نقد كتاب «آخرين سفر شاه» | «آخرين سفرشاه» نام كتابي است كه ويليام شوكراس ـ نويسنده و روزنامهنگار انگليسي ـ در مورد تحولات سياسي ايران در دوران پهلوي دوم و انقلاب غيرقابل پيشبيني (البته به زعم كساني كه ايران را جزيره ثبات ميپنداشتند) كه منجر به سفر بيبازگشت وي شد، به رشته تحرير در آورده است.
نويسنده اين كتاب هرچند تلاش وافري مبذول داشته تا سيماي روايتگر منصفي را از خود ترسيم كند، اما با استفاده از كلمات توهينآميز نسبت به رهبر اين انقلاب كه به چندين دهه سلطه بيمنازع دول انگليس و آمريكا در ايران پايان داد، نتوانسته است پايبندي خود را به سياست خارجي كشور متبوعش پنهان دارد،به ويژه آنكه اين روزنامهنگار برجسته در اين اثر هرگز به ريشهيابي چگونگي به حاكميت رسيدن سلسلة پهلوي نميپردازد و با خلاصه كردن ريشة همه مظاهر فساد در استبداد داخلي، نقش استعمار خارجي را در فجايعي كه خود بخوبي ترسيم ميكند، بسيار كمرنگ ميبيند.
البته نميتوان ازيك روزنامهنگار صاحبنام غربي انتظارداشت در مقابل سياست خارجي كشورش جبههگيري كند و به تعريف و تمجيد از انقلاب اسلامي و شخصيت رهبري آن بپردازد. با اين وجود به نظر ميرسد اين كتاب توانسته باشد در حد انتظار از يك ناظر غربي، مسائلي را در مورد رژيم پهلوي و تباهي ناشي از حاكميت اين دودمان براي مردم و كشور ايران انعكاس دهد.
البته سنديت اظهارات شوكراس در اين كتاب زماني بهتر محك ميخورد كه با خاطرات انتشار يافته ازجانب وابستگان به دربار پهلوي كه اين روزها تنوع بيشتري نيز يافته است، تطبيق داده شود و بايد اذعان داشت مستند بودن مطالب اين روزنامهنگار انگليسي در مورد بخشي از آن چه بر ملت ايران رفته است، از اين طريق به ميزان زيادي به اثبات ميرسد.
ويليام شوكراس در فصلهاي مختلف كتاب خود ضمن توصيف وقايعي كه منجر به فرار شاه از ايران شد، به فراخور بحث، نيمنگاهي نيز به روند تحولات سياسي و اجتماعي در دوران پهلوي ميافكند. او گوشههايي از زندگي رضاخان و وقايع گوناگون آن زمان را به تصويرميكشد، سپس ماجراي به سلطنت رسيدن محمدرضا و اتكاي بيش از حد وي به دول انگليس و آمريكا را مورد بحث قرار ميدهد. او به جشنهاي دوهزاروپانصد ساله به عنوان يك نمونه از بلند پروازيهاي نابخشودني كه هزينة كلاني را به مردم ايران تحميل كرد، اشاره ميكند، از سياست همكاري پنهان شاه با صهيونيستها سخن ميگويد، به گوشههايي از فساد و بيبندوباري شاه و خانواده و اطرافيان او ميپردازد و جزيره كيش را يكي از مظاهر رسوا كننده زيادهرويهاي دربار در بيبندوباري معرفي مينمايد. به مالاندوزيهاي بيحدوحصر اشرف و به طور كلي همه اعضاي خانواده شاه و حلقههاي نزديك به آنها اشاره ميكند كه نارضايتيهاي مردم را در پي داشت و در مقابل، شاه براي خاموش كردن نارضايتيهاي مردم ناچار از تكيه بيشاز پيش به «ساواك» ميشود.
شوكراس خاطرنشان ميسازد: اين تمدن بزرگي بود كه شاه از آن سخن ميگفت ودر پايان از هويدا به عنوان سپر بلاي خود استفاده كرد و او را بازداشت نمود و حتي پس از فرار از كشور او را در ايران باقي گذاشت.
البته شوكراس در كتاب خود به دلايلي كه چندان هم پوشيده نيست،به نوعي تلاش دارد تا از هويدا رفع مسئوليت كند، در حالي كه وي 13 سال در مصدر رياست دولت با تمام توان و به صورت سازمان يافتهاي كوشيد تا وابستگي به آمريكا را در ايران در ابعاد مختلف اقتصادي، سياسي، فرهنگي و نظامي نهادينه سازد. تخريب عامدانه كشاورزي در ايران، آزادسازي بيحدوحصر واردات، قرار دادن برنامههاي توسعه كشور در چارچوب نيازها و برنامههاي منطقهاي آمريكا از طريق سازمان برنامه و بودجهاي كه مستقيماً توسط آمريكا هدايت ميشد، از جمله مسائلي اند كه در اين دوران سيزدهساله با جديت دنبال شدند و البته پرداختن به آنها در اين مقال نميگنجد. بدون شك يكي از دلايل مبرا ساختن هويدا و ناديده گرفتن واقعيتها در مورد وي را بايد وابستگي مستقيم او به صهيونيستها و نقشي كه درانتقال يهوديان به فلسطين اشغالي داشت وهمچنين عضويت وي در آژانس جهاني يهود دانست. نكته حائز اهميت در اين زمينه آن كه از جمله مهمترين تدابير شاه براي فرونشاندن تب انقلاب و نارضايتي مردم، از يك سو، دور ساختن اشرف از ايران و از سوي ديگر دستگيري هويدا وبه زندان انداختن وي بود. بي ترديداگراين دو نفردر ميان مردم به دليل فساد بيحدو حصر منفور نبودند دليلي نداشت كه چنين اقدامي از سوي شاه صورت گيرد. بهترين گواه بر منشأ فساد بودن چنين عناصري، انتخاب آنان ازسوي رژيم فاسدپهلوي به عنوان سردمداران تباهي در ايران بوده است. هرچند در مورد اشرف و هويدا تاريخنويسان بسيار گفته و نوشتهاند كه يكي در رأس تشكيلات مافياي توزيع مواد مخدر و ... وديگري به عنوان عامل صهيونيسم و بهائيت در ايران عملكردي از خود به ثبت رساندند كه شاه نيز ناگزير به دوري جستن ازآنها شد،اما بدون ترديد هنوز بسياري از واقعيتها درمورد مهرههاي اصلي بيگانگان در ايران از پرده برون افكنده نشده است.
همچنين شوكراس ترجيح ميدهد از ارتباط ساواك با سيا و موساد به عنوان مولود و پرورش يافته آنان نيز چندان سخني به ميان نياورد. گرچه وي عملكرد پليس مخفي شاه را مخوف عنوان ميكند، اما به دوره ديدن شكنجهگران اين پليس مخفي در آمريكا، انگليس و اسرائيل و فروش تجهيزات غيرانساني از سوي اين دولتها به رژيم شاه براي اعمال سياهترين شكنجهها هيچ اشارهاي نميكند.
«آخرين سفر شاه» در مورد بيماري شاه نيز مطالبي را مطرح ميكند كه بر اساس واقعيات، غيرمحتمل به نظر ميرسد. شوكراس مينويسد: « اگر واشنگتن به بيماري شاه پي ميبرد ديگر وي نميتوانست انتظار پشتيباني بي قيد وشرطي را كه برخوردار بود. از آمريكائيها داشته باشد، لذا به همين دليل سالها بيماريش را پنهان كرد.» وي باذكر اين مطلب درواقع ميخواهد چنين ذهنيتي را القا كند كه شاه، آمريكا را در مورد بسياري از مسائل ايران من جمله بيماري اش بياطلاع ميگذاشت و اگر آمريكا به حمايت از اين رژيم فاسد همت ميگمارد، به دليل دور بودن از واقعيتهاي ايران بوده است. براستي چنين ادعايي دستكم در مورد بيماري شاه و بر اساس اين روايت شوكراس كه هر دو هفته يك بار يك پزشك مشهور و سرشناس فرانسوي براي معاينه وي به تهران ميآمد تا چه حد پذيرفتني است؟ براي روشن شدن زواياي اين ادعا،توجه به دو نكته ضرورت دارد: نخست اين كه در دوران پهلوي، ايران به بهانة تقابل با دولت سوسياليستي شوروي به پايگاه منطقهاي سرويسهاي اطلاعاتي آمريكا، انگليس، اسرائيل و برخي دول اروپايي تبديل شده بود. سيا، موساد و انتليجنت سرويس زبدهترين نيروهاي خود را در تهران مستقر كرده بودند و پيشرفتهترين تجهيزات جاسوسي نيز در پايتخت و برخي نقاط حساس كشور نصب شده بود. دوم اينكه دربار شاه پر بود از عوامل دولتهاي مسلط بر ايران آن روزگار كه رسماً به عنوان عنصر مرتبط با سرويسهاي اطلاعاتي انگليس، آمريكا و اسرائيل شناخته ميشدند و شاه و ساواك نيز از ارتباط آنها مطلع بودند. علاوه بر رجال حتي مستخدمان و محافظان نيز از اين قاعده مستثني نبودند. بنابراين چگونه ميتوان ادعا كرد عوامل موجود در دربار و سرويسهاي اطلاعاتي از موضوع بيماري شاه بياطلاع بودند. ساير مسائل جاري در ايران تحت حاكميت شاه، چون اعمال شكنجههاي قرون وسطايي توسط ساواك و ... نه تنها از چشم دستگاه اطلاعاتي غرب پنهان نبود، بلكه آنها عملاً مربيان و راهنمايان نيروهاي پليس مخفي شاه در چگونگي سركوب قيام ملت ايران بودند. به طور قطع، اشراف كامل اطلاعاتي لازمه انتخاب ايران به عنوان پايگاه منطقهاي آمريكا بود، اما در همين زمينه مقولهاي كه شوكراس بسرعت از كنار آن گذشته،فساد پنهان در سيستم سياسي آمريكا است. به عنوان مثال بازگشت مسئولان منطقهاي سيا به ايران بعد از پايان مأموريتشان در پوششهاي مختلف و اشتغال آنها به امور پرسود و دلالي اسلحه، ميزان ضربهپذيري نظام حاكم بر آمريكا را مشخص ميسازد.
اين مقوله را درارتباط با آخرين سفر شاه به آمريكا براي معالجه، با وضوح بيشتري ميتوان ديد. پرداخت رشوه به دولتمردان و پزشكان آمريكايي،ارسال گزارشهاي خلاف واقعي را از سوي آنها به مركز سبب ميشود مبني براينكه كه گويا در مكزيك براي انجام يك عمل ساده به روي شاه،تجهيزات پزشكي لازم وجود نداردوبنابراين سفروي به آمريكا ضروري است. البته اين فساد در هيئت حاكمه آمريكا منجر به بروز انقلاب دومي در ايران شد.در واقع بعد از برچيده شدن بساط استبداد نوبت قطع يد عوامل استعمار بود كه زمينههاي لازم براي تحقق اين امر، در بستر فساد پنهان در آمريكا فراهم آمد.
ويليام شوكراس همچنين در كتاب ”آخرين سفر شاه” در مورد افزايش قيمت نفت و نقش شاه در آن، تحليلي كاملاً خلاف واقع ارائه ميدهد كه در تناقض با بقيه روايتهاي اوست. شاه كه در روايت شوكراس كاملاً متكي به آمريكا و انگليس و تسليم محض در برابر اراده آنان است. به يكباره در مورد قيمت نفت در برابر تمامي غرب ميايستد و آن را افزايش ميدهد،آن هم در يك مقطع و سپس قيمت نفت روند عادي خود را طي ميكند.
به طوركلي در ارتباط با افزايش قيمت نفت دو تحليل در آن زمان رايج بود: اول اينكه در آن زمان اروپا دلار فراواني در اختيار داشت ودر قبال آن از آمريكا طلا مطالبه ميكرد. واشنگتن كه از اين جهت به شدت تحت فشار بود،بايك ضربه نفتي دلارهاي اضافي را جمعآوري كرد. يك نگاه ديگر نيز وجود داشت مبني بر اينكه كه آمريكا پس از شكست درجنگ ويتنام، دچارركود اقتصادي شده وبه شدت نياز دارد كشورهاي تحت سلطهاش قدرت مالي لازم را براي خريد تسليحات كسب كنند تا بار ديگر صنايع نظامي و تسليحاتي آمريكا رونق بگيرند و مشكلات اقتصادي اين كشور برطرف شوند. لذا همين طور هم شد و پول حاصل از مازاد توليد و افزايش قيمت نفت همگي به خريد تسليحات از آمريكا اختصاص يافت. در اين مقطع، شاه و ساير دولتهاي وابسته در منطقه، ميلياردها دلار اسلحه از آمريكا خريداري كردند.
بنابر اسنادي كه بعدها منتشر شد آمريكا قبل از افزايش قيمت نفت، انبارها وذخائر استراتژيك خود را پر كرده بود؛ لذا اين اروپا و ژاپن بودند كه بايد فشارهاي اقتصادي ناشي از افزايش قيمت نفت را تحمل ميكردند. منبع:دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران این مطلب تاکنون 3310 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|