ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 73   آذر ماه 1390
 

 
 

 
 
   شماره 73   آذر ماه 1390


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
صدام به روايت يك عضو ارشد حزب بعث

چندي پيش شبكه تلويزيوني الجزيره گفت‌و‌گويي را با صلاح عمر العلي عضو شوراي فرماندهي كشوري حزب بعث عراق ترتيب داد. عمر العلي يكي از نزديكان صدام و مقامات بلندپايه حزب بعث نحوه به قدرت رسيدن صدام حسين رئيس جمهور مخلوع عراق و عملكرد چندين ساله او را به عنوان «شاهد»ي بر آن عصر توضيح مي‌داد. يكي از مهم‌ترين بخش‌هاي اين مصاحبه طولاني، اعترافات صلاح عمرالعلي و افشاگري او در مورد نحوه شروع جنگ عراق با ايران و كمك همه‌جانبه كشورهاي عربي و غربي به صدام در جنگ تجاوزگرانه‌اش به ايران بود.
با هم گفت‌وگوي الجزيره با «صلاح عمر العلي» را مي‌خوانيم:

□ وقتي كنفرانس سران كشورهاي غير متعهد در كوبا برگزار شد (سپتامبر 1979) صدام به عنوان نماينده كشور عراق در اين كنفرانس شركت كرد و شما هم به عنوان نماينده دائم عراق در سازمان ملل متحد در اين كنفرانس حضور داشتيد. در آنجا صدام حسين با يك هيات ايراني به سرپرستي ابراهيم يزدي (وزير امور خارجه وقت ايران) ديدار داشت و شما هم در آن نشست حاضر بوديد، در آن‌جا چه‌ گذشت؟ چون اين يك نشست تاريخي بوده است.
■ بله، وقتي آن اجلاس تشكيل شد، هنوز جنگ بين عراق و ايران شروع نشده بود. البته مشكلات زيادي بين عراق و ايران وجود داشت. اقدامات انفجاري و تحريك در مرزهاي عراق و ايران شروع شده بود. به بعضي از پاسگاههاي مرزي دستبرد زده مي‌شد و بحران بين عراق و ايران داشت به تدريج بالا مي‌گرفت. در روز اول كنفرانس بود كه نماينده ايران در سازمان ملل متحد كه در واقع يك كارمند بود با من تماس گرفت. اما چون نماينده سابق وابسته به رژيم شاهنشاهي بود كه سرنگون شده و بركنار شده بود فرد ديگري را به طور موقت جانشين او كرده بودند. اين فرد به من خبر داد كه دكتر ابراهيم يزدي (وزير امور خارجه ايران در آن زمان) تمايل دارد با صدام حسين ديدار كند. طبعاً مطابق هر سلسله مراتب اداري من با دكتر سعدون حمادي وزير امور خارجه آن موقع عراق تماس گرفتم و به او گفتم كه وزير امور خارجه ايران چنين تمايلي دارد. اما حمادي اين موضوع را با صدام در ميان نگذاشت. من خيلي اصرار كردم ولي جواب نداد. من تا الان هم نفهميده‌ام كه چرا دكتر سعدون حمادي كه يك متفكر و تحصيل‌كرده دانشگاهي بود اين كار را انجام نداد.

□ رفتار سعدون حمادي خيلي سؤال‌برانگيز است كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
■ بله او يك روشنفكر، نويسنده معروف و تحصيل‌كرده دانشگاه بود. نمي‌دانم كسي كه سال‌ها در پست وزارت امور خارجه بود چرا اين موضوع را رد كرد. با وجودي كه من تمام تلاش خودم را به كار بردم تا او را قانع سازم، چون مسأله مهمي بود و ما به خاطر بحراني كه با ايران داشتيم سخت به اين مذاكره احتياج داشتيم. يعني از اين طريق مي‌توانستيم اين بحران را خاموش كنيم. ولي او پاسخ نداد.

□ تا امروز هم علت اين كار را نتوانستيد بفهميد؟
■ من واقعاً تا امروز نتوانسته‌ام بفهمم كه چرا... بنابراين خودم شخصاً رفتم نزد صدام حسين و موضوع را با او در ميان گذاشتم. صدام مدتي فكر كرد و سپس از من پرسيد: تو نظرت چيست؟ تو دقيقاً در مورد اين پيشنهاد چه نظري داري؟ به او گفتم: من معتقدم اين فرصت بسيار مهمي است و ما بايد از آن استفاده كنيم. چون خود ايراني‌ها پيشقدم شده‌اند و ما دو كشور همسايه هستيم و نبايد با ايران مشكلي داشته باشيم. تازه ايران كشوري است كه دچار آن تشنج‌ها و مشكلات (مربوط به انقلاب) شده و غيره... موافقت كرد و به من گفت بلافاصله بعد از اتمام جلسه‌ كنفرانس به وزير امور خارجه ايران بگو كه من منتظر او هستم.
در همان خانه‌اي كه سكونت داشت... دكتر يزدي آمد و من دَم در از او استقبال كردم و به رئيس جمهور صدام حسين سلام كرد و سه‌تايي يعني من و صدام حسين و ابراهيم يزدي به گفت‌وگو نشستيم. بحث درباره مشكلات موجود بين دو كشور شروع شد و يك گفت‌وگوي ديپلماتيك كاملاً مثبتي را شكل داد. كاملاً مثبت. يعني وقتي كه ابراهيم يزدي رفت احساس من اين بود كه اين انسان بسيار علاقمند است بحران بين دو كشور همسايه تمام شود...

□ يعني عملاً ايران مي‌خواست به هر طريقي شده از جنگ دوري كند.
■ من والله احساس خودم را مي‌گويم...

□ به هر حال اين شهادتي براي ثبت در تاريخ است...
■ اما من... من اين موضوع را به صراحت تمام مي‌گويم. احساسي كه من از گفت‌وگوهاي دكتر ابراهيم يزدي داشتم اين بود كه او تمام سعي خود را مي‌كرد تا بحران بين عراق و ايران تمام شود. در آن لحظه، صدام حسين هم ـ راستش را بخواهيد ـ گفت‌وگوي مثبتي با او داشت و با يك ديپلماسي عالي و مثبت با افكار ابراهيم يزدي برخورد مي‌كرد. تا آن‌جا كه پيش از اتمام آن جلسه، آن‌ها توافق كردند هيات‌هايي را رد و بدل كنند و اين در واقع پيشنهاد ابراهيم يزدي بود. او پيشنهاد كرد كه اگر مي‌خواهيد هياتي را بفرستيد... ما حاضريم چه به صورت علني يا مخفي يا به هر شكل و طريقي كه مي‌پسنديد با شما گفت‌وگو كنيم چون مهم اين است كه نگذاريم بحران بين دو كشور تشديد شود.
صدام حسين هم با رويي باز آن را پذيرفت و اين نشست در همان جا خاتمه يافت. من ابراهيم يزدي را همراهي كرده و دَم در با او خداحافظي كردم. يادم مي‌آيد او از كاري كه من كرده بودم خيلي راضي بود براي همين مرا بوسيد و به گرمي از من تشكر كرد. من نزد صدام برگشتم. ديدم كه منتظر من است. با من به خارج از سالن آمد...

□ يعني به حياط...
■ بله به حياط بزرگي كه در آن يك استخر شنا هم وجود داشت. از همراهان خواست دو صندلي بياورند و ما دو نفر را تنها بگذارند. كنار استخر... من و صدام روي صندلي نشستيم. لحظات در سكوت گذشت. من به آب خيره شده بودم و او... نمي‌دانم به چه فكر مي‌كرد. رو كرد به من و پرسيد: به چه فكر مي‌كني صلاح؛ مي‌بينم تو فكري! به او گفتم: من در واقع به خاطر اين ديدار خيلي خوشحال و مسرورم. الان نسبت به حل اين بحران ـ ان‌شاءالله ـ خيلي خوشبين هستم و احساس مي‌كنم كه به زودي بين دو كشور، بحران تمام مي‌شود. بخصوص كه اين مسأله در اختيار شماست؛‌ به عنوان رئيس يك دولت، نه يك كارمند يا يك وزير. ديدم گفت‌وگوهاي شما كاملاً مثبت و سازنده بود و من خيلي خوشبخت و خوشبين هستم...
داشتم همين طور مي‌گفتم، چون به عنوان يك عراقي شكرگزار بودم و احساس سرور مي‌كردم. احساس مي‌كردم اين دستاورد بزرگي براي كشورم بوده است. او ساكت بود و هيچ نمي‌گفت. چند لحظه گذشت. رو به من كرد و پرسيد: صلاح چند سال است كار ديپلماتيك مي‌كني؟ گفتم تقريباً ده سال. پرسيد: چطور؟ و ادامه داد: تو اصلاً مي‌داني ديپلماسي يعني چه؟ چه چيزي مغز تو را خراب كرده؟ گفتم: اگر اجازه دهيد پاسخ دهم. گفت: بفرما. گفتم: من اهميت اين را كه يك ميهن‌پرست هستم درك نمي‌كردم تا اين‌كه عراق را ترك و مشغول كارهاي ديپلماتيك شدم.
من در داخل عراق كه بودم ـ همين تعبير را به كار بردم ـ ميهن‌پرست بودم ولي ميهن‌پرستي كه بيشتر شبيه يك هرج و مرج طلب بود. چيزي جز وطن خودم را نمي‌شناختم. شايد از روي تصادف و يا شرايط داخلي به اين فكر روي آورده بودم. اما وقتي از كشور خارج شدم و در اين كار ديپلماتيك سهيم شدم و با ديگران آشنا شدم و با هيات‌هاي ديپلماتيك به خصوص در سازمان ملل متحد برخورد كردم، وقتي ديدم نمايندگان كشورهاي جهان در اين كره خاكي چگونه اجازه نمي‌دهند نيم كيلومتر اضافه يا كم شود و چگونه به خاطر منافع كشورشان مي‌جنگند و مبارزه مي‌كنند، آن موقع بود كه فهميدم بايد يك ميهن‌پرست باشم و از كشورم دفاع كنم و اوضاع كشورم را در داخل اصلاح كنم. الان احساس مي‌كنم يك ميهن‌پرست واقعي و يك شهروند درست هستم. الان شما مي‌گوييد ديپلماسي مغزم را خراب كرده... بر چه اساسي؟ گفت: مي‌خواهي بگويي كه مغز تو را خراب نكرده؟ و آن وقت با اين زبان حرف مي‌زني. من به سرعت احساس كردم نوعي...

□ نارضايتي...
■ احساس نوعي نااميدي كردم. به من گفت:« چه صلحي، چه مشكلي بين ما و ايران حل شد؟ اي صلاح اين مساله... يك فرصت است كه شايد در يك قرن يك بار اتفاق مي‌افتد. اين‌ها (ايراني‌ها) اهواز را از ما گرفتند، شط‌العرب را از ما گرفتند! طبعاً حالا فرصت براي ما دست داده. الان آن‌ها خودشان آمده‌اند، در حالي كه كشورشان از هم پاشيده است! ارتش آنها از هم گسيخته شده و نيروهاي‌شان پراكنده گشته. بين خودشان جنگ و دعواست! گروهي، گروهي ديگر را مي‌كشند! پس الان اين فرصت تاريخي ماست تا بتوانيم تمام حقوق‌مان را به طور كامل بازگردانيم. اين موضوع را فقط به تو مي‌گويم. خودت را به عنوان نماينده عراق در سازمان ملل متحد آماده كن. من مي‌روم ضربه‌اي را به آنها بزنم كه صدايش در تمام كره زمين شنيده شود. تمام حقوقمان را پس مي‌گيرم.» اين مساله درست چند هفته پس از به قدرت رسيدن صدام در سپتامبر 79 اتفاق افتاد. يعني در سومين هفته از ماه سپتامبر...

□ و جنگ در 22 سپتامبر شروع شد.
■ بله جنگ شروع شد.
□ يعني تقريباً بعد از يك سال (1980). اين جنگ هشت سال طول كشيد تا در 20 اوت 1988 اعلام آتش‌بس شد. مردم مي‌پرسند: چرا صدام اين جنگ را به راه انداخت؟
■ من طبعاً نمي‌توانم پاسخ اين سوال را به طور حقيقي بدهم.

□ شايد شما اولين كسي بوديد كه مقاصد صدام را دريافتيد.
■ من مي‌دانستم. چون اين صحبت بين من و او رد و بدل شده بود. يعني در همان سپتامبر 79. جنگ در سال 80 اتفاق افتاد. يعني تقريباً 11 ماه بعد.

□ اين مساله چه چيزي را نشان مي‌دهد. چه چيزي را در شخصيت صدام حسين نشان مي‌دهد؟ فردي كه آن ديپلماسي عالي را چنان كه گفتيد اداره كرد. با ديگري تفاهم مي‌كند، به او اعتماد مي‌دهد اما در داخل حيله مي‌كند و براي چيزي ديگر برنامه‌ريزي مي‌كند.
■ بله. بله اين درست است. مانند ماجرايي كه در آن همايش حزبي گذشت. وقتي كه دستارش را برداشت و شروع به گريه كرد. چند ساعت بعد از آن رفت و 54 نفر از اعضاي حزب را اعدام كرد.

□ يك بار با يكي از سياستمداراني كه با صدام ديدار داشت برخورد كردم. از او پرسيدم: از شخصيت صدام چه چيزي دستگيرت شد؟ گفت: يك بار صدام به من گفت: اگر مي‌خواهي در كاري موفق شوي اجازه نده ديگران بفهمند به چه چيزي فكر مي‌كني. يا قصد داري چه كاري انجام دهي. آيا خود صدام نيز همين طور بود؟
■ بله عملاً همين طور بود.

□ آيا سخت بود بفهمي در سرش چه مي‌گذرد؟
■ بله. من اين را به صراحت مي‌گويم. صدام حسين... گويي دو شخصيت در يك پيكر داشت. بسياري از مواقع وقتي با او مي‌نشستي مي‌ديدي كه يك ديپلمات، خوش‌اخلاق، باريك‌بين، و مودب و مترقي بود. اما اين همان صدامي بود كه در لحظات ديگر به يك وحشي خون‌آشام تبديل مي‌شد. واقعاً شخصيت پيچيده‌اي داشت. بسيار پيچيده. امكان نداشت بفهمي واقعاً مقاصد او چيست. برعكس آن چيزي را كه در دل داشت نشان مي‌داد.
□ آيا از ايراني‌ها نفرت داشت؟
■ در واقع [امام]‌ خميني كه انقلاب را رهبري كرد براي مدت 14 سال در عراق بود. طرفداران او در آنجا بودند و براي مخالفت با شاه به آن‌ها كمك مي‌شد و خدماتي در اختيار آن‌ها گذاشته مي‌شد.

□ بنابراين از انقلاب ايران مي‌ترسيد؟
■ آن‌ها راديو داشتند. وسايل متعددي داشتند. حتي گروهي از آنها به داخل ايران نفوذ مي‌كردند. آنجا مسلح مي‌شدند، تمرين مي‌ديدند. تصور من در مورد صدام اين است كه او از بين چيزهاي بسيار نمي‌توانست يك قرائت صحيح داشته باشد. وقتي در ايران شرايط براي تغيير رژيم آماده شد او بايد از [امام]‌ خميني بهره‌برداري مي‌كرد... چون تازه وقت بهره‌برداري رسيده بود. اما او برعكس عمل كرد. يعني [امام‌] خميني را با طرفدارانش از عراق طرد كرد. چون جوان بود و همه چيز را از دست داد.

□ شما اينجا از تاريخ مي‌گوييد. گفتيد كه ايرانيها عملاً آماده بودند تا اين بحران پشت سر گذاشته شود و با عراقي‌ها آشتي كنند.
■ والله من يك فرد عراقي هستم و هيچ رابطه‌اي با ايراني‌ها ندارم. نه مقام مسوول و نه غير مسوول آن. نه ايران را ديده‌ام و نه هيچ علاقه‌اي به ايران دارم! من يك فرد عرب هستم، ايراني كه نيستم! و هيچ گرايشي هم به يك جريان ديني ندارم كه مثلاً‌ شك برانگيز باشد. اما فقط براي تاريخ مي‌گويم. من اين برداشت را داشتم كه ابراهيم يزدي با نهايت صداقت و امانت با ما ملاقات كرد و بسيار مايل بود اين بحران پشت سر گذاشته شده و حل گردد. اين برداشت من است.

□ آيا اين صدامي كه در سپتامبر 79 در هاوانا با تو حرف مي‌زد همان صدامي بود كه از قبل او را مي‌شناختي؟
■ صدامي را كه من پس از به قدرت رسيدن شناختم همين بود. اما پيش از به قدرت رسيدن شخصيت كاملاً متفاوتي داشت.

□ آيا بين تو و او پس از آن هيچ حرفي درباره جنگ عراق و ايران زده شد؟
■ در واقع وقتي سال 82 تصميم به استعفا گرفتم...
□ نه قبل از شروع جنگ...
■ نه قبل از شروع جنگ...

□ و شما از همان موقع فهميديد كه اين جنگ مي‌تواند هر لحظه شعله‌ور شود.
■ طبعاً. خودش به من گفت كه اين جنگ اتفاق خواهد افتاد. به من گفت مي‌روم با آنها بجنگم و مي‌روم كه حقوقمان را به دست آورم.

□ چه كشورهايي در اين جنگ به عراق كمك كردند و صدام را به اين كار تشويق كردند؟ شما در سازمان ملل متحد بوديد.
■ يكي از شگفتي‌هاي بسيار نادر تاريخ اين است كه پس از رئيس جمهور شدن صدام، او پس از يك دوره كوتاه جنگ را به راه انداخت. در آن موقع بين دو اردوگاه شرق و غرب يك مسابقه داغي براي ايجاد رابطه دوستي با صدام وجود داشت و اين كه كوشش مي‌شد تا تمام احتياجات نظامي و غير نظامي او را برآورده و به او كمك كنند. در اين رابطه هيچ دولتي استثنا نداشت. تمام كشورهاي غربي، اروپا و آمريكا از صدام حسين پشتيباني كردند. پول و سلاح و تمام امكانات را در اختيار او گذاشتند. همچنين اتحاد جماهير شوروي [سابق]. اين حقيقت يك حادثه شگفت‌ و عجيب تاريخي است كه صدام حسين در آن دوره تاريخي هر دو اردوگاه شرق و غرب را با هم يكپارچه مي‌كرد. امريكا و اروپا با اتحاد جماهير شوروي يكپارچه شده بودند.

□ بعضي از كشورهاي عربي هم براي رسيدن سلاح به عراق ميانجيگري كردند؟
■ اجازه بدهيد اين حرف را بزنم. تمام كشورهاي عرب به استثنا سوريه... به استثناي سوريه تمام آنها از صدام به طور مستقيم يا غير مستقيم پشتيباني مي‌كردند. بيشترين كمك در اين رابطه در دوران انور سادات بود.

□ با وجودي كه صدام به خاطر رفتن سادات به اسرائيل به او دشنام مي‌داد... ولي در زير اين چيزهاي ديگري در جريان بود؟
■ بله. بله اين درست است. تمام اينها درست است. اما پس از جنگ مسايل عوض شد و دوباره با سادات رابطه برقرار گرديد. روابط متفاوتي شروع شد و تا آخر ادامه داشت. در دوران سادات يك افسر مصري با درجه سرگردي مختص اين كار تعيين شد. او به واشنگتن فرستاده شد و در سفارت مصر مشغول به كار بود. مأموريت او فقط پيگيري نيازهاي تسليحاتي عراق در امريكا بود. دولت مصر از طريق همين فرد خواسته‌‌هاي عراق را برآورده مي‌كرد. چون قوانين امريكا اجازه فروش سلاح به كشورهايي كه در حال جنگ بودند نمي‌داد. بنابراين ليست اين احتياجات نظامي به اسم ارتش مصر عرضه و خريداري مي‌‌شد. سپس به مصر و از آنجا به صورت قاچاق براي صدام حسين فرستاده مي‌شد. قاچاق كه نه. چون با اطلاع امريكاييها فرستاده مي‌شد.

□ شما آماري از حجم اموالي كه عراق در طول 8 سال جنگ صرف خريد اسلحه كرد داريد؟
■ اجازه بدهيد تا اين موضوع را ادامه دهم... چون اين حقيقت از چيزهاي بسيار مهم است. تا بتوانيم شيوه تفكر صدام حسين را از طريق اين اقدامات نادر روشن كنيم. صدام حسين حتي يكي از واردكنندگان سلاح از آفريقاي جنوبي بود.

□ آفريقاي جنوبي؟
■ بله.

□ يعني همان دولت نژادپرست؟
■ بله. او از طريق امريكا هيات‌هايي را براي خريد سلاح به آفريقاي جنوبي مي‌فرستاد. چون آفريقاي جنوبي بعضي از صنايع نظامي مثل توپ داشت و رژيم صدام آنها را مي‌خريد.

□ البته با همكاري اسرائيل و كارخانه‌هاي اسلحه‌سازي.
■ من البته نمي‌توانم اين طور بگويم!

□ نه، چون كارخانه‌هاي تسليحاتي آفريقاي جنوبي پيشرفته شده بود با همكاري با...
■ نه. من صريح هستم. من چيزي در اختيار ندارم كه...

□ اطلاعات در اين باره منتشر شده است.
■ به هر حال، شما پرسيديد و من مي‌گويم كه چنين اسنادي ندارم. اما صدام از طريق امريكا از آفريقاي جنوبي سلاح مي‌خريد.

□ صدام وقتي از هاوانا درباره تصميم خود بر اين جنگ صحبت مي‌كرد، آيا اين معنا را درك مي‌كرد كه با دولتي مثل ايران وارد جنگ مي‌شود؟
■ من براي شما گفتم. او اين طور گفت. گفت اول...

□ يعني انتظار داشت كه اين جنگ چند روز، يا چند هفته يا ماه يا سال طول بكشد؟
■ نه. او غالبا انتظار داشت كه اين جنگ شايد چند ماه طول بكشد. اين برداشت او بود. آن چيزي كه خاطرجمعش مي‌كرد اين بود كه ايران در حال از هم پاشيدن است. ارتش دارد منحل مي‌شود.جدال‌هايي وجود داشت. ترورها، كشتار و از بين بردن همديگر. شما بايد هفته‌هاي اول انقلاب ايران را به ياد داشته باشيد.

□ همه اينها بود. ولي چنين برداشتي به نظرم قرائت درستي نبود.
■ طبعا. طبعا... قطعا نمي‌توان با يك انقلاب مقابله كرد. يك انقلاب پشتوانه مردمي قدرتمند دارد.

□ چه دستگاهي بايد اين اطلاعات را در اختيار صدام مي‌گذاشت؟ آيا او به آنها اعتماد داشت؟
■ صدام حسين هرگز به كسي اعتماد نداشت. او فقط به تفكر خود اعتماد مي‌كرد. بله مشورت مي‌خواست، مي‌شنيد اما او بود كه تصميم مي‌گرفت.
يكي از نكات خنده‌دار اينكه دايي‌اش خيرالله تلفاح در يكي از كنفرانس‌هاي تلويزيوني در تلويزيون عراق مي‌گفت: تمام رهبران جهان احتياج به مشاوراني دارند تا آنها را راهنمايي كنند و بسياري از مسايل را به آنها بياموزند. صدام حسين هم مشاوراني داشت. ولي فرق بين صدام حسين و ساير رهبران در اين است كه اين صدام است كه به مشاورانش آموزش مي‌دهد. نوع تفكر منحط را نگاه كنيد. اين خيرالله تلفاح است كه با اين زبان حرف مي‌زند. صدام حسين هم مشاور دارد ولي اين صدام است كه به مشاورانش آموزش مي‌دهد. پس صدام از هيچ كس مشورت نمي‌خواهد.

منبع:فصلنامه فرهنگ پايداري، سال اول، شماره دوم، زمستان 1383، ص 12 تا 24.

این مطلب تاکنون 5920 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir