كه يك وقتي گرفتاريهاي روسيه در داخله يا خارجه براي اجراي مقاصد تركها موقع مناسب به دست ندهد و چنانكه سابقاٌ نوشتهام براي آن موقع من از افغانستان هم نگرانم. نميدانم اطلاعات شما از آن مملكت از چه قرار است اگر آنچه اينجا استنباط ميشود صحيح باشد افغانها به كلي تحت نفوذ تركند، از تركيه صاحب منصب و مستشار ميگيرند و غيره. پادشاه افغان هم كه عنقريب به آنكارا خواهد آمد و نميدانم هيچ گفتگوي رفتنش به ايران هست يا نيست. باري اينها همه چيزهائي است كه بايد در نظر گرفت. اما با اين همه احتمال اين پيش آمد را به واسطهي اوضاع بينالمللي آتيه ميتوان ضعيف دانست خاصه اينكه ميبينم خود تركها اصرار دارند كه دولت ايران بايد در ازدياد قوه بكوشد و قشونش را اقلاً به صدو پنجاه هزار نفر برساند و ادعا ميكنند كه حاضرند براي اين مقصود هر كمكي به ايران بكنند. حالا آيا حرفها خدعه و تزوير است و ميخواهند ما را اغفال كنند و مطمئن هستند كه ما نميتوانيم قوهي خود را زياد كنيم، يا از روي صدق است و حقيقتاً سوء نيت ندارند و ميل دارند ما قوت داشته باشيم كه روزي بتوانيم زير بال آنها را بگيريم، بنده عجالتاً نميتوانم از روي قطع در اين باب حكم كنم و فهم مطلب طول مدت و تجربه لازم دارد وليكن صورت ظاهر اظهاراتشان به صداقت و صميميت بيشتر شباهت دارد.
اگر اين عناوين را هم صميمي بدانيم ممكن است بگوئيم اين عقيدهي دولت امروزي ترك است از كجا يك روز كساني بر سر كار نيايند كه عقيدهمخالف داشته باشند؟
اين احتمال را هم كه مرتفع بدانيم قسم ديگري ممكن است پيش بيايد كه احتمالش قويتر است و تصور ميكنم از حالا اين خيال در بعضي از دماغهاي تركي وارد باشد و آن اين است كه تركها خود را فوق ساير ملل و لااقل فوق ملل مشرق ميدانند و نظري كه دربارهي خودشان و ساير مشرقزمينيها دارند همان است كه قبل از جنگ، آلمانها نسبت به ساير اروپائيها و ملل ديگر داشتند، يعني خود را مستحق سيادت بر ملل مشرق ميدانند. پس از آنكه تفوق اقتصادي و علمي و صنعتي و تمدني خودرا مسلم كردند درصدد برخواهند آمد كه اگر به زور نباشد به رضا و رغبت ساير ملل مشرق را تابع و زير بليط خود قرار دهند و از حالا هواهاي ملل اروپائي را در سر دارند. اگر ما مثل گذشته غافل و خواب باشيم و تركها به پختگي و متانت كار كنند نظر به همكيشي و مناسبات زباني و نژادي و تمدني و غيره كه در بين بوده و هست و ميتوان به وسيلهي تبليغات و تدابير ديگر قوت داد اين خطر ممكن است پيش بيايد و كسي هم جلوگيري نميتواند بكند زيرا كه امري معنوي و طبيعي است.
اين نگرانيهاي من به جا باشد يا نباشد، يك مطلب مسلم است كه هيچ ملتي بدون لياقت و قابليت دوام نميكند و اقل مسائل اين است كه استقلال ظاهري يا معنوي خود را از دست ميدهد. در آتيه لشكركشي و جنگ و جدال با توپ و تفنگ كمكم منسوخ ميشود اما كشمكش فرهنگي و معنوي هيچوقت از بين مردم مرتفع نخواهد شد، هر قومي كه خود را لايق و مستعد ميسازد مخدوم ميشود و ملت بيلياقت خادم خواهد بود چنانكه افراد مردم به حسب ا ستعداد و لياقت بعضي آقا و جماعتي نوكرند، و چون اين تربيت طبيعي و مقرون به عدالت است چاره هم ندارد.
نتيجهاي كه از اين مقدمات ميخواهم بگيرم اين است كه بايد كاري كرد كه ملت ايران ملت شود و لياقت پيدا كند و الا زيردست شدنش حتمي است. زيردست ترك نشود، زير دست عرب ـ كه عنقريب تربيت شدهي انگليس خواهد بود ـ ميشود و اوضاعي كه امروز در ملت ايران ميبينم جاي بسي نگراني است.
فروغي راجع به اوضاع فرهنگي و اجتماعي داخل ايران مينويسد:
افراد مردم ايران مطلقاً يك منظور و مطلوب دارند و آن پول است و براي تحصيل پول از هر طبقه و جماعت و صنف باشند گذشته از دزدي و مسخرگي و هيزي فقط يك راه پيش گرفتهاند كه به اسامي مختلف آنتريگ بازي و حقهبازي و پارتيبازي و تملق و هوچيگري و شارلاتاني و غيره خوانده ميشود. اسم جامع آن بيحقيقتي است و از اين جهت است كه ايرانيها هيچوقت با هم اتحاد و اتفاق نميكنند وشما كه از اوضاع گذشته و حال دنيا خبر داريد ميدانيد كه هيچوقت بيحقيقتي و نفاق هيچ قومي را به جائي نرسانده و هر وقت هر ملتي به مقامي رسيده امري معنوي را در نظر داشته و حقيقتطلبي و فداكاري و همت و غيرت و شهامت او را به حركت آورده و اتفاق و اتحاد مطلوب خويش را حاصل نموده است.
اگر بپرسيد چه بايد كرد و چاره چيست بيتأمل عرض ميكنم بايد ملت را تربيت كرد. البته اهميت تنظيم ماليه و تقويت قشون و ترقي اقتصاديات را از نظر نبايد دور داشت چه همانطور كه ماديات به تنهائي براي ارتقاي يك ملت كفايت نميكند معنويات هم به تنهائي كافي نيست، وليكن بايد دانست كه تا ملت تربيت نشود هر چه سعي در ترقي ماديات آن كنند به جائي نميرسد و عيناً مانند احوال پدرهائي است كه براي اولاد خود مال و دولت فراوان به ارث ميگذارند و آنها را تربيت نميكنند، چه بسيار ديدهايم كه آن اموال را فرزندان ناقابل به اندك زماني به باد ميدهند ولي اولادي كه تربيت شده و قابليت دارند از پدر هم كه ارثي نبرند خودشان تحصيل مال ميكنند. شاهد ديگري كه دارم اين است كه در زمان جنگ بينالملل چند ميليون پول از خارجه به ايران آمد وليكن چون ملت مستعد نبود در ظرف مدت قليلي آن پولها به خارجه برگشت و مطلب قابل انكار نيست و حاجت به بسط كلام ندارد.
اما قسمت مهمي از تربيت ملت البته به نشر معارف است به وسايلي كه دائماً گفته ميشود: تكثير و تأسيس مدارس و مؤسسات و مجامع و مجلات علمي و ادبي و صنعتي، ترجمه و تأليف و طبع كتب مفيده، طلبيدن معلمين خارجي، فرستادن جوانهاي مستعد به خارجه، تشويق و تجليل ارباب كمال و قس عليذلك و يقين است كه در اين باب مسامحه جايز نيست اما امروزه اين اقدامات هم كفايت نميكند. مهمتر از اينها آن است كه فكري براي تقويت مايهي اخلاقي ملت بشود. در اين دوره وقتي كه ما از اخلاق سخن ميگوئيم رندان در دل استهزا ميكنند وحتي به زبان ميآورند و اگر بخواهند به معقوليت حرف بزنند ميگويند اينها صوفي و درويش يا موهوم پرستاند و رضاي خاطر خدا و پيغمبر را در نظر دارند، آخرت را ميخواهند و از بهشت و دوزخ ميترسند. لازم نميدانم داخل اين بحث شده و توضيح دهم كه چنين نيست. رضاي خاطر خدا و پيغمبر لازم باشد يا نباشد موضوع ديگري است و اين حرفهاي ما براي آخرت نيست صرف مصلحت دنيوي خود را در نظر داريم و در اين باب هيچكس از جهت فرنگي مآبي و تجدد به من نميرسد الا اينكه من وقتي كه به اوضاع فرنگستان نگاه ميكنم آكادميها و مدارس عاليه و كارخانههاي صنعتي و تآترهاي اخلاقي و موزهها و لابراتورها و حكما و علما و ادبا و هنرمندان را ميبينم، مدعيان من قهوهخانهها و فاحشهخانهها و رقاصخانهها را تماشا ميكنند كه نسبت به آن مؤسسات عاليه در اقليت ضعيفي هستند و غالباً هم اهل خود فرنگستان در آنجا آمد و رفت نميكنند و تلهي پول براي خارجيها است. طول نميدهم مقصود اين است كه امروز ملت ايران نه خداپرست است، نه وطندوست، نه آزاديخواه نه شرافت طلب، نه دنبال ناموس، نه طالب هنر، نه جوياي معرفت، بايد كاري كرد كه مردم از شارلاتاني و هوچيگري و آنتريگبازي مأيوس شوند و دست بردارند، در آن صورت ناچار متوجه كار و هنر و كمال ميشوند، همت و غيرت پيدا ميكنند، حقيقتطلب ميشوند، دولت هم اگر نكند خودشان اسباب تحصيل معرفت را فراهم ميكنند و با امنيت و عدالتي كه دولت برقرار ميكند دنبال اقتصاديات هم ميروند و مثل ساير ملل ثروت و قدرت و شرافت مملكت خويش را ترقي ميدهند.
منبع:مجله «يغما»، مهرماه 1328 این مطلب تاکنون 3509 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|