ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 44   تيرماه 1388
 

 
 

 
 
   شماره 44   تيرماه 1388


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
چگونه به هويدا و علم سيلي زدم

اظهارنظرها، بدگويي‌ها و افشاگريهاي سران رژيم شاه عليه يكديگر زماني كه منافع هر يك توسط ديگري در معرض خطر قرار مي‌گرفت شنيدني و خواندني است. آنچه كه ذيلاً از نظر خوانندگان گرامي مي‌گذرد اظهارنظر اردشير زاهدي داماد شاه و آخرين سفير وي در آمريكا عليه امير اسدالله علم و اميرعباس هويدا است.
* * *
يكي از دشمنان قسم خورده من كه هميشه با او كشمكش و جنگ و گريز و رقابت پنهان داشتم امير اسدالله علم يار غار شاهنشاه بود كه به واسطه بي‌شخصيتي ممتاز و منحصر به فردش مورد توجه اعليحضرت بود و شايد كمتر كسي بداند كه او نه وزير دربار شاهنشاهي بلكه وزير خلوت شاهنشاه بود و وظيفه‌اش جور كردن بساط عيش و عشرت براي اوقات فراغت اعليحضرت بود!
تا موقعي كه من داماد اعليحضرت نشده بودم سعي و كوشش افرادي مانند اسدالله علم، حسين علاء(1) و تيمور بختيار(2) و امثال آنها اين بود كه هر طور هست پاي مرا از دربار قطع كنند. هر يك از اين افراد براي دشمني با من دلايل خاص خودشان را داشتند. مثلاً آقاي علم به اين فكر بود كه دختر پادشاه را براي يكي از اقوام نزديك خودش خواستگاري كند تا از طريق اين وصلت ارتباط او با شاه قوي‌تر شود و بر ميزان نفوذ او در دربار و حاكميت افزوده گردد.
آقاي علم ذاتاً ناسازگار بود و چشم ديدن هر كس را نداشت. او به علت حسادت با هر كسي كه مورد توجه شاه قرار مي‌گرفت بي‌دليل و بيهوده از در دشمني و مخالفت برمي‌آمد، درست اخلاق زنها را داشت كه چشم ديدن هوو را ندارند!
موقعي كه در سال 1336 كار ازدواج من با والاحضرت شهناز صورت جدي به خود گرفت علم وقاحت را به جايي رساند كه به شاهنشاه گفته بود اردشير زاهدي معتاد به مصرف مواد مخدر است!
بنده داماد اعليحضرت شدم و به دستور ايشان به كار در وزارت امور خارجه پرداختم و در سال 1338 به اتفاق همسرم به ايالات متحده رفتم و در آنجا بود كه فهميدم اعليحضرت با انتصاب بنده به عنوان سفير ايران در آمريكا خواسته‌اند تا من از محيط سراسر رقابت تهران دور باشم. من قريب دو سال را در اروپا و آمريكا با وضعيتي كه يك سفير سيار دارد گذراندم و به رتق و فتق امور دانشجويان ايراني سرگرم بودم. در آن زمان پدرم كه از سال 1339 در سوئيس زندگي مي‌كرد گاه به ديدار ما مي‌آمد و يا ما به ديدار او در ژنو مي‌رفتيم. در تمام اين ملاقات‌ها والاحضرت شهناز حضور داشتند و صحبت‌هاي من و پدرم در مورد مسائل خانوادگي و يا حل و فصل امور مربوط به املاك ايشان در ايران و كلاً صحبت‌هاي غيرسياسي بود. اما بعداً از طريق يك منبع موثق مطلع شدم كه آقاي اسدالله علم به شاهنشاه گفته است اردشير در ملاقات‌هايي كه با پدرش در ژنو (سوئيس) داشته راههاي بازگشت پدرش به قدرت را بررسي كرده است!
آن موقع علم رئيس املاك سلطنتي بود اما چون وسايل خوشگذراني شاهنشاه را فراهم مي‌آورد مورد توجه اعليحضرت بود، او هم از اين موقعيت استفاده كرده و ضمن نزديك كردن خود به شاهنشاه با پشت هم‌اندازي و دروغ و بدگويي از اين و آن مخالفان و رقباي خود را از صحنه خارج مي‌كرد و اين منتهاي نامردي بود.
