جاي خالي نهضتهاي مردمي در تاريخ نگاري معاصر | در بسياري از آثار و به ويژه در آثاري كه مورخان درباري به دستور پادشاهان يا قدرتمندان محلي تأليف كردهاند، نقش مردمان و نهضتهاي مردمي در تاريخ يا ناديده گرفته شده و يا تحريف شده است. اينگونه مورخان در آثار خود هويت و سنتهاي مردمي و مذهبي مردم را ناديده گرفته و بر زندگي مردمان چشم بستهاند. سعدي گفته بود: «اين كه در شهنامهها آوردهاندـ رستم رويينتن و اسفنديارـ تا بدانند اين خداوندان ملكـ كز بسي خلق است دنيا يادگار» امّا مورخاني كه به دستور «خداوندان ملك» تاريخ مينوشتند و از منظر حاكمان به تاريخ مينگريستند از خلق غفلت داشتند و هرجا كه به ناچار از مردم و حركتهاي مردمي مينوشتند تصويري گژديسه و تحريف شده به دست ميدادند. تاريخ را شرح فتوحات شاهان ميدانستند و تذكره اربابان قدرت و نه بستر حركت مردمان و از اين روي بود كه در اينگونه آثار نشاني از مردم و هويت ملي و مذهبي آنان ديده نميشود.
در عصر مشروطه در جهاننگري ايرانيان به دلايل گوناگون تحولاتي رخ داد و هم در اين زمان بود كه اولين تأثيرات خردگرايي، ليبراليسم و ناسيوناليسم از فرهنگ اروپاي غربي به ايران راه يافت و اين نگرش تأثير خود را بر تاريخ نويسي ايران نيز برجاي گذاشت. آشنايي با فرهنگ غربي توجه تاريخنويسان ما را به مطالعة زندگي مردمان برانگيخت و آنان را با شيوههاي علمي و عيني تحقيق و بررسي در تاريخ آشنا كرد، اما تقليد از الگوها و قالبها انديشة غربي را نيز رواج داد و قوالبي را پديد آورد كه مورخان ما را از ديدن بسياري از واقعيتهاي جامعة ما بازداشت. برخي از غربيان به تاريخ معاصر ايران پرداختند و در اين زمينه آثاري نوشتند. اينان به دو گروه مأموران مستقيم استعمار و محققان مستقل تقسيم ميشوند، امّا هر دو گروه قالبها ليبراليسم غربي را بر تاريخ ايران تحميل كردند و از آن منظر به تحليل و بررسي و داوري برخاستند. از ايرانياني كه به نگارش تاريخ معاصر در اين دوره پرداختند گروهي از اعضاء فراماسونري بودند و گروهي مستقل و داراي گرايشات ملي گرايانه. فراماسونرها ايران را در وابستگي به قدرتهاي سلطهگر غربي ميخواستند و هواخواه تقليد مطلق از الگوهاي غربي بودند. مورخان مستقل گرچه آرزوي استقلال كشور را در سر داشتند امّا از نظر فكري و فرهنگي از ليبراليسم و خردگرايي غربي متأثر بوده و در همان قالبها و از همان منظر به جامعه خودي و تاريخ ما مينگريستند. اينان را ميتوان اسلاف مليوني دانست كه در دهههاي بعدي در صحنة سياسي ايران فعال شدند. چند اثر مهم تاريخي اين دوره از آن جمله تاريخ مشروطه و تاريخ 18 ساله آذربايجان، تاريخ بيداري ايرانيان، تاريخ احزاب سياسي، زندگي احمدشاه و تاريخ مشروطه و تاريخ 25 ساله ايران حسين مكّي را اين گروه نوشتند. در آثار اينان نيز نقش مردم و هويت مذهبي آنان اغلب ناديده گرفته ميشد.
با كودتاي 1299 رضاخان و استقرار ديكتاتوري او از 1304 به بعد دستاوردهاي انقلاب مشروطه در عرصه آزاديهاي مدني و اجتماعي و سياسي بر باد رفت. ديكتاتوري رضاخاني با تكيه بر انگلستان و در اواخر آلمان ميكوشيد تا با اعمال سركوب فيزيكي و خشونت و زور جامعة ايراني را به تقليد از جوامع غربي وادار كند. ديكتاتوري رضاخاني كه در قالب سلطاني مستبد جلوه ميكرد، توجيه ايدئولوژيك و فرهنگي خود را در وطنپرستي و ناسيوناليسم افراطي و شوونيسم ميجست و براي مشروعيت بخشيدن به نظام ستمشاهي و ديكتاتوري و برانگيختن احساسات شوونيستي، ايران قبل از اسلام و نظام شاهنشاهي را تبليغ كرده و به عنوان الگوي مطلوب و متناسب با جامعة ايراني معرفي ميكرد. بر بستر اين تفكر بود كه موجي تازه در تاريخنويسي ايراني پديد آمد كه به تاريخ ايران قبل از اسلام ميپرداخت و آن را چون «عصر طلايي» و دوران عزت و اقتدار و پيشرفت ايرانيان در پرتو نظام شاهنشاهي معرفي ميكرد. توجه به تاريخ ايران قبل از اسلام در اين دوره زمينهاي براي ترجمه و تأليف كتابهايي دربارة ايران قبل از اسلام فراهم كرد كه از آن ميان ميتوان به كتاب مشيرالدوله پيرنيا، آثار ابراهيم پورداود، ذبيحالله سپهري، دكتر محمد معيني، دكتر زرين كوب، رضا زاده شفق، پيرنيا و... اشاره كرد.
منبع : گفتگو با تاريخ ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، بخش مقدمه این مطلب تاکنون 3304 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|