ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 30   خردادماه 1387
 

 
 

 
 
   شماره 30   خردادماه 1387


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
از طهران تا تهران

عباس اقبال آشتياني
اين اواخر ظاهراً به دستور فرهنگستان، چنين معمول شده است كه نام «طهران» پايتخت دولت شاهنشاهي را «تهران» با «تاء دو نقطه» بنويسند و چنين مي‌نمايد كه غرض كساني كه اين پيشنهاد را كرده و رأي خود را در اين مورد به كرسي قبولي نشانده‌اند، تا حدي تبعيت از حس «وطن‌پرستي جغرافيايي» و رهايي از شرّ يكي از غليظ‌ترين حروف الفباي مخصوص عربي، يعني «طاء مؤلف» بوده كه انصافاً تلفظ آن، اگر ايرانيان هم بخواهند آن را مانند قُرّاءِ حِجازي بر زبان بياورند بسيار مشكل است.
در اينكه اصل نام اين شهر «تهران» با تاء «دو نقطه» بوده و اصلاً «طاء مؤلف» در زبان فارسي وجود نداشته است، شكي نيست و يك عده از جغرافيون قديم اسلامي نيز چنانكه عنقريب خواهيم گفت، نام آن را به همين وضع ضبط كرده‌اند. اعتماد‌السلطنه هم در جلد اول مرآت‌البلدان چون عجله داشته است كه زودتر معلومات خود را در باب طهران به چاپ برساند و ظاهراً اميدي به انجام اين كتاب خود نداشته (چنانكه مرآت‌البلدان نيز به جلد چهارم خاتمه پذيرفته) نام اين شهر را برخلاف سيرة همة مؤلفين معتبر از قرن پنجم به بعد با «تاء دو نقطه» آورده است.
نوشتن طهران با «تاء دو نقطه» در اين اواخر تا آنجا كه به خاطر دارم بيشتر بعد از انتشار روزنامة «ايران نو» شيوع يافت، چه اين روزنامه كه جمعي از مؤسسين و نگارندگان آن از همان حس وطن‌پرستي افراطي و نظاير آن خالي نبودند همه روزه در سرلوحة خود طهران را «تهران» مي‌نوشت، كم كم جماعتي از مقلدين و تجددخواهان كه به خيال خود هر خَرقِ اِجماع و مخالفت با سُنَنِ قديمه را ممدوح و نوعي از تجدد و اصلاح مي‌پندارند، در اين شيوه از آن روزنامه پيروي كردند.
نگارنده هنوز هم طرفدار نوشتن طهران با «طاء مؤلف» هستم، ولي يقين داشته باشيد كه تعصب و اصرارم در حفظ اين قاعده به اندازه تعصب و اصرار طرفداران «تهران» با «تاء دونقطه» نيست، چه مي‌دانم كه نوشتن نام اين شهر چه به اين املاء باشد چه به آن، نمي‌تواند نمايندة هيچ حس مخالف يا موافق يا نفع و ضرري باشد، و اين كيفيت در اصل مطلب، يعني در محل جغرافيايي طهران و سابقة تاريخي و شمارة جمعيت و ساير احوال آن به هيچ‌وجه اثري نخواهد داشت.
فقط جاي اين سئوال باقيست كه علماي جغرافيا و انساب قديم ما با اينكه نام اين محل تا مدتي هم با «تاء دو نقطه» نوشته مي‌شده، چه علت داشته است كه آن را از حدود قرن پنجم به بعد با ‌«طاء مؤلف» نوشته و به چه دليل صورت آن را برگردانده‌اند؟ آيا محرك ايشان در اختيار اين روش برخلاف جمعي از نويسندگان خو‌ش‌باور عصر ما «عربي‌مآبي» و بي‌علاقگي به فارسي و آداب ايراني بوده، يا آنكه در اين راه مقصودي معقول‌تر داشته‌اند؟
مسامحه در ضبط املاي اعلام جغرافيايي و تاريخي به مراتب رواتر است تا در باب لغات معمولي يك زبان، آنجا كه در كلمات فارسي امثال طپيدن و غلطيدن و صد و شصت و غيرها، كه هيچ‌كدام از آنها نيز علم نيست، چنين عملي را روا دارند و صاد و طاء عربي را به جاي سين و تاء فارسي به كار برند، ديگر در مورد طهران كه از اعلام است امر سهل خواهد بود.
كثرت دندانه و نقطه در الفباي عربي، مخصوصاً در ايامي كه هنوز اِعجام، يعني نقطه‌گذاري، تعميم نيافته بوده و كتاب و ناسخين هم يا به واسطة قلّت سواد يا به علت عجله‌اي كه در انجام كار داشته‌‌اند، زياد در كتابت و گذاشتن نقطه‌ها دقت به خرج نمي‌داده، براي خوانندگان ابتلاي عظيمي است و اگر خواننده غير اهل زبان باشد، ديگر اشكال كار او چندين برابر زيادتر مي‌شود.
مقدار كثيري از تحريفات مضحكي كه حتي در نوشتة بزرگترين فضلاي اسلامي ديده مي‌شود، از همين كثرت دندانه در كلمات و كامل نبودن نقطه‌گذاري و سهل‌انگاري ناسخين در كتابت ناشي شده است. از اين نوع هزاران مثال مي‌توان جمع كرد و مي‌شود از آنها رساله‌اي شيرين گرد آورد، ما در اينجا فقط به ذكر سه، چهار فقره از اين تصحيفات به عنوان نمونه اكتفا مي‌كنيم:
1ـ يكي از مستشرقين در تصحيح جامع‌التواريخ رشيدي آنجا كه از رباط سَنْگبَست از منازل نزديك طوس و مشهد صحبت به ميان مي‌آيد، در متن كتاب نام اين رباط را «سنگپشت» تصحيح كرده، سپس گويا به علت آنكه خود نيز آن را نمي‌پسنديده، در حواشي كتاب در اين باب چنين نوشته: «اگر چه سنگيشب» بخوانيم، يشب همان سنگي است كه آن را يشيم (كذا؟) هم مي‌گويند و آن سنگ سبز يا سياهي است كه معروف چينيان و مغول بوده، يشيم شكل ديگر يشيل است».
تمام اين تحقيقات، بي پايه و بيجاست، چه يشب و يشف و يشم (نه يشيم چنانكه مستشرق مزبور فرض كرده) همه در فارسي و عربي معمول بوده و هيچ‌گونه ارتباطي هم مابين آنها و لغت يشيل تركي نيست. به علاوه نام حقيقي آن رِباطِ سَنْگْبَست است نه سنگپشت يا سنگيشب.
اگر آن مستشرق يك نظر به معجم‌البلدان ياقوت يا كتب ديگر جغرافيايي اسلامي مي‌انداخت، يا آنكه از جغرافياي حالية ايران اطلاع داشت و مي‌دانست كه سنگبست هنوز هم در همان محل به همين اسم باقيست، محتاج به نوشتن اين فرضيات بي‌اساس نمي‌شد.
2ـ مستشرق ديگري در تصحيح يكي از متون مربوط به تاريخ زنديه هر جا در نسخة خطي «طابَ ثَراه» ديده آن را «طناب براه» خوانده و چاپ كرده است. مثلاً: «... مرحمت و غفران پناه عمويم ميرمحمد اسحاق طناب براه، كه ملتزم ركاب نادرشاه بود».
3ـ شمس فخري اصفهاني مؤلف كتاب معيار جمالي در ترجمة لغت «آمار» دستخوش لغزش عجيبي شده، يعني اين كلمه را به معني «استسقاء» كه نام مرضي است گرفته و چنانكه شيوة ناخوش او بوده از خود نيز شعري به عنوان شاهد مثال براي آن ساخته است.
آمار را اسدي در فرهنگ خود به لغت عربي «استقصاء» ترجمه نموده، لابد در نسخه‌اي از اين فرهنگ كه شمس فخري آن را در دست داشته، كاتب به جاي «استقصاء» «استسقاء» نوشته بوده و يا او خود به تحريف، كلمة اول را به شكل دوم خوانده و اين شعر را هم جهت شاهد آن درست كرده است:
حسود جاه تو بي‌آب در تموز فتن مباد جز بيابان فتاده در آمار
