ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 130   شهريور ماه 1395
 

 
 

 
 
   شماره 130   شهريور ماه 1395


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
ژاله خونین ...

ساعت 6 بامداد روز 17 شهریور 1357 فرمان برقراري حكومت نظامي در تهران و 11 شهر كشور از طريق راديو قرائت شد. این تصمیم به دنبال جلسه شب گذشته شوراي امنيت كشور كه شریف امامی نخست وزير و تعدادي از وزرا هم در آن شركت داشتند، اتخاذ شد. در اعلاميه اي كه از سوي دولت منتشر شد پس از اشاره به ناآرامي هاي كشور گفته شد كه حكومت نظامي براي مدت 6 ماه در شهرهاي تهران، كرج، قزوين، قم، مشهد، تبريز، اهواز، آبادان، اصفهان، شيراز، كازرون و جهرم برقرار مي گردد. پس از صدور اين اعلاميه، فرماندار نظامي تهران و ساير شهرها به شرح ذيل معرفي شدند:
ارتشبد غلامعلي اويسي با حفظ سمت فرماندهي نيروي زميني، به فرمانداري نظامي تهران، سرلشكر بيدآبادي، فرماندار نظامي تبريز، سرتيپ جعفري، فرماندار نظامي مشهد، سرتيپ معتمدي، فرماندار نظامي قزوين، سرتيپ ميرهادي، فرماندار نظامي كرج، سرتيپ شمس تبريزي، فرماندار نظامي اهواز، سرلشكر عبدالرضا اسفندياري، فرماندار نظامي شيراز، سرلشكر كمال نظامي، فرماندار نظامي قم، سرتيپ جهانگير اسفندياري، فرماندار نظامي آبادان، تيمسار رضا ناجي فرماندار نظامي اصفهان، تيمسار غفاري، فرماندار نظامي كازرون. بنابراین صادركننده فرمان برقراری حکومت نظامی در تهران، ارتشبد غلامعلي اويسي «فرماندار نظامي تهران و حومه» بود.
نخستين اطلاعيه فرمانداري نظامي تهران و حومه سحرگاه 17 شهریور 1357 و در حالي كه اكثر مردم هنوز از خواب صبح بيدار نشده بودند به اين شرح انتشار يافت:
«...دولت شاهنشاهي ايران به منظور ايجاد رفاه براي مردم و حفظ نظام، از ساعت 6 صبح روز جمعه 17 شهريورماه 1357 مقررات حكومت نظامي را به مدت شش ماه در بعضي از شهرهاي كشور اعلام نمود و اينجانب به سمت فرمانداري نظامي تهران و حومه منصوب گرديده ام. بنابراين از كليه اهالي محترم تهران و حومه انتظار دارم از انجام هرگونه عملي كه مغاير با مقررات و قوانين حكومت نظامي باشد خودداري نمايند. بديهي است متخلفين از مقررات برابر قانون تحت تعقيب قرار مي گيرند. فرماندار نظامي تهران و حومه - غلامعلي اويسي...»
بلافاصله پس از اطلاعيه شماره يك فرمانداري نظامي تهران، ارتشبد اويسي، اطلاعية شماره دو را نيز بدين شرح منتشر كرد:
«...در نتيحه ساليان متمادي خدمتگزاري در نيروهاي مسلح شاهنشاهي، خصوصيات روحي و معنوي من براي اكثر هموطنان عزيز روشن مي باشند. من با قاطعيتي كه لازمه سربازي است، در راه بزرگداشت عهد و ميثاق مقدسي كه براي حفظ و استقلال مملكت، قانون اساسي و نظام شاهنشاهي كشور عزيزمان ايران و همچنين پاسداري از دين مبين اسلام در پيشگاه كلام الله مجيد و پرچم پرافتخار ايران سوگند ياد كرده ام تا آخرين لحظه حيات كوشا و مصمم مي باشم. لذا در انجام وظيفه فرمانداري نظامي تهران و حومه نيز به مباني مقدس اين سوگند سخت پايبند بوده و در راه اعاده نظم و آرامش در پايتخت كه لازمه آسايش زندگي اهالي محترم مي باشد از هيچگونه كوشش و فداكاري فروگذار نخواهم بود. مسلم است در اين همكاري و همگامي، اهالي روشن بين و وطن پرست و متدين ايران مرا ياري خواهند كرد. با وجود اينكه اطمينان دارم كه در راه برقراري نظم توفيق خواهم يافت، معهذا از اولياي خانواده ها انتظار دارد كه با تفهيم مراتب لازم به فرزندان و اعضاي خانواده هاي خود، آنان را در اين جهت راهنمايي نمايند. بديهي است با متخلفين از مقررات فرمانداري نظامي برابر قانون، به شدت رفتار خواهد شد...»
اطلاعية شماره 3 فرمانداري نظامي نيز در پی دو اعلامیه قبلی صادر گرديد و از طريق راديو تهران خوانده شد:
1- تشكيل هرگونه اجتماعي از دو نفر به بالا ممنوع است و به مأمورين انتظامي دستور اكيد داده شده است كه با متخلفين به شدت رفتار نمايند.
2 - حمل اسلحه از هر قبيل جز براي مأمورين انتظامي اكيداً ممنوع است.
3 - از ساعت 21 تا 5 بامداد عبور و مرور، جز براي مأمورين انتظامي ممنوع است و چنانچه فرد يا افرادي بين ساعت هاي مزبور در شهر ديده شوند دستگير و برابر قانون با آنها رفتار خواهد شد.
4 - شركتهاي مسافربري زميني موظفند برنامه حركت اتوبوسهاي خود را طوري تنظيم نمايند كه مسافران حداكثر تا ساعت بيست به مقصد برسند، تا فرصت رفتن به منازل خود را داشته باشند.
5 - شركت هواپيمايي ملي ايران در مورد پروازهاي داخلي بايد ترتيبي بدهد كه برابر بند چهار اين اعلاميه، تسهيلات لازم براي مسافران فراهم شود.
6 - در مورد هواپيماهايي كه در ساعتهاي ممنوعه وارد فرودگاه مهرآباد مي شود و يا بايد از فرودگاه مهرآباد به خارج عزيمت نمايند، هواپيماي ملي ايران ترتيبي بدهد كه كليه مسافران با اتوبوسي كه به وسيله مأمورين انتظامي بدرقه مي شوند به مقصدهاي مربوطه هدايت شوند.
7 - به منظور رفاه حال بيماران، تعداد لازم آمبولانس از سازمان اورژانس تهران در اختيار هر كلانتري خواهد بود كه در معيت مأموران مربوط، بيماران را به بيمارستانها هدايت نمايند و همچنين در هر كلانتري تعداد لازم تاكسي براي كارهاي ضروري آماده خواهد بود...»
اعلاميه هاي فرمانداري نظامي تهران و حومه در حالي از راديو خوانده مي شد كه گروه كثيري از مردم تهران به دنبال وعده اي كه از روز قبل، گذاشته شده بود:«فردا، 8 صبح، ژاله - فردا، 8 صبح، ژاله» به سوي اين ميدان به حركت درآمده بودند و اطلاعي از برقراري حكومت نظامي در تهران نداشتند. در آن روز جمع كثيري از مردم تهران كه زنان محجبه پيشاپيش آنان در حركت بودند در ميدان ژاله (ميدان شهدا) به تدریج اجتماع كردند.
حاج صفرعلي قرباني يكي از شاهدان عيني فاجعه 17 شهريور 1357 مي گويد: «ساعت 8 صبح ما از خيابان جابري حركت كرديم به سوي خيابان ياس و از خيابان ياس جمعيت زيادي به ما پيوست. جمعيت خيلي زياد بود. از خيابان پيروزي و چهارصد دستگاه به سمت ميدان ژاله (شهدا) جعيت زيادي بود و از تمام خيابانهاي اطراف، از 17 شهريور جنوبي، مجاهدين، بهارستان، فوزيه [امام حسين] جمعيت وارد ميدان شهدا ميشدند... ما آمديم به سمت خيابان پيروزي و از پيروزي به سمت چهارصد دستگاه، چهارصد دستگاه را رد كرده بوديم، آمديم ايستگاه تسليحات، در چهارراه شكوفه، 50 متر به ميدان شهدا مانده بود كه آنجا تيراندازي شروع شد.» حالا ساعت 8 و پانزده دقيقه است كه صداي بلند و پرطنيني از بلندگو آواز برآورد: «حكومت نظامي است، متفرق شويد!» در اين موقع علامه نوري، مقام روحاني مسجد فاطميه، بين جمعيت كه صلوات مي فرستادند نمايان شد. او به طرف نظاميان و پليس رفت. بازوان خود را به سوي آسمان بلند كرد و شروع به سخنراني نمود. بنابر خواهش او جمعيت بر زمين نشست و بدون صدا سكوت اختيار كرد.
نيروهاي دولتي، هم از شهرباني بود، هم گارد بود و هم ارتشيها بودند. حدوداً يك گروهان سرباز، به جز نيروهاي شهرباني و گارديها بودند. از طرف خيابان پيروزي حدوداً 4 تا 5 تا تانك بود كه رو به طرف خيابانهايي كه به ميدان ژاله ختم مي شد، قرار گرفته بودند. جلو هر خيابان هم يك خط از سربازان مسلح مستقر بودند. يك تيربار هم جلو هر خيابان بود. من قسمت جنوبي ميدان بودم. يك هليكوپتر روي سر جمعيت و نظاميها پرواز مي كرد و از چهار طرف ميدان جمعيت حضور داشتند. سربازها به صورت زيگزاگ آرايش شده بودند، طوري كه تيربارها كمي عقبتر بود كه وقتي تيراندازي مي كند به سربازهاي جلو نخورد. مردم همين طور به صورت صف، نشسته بودند. زن و مرد تا پايين پمپ بنزين به صورت مسجدي و همين طور كيپ نشسته بودند. ما هم در همين صف اول بوديم. منتهي گاهي راه مي رفتيم، گاهي مي نشستيم.»
ساعت 9:15 از يك قسمت از ميدان به يكباره صداي رگبار مسلسها شنيده شد. يكباره ديدم از بلندگو دادي كشيده شد، فرمان آتش داده شد. از طريق هليكوپتر هم تيراندازي شروع شد. جمعيت ريختند روي هم و ما سر خورديم داخل يك جوي... اول فكر كردم تيرها هوايي است، بعد ديديم نه مردم به خون غلتيدند... عده اي خودشان را جمع كردند و آمدند عقب. ملت هوار مي كشيدند الله اكبر مي گفتند و مرگ بر شاه... دو جوان به بدنة زرهپوشها نزديك شدند و با بازوان باز با لحن مؤثر، هيجان انگيز و متأثركننده از «برادران» ارتش تقاضا كردند كه به جمعيت تيراندازي نكنند. صفوف نظاميان فزوني گرفته بود. صحنه فجيع و مصيبت باری بود... مردم بي پناهي كه در اين ميدان تجمع كرده بودند نه از اعلام حكومت نظامي اطلاع داشتند و نه راهي براي گريز داشتند. آنان از هر طرف ميدان محاصره شده بودند و از هر سو هدف حمله قرار گرفتند و بسياريشان به شهادت رسيدند.
يك كشتار دسته جمعي بود. خياباني كه تا دقايقي قبل از انبوه جمعيت سياهي ميزد، اكنون پر از اجساد، كفشهاي خونين، پلاكارتهاي پاره شده و زخمي هايي شده بود كه كشان كشان خود را به طرف ديگر مي رساندند. در آن طرف پياده رو خيابان فريادها شديدتر و شديدتر مي گرديد. فريادهايي از درد ناشي از كشتار... تنها راه فرار مردمي كه داخل ميدان بودند، خيابان زرين نعل و خورشيد بود. مقابل اداره برق، ارتشي ها روي سينه خوابيده بودند زمين و تيراندازي مي كردند... مردم شروع كردند به دويدن به هر طرف. عده اي هم در حاشيه ديوارها پناه گرفته بودند و سينه خيز و دولادولا خود را به طرف اين خيابان مي رساندند. چند سرباز جوان هايي را كه به نحوي مي خواستند از حاشيه ديوار به خيابان خورشيد بروند و از صحنه بگريزند با تير زدند. چند آمبولانس را جلو همين خيابان از جسد پر كردند و بردند... شليكها باز هم تكرار مي شد... در كوچه هاي باريك، صداي ناله و ضجه و نفرين مجروحين به آسمان بلند بود. يك زن كنار ديواري افتاده بود و ناله مي كرد و صورت خود را با پنجه هايش مي خراشيد و چادر خود را به هم مي پيچيد... آمديم توي خيابان روبه روي پمپ بنزين، حالا سربازها در حال آمدن بودند و از سر شكوفه آمدند و افتادند دنبال مردم. يك مقدار سنگ پرتاب كرديم به طرف آنها، فرياد تظاهركننده ها بلند بود: كشتند، كشتند، يك سري از جنازه ها و مجروحين را بلند كرديم و بر روي شانه ها برديم به داخل كوچه ها و عقب...
يكي از همان خانه هاي نزديك پمپ بنزين، در را باز كرد و ملت ريختند داخل... ما تا حدود 4 تا 5 بعد از ظهر در آن خانه حبس بوديم. سربازي آن پشت بود و هر چند دقيقه يك بار فحش مي داد و مي گفت بيرون بياييد سوراخ سوراخ مي كنم شما را. در ضلع شمالي ميدان تنها راه نجات براي آن عده كه موفق به فرار شده بودند، خانه اي در ابتداي خيابان خورشيد بود. مردم همين كه به آنجا رسيدند آنهايي كه مي توانستند به پشت بام فرار مي كردند. كساني هم كه موفق به فرار از پشت بام نشده بودند در همانجا ماندند. در آنجا اولين كاري كه كرديم روشن كردن آتش براي خنثي كردن گاز اشك آور بود. بعد از آن با آنچه كه در دسترس داشتيم چند تن از مجروحين از جمله برادري كه تير به چانه اش اصابت كرده بود را به طور سطحي، پانسمان كرديم. همچنان صداي ناله و فرياد به گوش مي رسيد. يكي مي گفت اي واي برادرم. يكي ديگر مي گفت اي واي همسرم، فرزندم و... پس از گذشت چند لحظه، گاردي ها به طرف خانه آمدند و با لگد محكم به در كوفتند و از ما خواستند كه بيرون برويم. مردد بوديم. هيچكس نمي دانست كه بالاخره چه خواهد شد. صداي تيراندازي يك لحظه قطع نمي شد... ميدان از طبقه بالاي خانه به طور كامل ديده نمي شد اما همان قسمتي هم كه ديده مي شد صحنة دلخراشي بود. اجساد غرق به خون زن و مرد، كوچك و بزرگ روي هم انباشته بود. عده اي در جوي آب که نه ، در جوي خون افتاده بودند. همه چيز پخش و پلا بود... به فكر اين بوديم كه از آن خانه خارج شويم. جمعيت از روي ديوار، خانه به خانه شروع كردند به رفتن تا جايي كه از تيررس خارج شوند و از خانه آخر بيرون بروند. صاحبخانه ها همكاري مي كردند.
در خيابان چند تا اتوبوس را آتش زده بودند و بانك صادرات هم داشت مي سوخت.... چند تا ماشين ديدم، از اين ماشينها جيب آهو كه زخمي ها را مي برد. بعضي از آنها از شيشه ماشين سرشان را آورده بودند بيرون شعار مي دادند. آمدم به طرف خيابان شكوفه، خيلي ها راه افتاده بودند براي كمك، هر كسي پنبه، دارو، ملحفه يا پارچه سفيد داشت، جمع مي كردند... از انتهاي خيابان پيروزي دود خيلي زيادي ديده مي شد. سعي كردم خودم را از خيابانهاي فرعي به طرف انتهاي پيروزي، حدود چهارراه كاوه برسانم. وقتي رسيدم آمدم داخل خيابان پيروزي، در قسمتي نزديك خيابان، خون زيادي ريخته شده بود و مردم دست به خون زده و علامت به صورت پنجه را روي ديوارها مي زدند. يك مقدار جلوتر مردم حاضر نبودند به تظاهرات خاتمه دهند، بسيار خشمگين بودند و انواع و اقسام شعارهاي ضدرژيم مي دادند. مشخص شد كه دود مربوط به فروشگاه كوروش است كه در حال سوختن است. چيزي از فروشگاه نمانده بود. مردم خشمگينانه به طرف اداره هاي دولتي و وابسته به دولت و بانكها هجوم مي بردند. قسمتي كه من ايستاده بودم انتهاي جمعيت بود، يعني ابتداي جمعيت از طرف ميدان شهدا. چند دقيقه بعد گفتند كه نيروهاي نظامي از طرف ميدان شهدا به سمت ما حركت كرده اند. در كل مسيرهايي كه جمعيت از ميدان شهدا فرار كرده بودند هجوم به اداره ها و اماكن دولتي انجام مي شد و اين به علت خشم مردم از صحنه هايي بود كه در ميدان شهدا ديده بودند. تمام مراكز تا فاصله هاي خيلي زيادي از ميدان شهدا مثلاً غياثي، مورد تعرض قرار گرفتند. در وسط خيابانها لاستيك گذاشته و آتش زده شده و اموال ادارات هم در خيابانها پخش شده بود، اما صداي تيراندازي همچنان به گوش مي رسيد. حالا نيروهاي دولتي از سوي ميدان شهدا به سمت فراري ها حركت كرده و در نقاط مختلف پخش شده و با تظاهرات پراكنده در خيابانها و كوچه ها مقابله مي كردند، اما مردم حاضر نبودند صحنه را ترك كنند. از خيابان 17 شهريور نيز، دود و آتش به آسمان برمي خاست. پيچيدم توي خيابان گوته، سر راه جوانها كوچه را خلوت مي كردند، جلو ماشينهاي شخصي را مي گرفتند و زخمي ها را سوار مي كردند. سر خيابان گوته، تقاطع 17 شهريور، عده اي جوان جمع شده بودند و نمي گذاشتند كسي به خيابان بيايد. تيراندازي شديد بود. در روز روشن ساعت 11 مثل شب تاريك بود، وسط خيابان جاي به جاي لاستيك آتش زده بودند. شيشه بانكها شكسته و در هم سوخته بود... عده اي از دور شعارگويان مي آمدند... صداي رگبار دوباره اوج گرفت و چند نفر به زمين افتادند... ساعت 11:30 در انتهاي خيابان ژاله دو تا اتومبيل آريا پر بود از جنازه و مجروح، حتي روي كاپوت جلو چهار تا جنازه گذاشته بودند و آنها را به طرف بيمارستانها مي بردند. ساعت يك بود كه ما آمديم، رفتيم به سمت بيمارستان بهادري، خيابان كرمان، آنجا پر بود از زخمي و كشته كه مشخص نبود كي زنده و كي مرده است. آنهايي هم كه نيمه جان بودند چون بيمارستان تخت به اندازه كافي نداشت، راهرو و قسمتهاي مختلف پر بود از پيكرهاي لت وپار...
اينك ساعت چهار بعد از ظهر است. هنوز صداي تيراندازيهاي پراكنده به گوش مي رسد... نيروهاي ارتشي در كلية چهارراه ها مستقر شده اند و سربازان همه جا را زير نظر دارند. در مركز شهر، خيابان ويلا، جوانان از عابرين تقاضا مي كنند كه خون خود را براي مجروحين متعددي اهدا كنند كه در بيمارستانها تحت عمل جراحي قرار دارند.
از ميان رسانه هاي خبري خارجي، آسوشيتدپرس طي خبري به فاجعه ميدان شهدا پرداخت و نوشت: «پس از دو ساعت زدوخورد در تهران، كاميون هاي پر از كشته شدگان از صحنه زدوخورد خارج شدند و مقارن ظهر آرامش در تهران برقرار شد. اما هنوز تيراندازي هاي پراكندهاي ادامه دارد. به گفته شهود عيني حداقل يك كاميون پر از كشته شدگان و زخمي ها در ميدان ژاله ديده شد كه آنجا را ترك مي كردند. جمعيت همچنان فرياد ميزد «مرگ بر شاه، زنده باد خميني». برخي از تظاهركنندگان به سوي سربازاني كه به مسلسل مسلح بودند پيش رفتند. بسياري از تظاهركنندگان در نتيجه اصابت گلوله به زمين افتادند و در خون غوطه ور شدند كه مأمورين آنها را به داخل كاميون ها كشاندند و از صحنه دور ساختند.»
در روزنامه لوموند هم درباره حوادث 17 شهریور آمده بود:
«آنچه كه روزها با وحشت در انتظارش بوديم فرا رسيد. تهران و يازده شهر ديگر، صبح هشتم سپتامبر [17 شهريور] چشم خود را بر روي حكومت نظامي باز كرد. به دنبال انعكاس موفقيت تظاهرات دوشنبه 4 سپتامبر [عيد فطر] و پيروزي واقعي سازماندهندگان راهپيمايي طولاني هفتم سپتامبر [16 شهريور] كه عليرغم ممنوعيت اجتماع از طرف دولت توانستند جمعيت عظيمي كه محافظه كارترين ناظران، شركت كنندگان در اين تظاهرات را بيش از يك و نيم ميليون رقم زدند، گرد هم جمع كنند، حكومت مجبور بود از خود عكس العمل نشان دهد وگرنه آبرويش برباد مي رفت... تظاهرات روز 4 سپتامبر [13 شهريور] كه در تاريخ ايران بي نظير بود، رژيم را لرزاند و تظاهرات روز 7 سپتامبر [16 شهريور]، سيلي محكمي به صورت شاه بود. زيرا امپراطور روز قبل به مسئولين قانون و نظم امر كرده بود كه از همه قدرت ممكن براي جلوگيري از ميتينگ هاي غيرقانوني استفاده كنند... روز 6 سپتامبر [15 شهريور] مهدي بازرگان رهبر نهضت آزادي ايران ترس خود را براي من آشكار ساخت. او خصوصاً از وضع منفي مخالفين سياسي - مذهبي دولت شريف امامي انتقاد كرد. به نظر او، مخالفين بايد روش معتدلتري داشته و سياست صبر و انتظار را در پيش گيرند، تا رژيم را در برنامه آزاديهايش مورد آزمايش قرار دهند نه اينكه از پيش او را محكوم كنند...
خبر قتل عام خيابان ژاله به سرعت در تمام تهران منتشر شد و تظاهرات بيشتري را عليه حكومت نظامي باعث شد. شايعات در شهر، حكايت از فرود آمدن سه هواپيماي حامل كماندوهاي اسرائيلي در فرودگاه مهرآباد در چهارشنبه شب مي كرد. در تمام طول روز گروههاي كوچك تظاهركننده، سربازان را به ستوه آوردند، صداي شليك مهمات سنگين و سبك يك لحظه قطع نمي شد. نظير اين قتل عام در جنوب شهر نيز اتفاق افتاد. گفته مي شود در ميدان شوش بيش از صد نفر از تظاهركنندگان با كمال خونسردي و بي شرمي به مسلسل بسته شدند.

منبع:روزشمار انقلاب اسلامي، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، ج 1

این مطلب تاکنون 2633 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir