تاريخ سازي به اسم شاهنامه
تاريخسازي براي يك ملت به چه معناست؟ آيا تاريخسازي مشكلي از مشكلات فرهنگي ملت ما را حل ميكند؟ ملت بزرگ ما چه نيازي به تاريخسازي دارد؟ چرا هر چيزي سر جاي خودش قرار و آرام ندارد؟ آيا سياستمدار ميتواند خط فرهنگي يك ملت را از گذشته تا آينده تصوير كند يا اين كار بايد به دست اهلش سپرده شود؟ و پرسشهاي ديگر...
مدتي است كه رياست محترم جمهوري در كار وصل كردن تفكر ايراني با تفكر اسلامي به ويژه از نوع شيعي آن است. اين بار گفته شده است كه سخن فردوسي پيام پيامبر(ص) را شرح ميدهد و حقيقت مكتب پيامبر(ص) را تبيين ميكند و بالاتر اينكه گفته شده «شاهنامه فردوسي در حقيقت توحيدنامه، خدانامه و تفسير قرآن» است. (بنگريد به
38267 http://www.president.ir/fa/)
اين اظهارات همان طور كه بارها گفته شده، هم بسيار مضر و هم بيفايده است براي كشور. اما از پاي بست ويران است براي اينكه هيچ گونه ارتباطي ميان تفكر ايراني از نوع شاهنامهاي يا ساساني آن با تفكر شيعي يعني تفكر اهل بيت(ع) و اسلام نيست. اينكه توحيد و حقيقت ستايي در شاهنامه است يك اصل فطري و انساني است و ربطي به اين مذهب و آن آيين ندارد. اما ارتباطش با تشيع كه پديدهاي غريبتر است. امروزه بعد از بارها تكرار اين اتهام بيپايه براي ايجاد پيوند ميان ايران و تشيع ـ كه غربيهاي ناآشناي قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم مطرح ميكردند ـ روشن شده است كه تشيع، چه بخواهيم و چه نخواهيم، اصلش از اسلام و قرآن و منشأ عربي داشته و شهر مدينه و كوفه و يا عربهاي مقيم ايران مانند طايفهاشعري آن را در قم رواج دادهاند. به عكس، اگر قرار باشد صرف ارتباط مكاني نوعي مناسبت فكري ميان مذهب و محيط پيشين را نشان دهد، بايد توجه داشت كه بيشتر محدثان و مفسران بزرگ اهل سنت خراساني و از بخار و بلخ و ترمذ و نيشابور بودهاند.
اما اينكه اين سخن بسيار مضر است براي اينكه اين نظر باطل و سخن نادرست را در دهان مخالفان تشيع ميگذارد تا بار ديگر همان مطالب گذشته را در متهم كردن شيعه به ايرانيگري تكرار كنند. اين بزرگترين ظلمي است كه بر شيعه ميرود و درست وقتي كه بودجههاي فراوان و وقتها و فعاليتهاي گسترده براي اثبات اصالت تشيع صورت ميگيرد، رئيس جمهور يك كشور شيعه، پنبه همه آنكارها را ميزند. آيا چيزي مضرتر از اين براي تفكر شيعه هست؟
اما اينكه هيچ سودي به حال و روز اين ملت ندارد كه مظلومانه بايد اين مطالب نادرست را گوش دهند، به اين دليل كه اين نظريهپردازي نوعي تاريخسازي فرهنگي است. سابقه اين كار هم در دنيا توسط برخي از رهبران كشورهايي كه نوعي مليگرايي را تقويت كرده و بر آن بوده يا هستند تا آن مطالب مليگرايانه را اساس جديدي براي تاريخ كشورشان قرار دهند، وجود داشته است. اين كه (بلاتشبيه) رهبران آلمان پيش از جنگ جهاني روي تفكر آريايي كار كردند و با بالا بردن بيدليل شأن ملت خود، آنان را فريب دادند و حتي ما ايرانيان را نيز به دروغ هم نژاد خود خواندند تا پاي ما را هم به جنگ باز كنند، يك نمونه از تاريخسازيهاي بيهوده براي اثبات برتري قومي است كه راه به جايي نبرد و نميبرد.
معلوم است كه رنگ و رويي به آن ميدهند و اسم توحيد و مهرورزي را براي آن به يدك ميكشند تا به زور آن را تبديل به يك فرهنگ مقبول كنند. آخر تبديل اجباري شاهنامه به خداينامه چه مشكلي را حل ميكند و منطبق بر كدام منطق است؟
|