ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 29   ارديبهشت‌ماه 1387
 

 
 

 
 
   شماره 29   ارديبهشت‌ماه 1387


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
نقد كتاب
«در جستجوي صبح»

كتاب «در جستجوي صلح» به خاطرات عبدالرحيم جعفري مدير اسبق انتشارات امير‌كبير اختصاص دارد.
اين كتاب در دو جلد و در 1224 صفحه توسط انتشارات روزبهان و در شمارگان دو هزار و دويست نسخه در سال 1383 چاپ و منتشر شده است. در مقدمه‌‌اي كه به نام جعفري نوشته شده آمده است: «صميمانه مي‌گويم كه هرگز دعوي نويسندگي يا مورخ بودن نه داشته و نه دارم؛ بلكه صرفاً پاره‌اي از رويدادهاي زندگي خود را در كمال سادگي و آن طور كه رخ داده به روي كاغذ آورده‌ام و اگر لغزشهايي در شيوه نگارش وجود دارد به خاطر آن است كه توانايي من در نگارش در همين حد بوده است.» بي‌ترديد طرح ادعاي غريب نگارش اين كتاب براي كساني كه عبدالرحيم جعفري را مي‌شناسند از ابتدا با سئوالي جدي مواجه مي‌شود، به ويژه كه در ادامه مقدمه، جعفري با ژان ژاك روسو مقايسه شده است!
عبدالرحيم جعفري در دوازدهم آبان سال 1298 در تهران در غياب پدر که به سفر رفته و ديگر بازنگشته بود متولد مي‌شود. چند سال بعد خانواده منتخب‌الملک معاون وقت وزارت امور خارجه مدتي عبدالرحيم و مادرش را به دليل تنگدستي تحت حمايت خود مي‌گيرند و نام تقي به وي مي‌دهند و او را به مدرسه مي‌فرستند. ابتدا مدرسه علامه و سپس مدرسه ثريا, اما در کلاس پنجم ابتدايي زماني که مادرش بي‌علاقگي عبدالرحيم را به درس خواندن مشاهده مي‌کند, وي را براي شاگردي به چاپخانه اکبر علمي مي‌سپارد. بعد از سالها کار در چاپخانه، وي به عنوان نامه‌بر در شرکت زيمنس مشغول شده و درس خواندن را به صورت شبانه پي مي‌گيرد اما مردود شدن در امتحان نهايي ششم دبستان موجب بازگشت وي به چاپخانه علمي و ترک مجدد تحصيل مي‌شود. عبدالرحيم در پنجم ارديبهشت ماه 1319 به خدمت نظام وظيفه مي‌رود.
بعد از پايان خدمت و بازگشت به چاپخانه علمي با دختر برادر مدير چاپخانه (محمدعلي علمي) ازدواج مي‌کند. اما بعد از يک بيماري طولاني مجبور به دستفروشي کتاب مي‌شود. او مدتي نيز به صورت مشارکتي به اداره يک بقالي مبادرت کرده ولي مجدداً به کار دستفروشي کتاب باز مي‌گردد. در شهريور 1324 مجدداً همکاري با اکبر علمي را از سر مي‌گيرد و در سال 1326 به عضويت در باشگاه نيرو و راستي در مي‌آيد. در سال 1328 براي چندمين بار با علمي به نزاع پرداخته و از وي جدا مي‌شود و در آبانماه اين سال کار مستقل خود را تحت عنوان انتشارات اميرکبير آغاز مي‌کند. تا کودتاي آمريكايي 28 مرداد 32 جعفري به سختي روزگار را مي‌گذراند اما بعد از فعال شدن بنگاه آمريکايي فرانکلين و نزديک شدن اميرکبير به آن، زمينه ترقي وي فراهم مي‌گردد. واگذاري انحصاري چاپ کتب درسي دبيرستاني به جعفري و چند انتشاراتي که با فرانکلين همکاري مي‌کردند به يکباره اميرکبير را به يک غول مطبوعاتي مبدل ساخت به ويژه اينکه جعفري از قبل اين موهبت فرانکلين و دربار قادر بود از تهيه و چاپ کتابهاي حل‌المسائل نيز سود فراواني را کسب کند. عضويت جعفري در روتاري وي را بيشتر به دربار نزديک ساخت و عملاً چاپ آثار تبليغاتي دربار به وي سپرده شد. در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي جعفري به برخي گروهکها از جمله گروهک رجوي نزديک شد تا از اعتراضات کارگران خود که وي را ساواکي مي‌پنداشتند و عليه وي دست به تظاهرات مي‌زدند مصون باشد، چاپ آثار سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق حتي تا نزديک يک سال بعد از انقلاب توسط وي صورت مي‌گرفت. در دي ماه سال 58 بدنبال مرگ مشکوک آقاي اسماعيل رائين در دفتر انتشارات اميرکبير، پرونده جعفري در دادگاه مطرح و در نهايت از وي براي اداره اميرکبير سلب صلاحيت شد. جعفري بعد از آزادي از زندان فعاليت نشر را از طريق ثروتي که به پسرش منتقل ساخته بود پي گرفت. چاپ کتاب در جستجوي صبح به نام وي نشان از فعال شدن حلقه فرانکلين دارد.
با هم نقد و بررسي كتاب را كه توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران صورت گرفته، مي‌خوانيم:
كتاب دو جلدي «در جستجوي صبح» كه وعده تدوين و انتشار مجلدات ديگري از آن نيز داده شده است، ظاهراً خاطرات نخستين مدير انتشارات اميركبير به قلم خود اوست، اما اين مجموعه 1225 صفحه‌اي ضمن پرداختن به دوران طفوليت و جواني عبدالرحيم جعفري عمدتاً به معرفي حسابگرانه برخي نويسندگان، نهادهاي فرهنگي مرتبط با بيگانگان و وضعيت نشر در دوران پهلوي‌ها پرداخته و به طور مشخص سه هدف را دنبال كرده است:
1- با پرداختن تفصيلي به آثار نويسندگان- حتي به زندگي شخصي و خصوصيات فيزيكي آنها- سعي شده است به نوعي عملكرد انتشارات اميركبير و مديريت آن در سياهترين دوران خفقان حاكم بر فضاي نشر و آزادي بيان، به طور محسوسي در سايه قرار گيرد.
2- به بهانه معرفي آثار انتشار يافته توسط اين ناشر، بعضاً نويسندگان مرتبط با محافل بيگانه به عنوان چهره‌هاي فرهنگي خدوم به اين مرزوبوم معرفي شوند.
3- مؤسسات فرهنگي‌اي كه بعد از كودتاي 28 مرداد، آمريكايي‌ها در ايران راه‌اندازي كردند و مديريت اميركبير ترجيح داده بود تحت پوشش حمايتي آنها واقع شود، كاملاً مثبت جلوه‌گر شوند و به تبع آن شركتهاي نشر بومي مرتبط با آنان نيز تصويري متفاوت بيابند.
قبل از پرداختن به اهداف مورد اشاره، ابتدا لازم است به اين نكته توجه شود كه بعد از كودتاي 28 مرداد، كاخ سفيد براي استحكام بخشيدن به سلطه خود بر ايران در سه بخش نظامي، اقتصادي و فرهنگي برنامه‌هاي گسترده‌اي را پي گرفت. در زمينه نظامي، ايران به عنوان پايگاه منطقه‌اي، انتخاب و زير نظر مستقيم مستشاران نظامي آمريكايي (البته تماماً به پشتوانه منابع نفتي ملت ايران) انباشت اسلحه مورد نياز براي سركوب قيامها در ديگر كشورهاي تحت سلطه، آغاز شد. اقتصاد ايران با ديكته شدن اصول دوازده‌گانة به اصطلاح انقلاب سفيد به محمدرضا پهلوي كاملاً متكي به نفت گرديد، زيرا كشاورزي تحت پوشش اصلاحات ارضي به صورت اساسي تخريب و صنعت وابسته و محدود «مونتاژ» جايگزين آن شد. لازم به يادآوري است كه آمريكا و قبل از آن انگليس اقتصاد همه كشورهاي تحت سلطه خود را به سمت اقتصادي مبتني بر صادرات تك محصولي سوق مي‌دادند تا به سهولت بتوانند آنها را كنترل نمايند. همچنين مقاومت تاريخي ملت ايران در برابر سلطه بيگانگان، ضرورت مقابله همه جانبه با بنيانهاي فرهنگي را- كه يكي از عوامل اصلي اين ايستادگي به حساب مي‌آمد- در دستور كار نيروهاي پيروز در كودتاي 28 مرداد قرار داد. شايد بتوان گفت كه نهادهاي فرهنگي ايجاد شده در ايران توسط آمريكايي‌ها، بيشتر از قواي نظامي اين كشور در تداوم سلطه بلامنازع ربع قرني آن بر ايران نقش و تأثير داشتند. براي نمونه، مؤسسه آمريكايي فرانكلين در ايران از طريق انتخاب آثاري خاص براي ترجمه، و تشويق نويسندگان داخلي به پرداختن به پژوهشها و تحقيقات مورد نظر آنها، در جهت‌گيري‌هاي كلان نشر و فضاي فرهنگي كشور نقش مستقيم و تعيين‌كننده‌اي را ايفا مي‌كرد. بايد گفت متأسفانه پرداختهاي غيرمعمول و غيرقابل رقابت اين مؤسسه به نويسندگان و مترجمان به شيوه‌هاي مختلف، از منابع مالي ملت ايران تأمين مي‌شد. از جمله راههاي تأمين هزينه‌هاي اين مؤسسه آمريكايي اعطاي امتياز انحصاري چاپ كتب دبستاني از سوي شاه به «فرانكلين» بود. تدوين و چاپ كتابهاي مورد نياز مدارس سراسر كشور توسط بيگانگان علاوه بر اينكه تحقير ملت بافرهنگ ايران به حساب مي‌آمد و دست‌ كارشناسان اين كانون را براي تأثيرگذاري فرهنگي بر فرزندان اين مرز و بوم باز مي‌گذاشت، درآمد غيرقابل تصوري را نيز به جيب آمريكايي‌ها و نيروهاي وابسته به آنان در داخل كشور واريز مي‌كرد. ارائه تصوير كاملاً مثبتي از مؤسسات فرهنگي آمريكايي فعال شده در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد در كتاب «در جستجوي صبح» يكي از اهداف تدوين كتاب و وارونه نماياندن نقش اين مراكز در تخريب فرهنگ ملي است؛ به ويژه اينكه در همين جهت عناصر بومي مرتبط با محافل بيگانه نيز مورد تجليل قرار گرفته‌اند و بارها از آنان به نيكي ياد شده است.
نكته قابل توجه ديگر قبل از پرداختن جامعتر به محتواي «در جستجوي صبح»، در مورد نويسندگان و تدوين كنندگان كتاب است. از آنجا كه آقاي عبدالرحيم جعفري- نخستين مدير انتشارات اميركبير- به اذعان كتاب، داراي تحصيلاتي در سطح ابتدايي است و حتي توان نگارش متن بسيار ساده چند سطري را ندارد، لذا ايشان نمي‌تواند تحرير كننده چنين كتابي كه نگارنده - يا نگارندگان - آن از توان بالايي در نگارش برخوردارند به حساب آيد: «از آقاي فاضل خواهش كردم كه چون مي‌خواهم ثواب نشر اين صحيفه را به مادرم اهدا كنم، او مقدمه‌اي بنويسد، هم در اهداي كتاب به كساني كه آن را مي‌خوانند و هم در اهداي ثواب كتاب به روان مادرم. مرحوم فاضل كه اهدا نامه را نوشت و چه زيبا و دلنشين هم نوشت! با دو تذهيب زيبا اول كتاب، هركدام در يك صفحه: هديه ثواب از طرف ناشر: پروردگارا! خداوند مهربان، مادر عزيزم كبري جعفري در اين دنيا رنج فراوان برده تا مرا كه يگانه فرزندش هستم به رشد رسانيده و هنوز پاداش رنجهاي خود را نديده در جواني رخت از اين جهان به جهان ديگر كشيده است.
اي پروردگار بزرگ! از درگاه تو مسئلت مي‌دارم كه ثواب نشر اين كتاب را به روح نازنينش برساني و روانش را در جوار رحمت خود خشنود و خرسند فرمايي، انك سميع مجيب. تقي جعفري».(ص598)
همچنين نگارش كتابي با اين مختصات كه قرار است مجلدات ديگري به آن افزوده شود نمي‌تواند در چارچوب زندگي فردي چون آقاي عبدالرحيم جعفري كه صرفاً كارهاي اجرايي و امور خدماتي مؤسسات وابسته به بيگانه را آن ‌هم عمدتاً با انگيزه اقتصادي، پي مي‌گرفته، معني پيدا كند. يك عنصر اجرايي صرف، هرچند به لحاظ توان مديريتي قابليتهايي داشته باشد و بدين جهت نيز به محافل مختلف پيدا و پنهان راه يافته باشد، به هيچ‌وجه شخصاً انگيزه ورود به چنين عرصه‌هاي پيچيده فرهنگي را نخواهد داشت؛ زيرا از يك سو به دليل نداشتن سواد لازم در امور نگارشي متكي به ديگران است و از ديگر سو قدرت تدبير و سياست‌گذاري براي تطهير مراكز وابسته به بيگانه همچون فرانكلين را ندارد. اين دلايل و برخي قرائن ديگر كه فرصت پرداختن به همه آنها در اين مختصر نيست پژوهشگران را مجاب مي‌كند كه مي‌بايست عوامل ‌انگيزشي ديگري در اين تلاش دخيل بوده باشند. بنابراين مي‌توان متصور بود بخشهايي از اين كتاب كه به خاطرات دوران طفوليت، كارگري و جريان درگيريهاي نخستين مدير اميركبير با اسماعيل رائين و... اختصاص دارد از نوار خاطرات ايشان استخراج و سپس با مطالب حسابگرانه‌اي در مورد حوزه نشر در دوران پهلوي دوم ادغام و تدوين شده است.
در مجموع، آنچه در قالب اين كتاب ارائه گشته است چه در بخشهايي كه مستقيماً به خاطرات آقاي عبدالرحيم جعفري به عنوان مدير يك انتشاراتي داخلي مي‌پردازد و چه در بخشهاي مربوط به فعاليت مؤسسات فرهنگي آمريكايي در ايران، بستر مناسبي را براي تأمل و مطالعه در چگونگي تنظيم روابط نهادهاي انتشاراتي مورد اعتماد دربار در ايران و سازمان‌هاي هدايت كننده امور فرهنگي در آن ايام فراهم مي‌آورد؛ به همين دليل پژوهشگران و علاقه‌مندان به حوزه تاريخ مي‌توانند در لابلاي سطور اين اثر، انطباق دو خاستگاه را بر يكديگر به خوبي شاهد باشند. بر اين اساس، از يك سو محمدرضا پهلوي كه عمدتاً بعد از كودتاي 28 مرداد و تشكيل دستگاه سركوبگر هر نوع آزاديهاي اجتماعي و سياسي توسط آمريكا (ساواك) و استفاده از چاقوكشان و چماقداراني چون شعبان جعفري (معروف به شعبون بي‌مخ) چهره‌اي به شدت ضدفرهنگي و منفور يافته بود، در بخش سانسور آثار مكتوب و سركوب شديد صاحبان انديشه و نظر، تمايل داشت تا امور مربوط به كنترل ابتدايي و اوليه آثار اهل قلم را به مؤسسات ظاهراً غيردولتي واگذار كند تا آنان اين مهم را در چارچوب مسائل درون صنفي حل و فصل نمايند. ازسوي ديگر، نهادهاي آمريكايي فعال در حوزه فرهنگ مايل بودند مجريان بومي قدرتمندي را در خدمت گيرند تا آنان به عنوان پوششي ظاهري سياستهاي كلان مدنظر را به اجرا گذارند. پيوند اين دو خاستگاه در عرصه نشر، رشد ناگهاني مجرياني چون مدير انتشارات اميركبير را به دنبال داشت. در واقع آقاي عبدالرحيم جعفري يا همان آقاتقي معروف چاپخانه علمي، در بخش نشر همان نقشي را ايفا مي‌كرد كه خُرّم شاگرد آسفالت‌كار بعد از تبديل شدن به بزرگترين پيمانكار در بخش خدمات برعهده داشت و همچنين هژبر يزداني در بخش صنعت. ويژگي مشترك اين گونه معتمدان دربار، بي‌سوادي و حرف‌شنوي صرف آنان بود. البته بايد اذعان داشت كه اين قبيل مجريان با وجود نداشتن تحصيلات، از توان مديريتي مناسبي براي اجراي وظايف محوله برخوردار بودند. بنابراين تشكيلات پليس مخفي شاه (ساواك) كه نقش اصلي را در سركوب صاحبان انديشه و فكر داشت در كنار ساير برنامه‌هاي خود طرحي را به طور جدي پي گرفت تا مسئوليت اوليه سانسور را متوجه صنف ناشران نمايد. بدين‌منظور، طرح ايجاد چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي و انحلال يا به تعطيلي كشانيدن ناشران كوچك در دستور كار قرار گرفت. مسئولان ساواك معتقد بودند كه اگر با چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي طرف باشند و كادرهاي دستگاه سانسور خود را در اين چند مؤسسه پخش كنند، اعتبار رژيم پهلوي در زمينه وضعيت بيان انديشه تا حدودي ترميم خواهد شد. به همين دليل نيز مدير وقت مؤسسه انتشاراتي اميركبير متعهد شده بود اولاً افراد توانمندي را در زمينه كنترل محتوايي آثار به خدمت گيرد. ثانياً ناشران كوچك را با تحريك اشتهاي مالي آنها از ميدان به در كند. ثالثاً نويسندگان را راساً از طريق تهديد به چاپ نكردن اثرشان و تطميع از طريق انعقاد قراردادهاي امتيازي وابسته به خود كند و از به اصطلاح هرز پريدن آنان جلوگيري به عمل آورد.
در چارچوب اين سياست طولي نكشيد كه انتشارات اميركبير با خريداري انتشارات قديمي چون ابن‌سينا، خوارزمي... عملاً به يك غول انتشاراتي مبدل شد. البته تسهيلات لازم بدين منظور از يك سو در زمينه مالي توسط شركت ملي نفت و كتابخانه پهلوي تأمين مي‌شد و از سوي ديگر فشار ساواك بر ناشران، از مقاومت آنان در برابر ترك حرفه خود مي‌كاست و نهايتاً در مقابل اميركبير تسليمشان مي‌ساخت. براي نمونه، دستگيري دو نفر از صاحبان نشر- آقايان كاشي‌چي از انتشارات گوتنبرگ و گوهرخاي از انتشارات سپهر- اگرچه ظاهراً به علل ديگري صورت گرفت ولي در زندان براي آنها آشكار شد كه دستگيري آنها با مقاومتشان در برابر فروش مؤسسات انتشاراتي خود بي‌ارتباط نبوده است.(كتاب «قتل عام قلم و انديشه»، سال 57، ص115)
البته در كتاب «در جستجوي صبح» نيز مواردي از بلعيده شدن برخي انتشاراتي‌هاي كوچك توسط انتشارات اميركبير آمده است، بدون آنكه كمترين اشاره‌اي به دليل پرداختهاي كلان به اين ناشران براي از ميدان خارج ساختن آنها بشود: «آقاي رمضاني آنطورها هم اهل چاپ كردن كتابهاي سياسي نبود. كارمندانش مي‌گفتند كتاب بيست و سه سال و يك كتاب از آقاي عبدالرحمن فرامرزي كه شامل مقالاتي بوده و در يكي از مقالات به دستگاه توهين كرده در انبار آقاي رمضاني بوده، هنگامي كه مأمورين براي بردن آنها مراجعه مي‌كنند با مامورين درگير مي‌شود و آقاي رمضاني را بازداشت مي‌كنند. آقاي رمضاني پس از اين اتفاقات ناگوار تصميم گرفت امتياز كتابهاي ابن‌سينا را به ناشري بفروشد و راهي آمريكا شود... بالاخره موافقت كرد كه با پرداخت چهارده ميليون ريال... كليه فيلمها و زينكها و امتيازات چاپ كتابهاي ابن‌سينا را به اميركبير واگذار كند.»(ص935)
خواننده با تأمل در اين فراز درمي‌يابد كه اولاً در آن زمان چه اختناقي بركشور حاكم بوده است؛ زيرا نه آقاي فرامرزي سياسي‌نويس بود و نه آنچنان كه «در جستجوي صبح» بر آن اذعان دارد آقاي رمضاني اهل مبارزه با ديكتاتوري شاه بوده است. با اين وجود برخوردي با مدير ابن‌سينا مي‌شود كه وي براي هميشه ترك ديار مي‌نمايد. ثانياً اين فراز كتاب صراحت دارد كه فشار ساواك بر اين ناشر شرايط را براي واگذاري انتشاراتش به اميركبير فراهم مي‌آورد. ثالثاً رقم پرداختي در آن زمان گوياي اين واقعيت است كه مدير اميركبير از پشتوانه لازم مالي براي اجراي طرح از ميدان خارج كردن ناشران كوچك به خوبي برخوردار بوده است.
همچنين در اين اثر اشارات بسيار محدودي به اعمال سانسور در درون تشكيلات اميركبير مي‌شود كه تا حدودي گوياي موفقيت‌آميز بودن طرح ساواك در واگذاري امور مربوط به برخورد با نويسندگان به ناشران منتخب است: «با آقاي ايرج افشار از سال 1331 كه او سردبير مجله سخن بود و با دكتر خانلري همكاري مي‌كرد آشنا شدم و همكاري و دوستي ما در كار چاپ و نشر كتاب به صورتهاي گوناگون ادامه داشت. در سمينارها و انجمنهايي كه براي كتاب تشكيل مي‌شد در كنارش بودم... در سال 1344 روزي مرا به چاپخانه بهمن كه مجله راهنماي كتاب به مديريت او در آنجا چاپ مي‌شد براي مشورت درباره ادامه چاپ كتابي كه زير نظر او در آن چاپخانه چاپ مي‌شد دعوت كرد. اين كتاب روزنامه خاطرات اعتماد‌السلطنه بود كه او تصحيح كرده و نيمه‌كاره مانده بود، و مطالبي هم به ضد سلطنت داشت. پس از مشورت و حذف بعضي از كلمات قرار شد كه هزينه چاپ كتاب را اميركبير بپردازد.»(صص500-499)
همچنين ماجراي خمير شدن كتاب آقاي دكتر رضا براهني به دستور مدير انتشارات اميركبير از آنجا كه بعدها به رسانه‌ها كشيده شد اين‌گونه نقل مي‌شود: «در همان سالها (دكتر براهني) كتابي براي چاپ به اميركبير داد به نام «روزگار دوزخي آقاي اياز» كه در حدود دويست صفحه آن حروفچيني و با تيراژ 2 هزار جلد چاپ مي‌شد، متصدي حروفچيني چاپخانه چند بار به من تذكر داد كه مطالب اين كتاب «يك جوري است» براي شما گرفتاري ايجاد خواهد كرد، و من هم به آقاي براهني مي‌گفتم، او هم مي‌گفت مطالب كتاب تاريخي است. تا اينكه خودم چند صفحه‌اش را خواندم، مطالب آن پر از صحنه‌هاي خشونت‌آميز و بي‌بندوبار بود، دستور دادم از ادامه حروفچيني و چاپ آن خودداري كنند و تمام اوراق چاپ شده را به كارخانه مقواسازي فرستاديم. گذشت، شد زمان انقلاب، شهر شلوغ شده بود، و وقتي دولت بختيار روي كارآمد، شلوغ‌تر و تحريكات فراوان‌تر. در اين حيص و بيص بود كه مقاله‌اي از مجلة پيام دانشجو چاپ آمريكا، در روزنامه آيندگان چاپ شد، بسيار متهم كننده و غرض‌آلود كه ضمن حملاتي به دستگاههاي دولتي و اشخاص مختلف، چند سطري هم مرا به باد انتقاد و حمله گرفته بود كه بله، عبدالرحيم جعفري با دربار رابطه دارد و همكاري‌اش با مؤسسه آمريكايي فرانكلين اظهر من الشمس است و اميركبير غول خصوصي دستگاه اختناق است و از اين قبيل...»(صص5-974)
هرچند عامل كنترل كننده در اين ماجرا مسئول حروفچيني عنوان مي‌شود، اما براي خواننده روشن است كه اين اثر بعد از حروفچيني، توسط چه بخشي رد صلاحيت! شده است. همچنين با توجه به شناخت خوانندگان از ديگر آثار منتشره ازسوي اين ناشر در آن ايام مانند «باشرف‌ها»، «ديوان حكيم سوزني» و... طرح اين ادعا كه به علت بي‌بند و بار بودن، اثر آقاي براهني راهي كارخانه مقواسازي شده است غيرقابل باور خواهد بود. در اينجا قبل از آنكه نگاهي به آثار بي‌شمار مروج بي‌بند و باري توسط مؤسسه اميركبير بيفكنيم لازم است در مورد قضاوتهاي آقاي دكتر براهني- كه از سوي نخستين مدير اميركبير به عنوان «حملاتي بسيار متهم كننده و غرض آلود» ياد شده- تأمل بيشتري مبذول داريم.
در مورد ارتباط با دربار بدون آنكه نيازي به مرور اسناد و مدارك و نيز نامه‌هاي بر جاي مانده از آن دوران باشد - كه دلالت مسلم بر وجود رابطه دارند- و حتي بدون توجه به نقشي كه براي اميركبير در نظر گرفته شده بود (كه علي‌القاعده بدون هماهنگي با محمدرضا پهلوي به هيچ وجه ممكن نبود) مطالب طرح شده در كتاب به حد كفايت در اين زمينه گوياست و ميزان پيوند مدير وقت اميركبير را با بالاترين كانونهاي تصميم‌ساز در آن ايام مشخص مي‌سازد. در چند فراز از كتاب «در جستجوي صبح» به رقابتهاي اقتصادي دروني حلقه وابسته به دربار اشاره مي‌شود و در چارچوب مواردي از آنها آقاي عبدالرحيم جعفري با شاهپور غلامرضا در مقابل يكديگر قرار مي‌گيرند. برخلاف انتظار تدوين كنندگان كتاب، قطعاً مطالعه اين فرازها اين ذهنيت را در خواننده ايجاد نمي‌كند كه تنها ناشري كه توسط ساواك مسلح به سلاح كمري شده بود به دليل مخالفت با سلطنت و اعوان و انصارش موضعي قاطع در برابر زياده‌طلبي برادر شاه اتخاذ كرده است، بلكه خواننده به اين استنباط نائل مي‌آيد كه وي مي‌بايست با كانونهايي به مراتب قدرتمندتر از شاهپور غلامرضا مرتبط بوده باشد: «همانطور نشسته بودم و دنبال حل معما مي‌گشتم. يادم افتاد شاهپور غلامرضا در «شركت تمدن بزرگ» كه اكبر آقا علمي و چند ناشر مخصوصاً «برادران» و چند روزنامه‌نويس و چاپخانه‌دار در آن شريك بودند سهامدار بود و در حقيقت يكي از شركاي عمده شركت بود... به اعتبار شريك بودن شاهپور غلامرضا سعي مي‌كردند وزير آموزش و پرورش را در فشار بگذارند كه چاپ و نشر كتابهاي درسي به آنها واگذار شود و سرانجام هم وزارت آموزش چاپ و نشر چند كتاب مربوط به كلاسهاي سالمندان را به آنها واگذار كرد تا شاهپور راضي شود.»(ص715) از نگاه خواننده اين واقعيت پنهان نمي‌ماند كه قدرت حمايت كننده از مديريت وقت اميركبير از جايگاه بسيار بالاتري برخوردار بوده كه چاپ پرسود كتابهاي درسي همچنان در انحصار وي باقي مي‌ماند و شاهپور غلامرضا از انجام اين كار بسيار پرمنفعت محروم مي‌شود و شكست مي‌خورد. نمونه ديگري از درگيري با شاهپور غلامرضا اين‌گونه روايت شده است: «والاحضرت ادامه داد كه ... خواستم خواهش كنم اين كتاب را به آنها برگردانيد... همه چيز را فكر مي‌كردم جز اينكه والاحضرت را خريده باشند... گفتم والاحضرت اين جريان كوچكتر از آن است كه وقت گرانبهاي حضرتعالي را تلف كند، اجازه بفرمائيد بنده با آقاي اميرفيض (رئيس دفتر) صحبت كنم». و در ادامه مسائل پس پردة اين احضار اين‌گونه بيان مي‌شود: «قرار مي‌گذارند كه يك ميليون تومان روي پول من بگذارند، پانصد هزار تومان به امير فيض بدهند و يك ميليون تومان به آقاي والاحضرت شاهپور غلامرضا. و احضار من به همين خاطر بوده است... نشستم به مشورت كردن با دوستان، كه چه كنم؟ همه معتقد بودند كه به آن قيافه وارفته و شل و ول حرف زدن والاحضرت نگاه نكنم، اگر موافق ميلش عمل نكنم بلايي سرم خواهد آورد... تصميم گرفتم جا خالي نكنم، هر طور كه مي‌خواهد بشود.» (صص719- 717)
جالب اينكه حتي سالها بعد از سقوط اين خانواده، هرگز القاب تشريفاتي در مورد غلامرضا پهلوي از قلم نمي‌افتد و اعتياد شديد و آشكار شده اين شاهزاده!؟ براي همگان با ايما و اشاره و با عبارات بسيار تلطيف شده همچون «وارفته و شل» بيان مي‌شود كه اين خود به تنهايي نشان از عنايت ويژه و مستمر به سلطنت و حواشي آن دارد. هرچند وجود روايتهاي نادر اينچنيني در مورد برخي چهره‌هاي غيركليدي دربار در اين كتاب، ناخواسته ولع سيري ناپذير خانواده پهلوي را كه از هيچ امكان مادي نامشروعي نمي‌گذشتند به خوبي به نمايش مي‌گذارد. زيرا اين جماعت علاوه بر مشاركت در قراردادهاي كلان واردات كالا به كشور، قاچاق اشياي عتيقه، دخالت در تجارت بين‌المللي مواد مخدر و... حتي براي دريافت سهمي از فعاليتهاي انتشاراتي پرسود، خود را درگير مسائل پست و نازل مي‌كردند. ظاهراً فعاليتهاي غولهاي تبليغاتي چون مؤسسه اميركبير اين آرامش خاطر را به آنان داده بود كه در پناه اين تبليغات قادرند به هر كاري دست يازند. اما برخلاف واقع در اين كتاب سعي شده ارتباط با دربار و ارائه خدمات به آن بسيار ناچيز جلوه‌گر شود: «در سال 1335 مؤسسه انتشارات فرانكلين كتابي با عنوان مردان خودساخته فراهم كرده بود... يكي از مردان خودساخته در آن كتاب رضاشاه بود كه به هر حال هر وابستگي هم داشت استعداد و خودساختگي هم داشت، اين را ديگر كسي منكر نمي‌تواند باشد. زندگي او به قلم محمدرضا شاه بود... صنعتي‌زاده بعدها تعريف مي‌كرد كه مقاله شرح حال رضاشاه را كه به قلم محمدرضا شاه نوشته بودند به تأييد شاه رسانديم و او هم خوانده و امضاء كرده و ايرادي نگرفته بود. در اين شرح حال رضاشاه مردي فاقد سواد معرفي شده بود، وقتي كتاب منتشر مي‌شود و ملكه مادر كتاب را مي‌خواند به شاه اعتراض مي‌كند كه تو چطور خودت پدرت را بي‌سواد معرفي كرده‌اي؟» (صص4و653)
بانقل اين فراز سعي شده اين‌گونه وانمود شود كه حتي اگر كتابي نيز در تبليغ پهلوي‌ها به چاپ رسانده در نهايت مورد اعتراض واقع شده است. همچنين اثري انتخاب شده كه در آن افراد ارزنده‌اي چون ميرزاتقي‌خان اميركبير نيز مورد تقدير قرار مي‌گيرند. در حالي‌كه اين مؤسسه آثار متعددي از اين دست به چاپ رسانده است كه از آن جمله‌اند: «رضاشاه كبير»،«شيروخورشيد(مصاحبه با شاهنشاه)»، «فلسفه نظام حكومت شاهنشاهي»، «اصول دوازدهگانه انقلاب سفيد»، «ايران جديد در قرن بيستم»(به زبان انگليسي مملو از تمجيد و تملق از محمدرضا پهلوي و رژيم سلطنتي)، «پنجاه و پنج»، «نه كتاب پهلوي»(مجموعه شعر در مدح خاندان پهلوي) و «آريامهر شاهنشاه ايران» كه در آن از فدائيان اسلام به عنوان آدمكش و از دكتر مصدق و فاطمي به عنوان خائنان به ملت ياد مي‌شود، «مبشر تجديد تاريخ» كه مورد تشويق محمدرضا پهلوي قرار ‌گرفت و به مناسبت جشنهاي 2500 ساله منتشر شد، «مأموريت براي وطنم» و آثار متعدد ديگر، نمونه‌هايي از اين ارتباط به حساب مي‌آيد. نوع عملكرد آقاي عبدالرحيم جعفري در زمينه خدمات رساني به دربار حتي در آستانه شكل‌گيري خيزش سراسري ملت ايران و در اوج سركوبها و دستگيريهاي گسترده، خود به حد كفايت گوياست: «وزارت دربار شاهنشاهي- از آنجا كه نسخه‌هاي كتاب مأموريت براي وطنم تأليف بندگان اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر ناياب شده است بر طبق ماده اول قرارداد منعقده كه فتوكپي آن به پيوست تقديم مي‌شود خواهشمند است در صورت موافقت اجازه فرمائيد به چاپ تازه اثر در بيست هزار نسخه مبادرت گردد- با تقديم احترامات عبدالرحيم جعفري- مدير عامل شركت كتابهاي جيبي، 20/7/2537 (20/7/55)» (نگرشي بر پرونده عبدالرحيم جعفري، از انتشارات معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي، سال 67 ص18)
بنابراين ارتباط مدير وقت اميركبير با دربار و اجراي طرح محدود كردن انتشاراتي‌ها توسط وي، در آن زمان بر همگان آشكار بوده است و اشارات اين كتاب به مواردي از تلقي عمومي در اين زمينه، بدون اينكه مردم در دوران اختناق از مسائل پنهان و غيرآشكار اطلاعي داشته باشند، مؤيد اين واقعيت است. روايت اعتصاب كارمندان بخش ويرايش اميركبير قبل از پيروزي انقلاب كه علي‌القاعده بيش از ساير كارمندان به ارتباطات مدير وقت انتشارات با ساواك واقف بودند مي‌تواند برخي حقايق را در اين زمينه روشن سازد: «شما از تمام مزاياي كارمندي و بيمه و بازنشستگي برخورداريد، هيچ كدامتان دو سال سابقه كار در اين مؤسسه نداريد. حالا من شده‌ام استعمارگر و كارفرماي ظالم؟... مؤسسه من كه دولتي نيست... در دستگاه اميركبير اين حرفها تازگي داشت. جو انقلاب و القائات گروه‌هاي چپ بيهوده اين افراد را گمراه كرده بود، همه به هم تأسي مي‌كردند و انواع ناراحتيها را براي من به وجود مي‌آوردند؛... تصميم گرفتم موقتاً آن بخش را به دفتر مركزي انتقال دهم. دستور دادم يك آگهي دستي به در آنجا بزنند كه اين دفتر تعطيل است و كارمندان به دفتر مركزي اميركبير بيايند. اين گروه كه همه كارها را از شب قبل براي يك اعتصاب دسته جمعي با عوامل خارج از اميركبير برنامه‌ريزي كرده بودند وقتي صبح فردا خود را مقابل در بسته و اطلاعيه اميركبير كه به دفتر مركزي اميركبير مراجعه كنيد مي‌بينند دست به چاپ تراكتهايي مي‌زنند كه اين استعمارگر طاغوتي فلان فلان شده... نابود بايد گردد، جعفري ساواكي اعدام بايد گردد. جعفري درباري اعدام بايد گردد.»(صص3-961) محدود كردن دايرة انتساب اعتراضات عمومي به ارتباط مدير اسبق اميركبير با دربارصرفاً به نيروهاي چپ كمي ناشيانه به نظر مي‌رسد زيرا حتي جريانات سياسي غيرچپ نيز به اعتراف همين كتاب موضع مشابهي داشتند: «روزنامه زيراكسي جنبش هم عليه من آواز بلند كرده بود. چرا؟ معلوم نبود. به توسط آقاي ابراهيم يونسي كه با علي‌اصغر حاج سيدجوادي مدير جنبش دوست بود گله كردم كه حاج سيدجوادي كه از مؤلفين اميركبير بوده و مرا مي‌شناسد، او ديگر چرا؟»(ص1028)
چنانچه اشاره شد، عملكرد اميركبير حتي از ديد صاحبنظران بدون اطلاع از مسائل پنهان، كاملاً منفي بوده است و اين ذهنيت هيچگونه ارتباطي با اوج‌گيري خيزش گسترده مردم در سالهاي 56و57 و حتي القائات جريانات چپگرا نداشته است. براي نمونه مجله فردوسي در ياداشتي به قلم آقاي براهني مي‌نويسد: «انتشارات اميركبير قصد دارد عرصه را از شش جهت بر خُرده ناشران و كتابفروشان كوچك تنگ كند... ناشر خرده پا، تا حدودي طرفدار آثار اصيل از نويسندگان معاصر ايراني يا خارجي است و آقاي اميركبير طرفدار چاپ مشاعره‌هاي جورواجور. به چه دليل بايد ناشري عقب مانده از نظر ادبيات و كتاب امروز، با تمام قدرت غول‌آساي مالي خود در برابر ناشراني كه فكري روشنتر ولي سرمايه‌اي ناچيز دارند، قد علم كند و كمر آنها را بشكند؟»(مجله فردوسي، شماره 887، تاريخ 4/9/1347)
اما در مورد ارتباط اميركبير با بنگاه فرانكلين و پيگيري منويات آن: «من و دوستانم مي‌گفتيم طبق اساسنامه‌اي كه مؤسسه فرانكلين دارد وظيفه‌اش كمك به ناشران كشور است و نبايد راساً با سرمايه خود كتاب چاپ كند.»(ص444) يعني دقيقاً همان تقسيم وظيفه‌اي كه به آن اشاره شد. انتخاب كتابها براي ترجمه، و تشويق مؤلفان به نگارش در زمينه‌هاي خاص، به عبارتي سياست‌گذاري تدوين، برعهده بنگاه فرانكلين بوده است و مؤسسات مورد عنايت، چون اميركبير به امور اجرايي چاپ و نشر مبادرت مي‌كرده‌اند. جالب آنكه بعد از مشاهده نشانه‌هاي تحول در ايران و قوت گرفتن پيش‌بيني توفان و خيزش مردم عليه سلطه بيگانه و استبداد داخلي، فرانكلين امكانات خود را به اميركبير واگذار مي‌كند: «طبق دستور مؤسسه مركزي نيويورك، دو سه سالي قبل از انقلاب مهاجر كم‌كم شروع كرد به فروش و واگذاري بعضي از اموال و امتيازات مؤسسه فرانكلين ازجمله امتياز كتابها و سرقفلي فروشگاههاي شركت كتابهاي جيبي... من در اين سالها از كار مديريت شركت كتابهاي درسي فارغ شده بودم و تصميم داشتم پس از دوازده سالي كه از اميركبير دور بودم دوباره فعاليتم را زيادتر كنم. با مطالعات و آمد و رفت و مباحث بسيار با بچه‌ها تصميم گرفتيم كليه سهام شركت كتابهاي جيبي را كه شامل سرقفلي فروشگاهها و موجودي كتابها و امتياز چاپ آنها بود بخريم و خريديم.»(ص444)
البته در اين كتاب صرفاً موقعيت بسيار نزديك مديريت وقت اميركبير به بنگاه فرانكلين ترسيم نشده، بلكه نويسنده در مقام دفاع جدي از عملكرد اين مؤسسه وابسته به آمريكايي‌ها در ايران نيز برآمده است: «همايون (نماينده ايراني مؤسسه فرانكلين) ديگر به كارها مسلط و به فروش و چاپ و انتشار كتاب در ايران وارد شده بود، وقتي وضع بلبشوي كتابهاي درسي در آن زمان را ديد به فكر افتاد كه دنبال چاپ كتابهاي دبستاني برود. به وسيله آقاي علي ايزدي، كه از دوستانش بود، از شاه وقت ملاقات گرفت و چند جلد از كتابهاي ابتدايي را كه در آن زمان هر ناشري مي‌توانست چاپ كند و چاپ و صحافي آنها به وضع اسف‌باري درآمده بود، به شاه نشان داد- در يكي از كتابها زير عكس آلبالو نوشته بود نان سنگك و زير عكس نان سنگك نوشته بود خيار- چند كتاب ابتدايي چاپ آمريكا را هم نشان شاه داد و پيشنهاد كرد كه اگر دولت كمك كند او وسايلي فراهم مي‌آورد كه كتابهاي ابتدايي ايران هم به همين طريق چاپ شود... شاه به سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي دستور داد كه مخارج چاپ كتابها را به مؤسسه فرانكلين بپردازد... اين كار باعث شكايتهاي زيادي از طرف ناشران شد كه مي‌گفتند وزارت فرهنگ در واگذاري چاپ كتابهاي ابتدايي به مؤسسه فرانكلين به آنها خيانت كرده است، در صورتي كه آنها خودشان با چاپهاي مغلوط و نامرغوب كتابهاي ابتدايي باعث اين تصميم وزارت فرهنگ شده بودند.»(صص2-431)
نويسنده كتاب «در جستجوي صبح» به بهانه برخي اغلاط چاپي و جابه‌جايي كليشه‌هاي تصاوير، از واگذاري انحصاري چاپ كتب درسي ابتدايي به يك مؤسسه بيگانه كه تحقير يك ملت با پيشينه طولاني فرهنگي به حساب مي‌آيد دفاعي آشكار دارد و اعتقاد همگان به خيانت شاه در اين زمينه را غلط عنوان مي‌كند و مسئوليت بي‌لياقت ترسيم كردن فرهنگيان اين مرز و بوم را برعهده ناشران مي‌گذارد. اما اين تلاش براي تطهير عوامل فرهنگي بيگانه و مرتبطان آن تناقضاتي را به بار مي‌آورد. اولاً همين كتاب زماني كه امتياز انحصاري چاپ كتابهاي درسي دبيرستاني به نيروهاي بومي در خدمت فرانكلين، يعني مدير وقت اميركبير، اعطا مي‌شود، تعريف و تمجيدهاي فراواني از توانمنديهاي حضرات مي‌كند كه توانسته‌اند بخوبي از عهده انتشار بموقع كتابهاي درسي بسيار گسترده‌تر دبيرستاني برآيند. دستكم اين ادعا نشان مي‌دهد در ايران نيز كساني يافت مي‌شدند كه بتوانند كتاب با كيفيت مطلوب چاپ كنند. بنابراين اگر نورچشمي‌هاي بي‌سواد مي‌توانستند از عده اين مهم برآيند اهل فرهنگ و كساني كه سوابق طولاني در زمينه انتشار كتب با ارزش داشتند به طريق اولي قادر به اين كار بودند. ثانياً وزارت فرهنگ مي‌توانست وظيفه نظارتي خود را بر چاپ كتب درسي با قدرت به انجام رساند و از بروز اين گونه اشتباهات سطحي، قبل از چاپ جلوگيري كند. ثالثاً خوب است به محتواي كتابهايي كه فرانكلين با دريافت مبالغ هنگفت از ايران به چاپ رسانده نگاهي دقيقتر - البته نه از زاويه نگاه تنظيم كنندگان كتاب- داشته باشيم. آن‌گاه درخواهيم يافت در ازاي خدمت شاه به يك مؤسسه آمريكايي، فرزندان ملت ايران چه بهره‌اي از آثار چاپ شده برده‌اند. به عبارت ديگر، علاوه بر تحقير ملت با پول خودش، چه آثاري به مدارس كشور راه ‌يافته‌اند. مرحوم جلال ‌آل‌احمد در اين زمينه در تحقيق خود مي‌نويسد: «به عنوان نمونه اين يكي از معلومات ذيقيمتي است كه در اين كتابها به خورد بچه‌هاي مردم داده مي‌شود: «اگرچه بظاهر اينطور است كه آفتاب بدور زمين مي‌گردد اما حقيقت چنين نيست و زمين است كه هر شبانه روز يكبار به دور خورشيد گردش مي‌كند.» (سه مقاله ديگر، جلال‌آل‌احمد، انتشارات رواق، چاپ دوم، سال 42، ص92، به نقل از صفحه 140 كتاب چهارم دبستان تهيه شده توسط فرانكلين)
مصاديق فراواني از اين دست وجود دارد، امّا همين مورد كفايت مي‌كند كه دريابيم آيا ملت ايران در آن ايام شايسته چنين تحقيري بوده است يا مؤسسات آمريكايي و عوامل بومي آنها، چرا كه در كتاب «در جستجوي صبح» در توجيه واگذاري تهيه كتب دبستاني به بيگانه خطاهاي بسيار سطحي نيروهاي چاپخانه، پررنگ و خطاهاي كتابهاي چاپ شده توسط فرانكلين و اشكالات فاحش محتوايي آنها ناديده گرفته مي‌شود. از نكات جالب و خواندني تاريخ معاصر ايران آن است كه آمريكايي‌ها براي ترويج فرهنگ مورد نظر خود و تخريب فرهنگ اين مرز و بوم نه تنها هزينه‌اي متحمل نشدند، بلكه از قِبَل درآمدهاي هنگفت چاپ انحصاري كتب دبستاني، دفاتر فرانكلين را در افغانستان و هند راه‌اندازي و اداره كردند و جالبتر اينكه با گذشت زمان اين تصور به وجود آمده كه واقعيتهاي تاريخي در اين زمينه جعل شدني‌اند. لذا تدوين كنندگان «در جستجوي صبح» در صدد ارائه تصويري متفاوت از عملكرد بنگاه فرانكلين و هشت ناشر ايراني مرتبط با آن برآمده‌اند. البته بايد اذعان داشت بي‌توجهي مراكز تحقيقات تاريخي كشور به ضرورت تدوين و تبيين عملكرد كانونهاي فرهنگي وابسته به آمريكا بعد از كودتاي 28 مرداد، در شكل‌گيري اين تصور بي‌نقش نبوده است. هرچند نيازي به يادآوري اين نكته نيست كه انتشارات ايراني وابسته به فرانكلين انگيزه‌هاي لازم را براي تطهير فرانكلين و مثبت نشان دادن نقش آن در سالهاي بعد از كودتا دارند، به ويژه مديراني از آنها كه با كانونهاي مخفي بيگانه چون روتاري مرتبط بوده‌اند.
در مطالعه پيرامون عملكرد فرانكلين در ايران آنچه بيش از همه جلب توجه مي‌كند تسليم محض بودن شاه در برابر اين بنگاه فرهنگي بيگانه است. محمدرضا پهلوي علاوه بر اعطاي امتياز انحصاري چاپ كتب دبستاني به فرانكلين، امتياز چاپ كتب دبيرستاني را نيز به چند مؤسسه ايراني مرتبط با اين مؤسسه آمريكايي واگذار مي‌كند، تا آنجا كه غلامرضا پهلوي نيز با اين انتشارات ايراني نمي‌توانست رقابت كند. در واقع بي‌اراده بودن پهلوي دوم در برابر كودتاگران به قدرت رساننده وي، موجب فربه شدن فرانكلين و عوامل ايراني مرتبط با آن مي‌شود. به عبارت ديگر، حتي هزينه به خدمت بيگانه درآمدن عوامل اجرايي ايراني نيز از محل امتيازات ويژه تأمين مي‌شده است. البته واگذاري امر مهم سياست‌گذاري فرهنگي جامعه به فرانكلين و عوامل اجرايي بومي آن، آن هم به خفت بارترين وجه، اعتراضات بسياري از مطبوعات و صاحبان انديشه و فرهنگ را در آن زمان به دنبال داشته است، اما از آنجا كه پهلوي دوم شخصاً در اين مسئله دخالت مي‌كرد مي‌توان به علت بي‌نتيجه ماندن اعتراضات پي برد. آقاي انوشيروان معالي از جمله كساني است كه طي يادداشتي صرفاً به عملكرد عوامل بومي فرانكلين اعتراض مي‌كند: «جالب اينجا است كه آقاي جعفري (مدير وقت اميركبير و عنصر اصلي عوامل مرتبط با فرانكلين) به منافع بي‌حد و حسابي كه از محل فروش كتابهاي درسي مي‌برد قانع نشده و امتياز فروش كتابهاي درسي را تنها به آن دسته از كتابفروشان و يا نوشت‌افزار فروشاني مي‌دهد كه به ميزان 20 درصد از كل فروش كتابهاي درسي را كه در اختيار گرفته‌اند، از انتشارات اميركبير بفروش برسانند. درست توجه كنيد، يعني مثلاً اگر آقاي جعفري به فلان كتابفروشي به ميزان يك هزار تومان كتاب درسي براي فروش تحويل داد، اين معامله وقتي صورت مي‌گيرد كه آن كتابفروشي بدبخت با توسل به هر ناملايمي 200 تومان از كتابهاي انتشارات اميركبير را به فروش برساند.»(فرمان، نشريه سياسي صبح تهران، شماره 4489، مورخ 2/7/1347) بنابراين دكتر براهني تنها فردي نيست كه صداي اعتراضش در برابر زورگوييهاي انتشاراتي‌هاي مرتبط با فرانكلين بلند مي‌شود. مبسوط‌اليد بودن اين بنگاه آمريكايي و عوامل بومي ايراني آن در مسائل فرهنگي كشور در كتاب «يك چاه و دو چاله» نيز مورد نقد قرار مي‌گيرد: «درست پس از اين ماجراي اخير (28 مرداد 32) بود كه سروكله همايون از نو پيدا شد. با انگي از بوي دلار بر پيشاني مباشر بنگاه فرانكلين.»(يك چاه و دو چاله، جلال آل احمد، انتشارات رواق، چاپ اول، خرداد 43، ص12) و در فرازي ديگر مي‌‌افزايد: «كار او بالا گرفت و مربع همايون- بار قاطر (يارشاطر)- خانلري - خواجه نوري داشت مي‌شد چهارگوش پي بناي مطبوعات رسمي و نيمه رسمي... او پس از مترجم‌ها سراغ ناشرها رفت و دست يك يكشان را در خيالي فرو كرد كه با بوي دلار و بليط بخت آزمايي آب گرفته بودند و بعد سراغ مجله‌ها. سخن را همين جوري خريد و راهنماي كتاب را. و بعد همه‌شان را دست به دهان خودش نگاهداشت و نگاهداشت تا بوق انحصار كتابهاي درسي را دكتر مهران زد، وزير فرهنگ وقت، به كمك فاطمي نامي كه معاون فرهنگ بود؛ اما نان خور رسمي همايون.»(ص17)
در همين حال كتاب «در جستجوي صبح» علاوه بر توجيه انحصاراتي كه در حوزه نشر به فرانكلين و من تبع آن اعطاء شده بود و قدرت مالي كلاني را به منظور پيشبرد اهدافشان به وجود آورده بود، تعريف و تمجيدهاي فراواني از خدمات به اصطلاح فرهنگي اين بنگاه آمريكايي مي‌كند: «يكي از اقدامات مهم همايون صنعتي‌زاده (مباشر ايراني فرانكلين) كه كاري سترگ در تاريخ چاپ و نشر و فرهنگ ايران است پايه‌گذاري تأليف و چاپ دايره‌المعارف فارسي است كه در سالهاي 36-1335 دو سه سالي پس از تأسيس مؤسسه فرانكلين و با كوشش و افكار بلند او صورت گرفت.»(ص435) يعني اگر كودتا صورت نمي‌گرفت و آمريكا 50 هزار مستشار نظامي خود را در ايران مستقر نمي‌كرد اصولاً هيچ موقع ايرانيها نمي‌توانستند افتخار داشتن يك دايره‌المعارف فارسي را كسب كنند! در فراز ديگري از كتاب نيز از ديگر خدمات فرهنگي آمريكايي‌ها به ملت ايران سخن به ميان آمده است: «از جمله كارهاي مفيد مؤسسه فرانكلين تأسيس سازمان كتابهاي جيبي بود.»(ص438)
البته بايد توجه داشت همه اين تعريف و تمجيدها و واگذاري سازمان كتابهاي جيبي به اميركبير از سوي فرانكلين ظاهراً هيچ كدام مؤيد نظر آقاي دكتر براهني مبني بر وجود ارتباط بين مدير وقت اميركبير با اين مؤسسه آمريكايي نيست! به منظور تأمل در صحت و سقم قضاوت آقاي دكتر براهني كه انتشارات اميركبير را «ناشري عقب مانده از نظر ادبيات و كتاب» مي‌خواند، كافي است عناوين آثار بي‌محتوا و غيراخلاقي‌اي را كه كودتاگران مايل بودند مردم ايران بعد از كودتا با آنها مشغول شوند مرور كنيم: «خاطره يك دوست، آتشپاره، همسايه‌ها، شراب خام، افسونگر، آتش به جان شمع فتد، شعله‌هاي هوس، رفيق سوءظن، اين دختر 15 ساله بايد بميرد، قصه رسوايي، هوس بهاري، لهيب سوزان، تقاطع، گناهكار نيويورك، هوسهاي امپراطور، نقطه‌هاي شراب و دهها اثر ديگر از اين قبيل كه با هدايت بنگاه فرانكلين ترجمه يا تاليف و براي انتشار به مؤسسه اميركبير سپرده مي‌شوند. اين گونه آثار سطحي و بازاري، بنيادهاي فرهنگي و اخلاقي اين مرز و بوم را هدف گرفته بودند. چرخشهاي حساب شده انتشارات اميركبير به سوي آثار متفاوت، خود نشانه‌هاي بارزي در تأييد نظر دكتر براهني مبني بر ارتباط تنگاتنگ اميركبير با فرانكلين است؛ زيرا مدير وقت اميركبير از آنچنان سوادي برخوردار نبوده است كه در مقاطع مختلف بتواند سياست‌گذاري كند. براي نمونه با اوج‌گيري خيزشهاي اجتماعي در ايران براي بازگشت به فرهنگ اسلامي و ديني، از نيمه دوم دهه چهل به يكباره اين انتشارات به ترويج آثار ماترياليستي مي‌پردازد؛ مقوله‌اي كه اصولاً از فهم مدير آن خارج است. در اين مقطع هدف هدايت كنندگان انتشاراتي‌هاي نزديك به دربار، تبليغ چپ‌گرايي از جنبه ضديت با باورهاي مذهبي رو به رشد در جامعه بود. انتشار كتابهايي چون «نظريه شناخت» در سال 1355 كه تبليغاتي‌ترين اثر ماترياليستي و تكذيب كننده كليه باورهاي ماوراء مادي از روح انسان تا خداست، «چگونه انسان غول شد»، «انسان در گذرگاه تكامل» و «نمايشنامه مادر» كه صراحتاً مبتني بر نظريه ماترياليسم و ديالكتيك، به نفي خدا مي‌پردازد و باورهاي غيرمادي را تبليغ مي‌كند، «تاريخ تحولات اجتماعي» كه در آن به نقل از اراني ادعا مي‌شود منصور حلاج عليه قدرت و جايگاه خدا قيام كرد، «زمينه جامعه‌شناسي»، «بنيادهاي مسيحيت» و... از جمله آثاري‌اند كه به ترويج مباني ماركسيسم با هدف مقابله با فرهنگ ملي‌ اين مرز و بوم پرداختند. اين‌ كه مدير وقت اميركبير با تحصيلات در حد ابتدايي خود، به مباحث ماترياليسم ديالكتيك نزديك مي‌شود و هر زمان به مقتضاي شرايط جامعه ‌گرايشهايي را در امر نشر پيگيري مي‌كند مسئله‌اي بسيار قابل تأمل است. بعد از كودتاي 28 مرداد عمدتاً انتشار آثار منحط و ضداخلاقي در دستور كار اين ناشر قرار مي‌گيرد و البته در كنار آن از برخي اقدامات عوام‌فريبانه همچون چاپ قرآن پرغلط به تأسي از دربار غافل نمي‌ماند. جالب آن كه همين مروجان فرهنگ شاهنشاهي و باستان‌گرايانه زماني كه خود را در مقابله با فرهنگ ديني ناتوان مي‌بينند به تروج مباني ماركسيسم مي‌پردازند.
با وجود در دست بودن براهين و ادله روشن در مورد مكانيزمي كه در قالب آن انتشارات اميركبير قادر بوده انتشارات كوچك، اما با آثار ارزشمند را يك به يك ببلعد در كتاب «در جستجوي صبح» ادعا مي‌شود كه آقاي عبدالرحيم جعفري از جمله قربانيان سانسور در رژيم پهلوي بوده است: «يكي از گرفتاريهاي بزرگ من سروكله زدن با سانسور بود. من كه ناشر فعالي بودم، هميشه خدا لااقل حدود شصت هفتاد عنوان كتاب داشتم كه براي آنها سرمايه‌گذاري كرده بوديم و زير دست سانسورچيان وزارت فرهنگ و هنر از اين ميز به آن ميز مي‌رفت... خود من به هر جا كه براي بحث و مشورت يا سخنراني درباره مسائل كتاب و كتابخواني دعوت مي‌شدم، از انجمن قلم و باشگاه روتاري گرفته تا باشگاه معلمان و... از فرصت استفاده مي‌كردم و از بيان نابسامانيهايي كه دستگاه سانسور در كار نشر ايجاد مي‌كرد ابايي نداشتم» (صص8-917) در اين فراز در قالب دلسوزي براي نشر كشور كه در چنگال سانسورچيان گرفتار آمده بود سعي شده برخي ارتباطات مخفي رابط ايراني فرانكلين عادي جلوه‌گر شود. ظاهراً آقاي عبدالرحيم جعفري صرفاً براي يافتن درمان اين معضل خانمان‌سوز فرهنگ كشور پايش به كلوپ مخفي روتاري باز شده است وگرنه وي نه تنها قرباني سانسور بوده، بلكه هيچ گونه ارتباطي با جريان‌هاي فرهنگي بيگانه از جمله فرانكلين نيز نداشته است! بنابراين اگر بپذيريم همه قربانيان سانسور در دوران محمدرضا پهلوي از دستفروشي به ناگاه رشد افسانه‌اي مي‌يافتند و به تعبيري كه در كتاب آمده تبديل به رستم انتشارات مي‌شدند (البته رستم تجهيز شده توسط ساواك) وضعيت نشر در آن دوران نمي‌توانسته بد باشد و ظاهراً فقط برخي توده‌اي‌هاي نفوذ كرده به مراكز تعيين كننده رژيم پهلوي موانعي را سر راه نشر به وجود مي‌آوردند: «بحث اداره نگارش در وزارت فرهنگ و هنر بسيار مفصل است، و يكي از گرفتاريهاي عظيم اميركبير مشكل سانسور در اين اداره بود... رئيس اين اداره شخصي بود به نام زندپور كه سوابق توده‌اي داشت و به همين جهت براي حفظ مقامش سعي مي‌كرد تا آنجا كه ممكن است كتابي چاپ نشود كه به تريج قباي دستگاه بربخورد و او زير سئوال برود.»(ص936) اگر خواننده كتاب «در جستجوي صبح» نيز معلوماتي در حد ابتدايي داشته باشد شايد اين گونه روايت كردنها را از گذشته‌هاي نه چندان دور بپذيرد و باور كند كه يك عده توده‌اي از خدا بي‌خبر عهده‌دار سانسور بوده‌اند و براي مقابله با اين توده‌اي‌هاي وابسته به اتحاد شوروي تنها راه، پناه بردن به نماد جهان آزاد يعني آمريكا بوده است! به عبارت ديگر، اگر اين بزرگترين قرباني سانسور در ايران (چه كسي بيش از من از سانسور صدمه ديده بود، ص907) يعني مدير وقت اميركبير به محافل مخفي و آشكار غربي در ايران مي‌پيوندد صرفاً بدين منظور بوده كه آنها را از وضعيت سانسور در ايران آن زمان با خبر سازد! و به كمك آنها بتواند به حال فرهنگ كشور كه اين بلاي خانمان‌سوز به جان آن افتاده بود، فكري بنمايد. قرار دادن باشگاه معلمان در كنار باشگاه روتاري البته با اين هدف بود كه عضويت در تشكلهاي مخفي وابسته به غرب كم‌اهميت جلوه‌گر شود و نيروهاي جوان كه مطالعات چنداني در مورد سوابق فراماسونري و روتاري در ايران ندارند اين‌گونه تصور كنند كه هر كس مي‌توانسته سرش را به زير بيندازد و به گردهم‌آيي‌هاي روتاري‌ها وارد شود. در حالي‌كه هيچ‌گونه شباهتي بين باشگاه روتاري كاملاً مخفي و باشگاه معلمان وجود ندارد. لذا عادي جلوه دادن عضويت افراد ايراني در تشكلهاي مخفي وابسته به بيگانه چون روتاري و فراماسونري يكي از مسائل قابل تأمل اين كتاب به حساب مي‌آيد. بارها در اين اثر از افرادي چون تقي‌زاده تجليل مي‌شود، و البته رسالت كتاب براي تطهير فراماسونري در همين حد متوقف نمي‌ماند.
در كتاب «در جستجوي صبح» تلاش شده كليه اطلاعاتي كه در چارچوب درگيري نيروهاي پنهان آمريكا و انگليس آشكار شده به نوعي مخدوش عنوان شود؛ در حالي‌ كه همه محققان تاريخ معاصر بر اين واقعيت واقفند كه رقابت در سهم خواهي بيشتر بين لندن و واشنگتن موجب شد تا اطلاعاتي نه چندان جامع در مورد برخي افراد وابسته به قدرت مسلط رو به افول و قدرت رو به رشد در ايران، آشكار شود. ابراز نارضايتي تدوين كننده كتاب «در جستجوي صبح» از انتشار كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران»، مسائلي را كه به مرگ نويسنده اين اثر حساسيت برانگيز در دفتر انتشارات اميركبير منجر شد بيشتر در ابهام فرو مي‌برد: «اين دوره سه مجلد بود، مجلد‌هاي اول و دوم آن شرح تاريخ فراماسونري و تشكيلات فراماسونرها در ايران وجهان و مجلد سوم معرفي رجال ايراني عضو اين سازمان... حالا نويسنده اين اطلاعات را از كجا گردآوري كرده و آيا كسي به او داده بود، اين ديگر رازي بود كه فقط خودش مي‌دانست و يا دستگاه و كساني كه اين اطلاعات را در اختيار او گذاشته بودند... عده‌اي هم با گرايشهاي مختلف، طبعاً راز را در جاي ديگري مي‌جستند و معتقد بودند كه دستهايي در پس پرده است، مي‌خواهند به اين وسيله و از اين راه به مردم بگويند كه چه نشسته‌ايد، كساني كه به نام دين و وطن بر شما فرمان مي‌رانند همينها هستند كه در مجالسشان به كتاب مقدس يهوديان سوگند مي‌خوردند و به نام «يهوه» شراب مي‌نوشتند.»(صص3-982)
معلوم نيست چه كساني به نام دين در دوران پهلوي بر مردم فرمان مي‌راندند و در پس پرده از بيگانگان الهام مي‌گرفته‌اند كه تدوين كنندگان كتاب نگران آبروي آنانند. البته خواننده با مشاهده سمپاتي آقاي عبدالرحيم جعفري به اسرائيل در اين كتاب كه تبعاً به بخشي از آن اذعان شده است مي‌فهمد كه تدوين كنندگان كتاب نبايد نگران نيرو‌هاي مسلمان باشند بلكه نگراني آنها از افشاي چهره دولتمردان ضد دين آن ايام بود كه ناشراني چون اميركبير در خدمت آنان قرار داشته‌اند: «در بازگشتم بود كه آقاي سياوش كسرايي ترجمه كتابي را برايم آورد به نام خياط جادو شده، يك اثر ادبي نوشته شالوم عليخم نويسنده يهودي معاصر.. من كتاب خياط جادو شده را چاپ كردم و به پاس محبتهايي كه ايرانيان يهودي در فلسطين اشغالي به من كرده بودند طي يادداشتي كوتاه در صفحه اول، كتاب را به آنها اهدا كردم... آن روزها در فلسطين اشغالي همه‌جا صحبت از صلح بود و دوستي با اعراب... حالا كه به احساسم رجوع مي‌كنم از چاپ اين اثر با توجه به اين مظالم، احساس پشيماني مي‌كنم.»(صص2-691)
كتاب «در جستجوي صبح» مي‌خواهد ادعا كند كه خدمات آقاي جعفري به يهودياني كه فلسطين را با قتل‌عام فلسطيني‌ها ‌به اشغال درآوردند صرفاً همين اثر بوده كه از آن نيز ابراز پشيماني شده است، اما واقعيت چنين نيست. آثار ديگري نيز از اين دست با رهنمود كساني كه «به كتاب مقدس يهوديان سوگند مي‌خوردند و به نام «يهوه شراب مي‌نوشيدند» چاپ شده است. انتشار ترجمه كتاب «دومين شانس» نوشته كنستان ويرژيل گئورگيو كه در آن به صراحت به تبليغ پايگاه صهيونيستها در خاورميانه يعني اسرائيل پرداخته شده است نشان از ارادتي دارد كه اذعان به يك خطا در مقابل آن رنگ مي‌بازد: «... اسرائيل يك دولت مذهبي است. در چنين دولتي انسان هنوز ارزش خود را از دست نداده و اسرائيل تنها دولت مذهبي جهان است». معرفي صهيونيستها به عنوان تنها حكومت مذهبي علاوه بر جعل و امنيت تلاشي است به منظور ايجاد سمپاتي نسبت به غاصبان فلسطين، در حالي‌كه همه مي‌دانند صهيونيسم صرفاً يك تفكر نژادپرستانه است كه به هيچ وجه برپاية حقيقي ديانت يهود بنا نشده است. از آنجا كه در ديگر آثار منتشره توسط اميركبير نيز صراحتاً از اهداف صهيونيستها در ايجاد پايگاهي در دل خاورميانه دفاع شده است، مي‌توان آنچه را كه در مورد وابستگان به محافل مخفي بيگانه در كتاب «در جستجوي صبح» مطرح شده است، به نوعي دربارة نخستين مدير اميركبير نيز صادق دانست. در همين راستا حساسيت فوق‌العاده جانبدارانه اين اثر در مورد فراماسونها برخي احتمالات را تقويت مي‌كند: «... پس از يكي دو هفته صبح روزي در دفتر اميركبير نشسته بودم كه ديدم سروكله‌اش پيدا شد. پس از حال و احوال و تعارفات معمول و صحبت از وضع و فروش كتاب گفت كه جلد سوم فراماسونري را همدستان... و بني‌صدر در پاريس چاپ كرده‌اند و من وكيل گرفته‌ام و آنها را محكوم كرده‌ام... گفتم آقاي رائين، شما كه ناراحتي قلبي داريد درست نبود كه براي تعقيب اين جريان به تهران بياييد... در آن ماهها مردم تشنه كتابهاي افشاگرانه بودند، و كتاب فراماسونري كه فراماسونها را به مردم مي‌شناساند حسابي جا افتاده بود و خواستار فراوان داشت... پس از يك ماه چاپ اول كتاب تمام شد.» (صص3-992)
جاب اينكه در همين كتاب تدوين كنندگان نتوانسته‌اند موضع حمايت‌گونه خود از ماسونها را مخفي دارند؛ لذا ناراحتي مدير وقت اميركبير از اينكه ملت ايران با مطالعه كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» از ماهيت برخي از عناصر وابسته به محافل مخفي بيگانه مطلع مي‌شوند به وضوح ابراز مي‌شود: «به داديار گفتم خودم را گناهكار مي‌دانم! داديار پرسيد چرا؟ گفتم از بابت چاپ همين كتاب لعنتي فراماسونري. گفت خوب، اين كه گناهي نيست... چه گناهي، كتابي است چاپ شده... گفتم چرا، اين كتاب حاوي اسامي عده زيادي است، كه وقتي منتشر شده طبعاً خودشان و خانواده‌شان در اين جو و انفساي انقلاب معذب شده‌اند و من وجدانم ناراحت است.» (صص7-1016) البته وجدان اين افراد زماني كه براي نمونه فراماسونها در مجلس شوراي ملي و سنا به جدا شدن بحرين از ايران رأي دادند هرگز جريحه‌دار نشد و اين گونه خيانتها و صدها خيانت ديگر اين جماعت به اين مرز و بوم متأثرشان نكرد. شايد آنچه بيش از همه در اين ارتباط حائز اهميت مي‌نمايد، اطلاع دست اندركاران انتشارات اميركبير از قصد آقاي اسماعيل رائين به انتشار جلد چهارم «فراموشخانه و فراماسونري» در ايران است. موضع‌گيري منفي نسبت به اين اثر افشاگرانه، طبعاً مرگ نويسنده‌اش را در مؤسسه اميركبير بيشتر مبهم مي‌سازد. آقاي اسماعيل رائين در جلد سوم كتاب در چندين فراز وعده انتشار مجلد چهارم را به خوانندگان مشتاق كسب اطلاعات بيشتر در مورد اين سازمان مخفي مي‌دهد، اما به دلايل نامعلوم چنين وعده‌اي در سالهاي پاياني حكومت پهلوي حتي در خارج كشور تحقق نمي‌يابد. قطعاً پيروزي انقلاب اسلامي شرايط و فرصت مناسبي در اختيار اين نويسنده قرار داده بود تا تحقيقات خود را در اين زمينه تكميل كند و وعده خود را عملي سازد، اما مرگ مشكوك آقاي اسماعيل رائين در محل دفتر كسي كه اين‌گونه براي عناصر ماسون دل مي‌سوزاند، علاقه‌مندان و پژوهشگران تاريخ معاصر را از دستيابي به برخي حقايق در مورد هسته‌هاي مخفي فراماسونري در ايران محروم ساخت. ابهامات ناشي از مرگ اين نويسنده حتي بعد از گذشت سالها همچنان ذهن پژوهشگران را مي‌آزارد. به همين دليل در كتاب «در جستجوي صبح» تلاش شده علت مرگ مرحوم رائين برخورد كارگران اميركبير با وي عنوان شود. اين ادعا با توجه به احترام ويژه‌اي كه جامعه در آن ايام براي آقاي رائين قائل بود به هيچ وجه قابل پذيرش نيست. اين نكته‌اي است كه تدوين كنندگان كتاب نيز نمي‌توانند آن را ناديده بگيرند؛ لذا معترفند مؤلف «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» به شدت مورد احترام قاطبه مردم بود و استقبال گسترده از اين اثر در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي حكايت از اين واقعيت غيرقابل كتمان داشت. با اين وجود مروري بر روايت نقل شده در كتاب «در جستجوي صبح» تا حدودي گوياست و بيانگر اين موضوع كه چه كسي يا كساني بيشتر مورد سوءظن قرار مي‌گيرند: «كمره‌اي تا مرا ديد از جا جهيد... نفهميدم وحشت كرد يا به اين نيت كه با من دست بدهد، معطل نكردم، كشيده محكمي به صورتش زدم، و يك لگد هم به كمرش، پس گردنش را گرفتم و كشان كشان از اتاق بيرون انداختم. در همين موقع ارمغان به سويم آمد... ديگر اختيار اعصابم را نداشتم؛ كمره‌اي را رها كردم و يك مشت قايم كوبيدم به صورت ارمغان يك لگد هم به پشتش و هر دو را از اتاق بيرون انداختم... در همين حيص و بيض بود كه از پشت در اتاق من كه بسته بود، صداي همهمه و داد و قال بلند شد فكر كردم باز كارگرها هستند كه با هم دعواشان شده، ... از جا برخاستم كه ببينم پشت در اتاق چه خبر است. در شمالي اتاق را كه باز كردم ديدم پنج شش نفر از كارگران عليه رائين شعار مي‌دهند... در اين گيرودار بود كه يكي از كارمندان حسابداري آشفته‌وار و با رنگ و روي پريده وارد اتاق شد كه، آقاي جعفري حال آقاي رائين به هم خورده!» (صص9-1035) عملكرد رستم انتشارات دوران پهلوي دوم! در اين ماجرا- كه ظاهراً بخش قابل روايت آن در كتاب آمده است- تا حدودي مي‌تواند عملكرد عواملي را كه پشت صحنه فعاليتهاي فرهنگي! آقاي جعفري را تكميل مي‌كرده‌اند روشن سازد. اما آنچه مسلم است با مرگ رائين افرادي كه با بيگانگان سروسري داشتند و براي شكايت از وضعيت سانسور به محافل روتاري آمد و شد مي‌كردند و شايد هم به دليل خدمتشان به صنعت نشر كشور افتخار عضويت در اين سازمان مخفي را يافته بودند، آسوده خاطر شدند و به اين ترتيب وعده آقاي اسماعيل رائين كه به كرات در جلد سوم آمده تحقق نيافت: «ولي به طوري كه در جلد چهارم همين كتاب خواهد آمد عده‌اي از فراماسونهاي كنوني ايران مورد تنفر عامه مردم هستند. بلكه در محاكم دادگستري ايران سوابقي داشته و در بسياري از سوءاستفاده‌ها و سوء جريانات سهيم و شريك بوده‌اند.» (فراموشخانه و فراماسونري در ايران، اسماعيل رائين، جلد سوم، ص158) همچنين: «تا آنجا كه مقدور بوده و توانسته‌ايم مشخصات 72 نفر از كساني را كه داراي سوابق ننگين، سياسي و اجتماعي هستند، تهيه كرده‌ايم كه در جلد چهارم كتاب آنها را معرفي خواهيم كرد.» (همان، ص236) و در فرازي ديگر آمده: «اسامي ساير اعضاي اين دو لژ و منشعبين و همچنين شرح اقدامات و فعاليتهاي آنان در جلد چهارم اين كتاب به تفصيل خواهد آمد.» (همان، ص528)
مدير وقت اميركبير البته از آنجا كه مدعي است خود بزرگترين قرباني سانسور در دوران پهلوي دوم بوده است نمي‌تواند در محروم ساختن ملت ايران از اين كتاب نقش داشته باشد. منتها تنها چيزي كه مسئله را براي خواننده غامض مي‌سازد اينكه در كتاب «در جستجوي صبح» گفته مي‌شود: «حتي محل زندان اوين را هم نمي‌دانستم. در رژيم گذشته، مي‌شنيدم كه چنين زنداني هست و بازداشتگاه زندانيان سياسي است. شايعات زيادي هم در پيرامونش بود، درباره سياهچالهايش، سردابه‌هاي مخفي‌اش، مردمي كه در آنجا زنده به گور شده‌اند، كيلوها ناخن كه از دست و پاهاي متهمين و زندانيان مي‌كنده‌اند و خلاصه خيلي از اين مسائل راست و دروغ...» (ص1031)
البته اينگونه زيان ديدگان! متورم شده از سانسور! – كه دستكم بنا بر آنچه از سوي خودشان مكتوب شده روتارين بوده‌اند- قطعاً نمي‌بايست اطلاعي از زندان اوين داشته باشند و امروز نيز بايد كشيده شدن ناخن در بازداشتگاه‌هاي ساواك را به سخره گيرند زيرا هرگز رنج حتي كشيده شدن يك ناخن را نمي‌توانند تصور كنند. براي نمونه زماني كه آقاي مرتضي عظيمي مدير انتشارات آذر به دليل چاپ آثار ارزشمند و آگاهي‌بخش دستگير و پس از شكنجه با دستگاه آپولو- كه بر روي سر قرار مي‌گرفت- تعادل رواني‌اش را از دست داد آنها با تمام توان در خدمت تطهير پهلوي دوم و حذف كامل انتشاراتيهاي غيرمتعهد به ساواك بودند.
همچنين به دلائلي كه در ادامه بحث به آن اشاره خواهد شد در كتاب در جستجوي صبح هرگز از آقاي علي خليلي مدير انتشارات ملي، آقاي مولانا مدير انتشارات دارالفكر، آقاي حسن تهراني مدير انتشارات ارشاد تهران، آقاي آذري‌قمي مدير انتشارات دارالعلم، آقاي مصطفي زماني مدير انتشارات پيام اسلام و ... كه دستگير و بدترين شكنجه‌ها در مورد آنها اعمال شد، ذكري به ميان نمي‌آيد. و باز به همين دليل از انتشارات بعثت، فراهاني، محمدي، شركت سهامي انتشار و... كه همواره مورد هجوم ساواك واقع مي‌شدند و آثار قابل توجهي از آنان توقيف و ممنوع‌الانتشار اعلام شده بودند، نام برده نمي‌شود. براي نمونه شركت سهامي انتشار كه با سهامداري 500 شخصيت حقيقي و حقوقي آغاز به كار كرده و داراي 200 عنوان كتاب ديني، علمي، تاريخي، سياسي و اجتماعي بود در نهايت بعد از فشارهاي فراوان در سال 1350 توسط ساواك تعطيل شد.
كتاب در جستجوي صبح در يك تحريف آشكار بدون كمترين اشاره به مصائبي كه بر اهل فرهنگ در دوران پهلوي دوم وارد مي‌آمد، ضمن معرفي عبدالرحيم جعفري به عنوان كسي كه در آن ايام بيشترين لطمه را از سانسور خورده است در واقع به صورت غيرمستقيم وضعيت فلاكت‌بار نشر در آن ايام را تطهير مي‌كند زيرا همانگونه كه اشاره شد اگر پذيرفته شود كه چنين فردي توانسته از دستفروشي به غول بزرگي تبديل شود، علي‌القاعده ديگراني كه كمتر در معرض سانسور بوده‌اند بايد شرايط بهتري داشته باشند. با اين مقدمه چيني تدوين كنندگان كتاب سعي دارند مورد پيگرد قرار گرفتن مدير اسبق اميركبير بعد از مرگ مشكوك رائين در دفترش را دليل بدتر شدن وضع نشر در بعد از انقلاب عنوان كنند زيرا براساس اين ادعا كسي كه در قبل از انقلاب بيشترين زيان را از سانسور ديده و هرگز پايش به زندان اوين باز نشده بود، بعد از اقنلاب به زندان مي‌افتد: «فعل و انفعالات وارثان و طفيلي‌هاي انقلابات اجتماعي را در محاسبه منظور نمي‌كردم. باور نداشتم به اينكه اين انقلاب هم طرفداران خود را بخورد. مضاف بر اين، دوستان جبهه ملي هم ورد زبانشان آينده تابناكي بود كه در انتظار مردم بود، گلستاني از آينده ترسيم مي‌كردند كه در آن از سانسور خبري نبود، از خمير كردن كتاب نامي و نشاني نبود، از تحقير مردم اثري نبود... و چه كسي بيش از من از سانسور صدمه ديده بود؟» (ص907) همچنين در فراز ديگري از زبان اين زيانديده سعي مي‌كند ذهنيتهاي مردم را از انقلاب اسلامي صرفاً توهم بداند: «از مدتها پيش در تهران شايع بود آيت‌الله خميني كه از سال 1342 در خارج كشور در تركيه و عراق در تبعيد به سر مي‌بردند يك آزاديخواه و مرجع تقليد هستند، خصايص ايشان به پيامبران و امامان بزرگوار اسلام تشبيه مي‌شد و اعضاي جبهه ملي و ياران مصدق كه سالها با حكومت شاه مبارزه مي‌كردند و در حبس و تبعيد و مغضوب بودند از طرفداران جدي ايشان به شمار مي‌رفتند... با اوصافي كه از آيت‌الله خميني شنيده بودم و دارودسته جبهه ملي و آقاي بازرگان و دوستان او كه همگي متصف به خوشنامي و روشنفكري و اهل ادب و دوستي و صداقت و سلامت نفس بودند خيالم راحت بود و بسيار خوشحال كه در آينده پس از لغو سانسور و رفع گرفتاريهاي آن، رونق كتاب بيشتر و بيشتر خواهد شد...» (ص954)
البته زماني كه آقاي عبدالرحيم جعفري كه فعاليتهايش تكميل كننده فشارهاي ساواك بر اهل فرهنگ بود طرفدار انقلاب و قرباني اصلي سانسور در آن ايام معرفي شود، از وي مي‌توان به عنوان معيارسنج شرايط نشر در قبل و بعد از انقلاب و حكم راندن عليه نهضت اسلامي بهره گرفت. هرچند آقاي جعفري و تنظيم كنندگان كتاب متوجه اين مسئله نبوده‌اند كه خود در واقع زمينه‌اي مناسب براي مقايسه بين سيستمي كه در خدمت آن بوده‌اند و انقلابي كه قصد مخدوش ساختن آن را دارند، فراهم كرده‌اند. براي نمونه در دوران پهلوي اول، شاعر برجسته‌اي چون ميرزاده عشقي به دليل سرودن شعري در نفي ادعاي رضاخان كه خود را پدر ملت ايران مطرح مي‌ساخت با شليك گلوله‌اي به دهانش به قتل رسيد. در دوران پهلوي دوم احمد آرامش عليرغم همه وابستگي‌اش به پهلويها به دليل انتقادي جزيي و طرفداري از جمهوريت مغزش در پارك متلاشي شد اما در اين كتاب علاوه بر طرح انتقادات فراوان از امام و انقلاب، از زبان فردي كه تحصيلاتي در حد ابتدايي دارد، دشنام نيز مطرح مي‌شود: «دوستي من با سهيلي تا آخرين لحظه حيات او ادامه داشت، او حتي در ايامي كه من در زندان بودم رشته اين پيوند را نگسست. زماني كه در زندان بودم در جو خشونت‌باري كه حاكم بود، همكاران و مترجمان و مؤلفان و ديگران احتياط مي‌كردند كه با من مكاتبه كنند، از معدود كساني كه با من مكاتبه مي‌كردند، يكي مهدي سهيلي بود و ديگري دوستم عبدالله‌خان عقيلي كه نوشته بود: در كف گرگ نر خونخواره‌اي، غيرتسليم و رضا كو چاره‌اي.» (ص364)
اكنون فرصت مورد اشاره براي دست‌يابي به حقيقت به صورت تطبيقي به خوبي فراهم آمده است. اولاً جو ترسيم شده براي اوائل انقلاب تا چه حد قرين به صحت است كه يك روتارين براي روتارين ديگري بدون هرگونه واهمه‌اي نامه‌هايي با چنين محتوايي آنهم به زندان- كه علي‌القاعده همه محموله‌هاي آن كنترل مي‌شود- مي‌نويسد. در ثاني آيا براي اثبات پيشرفت فوق‌العاده جامعه ايران در زمينه آزادي همين يك موضوع كفايت نمي‌كند كه فردي با سوابقي بسيار قابل تامل به خود اجازه مي‌دهد هر نوع توهيني را بدون نگراني از واكنش نهادهاي دولتي مكتوب كرده و با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نشر دهد. ثالثاً انقلابي كه در اين كتاب به تندروي و دوري از آرمانهايش محكوم مي‌شود چنين فردي را عليرغم همراهي آشكار با نهادهاي فرهنگي رسمي آمريكايي و عضويت در سازمانهاهاي مخفي غربي تا قبل از مرگ مشكوك آقاي اسماعيل رائين در دفتر اميركبير هرگز دستگير نمي‌كند. رابعاً عليرغم درخواست همه مطبوعات و بطور كلي افكار عمومي در آن زمان مبني بر برخورد قاطعانه با فردي مظنون به دخالت در جنايتي كه مردم ايران را از اطلاعات ارزشمندي در مورد عناصر وابسته به بيگانه محروم ساخت، وي صرفاً مدت كوتاهي در زندان باقي مي‌ماند و تنها عدم صلاحيتش براي اداره اين انتشارات كه با پول ملت ايران رشد بادكنكي يافته بود از سوي دادگاه اعلام مي‌شود.
براي روشن شدن ميزان عادلانه بودن حكم دادگاه مبني بر خلع يد آقاي عبدالرحيم جعفري از انتشارات اميركبير مناسب است برخي مطالب طرح شده ازسوي وكيل آقاي رائين يعني آقاي كمره‌اي و پاسخ مدير اسبق اميركبير را مرور كنيم: «عصر شد روزنامه‌هاي اطلاعات و كيهان را آوردند... ديدم كيهان ماجراي مرگ رائين را با طول و تفصيل و غرض ورزي بسيار نوشته. دو روز بعد در حالي كه يزدي و همكارانش همچنان به بررسي دفاتر و حسابها مشغول بودند باز شرحي به قلم كمره‌اي در روزنامه كيهان درج شده اين وكيل بسيار بسيار بسيار با شرف نوشته بود كه مدير اميركبير يك كشيده محكم به صورت رائين زد كه بلافاصله نقش بر زمين شد و مرد.» (ص1053)
اما در جوابيه‌ آقاي عبدالرحيم جعفري ابتدا ضرب و شتم وكيل مرحوم اسماعيل رائين به شدت تكذيب و سپس اين ادعا مطرح شد كه آقاي كمره‌اي به نقل از يك فرد ناشناس موضوع سيلي زدن به رائين را طرح كرده است: «در اينكه نوشته‌اند مورد فحاشي و ضرب قرار گرفته‌اند، به راستي آيا باور كردني است كه وكيلي مورد ضرب و جرح قرار گيرد و شكايتها و كلانتري كشي‌ها در پي آن نيايد؟... آقاي كمره‌اي گفته‌اند كه بنا به تلفن يك ناشناس جعفري كارش با رائين به مشاجره مي‌كشد و يك سيلي به صورت او مي‌زند و رائين نقش بر زمين شده و همانجا فوت مي‌كند و ... آقاي كمره‌اي، شايسته نيست كه يك وكيل درجه يك دادگستري كه شرافت خود را براي احقاق حق گروگان گذاشته است و سوگند ياد كرده است كه دروغ نگويد». (اعلاميه انتشارات اميركبير درباره اظهارات وكيل رائين با امضاء عبدالرحيم جعفري، روزنامه كيهان، مورخ 13/10/1358)
همانگونه كه به وضوح طرح شده در اين جوابيه- كه در آن زمان به چاپ رسيده است- مدير اسبق اميركبير، هم سيلي زدن به اسماعيل رائين را تكذيب مي‌كند و هم ضرب و جرح وكيل وي را، اما بعد از 24 سال ظاهراً تدوين كنندگان كتاب در جستجوي صبح جوابيه چاپ شده در روزنامه كيهان را مطالعه نكرده و با شجاعت از ضرب و شتم كمره‌اي به تفصيل و با ذكر جزئيات سخن گفته‌اند (ص1035) و حتي درصدد توجيه آن برآمده‌آند: «شايد رفتار محمدرضا (فرزند) با كمره‌اي از نظر روابط اجتماعي و اصول مديريت صحيح و اقدام تند من در اين مورد يك اشتباه بود كه بايد به آن اقرار كنم ولي حوادث و طرز رفتار و تبليغات زشت و دروغي كه كمره‌اي و رائين عليه من مي‌كردند روح مرا آزار مي‌داد.» (ص1036) زماني كه براي خواننده كتاب خلاف‌واقع ‌گويي مدير اسبق اميركبير دستكم در مورد ضرب و شتم كمره‌اي كاملاً روشن مي‌شود درمي‌يابد كه افراد نجيب در اين ماجرا مرحوم رائين و آقاي كمره‌اي بوده‌اند زيرا اين وكيل برجسته در پي اعتراف امروز كتاب و به دنبال مورد ضرب و شتم قرار گرفتن درحضور سه افسر شهرباني اقدام به طرح هيچگونه شكايتي نمي‌كند: «معطل نكردم كه سئوال و جوابي در بين بيايد، تا رسيدم رفتم جلوي كمره‌اي، خودم نمي‌دانم چه قيافه‌اي داشتم. كمره‌اي تا مرا ديد از جا جهيد... نفهميدم وحشت كرد يا به اين نيت كه با من دست بدهد. معطل نكردم، كشيده محكمي به صورتش زدم، و يك لگد هم به كمرش، پس گردنش را گرفتم و كشاكشان از اتاق بيرونش انداختم.» (1035) اما خلاف‌واقع گويان كه همواره دچار فراموشي مي‌شوند فراموش كرده‌اند كه در جوابيه مكتوب اعلام داشته‌اند: «آيا باور كردني است كه وكيلي مورد ضرب و جرح قرار گيرد و شكايتها و كلانتري‌كشي‌ها در پي آن نباشد؟» (روزنامه كيهان 13/10/58)
اين دروغ‌گويي آشكار، ساير ادعاهاي مدير اسبق اميركبير را نيز به زير سئوال مي‌برد و دستكم اين احتمال را افزايش مي‌دهد كه وي عامل قتل نويسنده‌اي بوده كه به ملت ايران خدمت نموده است. بنابراين آيا حق نبود كه چنين خلاف‌واقع ‌گويي به خاطر رأفتي كه در موردش صورت گرفته از امام شاكر باشد و با دخل و تصرف در آن عبارت كذايي (جابجايي گرگ و شير) خبث طينت خود را مشخص نسازد؟
اما در مورد اموال اميركبير كه در جاي جاي كتاب بهانه‌اي براي هر نوع فحاشي به كساني كه بعد از حكم دادگاه به عنوان مديريت اين انتشارات منصوب مي‌شدند (به جز مدير فعلي كه الطاف ويژ‌ه‌اي به عبدالرحيم جعفري داشته و معاونش در مراسمي مدالي را به وي اعطا كرده است) مناسب است اعتراف همان زمان مدير اسبق اميركبير را در پاسخ به آقاي كمره‌اي مرور كنيم: «فرموده‌اند ثروت افسانه‌اي مدير مؤسسه اميركبير يك ميليارد و پانصد ميليون تومان است. من كه صاحب اين ثروت هستم كه ايشان بخشيده‌اند! نمي‌دانم اين رقم را با چند صفر بنويسم. اما تمام اين دارائي را در مقابل قرضهايم به شما واگذاشتم...» (اعلاميه انتشارات اميركبير درباره اظهارات وكيل رائين، روزنامه كيهان، مورخ 13/10/58)
چنين اظهاري از دو حالت خارج نيست؛ يا آقاي عبدالرحيم جعفري در اين زمينه نيز خلاف‌واقع گفته است تا كمكهاي مراكزي كه در خدمت آنان بوده مشخص نشود يا به شيوه بسياري از وابستگان به دربار كه در ازاي اموال غيرمنقول حرفه‌شان وامهايي كلان و با استفاده از روابط دريافت مي‌داشتند و در جاهاي ديگري بكار مي‌گرفتند عمل شده و اميركبير در زمان تغيير و تحول بيش از دارايي‌اش مقروض بوده است. در هر صورت جايي براي سخن به گزافه گفتن نخواهد بود. البته با تحقيق در پرونده‌هاي مالي سال 58 اميركبير مي‌توان به حقايق دست يافت اما با توجه به ناممكن بودن پرداختن به اين امر در اين مختصر، به نظر مي‌رسد مقروض بودن اميركبير صحت داشته باشد زيرا كاخهايي كه جعفري براي خود در تهران و شمال مي‌ساخت و در كنار اموالي كه به نام فرزندانش منتقل مي‌كرد مي‌تواند اميركبير را به مؤسسه‌اي مقروض مبدل ساخته باشد. بنابراين واقعاً جاي سؤال است كه با توجه به مقروض بودن بيش از اصل سرمايه در انتشارات اميركبير، چه چيزي مورد غصب! قرار گرفته است؟ بعلاوه اين كه هر كس از سوابق آقاي جعفري مطلع باشد صلاحيت وي را براي اداره يك مؤسسه فرهنگي مورد ترديد قرار خواهد داد.
در آخرين فراز از اين مقال لازم است مجدداً بر اين نكته تاكيد شود كه مطالعه اين كتاب بر هر محققي روشن مي‌سازد كه اراده‌اي فراتر از خواست فردي سودجو و فاقد هويت فرهنگي- كه طي سالها در خدمت اجراي برنامه‌هاي فرانكلين بودن حتي يك مكتوب چند سطري از وي به ثبت نرسيده است- در پس نگارش كتاب در جستجوي صبح وجود دارد. براساس قرائن بي‌شمار، جريانهاي فرهنگي مخفي وابسته به بيگانه طي سالهاي اخير مجدداً بازسازي شده و فعاليت خود را از سر گرفته‌اند. صرف هزينه براي تجديد حيات اين محافل مخفي عمدتاً با هدف تطهير عملكرد آمريكا در دوران استبداد پهلوي است. بايد اذعان داشت اين كتاب ابتدا به صورتي بسيار حرفه‌اي با طرح برخي انتقادات كم‌رنگ از پهلويها درصدد جلب اطمينان خوانندگان معمولي خود برمي‌آيد تا جايي كه آقاي عبدالرحيم جعفري چهره‌اي مخالف آن دوران به خود مي‌گيرد و بدين ترتيب زمينه‌اي فراهم مي‌آيد كه تطهير فرانكلين و چهره‌هاي فراماسون و روتاري از زبان او قابل پذيرش باشد. همچنين حملات او به دوران بعد از انقلاب نيز به عنوان عنصري طرفدار انقلاب مورد پذيرش واقع شود.
جالب اينكه آقاي جعفري براي رهايي از حملات كارگران خود كه در اين كتاب به آن اذعان شده است به مانند برخي سلطنت‌طلبان ديگر چون خلبان ويژه محمدرضا پهلوي (سرهنگ معزي) در فاصله‌اي كوتاه به پيروزي انقلاب به گروهك مسعود رجوي نزديك مي‌شود تا به اين ترتيب همه كارگران اميركبير را ساكت كند و از سوي ديگر با علم به همراه نبودن آنان با امام به تقويت اين گروه كه بعدها به فعاليتهاي تروريستي عليه نهضت نوپاي اسلامي پرداخت، مبادرت ورزد. چاپ نشريات گروهك منافقين توسط جعفري يكي دو ماه قبل از انقلاب و تا اواخر سال 58 مؤيد اين ادعاست. در همين راستا بزرگنمايي نقش مجاهدين خلق، چريكهاي فدايي خلق، جبهه ملي و... در پيروزي انقلاب از جمله محورهاي انحرافي ديگري است كه در اين كتاب دنبال شده است و بر همين اساس اينگونه القاء مي‌كند كه گويا اعتماد مردم به امام به دليل دفاع اين گروهها از ايشان بوده است در حالي كه به گواه تاريخ در دوران اوج‌گيري نهضت اسلامي عملاً مشي مسلحانه و مشي‌هاي مبارزات سياسي با نگاه به دمكرات‌ها در آمريكا به شكست انجاميده بود و هيچگونه فعاليتي از سوي آنان صورت نمي‌گرفت. همچنين نويسنده اين كتاب در كنار وارونه جلوه‌گر ساختن هويت برخي افراد وابسته، ناگزير از ارائه اطلاعاتي به خوانندگان خود شده است. بويژه در ارتباط با افرادي چون شجاع‌الدين شفا كه برخي تضادها موجب نقل برخي واقعيتها شده است اما در نهايت حتي از آثار غيرمحققانه خصمانه و ضدديني او دفاع مي‌شود كه دور از انتظار نيست. همچنين بايد اين نكته را خاطرنشان ساخت كه نويسنده اطلاعات غلط و مخدوش زيادي را نيز در لابلاي مطالب خود آورده است. به عنوان نمونه وي با اشاره به ترس و تسليم فرماندهان ارتش رضاخان پس از ورود قواي متفقين به كشور، تلاش دارد تا تصويري متفاوت از رضاخان را ارائه داده و وي را فردي مقاوم و شجاع معرفي نمايد. بنابراين صحنه‌اي را طراحي مي‌كند كه در آن رضاخان به تنبيه اين فرماندهان مي‌پردازد(ص199) حال آن كه اين مسئله بر كسي پوشيده نيست كه رضاخان خود از جمله نخستين كساني بود كه به دنبال اطلاع از ورود ارتش روسيه، به سمت اصفهان پا به فرار گذاشت. مهندس جعفر شريف‌امامي در خاطرات خود اين مسئله را به روشني بيان داشته است و پژوهشگران براي اطلاع از ماوقع مي‌توانند به خاطرات وي و بسياري ديگر كه حاكي از ميزان شجاعت و وطن‌دوستي! رضاخان در مقابله با متجاوزان به خاك ميهن است، مراجعه نمايند.(خاطرات مهندس جعفر شريف‌امامي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات سخن، 1380،صص53-52)
از ديگر نكات قابل تامل در اين كتاب بعضاً گزافه گوئيهاي دور از ذهن تدوين كنندگان در مورد مدير اسبق اميركبير است، مقايسه فردي با تحصيلات ابتدايي كه سالها به عنوان كارگزار در خدمت بنگاه آمريكايي فرانكلين و سازمانهاي مخفي چون روتاري قرار داشته با شاعر بزرگ ايران يعني فردوسي كه سالها در خدمت احياي زبان پارسي بوده توهين نابخشودني به اين شخصيت بلند آوازه است: «گذر سيمرغ به دادگاه انقلاب هم افتاد. خودش نرفت، او را بردند، با شاهنامه و بر ميز رئيس دادگاه گذاشتند، به عنوان سند مجرميت من. داستان من حكايت سرايندة بزرگ طوس را به ذهن تداعي مي‌كند، تاسيس اميركبير در آبان ماه 1328، ورود به زندان اوين 18 بهمن ماه 1358- سي سال.» (ص641) ضمن اينكه چنين ادعايي در مورد محاكمه وي به دليل چاپ شاهنامه شايد براي كساني كه شناختي از ايشان نداشته باشند قابل پذيرش باشد، يادآوري اين مطلب نيز كه آقاي رمضاني مدير انتشارات كلاله خاور مدتها قبل از اميركبير شاهنامه را چاپ كرده بود ابعاد برخي خلاف گوئيها را روشن مي‌سازد.
به طور قطع مطالعه اين اثر از سوي محققين و تاريخ‌پژوهان، توجه آنان را به ضرورت تبيين نقش سازمانهاي فرهنگي آمريكايي در وابسته ساختن كشورمان در دوران پهلوي دوم معطوف خواهد داشت؛ توجه و حساسيتي كه شايد بدون تامل در تحريفات به عمل آمده در اين كتاب برانگيخته نمي‌شد.

این مطلب تاکنون 5667 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir