ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 40   اسفندماه 1387
 

 
 

 
 
   شماره 40   اسفندماه 1387


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
نقد كتاب
‌«خاطرات و اسناد سپهبد رزم آرا»

كتاب «خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلي رزم آرا» عنوان اثري است كه توسط نشر شيرازه در سال 1382 چاپ و منتشر شده است. اين كتاب كه به كوشش آقايان كامبيز رزم‌آرا و كاوه بيات در 5 فصل تنظيم شده حاصل يادداشتهايي است كه سپهبد رزم‌آرا از خاطرات خود بر جاي گذارده است.
علي‌رزم‌آرا در سال 1280خ. در تهران به دنيا آمد. بعد از سپري شدن دوران طفوليت، يك سال به مكتب‌خانه ملاباشي رفت و سپس تحصيلات ابتدايي را در مدرسه اقدسيه در پامنار و تا كلاس هفتم در مدرسه انتصاريه گذراند. در ادامه در مدرسه آليانس كه متعلق به صهيونيستها بود ثبت‌نام كرد، اما نتوانست از عهده درسهاي آنجا برآيد؛ لذا بعد از سه سال ناگزير به «مدرسه نظام» مشيرالدوله رفت و در سال 1299 همزمان با كودتاي رضاخان با درجه ستوان دومي از آنجا فارغ‌التحصيل گشت. در سال 1301 با درجه ستوان يكمي به آجوداني فوج پهلوي رسيد و سپس با درجه سرواني به فرانسه رفت و دو سال در مدرسه سن سير دوره ديد. در بازگشت به ايران در سال 1306 با درجه سرگردي فرمانده هنگ منصور و در سال 1311 با درجه سرهنگي فرمانده تيپ مستقل لرستان شد. وي در خرداد 1316 ضمن تدريس در دانشگاه جنگ به رياست دايره جغرافيايي ارتش منصوب گشت. در سال 1318 با عنوان سرتيپي به شوراي عالي جنگ راه يافت. بعد از سوم شهريور، فرماندهي لشكر يك به وي واگذار شد. مدت كوتاهي بعد با حفظ سمت، فرماندهي آمادگاه تعليماتي ارتش را نيز بر عهده گرفت. در سال 1322 رياست وي بر ستاد ارتش دو ماه بيشتر به طول نينجاميد. در اسفند 1322 بعد از مدت كوتاهي تصدي رياست دفتر نظامي محمدرضا، به فرماندهي دانشكده افسري منصوب شد. در سال 1323 به درجه سرلشكري نايل آمد و مجدداً به رياست ستاد ارتش رسيد. رزم‌آرا در خرداد 1324 از سوي شاه منتظرخدمت شد و تا چهارده ماه بعد كه از سوي دولت قوام دعوت به كار شد، در خانه تحت‌نظر بود. بعد از چند مأموريت به كردستان، در 11 تير 1325 براي چندمين بار به رياست ستاد مشترك ارتش رسيد و تا زمان نخست‌وزيري (پنجم تيرماه 1329) در اين سمت باقي ماند. رزم آرا روز 16 اسفند 1329 در مسجد سلطاني كشته شد.
كتاب خاطرات رزم آراتوسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران مورد نقد و بررسي قرار گرفته است . با هم اين نقد را ميخوانيم :
«خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلي رزم‌آرا» كه چهار بخش كاملاً مجزا دارد (روايت خاطرات، يادداشت تدوينگر آقاي كاوه بيات، گزارش سفر به اروپا، اسناد و مدارك) در نگاه اول، به لحاظ حجم بخشهاي مختلف كتاب و اهميت آنها به هيچ وجه موزون به نظر نمي‌رسد. اين نقيصه با توقف روند خاطره‌نگاري صاحب اثر در سال 1324، بسيار پررنگ مي‌شود، به ويژه اينكه تدوينگر، كه مسئوليت روايتگري زندگي سياسي اين دوران پراهميت زندگي رزم‌آرا را تا مرگ وي به عهده گرفته، در صدد برنيامده تا با ارائه توضيحات ضروري و مورد نياز خواننده توازان لازم در حجم بخشهاي كتاب ايجاد كند. لذا از آنجا كه اين اثر مهمترين فراز از زندگي رزم‌آرا، يعني دوران نخست‌وزيري وي، را پوشش در خور نمي‌دهد نمي‌تواند در ابهام‌زدايي از چگونگي واگذاري مسئوليت تشكيل كابينه به فردي كه محمدرضا پهلوي به شدت نگران قدرت گرفتنش در ارتش بود و سپس چگونگي زمينه‌چيني‌ها براي حذف فيزيكي اين چهره سرشناس نظامي، كمترين تأثيري داشته باشد. بايد اذعان داشت برخلاف انتظار بحق خواننده، مطالعه اين كتاب به حل هيچ يك از ابهامات فراوان مقطع قبل از روي كار آمدن دولت دكتر مصدق و شكل‌گيري نهضت ملي شدن صنعت نفت كمكي نمي‌كند و خواننده اثر هنگام مطالعه فصل پنجم كتاب با عنوان «در راه سياست»، اين عدم سنخيت حجم فصل‌ها را با اهميت دوران مختلف زندگي رزم‌آرا اتفاقي نمي‌پندارد. اين فصل كه توسط تدوين كننده بر كتاب افزوده شده مي‌توانست محققانه و مبسوط، بسياري از پيچيدگي‌هاي اين دوران را روشن سازد، اما وي با عنايتي خاص متعرض فصل پاياني زندگي رزم‌آرا نشده و ترجيح داده با آوردن عبارتي كه بدان اشاره مي‌كنم انتظارات خوانندگان اثر را بي‌پاسخ گذارد: ‌«با انتصاب رزم‌آرا به نخست‌وزيري در تيرماه 1329 سرگذشتي كه اين مجموعه يادداشت‌ها و ملاحظات سعي در بيان آن داشت از چهارچوب محدود و مشخص «خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلي رزم‌آرا» خارج شده، در عرصه‌اي از تحولات سياسي كشور تداوم يافت كه ابعاد كلي آن شناخته‌تر از آن است كه نيازي به شرح و توضيح بيشتر داشته باشد.» واقعيت آن است كه فعل و انفعالات بين سالهاي 24 تا 29 در ارتباط با رزم‌آرا نه تنها شناخته شده نيست، بلكه مي‌بايست آن را ايامي از تاريخ معاصر دانست كه پيچيدگي‌هاي بسيارش همچنان در هاله‌اي از ابهام باقي مانده است. آنچه نمي‌توان در آن ترديد داشت اينكه سپهبد رزم‌آرا در چارچوب رقابتها و تعاملات شكننده قدرت پرسابقه مسلط بر ايران و قدرت تازه به ميدان آمده بر مصدر نخست‌وزيري نشانده شد، زيرا نماينده اين دو قدرت، يعني محمدرضا پهلوي، بشدت به افزايش قدرت وي حساس بود و به درستي خوف آن داشت كه اين نظامي توانمند در مقطعي جايگزين وي شود. نبايد از نظر دور داشت در چند مقطع بعد از خارج ساختن رضاخان از كشور و به پادشاهي رساندن فرزند وي، بحث عدم كفايت اين پادشاه جوان در محافل سياسي به طور جدي مطرح شد، اما برخي معتقدند همين در خوف و رجا قرار دادن پهلوي دوم موجب مي‌شد كه وي هيچ‌گونه مقاومتي در برابر خواسته‌هاي بيگانگان از خود بروز ندهد. اين شيوه قدرت‌هاي مسلط، قرباني شدن افراد كارآمدتر از پادشاه منتخب بيگانه را در پي داشت. به اين ترتيب قوام‌السلطنه، رزم‌آرا، علي اميني و... بعد از قرار گرفتن در كانون بازي سياسي، منزوي يا كشته مي‌شدند. حذف فيزيكي رزم‌آرا هرچند برحسب ظاهر توسط معارضان قدرتهاي مسلط بر كشور صورت گرفت، اما اين سكه رويه ديگري نيز داشت كه به هر دليل، تنظيم كنندگان اين اثر مايل به عيان شدن آن نبوده‌اند. از جمله موضوعاتي كه مي‌تواند به علاقه‌مندان تاريخ در روشن شدن ابهامات كمك شايان نمايد درك چگونگي رقابت شديد قدرتهاي خارجي در ايران بعد از شهريور 1320 است. وحشت از پيروزي‌هاي پياپي هيتلر موجب رضايت لندن به حضور نظامي متفقين در ايران شد. همين امر زمينه به چالش كشيده شدن قدرت بلامنازع اين كشور در ايران را بعد از پايان جنگ جهاني دوم به ويژه از سوي آمريكا فراهم ساخت. روس‌ها نيز كه حاضر نبودند بدون دريافت امتياز نفت شمال (مشابه انگليسي‌ها در جنوب) به نفوذ رسمي و مداخلات خود در مناطق شمالي كشور پايان دهند با ترفند قوام‌السلطنه بدون دريافت امتيازي چشمگير و پايدار از صحنه رقابت كنار گذشته شدند. در اين ميان آمريكايي‌ها كه توانسته بودند بسياري از دولتمردان وابسته به غرب را از زير چتر تشكيلاتي انگليس خارج و به سوي خود جلب كنند حاضر نبودند سلطه لندن بر نفت ايران آن‌گونه كه در دوران پهلوي اول بود ادامه يابد. انگليسي‌ها نيز به سهولت حاضر نبودند به پذيرش شريكي تازه نفس و قدرتمندتر از خود در اين زمينه تن دهند. اين رقابت شديد از جمله در تلاش براي به روي كار آوردن سياستمداران بومي وابسته به هر يك از دو كشور تجلي مي‌يافت. كوتاهي عمر دولتهاي اين دوران نمادي از اين‌گونه درگيري‌هاي شديد پشت پرده به حساب مي‌آمد. حتي بعد از كودتاي 28 مرداد تا زماني كه انگليس به پذيرش برتري و سروري آمريكا تن نداد كارشكني عوامل آنان عليه يكديگر بروز مي‌يافت. براي نمونه، جعفر شريف‌امامي در خاطراتش شمه‌اي از اين رقابت‌ها را بطور غير مستقيم بازگو مي‌كند. كابينه وي كه سلطه انگليس را نمايندگي مي‌كرد در جريان تظاهرات معلمان به سردمداري منوچهر گنجي (از وابستگان به آمريكا) سقوط كرد: «صبح كه ساعت هفت پشت ميز كارم بودم، تلفن كردم به نصيري صبح زود آنجا نبود. بعد هفت و ربع و هفت و نيم شد و با او تماس گرفتم گفتم: «آمبولانس فرستاديد كه جنازه را ببرند؟» گفت «فرستاديم آمبولانس پيدا كنند و آمبولانس هنوز گير نيامده است.» از اين حرفها من تعجب كردم... از آنجا اطمينان پيدا كردم به اين كه يك دسيسه‌اي در كار است و من بيخود تقلا مي‌كنم. باري جمعيت از خيابان پهلوي راه افتاد به سمت شمال و در سه راه شاه مي‌رفت سمت مجلس موقعي كه مي‌رفتند علوي‌كيا به من تلفن كرد كه يك افسر خارجي سوار جيپ است و مي‌آيد با افرادي در جمعيت تماس مي‌گيرد. گفتم: «آن افسر را توقيف بكنيد». ح ل: يك افسر خارجي با لباس نظامي؟ ج ش: اين طور گفت: نمي‌دانم، بعد پرسيدم كه توقيف كرديد آن شخص را؟ گفت: «نه او رفت و نشد...».(خاطرات جعفر شريف‌امامي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات سخن، سال 80، ص237)
هرچند جناب نخست‌وزير به تابعيت افسر خارجي كه در سازمان دادن به تظاهرات ساقط كننده كابينه‌اش نقش داشته اشاره‌اي ندارد، اما براي كساني كه از رقابت شديد استعمارگر باسابقه و سهم‌خواه نورسيده در دو دهه بيست و سي مطلعند همين اشاره كفايت مي‌كند.
اما در اين زمينه كه رزم‌آرا چگونه و توسط چه قدرتي بر شاه تحميل شد نظرات مختلفي در تاريخ به ثبت رسيده است. اصولاً بايد اذعان داشت قضاوت در اين مورد، ساده نيست و گذشت زمان نيز نتوانسته است چندان كمكي به روشن شدن زواياي تاريك اين موضوع بنمايد. دكتر سنجابي وي را تلويحاً فراماسوني وابسته به فرانسه خوانده است كه جذب لژ انگليس مي‌شود: «بالاخره در يك روز ناگهان منصور استعفا داد و بلافاصله رزم‌آرا به نخست‌وزيري رسيد و كابينه‌اش را تشكيل داد. نكته قابل توجه اين است كه در همين ايام هم فعاليت جديد فراماسونري در ايران صورت مي‌گرفت... علاوه بر تغييراتي كه در كادر فراماسونري در حال احتضار قديم دادند فراماسونري ايران را كه تا آن زمان وابسته به فراماسونري فرانسه بود به فراماسونري انگلستان وابسته كردند و در لوژ جديدي كه به نام همايون تشكيل دادند...».(خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 81، ص112)
البته اين اظهار آقاي سنجابي را نمي‌توان پذيرفت كه «فراماسونري ايران... تا آن زمان وابسته به فراماسونري فرانسه بود»؛ زيرا لژهاي مختلفي از دوران مشروطيت در ايران آغاز به كار كردند كه قدرتمند‌ترين آنها لژ وابسته به انگليس بود؛ به همين دليل نيز لژهاي ضعيف‌تر چون لژ آلمان و فرانسه بعدها برتري لژ انگليس را پذيرفتند. براي نمونه، جعفر شريف‌امامي كه به درجه استاد ارجمندي در لژ وابسته به آلمان رسيده بود بعدها توسط انگليسي‌ها جذب شد و در رأس لژ وابسته به انگليس قرار گرفت: «يكي از پديده‌هاي نوين فراماسونري در ايران پيدايش لژهاي تابع «تحاديه‌ لژهاي آلمان» در ايران است كه بعد از شش سال پذيرفتن «برتري و عبوديت و سروري» لژهاي انگليسي، استقلال خود را [از لژ آلمان] اعلام كردند و سازمان جديدي تحت عنوان «گراند لژ مستقل ايران تشكيل دادند».(فراموشخانه و فراماسونري در ايران، اسماعيل رائين، جلد سوم، ص506) نگاهي كه آقاي سنجابي تلويحاً در مورد رزم‌آرا دارد جبهه ملي به صراحت مطرح مي‌ساخت: «از ديدگاه جبهه ملي، رزم‌آرا عامل خارجي، يعني انگليس بود كه براي تأمين منافع اين كشور و شركت نفت انگليس و ايران بر سر كار آمده بود. اعتقاد جبهه ملي بر اين بود كه او آمده بود تا لايحه ساعد- گس (گس- گلشايان) كه منافع انگلستان را تأمين مي‌كرد به تصويب برساند.»(نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام‌نو، چاپ اول، 1384، ص152)
البته ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خويش به روايتي اشاره مي‌كند كه در آن آمريكايي‌ها نيز از نخست‌وزيري رزم‌آرا دفاع مي‌كردند: «سپس علا اينطور اظهارنظر مي‌كند كه تقصير خودمان است كه در تهران به اين قبيل اعضاي كوچك سفارت آمريكا رو مي‌دهيم و آنها را بزرگ و جسور مي‌كنيم و بعد شكايت داريم كه چرا در امور داخلي كشور فضولي مي‌نمايند... علا به ديدن (آيت‌الله) كاشاني مي‌رود. كاشاني مي‌گويد پسره‌اي به اسم دوئر نزد من آمده و با نهايت بيشرمي اظهار مي‌كند ما تصميم گرفته‌ايم رزم‌آرا را روي كار بياوريم و شما بايد از او پشتيباني كنيد. سيد از اين عمل گستاخانه به شدت گله مي‌كند و مي‌گويد اين وضع قابل تحمل نيست.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات پاكاپرينت، لندن، ص250)
در ساير آثار نيز به تفاهم بين انگليس و آمريكا در مورد نخست‌وزيري رزم‌آرا اشاره مي‌شود. شايد همين وحدت نظر دو قدرت مسلط بر ايران نگراني بيشتر محمدرضا پهلوي را از وي موجب مي‌شود: «مصدق و جبهه ملي به رزم‌آرا چون ديكتاتوري بالقوه مي‌نگريستند... شايعه حمايت انگليس و آمريكا از رزم‌آرا، او را قوي‌تر و خطرناك‌تر جلوه داده بود».(نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام‌نو، چاپ اول، 1384، ص150)
بنابراين در وابستگي سياسي رزم‌آرا وحدت نظر وجود ندارد و برخي وي را متمايل به فرانسه دانسته‌اند كه در تداوم حيات سياسي‌اش به انگليسي‌ها رو مي‌كند، عده‌اي او را عنصري انگليسي و جماعتي ديگر وي را آمريكايي مي‌خوانند و... همين مسئله تأكيدي است بر اين نكته كه قضاوت در روابط بيروني اين افسر صاحب نام كار چندان ساده‌اي نيست. در اين ميان مسعود بهنود، وي را فردي مي‌خواند كه در برابر باند انگليسي ايستاده است: «مظفر فيروز، از طريق همسرش با هدايت‌ها مربوط بود و دو سرلشكري كه در ابتداي سال 24 به سرتيپي رسيدند (رزم‌آرا و عبدالله هدايت) از همين طريق با او مربوط بودند. آنها از با سواد‌ترين و كارآزموده‌ترين اميران ارتش به حساب مي‌آمدند و بزودي در مقابل باند انگليسي ارتش (به سركردگي ارفع) صف مي‌آراستند... خسرو روزبه و سرهنگ سيامك به سوي رزم‌آرا متمايل شدند و مظفر، رزم‌آرا را به «جناب اشرف» معرفي كرد.» (اين سه‌زن، مسعود بهنود انتشارات علم، ‌1374، ص357)
ارتباط رزم‌آرا با مظفر فيروز علي‌القاعده ضد انگليسي بودن وي را زير سئوال مي‌برد، زيرا مظفر فيروز از جمله عناصر بشدت وابسته به لندن محسوب بود. همچنين ارتباط بسيار نزديك اشرف با رزم‌آرا حكايت مشابهي دارد؛ زيرا اشرف نيز عمدتاً عناصر وابسته به انگليس را گرد خود جمع مي‌كرد. روابط متنوع اشرف با رزم‌آرا را برخي اين‌گونه تحليل كرده‌اند كه چون محمدرضا پهلوي از اين افسر عاليرتبه ارتش نگران بود خواهرش را نزديكش كرد تا از جانب وي آرامش خاطر يابد. نامه‌هاي عاشقانه اشرف به رزم‌آرا را در همين وادي تفسير مي‌نمايند، اما به طور قطع اين نمي‌تواند همه ماجرا باشد. اشرف خود در اين زمينه مي‌نويسد: «پس از كشته شدن هژير، برادرم در ماه تير 1329 سپهبد حاج‌علي رزم‌آرا را به نخست‌وزيري منصوب كرد... براساس دوستي نزديكي كه با او داشتم، مي‌دانستم فساد ناپذير و وفادار است. خدمت مهم او در صحنه سياسي داخلي پاك كردن و روبراه كردن دستگاه اداري فاسد و غير كارآمد بود. كار مهم ديگر او، عادي كردن روابط ايران با كليه دولتهاي بزرگ بود.» (من و برادرم، اشرف پهلوي، انتشارات علم، سال 75، ص211)
در سقم نظرات اشرف همان بس كه اگر رزم‌آرا قرار بود با فساد دستگاه اداري مبارزه كند مي‌بايست چون مصدق، همزاد محمدرضا پهلوي را از ايران اخراج كند؛ زيرا وي سرمنشأ عمده مفاسد در كشور به حساب مي‌آمد، امّا نرد عشق باختن رزم‌آرا با ام‌الفساد دوران چندان نشاني از مقابله با پلشتي‌ها ندارد. اشرف در فراز ديگري به مسائل ديگري در اين زمينه اشاره دارد: «البته تهران با پاريس بسيار تفاوت داشت. ما مجبور بوديم خيلي محتاطانه رفتار كنيم و فقط در مهمانيهاي بزرگ و اجتماعات خانوادگي كه شوهرم حضور نداشت، يكديگر را ملاقات كنيم و با هم درد دل كنيم. واقعيت اينست كه بيش از اندازه پشت سر من لاطائلات مي‌گفتند. مرا متهم مي‌كردند كه با هر سياستمداري كه كار كرده‌ام از نخست‌وزيران فقيد، هژير و رزم‌آرا گرفته تا ديگران سر و سري داشته‌ام.» (همان‌ص272)
پيشرفتگي مناسبات اشرف با هژير و رزم‌آرا كه در نامه‌هاي انتشار يافته سركار عليه به رزم‌آرا مشخص است و همچنين در مطالبي كه جواد صدر رياست دفتر در دوران نخست‌وزيري هژير در اين زمينه مطرح مي‌سازد گوياتر از آن است كه نيازي به پرداختن به آن باشد؛ لذا برخي قتل محمد مسعود را توسط برخي توده‌اي‌هاي مرتبط با رزم‌آرا خدمت متقابلي از سوي وي به اشرف عنوان كرده‌اند: «قتل محمد مسعود به نفع دربار، شاه و اشرف بود. حزب توده در اين قتل نفعي نداشت و به همين جهت همه اين قتل را به دربار نسبت دادند. بعيد نيست كه رزم‌آرا به طريقي اين كار را به دست گروه مخفي كامبخش- كيانوري انجام داده باشد تا اين كار را به عنوان يك «خدمت» مهم خود به شاه و اشرف به حساب بگذارد و اطمينان آنان را جلب كند...» (خاطرات سياسي دكتر فريدون كشاورز، انتشارات آبي، چاپ دوم، سال 80 ، ص 234)
آقاي فريدون كشاورز به عنوان يكي از عناصر برجسته حزب توده، ارتباطات رزم‌آرا را محدود به روزبه، كيانوري و مريم فيروز (همسر كيانوري) ندانسته و معتقد است برادر همسرش نيز در اين زمينه نقطه اتصال بوده است: «صادق هدايت براي روزنامه‌هاي حزب توده با امضا يا امضاي مستعار مقاله‌ها نوشت و يكي از معروفترين نوشته‌هاي او در روزنامه حزبي اگر حافظه‌ام خطا نكند «عنعنات ملي» است كه عليه سيدضياء‌الدين نوشته بود. از مذاكرات مفصلي كه من در طي سه هفته شبانه‌روز با صادق هدايت در تاشكند داشتم وجداناً استنباط من اين بود كه به اتحاد شوروي در آن زمان اعتقاد دارد كه دولتي آزاديخواه و مدافع كشورهاي ضعيف است... به نظر من صادق هدايت يكبار ديگر اميدوار شد كه مردم ايران از رژيم فاسد ديكتاتوري سلطنت آزاد خواهند شد و اين هنگامي بود كه همسر خواهر عزيزش سپهبد رزم‌آرا به نخست‌وزيري رسيد و او شايد به رزم‌آرا اعتقاد داشت كه مي‌خواهد به مردم ايران خدمت كند. صادق هدايت اين خواهر را بيش از همه دوست داشت و خواهر نيز به اين برادر بيش از همه علاقه داشت و به اين سبب دوستي هدايت و رزم‌آرا استحكام يافته بود. كسي از مذاكرات سپهبد رزم‌آرا و صادق هدايت اطلاعي ندارد. آنچه به نظر من مسلم است، پس از كشته شدن سپهبد به دستور دربار پهلوي نااميدي صادق هدايت به منتها درجه رسيد. بخصوص كه او كسي را از دست مي‌داد كه عزيزترين فرد نيز براي خواهرش و او بود. صادق هدايت تاب مقاومت در مقابل چنين ضربه‌اي نياورد و سي و چند روز پس از كشته شدن رزم‌آرا در تاريخ 19 فروردين 1330 در پاريس خودكشي كرد...» (همان، صص192-185)
ارتباط رزم‌آرا با جناح نفوذي انگليس در حزب توده كه عده‌اي معتقدند برخي قتلهاي مورد نظر دربار از اين طريق صورت مي‌گرفت در اين حد متوقف نيست و ابهامات بسياري در اطراف آن وجود دارد: «در سومين ماه بهار، احمد دهقان نيز به سرنوشت محمد مسعود دچار شد. آيا اين همه كاري ديگر از گروه مخفي و تشكيلات نظامي حزب توده بود؟ مي‌گفتند دهقان كه از نزديكترين نزديكان رزم‌آرا بود با چاپ مقالاتي تند عليه شوروي، يكوف سفير فعال آنها در تهران را ناراحت مي‌كرد، و او يكي از كساني بود كه به رزم‌آرا اميد بسته بود. آيا دهقان قرباني شد تا رزم‌آرا به صدارت برسد؟» (اين سه‌زن، مسعود بهنود، انتشارات علم، 1374، ص379)
و در فراز ديگري از همين كتاب در ارتباط با همكاري‌هاي متقابل سازمان نظامي حزب توده و رزم‌آرا مي‌خوانيم: «تا اين جا سازمان مخفي توانسته بود سر خود كارهايي بكند، چند ترور و نزديك شدن به رزم‌آرا از آن قبيل بود و همه اين‌ها بدون اطلاع و تصويب ديگر رهبران صورت گرفته بود كه به شدت با تك‌رويهاي كيانوري و روزبه و حركات خود سرانه مريم مخالف بودند و در هر فرصت به آنها پشت و پا مي‌زدند» (همان، ص386) رزم‌آرا كه توانسته بود دستكم به حسب ظاهر نظر آمريكا و انگليس را جلب كند و از طريق به خدمت گرفتن جريان پررمز و راز كيانوري و مريم فيروز در حزب توده، مسكو را نيز اميدوار سازد، يك‌بار ديگر نگراني جدي محمدرضا پهلوي را فراهم ساخت. بويژه شايعه توجه دو دولت غربي به عليرضا پهلوي بر شدت اين نگراني مي‌افزود. آيا ايجاد تشويش و اضطراب در پهلوي دوم بابت قدرت گرفتن رزم‌آرا، هدف آمريكا و انگليس بود تا او را به تبعيت محض وادارند و بيش از پيش در دام وابستگي گرفتار سازند يا برنامه‌اي براي كودتا وجود داشت؟ پاسخ اين سؤالها چندان روشن نيست، اما مي‌توان گفت با استفاده از اين شيوه يعني مطرح كردن افراد قوي‌تر از محمدرضا پهلوي، بيگانگان توانستند همواره وي را در خوف و رجاء نگه دارند، البته هر بار فردي از عناصر مورد اعتماد غرب قرباني مي‌شد.
بنابراين به نخست‌وزيري رسيدن رزم‌آرا از يك سو نيروهاي جبهه ملي را به شدت نگران ساخت تا جايي كه رسماً در جلسه‌اي از رهبر فدائيان اسلام اعدام وي را درخواست نمودند و از سوي ديگر شاه را به تكاپو واداشت تا در چارچوب اقداماتي چند جانبه اين رقيب قدرتمند را از ميدان خارج كند. محمدرضا - پهلوي همان‌گونه كه رزم‌آرا در خاطراتش عنوان مي‌كند- از حضور او حتي در جايگاه رياست ستاد ارتش نيز چندان آسوده خاطر نبود، از اين رو براي مدتي وي را منتظر خدمت مي‌كند. بازگشت رزم‌آرا به ارتش بعد از به نخست‌وزيري رسيدن قوام ممكن شد. قوام نيز از نخست‌وزيراني بود كه قدرت ناديده گرفتن برخي نظرات محمدرضا را داشت.
سپهبد پاليزبان در خاطرات خود به صراحت هدف از تبليغ وجود طرح كودتا را حمايت غرب از كساني كه در مظان كودتا قرار مي‌گرفتند نمي‌داند: «در زمان پادشاهي محمدرضا شاه تعداد چهار كودتا مي‌رفت كه صورت گيرد ولي هر كدام از آنها به صورت معجزه‌آسايي خنثي شدند كه عبارت بودند از كودتاي سپهبد حاجعلي رزم‌آرا نخست‌وزير وقت، كودتاي سرلشكر محمد ولي‌الله قره‌ني رئيس ركن دوم نيروي زميني، كودتاي ارتشبد حجازي رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران و كودتاي ارتشبد آريانا رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران. از اين چهار كودتا بي‌محتواترين آنها كودتاي سرلشكر قره‌ني بود. او مي‌خواست موافقت آمريكاييان را براي هموار كردن هدف خويش جلب نمايد اما ناشيانه عمل كرد. او اگر يك لحظه فكر مي‌كرد كه شاه در 28 مرداد كشور را ترك كرد و پس از دو روز مراجعت نمود و كدام دست غيب از آستين بيرون آمد و او را رجعت داد هيچگاه مرتكب چنين خبطي نمي‌شد اين بود كه خيلي صاف و ساده اهداف خويش را براي سرهنگ لاتاندريس كه اسم مستعار همان سرهنگ راجرز گو بلان بود روزمره بيان مي‌كرد و آنها هم كه شاه را شديداً تحت حمايت خود داشتند گزارشها را به شاه رساندند.» (خاطرات سپهبد پاليزبان، انتشارات نارانگستون، لس‌آنجلس، سال 2003 م، ص35)
به اين ترتيب بايد اذعان داشت حاميان شاه از عناصر قويتر در ساختار رژيم پهلوي استفاده ابزاري مي‌كردند تا دست نشانده‌شان را به خود وابسته‌تر سازند و به وي ثابت كنند بدون برخورداري از چتر حمايتي آنان تا چه ميزان خطرات او را تهديد مي‌كند. همچنين بايد به اين نكته توجه داشت كه اگر محمدرضا پهلوي از منظر شخصيتهاي پرتوان ارتش و حتي سياستمداران وابسته به غرب فردي خوشگذران، نالايق و بي‌سواد بود، دقيقاً به همين دليل، همچون پدرش انتخاب شده بود؛ زيرا عناصري با اين ويژگيها به مراتب تابع‌تر و مطيع‌تر از ديگر وابستگان فكري و سياسي به غرب بودند. براي نمونه، دكتر مجتهدي - رئيس دبيرستان البرز و بنيانگذار دانشگاه شريف - در اين زمينه مي‌گويد: «شاه و اطرافيان نالايق (او) لياقت اين را نداشتند كه جوان‌هاي نازنين را جلب كنند... محمدرضا شاه نه، اين مهتر نبود (اشاره به كار كردن رضاخان در اصطبل چند سفارتخانه خارجي) اين عزيز دردانه پدر و مادر بود، مغزش درست كار نمي‌كرد. در درجه اول عَلَم جاسوس را وزير دربار و همه كاره خود كرده بود.» (خاطرات محمدعلي مجتهدي، طرح تاريخ شفاهي‌ هاروارد، نشر كتاب نادر، خرداد 80،‌صص 190-188)
اين كه محمدرضا پهلوي هيچ‌گونه لياقتي براي اداره يك جامعه نداشت از سوي همه دست‌اندركاران داراي توان كارشناسي رژيم پهلوي به صراحت بيان شده است، اما متأسفانه همين كارشناسان به دليل وابستگي به غرب براي هر نوع تغييري به آمريكا و انگليس پناه مي‌بردند. اين قدرتها نيز كه براي دستيابي به منافع حداكثري فردي مناسبتر از محمدرضا پهلوي نمي‌توانستند پيدا كنند به سهولت افراد لايق‌تر از شاه را قرباني وي مي‌كردند. سرنوشت افرادي چون دكتر مجتهدي كه در مدت كوتاهي توانست دانشگاه آريامهر آن زمان را راه‌اندازي كند در چنين شرايطي بسيار تلخ بود و برخي انتقادات او موجب حذف كاملش از مناصب علمي و اجرايي شد: «(شاه) خودش را هم تو بغل آمريكايي‌‌ها انداخته بود. دستور آمريكايي را چشم بسته اجرا مي‌كرد- همان اصلاحات ارضي كه بزرگترين ضربه را به كشاورزي مملكت وارد كرد...» (همان،ص154) بنابراين به زعم همين كارشناسان فردي كه آشكارا اقتصاد و استقلال كشور را تخريب مي‌كرد ايده‌آل بيگانگان به حساب مي‌آمده است.
سرنوشت افرادي چون رزم‌آرا كه تغيير را در چارچوب تعامل با همان دولي دنبال مي‌كردند كه محمدرضا مطلوبشان بود متفاوت از احمد آرامش‌ها رقم نخورد. احمد آرامش نيز به بي‌لياقتي محمدرضا معترض بود و با اتكا به انگليس در صدد تغييراتي در كشور برآمد، اما با وجود اينكه از سردمداران مديران وابسته به لندن بود و گروه ترقيخواه را رهبري مي‌كرد دولت انگليس وي را قرباني ديكتاتور منتخب خود نمود و اجازه داد محمدرضا به سهولت او را از سر راه بردارد. در مورد چگونگي قتل رزم‌آرا و ابهامات حول و حوش آن جعفر شريف‌امامي مي‌گويد: «حالا در اين جا هم اقوال مختلفي بود كه طهماسبي تيراندازي كرده است، ولي تيري كه به رزم‌آرا كارگر بوده تير ديگري بوده است كه معلوم نيست از چه ناحيه‌اي بوده است. به هر حال، يك قتل مرموزي بود. خيلي روشن نبود.» (خاطرات جعفر شريف‌امامي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات سخن، ص135)
مظفر بقايي در مورد چگونگي از ميان برداشته شدن رزم‌آرا مي‌گويد: «دلائلي كه مي‌گويم كه كار شاه بوده يكي اينكه رزم‌آرا دو تا (سه عدد) گلوله خورده بود. يك گلوله به شانه‌اش خورده بود يك گلوله درست به پشت كله‌اش خورده بود از وسط پيشاني‌اش آمده بود بيرون. طبيب قانوني محرمانه به آقاي زهري گفته بود كه اين گلوله‌ها از دو كالبير مختلف بوده... ترديدي براي من وجود ندارد كه خليل طهماسبي را پاراوان كرده بودند كه عمل او به اصطلاح علامت شروع عمل اين نگهبان باشد چون نگهبان اگر در مي‌آورد و مي‌زد كه خيلي درز قضيه باز بود. لاجوردي (مصاحبه كننده): اينكه آقاي علم اصرار كرده كه ايشان حتماً به اين مجلس ختم بيايد اين واقعيت دارد؟ بقايي: همين، بله، علم رفته بود به مسجد. علم مي‌آيد بيرون مي‌رود توي دفتر رزم‌آرا، رزم‌آرا نبوده منتظرش مي‌نشيند، مي‌گويد كه «شما تشريف بياوريد». مي‌گويد «نه حالا ديگر وقت گذشته» مي‌گويد كه «نه لازم است كه تشريف بياوريد و اينها.» (خاطرات دكتر مظفر بقايي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات علم، سال 82، صص8-137)
البته نانوشته‌ نماند كه بقايي در اين هماهنگي، يعني عملكرد همزمان فدائيان اسلام و دربار، نمي‌تواند بي‌نقش باشد؛ زيرا وي هم با دربار ارتباط تنگاتنگ داشت و هم در جلسه‌اي متشكل از اعضاي جبهه ملي همچون حسين فاطمي، حاضر بود كه در آن رسماً از مرحوم نواب خواسته شد به حيات رزم‌آرا پايان داده شود.
روايت دكتر مصدق از تماس يكي از نمايندگان وابسته به دربار با وي قبل از ترور رزم‌آرا حكايت از برنامه‌ريزي‌هاي همه جانبه محمدرضا پهلوي دارد: «يكي از نمايندگان كه چند روز قبل از كشته شدن رزم‌آرا نخست‌وزير بخانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه براي تصدي اين مقام دعوت كرده بود...».(خاطرات و تألمات دكتر مصدق، انتشارات علمي، 1365، ص178)
گزارش رئيس اداره پزشكي قانوني نيز حكايت از مورد اصابت قرار گرفتن رزم‌آرا از دو زاويه مختلف دارد: «ضمناً بايستي متوجه بود كه از اين سه گلوله يك گلوله آن از طرف چپ از ناحيه خلفي گردن وارد جمجمه شده و از پيشاني خارج گرديده، و دو گلوله ديگر از طرف راست اصابت و از قسمت گوشه داخلي استخوان كتف وارد، و يكي از آنها از ناحيه گردن و ديگري از محوطه قفسه صدري از زير استخوان ترقوه بيرون رفته است و چون اثر سوختگي جلدي موجود نبوده بنابراين در فاصله بيش از يك متر اصابت صورت گرفته است. علت فوت متلاشي شدن مغز و پاره شدن قسمتي از ريه راست بود... رئيس اداره پزشكي قانوني- دكتر ميرسپاسي.» (اسرار قتل رزم‌آرا، محمد تركمان، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، سال 70، ص148)
آيت‌الله كاشاني هم در بازجويي خود كه بعد از كودتاي 28 مرداد در تاريخ 27/10/1334 صورت گرفته به دخالت عوامل ديگر در اين زمينه اشاره دارد: «س- به نظر شما چه كسي مباشر قتل رزم‌آرا بود [؟] ج- من نمي‌دانم قاتل او چه كسي بود [،] ولي از قراريكه پرونده خليل حكايت مي‌كند او قاتل نبوده آن ... براي افتخار به ريش گرفته [امضاء] كاشاني» (همان، ص421)
هرچند عملكرد همزمان دو جريان با دو خواستة كاملاً متعارض با يكديگر همچنان چگونگي حذف فيزيكي اين افسر ارشد ارتش شاهنشاهي را در هاله‌اي از ابهام نگاه داشته است، امّا در اين نكته هيچ‌گونه ترديدي باقي نيست كه قدرتهاي بيگانه مسلط بر ايران براي حفظ سلطنت پهلوي علاوه بر كشتار و شكنجه مخالفان استبداد و وابستگي (از طريق سازمان مخوف ساواك) در صورت رشد يكي از عناصر وابسته به دربار كه موجب نگراني محمدرضا فراهم مي‌شد، نه تنها اجازه حذف وي را مي‌دادند، بلكه اطلاعات لازم را نيز در اختيار ديكتاتور منتخب مي‌گذاردند.
آگاه سازي مخاطب از طريق يك مقايسه ساده بين به اصطلاح صاحب‌منصبان قزاق در ارتش و افسران دوره ديده ازجمله نقاط قوت خاطرات رزم‌آراست. مورد توجه قرار گرفتن رضا شصت تير ميان نيروهاي قزاق پس از افتادن اداره نيروهاي قزاق به دست انگليسي‌ها در ايران موجب شد تا وي و دوستانش به سرعت روند رشد در سلسله مراتب اين نيرو را طي كنند بدون آنكه كمترين سوادي داشته باشند. از طرفي زماني كه رضاخان به عنوان پادشاه ايران منصوب شد همان دوستان دوره قزاقي را به عنوان امراي ارتش انتخاب كرد. آنچه رزم‌آرا در خاطراتش در اين زمينه بيان مي‌كند هرچند بسيار محدود است اما با اين وجود يادآور فجايعي است كه بر ملت ايران با انتخاب رضاخان رفته است: «محيط آن روز قزاقخانه بسيار ديدني بود چه افسران قزاق اكثراً بي‌سواد و بسيار عامي بودند... در موقع گرفتن حقوق، اين افسران عموماً با مهر ليست را مهر كرده زيرا سواد براي امضا كردن نداشتند و به همين مناسبت از باسوادي اين افسران [بريگاد] تعجب مي‌كردند... زندگاني كردن با افسران قزاق امري بسيار دشوار و پرمشقت بود چون من نه مشروبخور و نه مبتلا به ساير ابتلائات بودم. گذشته از حفظ خود از اعتياد با تمام جديت سعي در منصرف كردن رئيس خود داشتم.» (صص4-32) رزم‌آرا از آنجا كه هرچه واقعيتها را در مورد قزاق بيان كند به نوعي توصيف رضاخان تلقي مي‌شود به شدت خود را محدود ساخته است و از تشريح ابتلائات آنان سخني به ميان نمي‌آورد. اما مسعود بهنود پاره‌اي از مسائل رضاخان را اينگونه توصيف مي‌كند: «(رضا قزاق) دو سه باري مشمول عنايات فرمانفرما والي كرمانشاه قرار گرفته بود... به پيشهاد پالكونيك اوشاكف فرمانده روس قزاق كرمانشاه، و تصويب فرمانفرما، به عنوان افسر، فرمانده رسته پياده شد... اما قمه‌كشي قمار هر شبه و بدمستي از سرش دور نشد... تابستان همان سال در ركاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور يافت كه زير نظر افسران روس كار با شصت تير بياموزد. لقب تازه‌اي به جاي «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصت‌تير». در اين زمان به امر فرمانفرما، فطن‌الدوله پيشكار شاهزاده، اتاقي در كنار هشتي خانه به او داده بود و هر شب سيني عرق و وافور او را مهيا مي‌كردند.» (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص14)
رزم‌آرا البته زماني كه از خود مي‌گويد و شرح مفاسدي كه در آن گرفتار بوده است را بيان مي‌كند خواننده اثر مي‌تواند به سهولت حدس بزند كه قزاقها چه موجوداتي بوده‌اند: «ماها برنامه‌ ثابتي حاصل كرده بوديم، صبح سر خدمت حاضر شده ساعت 10 الي 11 به بازار رفته و در آنجا گردش و خانم‌ها و رفقاي خود را ديده و تفريح كرده بعدازظهر باز به اداره مي‌آمديم. ساعت شش بعدازظهر خيابان لاله‌زار جولانگاه ما بود چه در آنجا باز همه را ديده اشارات و گفتارها رد و بدل مي‌شد و پس از مدتي گردش بالاخره با درشكه به يكي از باغات اطراف شهر رفته و بدين قسمت روز را به پايان رسانيده و روز جديد باز با همين اصول و طريقه و با همين وضعيت شروع مي‌شد. هيچ‌گاه براي من اميدي جهت نجات از اين ورطه هولناك جز يك ماموريت جديد نبود... بايستي گفت اين مسافرت مرا از يك بدبختي و مذلت بزرگي كه عاقبت آن نيستي و بدنامي كاملي بود نجات داد.» (ص5-43)
البته مسافرت فرانسه نيز آقاي رزم‌آرا را به قول خودشان از اين منجلاب نجات نمي‌دهد: «پس از مراجعت از اروپا اصول جديدي براي زندگاني ما باز شده بود كه اين مرتبه به طريق ديگري شب و روز سرگرم عيش و عشرت بوده و جز اين سرگرمي و عشرت فكر ديگري نداشتم». (ص56) هرچند پاورقيهاي تدوين‌گر نشان مي‌دهد كه برخي مسائل خصوصي‌تر حذف شده است اما در همين حد خواننده مي‌تواند دريابد وقتي گرفتار منجلابي در اين حد، قزاقها برايشان قابل تحمل نبوده‌اند، ديگر قزاقها چگونه ارتش را اداره مي‌كرده و چه بر جوانان اين مرز و بوم مي‌رفته است. جواناني كه ناگزير بودند دو سال تن به خدمت نظام وظيفه تحت مديريت اين قزاقها بدهند. رزم‌آرا در اين زمينه به صراحت از حاكم شدن افرادي چون جعفرقلي آقا و كريم آقا بر سرنوشت ارتش، خود را متاسف نشان مي‌دهد: «در زمان رضاشاه تشخيص براي مأمورين لازم نبود چه تمام دستورات جزيي و كلي از طرف او داده مي‌شد و هر قدر مامور بي‌تصميم‌تر و مطيع‌تر بود شايد براي پيشرفت اسلوب آن روز بهتر و مفيدتر به نظر مي‌رسيد. اگر سربازي را براي فرماندهي لشكر مي‌گماردند همان نتيجه از وجود و عمل او حاصل مي‌شد كه يك شخص تحصيل كرده مجربي گمارده مي‌شد كما آن كه روي همين اصل اشخاصي مثل جعفر قلي‌آقا، كريم آقا و غيره كه شخصيت و اهميتي در اين كشور نداشتند بدون كوچكترين سابقه تحصيلات و اطلاعي، به سرلشكري و زمامداري امور كشور رسيده، و در حقيقت مرجع امور و كليه اوامر و دستورات بودند.» (صص9-138) رضاخان كه خود بعضاً از عملكرد اين افراد بي‌سواد به خشم مي‌آمد، ضمن فحاشي مطالبي به زبان مي‌آورد كه جايگاه قزاقها را روشن مي¬سازد: «يكمرتبه شاه عصباني شده گفت اين تقصير من است كه شماها را زير دست هر بقال و عطاري مي‌گذارم» (ص59) رزم‌آرا در فرازهاي مختلفي از خاطراتش به بكارگيري الفاظ ركيك از سوي رضاخان اشاره دارد. ديگر قزاقها نيز در ارتش به تبعيت از رضاخان آنچنان فرهنگ عمومي را تنزل بخشيده بودند كه براي هيچكس قابل تحمل نبود. عبدالرحيم جعفري كه در زمان رفتن به خدمت سربازي، به شاگردي در بازار مشغول بوده در اين زمينه مي‌گويد: «گروهبان گردان ما جز با ناسزاهاي آنچناني و سخنان زشت، زبان و دهنش با هيچ چيز ديگر آشنا نبود. جز كلمات ركيك چيزي در چنته و حافظه‌اش نداشت و همين سخنان زشت را براي همه ما خرج مي‌كرد:‌«مرتيكه پدرسوخته... مادر... آبجي...» اينها نمك كلام او بود. آدم گاه شك برش مي‌داشت و ناباورانه از خود مي‌پرسيد: «يعني اينها خانواده‌اي هم داشته‌اند؟ در دامن پدر و مادر بزرگ شده‌اند؟ سر سفره پدر و مادر غذا خورده‌اند؟... اصلاً از كجا آمده‌اند؟! (در جستجوي صبح، خاطرات عبدالرحيم جعفري، انتشارات روزبهان، سال 83، ص176) و در ادامه اين مطلب و در فرازي ديگر، رايج شدن اين فرهنگ توسط رضاخان به درستي مورد اشاره قرار مي‌گيرد. البته بايد اذعان داشت بسيار از نيروهاي قزاق چون رضاخان تحت تعليم و تربيت پدر و مادر نبوده و در خيابانها رشد كرده بودند: «يك بار نوبت حمام ما مصادف شد با نوبت حمام دانشجويان آموزشگاه خلباني ... گروهبان واحدشان جلوي چشم ما چند نفرشان را به باد كتك و فحش و ناسزا گرفت، چون در اتوبوس خنديده بودند، بلند بلند حرف زده بودند، درپياده شدن از اتوبوس فس فس كرده بودند! ما هاج و واج مانده بوديم و نگاه مي‌كرديم. فحشهايي كه اين گروهبان مي‌داد روي سرگروهبان ما را سفيد كرده بود؛ در چنته هيچ چارواداري نبود؛ بيچاره چاروادار! تا آن وقت چنان كلماتي به گوشم نخورده بود. دانش‌آموزان را چپ و راست، كشيده و لگد مي‌زد و با كلمات مادرت را ... خواهرت ... مادر... خواهر... مي‌نواخت. طفلك دانش‌آموزان، جلوي ما سربازها چقدر خجالت مي‌كشيدند. و من از ديدن خجالتي كه آنها مي‌كشيدند و شخصيتشان جلوي ما خرد و شكسته مي‌شد خجالت مي‌كشيدم... مي‌گفتند در تمام پادگانها و واحدهاي ارتش وضع همين است، حتي در دانشكده افسري مي‌گفتند حرف خوش خود شاه هم به امراي لشكر حواله دادن چكمه به فلان فلانشان است! خلاصه، مثل اينكه آسمان همه قسمتهاي ارتش به رنگ آسمان همين پادگان ما بود.» (همان، ص179)
به طور قطع انگليس براي شكستن مقاومت ملت ايران در برابر سلطه بيگانه كه در نهضت دليران تنگستان، نهضت جنگل و ... آزموده بودند، به شيوه‌هاي مختلف توسل مي‌جستند از جمله حاكم ساختن جماعتي بر اين ملت بافرهنگ تا روحيه سلحشوري را در آنان در هم شكنند. البته نتيجه بخش بودن حاكم ساختن قزاقهايي چون رضاخان بر سرنوشت مردم را ما در شهريور 1320 به وضوح مشاهده كرديم. رزم‌آرا كه خود در اين ايام با مقاومت كردن در برابر ورود نيروهاي بيگانه به كشور در پوشش نظرات كارشناسانه موافق نبوده، از نتيجه تحقيرآميز متلاشي شدن ارتش در همان ساعات اوليه اعلام ورود نيروهاي روس و انگليس نه تنها چندان متاسف نيست بلكه به نوعي درصدد تبرئه آنان برمي‌آيد: «آلمان‌ها بدون ترديد راه‌هاي بسيار محرمانه و ارتباطات بسيار دقيقي با شخص رضاشاه حاصل نموده بودند كه براي مصالح خود، او را تشويق و براي نظر حقيقي خود او را حاضر مي‌نمودند. با اين رويه بود كه پيشنهادات انگليس و روس و آمريكا براي عبور قشون آنها از ايران مورد قبول واقع نشد و هر قدر اين دول خواستند با ملايمت و طرز مسالمت‌آميزي در اين راه موفق شوند، اقدامات آلمان‌ها عمل و منظور آنها را به كلي بي‌اثر گذارد. تا آنكه ناگزير از توسل به عمليات نظامي شده، پس از تمركز قوايي در مرزهاي شمال و غرب و تجاوز بسيار سريعي از خرمشهر تمام نقاط حساس كشور را مورد تجاوز قرار دادند.» (ص131) اين ادعاي آقاي رزم‌آرا هيچگونه بهره‌اي از حقيقت نبرده بلكه صرفاً با هدف موجه ساختن رفتار اشغالگران مطرح مي‌شود. حتي آثاري كه درصدد تبرئه غرب به نگارش درآمده‌اند روايتهايشان در اين زمينه بسيار متفاوت است: «بهانه رسمي دو قدرت براي تجاوز بي‌دليل به ايران حضور تعدادي اتباع آلماني بود كه در ايران كار مي‌كردند... روز پيش از حمله، رضاشاه كفيل وزارت خارجه را نزد وزير مختار انگليس در تهران سرريدر بولارد فرستاد و پيغام داد كه اتباع آلماني با سرعت بيشتري اخراج خواهند شد و بار ديگر تعهد سپرد كه «ايران هرچه متفقين بخواهند خواهد كرد» (ايران برآمدن رضاخان، نوشته سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، انتشارات نيلوفر، چاپ سوم، سال 1380، ص426)
بنابراين رضاخان قبل از ورود نيروهاي متفقين به ايران يكبار ديگر به انگليسي¬ها اعلام داشته بود كه هرآنچه بخواهند انجام خواهد داد؛ لذا از چه رو آقاي رزم‌آرا بهانه‌هاي بيگانگان را براي اشغال ايران قابل قبول مي‌داند، نكته قابل توجهي است. اما در مورد چگونگي تسليم شدن ارتش قبل از هرگونه مقابله چشمگير، روايت آقاي رزم‌آرا تلاش برخي از كساني كه مي‌خواهند رضاخان را در اين تحقير تاريخي تبرئه كنند، ناكام مي‌گذارد: «قرار شد صورت مجلسي نوشته شود. فوري صورت مجلس نوشته شد كه چون عمليات مفيد و مؤثر نيست اجازه داده شود كه شوراي دفاع ملي تشكيل شود. فوري به عرض رسيد. قبول شد. كليه وزرا در باشگاه حاضر شده وضعيت براي آنها تشريح و تصميم گرفته شد كه فوري انجام دهند. بلافاصله با شاه مذاكره و امر عدم مقاومت صادر شد. پس از صدور اين امر بود كه اداره باقيمانده ارتش موجود هم به كلي از هم گسيخته شده، يك بي‌نظمي حاصل شد.» (صص7-136)
به روايت رزم‌آرا رضاشاه در همان ساعات اوليه روز سوم شهريور 1320 با دريافت گزارشهاي ورود نيروهاي شوروي به ايران در صدد فرار از تهران برآمد: «... روز سوم شهريور ماه وقتي گزارشات را سرهنگ ارفع متصدي دفتر براي ملاحظه ايشان برده بودند ديده بود كه شاه ديوانه‌وار از قصر خارج، سوار اتومبيل شده، مدتي رفته باز برگشتند، دوان دوان شروع به رفتن نمود.» (ص136) رضاخان از سوم تا هفتم شهريور كه متفقين رسماً اعلام كردند فعلاً نيروهاي خود را به طرف تهران گسيل نخواهند داشت سه بار بلافاصله بعد از دريافت گزارشهاي غيرموثق در مورد نزديك شدن ارتشهاي متجاوز به تهران، اقدام به فرار نمود و بعد از مشخص شدن كذب بودن اخبار دريافتي از ميانه راه باز‌گشت. يعني ابتدا حتي تأمل نمي‌كرد كه به صحت و سقم گزارشهاي دريافتي وقوف يابد. سيف‌پور فاطمي در اين زمينه مي‌گويد: ‌«در آن موقع رضاشاه كه در اوج قدرت بود و مدت بيست سال تنها فرد و كسي بود كه بر كشور ايران حكومت كرده بود، يك مرتبه از خود ضعف و ناتواني نشان داد به طوري كه سه مرتبه خيال داشت از تهران فرار بكند.» (تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي‌بي‌سي، به كوشش ع.باقي، ص76)
شريف‌امامي نيز در خاطرات خود گوشه‌اي از عملكرد ارتش و فرمانده مدعي آن را بازگو مي‌كند كه چگونه بعد از دريافت گزارشي از شهرباني قزوين اقدام به فرار مي‌كند، اما بعد مشخص مي‌شود كاميونهايي را كه در تاريكي صبحگاهي كارگران ساختماني را به محل كارشان مي‌برده‌اند، ارتش شوروي تصور كرده و بيل¬هايشان را سلاح پنداشته‌اند. گزارش اصلاحي شريف‌امامي كه آن زمان در راه‌آهن اشتغال داشته موجب بازگشت رضاخان از ميانه راه مي‌شود. به طور كلي بايد گفت روايات مختلف در اين زمينه، وجود ارتشي را در آن ايام به تصوير مي‌كشد كه طي 16 سال پادشاهي رضاخان جز فساد (كه براي فردي چون رزم‌آرا نيز قابل تحمل نبوده است)، غارت اموال مردم و ... هنري نداشت. البته افسراني چون رزم‌آرا نيز كه مورخان بالاتفاق وي را بسيار لايق‌تر از پهلوي‌ها ارزيابي مي‌كنند در شكل‌گيري چنين ارتشي كه لياقت دفاع از كيان كشور را حتي براي ساعاتي نداشت، بي‌نقش نبودند. آورده شدن شرح بي‌‌بندوباريهاي افراطي رزم‌آرا به عنوان گل سرسبد چنين ارتشي، ما را بي‌نياز از ارائه توضيحات بيشتر مي‌نمايد.
اما جالب است بدانيم كه همين ارتشيان در برخورد با ملت ايران به چه ميزان خشن و بي‌رحم ظاهر مي‌شدند و كمترين انسانيتي از خود بروز نمي‌دادند. براي نمونه، آقاي رزم‌آرا كه توصيه به ترك هرگونه مقاومت در برابر بيگانگان مي‌نموده است (ص134) در زمان كوچ اجباري عشاير پركوشش و كم‌توقع و بي‌دفاع چه جناياتي كه مرتكب نمي‌شود. اين در حالي بود كه عشاير ايران همواره در دوره پهلوي قشر توليد كننده‌اي بودند، اما ريالي از بودجه عمومي صرف آنان نمي‌شد؛ با اين وجود در رونق بخشي به اقتصاد اين مرز و بوم تأثير قابل ملاحظه‌اي داشته‌اند. نابود كردن عامدانه اين سرمايه ملي را بايد از زبان خود آقاي رزم‌آرا شنيد: «بعداً امر شد كه قسمتي از اين عشاير را من با قواي خود اسكورت كرده و به محل جديد آنها كوچ دهم. منظره كوچ اين عشاير موضوع بسيار قابل توجه و ديدني و در ضمن بسيار مضحك بود... بدين طريق عمل مي‌شد كه همه روزه صبح زود اول مردها را كه در حدود چهارصد نفر بودند كت بسته توسط يك گروهان حركت داده، سپس گله‌هاي آن‌ها را كه در حدود ده هزار حشم بود توسط گله چران‌هاي خود حركت كرده، زنها نيز پس از احشام به ميل و اراده خود سواره با لوازم خود حركت مي‌نمودند. اين عمل كوچ چون در فصل مناسب و مساعدي در نظر گرفته نشده بود لطمه‌ زيادي به اين طوايف زد... باري در اوائل چون احشام بسيار چاق و فربه بودند راه‌پيمايي به سرعت و خوبي انجام مي‌گرفت. ولي از بروجرد به طرف طهران از طريق اراك تدريجاً احشام لاغر شده تلفات زيادي به آنها وارد مي‌شد... عده بسياري از مهاجرين و راه گذرها هر يك گوسفند يا بز وامانده‌اي را در روي دوش داشته در حركت بودند. در هر توقفگاه عده زيادي از احشام تلف شده از بين مي‌رفت... تا بالاخره اين كوچ به قم رسيد. در آنجا هيئتي از طهران آمده چون اين هيئت از اخلاق و اطوار و سوابق اعمال اين مردم بي‌خبر بود بسيار متأثر و متألم شد...» (صص6-74)
رزم‌آرا حتي حاضر نمي‌شود به دستور هيئت عاليرتبه، در بند شدگان را رها كند تا از مرگ و مير احشام جلوگيري كنند؛ لذا مأموريت را نيمه تمام رها مي‌كند و با هماهنگي كرمانشاه عشاير را تحويل مي‌دهد و به محل مأموريت خود باز مي‌گردد. اينچنين گردنكشان و زورگوياني به يكباره در برابر بيگانگان، زبون و حقير مي‌شدند و موجبات حقارت ملت را نيز فراهم مي‌آوردند. ارتشي كه رضاخان به كمك انگليس به وجود آورد داراي همين دو خصوصيت بود؛ جبار در برابر ملت ايران، بويژه سلحشوراني كه در جنوب كشور بارها در برابر سلطه انگليس به مقابله برخاسته بودند، و عاجز و ناتوان در برابر زورگوييهاي بيگانگان. حال آنكه مفهوم ارتش در ميان ملتها كاملاً متفاوت است. ارتش ملي نه تنها در مسائل داخلي كشور مداخله نمي‌كند، بلكه با تمام توان به دفاع از كيان كشور در برابر بيگانگان مي‌پردازد و هرگز حاضر نمي‌شود با تحمل حضور بيگانه در مرز و بومش موجب حقارت ملت خويش شود. اما ارتش رضاخاني از دو سو تحقير ملت ايران را موجب شد؛‌ از يك سو با تعدي به اموال و نواميس مردم كه شرح آن را مي‌توان از زبان برخي دست‌اندركاران رژيم پهلوي خواند: «ايل‌هاي قشقايي، بوير‌احمد، ممسني، عرب و باصري از معروف‌ترين و مهم‌ترين تيره‌ها و ايل‌هاي فارس به شمار مي‌رفتند. ماموران نظامي كه نظم و نسق آنان به عهده‌شان بود مردم بومي را بسيار در مضيقه قرار مي‌دادند. حتي شايع بود كه يكي از افسران آن زمان بنام سلطان عباس‌خان، مادران روستايي را وادار مي‌كرد كه شيرشان را بدوشند و او اين شيرها را در برابر سگ خود مي‌گذاشت، در حاليكه فرزندان آنان گرسنه بودند... در آن زمان، تاريخ همه اين ماجراها و رويدادها را پدرم به تهران گزارش مي‌داد اما متاسفانه كارگزاران توطئه‌گر نگذاشتند كه رضاشاه به ژرفاي رخداد پي ببرد» (گذرعمر، خاطرات سياسي باقر پيرنيا استاندار استانهاي فارس و خراسان، انتشارات كوير، سال 82، ص190)
از سوي ديگر اين ارتش با كوتاهي در انجام وظيفه‌اش، يعني مقاومت در برابر هجوم ارتش بيگانه موجب تحقير ملت مي¬شد. در واقع چون اين عرصه، عرصه جانفشاني براي كشور بود، افسران ارتش رضاخاني مانند فرمانده‌شان در همان لحظات اول انتشار خبر ورود بيگانه به كشور، متواري مي‌شدند. براي آگاهي از پيامدهاي اين فرار از انجام وظيفه از سوي اين خوشگذرانان و تحقير ملت ايران، بهتر است رشته كلام به دست همسر رضاخان داده شود: «... به طوري كه تهران تبديل به يك شهر سرسام‌زده شد و شايعه قحطي، بمباران شهر و تجاوز سربازان آمريكايي و انگليسي به زنها و دخترها پس از رسيدن به تهران، چنان باعث پانيك شد كه نمونه آن را نمي‌توان در تاريخ به ياد آورد.» (ملكه پهلوي، خاطرات تاج‌الملوك، انتشارات نيما، نيوريك، سال 80، ص295) نجابت و مظلوميت اين ملت در آن زمان كه سربازانش حقيرانه در خيابانها سرگردان بودند گاهي موجب تأسف و تأثر افسران سنگدلي چون سرلشكر زاهدي نيز مي‌شده است: «شبي كه اعليحضرت رضاشاه قصد حركت داشت پدرم تصميم گرفت همراه ايشان برود. ... من با پدرم عازم مسافرت شدم پدرم يك اتومبيل لينكلن كنتيانتال داشت چند نفر از افسران مي‌خواستند با ما بيايند... از خيابان چراغ گاز(چراغ برق بعدي) كه مي‌گذشتيم برخورديم به سربازاني كه از سربازخانه‌ها مرخص‌ شده بودند و با وضع رقت‌باري، بدون لباس، اغلب با يك پيراهن و زير شلوار، توي خيابان سرگردان بودند. در آنجا من براي اولين بار گريه پدرم را ديدم. در حاليكه بغض گلويش را مي‌فشرد به يزدان‌پناه گفت حيف اين مردم، حيف از نجابت اين مردم... ببين چه مردم نجيبي هستند. هرجاي ديگر دنيا بود اينها مي‌ريختند مغازه‌ها را غارت مي‌كردند ولي اين بدبخت‌ها دارند پاي پياده، بدون هيچ مزاحمتي براي ديگران برمي¬گردند به خانه‌هايشان و به مال و ناموس كسي تجاوز نمي‌كنند.» (خاطرات اردشير زاهدي، ايبكس پابليشر، آمريكا، سال 2006 م، ص35)
در آخرين فراز از اين نوشتار بر اين نكته تأكيد مي‌كنيم كه خاطرات سپهبد رزم‌آرا در روشن شدن ماهيت ارتشي كه انگليسي‌‌ها بعد از به روي كار آوردن رضاخان در ايران بنا گذاشتند، بسيار به مورخان كمك خواهد كرد، چرا كه نقش ارتش در اين دوران از جمله مسائل مهم تاريخ معاصر كشور به حساب مي‌آيد. برخي كوشيده‌اند ارتش رضاخاني را انسجام بخش ايراني معرفي كنند كه در دوران قاجار انگليسي‌ها سعي در ايجاد تفرق و تشتت در آن داشتند. اما آيا اين تلاش با واقعيتهاي تاريخي پيش روي ما همخواني دارد؟ آيا خوانين و وابستگان به انگليس در خوزستان، فارس و... كه در دوره قاجار از انگليس رسماً مستمري دريافت مي‌داشتند تا دولت مركزي را تضعيف كنند با ارتش رضاخاني مي‌جنگيدند؟ اگر جواب مثبت است كجا و چگونه و اگر پاسخ منفي است اين ارتش چه خدمتي به سامان‌ دهندگان خود ارائه كرد و كاركردش چه بود؟ زيرا زماني كه ملت ايران به ارتش به عنوان تشكيلاتي دفاعي نياز داشت، به دستور رضاخان سربازان اين‌گونه تحقيرآميز از پادگانها مرخص شدند. خاطرات رزم‌آرا بدون شك اگر تدوين متفاوتي مي‌يافت شايد نقش بيشتري در روشن شدن زواياي تاريخ ايفا مي‌كرد. آقاي كاوه بيات كوشيده است با ترميم روابط رزم‌آرا و محمدرضا پهلوي، نقش دربار را در حادثه مسجد سلطاني، كمرنگ سازد. همچنين از تقابل شديد جبهه ملي و رزم‌آرا سخني به ميان نيامده است. برخورد مستبدانه اين نخست‌وزير با اقليت مجلس و تهديد رسمي آنها و تحقير ملت ايران در پاسخ به درخواست اقليت مبني بر ملي شدن صنعت نفت، هرگز از صفحه تاريخ پاك نخواهد شد. رزم‌آرا براي اثبات ناتواني ملت ايران از اداره منابع نفتي خويش فرياد زد ملتي كه لياقت لولهنگ سازي ندارد چگونه مي‌تواند صنعت نفت را اداره كند. همچنين در بخش يادداشتهاي تدوين كننده اثر، خطاهاي تاريخي‌اي را شاهديم، از جمله: «سوءقصد موفق فدائيان اسلام به جان عبدالحسين هژير، نخست‌وزير كشور در آبان 1328» (ص195) كه بايد گفت هژير در آن زمان وزير دربار بود. اين‌گونه اشتباهات و تلاش براي ناديده گرفته شدن برخي مسائل مربوط به رزم‌آرا از اهميت اثر نمي‌كاهد و همچنان منبعي مفيد قلمداد خواهد شد.

این مطلب تاکنون 8089 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir