نقبی به نهضت آزادی | انتخابات دوره سوم مجلس شوراي اسلامي گمانم در 21 فروردين سال 1367 برگزار شد. در زمستان سال 66 سلسله مسائلي اتفاق افتاد، از جمله اينكه نهضت آزادي فعال شد تا در انتخابات شركت كند. اين را بگذاريم در كنار ساير فعاليتهاي نهضت آزادي شامل انتشار بيانيهها، سخنرانيهايي كه در استانهاي مختلف انجام ميدادند و عمده صحبتهايشان هم در ارتباط با جنگ و شيوه رهبري امام و اصل ولايت فقيه بود و بسياري از مباني و اصول را زير سؤال ميبردند و در جامعه، ذهنيتي منفي را ايجاد ميكردند، گرچه اكثريت قاطع مردم توجهي به اين حرفها نداشتند و نظام و امام را از صميم قلب باور داشتند. آمدن نهضت آزادي به صحنه انتخابات دو پيامد مشخص داشت. اول اينكه ممكن بود عدهاي از اينها انتخاب شوند و به مجلس بروند و ما را برگردانند به اول انقلاب و مسايلي كه بنيصدر و دولت موقت و نهضت آزادي در دوران قبل از جنگ ايجاد كردند؛ مضافاً براينكه كشور در حال جنگ بود و صدام در آن مقطع هر روز شهرها را موشك باران ميكرد. شب جمعه 20 فروردين، پنجاه شهر را موشك باران كرد تا كسي پاي صندوق انتخابات نرود. در هيچ جاي دنيا سابقه ندارد كه كشوري در حال جنگ با كشور ديگري باشد و اجازه بدهند احزاب آن كشور، عليه دولت و حكومت به شدت موضعگيري كنند و روزنامههايشان هر چه دلشان ميخواهد بنويسند. اولاً خود احزاب و گروهها آنقدر به كشورشان علاقه دارند كه در شرايط جنگ چنين كاري نميكنند و ثانياً اگر جرياني اينقدر پست باشد كه اين كار را بكند، به او اجازه فعاليت نميدهند، چون مسئله موجوديت كشور مطرح است. اگر همين نهضت آزادي حتي يك مورد مستند را بياورد كه در كشوري جنگ بوده و يك حزب آزاد بوده هر چه دلش ميخواسته عليه حكومت بنويسد، از نوع موضعگيريهاي زمان جنگ خودشان، من حرفم را پس ميگيرم. ما نامهاي خدمت امام نوشتيم(1) كه در شرايط فعلي كشور كه در حال جنگ هستيم، نهضت آزادي طبق اين كدها، اين موضعگيريها را در اين روزها و در اينجا و آنجا نسبت به نظام داشته است. بعد از انتشار اين نامه ، نهضت آزادي نگفت كه ما اين كارها را نكردهايم. اين نامه در صحيفه امام چاپ شده و همه مواردش صحت دارد(2). از امام سؤال شد كه آيا اينها ميتوانند بيايند و در انتخابات شركت كنند؟ يك بحث اين است كه اينها حتي اگر شركت هم ميكردند، مردم به آنها رأي نميدادند، اما حداقل فرصتي پيدا ميكردند كه با شدت بيشتر و در گستره وسيعتري، حرفهايشان را در داخل و خارج كشور تبليغ كنند كه به اين ترتيب نيروهاي ما در جبههها، از لحاظ روحي به شدت آسيب ميديدند. كسي آنجا دارد از جانش مايه ميگذارد و ميبيند كه پشت جبهه اينگونه دارند به هم حمله ميكنند. ما يا بايد مثل همه كشورهاي در حال جنگ انتخاباتي را برگزار نميكرديم و همان مجلس قبلي به كارش ادامه ميداد و يا انتخابات برگزار ميشد. عدهاي رفتند خدمت امام و گفتند: «حالا كه اينقدر گرفتاريم، همين مجلس را تمديد كنيم، چون شرايط براي برگزاري انتخابات، دشوار است.» امام از وزارت كشور سؤال كردند كه: «آيا قدرت برگزاري انتخابات را داريد و ميتوانيد امنيت را تأمين كنيد يا نه؟» ما خدمت امام نامه نوشتيم كه: «توانايي برگزاري انتخابات را داريم و اگر انتخابات برگزار نشود، اين همان چيزي است كه امريكا و صدام ميخواهند و در بوقهايشان خواهند دميد كه ايران ثبات ندارد و نميتواند انتخابات را برگزار كند و اين حمل بر ناتواني نظام اسلامي خواهد شد»؛ لذا امام قاطعانه فرمودند كه انتخابات بايد انجام شود. به هر حال در اين شرايط، ورود نهضت آزادي را به صحنه سياست كشور مصلحت ندانستيم. اما در مورد سنديت، نظر من اين است كه اين نامه، خط شخص امام است. اين حرف را به اين دليل ميگويم كه وقتي نهضت آزادي شكايت كرد، قرار شد كارشناسان دادگستري بروند و در مؤسسه حفظ و نشر آثار امام، خطهاي امام را كنار هم بگذارند و صحت مسئله را تأييد كنند كه همين كار را هم كردند و ثابت شد كه نامه به خط شخص امام است(3). متأسفانه اينها به دليل سلطهاي كه در دوره دولت موقت پيدا كردند، حتي در قوه قضاييه هم نفوذ پيدا كرده بودند و لذا رسيدگي به اين پرونده را چندين بار به تعويق انداختند، به طوري كه بالاخره مرحوم حاج احمد آقا، شخصاً به دفتر آقاي يزدي رفت و گفت كه چرا به پرونده رسيدگي نميكنيد؟ پرونده را كه آوردند، معلوم شد كه سه برگ آن، از جمله ورقه كارشناسي تأييد خط مفقود شده است. عوامل آنها در قوه قضاييه جمهوري اسلامي ميدانستند كه اگر پرونده نهضت آزادي رو شود، ديگر چيزي برايش باقي نميماند . به هرحال با پيگيري مرحوم حاج احمد آقا، پرونده دنبال شد و آقاي دكتر يزدي چون تهمت زده بود، محكوم به شلاق شد. اينها به دست و پا افتادند كه حكم اجرا نشود، چون در آن شرايط، بدترين وضعيتي كه براي نهضتيها پيش ميآمد، اين بود كه يزدي را بخوابانند و شلاق بزنند! اينطور بود كه مرحوم حاج احمد آقا رضايت داد كه اين حكم را اجرا نكنند. مسئله بسيار روشن و واضح است، منتهي آقاي دكتر يزدي يك ويژگي خاصي دارد و آن اينكه بسيار راحت دروغ ميگويد و چنان قاطعانه و محكم هم دروغ ميگويد كه ممكن است كسي كوچكترين شكي به او نكند. كدهايي را كه در مورد نجف و نوفل لوشاتو و مسير انقلاب داده، بررسي كنيد، ميبينيد كه همه آنها دروغ است. در مصاحبههايش هر چه را كه ويژگي منحصر به فرد و ممتاز جمهوري اسلامي است، به خود نسبت ميدهد. ميگويد تشكيل شوراي انقلاب نظر من بود، دولت موقت نظر من بود، روز قدس را من پيشنهاد كردم، جهاد سازندگي را من پيشنهاد كردم، سپاه پاسداران را من پيشنهاد كردم. من به عمرم چنين آدم دروغگوي شارلاتاني نديدهام. اگر من و آقاي ناصري و آقاي رحيميان و دوستان ديگر مرحله به مرحله همراه امام نبوديم، شايد به شك ميافتاديم كه او دارد راست ميگويد. يكي از حرفهايش اين است كه در نوفل لوشاتو، صبحها كه امام قدم ميزدند، من با ايشان بودم و مسير انقلاب را مرحله به مرحله براي امام تبيين ميكردم! و امام ميگفتند اينها را يادداشت كن و به من بده! از اينجور دروغهاي عجيب و غريب در حالي كه آقاي يزدي حتي يك روز هم صبحها با امام قدم نزده. محل سكونت امام باغچه آقاي دكتر عسكري بود كه دو تا اتاق داشت. يك اتاق كه خود ايشان در آنجا ساكن بود، اتاق ديگر كه ما طلبهها آنجا بوديم. دكتر يزدي اصلاً شبها آنجا نبود. اينها ميرفتند به ساختمان هتل گونهاي كه چند تا اتاق داشت و به آن هتل طويله ميگفتند و شبها آنجا بودند و ساعت 9 صبح ميآمدند. امام نماز صبح و تعقيبات را كه ميخواندند، ميرفتند در اين باغچه قدم ميزدند و تنها هم بودند. ما هم از داخل اتاق ايشان را تماشا ميكرديم. اينها ساعت 9 یا 5/9 ميآمدند. اگر يك نفر حتي ديده كه آقاي يزدي صبح زود با امام مشغول قدم زدن بوده، بيايد بگويد. امام دو هفته اينجا بودند، بعد هم خانه كوچكي براي ايشان و خانوادهشان اجاره شد و ديگر كسي غير از صبيهها و دامادشان آقاي اشراقي كسي آنجا نميرفت و امام هم در ايوان پشت آنجا قدم ميزدند. دروغ به اين واضحي را جوری تعريف ميكند كه همه باور ميكنند و من هم اگر آنجا نبودم، شايد باور ميكردم. بحث شوراي انقلاب و شكلگيري آن را مرحوم شهيد مطهري از ايران آمد و مطرح كرد و امام قبول كردند و اساساً افرادي را كه ايشان اسم ميداد، امام قبول ميكردند. يك روز آقاي دكتر يزدي آمد و به ما گفت كه امام رهبر انقلاب است و صحيح نيست كه صبح و ظهر و شب صحبت و مصاحبه كند. برويم به ايشان بگوييم كه اولاً كمتر صحبت كنند و ثانياً بدون برنامه و به صورت تكراري صحبت نكنند. من گفتم: «اگر تكرار مخل بود، خداوند در قرآن برخي مسايل را پيوسته تكرار نميفرمود. امام معتقد است كه رفتن شاه، بايد در عمق جان مردم نهادينه شود و اين جز با تكرار اينكه «شاه بايد برود»، ممكن نيست. مردم بايد صبح و ظهر و شب بشنوند كه شاه بايد برود. دشمن هم اعصابش به هم ميريزد كه يك نفر دائماً به او بگويد كه تو بايد سرنگون بشوي و بايد بروي. فلسفه تكرار امام اين است.» فلسفه اينكه امام دائماً تكرار ميكردند كه كشور را بايد خودمان اداره كنيم، اين بود كه 2500 سال در گوش اين مردم تكرار شده بود كه كس ديگري بايد برايشان تصميم بگيرد. امام ميخواست بگويد كه تصميمگيرنده خود ما هستيم و لذا اين تكرارها لازم بودند تا مردم باور كنند. تكرارهاي امام فلسفه دارند و بيمعنا نيستند. دكتر يزدي از ما مأيوس شد ودرخاطراتش مينويسد من رفتم به مرحوم مطهري گفتم كه برويم به امام بگوييم كه اين قدر حرفهايش را تكرار نكند. اگر آقاي دكتر يزدي اين قدر اطمينان داشت كه اگر حرفي را به امام بزند، امام قبول ميكند، چرا آمد به من گفت؟ چرا رفت به آقاي مطهري گفت؟ تو كه اين قدر مهمي كه مسير آينده انقلاب را در قدمزدنهاي صبح براي امام تبيين و تعيين ميكني و امام ميگويد بنويس تا من عمل كنم، چرا خودت اين حرف را به امام نزدي؟ معلوم است كه امام اصلاً قبولت نداشت و جرئت نميكردي بروي به امام حرفي بزني. به همين دليل به من گفتي كه قبول نكردم و بعد هم اعتراف ميكند كه به شهيد مطهري گفتم و با همديگر رفتيم و به امام گفتيم. اين آدم دروغگو از امام درس گرفته، منتهي در جهت باطل و سعي دارد با تكرار يك حرف، آن را جا بيندازد...
ناصري: به دنبال صحبتهاي آقاي محتشمي، من هم خاطرهاي به يادم آمد. آقاي يزدي تمام مدت سعي داشت امام را رها نكند. يادم هست وقتي هواپيماي امام در فرودگاه به زمين نشست، ايشان را با يك ماشين بنز كه متعلق به آقايي به اسم حاجي ناصري بود تا سالني كه قرار بود در آن سخنراني كنند، بردند. امام بعد از سخنراني در اتاقي نشستند تا استراحت كنند كه بعد بروند و سوار بليزر حاجي رفيقدوست بشوند. همانجا در فاصلهاي كه امام صحبت ميكردند، عدهاي از جمله شهيد مطهري با اتوبوس به بهشتزهرا رفتند. در هر حال امام آب خواستند و يك نفر رفت سريع آورد و آنجا بود كه من متوجه شدم چقدر حواس حاج احمدآقا جمع است. ايشان بلافاصله ليوان را گرفت و آب آن را خالي كرد و رفت خودش آب آورد و به امام داد. ما همگي خيلي نگران جان امام بوديم. يادم هست چند تا جوان را ديديم كه اوركتتنشان بود و من به شكل تصادفي دستم به يكي از آنها خورد و فهميدم اسلحه دارد. خواستم واكنش نشان بدهم كه آقاي ناطق به من فهماند كه از خودمان هستند. به هر حال رفتيم امام را سوار ماشين كنيم كه يك مرتبه آقاي يزدي دويد جلو و رفت نشست صندلي عقب ماشين. من بودم و مرحوم فردوسيپور و مرحوم خلخالي و مبهوت كه اين چرا اين طور كرد؟ صباغيان هم همه را ميزد عقب كه برود و در ماشين امام بنشيند. امام نگاهي به يزدي كردند و ديدند از جايش تكان نميخورد. ايشان ميدانستند قصه از چه قرار است و اشاره كردند كه يزدي از ماشين پياده شود. ما تا بعد از ميدان آزادي با يك بنز، جلوي امام حركت ميكرديم. در آنجا هجوم جمعيت به قدري زياد شد كه آقاي رفيقدوست انداخت توي فرعيها و رفت، وگرنه نميتوانست حركت كند.
پی نوشت :
1 - تاریخ این نامه 30 بهمن 1366 است.
2 - صحیفه امام خمینی ، جلد 20 ، صفحه 479
3 – امام در پاسخ به نامه وزیر کشور ضمن اشاره به مواردی از خیانتهای نهضت آزادی ، تصریح کردند که «باید با آنها برخورد قاطع شود و نباید رسمیت داشته باشند.» منبع:آرشیو مطالب موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی این مطلب تاکنون 3284 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|