ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 17   مردادماه 1386
 

 
 

 
 
   شماره 17   مردادماه 1386


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
قهرمان‌سازي از شاهان

عليرضا دادور
يكي از نظريات در باب حوادث و جريان‌هاي تاريخي نظريه قهرمان‌ و شخصيت در تاريخ مي‌باشد. اين نظريه در جاهايي با تبيين‌هاي تاريخي علي و معلولي، فردگرايي در تاريخ، ديدگاه مشيت الهي و غيره پيوند مي‌يابد. نخستين كسي كه شيفتگي خاصي به نقش قهرمان‌ يا شخصيت در تاريخ داشت، توماس كارلايل مورخ انگليسي (1881 ـ 1795 م) بود كه اين جريان را تحت تأثير افكار فلسفي فيخته آلماني (1814 ـ 1762 م) به دست آورد. به عقيده كارلايل تاريخ چيزي جز شرح احوال قهرمانان و مشاهير نيست، همچنين قهرمان واقعي فرستاده‌اي بود كه از قلمرو اسرار نامحدود ـ مشيت الهي ـ به دنيا گسيل شده است و عامه مردم بايد از وي پيروي كنند. از طرفداران ديگر نظريه قهرمان در تاريخ كورت برايزيگ ـ مورخ آلماني (1940 ـ 1866 م) بود كه در كتاب خود كوشيد نشان دهد كه تمام نهضتهاي تازه را نيروي خلاقه افراد و شخصيتها به وجود مي‌آورد. اصولاً قهرمان‌سازي پديده‌اي است كه ساخته اراده بشر است و در تاريخ قطعيت ندارد، اما نقش شخصيتها و افراد بزرگ در بهره‌برداري از فرصت‌‌ها را نمي‌توان ناديده انگاشت، چرا كه ناديده گرفتن آن به معني جبر و نفي اراده انسان است. در اين مقاله سعي شده است موضوع قهرمان‌سازي در تاريخ ايران باستان نوشته حسن پير‌نيا ارزيابي گردد.
حسن پيرنيا ملقب به مشير‌الدوله در اوايل سال 1252 ش در تهران پا به دنيا نهاد، پدرش ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله نائيني از اعاظم رجال عصر قاجاريه بود. پيرنيا تحصيلات مقدماتي فارسي و عربي را از معلمين سرخانه فراگرفت. هنگامي كه بيش از هفده سال نداشت براي تحصيل عازم روسيه شد و تحصيلات حقوقي را در دانشكده حقوق مسكو به پايان برد و پس از اتمام تحصيل به سمت وابسته سفارت ايران در پترزبورگ تعيين شد. مشيرالدوله در كابينه‌هاي مختلف پستهايي چون وزارت عدليه، وزارت خارجه، وزارت تجارت، وزارت پست و تلگراف و علوم و اوقاف را به عهده گرفت. زندگاني سياسي مشيرالدوله در سال 1345 ق / 1305 ش پايان يافت.
پيرنيا پس از آنكه به ميل يا اكراه دستش از كارهاي دولتي كوتاه شد به تأليف كتابي به نام ايران باستاني پرداخت و آن را در سال 1306 ش چاپ كرد. اين كتاب شامل وقايع ايران در عصر تمدن‌هاي ايلام،‌ بابل، آشور، ماد تا ساسانيان است. مؤلف در اين كتاب تنها به ذكر وقايع و حوادث تاريخي و شمردن نام پادشاهان و بزرگان اكتفا نكرده، بلكه به قول خود او، قصدش «نماياندن ايران قديم است به طوريكه بوده»...
از لابه‌لاي نوشته‌هاي پيرنيا مي‌‌توان يك خط و گرايش فكري فلسفي را دريافت و آن توجه بيش از حد به شخصيت‌هاي باستاني ايران به خصوص از دوره هخامنشيان به بعد مي‌باشد. وي بيشتر اعمال و كارها را مديون ذوق، انديشه و عملكرد اين پادشاهان مي‌داند، به طوري كه بدون آنها اين اعمال و كارها صورت نمي‌پذيرند. پيرنيا با ستايش پادشاهاني چون كوروش و داريوش و دفاع از اقداماتشان در شمار پيروان «قهرمان‌سازي»‌ در تاريخ قرار مي‌گيرد، براي نمونه در خصوص تسخير ليديه توسط كوروش و افسانه سوزاندن كرزوس توسط وي اظهار مي‌دارد كه اين امر صحيح نيست چون: «كوروش در كليه موارد نسبت به پادشاهان مغلوب، رئوف و مهربان بود.» در عنوان ديگري با عنوان «قضاوت درباره كوروش» از قول اسكاريگر مي‌‌نويسد: «هيچگاه قبل از كوروش چنين دولت بزرگي به وجود نيامده بود، عظمت شخصي را كه چنين دولت بزرگي تأسيس كرد ما فقط از سايه‌اي كه او در تاريخ انداخته است مي‌توانيم بسنجيم.» بدين ترتيب پيرنيا پيشرفت سياسي ايران در آغاز عهد هخامنشي و گسترش قلمرو آن سلسله را به شخص كوروش منسوب مي‌دارد و عوامل ديگر را ناديده مي‌انگارد، گويي خود كوروش به تنهايي اين پيشرفتها را براي دولتش به ارمغان آورده است. وي در ادامه نه تنها در مسائل سياسي و اجتماعي به نقش بي‌مانند كوروش در تحولات اشاره مي‌كند بلكه به لحاظ معنوي نيز او را شاهي با عزم و جزم، عاقل و رئوف معرفي مي‌نمايد. به نظر مي‌رسد پيرنيا در ميان شخصيتها و قهرمانان كتابش به كوروش بيش از ديگران اهميت مي‌دهد و مي‌خواهد به نوعي او را يك ابرقهرمان معرفي نمايد. وي در تعريفي ديگر از كوروش اظهار مي‌دارد: وي از عناوين و القاب مطنطن كه سلاطين هخامنشي و ساساني معمول كردند احتراز داشته و در كتيبه‌هايش تنها اين عبارات ساده ديده مي‌شوند: «من كوروش شاه هخامنشي هستم،‌ يا من كوروش شاه ممالكم.»
قهرمان ديگري كه پيرنيا در كتابش به آن اشاره دارد و او را ستايش مي‌كند داريوش اول هخامنشي (521 ـ 486 ق. م) است كه همه جا او را با عنوان بزرگ خطاب مي‌كند. وي تجديد پادشاهي هخامنشي و ايجاد تشكيلات نوين كه مايه اقتباس اشخاص و دولتهاي بعدي گرديد را به داريوش نسبت مي‌دهد و دوران پادشاهي وي را اوج عظمت هخامنشيان مي‌شمارد. در ادامه مطالب نقش اسكندر مقدوني در فروپاشي هخامنشيان مد نظر قرار مي‌گيرد. هر چند به واسطه فتوحاتش او بزرگ شمرده مي‌شود اما در زمينه ايجاد تشكيلات از داريوش پايين‌تر قرار مي‌گيرد، چون با مرگ اسكندر امپراطوري او يكباره رو به زوال مي‌رود. اما حكومت هخامنشي پس از مرگ داريوش تقريباً دو قرن پابرجاست. شخصيت‌پردازي و قهرمان‌ستايي پيرنيا نسبت به ساسانيان نيز در خور توجه است. او وجود دو پادشاه نخستين سلسله يعني اردشير و شاپور اول را خوشبختي سلسله ساسانيان مي‌داند كه اين حكومت را در انظار عالم، بزرگ و مباني دولت را محكم نمودند. در اينجا بايد اشاره كرد هر‌چند بنيانگذاران حكومتها در ايران نقش مهم و سترگي در بناي سلسله‌ها داشتند، اما تمام اقدامات و پيشرفتها را به يكباره نمي‌توان به آنها منسوب داشت از يك طرف ما در طول دوران‌هاي مختلف يك قهرمان نداريم، چون شخصيت‌ها و افراد بزرگي نقش آفرين بوده‌اند. به طور نمونه اردشير بابكان سلسله ساساني را بنيان گذارد و شاپور اول آن را استحكام بخشيد وليكن از نقش و شخصيت قدرتمند ديگري چون شاپور ذوالاكتاف نمي‌توان غافل بود چنانكه پيرنيا نيز وي را درشمار قهرمانان ديگري به حساب مي‌آورد كه يك ايران قوي براي اخلاف خود باقي گذاشت. عليرغم اقدامات بزرگ انجام شده توسط شخصيت‌هاي بزرگ يك سلسله افراد ديگري نيز سهيم و دخيل بوده‌اند كه مورخين نقش آنها را لحاظ نكرده‌اند، مثلاً در فتوحات خارجي بيشترين تلاش و زحمت را سپاهيان متحمل مي‌شدند و هزينه جنگها عمدتاً بر دوش مردم عادي بود. بنابراين در كنار قهرمان و شخصيت اصلي كه بعضاً بي‌ تلاش و زحمت اين عنوان را بدست آورده است، مجموعه ديگري از عوامل سهيم و دخيل بوده‌اند كه يك مورخ منصف و عادل مي‌تواند به همه آنها بپردازد. طرفداران نظريه قهرمان‌سازي در تاريخ از وجه ديگري در اين زمينه غافل مانده يا آن را ناديده مي‌انگارند و آن اين كه در بررسي و توصيف اعمال شخصيت‌ها تنها به جنبه‌ها و اقدامات مثبت آنها توجه كرده و اعمال منفي‌شان را معمولاً ذكر نمي‌كنند، به طور نمونه در زمان صفويه هر چند پايه‌هاي آن حكومت در عصر شاه عباس اول (1038 ـ 996 ق) استحكام بسيار يافت و رونق و شكوه رؤيايي به آن سلسله بخشيد، اما به واسطه يكسري اقدامات منفي چون كور كردن و محبوس كردن شاهزادگان در حرمسرا، جانشين لايق و كارداني براي وي و سلسله صفوي باقي نگذاشت و زمينه‌هاي ضعف و انحطاط حكومت را به دنبال آورد.
محور ديگر قابل بحث در باب قهرمانان اينكه طرفداران آنها عنوان مي‌كنند پس از مرگ فلان شخصيت، حكومت ضعيف گرديد و يا رو به انحطاط رفت اين خود جاي سؤال باقي مي‌گذارد و آن اينكه آيا ممكن است با مرگ يك شخصيت حكومتي به يكباره ضعيف شود يا فروپاشد؟ در پاسخ بايد گفت كه امروزه مورخين و صاحبنظران براي ضعف و انحطاط حكومتها عوامل گوناگوني را ذكر مي‌كنند و تنها يك عامل را در اين امر دخيل نمي‌دانند. واضعان تبيين‌هاي علي و معلولي نيز براي وقوع يك امر يا حادثه تنها به يك عامل بسنده نمي‌كنند و دسته‌اي از عوامل را به حساب مي‌آورند، آنها براي حادث شدن يك امر شرايط لازم و كافي را ذكر مي‌كنند كه بدون هر يك از آنها وقوع آنها غير ممكن است. در اينجا يك مورد جالب توجه را مي‌توان عنوان كرد. خسرو اول (579 ـ 531 م) انوشيروان كه در زمان خود پادشاهي بزرگ و صفاتي چون عدالت و سياست را در خود جمع كرده است، در كنارش شخصيتي مدير و مدبر چون بزرگمهر قرار داشته كه در اصلاحات مملكتي به او كمك فراوان نموده است. پيرنيا در برخي قسمتهاي كتابش سعي مي‌كند قيافه يك مورخ منصف و بيطرف را به خود بگيرد و در توصيف اعمال و اقدامات قهرمانان نه تنها جنبه‌هاي مثبت بلكه بعضي اقدامات منفي را نيز ذكر نمايد،‌اين جريان در مورد خسرو‌پرويز صادق است به طوري كه در قسمت قضاوت درباره وي اظهار مي‌دارد: «خسروپرويز بعد از انوشيروان معروفترين شاه ساساني است، از قصور عالي و حرمسرا و تجملات درباره او حكايتها مانده، ادبا و شعراي دوران اسلامي داستانها نوشته يا سروده‌اند.» وي در جاي ديگر عنوان مي‌كند: «كلاً خسروپرويز شاهي بوده است خودپسند، ستمكار، ‌شهوت‌ران و حق‌ناشناس، سلطنت او تماماً به جنگ گذشت و جنگهاي او نه فقط چيزي به ايران نداد بلكه آن را بي‌اندازه ضعيف نموده با سرعت تعجب‌آوري به طرف انحطاط برد.»
پيرنيا در ميان شخصيت‌ها و پادشاهان باستاني ايران دست به گزينش و انتخاب مي‌زند و از هر سلسله اشخاصي را بزرگ قلمداد مي‌كند: «دوره هخامنشي دو شاه بزرگ وجود آورد؛ كوروش بزرگ و داريوش اول... و از ميان شاهان اشكاني؛ مهرداد كبير، ارد اول، فرهاد چهارم، بلاش اول و همينطور پادشاهان بزرگ ساساني چون اردشير اول، شاپور اول، شاپور كبير و ... را نام مي‌برد.

