روسها چگونه حرم امام رضا(ع) را به توپ بستند؟ | ناصرالدين حسيني روز دهم فروردين 1291 هجري شمسي، آستان قدس رضوي يكي از جنايات نابخشودني استعمار روس را شاهد بود. در اين روز بارگاه حضرت ثامنالحجج توسط نظاميان اشغالگر روسيه كه دركشاكش نهضت مشروطه براي مبارزه با قيام مردم و سركوب نهضت به شهرهاي ايران تعرض كرده بودند، گلولهباران شد. مقاله زير گزارش لحظه به لحظه اين حادثه است.
يكي از موجبات بمباران آستان قدس رضوي مخالفت روسها با استخدام مورگان شوستر (Morgan Shuster) امريكائي بود كه از بدو ورود او به ايران هر روز به بهانهاي توسل جسته و مزاحمت و تكدري پديد ميآوردند. رفته رفته دامنه اين نارضايتيها وسعت يافت و كار بدان جا كشيد كه دولت روس خود را ناگزير ديد اولتيماتومي به دولت ايران بدهد و براي اين كار سفير روس در تاريخ 18 ذيالقعده 1329 اولتيماتومي تقديم حكومت وقت نمود و چون از اين اتمام حجت نتيجهاي نگرفت به دادن اولتيماتوم ثانوي مبادرت جست. يكي از مواد اين اولتيماتوم عزل شوستر امريكائي بود و ساير مواد آن طوري تنظيم شده بود كه به استقلال ايران لطمه وارد ميساخت.
وقتي كه توده مردم از اين اولتيماتوم ثانوي اطلاع حاصل نمودند مضطرب گشته دست به اقدامات شديدي زدند و تمام شهرستانهاي ايران به جنبش در آمدند. يكي از شهرهائي كه در اين راه پيشقدم گرديد و به مخالفت با روسها پرداخت، شهر مشهد بودكه مردم آن به محض اطلاع بر مواد اولتيماتوم ثاني انقلاب برپا كردند. شاگردان، مدارس را تعطيل نموده با علم و بيرق در كوچه و بازار به راه افتادند و تظاهراتي عليه روسها نمودند و اين دولت را با آهنگي هيجانانگيز ميخواندند:
آنچه اندر پرده داري آسمان بنما عيان
تن نخواهند داد بر ظلم و ستم ايرانيان
سربكف، جان در قدم داريم ما ورد زبان
يا كه استقلال ايران يا كه مرگ ناگهان
مردم شهركه اين التهاب جوانان را ديدند بيتاب گشته وارد دسته آنان شدند، هر قدمي كه اين جمع به جانب حرم مطهر بر ميداشتند بر تعداد ازدحام كنندگان افزوده ميشد. سرانجام اين گروه انبوه به مسجد گوهرشاد رفته در آنجا به هياهو پرداختند. در اين موقع حاج شيخ مهدي سلطان المتكلمين كه از وعاظ معروف و خوش بيان شهر بود، نزديك غروب به منبر رفته، مواد اولتيماتوم ثانوي را به جهت مردم قرائت نمود، آن روز تا پاسي از شب رفته مردم در مسجد گوهر شاد ماندند و به مواعظ حاج شيخ مهدي و برخي ديگر كه با لحني مؤثر ايراد خطابه مينمودند گوش فرا دادند، اين زمزمهها روز به روز در مشهد زيادتر ميشد و موجب رنجش خطر «كنياژدابيژا» قونسول روس در مشهد ميگشت.
چون او وضع را چنين ديد، از دولت تزاري در خواست نمود تا سپاهياني به مشهد بفرستد و منافع آن دولت را در اين خطه حفظ نمايد. متعاقب اين درخواست در اوائل محرم 1330 هجري قشون روس با توپخانه و تجهيزات كامل از دروازة بالا خيابان وارد مشهد شده از كوچه تلگرافخانه قدم (مقابل كوچه آبميرزا) بطرف ارك دولتي رفتند. در اين هنگام ركنالدوله «علينقي ميرزا» والي خراسان بود. او به محض آنكه از ورود سپاهيان روسي با خبر شد، دستور داد قزاقخانه و باغ خوني و گل خطمي و ساير عمارات زيبائي كه در اطراف محل دژباني و شهرداري واقع شده بود، براي روسها تخليه نمايند در اين اوقات اعيان شهر مضطرب شده به نزد قونسول روس رفتندو علت وقوع حادثه را از «كنياژدا بيژا» جويا شدند.
«دابيژا» در جواب آنان گفت «چون خراسان بواسطهي همهمه مشروطه و استبداد مانند ساير شهرها دچار آشوب و فتنه شده است، اين سپاهيان را براي حفظ و حراست رعاياي خودمان كه در اين خطهاند وارد نمودهايم و مقصود ديگري نداريم.»
در راپورتي كه سايكس قنسول انگليس در مشهد به سفارت خود مقيم طهران در اين باره داده مينويسد:
«ماژور جنرال روكو به فرماندهي عساكر روس در خراسان منصوب شده است. وي در 12 ژانويه (22 دي 1291) با چهارصد هزار پياده نظام وارد مشهد گرديد. در پنجم فوريه (16 بهمن 1290) اوضاع بسيار سخت و هراسانگيز شده است. مردم در كوچه و بازار به ازدحام پرداخته و شهرباني را به مبارزه ميطلبند. سرانجام اين جمع متفرق گرديدند.»
روكو كه فرماندهي سپاهي روس را در خراسان داشت در اوايل ورود خود به مشهد مجلسي در خانه خود ترتيب داد و به طوري كه طليعه «جريده طوس» در اين باره اظهار نظر ميكند «نماينده ايالت و نمايندهي كارگزاري در آن مجلس حاضر نشدند و ژنرال خطابهاي مبني بر همراهي و اظهار رضايت از نجابت و اصالت ملت ايران عنوان كرده در پايان خطابه خود بيان نمود:
«اميدواريم بين دولتين روس و ايران به زودي رفع مناقشات شده و ما هم به ميهن خود باز گرديم.»
پس از اين دسته بنديها «كنياژدابيژا» باز هم راحت ننشسته شروع به تحريكات كرد و براي اجراي نقشه شوم خود سيدمحمد يزدي طالبالحق را كه به واسطه شرارت، از تهران به مشهد، تبعيد شده بود و يوسف خان هراتي1 كه او هم از اشرار بودف به وعده و وعيد دلگرم ساخته آنان را بر آن داشت تا انقلابي در مشهد بپا كنند.
يوسفخان كه در مدرسه ميرزا جعفر متحصن بود، در اين هنگام به تحريك روسها از مدرسه خارج شده با متنفذين مشهد ملاقات نموده، گفت:
«اگر ميخواهيد قشون روس از خراسان برود همه جمع شده بگوئيد ما اعليحضرت محمدعليشاه سلطان محبوب خودمان را ميخواهيم و احمدشاه را به سلطنت نميشناسيم!»
اين مرد شرور براي پيشرفت منظور خويش ابتدا در مسجد جنب قبرستاني كه امروز محل دبستان «مير» است جلسهاي تشكيل داد و مردم مشهد را به خواستاري شاه مخلوع دعوت كرد و كاغذي هم به امضاءعدهاي از حضار مجلس براي ساكنين شهر و دهات مشهد فرستاد كه آنها با خيالات او هم عقيده و مساعد باشند.
يوسفخان پس از اجراي اين طرح چند روزي هم در مسجد «ميرهوا» ماند و جمعي را به حيله و تزوير دور خود جمع كرد تا اينكه بر تعداد غوغائيان افزود. سه روز پس از توقف او در مسجد ميرهوا نايبعلياكبر نوغاني و طالبالحق كه از ياران صميمي او بودند، در سراچهي تكيه متصل بگنبد خشتي كه در محله نوغان قرار گرفته است، چادر زدند و آنجا را محل كار خود قرار دادند.
طالبالحق در اين اوقات به هر كجا كه ميرفت و هر كه را كه ميديد ميگفت:
«مشروطه كفر است، مشروطهخواه كافر، دموكراتها بابي هستند!»
با توليد نگراني در ميان مردم كا را بدانجا كشيد كه رفتهرفته تجار و كسبه از بيم يوسفخان و طالبالحق و اتباع ايشان دكاكين خود را بسته و از خانه هم بيرون نميآمدند.
در بيستم ماه صفر 1330 نايب علياكبرو پسرش چادر پائين خيابان را جمع كرده مخالفين مشروطه و طرفداران محمدعليشاه همه در مسجد گوهرشاد و صحنين متحصن شدند و چون عدهي غوغائيان زياد شد و همه داراي اسلحه بودند دو دسته شدند. دسته طالبالحق و نايب علياكبرنوغاني در مسجد جامع و صحن كهنه گرد آمده و دسته يوسفخان هم صحن نو را با چند حجره متصرف شدند و تفنگداران دو طرف هم ميان صحن كهنه و نو و مسجد گوهرشاد و اطراف بست بالا خيابان وپائين خيابان و بازار بزرگ پراكنده شدند و به نا امني شهر مشهد افزودند.
دردهم ربيعالثاني، قشون تزاري گنبد مطهر حضرترضا عليهالسلام را به توپ بستند و در صبح روز دهم ربيعالثاني سالداتهاي روسي (نظاميان روسي) به دستور «روكو» رئيس خود، در سمت جنوبي خارج شهر گردآمدند. «روكو» نقشه گنبد مطهر و عمارات آستان قدس را در دست داشت و بر روي يك سه پايه نصب كرده بود و توپچيهاي او هم به همان نشان توپ را ميزان ميگرفتند.
توپها زياد بود و به وسيله مفتول برقي به هم اتصال داشت، آن قسمتي را كه «روكو» از گنبد مطهر نشان گرفته بود يك ضلع از گنبد بود، و تصور مينمود كه به وسيله گلولهها آن ضلع خراب خواهدشد و باقي گنبد از تعادل خارج گشته در هم خواهد ريخت.
دو ساعت به غروب مانده بودكه پس از نشانهگيري عمليات شروع شد و تمام توپها يكباره به طرف گنبد مطهر آتش شد ولي هيچ يك كارگر نيفتاده، در گنبد ننشست.
توپچيها كه قبلاً از اهميت اين گنبد و بارگاه داستانها شنيده بودند رنگ از رويشان پريد و چون ذهنشان پريشان شده بود، شليكهاي بعدي بياثر ماند!
در اين هنگام «روكو» جعبههاي روغن خواست و گلولهها را به روغن اندود تا قابل نشستن باشد، و سپس شليك دوم را شروع نمودند.
در اين موقع گلولهها به هدف اصابت نمود و فرياد هوراي سالداتها شهر مشهد را فراگرفت.
ولي گنبد مطهر با وجود آن كه مورد هدف هفده گلوله قرار گرفته بود، مقاومت نمود و آنطور كه نقشه كشيده بودند در هم نغلطيد ولي منظره آن شبيه به زمين زراعتي كه شيار نموده باشند، شد.
سركشيك ميرزا عليرضا خادم باشي ثقة الاسلام «ميرزا عبدالحميد» درباره اين سانحه چنين ميگويد كه از اول بامداد افراد قشون روس در ميان شهر پراكنده شدند و نميگذاشتند احدي از جاي خود حركت كند. اينان عبور و مرور را مانع گشتند ولي پس از سه ساعت بگير و ببند تمام شد و روسها به مركز خودبازگشتند. در اين هنگام «روكو» قشون خود را سان ديد و امر كرد توپچيها سر توپهاي شرپنل حاضر باشند. بعد از ظهر مجدداً سالداتها در سراسرشهر مشهد متفرق شدند و سه ساعت به غروب مانده ناگهان صداي شليك توپهاي روس از خارج و داخل شهر بلند شد و در هر ثانيه تقريباً صد گلوله توپ و تفنگ از چهار جانب شهر خالي ميشد و به جانب حرم مطهر ميآمد. روسها پي در پي شليك ميكردند. نيم ساعت از شب گذشته بود كه روسها صحن و حرم و مسجد گوهر شاد را در دست گرفتند و وارد روضهي مستوره شده با مسلسل ميان حرم مطهر گلوله خالي كردند. زوار بينوا كه وضع را ناگوار ديدند به بعضي از رواقها پناه بردند و در خود حرم هم روسها عدهاي از زوار بيگناه را كشتند! صداي «الامان الامان» در ميان تاريكي بلند بود. بالاخره روسها دست از شليك بازداشتند، زوار بدبخت در اين موقع به صحن كهنه پناه برده در آنجا مخفي شدند. روسها كه وضع را مطابق دلخواه خود ديدند،تمام را دستگير ساخته و طلاب علوم دينيه را هم كه در حجرات بودند به اين عده ملحق ساخته آنان را به وسط صحن آوردند و در ميان باران نگاه داشتند. چون صبح شد روسها امر كردند كه نعشهاي كشتگان را كه در حرم و رواقها و ديگر اماكن جاي گرفته بود روز تخته نهاده و روبهروي مدرسه ميرزا جعفر نزديك ايوان عباسي قرار دهند. روز يكشنبه يازدهم ربيعالثاني عكاس روس از كشتگان عكس برداشت و در عصر همان روز اسرا را مرخص كرده كشتهها را هم به صاحبانشان سپردند ولي اجازهي ورود به صحن و حرم مطهر را به كسي نداده آستانه را خودشان متصرف شدند و بيوتات آن را هم در دست گرفتند و اشياء نفيس را به يغما بردند.
روزنامهي طوس در اين باره مينويسد:
روز دوازدهم اجساد كشتهها را از صحن بيرون برده به قبرستان قتلگاه «محل امروزي باغ رضوان» براي كفن و دفن بردند و روز سيزدهم هم ژنرال قونسول روس و ژنرال قونسول دولت انگليس با چند نفر از اعضاء خودشان وارد صحن ميشوند و اوضاع را مشاهده كرده بر ميگردند. ژنرال قونسول روس از توليت و ميرزا آقاخازنالتوليه كاغذي ميگيرند كه از اسباب آستانه چيزي به غارت نرفته است. تا اين روز كسي جرأت رفت و آمد به حرم مطهر را نداشت ولي از اين روز به بعد يعني از روز سهشنبه 13 ربيعالثاني صحن و حرم مسجد گوهرشاد را جز صحن نو به تصرف خدام دادند و آنهامشغول پاكيزه كردن حرم مطهر شدند. فرشهاي خونآلود را جمع كرده بعد از يك هفته به دو فرسخي شهر برده شست و شو دادند.»
آقاي حاج شيخ حسن هروي در اين باره در كتاب نفيس خود كه به نام حديقةالرضويه است مينويسد: «روز جمعه شانزدهم نيم ساعت به غروب مانده من خود در صحن كهنه ايستاده بودم ديدم يك عده از روسها سواره وارد صحن كهنه شدند و به كلي از در داخلي صحن عتيق وارد بازار بزرگ شدند ولي تا چند روز بعد هم رفت و آمد در ميان صحن داشتند تا آنكه از طهران تلگراف شد كه آمد و شد روسها در صحن و مسجد ممنوع است.»
شب يكشنبه 18 ربيعالثاني پنج ساعت از شب گذشته روسها به اسم عيد ميلاد مسيح چند تير توپ خالي كردند كه اين هم براي اهالي خراسان توليد نگراني نمود و مرحوم مرتضي قليخان توليت آستانه كه خود شاهد قضيه بوده درباره اين سانحه چنين اظهار نظر كرده است «صبح روز شنبه دهم ربيعالثاني 1330 مطابق دهم فروردين قنسول روس به من پيغام كرد كه به خانه او بروم و بعد از ظهر تلفن كرد كار از كار گذشته آمدن شما فايدهاي ندارد. من از شدت اضطراب عصا در دست و عبا به دوش از دارالتوليه بيرون آمدم و خواستم داخل باغ شوم تا به آستانه دستوراتي بدهم. دو نفر صاحبمنصب روس با عدهاي قزاق در حالي كه دهانه اسبها را به دست گرفته بودند منتظر خروج من بودند.
صاحبمنصب گفت ژنرال «روكو» منتظر شماست! خواستم سوار درشكه بشوم مانع شدند، عدهاي سالدات پياده از جلو و جمعي سواره از عقب ما روان گشتند، همين كه به مقابل كنسول خانهي انگليس رسيديم صداي توپ اول بلند شد، از دروازه ارك بيرون شده از طرف گلخطمي مرا به طرف شهر حركت ميدادند به منطقه باغخوني كه رسيديم ديدم سوارها با صاحب منصبها مختصر صحبتي كرده به سرعت به راه افتادند.
تازه به دروازه پائين خيابان رسيده بوديم كه دو عراده توپ شرپنل را دم دروازه و چهار عدد توپ مسلسل را عقب آن ديدم، به كوچه سياه آب كه رسيدم، ژنرال «روكو» را با بيست نفر صاحبمنصب آنجا ايستاده ديدم. به وسيله مترجم با او صحبت بسيار كردم كه در نتيجه عصباني شد. او از من خواهشهاي نابجائي مينمود و از جمله ميگفت: «تو برو با رؤساي آستانه صحبت كن يوسفخان را بگويند از صحن خارج شود.»
جواب دادم: «من تازه واردم رؤسا را نميشناسم. حتي اسامي بسياري را هم نميدانم، به علاوه يوسفخان به حرف من خارج نميشود و اگر بيرون ميرفت كه كار به اينجا نميكشيد.» اشاره كرد وسط راه بايستم قزاقها تفنگها را متوجه من ساختند و منتظر فرمان بودند.
باز مرا طلبيده گفت: «برو به شورشيان پارچهي سفيد بده و بگو آن را سر چوب كرده امان بخواهند!» گفتم:
«البته از من اين دستور را نخواهند پذيرفت!» باز متغير شده و مرا از نزد خود راند ولي مجدداً مرا به نزد خود طلبيده اظهار كرد: اگر ميترسي با سالداتها بروي با سربازهاي خودتان برو! ولي من حاضر نشدم. در اين حال «روكو» سخت عصباني شده ميخواست امر به شليك بدهد. من هم با كمال قوت قلب تكيه به عصا داده ميگفتم. «بكشيد مرا، پس چرا معطليد؟» سرانجام گفتم تنها ميروم. ژنرال گفت برو، ميگويم توپ خالي نكنند، به راه افتادم هنوز چند قدم برنداشته بودم كه از پشت سر توپهاي مسلسل شليك كردند، رسيدم نزديك بست ديدم عدهاي از تفنگچيان يوسفخان زمين را از دو طرف حفر ميكنند تا در آنجا سنگر ببندند.
چون مرا ديدند جلو آمده گفتند « تو ميخواهي سردار را بكشي؟» گفتم: «آلت قتاله ندارم كه سردار را بكشم، به علاوه آدمكش نيستم بگذاريد بروم!» بالاخره با اصرار به من اجازه دادند تا حركت كنم. رسيدم به در صحن نو ديدم در بسته است. در صحن كهنه نيز بسته بود ناچار از راهرو و بازار نقيب وارد صحن كهنه شده از گنبد الله ورديخان وارد دارالسياده شدم و از آنجا داخل صحن نو گشتم ديدم يوسفخان و محمد قورش آبادي با عدهاي از تفنگدارها نشستهاند.
پيش يوسفخان رفتم و از او درخواست خارج شدن از صحن را نمودم. جواب داد: «من هنوز دست به كار نشده ام. بگذار روسها بيايند. چنين و چنان ميكنم!» مأيوسانه نزد طالبالحق رفتم. ديدم با كمال اطمينان با نايبعلي اكبر نشسته قدري با او صحبت كردم. نتيجهاي نبخشيد و سرانجام گفت: «برو الان روسها وارد بست ميشوند. احترام آستانه از ميان ميرود!»
در اين اثنا كسي آمد به گوش نايبعلياكبر حرفي گفت من ماندم با طالبالحق. يك مرتبه صداي توپ و مسلسل از پشت بام مسجد بلند شد. ديگر توقف را جايز نشمرده از دارالسياده وارد حرم شدم ديدم در بسته است. كفش خود را زير بغل گرفته ناگاه ديدم در يك كمي باز شد. فراش را گفتم در را كاملاً باز كردم. وارد دارالسياده شده از آنجا به دارالحفاظ آمده داخل حرم شدم و به زحمت سه چهار ته شمعگير آورده روشن كردم. ناگاه صداي توپ مسلسل از ميان توحيد خانه بلند شد. فهميدم روسها داخل صحن و ايوان شدهاند.»
اين مختصري از مشاهدات مرحوم مرتضي قليخان بود.
و اما راجع به تعداد گلولههاي توپ كه به گنبد مطهر ديده شد غير از گلولههاي توپ شرپنل گلوله گرناد هفده عدد، ايوان مسجد جامع گلوله گرناد نه عدد، ايوان مقصوره مسجد جامع گلوله گرناد يازده عدد، سر در ايوان صحن جديد گلوله گرناد، سه عدد، سردر كارخانه و آشپزخانه خدام گلوله گرناد يازده عدد، گنبد جامع گلوله گرناد يازده عدد، سر در ساعت صحن جديد و كهنه و همچنين ايوان عباسي چند تير گرناد... كه خرابي فاحش وارد آوردو خسارات وارده در واقعهي بمباردمان بر طبق صورتي كه از طرف توليت فرستاده شده سه كرور و يكصدو هشتاد و پنج هزار تومان، و به مسجد گوهرشاد پانصدهزار تومان ضرر وارد گرديد. عدهي مقتولين را از شصت و نه نفر الي چهارصد و سي و شش نفر فهرست دادهاند و مؤلف منتخبالتواريخ هفتاد نفر، يادداشت كرده است. آنچه از اشياء آستانه مفقود شده: 1ـ قفل در ضريح 2ـ قرآن خطي كوچك و قفل نقرهاي كه متعلق بوده به محفظه قرآن وقفي امير عبدالرحمن خان پادشاه افغانستان كه به كلي ناپديد گرديد و از قرآنهاي خطي ميان حرم و رواقهاي دوازده مجلد به يغما رفت.
متعاقب اين امر «روكو» اعلاميهاي صادر و در آن متذكر شد كه چون جمعي از اشرار آستانهي مقدسه را مأمن خود قرار داده موجب اختلال امور گشته بودند، اولياء دولت بهيهي روسيه از اشرار درخواست نمود تا خلع سلاح شوند و چون نشدند ناچار به شليك شد. با اين اعلاميه بي سر و ته به خيال خويش بر روي اعمال نابكارانه خود حجابي كشيد ولي مردم خراسان و ايران از آن روزها نسبت به روسيهي تزاري تنفر شديدي پيدا كردند كه هنوز برجاست...
پينويسها
1ـ محمد يوسفخان پسر حسنخان پسر محمدرضاي هراتي است. تا دوازده سالگي در هرات بوده و در اين سال با پدرش به عزم سفر عتبات از هرات به جانب خراسان حركت كردند و پس از هفت ماه مسافرت مجدداً به هرات بازگشت.
خود درباره سرگذشت خويش مينويسد كه: «حمد ميكنم بينياز چارهساز را كه با اين همه سرگذشت پرخطر خراسان همه وقت به دارائي و نعمت زندگاني نمودم،چون آقا و مولايم خسرو طوس و مدد معاشم از دولت روس است!منبع:ماهنامه اطلاعات، اسفند 1328 این مطلب تاکنون 4929 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|