بازنگري ريشههاي انقلاب | مظفر شاهدي انقلاب مشروطيت ايران (1285 ش / 1906 م / 1324 ق) كه به هدف پايان استبداد داخلي و در درجه دوم به منظور كاهش فشارهاي خارجي در بيش از يكصد سال قبل به پيروزي رسيد، خيلي زود دچار بحرانهاي عديده سياسي، اجتماعي و اقتصادي داخلي و مشكلات روز افزون خارجي شده در تحقق اهدفي كه انقلابيون به دنبال آن بودند، با ناكامي مواجه شد. كودتاي سوم اسفند 1299 و سپس صعود رضاخان به سرير سلطنت و حكومت، تقريباً به عمر نظام مشروطه پايان داد. ديكتاتوري 16 ساله رضا شاه، مجلس شوراي ملي (به عنوان سنبل و نماد اصلي نظام مشروطه) و ديگر دستاوردهاي آزاديخواهانه مردم ايران را به سخره گرفته و با حاكم شدن رعب و وحشتي مثال زدني در عرصه سياسي ـ اجتماعي، مردم كشور از تمام حقوق سياسي، اجتماعي، اقتصادي خود (مصرح در قانون اساسي مشروطيت)محروم شدند. عزل رضاخان از سلطنت (هر چند با اشغال نظامي كشور از سوي متفقين متجاوز همراه بود) بارقه اميدي براي بازگشت دوباره روش دموكراتيك و انسانيتر حكومت در دل بسياري از مردم و فعالان سياسي كشور ايجاد كرد. اين روند، برغم تمام مشكلات سياسي و اجتماعي داخلي، مدت زماني طولاني پايدار نماند و در حالي كه ملت ايران با ملي كردن صنعت نفت ايران در واپسين روزهاي دهه 1320 پيشگام تحول نويني در عرصه داخلي و بينالمللي شده بود، تحركات و توطئههاي عديده داخلي و خارجي پس از ماهها نخستوزيري پر تنش و بحرانزاي دكتر محمد مصدق، كودتاي بد فرجام 28 مرداد 1332 را رقم زد. با پيروزي كودتاگران دور تازهاي از سركوب و منزوي ساختن مخالفان سياسي، اجتماعي حكومت از اقشار مختلف (حزب توده و گروههاي چپ، گروههاي مختلف تشكيل دهنده جبهه ملي، اسلامگرايان و علما و غيره) با شدت و حدت هر چه تمامتر آغاز شده و در تمام سالهاي دهه 1330ش. تداوم يافت و بدين ترتيب رژيم برآمده ازكودتا كه به سرعت روش استبداد سراسر گسترش يابندهاي را در پيش گرفته بود، شكاف و فاصله خود را با مردم كشور از اقشار و گروههاي مختلف به گونهاي روز افزون گسترش داد و بالاخص با حمايت و پشتيباني قدرتهاي خارجي (دردرجه اول امريكا و سپس انگلستان) حقوق سياسي، اجتماعي و فرهنگي (و حتي فردي) مردم ايران را بازيچه اميال و خواستهاي خلاف قاعده خود قرار داد و در حالي كه در واپسين سالهاي دهه 1330 بحران سياسي، اجتماعي و اقتصادي گستردهاي دامنگير حكومت شده بود، موضوع اصلاحات امريكايي (كه بعدها به پروژه انقلاب سفيد شاه و ملت موسوم گرديده و چنين وانمود شد كه گويا شخص شاه مبدع و مبتكر آن بوده است) بحران و تنش تازهاي را ميان حكومت و مردم ايران از اقشار و گروههاي مختلف رقم زد. هنوز مدت زماني كوتاه (در اواسط سال 1341 ش) از اعلام برخي از مواد اصلاحي مذكور (كه متضمن نايده گرفتن قانون اساسي مشروطيت بود) سپري نشده بود كه افراد و گروههاي سياسي و مذهبي بسياري (كه عمدتاً علما و روحانيون در رأس آن قرار داشتند) آشكارا با آن به مخالفت پرداختند و حكومت همزمان با گسترش فضاي رعب و وحشت در عرصه سياسي و اجتماعي كشور و دستگيري بسياري از مخالفان، درصدد تحميل نظرات و ديدگاههاي خود برآمد. اما مخالفتها، اساساً با محوريت، رهبري و هدايت علما و روحانيون با حكومت تداوم پيدا كرد و به ويژه امام خميني، كه اينك آشكار شده بود در رأس تمام مخالفان حكومت جاي دارد، مجموعه حاكميت را با صراحت و شجاعت به چالش و مبارزه طلبيد. قيام معروف 15 خرداد 1342 كه با سركوبگري و دهشتآفرينيهاي باز هم بيشتر حكومت توأم بود به زودي به نقطه عطفي مهم در تاريخ مبارزات مردم ايران بر ضد نظام استبدادي وخودكامه حكومت و سلطه خارجي تبديل شد و به دنبال آن فاصله ميان حكومت با مردم كشور به وضعيتي التيامناپذير و غيرقابل بازگشت رسيد. مخالفان حكومت به تدريج بر اين باور درست رسيدند كه نظام استبدادي حاكم بر كشور هيچگونه حقوقي را براي مخالفان و منتقدان از خود به رسميت نميشناسد و توسل به حربه خشونت و زور را به عنوان آخرين چاره برخورد با معارضان و منتقدان برگزيده است.
به همين دليل بسياري از مخالفان حكومت بر اين اعتقاد دست يافتند كه در شرايط افسار گسيختگي پايانناپذير حكومت كه با سلطه روز افزون خارجي نيز توأم شده بود، امكان هرگونه راه حل مسالمتآميز و آشتيجويانه ميان طرفين كاملاً منتفي شده است و بنابراين چارهاي جز مبارزه و مخالفت علني و رو در رو با حكومت (تا به سقوط كشانيدن نهايي آن) وجود ندارد. بروز و ظهور گروههاي چريكي و مسلح بالاخص از اواسط دهه 1340 و قهراميز شدن برخورد ميان حكومت و اقشاري از مخالفان نشان ميداد كه حكومت قصد ندارد حقوق مخالفان و منتقدان را مورد توجه قرار دهد. هر چند روش چريكي و مبارزه مسلحانه با حكومت فينفسه تأثيري جدي در تزلزل موقعيت رژيم پهلوي بر جاي ننهاد اما موجب شد حكومت مخالفان و منتقدان از خود را با شدت و حدت بيشتري سركوب و منزوي سازد. بدين ترتيب در طول دهه 1340 بسياري از گروههاي سياسي نظير نهضت آزادي ايران، جبهه ملي و احزاب و گروههاي وابسته به آن، حزب توده و ديگر گروههاي چپ تقريباً به طور كامل از تأثيرگذاري در عرصه سياسي و اجتماعي كشور حذف شده و به كناري نهاده شدند و نيروهاي امنيتي و اطلاعاتي حكومت سيطره قابل توجهي بر مجموعه تحركات و فعاليتهاي آنان به دست آوردند. در حالي كه رعب و وحشت روزافزوني در اقصي نقاط كشور حاكم ميشد، گروههايي از مخالفان حكومت به ناچار به خارج از كشور رفتند. در اين ميان علما و روحانيون و ديگر گروههاي اسلامگرا كه اساساً از سوي امام خميني رهبري و هدايت ميشدند، در طول سالهاي پس از قيام 15 خرداد 1342 به انحاء گوناگون و برغم تمام فشارها و ددمنشيهاي ساواك و غيره به مخالفت و مبارزه با حكومت ادامه دادند. امام خميني هم كه پس از اعتراض صريح به تصويب لايحه موسوم به كاپيتولاسيون در مجلسين شوراي ملي و سنا، در 13 آبان 1343 به تركيه و سپس عراق (نجف) تبعيد شده بود، در طول سالهاي دهه 1340 و 1350 ارتباط نزديك و هماهنگي با علما و اسلامگرايان مخالف حكومت در داخل و خارج از ايران داشت. در حاليكه حكومت به غلط بر اين تصور بود كه با سركوب و منزوي ساختن مخالفان، دوراني طولاني از ثبات و آرامش را براي خود رقم زده است، مخالفان از هر فرصت و امكاني ولو اندك جهت به چالش كشيدن حكومت بهره ميبردند و اين در حالي بود كه روند سركوب، شكنجه و برخوردهاي ضد بشري حكومت با مخالفان در تمام سالهاي دهه 1340 و اوايل دهه 1350 تداومي سراسر گسترش يابنده داشت.
شواهد و قراين موجود نشان ميدهد كه برغم تصور باطل حكومت، روحانيون و علما و اسلامگرايان كه به دلايل عديده در ميان مردم مسلمان ايران در اقصي نقاط كشور در پيوند و ارتباطي نزديك بودند، در رأس مخالفان جاي داشتند و همواره رقم قابل توجهي از دستگير شدگان سياسي آن روزگار را اسلامگرايان و علماي مخالف تشكيل ميداد. در همان حال حكومت كه در تمام سالهاي دهه 1340 بيمحابا مخالفان خود را به گونهاي اساساً قهرآميز سركوب ميكرد، با آغاز دهه 1350بر شدت سركوبگريهاي البته كمتر ثمر بخش خود افزود. در اين ميان شاه كه به ويژه پس از افزايش روز افزون عايدات سرشار نفت و حمايتهاي كمتر محدود شونده امريكا و غرب دچار نخوت و خودبزرگ بيني فزاينده شده بود، با اين توهم كودكانه كه در آيندهاي نه چندان دور كشور را به اصطلاح به دروازههاي «تمدن بزرگ» رسانيده و در رديف چند كشور درجه اول جهان قرار خواهد داد، در سركوب، توهين، افترا و ناديده گرفتن حقوق و خواستهاي مخالفان و منتقدان حكومت، كه به گونهاي روز افزون بر شمارشان اضافه ميشد، از هيچ كوششي فروگذار نميكرد. اين در حالي بود كه آگاهان به امور در همان روزگار، برغم آنچه ظاهر امر نشان ميداد، به درستي بحرانهاي پيدا و پنهان (و در عين حال گسترده و روز افزون) عديده سياسي، اجتماعي و اقتصادي دامنگير كشور و حكومت را درك ميكردند و از فساد روز افزون و عميقي كه اركان حاكميت را در خود فرو برده بود آگاهي داشتند اما حاكميت و در رأس همه آنها شخص شاه، وقع چنداني بر اين موضوع نمينهادند. درحالي كه به دلايل عديده مجموعه حاكميت بالاخص از اوايل دهه 1350 به گونهاي تدريجي ولي مداوم (بدون اعتقاد جدي به اصالت و ماندگاري حكومت) در فسادي گسترده دست و پا ميزدند و توهم قدرت و ثبات سياسي، حكومت را از هرگونه نگرش انتقادي به موقعيت موجود مانع ميشد، مخالفان پرشمار و روز افزون حكومت آرام آرام انسجام دروني بيشتري را تجربه ميكردند.
شاه كه با تأسيس و تداوم فعاليت احزاب فرمايشي و حكومت ساخته مردم، مليون و سپس ايران نوين عملاً نظام مشروطه و پارلماني حكومت را به مسخره گرفته بود، با انحلال همين احزاب دستآموز و تأسيس يكباره حزب رستاخيز بيش از پيش در راه و روش خودكامه و استبدادي گام نهاد و مخالفت و نارضايتي عمومي از مجموعه حاكميت را، كه با فساد و ناكارآمدي باز هم بيشتر اركان حكومت همراه بود، به نهايت رسانيد.
بدين ترتيب علاوه بر مخالفان سياسي حكومت، دستگاه ناكارآمد و فاسد و زورگوي حكومت هم نقش بدون بديلي در گسترش هر چه فزونتر نارضايتي و مخالفتسازي ايفا كرد. علاوه بر استبداد سياسي، ناديده گرفته شدن شعائر و آموزههاي ديني و اسلامي از سوي حكومت و بيتوجهي آشكار به خواستها و علايق ديني و فرهنگي مردم ايران از اقشار و گروههاي مختلف از اقصي نقاط كشور، بيش از پيش بر دامنه مخالفتها و گسترش مخالفان حكومت افزود. روابط سلطهپذير رژيم پهلوي با جهان غرب و نيز همراهي و نزديكي آن با رژيم منفور اسرائيل باز هم موقعيت اين رژيم (پهلوي) را در نزد مردم ايران متزلزل ميكرد. در نيمه دهه 1350 بر خلاف آنچه ظاهر نشان ميداد رژيم پهلوي موقعيت سخت شكنندهاي پيدا كرده بود و در همان حال مخالفان آن به تدريج در كانونهاي متمركزتري سازماندهي ميشدند. در اين ميان برخي تحولات داخلي و بينالمللي و از جمله پيروزي دموكراتها در انتخابات رياست جمهوري امريكا و نيز فشاري كه ازسوي مخالفان سياسي حكومت در داخل و خارج از كشور وارد ميشد، شاه را بر اين اعتقاد سوق داد كه با اعلام نوعي فضاي سياسي باز و معتدل و كاهش سركوبگري و خشونتورزي، موقعيت متزلزل و شكننده خود را در عرصه داخلي و خارجي ترميم كرده تحكيم بخشد. اما بر خلاف انتظار شاه، مجموعه حاكميت و تصميمگيرندگان حكومت هيچگونه آمادگي و توانايي مديريت فضاي جديد و مورد دلخواه شاه را نداشتند و بدين ترتيب و در حالي كه مجموعه حكومت مأيوسانه ميكوشيدند فضاي جديد اعلام شده را بر حسب خواستها و انتظارات شاه مديريت و هدايت كنند، مخالفان پرشمار و روز افزون حكومت آرام آرام ولي مداوم آماده ميشدند تا برخلاف توقع و انتظار رژيم پهلوي (و در حالي كه ديگر اميد چنداني به مصالحه و آشتي سياسي با حكومت نداشتند) مخالفت و مبارزه با آن را در روندي كارآمدتر و عمليتر سوق دهند. در اين ميان حاميان خارجي شاه البته چنانكه مطلوب حكومت او بود هرگز نتوانستند روند تحولات سياسي ـ اجتماعي سريعي كه ميرفت اركان حاكميت را به طور جدي و بنيادي مورد حمله و تزلزل قرار دهد، پيشبيني به هنگامي كرده و احياناً اقدامي عملي و مؤثردر جلوگيري از آن به عمل آورند. بدين ترتيب هنگامي كه تحركات انقلابي مردم ايران (تحت رهبريهاي تقريباً مطلق و غير قابل انكار امام خميني آغاز و تداومي سريع و مهار نشدني پيدا كرد، كشورهاي حامي رژيم پهلوي (بالاخص امريكا ـ انگلستان واسرائيل) سخت غافلگير شدند و برغم وعدههاي پرشمار و در حالي كه شاه و حكومت او مأيوسانه و همواره چشم به كمكهاي آنان دوخته بود، هيچگاه نتوانستند در روند تحركات انقلابي مردم ايران مانعي قابل اعتنا ايجاد كنند.
در حالي كه تحولات سياسي ـ اجتماعي جاري در كشور طي ماههاي نيمه دوم سال 1355 و اوايل سال 1356 آشكارا از گسترش روز افزون مخالفتهاي سياسي با حكومت حكايت ميكرد، شهادت آيتالله سيدمصطفي خميني در آبان 1356 و موضعگيريهاي صريح امام خميني در قبال روند خلاف قاعده و غير انساني حكومت در ايران موجبات واكنشهاي آشفته و غير اصولي شخص شاه و مجموعه حكومت او را فراهم آورد تا مهمترين نقطه عطف در آغاز تحركات انقلابي مردم ايران بر ضد رژيم پهلوي شكل بگيرد و آن انتشار مقاله توهينآميز «ايران و استعمار سرخ و سياه» به قلم مستعار احمد رشيدي مطلق در روز 17 دي 1356 در يكي از ستونهاي صفحات مياني روزنامه اطلاعات بود. اين مقاله كه حاوي مطالبي اهانتآميز نسبت به امام خميني رهبر انقلاب و روحانيت بود، بر خلاف انتظار شاه و حكومت (كه هنوز تصور ميكردند از موقعيت تثبيت شدهاي برخوردار هستند) به سرعت با واكنش مردم روبرو شد و بالاخص مردم قم در 19 دي 1356 به تظاهرات و قيام خونين بر ضد دستگاه حكومت دست زدند و به دنبال آن موج مخالفتها در ديگر شهرها و مناطق كشور نيز بالا گرفت و در همان حال حكومت بر مجموعه اقدامات امنيتي خود افزود. تا شايد بار ديگر كنترل اوضاع را به دست گيرد. اما اين واقعه آشكارا از انسجام دروني انقلابيون (بالاخص اسلامگرايان و علما) در اقصي نقاط كشور و ارتباط نزديك و هماهنگشان با رهبري انقلاب، آيت الله امام خميني، در عراق نويد ميداد. بر همين اساس هم بود كه قيام گسترده مردم تبريز و آذربايجان به مناسبت چهلم شهداي قم در 29 بهمن 1356 حكومت را به تدريج بر گستره وسيع مخالفتهاي انقلابي مردم كشور واقف ساخت. اما برغم تلاشهاي مأيوسانه حكومت جهت قدرتنمايي در برابر مخالفان، شواهد و قراين موجود آشكارا نشان ميداد كه تحركات انقلابي مردم ايران وارد مرحله نوين و در عين حال غير قابل بازگشتي شده و تحركات و مانورهاي سياسي، نظامي حكومت هم نخواهد توانست آرامش دوبارهاي را كه رژيم پهلوي آرزومند آن بود، بازگرداند. هر چه زمان بيشتري سپري ميشد ارتباط سياسي و تشكيلاتي مخالفان حكومت با يكديگر گستردهتر و نقش رهبري و هدايتگرانه امام خميني در تحركات انقلابي ملموستر و كارآمدتر ميشد. مردم كشور از اقشار مختلف به گونهاي روز افزونتر به صف انقلابيون ميپيوستند و پيامها، سخنرانيها، عكسها و تصاوير و ديگر آثار و خواستهاي هدايتگرانه و انقلابي امام خميني با سهولت و كارآمدي بيشتري در اختيار پيروان پرشمار او در داخل كشور قرار ميگرفت. در همان حال دستگاه حكومت (نظير دولت، ارتش، ساواك، حزب رستاخيز، گروههاي چماقدار و مجلسين شوراي ملي و سنا و غيره) ناتوانتر از قبل در برابر مخالفان و انقلابيون روزافزون و پرشمار به اصطلاح خلع سلاح ميشد. تا جايي كه اين روند تا اواسط سال 1357 موقعيت مخالفان و انقلابيون را در برابر مجموعه حاكميت سخت برتري بخشيد.
واقعه تأسفبار آتشسوزي در سينما ركس آبادان در واپسين روزهاي مرداد 1357 كه به استعفاي جمشيد آموزگار از نخستوزيري و جايگزيني شريفامامي (در 5 شهريور 1357) در اين مقام شد، موقعيت حكومت را باز هم در برابر مخالفان وخيمتر كرد. شريف امامي با شعار دولت آشتيملي، بر آن بود كه روند شتابآلود تحركات انقلابي را به تأخير اندازد، اما با دست يازيدن به كشتار مردم در روز جمعه 17 شهريور 1357 مجموعه حاكميت راچند گام بزرگ ديگر به سوي نيستي و زوال سقوط داد و واقعه 17 شهريور نقطه عطف ديگري در تاريخ تحركات انقلابي مردم ايران بر ضد رژيم پهلوي شد. در حالي كه انقلابيون و مخالفان تحت رهبريهاي سرنوشت ساز و غير قابل انكارا امام خميني (كه از مهر 1357 و به دنبال آزارها و فشار حكومت بعثي عراق به محل نوفللوشاتو در حومه پاريس مهاجرت كرده و انقلاب را رهبري ميكردند) آشكارا و به سرعت سنگرهاي حكومت را يكي پس از ديگري فتح كرده توان مقاومت و ددمنشيهاي آن را به حداقل ميرسانيدند، برخي اقدامات شاه نظير تعويض نخستوزيران؛ انحلال حزب رستاخيز؛ لغو تدريجي سانسور؛ آزادي زندانيان سياسي؛ اعتراف شاه مبني بر شنيدن صداي انقلاب مردم ايران؛ برقراري حكومت نظامي در شهرهاي مختلف و راهاندازي برنامه كشتار مردم انقلابي در اقصي نقاط كشور؛ بهرهگيري از مشاوران و رايزنيهاي نمايندگان و فرستادگان كشورهاي خارجي؛ و دهها اقدام ديگر، موقعيت حكومت و رژيم پهلوي را در جامعه متزلزل و بي اعتبار ساخت و اين نشان جدي ديگري از پيروزي قريبالوقوع انقلاب مردم در برابر حكومت بود. مخالفان با نيرنگ و خدعه خواندن بسياري از اقدامات حكومت، آن را به تمسخر گرفتند و در حالي كه انقلابيون، گروههاي سياسي و اجتماعي متعددي را در بر ميگرفتند، با اين احوال هيچكس ترديدي نداشت كه بخش اعظمي از تحركات انقلابي از سوي اسلامگرايان و علما و روحانيون هدايت و سازماندهي ميشود و رهبري بلامنازع و مطلق امام خميني از سوي تمام گروههاي سياسي مورد قبول و پذيرش واقع شده است. مجموعه قراين و شواهد موجود نشان ميداد كه جنبش انقلابي مردم ايران اساساًً رنگ و بويي ديني و اسلامي دارد و هرگونه تحرك سياسي ديگري را تحتالشعاع قرار خواهد داد.
بدين ترتيب دوران چند ماه نخستوزيري شريف امامي و غلامرضا ازهاري پروژه ناتوانسازي و استيصال رژيم پهلوي در برابر انقلابيون را به كمال رسانيده و در حالي كه هم حكومت و هم حاميان خارجي آن ديگر ترديد بسيار كمي در پيروزي نه چندان دور انقلابيون داشتند، انتصاب شاپور بختيار به نخستوزيري و رأي اعتماد مجلس شوراي ملي به دولت او و خروج فرارگونه شاه از كشور در 26 دي 1357 واپسين نقطههاي پازل به منتها رسيدن نظام شاهنشاهي حكومت را در ايران تكميل كرد. شاپور بختيار كه مأيوسانه ميكوشيد با طرحهايي مانند انحلال ساواك؛ لغو سانسور؛ دفاع از قانون اساسي و نظاير آن در ميان مخالفان حكومت عليالظاهر جايگاهي كسب كنند، به سرعت مورد بياعتنايي و مضحكه انقلابيون قرار گرفت و با اعلام خبر بازگشت آيتالله امام خميني به كشور موقعيت او و مجموعه حاكميت در برابر انقلابيون سخت متزلزل و بياعتبار شد. ورود پيروزمندانه امام خميني به تهران در روز 12 بهمن 1357 و اعلام تشكيل دولت موقت در روز 16 بهمن 1357، دولت بختيار و نيروهاي نظامي و غير وفادار به شاه و رژيم پهلوي را كاملاً مأيوس كرد. روزهاي منتهي به روز 22 بهمن 1357، كه با اعلام تسليم و بيطرفي ارتش و نيروهاي نظامي و نيز اختفاي بختيار و پيروزي نهايي انقلاب اسلامي همراه بود، برغم آن كه سخت حساس و سرنوشتساز مينمود، به سرعت سپري شد. پيروزي انقلاب اسلامي نويد بخش پايان دوراني طولاني از روش استبدادي، خودكامانه و خلاف قاعده حكومت در ايران و آغاز دوراني جديد براي مردم ايران بود.
منابع و مآخذ
مظفر شاهدي،حزب رستاخيز اشتباه بزرگ، 2 جلد، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1382.
مظفر شاهدي، مردي براي تمام فصول: اسدالله علم و سلطنت محمدرضا پهلوي، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1379.
حميد روحاني، بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، قم، دارالفكر و دارالعلم، 1356.
حميد روحاني، نهضت امام خميني،تهران، واحد فرهنگي بنياد شهيد، 1364.
علي دواني، نهضت روحانيون ايران، 11 جلد، تهران، مؤسسه فرهنگي امام رضا، 1360.
مارك. ج. گازيوروسكي، سياست خارجي امريكا و شاه، ترجمه فريدون فاطمي، تهران، نشر مركز، 1371.
جيمز .ا. بيل، شير و عقاب، ترجمه فروزنده برليان، تهران، نشر فاخته، 1371.
نيكي. ر. كدي، ريشههاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي، تهران، قلم، 1369.
حسين فردوست، خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست: ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1367.
غلامرضا نجاتي،تايخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، 2 جلد، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1371.
غلامرضا نجاتي، جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران و كودتاي 28 مرداد 1332، تهران، انتشار، 1364.
مصطفي تقوي، فراز و فرود مشروطه، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1384.
سقوط: مجموعه مقالات نخستين همايش بررسي علل فروپاشي سلطنت پهلوي، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1384.
ع. باقي، بررسي انقلاب ايران، جلد اول، چاپ اول، قم، نشر تفكر، 1370.
محمدعلي سفري، قلم و سياست،4 جلد، تهران، نامك، [1371 تا 1380]. این مطلب تاکنون 3724 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|