نتيجه
پيرنيا به عنون كسي كه از نزديك با مسائل و حوادث سياسي، اجتماعي ايران آشنا بود و رنج و بدبختي مردم وسرزمينش را مشاهده كرده بود به دنبال يك قهرمان بزرگ مي‌گشت تا به آلام و رنجهاي ملتش پايان دهد. وي در شرايطي كتاب خود را مي‌نوشت كه احساس نياز به مرد نيرومندي داشت تا كوتاهي‌‌هاي گذشته نزديك وجامعه كنوني‌اش را جبران كند. ستايشهاي مشهور او از قهرمانان و شخصيت‌هاي باستاني مي‌جست، گذشته‌اي كه به زعم او سرشار از عظمت و قدرت بوده است، وي با اين تفكر مي‌خواست خود و ايرانيان را از افتراي بي‌فرهنگي و بي‌‌تمدني بزدايد. از سوي ديگر قهرمان‌ستايي پيرنيا آن هم از نوع باستاني‌‌اش تطابق كاملي با سياستهاي باستانگرايانه حكومت پهلوي داشت. همزمان با نگارش اين اثر يك موج باستانگرايي در ايران شيوع پيدا كرده بود كه شخصيت‌هاي آن دوره مانند ابراهيم پورداود، ذبيح بهروز و... همچنين نشرياتي نظير كاوه و ايرانشهر از مبلغان و مروجان آن بودند، بالتبع پيرنيا نيز خواسته يا ناخواسته در اين گردونه قرار مي‌گيرد و با يادآوري ايران باستان و سرگذشت قهرمانانش ايده و تفكر باستانگرايانه را تبليغ مي‌كند. در مجموع هر چند اعمال و اقدامات قهرمانان و شخصيت‌ها را نمي‌توان به كلي ناديده گرفت وليكن منتسب كردن تمام كارها به آنان نيز پذيرفتني نيست. بي‌گمان در محقق شدن پيشرفتها و پيروزيها مجموعه‌اي از عوامل سهيم و دخيل مي‌باشند كه مورخ فردگراي قهرمان‌پرست آنها را ناديده مي‌انگارد. اقشار مختلف اعم از مردم عادي، ‌سپاهيان، صنعتگران، هنرمندان و ... عناصر مهم ديگري هستند كه قهرمان را در پيشبرد اهداف و اقداماتش ياري مي‌دهند و بدون كمك و مساعدت اين مجموعه يك شخصيت تنها نمي‌تواند تاريخ‌ساز باشد.

منابع و مآخذ
ـ آرين‌پور، يحيي؛ از نيما تا روزگار ما، ج 3، تهران، زوار، چاپ ششم، 1351.
ـ استيل، دانيل؛ تبيين در علوم اجتماعي، ترجمه عبدالكريم سروش، تهران، صراط، چاپ اول، 1373.
ـ پيرنيا حسن؛ ايران باستاني و داستانهاي قديم ايران، تهران، دنياي كتاب، چاپ اول، 1370.
ـ زرين‌كوب، عبدالحسين؛ تاريخ در ترازو، تهران، اميركبير، چاپ سوم، 1370.
ـ سيوري، راجر؛ ايران عصر صفوي، ترجمه كامبيز عزيزي، تهران،‌مركز چاپ اول، 1372.

این مطلب تاکنون 4072 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir