خاطرهنويسي براي همه | دکتر سيدجلالالدين مدني اگر خاطرهنويسي به يک فرهنگ عمومي تبديل شود و صرفاً مختص رجال مشهور سياسي نباشد، آنگاه متوجه خواهيم شد که چه زمينۀ فرهنگي ارزشمندي را براي توسعه و پيشرفت اجتماعي تدارک ديدهايم؛ زمينهاي که از طريق آن، هر جوان و نوجوان ايراني ميتواند در زمينۀ رشتۀ تحصيلي يا شغلي خود به اطلاعات مفيد و مؤثري دست پيدا کند که توسط قهرمانان و نخبگان آن رشته به صورت خاطرهنگاري ثبت شده است. جواني که علاقهمند به فيزيک ميباشد قطعاً خاطرات فيزيکدان بزرگي مانند مرحوم پروفسور حسابي را با اشتياق و ولع تمام مطالعه خواهد کرد. مقالۀ زير چشمانداز چنين ايدۀ ارزشمندي را ترسيم نموده است.
در سالهاي بعد از انقلاب اسلامي 1357 تعدادي از کتابهاي چاپشده عنوان خاطره دارد و بسيار هم مورد علاقۀ جوانان و بالاخص آشنايان به آن شخص ميباشند. درخصوص خاطرهنويسي، پرسشهاي بسياري مطرح شده است که جواب به آنها ميتواند ما را با موضوع خاطرهنويسي و نقد آن آشنا نمايد. خاطرهنويسي اساساً چيست و به چه نوع نوشتهاي گفته ميشود؟ منظور از نقد خاطرهنويسي چه ميباشد؟ در هر خاطرهاي بايد نقد وجود داشته باشد؟ آيا براي نوشتن خاطرات شرايطي لازم است؟ گاهي افرادي خاطرات اشخاص ديگري را ارائه دادهاند، آيا ممکن است افرادي خاطرات خود را تقرير نمايند و اشخاص ديگري آن را بنويسند و انتشار بدهند؟ آيا چنين وضعي آن را از رديف خاطرات و خاطرهنويسي خارج نميسازد؟ در خاطرهنويسي زمان نوشتن خاطره اهميت دارد، آيا خاطرهنويس در همان زمان وقوع موضوع خاطره بايد يادداشت بردارد؟ يا اگر بيست، سي يا چهل سال بعد هم در مقام نوشتن خاطره برآمد اشکالي ندارد؟ فردي روز به روز خلاصۀ خاطرات آن روز را به عنوان حوادث جاري شخصي يا اتفاقات روز مينگارد و مثلاً طي چهل سال فعاليت، سي يا چهل دفتر يادداشت دارد، اما فرد ديگري در مدت هفتاد سال زندگي يک سطر هم به عنوان خاطره ننوشته و ظرف يک يا دو سال در مقام نوشتن خاطرات برميآيد. اقدام کداميک از اين دو نفر خاطرهنويسي است؟
جايگاه زمان در خاطرهنويسي
زمان نوشتن خاطره مهم است. حافظۀ افراد در تمام عمر به يک وضع فعال نيست. افراد کمي هستند که بتوانند هر زمان که خواستند تمام جزئيات حوادث گذشته را به ياد آورند. موضوع بستگي به عوامل زيادي دارد، شرايط زندگي، شرايط تحصيل، ترتيب مسافرتها، رويارويي با اشخاص، جاذب بودن مسائل و موضوعات، سلامت و بهطورکلي وضع جسمي و روحي، صدمات ناگهاني و صدها عامل شناختهشده و ناشناخته در حافظۀ فرد تاثيرگذارند. کسي که در حال حاضر همهچيز را به خوبي ضبط ميکند نميتواند اطمينان داشته باشد که در ده سال بعد هم همين وضع را خواهد داشت. شخصي تعريف ميکرد در دوران تحصيل در دانشگاه حافظۀ او در حدي بود که مثل ضبط صوت تمام جزئيات مطالب استاد را بدون کم و زياد حفظ ميکرد و ميتوانست مجدداً براي دانشجوياني که غايب بودند تکرار نمايد، و تکرار باعث ميشد که موضوع در حافظۀ او استحکام پيدا کند. همين شخص اضافه نمود در سال 1340، هنگامي که مأموران به دانشگاه حمله کردند و افراد مشغول مطالعه در کتابخانه را رديف نمودند و به سر هرکدام يک ضربۀ باتون وارد ساختند، پس از وارد شدن ضربۀ باتون به سرش و گيجي متعاقب آن، ديگر آن حافظۀ قوي را که بتواند عيناً مطالب يکساعت درس را تکرار کند از دست داد. براي هر شخص سالمي ممکن است حادثهاي پيش آيد يا به بيماري دچار شود، بنابراين اگر کسي خاطرهنويس است بايد در همان زمان وقوع مسائل و موضوعات يادداشت بردارد، خلاصهنويسي کند تا اگر فراموشي به هر دليلي پيش آمد، آن خلاصهنويسيها و يادداشتها بتواند به او کمک نمايد. اشخاصي هستند که با داشتن حافظۀ قوي و گوش دادن دقيق به مطالب ديگران، خاطرات آنها را ضبط، و بعداً به روايت از آنها نقل ميکنند. البته اين چنين وضعي انتقال غيرمستقيم خاطرات است و بسته به اين است که روايتکننده تا چه ميزان به آن خاطرات و موضوعات علاقه داشته باشد؛ زيرا مسائل مورد علاقه در ذهن پايدار ميماند. ازاينرو مسائلي که حتي ممکن است براي ديگران مهم باشد، اما فرد روايتکننده علاقهاي به آنها نداشته باشد، ممکن است از خاطر وي سريع پاک شود.
موضوعات خاطرهنويسي
عدهاي تصور ميکنند خاطرهنويسي مخصوص سياستمداران است که در وقايع سياسي داخلي يا بينالمللي دخالت دارند و تأثيرگذارند. علت اين تصور آن است که اغلب کتابهاي خاطراتي که منتشر ميشود مربوط به اشخاص سياستمدار و زمامداران کشورها است. البته ازآنجاکه مردان سياسي و مديران کشور يک مجموعه بزرگ ملّي يا بينالمللي را اداره مينمايند يا در حوزهاي اتخاذ تصميم ميکنند که جمع بسياري را شامل ميگردد، علاقهمندان به اطلاع از چگونگي تصميمات آنها بيشترند و در نتيجه، خاطرات آنها نيز با اقبال بيشتري روبهرو ميشود. اما خاطرهنويسي نميتواند به سياستمداران منحصر باشد. براي همۀ صنوف و همۀ افرادي که فعاليتي بيش از معمول دارند خاطرات ميتواند جالب باشد. تصور کنيد هنرمندي که ميليونها نفر هنر او را تحسين ميکنند و از آن لذت ميبرند و علاقهمند هستند تمام ريزهکاري هنري او و تمام سير زندگياش را بخوانند و بسياري او را الگوي خود ميسازند، ميتوانند از خاطرات او براي تجربه و پيشرفت کار خود استفاده کنند. يک نفر ورزشکار که با تلاش و کوشش خود و تعاليم مربيان توانسته بين صد يا هزار نفر ورزشکار خود را بشناساند و سبقت بگيرد و در مسابقات داخلي و خارج از کشور مدال کسب کند و افتخاراتي در زمينۀ ورزشي خاصي داشته باشد، اگر کتاب خاطراتي منتشر کند و قدم به قدم مراحل طيشده ظرف ده يا پانزده سال زندگي خود را بنگارد، براي جوانان علاقهمند به آن رشتۀ ورزشي بسيار مهم جلوه ميکند؛ يعني ميتواند مخاطبان زيادي داشته باشد. بنابراين ميتوان گفت همۀ کساني که در يک رشتۀ هنري، ورزشي، نويسندگي، نظامي، فرهنگي، صنعتي، اقتصادي، پزشکي، يا خدماتي مثل وزارتخارجه، قوۀ قضائيه، نمايندگي مجلس، نيروي انتظامي و... فعال هستند ميتوانند خاطراتي داشته باشند که ارائهشدني باشد. از اين مهمتر نبايد پنداشت که خاطرهنويسي فقط به خاطرات نيک افراد که مراحل موفقي را پشت سر گذاشتهاند اختصاص دارد. ميتوان گفت اشخاص ناموفق، شکستخورده کساني که پي در پي در کارشان اشکال پيدا شده، به اعتياد کشيده شدهاند، يا افرادي که بنا به جهاتي با انحرافات و ارتکاب جرايمي به پرتگاه سقوط افتادهاند ميتوانند حداقل براي عبرت گرفتن ديگران و به منظور جلوگيري از انحرافات و سالمسازي جامعه، ابتلائات و بدبختيهاي دچارشده را شرح دهند، عاقبت اعمال زشت، ارتکاب جرايم يا اعتيادات خود را به صورت خاطره باقي گذارند. آنها ميتوانند حيثيت و آبروي ازدستداده را در خدمت آگاه ساختن ديگران قرار دهند، ميتوانند مراحلي را که به سمت اعتياد کشيده شدهاند صادقانه بازگو کنند و حالات جسماني و رواني و دردهايي که احساس ميکنند و احتمالاً معالجاتي که کرده و موانعي که در اصلاح خود با آن روبهرو شدهاند به صورت خاطره و درسي که ميتواند تعداد زيادي را از خطر سقوط نجات دهد باقي گذارند. بنابراين ممکن است تنوع خاطرهنويسان ما به حدي گسترش يابد که همۀ قشرهاي ملّت را در برگيرد.
فوايد خاطرهنويسي
هر کاري نيازمند تجربه است و سيري به سوي کمال مطلوب دارد و اساساً همۀ فعاليتهاي مفيد انسانها بايد سمت و سوي تکاملي داشته باشد. اساساً سير تمدن هم چنين اقتضايي را داشته است. تمدني که 2500 سال قبل در مصر وجود داشته است با تمدن حال حاضر مصريان مقايسهشدني نيست. علت آن پيشرفتهايي است که بشر در زمينههاي مختلف داشته و با اختراعات و اکتشافات پي در پي و راه استفاده از ابزار جديد و توسعۀ روابط توانسته است به مرحلۀ فعلي برسد و بديهي است جايگاه امروز انسانها هم جايگاه زندگي قطعي و حد کمال نيست و راههاي بسياري وجود خواهد داشت که بشر با پيمودن آنها ميتواند زندگي کنونياش را بهتر نمايد. اين راههاي جديد اغلب با تکيه بر تجربيات گذشته پيدا ميشود و همانطورکه تحولات جامعه مديون فعاليت جميع مردم از همۀ طبقات است، اطلاعات هر فرد و تجربياتي که او در زمينۀ کاري يا مطالعاتي داشته است ميتواند ثمربخش باشد، البته اگر آن تجربيات بهطور مکتوب و پيوسته باقي گذارده شود. با وجود اين اگر در بخشهايي کوتاهي شده و آن خاطرات مکتوب نگرديده است، دليل نميشود که بعديها هم همان روش را ادامه دهند. به طور مثال در ايران، بهويژه در جنوب کشورمان، حفر قنات در چندين هزار سال پيش رواج داشته است. متخصصان اين امر کساني نبودهاند که در مراکز علمي و دانشگاهها و نزد استادان فنّ آموزشهاي نظري را فراگرفته باشند. کسانيکه تشخيص ميدادند در فلان منطقه استعداد رسيدن به آب از طريق حفر چاههاي پيوسته وجود دارد . مادر چاه را در جاي خود ايجاد ميکردند و بعد طي چند کيلومتر يا حتي چند صد کيلومتر راهي آبي را از دل زمين درميآوردند که پيوسته جاري باشد. خبرگان اين امر تجربيات را از پيشکسوتان خود ميآموختند، حتي در زماني که خطي وجود نداشت راز اين مسائل سينه به سينه انتقال مييافت و بعد که خط و نوشتن را آموختند بهوسيلۀ کتابت، اين آموزشها به نسلهاي بعد داده ميشد. اغلب اين کتابتها همان خاطرهنويسي است. بنابراين اطلاعات هر حرفه و فنّي را ميتوان از خاطرۀ اهل آن حرفه و فن اخذ کرد، البته به شرط اينکه افراد خواهان انتقال اطلاعات و تخصص خود به ديگران باشند و بخواهند به جامعه خدمت نمايند و مشروط بر آنکه افراد تازهکار و جوانان جوياي نام، موضوع مورد علاقۀ خود را مشخص نمايند و درصدد باشند خاطرات افرادي را که در سابق، در آن حرفه و فنّ صاحب تجربه بودهاند مطالعه کنند و از آن خاطرات درسي بياموزند، آنها را به کار گيرند، روشهاي بهبود امور خود را بيابند و لحظهلحظۀ خود را با تحول و بهتر شدن همراه سازند.
معرفي سه خاطرهنويس
يک امر بسيار مهم و گريزناپذير اصل صداقت در خاطرهنويسي است. همۀ مزايا و آثار نيک خاطرهنويسي منوط به آن است که در آن راستي و درستي و واقعيت رعايت شده و مطالعهکنندۀ خاطرات اعتماد و اطمينان داشته باشد که آنچه نگاشته شده است خلاف واقع نيست و نويسنده نخواسته باشد با دروغ و حيله و مکر مطالبي را القا نمايد که با واقعيت مطابقت ندارد. اگر در خاطرهنويسي، نويسنده صادق نباشد، کار عبث و بيهودهاي انجام شده و در بعضي موارد هم ممکن است اشخاصي به اشتباه بيفتند و به انحراف کشيده شوند. البته خاطرهنويسي هم که حقايق را از ياد برده و مطالبي را دروغ يا راست به هم بافته است خيلي زود رسوا ميشود و مطالعهکنندگان متوجۀ اين امر ميشوند و ارزشي هم براي آن خاطرات باقي نميماند. کتابي در چند سال اخير انتشار يافت به نام «خاطرات کيانوري آخرين دبيرکل حزب توده ايران». انتظار آن بود که خاطرات شخصي که از سال 1320 تا 1362 در جمهوري اسلامي به اتهام جاسوسي براي شوروي دستگير، محاکمه و محکوم گرديد روشنگرانه و عبرتآموز باشد؛ و با انتشار خاطرات، به گونهاي بيش از چهل سال خيانت به کشور را جبران نمايد. خاطرات نورالدين کيانوري، که از ابتداي جواني، با قبول عامليت بيگانه، به شکلهاي مختلف در جهت محو و نابودي و سقوط کشورش تلاش نمود، ميتوانست بسياري از ناآگاهان را بيدار سازد تا بدانند که ثمره و نتيجۀ خيانت به کشور دردناک است. او ميتوانست از طريق خاطرات مثل احسان طبري به توبه روي آورد و برگشت نمايد. او و رفقايش بهکرات اعتراف و اقرار کردهاند که همواره از مسکو دستور ميگرفتند، تمام اطلاعات مورد علاقۀ بيگانه را جمعآوري و ارسال ميکردند، ايران را به صورت حياط خلوت شوروي ميخواستند و از اولين اهدافشان تسلط استالين و امثال او بر اين کشور بود، اما متأسفانه وي در آخرين مورد بازداشت شدنش، که با توطئۀ براندازي و جاسوسي همراه بود، با تمام جسارت خود را محق دانسته و خاطراتش را بهگونهاي منعکس کرده که گويا حق داشته است اطلاعات ايران را به شوروي بدهد و در راه وطنفروشي تلاش نمايد. و اين تلاش را فداکاري محسوب کرده است! حزب توده و اشخاصي مثل نورالدين کيانوري ظاهراً با امريکا خصومت داشتند، اما خصومت آنها در راه منافع قدرت نابجاي ديگري که اتحاد شوروي نام داشت به کار ميرفت و ذرهاي خلوص و پاکي و نشانهاي از درستي راه نميتوانست وجود داشته باشد. البته شايد اين نوع خاطرهنويسي هم، از طريق نقدي که افراد ميکنند، بالاخره به کشف حقايق منجر شود.
ممکن است کتاب خاطراتي قطور مثل کتاب خاطرات کيانوري بلااثر باشد، ولي چند صفحه خاطرات يک مجاهد در راه خدا که در جبهۀ جنگ به شهادت رسيده است انسانها را به تفکر و تحول دروني بکشاند؛ چنانکه از اين نوع خاطرهنويسيها در بين جواناني که در هشت سال دفاع مشارکت کردند و حماسهها آفريدند زياد است و اثر خود را هم، در ايران و خارج از ايران، گذاشته است. آنان که نيروي مقاومت فلسطين را تشکيل دادهاند بهدرستي از اين خاطرهنويسيها بهرۀ بسيار بردهاند.
يکي از کتابهايي که زير عنوان خاطرهنويسي قرار ميگيرد کتاب «زندگاني من و نگاهي به تاريخ معاصر ايران و جهان» است. نويسندۀ اين کتاب عبدالحسين مسعود انصاري است. کتاب در شش جلد نوشته شده است. مسعود انصاري يکي از افراد خاندان حکومتگران و اشراف دوران قاجار است. عمدۀ خدمت نويسندۀ کتاب در حوزۀ وزارتخارجه و وزارت کشور و در زمان سلطنت پهلويها بوده است. او در کشورهاي مختلف چون روسيه، هند و کشورهاي اروپايي و افريقايي سفير بوده و در چندين استان کشور هم سمت استانداري را حائز شده است. او تحصيلات ابتدايي را در روسيۀ تزاري گذراند و در ايران به مدرسۀ علوم سياسي وارد شد. دورۀ تحصيلات عاليه را باز هم در روسيه گذراند. وي با خاطرات خود اطلاعات وسيعي از وضع روسيه تزاري و هندوستان قبل از استقلال و بعد آن و ديگر کشورها به مخاطب ميدهد. انصاري در هر قسمت از خاطرات خود، معايب و محاسن را توأم بيان کرده است. وي قبل از کودتاي رضاخان به خدمت دولت ايران در وزارت خارجه درآمد و تا اواخر سلطنت محمدرضا در سمتهاي مهم دولتي تصدي و مديريت داشت؛ تا آنجا که براي برنامهريزي و اجراي برنامههاي جشنهاي 2500 ساله و تاجگذاري باز هم از او دعوت کردند و افرادي نوکرصفت و چاکر مثل علم و اقبال نظارت و سرپرستي او را در چنين تشريفاتي پذيرفتند! بههرحال صرفنظر از تجليل و احترامي که بر حسب اعتقاد و سليقۀ خود و زمان خدمت و وابستگي کامل به اين رژيم، نسبت به پهلوي اول و دوم دارد و خود را مديون آنها معرفي کرده، نوشتههايش، که اتفاقاً قبل از انقلاب نگاشته شده است، به نظر ميرسد حالت نفاق ندارد و اين نکتهاي بسيار مهم است. بهعلاوه بسياري از رويدادهاي تاريخ معاصر، چه در ايران و چه مربوط به کشورهاي محل مأموريت، را با مطالعه نگاشته و در زمان وقوع حادثه سعي کرده است دربارۀ آن، تحقيق نمايد و به طور سطحي گزارش ندهد. در جلد اول از شش جلد خاطرات، خود را معرفي نموده و زمان و محل تولد و ارتباطات با قاجاريه و حوادث آن زمان را، که مستقيماً ديده يا از پدر و اطرافيانش شنيده، نقل کرده است. وي خودش را اين گونه معرفي نموده است: «پدرم از طرف مادربزرگ خود، مرحومه ضياءالسلطنه[1] دختر ارشد فتحعليشاه که زوجۀ ميرزا مسعود وزير دول خارجه بود، نتيجۀ فتحعليشاه ميشد و مادرم خديجه سلطان خانم دختر شاهزاده اماناللهميرزا نوۀ فتحعليشاه بود. نوه و نتيجۀ خاقان مغفور بودن حالا به درد کسي نميخورد. متاعي است که امروز خريدار ندارد، ولي در آن روز اصل و نسب خيلي اهميت داشت و مشاغل مهم مملکتي بيشتر به کساني داده ميشد که اصل و نسب داشته باشند و چون صحبت من با خوانندۀ عزيز راجع به آن عهد است بايد بالطبع به اصل و نسب اشخاصي که در آن زمان بودند و زندگي و پرورش من مديون آنهاست و در اين خاطرات از آنها ياد ميشود اشاره کنم و الاّ من هم معتقدم که نوه و نتيجۀ شاه بودن افتخاري نيست مگر اينکه فضيلتي با اين اصل و نسب توأم باشد.»[2]
مسعود انصاري با اين بيان ميخواهد بگويد من به اين مسأله افتخار نميکنم که جزء شاهزادگان و خانوادۀ سلطنت قاجار محسوب ميشوم و اساساً افتخاري بر نسب نيست. افتخارات اشخاص مربوط به عمل، رفتار و خدمات آنها در طي زندگي است.
خاطرات ارتشبد حسين فردوست، ارتشبد زمان شاه، نيز که بخش مهمي از آن، از سيماي جمهوري اسلامي هم پخش شد واقعاً به تدوين بخشهايي از تاريخ سياسي معاصر ايران کمک کرد. فردوست از دوران کودکي به عنوان دانشآموز دبستان نظام وارد کلاس مخصوص شد[3] که رضاخان براي وليعهدش محمدرضا ترتيب داده بود. رضاخان ميخواست در کنار فرزندش، دوست و همبازي درسخواني باشد، ازاينرو فردوست را بنا به دلايلي براي اين امر انتخاب کرد و وي محرم اسرار اين وليعهد گرديد و تقريباً در تمام مراحل تا زمان سقوط پهلوي همراه او بود. او با وليعهد به سوئيس عزيمت کرد و در کالج لهروزه تنها همکلاسي وي بود که به طور رسمي با او اعزام شده بود. فردوست چنان رفتار کرد که جزئي از شخصيت و زندگي محمدرضا محسوب ميشد. با بازگشت وليعهد، او نيز برگشت و در دانشکدۀ نظام هم همراه او بود. وي پس از مدتي استادي دانشکدۀ افسري را عهدهدار شد و مراحل مختلف را در دوران سلطنت محمدرضا طي کرد و در رأس مهمترين ارکان اطلاعاتي رژيم سلطنت قرار گرفت. او عنوان چشم و گوش محمدرضاشاه را داشت و دفتر ويژه اطلاعات را تصدي ميکرد.[4]
هنگامي که بين شاه و ملکۀ انگليس توافق شد يک نفر در اينتليجنتسرويس مراحل مختلف آن سازمان جاسوسي و ضدجاسوسي را طي کند و آموزشهايي از متخصصان انگليس به طور ويژه و فوقالعاده فرا گيرد، فردوست بود که از جانب شاه معرفي شد و اعزام گرديد. فردوست بعد از پيروزي انقلاب بلافاصله دستگير نشد، به خارج از کشور هم فرار نکرد و پس از قريب يکسال که پديدار گرديد و در اختيار مقامات مسئول ايران قرار گرفت بنا را بر کمک به تاريخ ايران گذاشت و ظاهراً اطلاعات خود را از 57 سال سلطنت پهلويها به صورت خاطرات در اختيار محققان ايراني گذاشت.[5] بعد از انتشار خاطرات فردوست کتابي نيست که در مورد حوادث صد سال گذشتهاي مطلبي داشته باشد و به خاطرات فردوست استناد نکرده باشد. فردوست با اين خاطرات توانست زيانهايي را که در طي زندگي خود به ملّت ايران وارد کرده بود تا حدي جبران نمايد. فردوست هم ميتوانست مثل بسياري از رجال عصر پهلوي از ايران خارج شود و مقادير زيادي از ثروت اين ملّت را هم خارج کند و در پاريس و لندن و نيويورک به سر برد و با دشمنان اين ملّت همکاري و همنوازي داشته باشد، براي رسانههاي بيگانه از هر نوعش خوراک تهيه کند، و فعاليتي ضد ملّي در پيش گيرد، و ميتوانست با سکوت خود حقايق مربوط به 57 سال سلطنت پهلوي را در سينۀ خاک دفن کند، اما چنين نکرد و با اين اقدام خود کمک بزرگي به نگارش تاريخ معاصر ايران نمود.
پينوشتها
________________________________________
[1]ــ مسعود انصاري در معرفي ضياءالسلطنه، دختر فتحعليشاه که در چهل سالگي به ازدواج حاج ميرزا مسعود درآمد و بيش از 55 سال سن داشت، مينويسد: «جدۀ من ضياءالسلطنه دختر مريم خانم بود. مريم خانم زن زيبايي بود که فتحعليشاه از طايفۀ بنياسرائيل گرفته بود. آقامحمدخان اول او را به زوجيت خود درآورده بود (منظور همان آقامحمدخان سرسلسله قاجار است). بعد از کشته شدن آقامحمدخان خواجه در قلعۀ شوشي، حسينعليخان، برادر فتحعليشاه، خواستگار او شد، ولي خاقان (يعني فتحعليشاه) اجازه نداد و خودش مريم خانم را به حبالۀ نکاح خود درآورد و همين امر در دل حسينعليخان عقدهاي شد و علم طغيان عليه برادر تاجدار خود برافراشت تا عاقبت به دست او کشته شد. مريمخانم زن بسيار زيبايي بود و نقل ميکنند در جمال نظير نداشت. وي در حرمخانه در نگهداري خزائن سلطنتي، مخصوصاً جواهرات، با گل بدن باجي که کنيزي بود و خازنالدوله لقب يافت همکاري ميکرد. نقل ميکنند که وقتي مهد اولياء، مادر فتحعليشاه، فوت ميکند، چون خزانه به دست او سپرده شده بود، فتحعليشاه به زنان خود که از خانوادۀ قاجار بودند و به ساير بزرگزادگان امر ميکند که يکي از شما بايد به جاي مهد عليا (يا مهد اولياء) خزانهدار باشيد و بايد بين خودتان کسي را انتخاب کنيد که آنچه را که از مهد عليا به شما ميرسد او به شما بدهد و شماها هم همانطوري که از مهد اولياء اطاعت ميکرديد نسبت به او تمکين و اطاعت داشته باشيد. زنان شاه به خاقان عرضه ميکنند اين کار امکان ندارد که يکي از ما زنان شاه بر ديگران سر باشد و ما اطاعت او را قبول کنيم، ولي اگر قبله عالم اجازه بدهند يکي از کنيزان مهد اولياء براي حفظ و حراست خزانه انتخاب گردد و در اين صورت ما همه حاضريم که از روي کمال ميل و رغبت از او اطاعت بکنيم و گل بدن باجي که از جواري مهد اولياء بود براي حفظ و حراست خزانه انتخاب گرديد و آنچه نقود و اجناس قيمتي و جواهر بود به او تحويل دادند و او هم همان ترتيبي را که در زمان مهد اولياء بود حفظ کرد و حرمخانه تحت اطاعت او درآمد و هر مواجب و خلعت و انعام به هر کس داده ميشد از زير دست او ميگذشت و سالها صندوقدار دربار فتحعليشاه، و مهري به اين عبارت براي خزانه کنده بود: معتبر در ممالک ايران ــ فيض صندوقدار شاه جهان... .
شاه سلطانبگم خانم ملقب به ضياءالسلطنه از بطن مريمخانم متولد شده است. ضياءالسلطنه زيردست مهد اولياء مادر فتحعليشاه پرورش يافت و بعد از فوت مهد اولياء تمام جواهرات و اسباب تجمل والده خاقان به او داده شد و دستگاه مجلل جداگانهاي براي او فراهم گرديد، به طوري که ميتوان گفت که يک دربار مخصوص داشت که از حرمخانۀ سلطنتي خارج و جدا بود. خدمتگزاران امين و شايسته در خدمت ضياءالسلطنه مقرر شده بودند از جمله شعبان عليخان بود که سمت پيشکار وي را داشت که يکي از خوانين بسيار مهم و معتبر زمان خود بود. ضياءالسلطنه زيبا بود و زيبايي صوري را با فضيلت و کمالات معنوي توأم کرده بود. فتحعليشاه به او علاقۀ مفرطي ميورزيد و از اولادان هيچکس به اندازۀ ضياءالسلطنه به او نزديک نبود. دستخطهاي فتحعليشاه را او مينوشت و نوشتجات محرمانه به هر کس مرقوم ميشد او تحرير ميکرد. وي به ادبيات فارسي تسلط عجيبي داشت و بالبديهه شعر خوب ميگفت. خيلي خوشخط مينوشت و در خط نسخ خود بهترين نسخنويسان به شمار ميرفت... . در نمايشگاه گنجينۀ قرآني ... قرآني هم به خط ضياءالسلطنه در آن نمايشگاه به معرض تماشاي عموم گذاشته شده بود که خيلي جلب توجه ميکرد. ضياءالسلطنه چند قرآن و مصاحف و کتب ادعيه و زيارات نوشته است که بعضي از آنها موجود است. وي به هنر نقاشي هم آشنا بوده و موسيقي را هم خوب ميدانسته. فتحعليشاه محضر اين دختر خود را بسيار گرامي ميدانست و اوقات فراغت خود را بيشتر در مصاحبت او ميگذرانيد. در سفر و حضر او را همراه ميبرد... . پسرهاي فتحعليشاه به خواهر خودشان ضياءالسلطنه فوقالعاده احترام ميگذاشتند. شاهزاده عباسميرزا وليعهد فوقالعاده به او علاقه داشت. شاه سلطان بگمخانم (ضياءالسلطنه) تا خاقان زنده بود شوهر نکرد فتحعليشاه در نوزدهم جماديالاخر 1250 در اصفهان به سن 68 سالگي پس از 37 سال سلطنت درگذشت و محمدميرزا که پس از فوت پدرش عباسميرزا او وليعهد بود بر سلطنت مستقر گرديد. خدمت بزرگي که عمۀ او ضياءالسلطنه در آن موقع هرج و مرج به او نمود فوقالعاده پرارزش بود و آن اين بود که ضياءالسلطنه نگذاشت که به خزانه سلطنتي تخطي شود و موجودي خزانه را از جواهر و نقد بدون کم و کسر به محمدشاه تحويل داد.» رک: عبدالحسين مسعود انصاري، زندگاني من و نگاهي به تاريخ معاصر ايران و جهان، ج 1، ص 21 به بعد.
[2]ــ وي در چند صفحه از پدر و اجدادش و آنها که نامدار بودهاند ياد نموده و از جمله مينويسد: «اصل و نسب در آن روزگاران خيلي اهميت داشت، پدر حاجميرزا مسعود ميرزا عبدالرحيم وزير آذربايجان بود و اجدادش چندين پشت همه در آذربايجان مقام شامخ شيخالاسلامي را داشتند و مراشدي مانند مولانا حمدالله جابر انصاري که سلاطين صفويه به او ارادت ميورزيدند و با ما رکن ابن مسعود انصاري که قبرش در تخته فولاد زيارتگاه مردم اصفهان است و عالم بزرگي مانند شيخ مرتضي انصاري که در دنياي علوم ديني بينظير بوده و سرآمد علماي شيعه شناخته شده است و شخص نامور بزرگي مانند جلالالدوله صدراعظم شاه اسمعيل صفوي همه جزء اجداد پرافتخار وي به شمار ميرفتند. حاجميرزا مسعود مردي بود بسيار متقي، شريف و وارسته و در سلک دراويش و به بزرگان عرفا اخلاص ميورزيد.» خاطرهنويس در ادامه افزوده است: «جدم حاجميرزا مسعود گرمهرودي که دورۀ سلطنت محمدشاه و در آغاز سلطنت ناصرالدينشاه وزير امورخارجه ايران بود در ابتداي خدمت خود به سمت مستوفي در دستگاه شاهزاده عباسميرزاي وليعهد در تبريز وارد شد. لياقت و کفايت به خرج داد و مورد محبت و اعتماد شاهزاده وليعهد قرار گرفت. فرانسه را در اروميه در صومعۀ کاتوليکها ياد گرفته بود و در آن عهد از ميان مستوفيها او اولين کسي بود که با زبان فرانسه آشنايي داشت. ميگويند حتي در لباس درويشي به فرانسه مسافرت کرده است، ولي ملاک و مأخذي براي اين قول در دست نيست، ولي چيزي که محقق است اين است كه وقتي ناپلئون نامهاي به زبان فرانسه به وسيله خواجه داود نام ارمني پيش فتحعليشاه فرستاد در پايتخت ايران کسي نبود که آن نامه را ترجمه و از نظر خاقان بگذراند و خواجه داود پس از مدتي معطلي در تهران مجبور گرديد به بغداد مسافرت کرده و در آن شهر فارسيداني را پيدا کند که فرانسه هم بداند و نامه را ترجمه و به تهران عودت دهد و اين اتفاق خيلي بر دربار خاقان ناگوار آمد و شاه به اطراف ايران اوامري صادر کرد که هرکس از افراد ايرانينژاد که فرانسه و انگليسي بداند و به دربار بيايد مورد توجه خاقان قرار خواهد گرفت. اين امريه به حاج ميرزا مسعود انصاري امکان داد که خود را به سرير اعلا نزديک کند و او از زادگاه خود، قريه اشلق که از محال گرمهرود آذربايجان است، به قصد تحصيل زبان فرانسه به طرف اروميه عزيمت نمود. نزد کشيشهاي فرانسوي زبان فرانسه را فرا گرفت، به طوري که چندي بعد که از طرف ناپلئون سفيري به ايران آمد او را براي مترجمي به تهران خواستند و وي توانست مراتب لياقت و شايستگي خود را به دربار فتحعليشاه ابراز کند.» (همان، ص 14)
[3]ــ فردوست در معرفي خود چنين ميگويد: «من در سال 1296 در تهران متولد شدم پدرم سيفالله افسر ژاندارمري بود و تا درجۀ سرواني ارتقا يافت و بازنشسته شد. آخرين شغل او حفاظت از انبارهاي اسلحه درعباسآباد بود. به دليل علاقهاي که پدرم به شغل نظام داشت من نيز از سنين پايين بدان علاقهمند شدم و از سال 1304 به دبستان نظام وارد شدم. خانواده من خانوادۀ فقيري بود و به همين خاطر پدرم اکثراً تلاش ميکرد که در تهران نباشد و در مناطق بد آب و هوا زندگي کند تا فوقالعاده خارج از مرکز بگيرد و بتواند مادر و همسر و پنج فرزندش را اداره کند، لذا در مدت شش سالي که در دبستان نظام بودم پدرم در مأموريت کرمان و بندرعباس بود تا قبل از سال 1310 جمعاً با مزاياي خارج از مرکز 47 تومان حقوق ميگرفت که سي تومان را براي ما حواله ميکرد و من شخصاً به ژاندارمري ميرفتم و ميگرفتم. خانوادۀ هفت نفري ما با اين سي تومان زندگي ميکرد. بعداً توانستيم خانهاي تهيه کنيم و بههرحال با اين پول زندگي متوسطي داشتيم. اين مسألۀ فقر مالي در دبستان نظام باعث ناراحتي خاصي در من ميشد. بعداً که به کلاس مخصوص وليعهد وارد شدم پس از من، که پدرم در آن موقع ستوان سه بود، پايينتر فرد از نظر موقعيت اجتماعي پسر يک سرتيپ بود که در آن زمان که تعداد سرتيپها و سرلشکرها از انگشتان دست بيشتر نبود براي خودش شخصيتي بود. تعدادي هم پسران وزرا بودند. محصلين بايد نهار خود را در مدرسه ميخوردند. مادرم در يک قابلمه مقداري برنج ميگذاشت و مخصوصاً آن را طوري ميريخت که جلوه بيشتري داشته باشد من قابلمه به دست پياده به مدرسه ميرفتم و ساير شاگردان با کالسکه و نوکر ميآمدند. ظهر که ميشد نوکرها قابلمههاي چهار ــ پنج طبقه را براي آقازادهها به سالن غذاخوري ميآوردند. استوارها و درجهدارهايي که در دبستان نظام بودند هميشه مرا مسخره ميکردند و ميگفتند، نگاه کن ببين در قابلمه چي هست! رفتارشان تعمداً به نحوي بود که مرا تحريک کنند که غذاي بيشتري با خودم بياورم چون اضافه غذاي شاگردها نصيب آنها ميشد! من عليرغم اينکه غذايم کم بود حتماً سعي داشتم چند قاشقي ته قابلمه باقي بماند. اين مسأله از همان زمان در من يک حالت خودکوچکبيني و تواضع بيش از حد و عدم تکبر ايجاد کرد و شايد همين حالت سبب شد که مورد توجه رضاخان و وليعهد قرار گيرم. دو سه ماه از ورودم به دبستان نظام نگذشته بود که يک روز عصر سرلشکر امير موثق نخجوان که در آن موقع رئيس مدارس نظام اعم از دبستان و دبيرستان و مراکز بالاتر آموزش نظامي بود به دبستان وارد شد. در آن زمان منظور او از اين بازديد براي من و ساير شاگردان نامشخص بود، ولي بعداً فهميدم که شاه يک کلاس مخصوص براي وليعهد درست کرده، در اين کلاس بايد بيست شاگرد تحصيل ميکردند که با خود وليعهد ميشد 21 نفر. براي تکميل اين کلاس سه نفر کم داشتند و سرلشکر نخجوان در جستجوي اين سه نفر بود. دو نفر از اين سه نفر به علت وابستگي خانوادگياشان که از خانوادههاي اشرافي آن زمان بودند سريعاً پيدا شدند خوب به خاطرم است که يکيشان از خانوادۀ خوانين بختياري بود و نفر دوم فرزند يکي از امراي ارتش. سرلشکر نخجوان با چوبدستياش روي شانۀ آنها گذاشت و از صف خارجشان کرد (ما به طور منظم در يک صف مقابل او ايستاده بوديم). نوبت به اينجانب نفر سوم که رسيد رئيس دبستان نظام که سروان جوان و رشيدي بود در گوش نخجوان صحبتي کرد و او هم چوبدستي را به روي شانۀ من گذاشت، من هم از صف خارج شدم. سرلشکر نخجوان به رئيس دبستان دستور داد اينها را فردا صبح به کلاس مخصوص وليعهد بياور!» رک: حسين فردوست، خاطرات ارتشبد حسين فردوست، ج 1، صص 24 ــ 23
[4]ــ آژانس مرکزي اطلاعات امريکا (سيا) در کتاب محرمانۀ نخبگان و توزيع قدرت در ايران (فوريه 1976) فردوست را در رأس محفل خصوصي شاه ذکر مي کند و دربارۀ او چنين مينويسد: «رابطۀ شاه با مقامات نظامي و امنيتي از طريق يکي از دوستان ديرين به نام سرلشکر حسين فردوست برقرار ميگردد. او يکي از کساني است که براي تحصيل همراه محمدرضاشاه در مدرسۀ مقدماتي مخصوص انتخاب شده بود... . حسين فردوست همراه شاه به مدرسۀ لهروز در سوئيس و مدرسۀ نظام تهران رفت و به جز يک دوران کوتاه، وي هميشه عهدهدار موقعيتهاي مهم بوده و با وجود اينکه ارتقاي درجات نظامي وي مسير عادي داشتند، ولي از نفوذ و اقتدار بسياري برخوردار بوده است. محمدرضا احتمالاً از او از سالهاي 1941 به اين سو به عنوان رابط خود با سفارت آلمان استفاده ميکرده است. فردوست از مدتها قبل رئيس دفتر اطلاعات ويژۀ شاه بود. همراه با اين معاونت ساواک را نيز بر عهده داشته و در حال حاضر رئيس دفتر بازرسي شاه است و به عنوان ناظر بر عمليات دولت عمل ميکند. او در اجراي وظايف خود بسيار آرام و دقيق است. فردوست بسيار ثروتمند بوده و به صداقت و امانت مشهور است.» رک: دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، مجموعه اسناد جاسوسي امريکا، ج 1، ص 51 و 52
[5]ــ در مورد خاطرات فردوست در آغاز کتاب چنين آمده است: «کتاب حاضر متن کامل خاطرات حسين فردوست را در بر ميگيرد. بخش اعظم اين خاطرات دستنوشتههاي فردوست است که طي سالهاي 1363 ــ 1366 نگاشته شده و قريب به 1500 صفحه دستنويس است. بهعلاوه بخشي از خاطرات فردوست نيز به صورت مصاحبۀ شفاهي ضبط شد که شامل مباحثي از بخشهاي اول، دوم و سوم کتاب حاضر ميباشد و بيشتر از سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش گرديده است. در تنظيم خاطرات فردوست مطالب شفاهي در دستنويسها ادغام شد و نکات تکراري حذف گرديد. معهذا امروزه که به اين خاطرات مينگريم درمييابيم که اگر فردوست زنده بود، مرگ نابهنگام او کاري را که آغاز کرده بود نيمهتمام نميگذارد. بيشک اين کتاب به دو برابر متن حاضر افزايش مييافت. در تنظيم خاطرات فردوست تلاش بر اين بود که حتيالامکان جملات با نثري روان ويراسته گردد. در برخي موارد در کاربرد نام کامل و القاب شخصيتها و در تدقيق تاريخها اصلاحات جزيي صورت گرفته است.»
این مطلب تاکنون 3826 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|