علم تاريخ و صداقت مورخ
احتياج ما به علم تاريخ و فوايدي كه از آن ميتوانيم برداشت كنيم وقتي به خوبي مبرهن ميشود كه موضوع اين علم را به طرز واضحتري مورد تدقيق قرار دهيم.
بسياري از كتبي كه مؤلفين آنها را تاريخي قلمداد كردهاند در حالي كه هيچ جهت اشتراك با تاريخ واقعي ندارند اذهان را در باب تاريخ حقيقي مشوب ميسازند. البته تاريخ واقعي مسئول اين قبيل نوشتهها نيست ولي انتشار امثال اين كتب در نزد عامه موجب شكست قدر تاريخ ميشود. شايد براي رفع اين شبهه بيانات ذيل خالي از فايده نباشد:
اولين منظور تاريخ اين است كه نگذارد وقايع گذشته در درياي فراموشي غرقه گردد بلكه سعي كند آنچه را كه از اين وقايع ممكن است محفوظ داشت از دستبرد تلف و نسيان نجات بخشد.
بعضي چنين گفتهاند كه تاريخ قوة حافظة نوع انسان است. اين تعريف اگرچه صحيح است ليكن تعريفي بسيار ناقص و غيرواقعي است و جامع نيست چه غايت مقصود ما در مورد تاريخ تنها نميتواند جمعآوري اطلاعات در باب وقايع و حوادث باشد بلكه فراهم آوردن اين گونه اطلاعات در راه مقصودي كه تاريخ تعقيب ميكند قدم اول است و هيچ تاريخنويسي نيز نيست كه كار خود را از اين مرحله شروع نكند.
اولين كوشش هر مورخي اين است كه در باب هر قومي كه منظور او نوشتن تاريخ ايشان است كلية اطلاعاتي را كه به اين قوم تعلق داشته جمع آورد سپس انواع حوادث را كه در قرون گذشته براي اين قوم رخ داده طبقهبندي كند و در آداب و عادات و تمدن و سياست و امور اجتماعي و وقايع نظامي و مصالح ايام صلح ايشان به يك چشم بنگرد و تا رسيدن به حدي كه دايرة اطلاعات ما تا آنجا توسعه يافته نظر كنجكاوي و موشكافي خود را محدود نسازد چه اگر بخواهد دايرة تحقيق خود را محدود نمايد ممكن است كه اصل موضوع و حقيقت مطلب از نظر او مستور بماند و در دام ترجيح فرع بر اصل بيفتد. مورخ محقق هيچوقت نبايد پيش از تحقيق در پارهاي جزئيات يا خصوصيات به ديدة حقارت بنگرد و آنها را قبلاً از نظر بيندازد.
چون منظور اصلي در تاريخ احياي كلية وقايع گذشته است پس هر قدر اطلاعات بيشتر فراهم آيد و تنوع آنها زيادتر باشد راه وصول به اين منظور نزديكتر ميشود.
با تمام اين احوال اگر بنا باشد كه تاريخ به همان ذكر اعلام و سنوات منحصر شود به هيچ درد نخواهد خورد. هر يك از حوادث تاريخي كه ما به وسيله مآخذ قديمي به وجود آنها پي ميبريم يا هر يك از مرداني كه نام و اثري از آنها در اين مآخذ مذكور است حيثيتي مخصوص به خود دارند چنانكه ما مثلاً هيچوقت جنگ ماراتن را با جنگ اوسترليتز يا سنلوئي را با هانري چهارم اشتباه نميكنيم. بلكه هر يك را همچنان كه بودهاند ميشناسيم و خصوصيات هر كدام را عليحده به ياد ميآوريم و هر يك را به حيثيت و شخصيت حقيقي كه داشتهاند جدا جدا مشخص ميسازيم.
اگر مورخي بخواهد كه از اصل مقصود خود كه روشن ساختن حقايق تاريخي است باز نماند بايد در تشخيص همين حيثيات و خصوصيات بكوشد يعني حوادث را همچنان كه در همان اعصار اتفاق افتاده و اشخاص را به همان وضع كه در محيط خويش ميزيسته و با همان طرز فكري كه در عصر خود داشتهاند به ما بنماياند و اين كار را فريضة همت و وظيفة حتمي خود بداند.
اگر شرح حال مرداني مانند قيصر و لوئي يازدهم و كرومول و ناپلئون يا بيان قضايايي نظير بردهفروشي در قرون قديمه يا رسم مالك و مملوكي در قرون وسطي يا جنگهاي مذهبي يا انقلاب كبير فرانسه را عيناً همانطور كه در عصر خود اتفاق افتاده و با همان طرز فكر آن ايام تحت مطالعه نياوريم اين نوع تاريخ به كلي بيمعني و نامفهوم خواهد بود، به همين نظر شخص مورخ ملزم است كه در اين قبيل تحقيقات زمان خود و بيشتر از آن محيطي را كه در آن زيست ميكند به كلي فراموش نمايد. به اين معني كه ديگر خود را نبيند و از عقايد شخصي و توهمات و طرز احساس خويش يكباره بركنار شود تا بتواند خود و خوانندگان كتاب خود را مستقيماً با حوادث ايام گذشته روبهرو كند.
ادامه مطلب...
عباس اقبال آشتياني
|