بازشناسي رفتار گروه تروريستي فرقان | ابراهيم ذوالفقاري گروه فرقان از ابتداي اعلام موجوديت، تبعيتپذيري مردم از رهبران ديني و مراجع تقليد را هدف گرفت. این گروه علاوه بر حمايت از گروههاي جداييطلب در غرب كشور، به تروريسم به عنوان روشي براي مبارزه با انقلاب اسلامي روي آورد و با اين رويكرد، برخي مديران نظام سياسي تازهتأسيس را به شهادت رساند. مقاله حاضر رفتار این گروه را مورد بازشناسی قرار داده است.
از زماني كه ادبيات ماركسيستي در فضاي مبارزه با رژيم شاهنشاهي رواج يافت و پاي آن به محفل روشنفكران و مبارزان مسلمان باز شد و حتي برخي از طلاب جوان را نيز تحتتأثير قرار داد؛ تطبيق آن با آيات قرآن و كلمات نهجالبلاغه، به عنوان آفتي، كه التقاط را به دنبال داشت، دامنگير جريان مبارزه شد. يكي از آسيبهاي اين آفت، نگاهي متفاوت از فرهنگ قرآني، به مبارزه مسلحانه و حذف فيزيكي دشمن بود؛ كه متضمن اصالت مبارزه بود.
نااميدي افراد مسلماني كه در جريان مبارزه عليه رژيم ستمشاهي قرار داشتند، از مبارزه مسالمتآميز و شيوه پارلماني موجب شد تغيير و تحولاتي در جريانهاي سياسي رخ دهد. لذا از درون نهضت آزادي سازمان مجاهدين خلق پيدا شد كه براي سالياني با نام سازمان آزاديبخش ايران و وابسته به نهضت آزادي معرفي ميشد. از سوي ديگر به پيدايي سازمان چريكهاي فدايي خلق از درون حزب توده انجاميد. همچنين در چنين شرايطي بود كه گروه فرقان به عنوان يك جريان التقاطي چپ به ظاهر اسلامي شكل گرفت.
مقدمه
گروه فرقان توسط فردي به نام اكبر گودرزي براي مقابله با روحانيت و مبتني بر ايدئولوژي «اسلام منهاي روحانيت» شكل گرفت. گودرزي متولد سال 1335 در روستاي دوزان نزديك اليگودرز بود كه در اوايل دهه 1350 عازم خوانسار شد و مدتي در مدرسه علميه آنجا تحصيل كرد. او يك سال را نيز در قم گذراند و سپس به تهران آمد. او در تهران مدتي را به تحصيل نامنظم دروس طلبگي گذراند و در نهايت در سال 56 از لباس طلبگي خارج شد.
گودرزي 21 ساله در همين سال، با وجود بضاعت اندك علمي، كلاسهايي را با عنوان «تفسير قرآن» در مناطق مختلف تهران مانند نازيآباد، سلسبيل، قلهك، جواديه و خزانه برپا ميكند و نيروهايش را از همين جلسات جذب ميكند. تفاسير التقاطي و انحرافي وي از قرآن مبناي شكلگيري ايدئولوژي افراطي فرقهاي در محافل كوچك و منسجم مذكور ميشود. اين ايدئولوژي خود را وامدار ميراث فكري سازمان مجاهدين خلق ميدانست و تداوم جريان روشنفكري ديني را آرمان خويش معرفي ميكرد.
زمينههاي شكلگيري ايدئولوژي گروه فرقان
بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق، در شرايط سياسي، اجتماعي سالهاي آغازين دهة چهل، براي مبارزه به ادبياتي روي آوردند كه در محيطهاي روشنفكري وجه غالب يافته و آنان را از منظر ماركسيسم به گونهاي به بخشي از آيات قرآن كه رنگ و بوي مبارزاتي داشت، پيوند ميزد. نتيجة اين نگاه – كه در ماهيت، آغاز كژراهه و انحراف بود – آن شد كه پس از ضربه خوردن تشكيلات و اعدام چند تن از اعضاي كادر مركزي و نفوذي كه در آن صورت گرفت، در نهايت در سال 1354 شمسي اعلاميهاي به عنوان اعلام مواضع، از طرف سازمان منتشر شد كه با صراحت، پرده از ماهيت فكري و عملي اعضاي اصلي برميداشت. اين حركت، سرخوردگيهاي متعددي را به دنبال داشت و نيروهايي كه به انگيزه مبارزه مبتني بر اسلام به آنان گرويده بودند را در ابتدا براي مدت زماني دچار سردرگمي و اضطراب كرد.
در همين زمانها، جزوههايي تحت عنوان «پيام قرآن» كه محتوي تفسير بعضي از سورههاي قرآن بود، به صورت مخفيانه و با نامهاي مستعار و متفاوتي منتشر ميشد و به دست مبارزين ميرسيد كه حكايت از نگاهي نو به مبارزه از منظر قرآن داشت.
اين جزوهها در واقع همان تفسيرهايي بود كه گودرزي در سن 20 سالگي انجام ميداد. در مقدمه اين تفاسير، كه به نظر ميرسد اولين آن تفسير سورة مباركه كهف باشد كه به همين دليل هم هواداران آن در ابتدا به «كهفيها» شهره شدند(1)، مطلب زير به چشم ميخورد: اين مطالب «حاصل تلاش چند سالي است كه نگارنده با استفاده از متون اصيل اسلامي كه در اختيار داشته، فراهم آورده است.»(2)
در واقع براي گودرزي كه شيفته آموزههاي چپ و ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق شده بود، بيش از آن كه دست يافتن به مقصود قرآن و صاحب كلام وحي اهميت داشته باشد، اصالت مبارزه و تفسيري ابزاري از قرآن اهميت داشت. او تفسيري را ميپسنديد كه لزوماً راديكال باشد و به رفتارهاي مبارزاتي جهت بخشد. بر اين اساس، او بدون آن كه بهرهاي از علم تفسير قرآن داشته باشد با گرتهبرداري از برخي آثار و ادبيات دكتر شريعتي به تأويل و يا به عبارت ديگر به «تفسير به رأي» قرآن روي آورد. او بر اساس همين نگرش ابزاري به قرآن تفسيرهاي مفسران عالم را نميپسنديد و درباره تفاسيري كه توسط مفسران بزرگي چون علامه طباطبايي(ره)، از قرآن صورت گرفته بود، با هتاكي هر چه تمامتر مينوشت:
بهرغم همه دگرگونيها و غرضورزيها و خودخواهيهاي پوچ و تعصبات كور و تحميل عقايد و دخالت قدرتهاي حاكم و الينه بودن مفسران و كجانديشيهاي ملايان، چگونه اين كتاب در فراز و نشيبهاي تاريخ طولاني خود توانسته حقيقت خويش را ثابت كند.(3)
جزوههاي مذكور پس از آن كه با اين مقدمات، سعي داشت تا همه چيز و همه كس را تحتالشعاع اين عبارات قرار دهد، منظور اصلي را در قالب عباراتي به شكل زير، به خوانندگان القا ميكرد:
اراده خداوند انقلابي است... و براي تحقق اين اراده است كه خداوند تشكيل حزب داده است... اكنون كه اين معاني را دريافتيم، بايد بگوييم كه: تنها با ديد انقلابي و بر اساس ايدئولوژي و طرز تفكر خداوند است كه ميتوان به قرآن نگريست و حقايق آن را دريافت.(4)
پس از مدت زماني كه اين جزوههاي تفسيري پخش شد، يكي از محفلهايي كه تحتتأثير صاحب اين تفاسير قرار داشت و از سازمانيافتگي برتر و اعضاي تشكيلاتيتري برخوردار و با محافل ديگري هم مرتبط بود، اين جريان را به سمت و سوي تدوين مانيفست سازماني سوق داد. حاصل نشستهاي محفل، كتابهايي تحت عنوان: «توحيد و ابعاد گوناگون آن» و «اصول تفكر قرآني» بود، كه به عنوان «مرحله تدوين ايدئولوژي» نام گرفت و در آن، توأم بودن هر حركت انقلابي توحيدي با يك جريان فكري بنيادي (ايدئولوژيكي) مطرح شد.
جهتگيري در اين كتابها، كه برگرفته از همان مباحث تفسيري بود و قبلاً نيز به صورت پراكنده مورد بررسي قرار گرفته بود، همان جهتگيرياي بود كه با تأكيد بر بينيازي از متخصصان علوم ديني، نوك پيكان حمله را متوجه روحانيت اسلام و مراجع تقليد كرده بود:
تدوين ايدئولوژي... در مرحله غيب انقلاب توحيدي، واحدهاي انقلابي را... در جهت «تداوم ايدئولوژي» و «تحقق ايدئولوژي» قرارشان ميدهد كه ... تداوم ايدئولوژي، مستلزم اجراي اصل «اجتهاد در ايدئولوژي» ميباشد... البته اجتهاد در ايدئولوژي يا بهتر بگوييم در «اصول»، غير از «اجتهاد در فروع» است كه در مذهب مسخ شدة حاكم بر جامعه مطرح ميباشد.»(5)
به اين ترتيب بود كه گروه از همان ابتداي اعلام موجوديت، تبعيتپذيري مردم از رهبران ديني و مراجع تقليد را هدف گرفت. البته روشن بود كه با حضور امام خميني(ره) در صحنه مبارزه سياسي، در جريان لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه منجر به قيام خونين پانزدهم خرداد و شناخت دشمنان ديرينه اسلام از اين ظرفيت شد، تمام توانها براي حذف آن به كار گرفته شود و طبيعي بود كه اين حذف، در شكلها، تحليلها، تفكرات مختلف و متفاوت و نام و نشانهاي گوناگون صورت پذيرد. از اين رو، اين گروهك كه به واسطه راهاندازي نشريهاي چند صفحهاي به نام فرقان به اين نام مشهور شد، از در مقابله با روحانيت برآمد. فرقان قيام 15 خرداد را فاقد كادر رهبري صحيح دانست و روحانيت را عامل شكست آن معرفي كرد (6) و در پوشش پيروي از تفكرات دكتر علي شريعتي مقابله با روحانيت را هدف اصلي خود قرار داد.
بديهي است كه اين شيوة برخورد و موضعگيري، آن هم در زمان اوجگيري انقلاب اسلامي، نه تنها مورد تأييد رژيم شاهنشاهي پهلوي و استعمارگران، كه مورد حمايت و تقويت آنان، قرار داشت. در همين حال و هوا و فضاي سياسي، كه قيام خونين قم و تبريز، رژيم وابسته و استبدادي شاهنشاهي پهلوي را به سخره گرفته بود و سران حزب رستاخيز در جلسه اضطراري خود، «مقابله با روحانيت از طريق تظاهرات، يا راههاي تبليغاتي را زيانبار» توصيف كرده بودند(7)، و به شيوة «ضربه از درون» ميانديشيدند، گروهك فرقان به ياري آنان شتافت و با سنگرگيري در پشت اظهارنظرهاي شريعتي و به بهانه دفاع از او به ميدان آمد:
پس از شهادت مرگبارت، يكباره معجزهاي رخ داد...در همين فضاي باز سياسي بود كه روحانيت حاكم و بلعم باعورها، كه بيم مردگيشان ميرفت و فريادهاي حماسهزاي تو ... مجال نفس كشيدن را هم از آنان گرفته بود... ناگهان زندگي دوباره يافتند... روحانيت مرتجع، بار ديگر زنده شد... و خلاصه، انقلاب را تبديل به بلوا نمودند... روحانيت تجديد حيات يافته... و هنوز هم ملايان بزرگ و فقهاي عظيمالشأن و مفسرين عاليقدر و وعاظ شهير... از تودة ناآگاه و تخديرشده و صادق جامعة ما به عنوان وسيلهاي... استفاده كردند... تا هر روز در گوشهاي از مملكت... خون پاكشان را به بهانة «فتواي ملايان» لوث سازند.(8)
فرقان در اين اوضاع و احوال، نه تنها به ياري استعمارگران و سران حكومت شاهنشاهي، كه به حمايت از حكومتهاي مرتجع منطقه نيز اقدام كرد تا آنان را نسبت به پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره)، هشيار كند:
«اگر درك اين معنا براي روشنفكران ما ممكن نباشد...اما كشورهاي حوزة خليج و جهان سوم بدين معنا واقفند...و آن را خطرناكتر از اسرائيل براي خود تلقي ميكنند.»(9)
شايد به واسطه تحريك كشورهاي عربي حوزة خليج فارس و همنوايي فكري است كه در اين نوشته، فرقان نيز از عبارت «خليج فارس» استفاده نكرد و به واژه «خليج» اكتفا كرد و در جايگاه داية دلسوزتر از مادر و در مقام رهنمود به آنان مينويسد:
«از اين رو ميكوشند تا با عربي خواندن خليج، اين بهانه را از دست نظام حاكم و اربابانش بگيرند. البته پيروزي آنها را در اين راه، مبارزه پيگيرشان و جلوگيري از بروز اختلاف در ميانشان، تعيين ميكند.»(10)
سپس، تشويق و ترغيب به شركت نكردن در تظاهرات و مقابله با رژيم پهلوي در دستور كار قرار ميگيرد تا در نشريه ارديبهشت ماه 1357 با صراحت بنويسد:
«اين، انديشه فرد مبارز است كه بايد او را به بلوغ عملي برساند، نه اينكه صرفاً خودِ كار او را جلب نمايد و از طرف ديگر، با توجه به اين شناخت، از هرگونه كمك ناآگاهانه به دشمن، در جهت اجراي سياستهاي ضدمردمياش اجتناب ورزد.»(11)
در نهايت، در شهريورماه 1357 كه انقلاب اسلامي به لحظات پيروزي نزديك ميشود، براي اولين بار، زمزمة ترور رهبران انقلاب را مطرح ميكند:
ديكتاتوري آخونديسم كه ساليان درازي است ساية شوم خود را بر افكار و انديشههاي مردم وطن ما افكنده است... با وسايلي كه در اختيار دارد، ميكوشد تا مانع شناخت آزادانة ايدئولوژي توحيدي و اتخاذ پايگاه ايدئولوژيكي گردد... جامعه را به «ورشكستگي ايدئولوژيكي» و بحرانهاي عقيدتي ميكشاند... انقلاب توحيدي را مسخ و خنثي مينمايد و خود را در مقام رهبري جا زده و بر خر مراد سوار ميشود و حقايق را فداي مصالح ميكند... مخالفين خود را ... متهم ساخته... شناخت توحيدي و قرآني آنها را، با چماق «تفسير به رأي» تخطئه ميكند و خود آنها را به عنوان «وهابي» و «كمونيست» و «ماركسيست» از صحنه به در ميسازد... شريعتي بزرگ چهرة بارز و مشخص آنهاست... ديكتاتوري آخونديسم، از مردم صادق... عواملي در جهت اجراي مقاصد خويش ساخته است و با قيد و بند «تقليد» آن هم به گونة مسخ شدهاش، از ريختن خونشان هم براي تحقق خواستههايشان ابائي ندارد... روشن است كه تكامل انقلاب توحيدي خلق و رشد ايدئولوژيكي و سياسي آنها و پايگاه مستقل فكري داشتنشان، مستلزم نفي آخونديسم و مرگ آن ميباشد؛ زيرا «قصاص» اين آفت، به «زندگي اسلام» و «حيات ايدئولوژي اسلامي» منجر ميشود.(12)
اين نوشتهها، كه بيشتر شبيه شبنامههاي بيمخاطب بود، در ميان مردمي كه به فرمان امام سراسر ايران را ميدان مبارزه با رژيم پهلوي كرده بودند، پخش ميشد. اما هيچ پايگاه و جايگاهي نيافت و انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني (قدس الله نفسه الزكيه) به راه خود ادامه داد و در 22 بهمنماه 1357 به پيروزي رسيد.
پيروزي انقلاب اسلامي و آغاز دشمني گروه فرقان
پيروزي انقلاب اسلامي كه قطع وابستگيهاي استعماري را به دنبال داشت و معادلات منطقهاي آنان را تحتالشعاع قرار داده بود، از صبح اولين روز پيروزي با توطئههاي پنهان و آشكاري روبرو شد.
اولين حركتهاي دشمن، در مناطقي از كشور آغاز شد كه ضمن آنكه داراي شرايط ويژهاي به لحاظ ساختار سياسي و اجتماعي بود، اميد به موفقيت بيشتري را نيز براي آنان به دنبال داشت. در اين جريان، مناطقي از استان پهناور كردستان در دستور كار قرار گرفت و نيروهاي مختلف دشمن اعم از گروههاي چپ مانند فدائيان خلق و سلطنتطلبان و منافقين نيز به آن مناطق گسيل و همة ظرفيتهاي رسانهاي دشمن و عوامل پيدا و پنهان آنان نيز با آن همراه شدند. گروه فرقان كه از آغازين روزهاي فراگير شدن انقلاب اسلامي اهدافي خاص را دنبال ميكرد و در پيگيري همين اهداف، در اولين ماه برقراري نظام اسلامي، اين نظام را از ديكتاتوري پهلويها خطرناكتر معرفي كرده و گفته بود:
«ديكتاتوري آخونديسم به مفهوم واقعي كلمه، حاكميت خود را بازيافته است؛ كه براي مردم ايران و انقلاب توحيدي خلق، خطرناكتر و انحرافزاتر از ديكتاتوري رژيم دستنشانده قبلي است... اين هشداري است به تمامي فرزندان غيور... كه مانع رشد هر چه بيشتر آخونديسم گرديده و براي سرنگوني آن بكوشند... آخونديسم هم، به حكم مفسدفيالارض، بايد دير يا زود محاكمه گرديده و نابود شود.»(13)
در اين شرايط نيز به ميدان آمد تا ضمن ياري رساندن به جريان توطئه، اغتشاشات كردستان را حركتي مردمي و حقطلبانه جلوه دهد:
... لشكركشي به كردستان و توطئه سركوبي ناجوانمردانه خلق مسلمان مستضعف كرد... كوششي احمقانه براي ناديده گرفتن تضادها... و انحراف اذهان از واقعيات تلخ اجتماعي ... بود ... تنها بينشهاي رضاخاني و انديشههاي طغيانگرانهاند كه به اين شكل مسائل را ارزيابي كرده... خلق كرد كه سالهاي سال تحت ستم بوده و اكنون براي احقاق حق خويش بپا خاسته... .(14)
روشن بود كه مردم مسلمان كردستان، خود از مدافعين سرسخت نظام اسلامي در مقابله با توطئههاي استعماري و گروهكهاي سرسپرده بيگانه بودند. كساني كه در كردستان و ديگر مناطق كشور به اغتشاش و خرابكاري و حتي آتش زدن خرمنهاي مردم مشغول بودند، اعضاي سرسپرده گروههاي مختلفي بودند كه به فرمان دشمن و براي مقابله با انقلاب اسلامي، بسيج شده بودند. در اين شرايط بود كه گروه فرقان به عنوان پيشتاز حركتهاي تروريستي در نظام اسلامي، دست به اسلحه برد و سلسله ترورهاي به هم پيوسته خويش را آغاز كرد.
تأملي بر رفتارهاي تروريستي گروه فرقان
بررسي ترورهاي صورت گرفته توسط گروه فرقان، در قالب موارد زير قابل بررسي است:
1. انتخاب يا اتفاق
يكي از مباحثي كه پيرامون ترورهاي صورت گرفته توسط گروهك فرقان مطرح است، چگونگي انتخاب افرادي است كه در اين جريان مورد حمله مسلحانه قرار گرفتند. هر چند گروه فرقان در اعلاميههاي منتشره كه به صورت نوبهاي و فوقالعاده تهيه ميكرد به صورت عام تمامي كساني كه به نوعي در نظام اسلامي داراي نقش بودند را تهديد به ترور ميكرد، اما در لابلاي ترورهاي صورت گرفته براي اثبات خويش و انحراف اذهان، با استراتژي «زدن هدفهاي غيرمستقيم»، به سراغ افرادي چون احمد لاجوردي كه از سرمايهداران بود نيز ميرفت. ولي اگر به سلسله ترورهاي انجام شده توسط اين گروه دقت شود، به خوبي آشكار خواهد شد كه انتخاب اين افراد در شرايط زماني خاص، با مطالعهاي دقيق و برنامهاي حساب شده صورت ميگرفت.
نمونههاي اين انتخاب، به شرح زير است:
1. در شرايطي كه آتش توطئههاي دشمن در كردستان شعلهور شده بود و دامن زدن به آتش اين اختلافات و كمك به جريان توطئه در كردستان وظيفة همگاني گروهكهاي ضدانقلاب بود، اولين حركت تروريستي فرقان در تاريخ سوم ارديبهشت 1358، ترور سپهبد وليالله قرهني بود كه او را در مقابل خانهاش به شهادت رساند و در اعلاميهاي كه به مناسبت اين ترور منتشر كرد، چنين نوشت:
... عاملين شكنجه و كشتار تودههاي خلق و انقلابگران توحيدي، طبق فرمان آسماني، بايد در گيرودار پيكار انقلابي نابود گردند تا بساط شكنجه و سركوب از روي زمين برداشته شود... نمونه گوياي اين جنايتكاران خدانشناش كه عامل شكنجه و سركوب و ماية فريب و نيرنگ و مانع تحقق اراده خداوند بود، تيمسار سرلشكر محمدولي قرهني است... او كه اين بار با مارك عوامفريبانه و انقلابي به ميدان آمده بود در پشت سر آخونديسم تبهكار قرار گرفت و ديگر بار ملت ايران را عزادار و امپرياليسم آمريكا را خشنود ساخت... قرهني كساني را كه به پادگان سنندج نزديك شده بودند عواملي فرصتطلب و ضدانقلابي معرفي كرده... راستي آنها كه به پادگان سنندج نزديك شده بودند چه كساني جز مردم محروم و مسلمان و مستضعف كردستان بودند؛ مردمي كه براي احقاق حقوق غارت شدة خويش به پيكاري قهرآلود با رژيم ضدخلقي حاكم و عمّال سرسپردهاش اقدام كردند.
2. دومين انتخاب، آيتالله مرتضي مطهري بود. نقش ايشان در پاسداري از مرزهاي عقيدتي انقلاب اسلامي و تدوين ايدئولوژي آن و سازشناپذيري با تمامي افرادي كه تحتتأثير آموزههاي ماركسيستي و ماترياليستي به انحرافات فكري آلوده شده بودند، انكارناپذير بود.
در روزهاي پاياني عمر رژيم شاهنشاهي نيز اين مطهري بود كه با تلاشي شبانهروزي به سازماندهي و برنامهريزي براي استقرار دولت اسلامي مشغول بود.
ايشان بود كه به محض مشاهده تفاسير انحرافي گروه فرقان از قرآن براي مبارزه با انحرافات اعتقادي موجود در آن، دست به قلم برد و در مقدمة چاپ ششم كتاب ارزشمند «علل گرايش به ماديگري» اين نوع جريان انحرافي را «ماترياليسم منافق» توصيف كرد.
نقش منحصر به فرد ايشان از يك سو و كينهاي كه استعمارگران و گروههاي مختلف وابسته به آنان از ديگر سو از او به دل داشتند، فرقان را به سوي اين ترور ناجوانمردانه سوق داد. تروري كه در يازدهم ارديبهشت 1358 صورت گرفت و بنابر نقل محمد عطريانفر از گودرزي، كه پس از دستگيري در زندان با او ديدار كرده بود، وي اين ترور را عجولانه تعبير كرده است. فرقان در اعلاميهاي كه به همين منظور پخش كرد، پس از بحث پيرامون زراندوزي و فريبكاري، چنين نوشت:
نمونه روشن اين جنايتكاران مردم فريب «مرتضي مطهري» بود... او با استفاده از موقعيت خويش ميكوشيد تا مانع رشد جنبشهاي آزاديبخش خلقي و گسترش افكار و انديشههاي توحيدي و قرآني گردد ... اصطلاح «ماترياليسم منافق» را جعل كرد و از آن چماق تكفيري ساخت تا بهترين فرزندان اسلام و قرآن را در انزوا قرار داده و «نامسلمان» معرفي كند.
ديگر ترورهاي موفق و ناموفق گروه فرقان نيز به همين سبك و سياق بود. مجموع افراد ترور شده 19 نفر بود كه 6 تن از آنان مجروح شدند و زنده ماندند. اما مهمترين ترورهاي اين گروه به شرح زير است:
1. تيمسار محمدولي قرهني، سوم ارديبهشت 1358.
2. آيتالله شيخمرتضي مطهري، يازده ارديبهشت 1358.
3. حجتالاسلام علياكبر هاشمي رفسنجاني، خرداد 1358.
4. حاجتقي حاجطرخاني، تير 1358.
5. آيتالله رضي شيرازي، تير 1358.
6. حاجمهدي عراقي، شهريور 1358.
7. حسام عراقي، شهريور 1358.
8. آقاي حاجحسين مهديان، شهريور 1358.
9. آيتالله شيخمحمد مفتح، آذر 1358.
10. آيتالله سيدمحمدعلي قاضي طباطبايي، آذر 1358.
گروه فرقان در مدت زماني كه دست به اسلحه برد و تا زمان دستگيري اعضاء، طرحها، شناساييها و ترورهاي متعددي انجام داد. برخي از آنها حتي در بررسيها و بازجوييها هم مطرح نشد؛ كه جهت پيشگيري از اطاله كلام از ذكر آن خودداري ميشود. از بين ترورهاي فوقالذكر، ترور رديفهاي 3، 5 و 8 ناموفق بود و تنها منجر به مجروحيت ايشان شد.
2. شيوههاي ترور
اعضاي گروهك فرقان كه در جريان انقلاب اسلامي به شيوههاي مختلف، از جمله خريد و سرقت از پادگانها خود را مسلح كرده بودند، در جريان عملياتهاي تروريستي از شيوههاي تمرين شده و متفاوتي بهره ميگرفتند.
اولين ترور آنها كه جامعه و حتي تعدادي از اعضاي گروه را تحتتأثير قرار داد، به شيوهاي كاملاً پنهاني صورت گرفت. در اين ترور، در هتلي كه روبروي منزل مسكوني قرهني قرار داشت، اتاقي تهيه شد و به صورت شبانهروزي رفت و آمدهاي داخل خانه مورد كنترل قرار گرفت. پس از مشخص شدن ساعات ورود و خروج شهيد قرهني، تيم ترور كه متشكل از چهار نفر بود اين عمليات را صورت داد.
يكي از اعضاي اين تيم محسن (ابوالقاسم) سياهپوش بود، كه عمل شناسايي از داخل هتل كه از فروردين ماه آغاز شده بود، بر عهده او بود(15)؛ كه گفته در لحظة وقوع ترور، محل را ترك كرده است: «در ترور قرهني من لحظه وقوع آنجا را ترك كردم ولي رضا و حميد و جواد آنجا بودند».(16)
در بررسي پرونده حميد نيكنام، موارد زير معلوم شده است:
طبق مدارك به دست آمده از هتل جم، كه در روي برگهاي، رفت و آمد در منزل تيمسار قرهني كنترل شده، دستخط، متعلق به حميد نيكنام است كه با غلامرضا يوسفينسب نوبري، به آن هتل رفته كه غلامرضا، با نام رضا نوبر، اتاق گرفته است.(17)
وي در چگونگي انجام اين ترور، در تاريخ 25 آذر 1358- 237 روز بعد از ترور، در اين باره گفته است:
رضا و محسن و سعيد و احد و علي اسدي شناسايي كردهاند... روز آخر، من آمدم؛ قرهني در حياط بود؛ محسن از هتل خارج شد؛ من و رضا بيرون آمديم... در خانهاش باز بود؛ او را زدم... جواد (بهرام آذر تيموري) با موتور منتظر بود...(18)
اظهارنظر برخي از اعضاي فرقان، درباره اين ترور به شرح زير است:
1. امرالله الهي: هنگامي كه ترورهاي گروه فرقان شروع شد، همزمان با همين جريان عيني اجتماعي بود. در ابتدا [ترور] تيمسار قرهني، براي من زياد تعجبآور نبود؛ به خاطر برداشتي كه از جريان كردستان داشتم.(19)
2. علي حاتمي: ترور قرهني نابجا بود؛ چون زمان، زمان خفقان نبود كه به چنين عملي دست زنند.(20)
3. عبدالرضا رضواني: روزي كه خبر ترور قرهني را شنيدم، ابتدا باور نميكردم؛ ولي بعد كاملاً متوجه شدم، كار فرقان است.(21)
دومين ترور آنها ترور شهيد مطهري بود. در اينجا آنها از شيوه تعقيب و مراقبت بهره بردند. بهرغم آنكه در ترور شهيد قرهني معلوم شد كه كار شناسايي از فروردينماه آغاز شده است، ولي در بازجوييهاي مربوط به اين ترور سعي شد تا نه تنها اين مسئله، كه حتي اصل ترور نيز دستخوش اظهارنظرهاي متناقض اعضاي فرقان قرار گيرد. برخي از اين اظهارنظرها به شرح زير است:
1. حميد نيكنام، 25/8/58: «... [در] ترور مطهري... دو نفر بودند، به نام كرباسي و تهماسبي، كه از قبل پيش من ميآمدند، كتابهاي معمولي ميگرفتند و بعد، فرقان را به آنها معرفي كردم... تهماسبي، تلفن زد كه، ما زديم... فردايش كه گودرزي آمد پيش ما، من به او گفتم، كه اعلاميه كلي صادر شد...»(22)
2. اكبر گودرزي: «... بعد از جريان قرهني، مسئله افراد و اعضاي شوراي انقلاب مطرح شد و چون از قرائن و شواهد برميآمد كه مطهري در شوراي انقلاب شركت دارد، اين موضوع با حميد و رضا و بهرام و محسن و سعيد و علي... مطرح شد... طبق روال قبلي بنا شد... اعلاميه پاياني را هم من بنويسم...»
وي همچنين در 25 دي 1358، گفته است: «... ترور مطهري... در جلسه مشترك من و حميد نيكنام و سعيد واحد و غلامرضا يوسفي و بهرام تيموري و محسن سياهپوش و علي اسدي موضوع مطرح شد.»(23)
3. امرالله الهي: «... هنگامي كه مرحوم مرتضي مطهري ترور شد، من خودم اين كار را قبول نداشتم و در مدت يك هفته، روي آن كار فكر ميكردم؛ تا آنكه به اين مطلب استناد كردم كه چون من در جريان نظامي نيستم و از لحاظ فكري ضعيفم، لذا نميتوانم آن را تجزيه و تحليل بكنم... هنگام شركت در ترورها، به خاطر اعتماد مطلقي كه ما از همديگر داشتيم، دربارة جوانب امر، سئوالي نميكردم و به اين اميد كه كساني كه اين ترورها را طرحريزي كردهاند، خودشان تمام جوانب ايدئولوژيك آن را بررسي كردهاند.»(24)
4. عبدالرضا رضواني: «من بعد از ترور آيتالله مطهري فهميدم كه اين حركت، برخلاف حركت تودههاي ميليوني است.»(25)
5. مصطفي شريفي: «... مطهري به نظر ما مظهر باطل بود».(26)
6. محمود متحدي: «تا زمان دستگيري من، چهار ترور شده بود (قرهني، مطهري، رفسنجاني، طرخاني). قرهني و طرخاني كه جاي بحث ندارد؛ با توجه به وقايع كردستان و سرمايهدار بودن طرخاني؛ و اما رفسنجاني را، پس از ترور با ديدن خانه آن، كه كمتر از اشرافيها نبود و همچنين با در نظر گرفتن باغهاي پستهاش، برايم توجيه شد؛ ولي مطهري را هرگز نتوانستم توجيه كنم.»(27)
حميد نيكنام كه ظاهراً در اين ترور نيز مانند ترور شهيد قرهني، فرماندهي عمليات را به عهده داشته، درباره چگونگي انجام اين عمليات، در تاريخ 27 دي 1358، يعني 260 روز بعد از ترور گفته است: «... (در) ترور مطهري... من و رضا و محسن و جواد... گفتند خانه سحابي است... صدايش كردم؛ وقتي برگشت، او را زدم و اعلاميهها را ريختم... به علي بصيري و وفا گفتم بروند مطهري را بزنند و آنها رفتند، كار را انجام دادند و تصميم را ما گرفتيم... اعلاميه را ما نوشتيم داديم.»(28)
در گزارش دادگاه او كه به تاريخ بهمن ماه 1358 است، يكي از اتهامات وي، به اين شرح مطرح شده است: «... طرح قتل استاد مطهري، در گروهي كه گودرزي و سعيد واحد و رضا يوسفي و محسن سياهپوش و علي اسدي در آن شركت داشته[اند].»(29)
در جاي ديگري، اينگونه مطرح شده است كه: «حميد نيكنام، مسئول گروه و اعضاء (يوسفي، محسن سياهپوش، بهرام آذرتيموري، علي بصيري، وفا قاضيزاده) ضارب آيتالله مطهري، علي بصيري بوده و در اين عمليات، وفا قاضيزاده راننده بوده است و دستور را حميد نيكنام به اين دو داده است».(30)
به حرمت و عظمت خون شهيد مطهري(ره) كه: «عمر شريف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف و با كجرويها و انحرافات مبارزه سرسختانه كرده و در اسلامشناسي و فنون مختلفه اسلام و قرآن كريم كمنظير و در طهارت روح و قوت ايمان و قدرت بيان كمنظير بود».(31) موجب شد تا در مدت زماني كه تصور آن نميرفت، اعضاي اصلي فرقان دستگير شدند. پس از محاكمات علني، برخي به اعدام محكوم و برخي ديگر نيز، كه به پوچي راه خود پي برده بودند، پس از طي دوران محكوميتهاي خود آزاد شدند و تعدادي از آنان نيز به سوي جبهههاي نبرد حق عليه باطل شتافتند و در زمرة شهداي عزيز اسلام جاي گرفتند.
نتيجهگيري
گروهك فرقان كه در پيش از انقلاب اسلامي در جريان انقلاب قرار نداشت و حتي با اتخاذ رويكرد مقابله با روحانيت عملاً در نقطه مقابل قرار گرفت، از همان روزهاي آغازين انقلاب به مبارزه عليه آن پرداخت.
فرقان علاوه بر حمايت از گروههاي جداييطلب در غرب كشور، به تروريسم به عنوان روشي براي مبارزه با انقلاب اسلامي روي آورد. گروهك مذكور در نتيجه اين رويكرد، برخي مديران نظام سياسي تازهتأسيس را به شهادت رساند، اما با دستگيري اعضاي آن در مدتي كوتاه، ترورهاي اين گروه به پايان رسيد.
منبع:تروريسم عليه انقلاب، به كوشش حميدرضا اسماعيلي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، زمستان 1390، ص 173 تا 188 این مطلب تاکنون 1354 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|