اصولاً در مورد اسدالله علم بايد بگويم كه او نمونه يك نامرد واقعي بود و به هيچ نشانه مردي و مردانگي پايبند نبود و حتي موقعي كه زنش به او گفته بود چرا اين همه دوست دختر مي‌گيرد و به او خيانت مي‌كند علم در پاسخ به او گفته بود تو هم آزاد هستي كه دوست پسر بگيري و خوش باشي!
شما خاطرات او را كه بخوانيد مي‌بينيد خودش هم با وقاحت و بي‌شرمي اين مطالب را در ضمن خاطراتش آورده است!
به هر حال موقعي كه به ايران بازگشتم در اولين برخورد كشيده محكمي زير گوشش نواختم كه صداي آن در همه دربار پيچيد و حتي انعكاس آن از ديوارهاي كاخ هم گذشت و همه مردم ايران به زودي مطلع شده و هنوز هم كه بيش از چهل سال از نواختن آن كشيده گذشته است رجال قديمي ايران از اثر آن صحبت مي‌كنند!
بايد بگويم كه اسدالله علم به خون من تشنه بود اما زورش به من نمي‌رسيد. دعوا و نزاع و رويارويي من و او تا زمان مرگ وي ادامه داشت كه مهم‌ترين و پر سر و صداترين آن در سال 1348 اتفاق افتاد و آن موقعي بود كه اسدالله علم خبري مربوط به يكي از سفارتخانه‌هاي ما در خارج از كشور را بدون اطلاع من به عرض اعليحضرت رسانيده و وقتي من از اين مطلب مطلع شدم تلفن را برداشتم و به او زنگ زدم و مجموعه‌اي از فحش‌هاي آنتيك(!) را خطاب به خواهر و مادر و روح پدر و جد و آبادش نثار كردم.
دعواي ديگر در جريان سفر رسمي اعليحضرت به پاكستان اتفاق افتاد و علم كه با من خصومت و رقابت داشت دستور داد تا نماينده وزارت دربار كه شاهنشاه را همراهي مي‌كرد به هنگام ديدار با رئيس‌جمهور پاكستان جلوتر از سفير قرار بگيرد. اين مطلب موجب عصبانيت من شد و نامه تندي به او نوشتم و در صدر نامه نوشتم كه اين عمل خيانت است و خائن مستحق اعدام است. تمام مشكل علم با من اين بود كه مي‌ترسيد من يك روز نخست‌وزير ايران بشوم. دشمني افرادي مانند علم و منوچهر اقبال و اميرعباس هويدا باعث شد شاه كم كم از من بترسد و دچار وحشت بي‌مورد بشود، در حالي كه من غلام ابدي شاهنشاه بودم و حاليه هم چاكر فرزندان ايشان هستم!
من اگر مي‌كوشيدم در كنار اعليحضرت و نزديك به ايشان باشم فقط براي اين بود كه اطراف ايشان را عده‌اي بي‌شرف احاطه كرده بودند! اگر چه اعليحضرت همايوني بسيار عاقل و فهميده بودند اما تجربه نداشتند و يقيناً گول اين افراد بي‌شرف را مي‌خوردند و از همه مهم‌تر اين خطر هم وجود داشت كه حتي به جان شاه هم لطمه بزنند.
من براي ثبت در تاريخ مي‌گويم كه اسدالله علم جاسوس و نوكر دستگاه اطلاعاتي انگلستان در ايران و بلكه در منطقه بود و همگان مي‌دانند كه علم تنها ايراني بود كه در قرن بيستم از ملكه انگلستان لقب اشرافي لرد Lord گرفت (قبلاً عنوان Sir گرفته بود) موقعي كه علم در سال 1356 درگذشت، ملكه انگلستان و دولت انگلستان اعلاميه رسمي دادند.
اسدالله علم قبل از آن كه ايراني باشد انگليسي بود و تاريخ‌نگاران ايراني به جاي آنكه وقت خود را صرف تحقيق در مورد فحاشي اين يا آن رجل سياسي و تعداد معشوقه‌ها و نوع تفريحات شبانه وي كنند خوب است به مسائل پنهان تاريخ ايران بپردازند تا روشن شود كه خانواده اسدالله علم از سه نسل قبل نوكر انگلستان در منطقه بوده و حتي در تجزيه هرات و بلوچستان و حتي در تجزيه هندوستان هم مشاركت داشته‌اند و براي بيش از دويست سال امنيت مرزهاي مستعمرات انگلستان در شرق ايران به عهده آنان بوده است. خوب است با مراجعه به اسناد و مدارك روشن كنند كه اسدالله علم در جدايي بحرين از ايران چه نقشي داشته است؟
چرا هيچ‌كس سئوال نمي‌كند چگونه املاك علم و خانواده‌اش از تيغ اصلاحات ارضي ششم بهمن در امان ماند؟
املاك وسيع اسدالله علم كه مساحت آن بيشتر از چندين كشور اروپايي بود و از نيمه جنوبي استان خراسان تا سواحل خليج فارس و درياي عمان امتداد داشت چرا مشمول اصلاحات ارضي نشد؟
اسدالله علم با نفوذترين عامل انگلستان در منطقه بود و يادم هست موقعي كه اعليحضرت به انگلستان تشريف آوردند و بنده سفيركبير ايران در لندن بودم موقعي كه با ملكه اليزابت ملاقات كرديم ملكه به محض دست دادن با شاهنشاه قبل از هر چيز از ايشان پرسيدند: «حال دوست ما جناب علم چطور است؟»
آنهايي كه كار سياسي كرده‌اند مي‌دانند من چه مي‌گويم و اين سئوال ملكه انگلستان چه معنايي دارد؟
خوب بنده به يك چنين آدمي فحش مي‌دادم و او را «ديوث» خطاب مي‌كردم آيا من چون فحش مي‌دادم آدم بدي بودم؟!
خوشوقتم كه خاطرات سياسي اسدالله علم اكنون منتشر گرديده و در اختيار همگان قرار دارد.
آقاي اسدالله علم مشروحاً ماجراهاي مربوط به قوّادي و پااندازي خود براي اعليحضرت را شرح داده و به آن هم افتخار كرده‌اند!
همه كساني كه از دور و نزديك مرا مي‌شناخته و مي‌شناسند مي‌دانند كه اينجانب در اين امور بسيار متعصب هستم و اعليحضرت شخصاً چند بار به من فرمودند از زرنگي تو خوشم مي‌آيد كه رفيقه اشخاص را از دستشان درمي‌آوري ولي خودت به كسي پا نمي‌دهي!
يك نكته ديگر اين بود كه بيش از نود درصد رجال عمده كشور و مديران مياني كشور و حتي فرماندهان نظامي (كه مطابق قانون حق عضويت در مجامع سياسي را نداشتند) عضو فراماسوني بودند و اعليحضرت نمي‌توانست و قادر نبود كه همه آنها را كنار بگذارد! بنده به عنوان يك نفر وارد در امور سياسي ايران (حداقل از سال 1330 شمسي كه 25 سال تمام در كنار پادشاه كشور بوده‌ام و از جزئيات مسائل پشت پرده آگاهي كامل دارم بايد بگويم انگليسي‌ها در ايران ريشه‌دار هستند و حداقل از چهارصد سال قبل (مطابق اسناد موجود) به تربيت كادرهاي سياسي در كشور ما دست زده‌اند.
من از آن دسته آدم‌هاي بدبين نيستم كه همه چيز را زير سر انگليسي‌ها مي‌دانند اما بر اساس تجربيات طولاني در فعاليت‌هاي سياسي و دسترسي به اسناد سري و فوق محرمانه و معاشرت با عوامل انگليس در ايران مي‌خواهم عرض كنم كه در حكومت ايران افرادي بودند كه بيشتر از آنكه خود را ايراني بدانند انگليسي مي‌دانستند. سردسته اين افراد امير اسدالله علم بود كه از ملكه انگلستان لقب شواليه گرفته بود و لقب‌‌هاي تشريفاتي نظير لرد و سر و همه اينها را داشت.
خانواده علم نسل اندر نسل خدمتگزار دولت بريتانيا بودند و وظيفه آنها حفظ امنيت جنوب خراسان و سيستان و بلوچستان (سرحدات هند انگليس – پاكستان امروزي) بود.
* * *
اميرعباس هويدا دو عيب بسيار بزرگ داشت. اول از همه اين كه فوق‌العاده جاه‌طلب و تا مرز ديوانگي شيفته قدرت و خودنمايي بود. دومين ويژگي ناپسند هويدا، حسودي او بود. هويدا فوق‌العاده حسود بود و مايل بود به تنهايي كانون توجه اعليحضرت باشد و اصلاً تحمل ديدن محبت اعليحضرت به ديگران را نداشت.
او در طول سيزده سال حكومت منحوس و ايران‌برانداز خود به جاي پرداختن به امور مملكت و استفاده از موقعيت ممتاز و تاريخي افزايش نرخ نفت كه سود خارق‌العاده‌اي را نصيب ايران كرد، وقت و انرژي خود را صرف از ميدان به در بردن رقباي احتمالي خود مي‌كرد و در اين رهگذر تا آنجا پيش رفت كه حتي عطاءالله خسرواني دبيركل حزب ايران نوين و دوست قديمي‌اش را كه مورد توجه اعليحضرت قرار گرفته بود از صحنه سياسي كشور خارج و خانه نشين كرد.
من هميشه معتقد بوده و هستم كه يك نفر بيمار جنسي كه نمي‌تواند به طور طبيعي و نرمال غرايز جنسي خود را ارضاء كند، نبايد اداره امور يك مملكت و يك ملت را به عهده بگيرد.
علت اين مطلب كاملاً واضح است و نياز به توضيح من ندارد. همه دانشمندان و اطباي بيماري‌هاي روحي و رواني پس از تحقيقات طولاني به اين نتيجه رسيده‌اند كه اين‌گونه بيماران روحي و رواني ناخواسته تمايلات بيمارگونه خود را در تصميم‌گيريهاي روزمره خود تسري مي‌دهند.
اكنون كه بيش از دو دهه از سقوط سلطنت پهلوي مي‌گذرد گروهي از محققين تاريخ سياسي و عده‌اي از نويسندگان و جمعي از سياستمداران حكومت سابق به اين نتيجه رسيده‌اند كه سوء مديريت و خلافكاري‌هاي هويدا و دار و دسته‌اش زير پاي رژيم را خالي كرد و مردم را رودرروي حكومت قرار داد.
بنده هفت سال قبل از انقلاب يعني در تيرماه سال 1350 در جلسه‌اي كه خدمت شاه شرفياب بودم خدمت ايشان عرض كردم كه خيانت‌هاي آقاي هويدا دست كمي از مصدق ندارد و دولت هويدا براي كشور خطرناك است. شهبانو فرح در آن جلسه حضور داشتند و مي‌توانند شهادت بدهند.(3)
اكنون مي‌خواهم براي نخستين بار پاسخ چند سئوال تاريخي را بدهم تا معلوم شود چرا هويدا از بهمن ماه سال 1343 تا مردادماه سال 1356 براي مدت 13 سال در رأس دولت ايران باقي ماند.
مهم‌ترين عامل باقي ماندن هويدا در قدرت اين بود كه او به هيچ‌كدام از اعضاي خانواده پهلوي و ديبا «نه» نمي‌گفت.
تا قبل از نخست‌وزيري هويدا اعضاي خانواده پهلوي و ديبا در گرفتن امكانات دولتي مشكل داشتند ولي هويدا به دفتر مخصوص شاه، دفتر مخصوص فرح، دفتر مخصوص ملكه مادر، دفتر مخصوص والاحضرت اشرف و سايرين هر چه مي‌خواستند مي‌داد. او براي گريز از قانون راه‌حل جالبي پيدا كرده بود.
كساني كه در دولت كار كرده‌اند مي‌دانند كه نخست‌وزير و وزرا هر يك بودجه ويژه‌اي در اختيار دارند كه مي‌‌توانند بدون رسيد و بدون حساب و كتاب از آن استفاده كنند.
ما حتي در اختيار سفراي خودمان در خارج از كشور هم اين پول را قرار مي‌داديم تا دست آنها در هزينه كردن باز باشد. اين بودجه مخصوص آن بود كه نخست‌وزير دستش باز باشد و اگر به مسافرت رفت و فرماندار و يا استاندار كسر بودجه داشتند و يا مردم يك منطقه نيازي خارج از برنامه داشتند به آنها كمك كند. البته در عمل نخست‌وزير و وزرا اين پول را متعلق به خود مي‌دانستند و آن را به جيب مي‌زدند.
هويدا كه نخست‌وزير شد ميزان اين بودجه محرمانه را فوق‌العاده افزايش داد. شانس هويدا اين بود كه در زمان نخست‌وزيري‌اش قيمت نفت افزايش يافت و پول زيادي وارد خزانه مملكت ايران شد. اين پول زياد همه معايب دولت هويدا را پوشاند و هويدا با تزريق پول به افراد و روزنامه‌ها و منتقدان دهان آنها را مي‌بست و حتي حمايت آنها را هم مي‌خريد.
هويدا هر فرد متنفذي از خانواده پهلوي و يا ديبا كه به او مراجعه مي‌كرد و چيزي مي‌‌خواست چند برابر ميزان درخواستي‌اش را به او مي‌پرداخت! او در برابر افراد خانواده پهلوي بسيار خاضع و خاشع بود و حتي دست فرزندان والاحضرت اشرف و والاحضرت شمس را هم مي‌بوسيد.
در اينجا بايد بگويم يكي از لطمات بزرگي كه به حيثيت شاهنشاهي پهلوي وارد آمد دخالت افرادي از خانواده پهلوي در امور اقتصادي كشور و بعضاً سوء استفاده‌هاي مالي آنها بود.
اعليحضرت از گذشته اموال شخصي خود و خانواده پهلوي را در بنياد پهلوي متمركز كرده بودند تا دارايي‌هاي شخصي آنها كار بكند و افراد خانواده پهلوي از سود آن منتفع گردند. افرادي مانند والاحضرت شمس پهلوي و يا شاهپور غلامرضا به بودجه دولت ناخنك مي‌زدند و از موقعيت خود سوءاستفاده مي‌كردند.
هويدا در زمان نخست‌وزيري خود نه تنها با اين قبيل سوءاستفاده‌ها مبارزه نمي‌كرد و در برابرمطامع اين افراد نمي‌ايستاد بلكه كار غيرقانوني آنها را هم تسريع مي‌نمود!
مسلم است يك چنين آدمي مورد توجه و محبت و علاقه افراد متنفذ و قدرتمند قرار مي‌گيرد! از همه بدتر اين كه مقامات عاليه دولتي و مناصب حساس مملكتي را به توصيه اين و آن به افراد بي‌لياقت واگذار مي‌نمود.
متأسفانه شهبانو فرح و والاحضرت‌ها اشرف و شمس و ساير خواهران و برادران اعليحضرت جداً از هويدا حمايت مي‌كردند و هويدا با حقه‌بازي، مطبوعات و رجال قديمي و حتي مصدقي‌ها و توده‌اي‌ها را هم با خود همراه كرده و اعليحضرت كه مي‌ديد نداي مخالفي در ايران به گوش نمي‌رسد اين آرامش را به حساب موفقيت دولت هويدا مي‌گذاشت. در حالي كه حقيقت چيز ديگري بود.
هويدا به وزارت اطلاعات دستور داده بود به مطبوعات طرفدار او پولهاي سخاوتمندانه‌اي از طريق آگهي‌هاي دولتي و سوبسيدهاي گوناگون داده شود و در مقابل مطبوعات مخالف او تعطيل شوند.
بدين ترتيب مطبوعاتي كه از هويدا تعريف و تمجيد مي‌كردند باقي ماندند و به منظور گرفتن پول و امكانات بيشتر هر روز بيش از روز قبل از هويدا و دولت او تعريف و تمجيد مي‌كردند.
هويدا همچنين رجال سياسي بازنشسته و مخالفان سابق و سياسيون جبهه ملي و ملي‌گراها و امثال آنها را وارد فعاليت‌هاي اقتصادي كرد و كساني كه تا قبل از دولت حسنعلي منصور عليه رژيم سلطنتي توطئه مي‌كردند زير چتر وزارت صنايع و معادن جمع شدند تا از كمك‌هاي سخاوتمندانه هويدا براي ايجاد كارخانجات صنعتي و مؤسسات اقتصادي بهره‌مند شوند!
توده‌ايها و كمونيست‌هاي سابق را هم در مؤسسات دولتي و شبه دولتي گرد هم آورد و با حربه پول آنها را به كار گرفت.
هدف هويدا اين بود كه تا زنده است بر مسند نخست‌وزيري باقي بماند. در پيگيري اين هدف هويدا امتيازات فراواني به دولت‌هاي عمده جهان مي‌داد كه من بعضي از اين امتيازات را مخالف منافع ملي ايران مي‌ديدم كه اوج آن درگيري من با اميرعباس هويدا بر سر مسئله استقلال بحرين از ايران بود.
اگر به صورت جلسات هيأت دولت مراجعه شود همگان خواهند ديد كه من جداً در برابر نخست‌وزير ايستاده و با تجزيه بحرين از ايران مخالفت كرده بودم. حتي در مجلس شوراي ملي در روز قرائت گزارش نماينده سازمان ملل به گريه افتادم و همين گريه كردن من دستاويزي براي هويدا شد تا به اعليحضرت مراجعه كرده و مرا به مخالفت با منويات شاه مملكت متهم نمايد!
بايد عرض كنم كه انتصاب هويدا به نخست‌وزيري اگر چه ظاهراً اتفاقي صورت گرفت اما هويدا نخست‌وزيري بود كه آمريكا، انگلستان و اسرائيل روي او توافق كرده بودند و به همين دليل اعليحضرت با آن كه چند بار كوشيد تا هويدا را كنار بگذارد و من يا اسدالله علم و يا هوشنگ انصاري را مأمور تشكيل كابينه نمايد، موفق نشد.
اشكال بزرگ ديگر مسئله دين و مذهب هويدا بود. من چند بار شخصاً به اعليحضرت عرض كردم هيچ خوبيت ندارد در مملكت اسلامي و شيعه يك نفر بهايي نخست‌وزير باشد.
بنده يك نفر متعصب مذهبي نيستم و چون در محيط آمريكا تحصيل و كار، زندگي كرده و با مباني دمكراسي و آزادي‌هاي فردي و شخصي آشنا هستم براي همه مردم حق انتخاب مذهب قائل هستم و معتقدم هركس آزاد است هر ديني را انتخاب كند و هيچ‌كس هم حق تحقير ديگران را به خاطر نوع دين آنها ندارد. اما در مملكتي كه همه مسلمان متعصب شيعه هستند نمي‌توان يك فرد بهايي را به نخست‌وزيري مسلمانان و رياست كابينه گمارد! من روزهاي حكومت پدرم را در سالهاي 1332 و 1333 را به ياد مي‌آورم كه طي آن نهضت وسيعي عليه بهائيان به راه افتاد و حتي عده‌اي به رهبري آقاي فلسفي واعظ مشهور مذهبي به معبد اصلي بهائيان موسوم به حظيره‌القدس حمله كرده و آن را ويران ساختند.
متأسفانه اعليحضرت نه تنها از اين نصايح مشفقانه و دلسوزانه من استقبال نمي‌كردند بلكه مراجعات مكرر من به ايشان سبب بي‌مهري معظم له نسبت به چاكر گرديد و در اين شرايط ايشان هم جانب اميرعباس هويدا را گرفتند.
در سال 1347 شرايطي به وجود آمد كه اعليحضرت تصميم گرفتند جلوي بلندپروازيهاي هويدا را بگيرند.
ايشان در تابستان آن سال هنگامي كه در نوشهر بودند هويدا را خواستند و با او به تندي برخورد كرده و دستور دادند از بار حزبي كابينه بكاهد و بيشتر به فكر اقتصاد باشد.
شاه فرمودند براي اين مملكت يك نفر آدم سياسي كه من باشم(!) كافي است و اگر شما نمي‌توانيد اين را بفهميد خوب است كنار برويد.
موضوع اين است كه هويدا در مسافرت به آمريكا پايش را از گليمش بيشتر دراز كرده و مانند يك رئيس كشور عمل كرده بود، و شاه از اين مطلب ناراحت بود.
من هميشه معتقد بوده و هستم كه هم اعراب فلسطين و هم كليميان فلسطين حق زندگي و داشتن كشور مستقل خود را دارند و عقيده برترم اين بوده و هست كه اعراب فلسطين و كليميان فلسطين بايد يك كشور فدراتيو تشكيل بدهند و داراي يك ميهن مشترك به صورت كنفدراسيون باشند.
اما عقيده آقاي اميرعباس هويدا و بعضي از همفكرانش اين بود كه اعراب دشمن تاريخي ايران و ايرانيان هستند و در خاورميانه فقط سه كشور غير عرب ايران، تركيه و اسرائيل وجود دارند كه بايد بر عليه اعراب متحد شوند.
هويدا اين فكر را در مخيله اعليحضرت جا انداخته بود و هر كجا مي‌نشست مي‌گفت اسلام دين اعراب است و ما بايد به فكر بازگشت به خويش باشيم و اديان باستاني خود را احياء كنيم!
در دوران نخست‌وزيري هويدا آمد و شد اسرائيلي‌ها به ايران باب شد و ما هميشه از طرف دوستان عرب خود مانند پادشاه اردن هاشمي و پادشاه عربستان سعودي مورد انتقاد قرار مي‌گرفتيم و آنها نسبت به مسافرت محرمانه مقامات بلندپايه دولت اسرائيل به ايران گله‌مند بودند.
در اين موقع كه از همه طرف تحت فشار قرار داشتم تنها اميدم اين بود كه والاحضرت شهناز دست از لجبازي برداشته و به خاطر فرزندمان هم كه شده است به ازدواج مجدد راضي شود.
من پس از شنيدن اخبار و شايعات در مورد احتمال ازدواج قريب‌الوقوع والاحضرت شهناز با برادر پادشاه مراكش و اطلاع از اين امر كه شهبانوفرح براي اين ازدواج پادرمياني كرده است به سعدآباد مراجعه و نزد شهبانو فرح رفتم و از اين كم لطفي ايشان به سختي گلايه كردم.
متأسفانه پاسخ شهبانو فرح غيرقابل تصور بود. ايشان كه در زمان دانشجويي و ورود به تهران براي حل مشكل گذرنامه و ارز دانشجويي به ملاقات من آمده و دست روي زانوانش گذاشته و ساكت و مؤدب در حضور من نشسته بود و تقاضاهايش را عنوان مي‌كرد، با لحني عصبي و ضمن به كار بردن الفاظ تند و غيرقابل تصور مرا به فساد اخلاقي متهم كرد و اظهار داشت كه وجود تو (زاهدي) عامل اصلي گرايش اعليحضرت به مجالس شبانه و معاشرت با زنان است.
من با عصبانيت از حضور ايشان مرخص شدم و در جلوي در ورودي كاخ با هويدا كه براي ملاقات با اعليحضرت وارد كاخ مي‌شد مواجه گرديدم و چون از هويدا دل پري داشتم به محض ديدنش كشيده محكمي به گوش او نواختم. (به طوري كه پيپش از گوشه لبش افتاد!)
هويدا پس از كتك خوردن به حضور اعليحضرت شرفياب شده و اجازة مرخص شدن از خدمت مي‌خواهد، و در توجيه اين تصميم مي‌گويد: «من نمي‌توانم رئيس دولتي باشم كه آقاي زاهدي در حضور ساير اعضاي كابينه به من فحش ناموسي مي‌دهد و كشيده به گوشم مي‌نوازد!»
آن طور كه معينيان تعريف مي‌كرد شهبانو فرح در آن جلسه حضور داشته و از هويدا دفاع مي‌كند و به اعليحضرت توصيه مي‌كند تا مرا (زاهدي) امر به استعفا كند. بار ديگر در پيشگاه تاريخ شهادت مي‌دهم كه اگر حمايتهاي بي‌دريغ شهبانو فرح از هويدا نبود در سال 1347 اعليحضرت در صدد كنار گذاشتن هويدا بودند.
پس از اين وقايع اعليحضرت چاكر را احضار و فرمودند: «چرا توي گوش هويدا زديد؟»
مطالبي را عرض كردم. ايشان داستانهاي ضد و نقيضي را تعريف كردند و از جمله اظهار داشتند الآن در مصر جمال عبدالناصر سر كار است كه اساس كارش را دشمني با ايران گذاشته و با عراق هم مشكلات خطرناكي داريم و هويدا موفق شده است حمايت غرب از ايران در مواجهه احتمالي با مصر و عراق را فراهم آورد و هويدا خيلي مورد احترام و علاقه اسرائيلي‌ها است و اگر ما درگير جنگ با اعراب شويم اسرائيل به حمايت ما وارد جنگ خواهد شد و...
داستانهايي كه اعليحضرت تعريف مي‌كردند براي من قابل فهم و قبول نبودند. معهذا با ادب تمام آنها را تا به آخر گوش كردم و در پايان عرض كردم حالا امر ملوكانه در مورد وضعيت حقير چيست؟
اعليحضرت فرمودند ما صلاح مي‌دانيم شما يك مدت از ايران دور باشيد و به امورات ما در خارج از كشور بپردازيد.
ايشان با رفتن من به انگلستان مخالفت كردند و فرمودند در حال حاضر واشنگتن براي ما در درجه اول اهميت است و بهتر است شما به سفارت ايران در ايالات متحده برويد.
بنده همزمان با تصدي سفارت ايران در آمريكا سفير آكروديته ايران در مكزيك و پرو و السالوادور بودم و به اين ترتيب مسئوليت بزرگي را به عهده گرفتم كه تا انقلاب اسلامي سال 1357 ادامه داشت.
بنده در آمريكا هم از دشمني و عداوت هويدا در امان نبودم و به ويژه برادر او به نام فريدون هويدا كه نماينده دائمي ايران در سازمان ملل متحد بود اقدامات موازي با اقدامات سفارت ايران در واشنگتن انجام مي‌داد و بنده مجبور بودم انرژي و اوقات خود را صرف خنثي كردن اقدامات مخرب او نمايم.
علت موفقيت هويدا و باقيماندن او در پست نخست‌وزيري براي مدت طولاني كه او را ركورد شكن همه نخست‌وزيران تاريخ ايران كرد اين بود كه در برابر اعليحضرت تسليم محض بود و اصلاً نمي‌توانست «نه» بگويد!
او حتي موقعي كه قرار شد به زندان برود و اعليحضرت به او پيشنهاد كرد براي خوابيدن سر و صداها مدتي در زندان دژبان اقامت كند با خوشرويي اين امر را پذيرفت!
من به خود هويدا و به وزراي اقتصادي او بارها هشدار دادم كه مواظب تورم Infletion باشند اما هويدا احمقانه ميگفت جيبم سنگينه، كمي پول مي‌خواد!
هويدا درآمد نفتي عظيم مملكت را صرف امور تجملي كرد و اصلاح‌طلبي و تجددطلبي او سطحي و روبنايي بود.
در تظاهر به مدرنيسم هيچكس مانند هويدا عمل نمي‌كرد. در اين شرايط فساد مالي اجتناب‌ناپذير بود. در خريدهاي كلان خارجي كه انجام مي‌شد بلااستثنا از خارجي‌ها پورسانت مي‌گرفتند. متأسفانه هويدا و اطرافيانش مي‌دزديدند و مردم اين دزدي‌ها را به حساب شاه مملكت مي‌گذاشتند و مي‌گفتند همه اينها از شاهه!
وزراي فاسد كابينه ضعيف هويدا به منظور دريافت پورسانت به خريدهاي غيرضروري مي‌پرداختند. مثلاً در حاليكه بازار قند و شكر در كشور اشباع بود ده‌ها كشتي حامل شكر در آب‌هاي خليج فارس منتظر نوبت پهلوگيري در اسكله و تخليه بار خود بودند و گاهي اين نوبت انتظار دو سال طول مي‌كشيد و كشتي‌ها چندين برابر ارزش محموله خود دمورانژ (خسارت ديركرد تأخير) دريافت مي‌كردند. يا صدها كشتي حامل برنج آن قدر روي دريا باقي مي‌ماندند و موفق به تخليه نمي‌شدند كه برنج در گرماي 45 درجه خليج فارس فاسد مي‌شد و آن را به دريا مي‌ريختند!
بزرگترين ضربات به پيكره رژيم شاهنشاهي را هويدا در طول سيزده سال زمامداري خود وارد آورد و مردم از اينكه مي‌ديدند هويدا دست بهائيان و يهوديان را در همه امور مملكت باز گذاشته ناراضي بودند و دنبال بهانه‌اي براي قيام مي‌گشتند كه اين بهانه را هم خود هويدا به دست آنها داد و با چاپ نامه عليه (آيت‌الله) خميني موجبات شورش عمومي را فراهم آورد!

پي‌نويس‌ها:
1- حسين علاء قبل از كودتاي 28 مرداد وزير دربار بود. بعد از كودتا و متعاقب بركناري سپهبد فضل‌الله زاهدي از نخست‌وزيري در فروردين 1334 نخست‌وزير شد. دو سال بعد از نخست‌وزيري كناره گرفت و مجدداً وزير دربار شد. در 1342 از وزارت دربار بركنار و سناتور شد و در تير 1343 درگذشت.
2- تيمور بختيار اولين رئيس ساواك كه در 1340 پس از شكست در احراز مقام نخست‌وزيري مبارزه با دولت اميني را آغاز كرد، سپس به خارج از كشور تبعيد شد و در تبعيدگاه در صدد مبارزه با رژيم شاه برآمد و نهايتاً در مرداد 1349 در عراق توسط ساواك به قتل رسيد.
3- فرح پهلوي در كتاب خاطراتش تحت عنوان: «زندگي من» و يا «هزار و يك روز من» به اين مطلب اشاره كرده و گفته كه اردشير زاهدي هميشه با هويدا مخالف بود و او را براي رژيم خطرناك مي‌دانست. مادر فرح پهلوي (فريده ديبا) هم در كتاب مشهور و جسورانه‌اش به نام: «دخترم فرح» صحنه‌هايي از دعوا و رقابت‌هاي زاهدي و هويدا را تصوير كرده است.
به نقل از:
25 سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي، انتشارات عطائي، تهران، 1381

این مطلب تاکنون 7209 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir