تاريخنگاري منصفانه
ايران تاريخ كهن دارد كه متأسفانه به دوهزار و پانصد سال استبداد و حكومت فردي به نام شاهنشاهي از آن ياد كردهاند. تقسيماتي كه از تاريخ ايران شده بيشتر بر مبناي شروع و پايان كار سلسلههاي سلاطين بوده و از فتوحات و كشتار و زندگي اختصاصي آنها سخن رفته است. ظهور اسلام و انتشار آن در ايران به همراه سقوط دوره ساسانيان دگرگوني بيسابقهاي در اين سرزمين ايجاد كرد، معمولاً در يك ترسيم كلي تقسيم تاريخ ايران را به دو عنوان قبل از اسلام و بعد از اسلام ميبينيم.
فتح ايران توسط مسلمين: به مدت شش قرن تاريخ اين كشور عنوان اسلامي پيدا كرد گرچه محتواي اسلام را فاقد بود. بعد از جدا شدن ايران از امپراطوريهايي باعنوان اسلام باز به سرگذشت ملت ايران تحت حكومت شاهاني از سلسلههاي مختلف ميرسيم كه دو سلسله پاياني آن قاجار و پهلوي است. سال 1209 ه ق (1168 ش)، سال شروع سلطنت «آغاز محمدخان قاجار» و مصادف با اواخر قرن هجده ميلادي است و تقريباً مقارن انقلاب كبير فرانسه ميباشد و دوره استعماري استعمارگران آغاز ميگردد، و در مقابل، ايران دوران انحطاط و يا در مقايسه با پيشرفت غرب دوره خاموشي، سكون، سكوت و در بسياري از موارد شكست و پراكندگي را به همراه دارد.
در طول صدو سي و پنج سال دوره قاجار و پنجاه و چهار سال سلطنت پهلوي؛ يعني نزديك به دو قرن به طور مستقيم تحت تسلط سياستهاي استعمارگر قرار گرفتيم و نه تنها از لحاظ مادي پيشرفتي كه قابل مقايسه جهشهاي عظيم كشورهاي استعمارگر غرب باشد نداشتيم بلكه از لحاظ معنوي نيز اصول مكتبي را كه به آن معتقد بوديم در وضع غير واقعي آن به كار گرفتيم. البته در اين دوران دو قرن گاهي لحظهاي تاريخي پيدا شده كه بيداري و آگاهي مردم جنبشي را به وجود آورده و حتي گاهي تا مرحله پيروزي پيش رفته اما نهايتاً با شكست مواجه شده است. تنها در آخرين سال قرن چهاردهم هجري است كه ملت ايران با انقلاب شكوهمند خود و تأسيس جمهوري اسلامي به رهبري مرجع تشيع امام خميني عصر جديدي در تاريخ را آغاز مينمايد.
با اين توصيف بحث كامل تاريخ معاصر ايران به اين دو قرن ارتباط پيدا ميكند.
در بررسي رويدادهاي اين دو قرن نيز ذكر اين نكته ضروري است كه گذشت زمان، كسب تجربه، ارائه و افشاء اسناد و برخورداري از پژوهش محققين به فهم دقيقتر رويدادهاي تاريخ معاصر ايران كمك ميكند. آثار هيچ محققي را نيز نبايد مردود شمرد.
ذكر اين نكته ضرورت دارد كه بسياري از مستشرقين در مورد ايران به تاريخنويسي پرداختهاند، تاريخ اين افراد نميتواند به طور كامل پذيرفته شود و ملاك قرار گيرد؛ چرا كه گاهي همان ريشههاي سسلطهگري و استعماري قدرتهاي مسلط، انگيزه تاريخنويسي و تحريك آنان بر اين كار بوده است. اما نميتوان بدون تحقيق آنها را مردود دانست؛ زيرا همين مستشرقين بسياري از مسايل تاريخي را خود ناظر بوده و بعضاً ارتباطات داخلي و تعصبات قومي و هواداريهاي خاص را نداشتهاند. منظور اين است كه از اين كتب تاريخي كه نويسندگان خارجي از شرق يا غرب و يا غير آن در مورد ايران نوشتهاند بايد باتوجه به ساير مدارك تاريخي مورد استفاده گيرد.
طبيعي است بررسيهاي اين مورخين برنظام كشورهاي خود متكي است. اسناد را بايد ديد، توجه كرد و كنار هم گذاشت. اسناد دولتي، مكاتبات رجال سياسي و روحاني، مقالات جرايد، مذاكرات مجلس، قوانين و آييننامهها و قراردادها همه ميتوانند مدارك تاريخي باشند. در دوران خفقان كتابهاي چندي در تاريخ نگاشته شده كه غالباً به تملق و چاپلوسي و تحريف حقايق پرداختهاند و بعضاً نام «شاهنشاه نامه» يافتهاند. انگيزه اين تاريخنويسي غالباً دريافت پاداش، انعام و اشغال پست و مقام بوده است. ما به تاريخهايي به نام شاهنشاه نامه! ـ دودمان پهلوي ـ تاريخ بيستو پنج ساله ارتش شاهنشاهي! و انديشههاي رضاشاه كبير و دهها كتاب از اين نوع برخورد ميكنيم؛ محتواي اين نوشتهها بدون خواندن روشن است و بالاخره كتاب «مردان خودساخته»، منتسب به محمدرضا، شاه مخلوع ميباشد كه خواسته است پدرش را در رديف خودساختگان تاريخ قرار بدهد و خودش را در رديف نويسندگان قرن بياورد. به همين ترتيب كتابهاي ديگري، به نام «مأموريت براي وطنم» و «انقلاب سفيد»، كه براي او نوشتهاند و او را در رديف فلاسفه قرار دادهاند.
براي همين بزرگكردنها بوده است كه بعضي از زمامداران سعي كردهاند در زمان خود اشخاص را وادار كنند تا تاريخ بنويسند و آنها را بزرگ و نابعه به دنيا معرفي نمايند و تصور كردهاند كه ميتوانند براي هميشه نويسندگان تاريخ را دچار اشتباه سازند، از همين نمونه بوده است كه رضاخان اميرلشكر، عبدالله طهماسبي را وادار كرد تا «تاريخ شاهنشاهي اعليحضرت رضاشاه كبير»! را بنويسد و شما ميدانيد دهها كتاب كه بهعنوان تاريخ در زمان شاهان قاجار و يا رضاخان و فرزندش نوشتهاند بر همين مدار بوده است و ارزش تاريخي نميتواند داشته باشد معالوصف بسياري از مسايل از لابلاي همين نوع اوراق كشف و استخراج ميگردد.
دكتر سيد جلالالدين مدني
منبع: تاريخ سياسي معاصر ايران
دفتر انتشارات اسلامي، ج 1، ص 18 ـ 16
|