و به تقليد او فرهنگ‌نويسان بعد نيز اين معني غلط را براي آمار در كتب خود ضبط نموده و شعر شمس فخري را هم شاهد آورده‌اند، در صورتي كه «آمار» به مَدّ الف و «آمار» به فتح آن، چنانكه از استعمال قدما برمي‌آيد به همان معني استقصاء، يعني رسيدن به كنه هر چيزي است و مجازاً به معني رسيدن به حساب نيز آمده و مصدر آن آماردن است، سوزني گويد:
تو از سر نغزي و لطيفي و ظريفي مي‌دان همه افعال من و هيچ ميامار
علماي دقيق قديم مخصوصاً اصحاب كتب رجال و انساب كه در ضبط اعلام دقتي خاص به كار مي‌برده و كتبي براي جلوگيري از بروز تصحيف و تحريف و اصلاح اشتباهات به عنوان «المُشْتَبَه» و «المُشْتَرَك» و «المُؤتَلِف» و «المُخْتَلِف» و غيرها تأليف كرده بودند، جهت احتراز از ظهور اينگونه تصحيفات و تحريفات در كتابت و قرائت در ضبط اعلام غيرعربي گاهي تدابيري به كار مي‌بردند، به اين معني كه چون املاي اعلام خارجي مانند اعلام عربي در اين زبان مقيد به قيد كتابتي و ضبط علماي سابق نبوده، سعي مي‌كردند كه حتي‌المقدور آنها را به صورتي درآورند، كه حروف منقوط و دندانه‌دار در آنها كمتر پيدا شود، تا به اين شكل مجال تحريف در آنها كمتر باشد، مخصوصاً در ضبط حروفي كه براي آنها در عربي (صرف‌نظر از اندك اختلاف تلفظي) دو علامت هست، مانند «تاء» و «طاء» و «سين» و «صاد» هر جا كه قواعد عربي راه دهد و ثقلي از آن در اداي كلام حاصل نشود در نمودن اينگونه اعلام خارجي تقريباً همه وقت «طاء» را بر «تاء دو نقطه» و «صاد» را بر «سين دندانه‌دار» ترجيح مي‌دادند و در مورد اول اين قاعده مرعي‌تر بوده است. بنابر همين اصل و قاعده همان علماي رجال و انساب از قرن پنجم به بعد «تهران» را هم به شكل «طهران» نوشته‌اند، چنانكه استخر را هم اصطخر و اسپهان را، اصفهان و استنبول را اصطنبول مي‌نوشته، و غرض ايشان هم چنانكه اشاره كرديم همان احتراز از تحريف و جلوگيري از ظهور تلفظهاي غلط در اين كلمات بوده است.
پيش از مرسوم شدن اين املاي جديد براي طهران، مؤلفين كتب جغرافيايي در قرن چهارم مانند اصطخري و ابن حوقل و مقدسي، نام اين محل را كه در آن تاريخ يكي از قراي ري محسوب مي‌شده، به شكل «تهران» ضبط كرده بوده‌اند، و همين شكل بر آن باعث شده است كه در نسخ خطي اين سه كتاب، اين كلمه به اشكال تهران و بهزان و نهران و نهنان درآمده و طابع هلندي اين كتاب با اينكه خود حدس زده كه بايد صحيح اين كلمه «تهران» باشد باز بر طبق ضبط نسخه‌هايي كه در دست داشته آن را بهزان چاپ كرده است و ياقوت در معجم‌البلدان هر دو صورت «بهزان» و «طهران» را يادداشت نموده، ولي چون در عهد او ديگر املاي طهران عموميت پيدا كرده بود، همه مطالب راجع به اين شهر را در ذيل همين وجه اخير مي‌آورد و در ذيل «بهزان» كه وجود خارجي نداشته و لابد ياقوت آن را به اين شكل تحريف شده در كتابي ديده بوده، فقط به نقل قولي كه خود نيز آن را ضعيف مي‌شمرده اكتفا مي‌‌كند.
تمام اين مقدمات براي بيان اين نكته است كه اگر قدما املاي تهران را از اين صورت به شكل طهران درآورده‌اند، فقط براي اجتناب از تحريفاتي بوده كه به علل مذكور در فوق در املاي آن راه يافته بوده والا غرض و مرض ديگري در اين كار نداشته‌اند.
با اين تدبير، يعني تبديل «تاء منقوط» تهران به «طاء مؤلف» عربي، لااقل از يك قسمت مهم از تصحيفاتي كه ممكن بوده در آن بروز كند جلوگيري شده، چه ديگر هيچ‌كس طهران را بهزان و نهران حتي نهزان، كه از چسبيده نبودن دو نقطه «تاء» به يكديگر ناشي است، نخواهد خواند.
منشيان فارسي زبان بعدها در بعضي از كلمات اين زبان هم كه با صورتهاي متشابه بوده‌اند، يا حروف دندانه‌دار و منقوط در آنها زياد ديده مي‌شده، دست به دامان همين تدبير زده‌اند، و سبب وجود بعضي از حروف عربي مانند «طاء» و «صاد» در ميان پاره‌اي از لغات فارسي نيز همين است.
با نوشتن «طپيدن» به اين صورت به جاي «تپيدن» هم از شرّ يك حرف نقطه‌دار خود را خلاص مي‌كرده و هم از مشتبه شدن آن به «تنيدن» كه مصدر ديگري است احتراز مي‌جسته‌اند. «صد» شماره را با صاد نوشته‌اند تا با «سد» عربي مشتبه نشود ولي در نوشتن «سده» كه از همين «صد» شماره گرفته شده چون ديگر مورد اقتباس و خلطي در ميان نبوده آن را همچنان با سين كتابت كرده‌اند. شست در فارسي به معني دام ماهيگيري و نيشتر و زه كمان و انگشت مهين و عدد شصت همه هست، آن را در مورد اخير با صاد نوشته‌اند تا دست كم در يك مورد از ملاحظة آن فوراً به معني آن پي ببرند و در تشخيص آن كه كدام يك از معاني آن منظور است، به تأمل و تفكر زياد محتاج نشوند. در ساير موارد هم همينگونه ملاحظات در پيش بوده است.
از اين عجيب‌تر آنكه علماي لغت حتي در بعضي از لغات عربي هم كه املاي آنها به اصطلاح توقيفي است و تصرف در آنها جايز شمرده نشده، براي احتراز از بعضي تصحيفات مضر در املاي آنها به عمد دست برده‌اند، و اين كار بيشتر در املاي لغات طبي و دارويي شده، چه اگر پرستار يا داروفروشي كلمه‌اي را در نسخه‌اي به تصحيف بخواند و دوائي ديگر به جاي دوائي كه طبيب نوشته بدهد، براي مريض احتمال خطر جاني در پيش خواهد بود. نظر به همين ملاحظه در كتب ادويه هميشه «سَعْتَر» را كه نوعي از نعناع كوهي و فارسي آن آويشن است به شكل «صَعْتَر» مي‌نوشتند تا در صورت نداشتن نقطه با «شَعير» به معني جو اشتباه نشود.
اگر اتخاذ همين تدبير در مورد همة حروف خارجي در برگرداندن آنها به عربي ميسر بود، قطعاً از بسياري از تصحيفات عجيبي كه پيش آمده جلوگيري مي‌شد، اما چون اين كار در باب كلية آن حروف امكان نداشته، علماي لغت فقط تا آنجا كه مقدور بوده به اين كار دست زده‌اند، مثلاً در نقل كلمة «هَپْتَل» كه نام قومي است از اقوام زردپوست، كه قبل از اسلام مكرر به مملك ايران و روم هجوم مي‌كرده و يونانيان و روميان ايشان را به همين اسم و به املاي هپتال(1) مي‌خواندند، مسلمين تاء منقوط اين كلمه را به طاء مؤلف مبدل ساخته و آن را «هَبْطَل» گفته‌اند اما نساخ به تدريج هَبْطَل را «هَيْطَل» كرده و آن را بر هَياطِلَه جمع بسته‌اند. استعمال غلط منجنيق به جاي ميخنيق(2) يوناني و «فيلفوس»(3) و »«ماليخوليا» به جاي «مالنخوليا»(4) و امثال آنها همه از همين قبيل است.
پي‌نويس‌ها:
1- Heptal.
2- Mekanikos.
3- Philippos.
4- Melancholia.

منبع:مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي 1382

این مطلب تاکنون 7457 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir