ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 59   مهرماه 1389
 

 
 

 
 
   شماره 59   مهرماه 1389


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
گزارش سفارت آمريكا از جامعه عصر رضاشاه

«هرولد. جي. ماينور» دبير سفارت آمريكا در تهران دو هفته قبل از ورود نيروهاي متفقين به ايران و سقوط رضاشاه، گزارشي از وضعيت جامعه ايران به كشورش ارسال كرده بود. اين گزارش را با هم مي‌خوانيم:
«شكي نيست كه اين توده‌هاي تيره‌بخت واقعاً ناراضي‌اند. ... بهره‌كشي و استثمار توده‌ها واقعاً از اين بيشتر نمي‌شود، و اين دقيقاً‌ همان چيزي است كه توجهم را جلب مي‌كند و آن را با افرادي از اقشار مختلف مردم مورد بحث قرار داده‌ام. مثلاً دكتر شفتر، مبلّغ معروف انگليسي در اصفهان؛ يك روز كه همراه او بودم با ديدن گروهي سرباز وظيفه كه از خيابان‌ها عبور مي‌كردند گفت كه افسران ارتش از وقتي كه اين بچه‌ها وارد نظام مي‌شوند تا وقتي خدمتشان تمام مي‌شود خونشان را در شيشه مي‌كنند و تا آنجا كه بتوانند آنها را مي‌دوشند؛ مثلاً‌ براي اينكه به فلان اردوگاه بفرستند يا نفرستند؛ مرخصي بدهند؛ امتياز اصي بدهند؛ غذاي بهتري بدهند؛ يا اينكه سرگروهبان تنبيه‌شان نكند از آنها پول مي‌گيرند. يكي از مسئولان بانك شاهنشاهي ايران همين ديروز به من گفت كه چند وقت پيش يكي از كارمندانش با سر تراشيده، كه جزو مقررات ارتش است، از خدمت نظام برگشت. خيلي ناراحت و عصباني بود و گفت كه 270 ريال به يك افسر داده بود تا سرش را نتراشند ولي در آخر خدمت يك افسر ديگر گفته بود كه بايد 300 ريال ديگر هم بدهد و او هم نداده بود. حقوق اين سربازان آن قدر كم است كه آدم باورش نمي‌شود، فقط 50/7 ريال در ماه؛ كه آن را هم معمولاً افسران از دستشان درمي‌آورند و در آخر ماه هيچ پولي برايشان نمي‌ماند، يا اگر خودشان هم پولي داشته باشند و يا فاميلي پولي به آنها بدهد، در واقع بدهكار هم مي‌شوند. وقتي آنها به خدمت مي‌روند، هيچ كمكي به خانواده‌هايشان نمي‌شود.
دستمزدها فقط كفاف بخور و نمير مردم را مي‌دهد، و يك كارگر معمولي روزانه 4 تا 10 ريال يا به طور متوسط 8 ريال بيشتر دستمزد ندارد. صرف‌نظر از نرخ برابري ريال با ارزهاي خارجي، با يك ريال فقط مي‌توان يك قرص نان سفيد خريد؛ به عبارت ديگر يك كارگر بايد 3 تا 7 ريال بابت غذاي روزانه‌اش بپردازد. بنابراين، مي‌بينيد كه اين دستمزدها حتي كفاف تأمين غذاي يك خانواده را هم نمي‌دهد؛ براي همين اكثر كارگران رژيم گرسنگي دارند كه شامل چاي، نان سياه، پنير و پياز، گاهي اوقات مقداري سبزي و انگور و به ندرت برنج و گوشت ارزان‌قيمت است. حتي پولي براي خريد لباس كافي يا داشتن رؤياي تجملاتي چون تحصيل فرزندان نمي‌ماند. گاه همسر يا همسران يك كارگر به همراه بچه‌ها كار مي‌كنند تا خانواده درآمد بيشتري داشته باشد و سطح زندگي قدري بالاتر برود.
هزينه زندگي در ايران به قدري بالا رفته است كه حالا يك تومان (10 ريال) همان قدرت خريدي را دارد كه يك ريال در بيست سال پيش داشت. دستمزدها فقط 5 تا 7 برابر شده است، بنابراين درآمد واقعي خانواده‌ها شديداً كاهش يافته... نتيجه افزايش هزينه‌هاي زندگي و كاهش دستمزدها چيزي نبوده جز گسترش فساد مالي. فساد مالي در ايران كاملاً‌ عادي است. اختلاس و رشوه‌خواري آن قدر گسترده و جاافتاده است كه بسياري از مقامات كشور هم براي تكميل حقوق‌هاي غيرمكفي و داشتن سطح زندگي مناسب به آن متكي هستند، و بدترين نوع اختلاس دزديدن بخشي از حقوق سربازان و يا كساني است كه حقوقشان حتي كفاف نيازهاي خودشان را هم نمي‌دهد.
املاك را معمولاً به نفع شاه و با پرداخت كسري از ارزش ملك از دست مالكش بيرون مي‌آورند. مردم از ترفندهاي تجاوزكارانه شاه در تصاحب بخش عظيمي از سرزمين و ثروت كشور شديداً منزجرند. مي‌گويند كه شاه باغ شهرداري را به [1 درصد] قيمتش خريده است. دولت ترفندهاي بسيار ماهرانه‌اي براي تملك زمين‌هاي [شهري] به بهانه حق استفاده دولت از املاك خصوصي براي مصارف عمومي دارد. مثلاً، ممكن است ده فوت از زمين كسي را به منظور ساخت يا تعريض خيابان بخرد، كه معمولاً هر قيمتي كه دلش بخواهد براي آن مي‌پردازد. بعد از آن مي‌گويد كه به دليل ساخت خيابان قيمت كل ملك بالا رفته است و مالك را ملزم مي‌سازد ظرف مدت معيني مابه‌التفاوت قيمت ملك را نقداً به دولت بپردازد. اين روند، كه قبلاً به طور غيرقانوني صورت مي‌گرفت، با تصويب قانوني كه توضيح آن در گزارش شماره 99 مورخ 12 ژوئيه 1941 سفارت آمده است، وجهه‌اي قانوني پيدا كرد. بيگاري، كه تقريباً به برده‌داري مي‌ماند، در برخي از املاك شاه رواج دارد و دستمزدها گاه تا 5/3 ريال در روز بيشتر نيست، كه البته پليس محل هم از سهم خودش نمي‌گذرد. بهره‌كشي و استثمار مردم واقعاً ننگ‌آور و مشمئزكننده شده است.
شايعه سرمايه‌گذاري‌هاي خصوصي شاه در ايالات متحده و بريتانيا چيز تازه‌اي نيست. البته اين شايعات هيچ‌گاه تأييد نشده است، ولي با توجه به حرص و طمع زياد شاه، آدم شكي در صحت‌شان نمي‌كند. ... سال گذشته ايران از اوضاع خراب بريتانيا استفاده كرد و شركت نفت انگليس و ايران را مجبور ساخت تا قراردادش را با دولت ايران تغيير بدهد. به موجب قرارداد جديد، دولت ايران به جاي پرداخت‌هايي كه بر اساس حق‌الامتياز صورت مي‌گرفت و ساليانه كمتر از 1 ميليون ليره مي‌شد، هم‌اينك ساليانه 4 ميليون ليره دريافت مي‌كند. يكي از مقامات سفارت بريتانيا به طور محرمانه به من گفت كه «بريتانيا هيچ‌وقت اين باج‌خواهي را فراموش نمي‌كند.» اكثر ناظران در اينجا خيلي بدبينانه به اوضاع نگاه مي‌كنند. شكي نيست كه نارضايتي گسترده‌اي بين مردم وجود دارد كه رو به رشد است. دليل اين نارضايتي مي‌تواند بالا رفتن هزينه‌هاي زندگي، ماليات‌هاي سنگين، حرص و طمع شاه براي تصاحب بخش عظيمي از ثروت مملكت، ساختمان‌هايي كه هر روز مثل قارچ سر درمي‌آورند و مشكلات ناشي از آنها، محدوديت‌هايي كه به دليل امتيازهاي انحصاري ايجاد شده است، و يا سياست‌هاي كوته‌بينانه تجاري و مالي دانست. براي اولين بار صداي ارتشي‌ها هم بلند شده است. ولي به رغم همه اينها، وسيله و همت لازم را براي تبديل اين نارضايتي به اقدامات اصلاحي و يا شورش در بين مردم نمي‌بينم، اينها نيز به اندازه خود آسيب ديده‌اند.
هر چند از پيش‌بيني كردن خوشم نمي‌آيد، ولي تعجب نخواهم كرد اگر روزهاي سلطنت پهلوي به شماره افتاده باشد. به نظر مي‌رسد كه به دليل جنگ، ايران حداقل موقتاً تحت سلطه يك قدرت خارجي قرار بگيرد. اگر اين قدرت خارجي آلمان باشد، مسلماً رژيم كنوني را به ميل و رضايت خود نخواهد يافت، و اگر مملكت به دست بريتانياي‌ها بيفتد، كه در شرايط فعلي چندان هم بعيد نيست، شواهد و قرائن از آن حكايت مي‌كند كه شاه مقبوليتي نزد آنها ندارد. يك ديپلمات بريتانيايي همين اواخر به من گفت كه از نظر او بايد از شر شاه خلاص شد، نه فقط به دليل سياست‌هاي بي‌مايه و باج‌خواهي‌اش از بريتانيا، بلكه به اين دليل كه او در ذهن ايراني‌ها با انگليس تداعي مي‌شود، و آنها شاه را مخلوق و مهره انگليسي‌ها مي‌دانند. ايراني‌‌ها معمولاً وقتي به تيره‌بختي‌شان لعنت مي‌فرستند، مسبب اصلي‌اش را شاه مي‌دانند، ولي انگليس را هم به همان اندازه مقصر مي‌شناسد. شاه در همه چيز و از همه جهت زياده‌روي كرده است.
در آخر مايلم اين نكته را اضافه كنم كه ايران به معضلي مبتلاست كه من اسمش را گذاشته‌ام «بيماري تظاهر». اين عشق به ظواهر منجر به سطحي‌نگري در سياست‌ها و مخدوش شدن ارزش‌ها شده و لطمه فراواني به مملكت زده است. اقدامات دولت، كه هميشه با بزك كردن ظاهر و فراموش كردن باطن همراه است، غالباً بر تأثيري كه بر بينندگان مي‌گذارد متكي است؛‌و رفاه مردم و عملي بودن كار تنها چيزي است كه به حساب نمي‌آيد. به نظر من اگر اين مملكت به عقل سليم، و بالاتر از همه، ارزش‌هاي انساني برنگردد، هيچ اميدي به نجات آن نيست.
منبع:
رضاشاه و بريتانيا، دكتر محمدقلي مجد
مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي
صص 468 تا 473

این مطلب تاکنون 3027 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir