ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 25   بهمن‌ماه 1386
 

 
 

 
 
   شماره 25   بهمن‌ماه 1386


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
ارزيابي عناصر «اراده ملي» و «بيطرفي» در جنگ اول جهاني

تاريخ ايران در جنگ جهاني اول، ناشناخته‌ترين دوره در تاريخ معاصر اين كشور مي‌باشد. در حاليكه اين دوره، از سويي از حلقه‌هاي زنجير مقاومت و مبارزات ضد استعماري مردم، و از سوي ديگر، نقطه عطفي در سرنوشت ايران و خاورميانه و بطور كلي نظام سياسي جهان به شمار مي‌رود. عدم توجه مورخين و صاحبنظران علوم سياسي به اين دوره، مسائل بسياري را بي‌جواب مي‌گذارد.
مؤلفين بيگانه عمق روحيات و احساسات ايرانيان را كمتر درك كرده‌اند. راجع به اين دوره نيز اغلب درصدد توجيه سياست دولت متبوع خود برآمده و حقايق را به نفع غرب و به ضرر ايران جلوه داده‌اند.
از سوي ديگر اهميت اين دوره بويژه بخاطر ارتباطي است كه بين وقايع اجتماعي حادث در آن ايام با دوران بعدي وجود دارد. يعني مبارزات ضد استعماري و قيام مردم در جنگ اول، واقعه تنباكو و جنبش مشروطه را به ملي شدن صنعت نفت، حوادث سال 1342، و بالاخره انقلاب اسلامي ايران پيوند مي‌دهد.
بالاخره در اين دوره است كه ايرانيان بر عليه منافع استعماري روس و انگليس بپا مي‌خيزند. به عبارت ديگر، اين قيام اولين مبارزه‌ي مردمي و همه جانبه و مستقيم بر عليه هر دو ابرقدرت زمان محسوب مي‌گردد. قيام مردم بر ضد استعمار، در خلال جنگ به صورت حكومت موقت تجلي كرد؛ و پس از جنگ هسته‌ اصلي مقاومتي شد كه باعث رد قرارداد 1919 گرديد كه نقطه‌ي عطفي در تاريخ ايران و منطقه به شمار مي‌رود. زيرا مبارزات ملت ايران در جنگ بين‌المللي اول و اثرات آن در ممالك منطقه بالاخره سبب شد كه استعمار تدبير ديگري انديشيده و از در ديگر وارد شود.
در مورد اين دوره اغلب گفته شده است كه «ايران در جنگ جهاني اول سعي نمود از طريق سياست بيطرفي، از آتش جنگ جان سالم بدر برد. ولي ضعف داخلي و در نتيجه عدم رعايت حقوق بيطرفي توسط متجاوين،‌ به شكست اين سياست انجاميد.» ولي يك تجزيه و تحليل كلي و تاريخي، ابعاد سياسي و اجتماعي ديگري را به ما مي‌نماياند. البته چنين تجزيه و تحليلي مستلزم پژوهش ديگري است كه در اين مقاله نمي‌گنجد. در اينجا كافي است به دو مطلب اصلي، يعني سياست خارجي ايران و سياست بيطرفي، اشاره كنيم و تفصيل مطلب را به فرصت ديگري واگذاريم به عبارت ديگر براي درك بعد اجتماعي ـ سياسي اين مبارزات در جنگ بين‌ الملل اول، از يك سوي بايد مفهوم بيطرفي را در آن دوران، و از سوي ديگر، عواملي را كه در سياست خارجي ايران نقش مؤثري داشته‌اند باز شناخت.

بيطرفي
به طور كلي مفهوم بيطرفي داراي سه جنبه است: بيطرفي در سياست خارجي، بيطرفي نظري و بيطرفي حقوقي. بيطرفي در سياست خارجي از كهن‌ترين سياست‌‌هاي حقوق بين‌المللي مي‌باشد. حتي مي‌توان گفت كه در تاريخ تمدن، بيطرفي به قدمت جنگ است. در قديمي‌ ترين و معتبرترين تاريخ مدون يعني «جنگ‌هاي يونانيان»، توسيديد1 چند نمونه از اين سياست را تشريح مي‌كند. بهر حال تاريخ جنگ‌ها از بيطرفي خالي نيست. نگاهي به اين تواريخ، انواع و اقسام سياست بيطرفي را به ما مي‌نماياند كه هنوز هم كم و بيش معتبر بوده و به عنوان سياست خارجي از سوي برخي دولت‌ها اتخاذ مي‌شوند. از جمله منحصر بفردترين انواع بيطرفي، جنبش «عدم تعهد» مي‌باشد كه پس از جنگ جهاني دوم به عنوان عكس‌العملي از سوي ممالك خارج از پيمان‌‌هاي نظامي ناتو و ورشو ظهور ‌كرد.
از لحاظ نظري به بيطرفي به اندازه‌ي كافي توجه نشده است. مي‌توان گفت كه بر اساس مكتب واقع‌گرايي سياسي، روابط بين‌الملل را ازدياد قدرت كه جوهر منابع ملي باشد تعيين مي‌كند. در نتيجه پيروان اين مكتب، بيشتر فكر خود را به پيمانهاي نظامي معطوف داشته‌اند كه به قيمت عدم توجه به بيطرفي تمام شده است. تأليفاتي كه پس از جنگ جهاني دوم در جوامع شرقي و غربي راجع به روابط بين‌المللي صورت گرفته، گوياي اين نكته است. البته از اين دو موضع شرق و غرب چيزي جز اين هم انتظار نمي‌رود. از سوي ديگر، در تفكر مكتب سياسي آرمان‌گرايي نيز بيطرفي جايي ندارد. در اغلب نظريه‌هاي اين نحله راجع به «نظام دنيا»، مانند: فدراسيون جهاني با يك سازمان بين‌المللي كارا، نظام يك قطبي، و حتي يك «تعادل قواي» كامل، بيطرفي به كار نمي‌آيد. اين بي‌توجهي نسبت به بعد نظري بيطرفي، در مورد جنبش عدم تعهد نيز صادق است. به طور كلي ناديده گرفتن بعد نظري، درك جنبه‌هاي عملي را مشكل‌‌تر مي‌كند؛ و اين مسأله در مورد بيطرفي بوضوح مشاهده مي‌شود.
اما از لحاظ حقوقي، يعني بيطرفي در حقوق بين‌المللي، اين مفهوم تاريخچه‌ي كاملتري دارد. البته چون حقوق بين‌المللي فعلي محصول تسلط و قدرت فرهنگ غرب مي‌باشد، تكامل بيطرفي حقوقي را بايد در تاريخ حقوق بين‌‌المللي غرب جستجو كرد. به طور كلي حقوق بين‌المللي معلول پيدايش كشور به معناي جديد آن، كه پديداري است غربي، مي‌باشد. استفاده از واژه‌ي بيطرفي در مجامع ديپلماتيك اروپا و قراردادهاي دو جانبه از قرن پانزدهم ميلادي معمول بوده است. پرنس‌نشين ليژ2 در سال 1478 ميلادي سياست خارجي خود را بيطرف اعلام كرد. اواخر همين قرن «كنفرانس دريايي»3 قوانين بيطرفي در درياها را تدوين نمود. ولي اغلب از صلح وست‌فالي4 در سال 1648 ميلادي براي پايان دادن به جنگ‌هاي سي ساله كه مصادف با انتشار كتاب «حق جنگ و صلح»5 توسط گروسيوس6 بود به عنوان نقطه شروع حقوق بين‌المللي و حقوق بيطرفي ياد مي‌شود. از عواملي كه به‌نحوي در تكامل حقوق بين‌المللي و بخصوص بيطرفي مؤثر بوده‌اند از: فئوداليسم، تسلط كليسا و «جنگ حق»، عصر اكتشافات و تجارت و كشتيراني و بيطرفي درياها، و پيدايش سوداگري7 و سرمايه‌داري مي‌توان نام برد.
طي قرون هفدهم و هجدهم ميلادي استفاده و سوء استفاده از بيطرفي در تكامل اين مفهوم بي‌تأثير نبوده است. بيطرفي متمايل ـ يعني بيطرفي اسمي و كمك رسمي به يك طرف ـ مظهر بيطرفي اين عصر به شمار مي‌آيد. در اواخر قرن هيجدهم، شدت عمل متخاصمين و تجاوز به حقوق بيطرف‌ها، به پيدايش «بيطرفي مسلح» انجاميد؛ بدين معني كه فقط ممالك و قوي مي‌توانستند از حقوق بيطرفي خود دفاع كنند. بالاخره در همين دوران، بيطرفي براي اولين بار بعنوان يك سياست خارجي دايم اتخاذ شد. اعلام بيطرفي ايالات متحده توسط جرج واشنگتن،‌ اصول مونرو، و سياست بيطرفي امريكا در جنگ‌هاي ناپلئون، بعد جديدي در بيطرفي بر جاي گذارد.
با وجودي كه جنگ‌هاي ناپلئون بيطرفي را بي‌اعتبار ساخت، تكامل اين مفهوم در طي اعصار و مقتضيات زمان در اروپاي بعد از ناپلئون، بالاخره به رسميت بيطرفي انجاميد. كنگره وين در سال 1815 ميلادي سويس را بعنوان يك كشور بيطرف دايم شناخت، و سپس همان موقعيت را به بلژيك و لوكزامبورگ اعطا كرد.
در اواخر قرن 19 ميلادي خطر يك جنگ اروپايي به خوبي احساس مي‌شد. اين خطر موجب كوشش اين ممالك در تدوين قوانين جنگ و بيطرفي شد. عهدنامه‌هاي لاهه در سالهاي 1899 و 1957 ميلادي اوج اين كوشش را مي‌نماياند. مي‌توان گفت از زمان «كنفرانس دريايي»، قوانين بيطرفي به ‌آرامي و بنابر مقتضيات زمان در شرف تكميل بود. در نتيجه به هنگام انعقاد اين عهدنامه‌ها، با وجودي كه بيطرفي بطور رسمي مورد بحث قرار گرفت، مقتضيات زمان و منافع كشورهاي شركت كننده بيشتر مد نظر بود تا تدوين يك منشور واقعي بين‌المللي، بعلاوه چون اين عهدنامه‌ها به امضاء همگان نرسيد، از لحاظ حقوقي هيچگاه ضمانت اجرايي پيدا نكرد. بطور كلي، بيطرفي قبل از جنگ جهاني اول هميشه به شكل تبصره‌اي از قوانين جنگ باقي مانده بود. جنگ جهاني اول همه‌ي قواعد بيطرفي را دوباره بر هم زد.
با وجودي كه جنگ اول براي اولين بار بي‌معني بودن جنگ مطلق و بيطرفي مطلق را نشان داد و دنيا را با ابعاد گوناگون اين نبرد غافلگير كرد، تجاوز پي در پي به حقوق بيطرفي، غير عملي بودن اين نوع سياست در يك جنگ عالمگير را ثابت كرد. واقع‌بيني سياسي حاكم بر ايران، كه ثمر‌‌ه‌ي صد سال ارتباط مستقيم با استعمار زورمدارانه‌ي روس و زيركانه انگليس بود، جاي هيچ‌گونه خوش‌بيني را نسبت به رعايت بيطرفي ايران از سوي دول اروپا باقي نمي‌گذاشت. مذاكرات ايران با نمايندگان روس و عثماني قبل از اعلان بيطرفي شاهد اين مدعا است. در چنين شرايطي، ايران در يك منطقه جغرافيايي مهم، با دو همسايه پرقدرت، و جنگي كه به سرحداتش رسيده بود، به آينده‌ي خود مي‌انديشيد.

سياست خارجي ايران
براي درك عمق عكس‌ العمل ايران در جنگ بين‌المللي اول،‌ بايد به سياست خارجي ايران در قرن نوزدهم ميلادي باز گرديم. درباره‌ي اين موضوع تحقيقات و تأليفات زيادي صورت گرفته كه در اين مختصر جاي بازگفتن ‌آنها نيست. شايد برشمردن عواملي كه در اتخاذ اين سياست خارجي مؤثر بوده كافي باشد. از عوامل مهم اين تصميم‌گيري، چند قاعده كلي است كه تا شروع جنگ عالمگير، محرز و مورد تصديق اكثريت بود.
اين قواعد عبارت بودند از:
1. حضور ممالك اروپايي در منطقه،‌بعنوان واقعيتي غير قابل انكار.
2. اين ممالك منافعي دارند كه ضرورتاً با منافع ايران سازگار نيست ـ استعمار.
3. ايران نسبت به ممالك اروپايي ضعيف‌تر است، و در شرايط عادي قدرت درگيري مستقيم را ندارد.
4. قاعده‌ي سوم در مورد همه‌ي ممالك منطقه صادق است.
5. مرزهاي شمالي مشترك با روسيه، موضع آسيب‌پذيري است كه اين همسايه را يك خطر دائمي جلوه مي‌دهد.
6. درياهاي جنوب،‌موضع ‌آسيب‌پذير ديگري هستند كه بزرگترين قدرت بحري اروپا ـ يعني انگلستان را ـ نيز يك خطر دائمي جلوه مي‌دهد.
7. منطقه ايران منطقه‌اي است دو قطبي.
8. ضعف ايران، رابطه‌ي متعادلي با دو ابرقدرت را ايجاب مي‌كند.
9. نفاق يا عدم توافق بين دو ابرقدرت، به نفع ايران، و آشتي يا توافق بين آنها، به ضرر ايران است.
10. در اروپا نوعي تعادل قوا برقرار است و انگلستان با نيروي دريايي خود نقش متعادل كننده را بعهده دارد. اين تعادل از نوع دراز مدت مي‌باشد.
11. هر نوع احتمال خطر براي بهم خوردن تعادل قوا در اروپا، با تجديد‌‌نظر در روابط استعماري با ممالك غيراروپايي، و از طريق معامله ممالك غير‌اروپايي با يكديگر دفع مي‌شود.
12. تا تعادل قوا در اروپا برقرار است، اوضاع ايران به همين منوال باقي خواهد ماند.
اما وقايعي كه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم در دنيا رخ مي‌داد، حاكي از تغييراتي اساسي بود. البته بنظر بعيد مي‌رسيد كه قواعد يك تا نه تغيير يابند. ولي ظهور امپراطوري آلمان در صحنه‌ي بين‌المللي، اين اميدواري را بوجود مي‌آورد كه قواعد 10 تا 12 يعني تعادل قوا در اروپا، در شرف تغيير است. اين مي‌توانست براي ايرانيان تنها روزنه‌ي اميد به شمار رود و در اثر آن، اوضاع داخلي بهبود يابد. ولي بر هم خوردن تعادل قوا، در صحنه‌ي بين‌المللي، در منطقه اثرات ديگري داشت. با بر هم خوردن تعادل بين‌المللي قوا، قاعده‌ي يازدهم چه مي‌شد؟ آيا اين تغيير در اروپا، منطقه را از دو قطبي بودن درآورده و سه قطبي مي‌‌كرد؟ در اين صورت با سه قطبي شدن منطقه، تكليف قاعده‌ي نهم چه مي‌شود؟ اما سير جريانات بين‌المللي در اين دوران، حاكي از آن بود كه خطر بر هم خوردن تعادل قوا عميق‌تر از آن است كه بشود با تجديد‌نظر در روابط استعماري و معامله ممالك غير‌اروپايي آن را دفع كرد. فعاليت انگلستان براي حفظ موقعيت خويش و تكاپو براي تشكيل پيمان‌هائي كه منجر به قرارداد «اتحاد مثلث»9 با روسيه و فرانسه شد، خطر تجديد نظر در روابط استعماري را كم مي‌كرد. از طرف ديگر فعاليت آلمانها و روابطه حسنه آنها با عثماني دال بر روند سه‌قطبي شدن منطقه بود. در اين ميان، آشتي و توافق روس و انگليس مي‌توانست براي ايران سرنوشت‌ساز باشد. بالاخره كابوس تجزيه‌‌ي ايران با قرارداد 1907 بين روس و انگليس، كه طبق آن ايران به دو منطقه نفوذ شمالي و جنوبي و يك منطقه بيطرف در وسط تقسيم شد، به حقيقت پيوست. هماهنگي دو ابرقدرت در مسايل سياسي ـ اقتصادي در سالهاي قبل از جنگ به اين فكر نيروي بيشتري بخشيد. از اين نقطه، ديگر سير جريانات اجتناب‌ناپذير مي‌نمود. به عبارت ديگر موضع ايران در يك جنگ احتمالي روشن شده بود.در صورت جنگ و هم‌پيماني روس و انگليس، كه هر دومحتمل مي‌نمودند، تكليف ايران روشن بود. بنظر مي‌رسيد كه در صورت پيروزي روس و انگليس حداقل قرارداد 1907 و تقسيم ايران ـ‌كه تا آن روز عملاً اجرا شد ه بود ـ رسميت يابد؛ چنانكه تجديد قرارداد روس و انگليس در سال 1915 اين فرضيه را ثابت كرد. چنين سرنوشتي به عكس‌ العمل ايران در جنگ و اينكه چه سياستي اتخاذ كند بستگي نداشت. تنها راه نجات،‌ شكست روس و انگليس در چنين جنگي بود و ايران مي‌توانست سهم خود را، اگر چه كوچك، ادا كند.
از سوي ديگر عوامل داخلي اين روند را تشديد مي‌‌كردند. تغييرات اجتماعي ـ سياسي كه در داخل مملكت در طي همين دوران رخ داده بود، اگر پراهميت‌تر نبودند، كم ‌اهميت‌تر از جريانات بين‌المللي محسوب نمي‌شدند. ايران ديگر ايران ناصرالدين‌شاهي نبود. شكست روسيه از ژاپن، يا اولين شكست يك دولت اروپايي از يك مملكت آسيايي افسانه‌ي برتري اروپا را تا حد زيادي نابود كرده بود. ولي مهمتر از آن، اتفاقات و تغييرات اجتماعي ـ سياسي داخلي بود. واقعه تنباكو و انقلاب مشروطه ثابت كرده بودند كه مردم مي‌توانند خواسته‌هاي خود را، علي‌رغم اراده دولت، مطرح و اجرا نمايند. مسأله آراء عمومي‌،با پيشرفت ارتباطات عمومي، يك پارچه‌تر، هماهنگ‌تر و در نتيجه از اهميت بيشتري برخوردار شده بود. از طرف ديگر، همين حوادث سبب شده بودند كه نقش اسلام و روحانيت در جامعه ايراني شكل گرفته و قوام يابد؛ و اسلام و روحانيت با استعمار به هيچ عنوان سر سازش نداشتند. به عبارت ديگر، اين بار استعمار با دربار طرف نبود؛ با مذهب و مردمي سر و كار داشت كه كارد به استخوانشان رسيده بود. اين نكته‌اي است كه اكثر مؤلفين غربي از درك ‌آن عاجزاند. بعد احساسات مذهبي ـ ضد استعماري مردم ايران اغلب از ديد مستشرقين مخفي مانده است. چنين روحيه‌اي همراه با محاسبات سود و زيان سياست خارجي در يك جنگ احتمالي، همانطور كه اشاره شد، جاي هيچ‌گونه شبهه‌اي را باقي نمي‌گاشت كه ايران هيچ موقعيتي را براي بر هم زد ن اوضاع سابق از دست نمي‌دهد و بر عليه روس و انگليس وارد جنگ خواهد شد. چنانكه سپهر مي‌نويسد: «.... مژده‌ي اعلان جنگ جهانگير روح جديدي در كالبد ميهن پرستان ايران دميد. جنگي كه در دنيا موجب هزاران آفات و بليات و سيه‌بختي شد، كشور ما را از استعمار رهايي بخشيد. اگر آن كارزار در روزگار رخ نمي‌داد وطن ما در نتيجه‌ي اجراي منطقه نفوذ 1907 به دو نيمه منقسم، شايد امروز نام آن از نقشه عالم محو شده بود.» 10
اول اوت 1914 ميلادي خبر شروع جنگ در دنيا منتشر شد. از چند ماه قبل از شروع جنگ، اعمال نفوذ ابرقدرتها در ايران به حد افراط رسيده بود. روسها كه از سال 1909، يعني دو سال قبل از اولتيماتوم، در شمال ايران حضور نظامي داشتند، و حتي از مردم ماليات مي‌گرفتند، به محض اعلان جنگ عمليات نظامي فعال و چند جانبه‌اي را آغاز كردند. تركها نيز با وجودي كه درتاريخ 31 سپتامبر سال 1914 ميلادي رسماً وارد جنگ شدند، از ابتداي جنگ نيروهاي خود را در مرز مستقر نموده و از ‌آغاز ماه اكتبر مناطق مرزي را در نزديك درياچه اروميه اشغال كرده بودند. زد و خوردهاي پي‌در‌پي قواي عثماني و روس در خاك ايران و حملات متقابل آنها به يكديگر و تصرف و تجاوزات به شهرهاي آذربايجان، ايران را بر آن داشت كه در تاريخ 12 ذي‌حجه 1332 ه‍. ق اعلاميه‌‌اي رسمي مبني بر بيطرفي ايران جنگ صادر كند. در حقيقت منظور از سياست بيطرفي كابينه‌ي مستوفي اتخاذ كرد و تا آخر جنگ سياست رسمي دولت ايران باقي ماند، دو چيز بود: اول بدست آوردن فرصت كافي براي عقد يك قرارداد نظامي با آلمانها؛ دوم، نظر به سابقه‌ي روابط سياسي با عثماني و مسأله «پان اسلاميسم» تحت رياست باب عالي، نجواهاي «پان تورانيسم» و اختلافات شيعه و سني در عتبات عاليات و مشكلات تعيين مرزها، ايران دل خوشي از حضور قشون عثماني در خاك خود نداشت. از طرف ديگر، و بخصوص مخاصمات بين روس و عثمان، دو دستگي بين ايلات كرد و ساكنين ارمني آذربايجان بوجود آورده كه مطلوب ايران نبود. موفقيت‌ها و پيروزي‌هاي كم دوام طرفين بالاخره به شكست ارتش سوم تركيه در ساري كاميش انجاميد. 11 پيروزي ارتش قفقاز،‌روسيه را در شمال ايران بدون رقيب، گذاشت، از اين هنگام، فصل جديدي در تاريخ ايران، در جنگ جهاني اول شروع شد.
بطور خلاصه، از دوازده ذي‌حجه 1332 كه بيطرفي ايران اعلام شد تا هفتم محرم 1334 يعني آغاز مهاجرت خاك ايران صحنه‌ي مبارزه‌ي سياسي و نظامي بين‌ انگليس و روسيه از يك طرف، آلمانها و تركها و ايرانيان مخالف روس و انگليس از طرف ديگر بود. با وجودي كه روسها در آذربايجان، تركها را به عقب رانده و در شمال ايران مستقر شده بودند، همانطور كه اشاره رفت افكار عمومي در ديگر نقاط مملكت بطرف متحدين تمايل داشت. در نتيجه، در همين گير و دار كابينه مستوفي‌الممالك درصدد عقد قراردادي با آلمانها برآمد. تشنج در تهران و ايالات ديگر بر ضد روس و انگليس، و احتمال قرارداد ايران با آلمان مبني بر اعلان جنگ ايران به متفقين،12 دول روس و انگليس را واداشت تا تدبيري بيانديشند. بالاخره، قواي نظامي روس كه در قزوين مستقر شده بود، به سوي تهران به حركت درآمد. خطر اشغال تهران سبب شد تا ايرانيان بفكر تغيير پايتخت افتند. ولي در آخرين دقايق كه احمدشاه آماده سفر شده بود، سفراي روس و انگليس شاه را منصرف كردند. با وجود عملي نشدن طرح تغيير پايتخت، اين واقعه نقطه ‌آغاز نهضت مهاجرت شد. البته نقش آلمانها و حزب دموكرات در طرح تغيير پايتخت و تشديد احساسات در مردم را نمي‌توان ناديده گرفت. بهر حال، قيامي كه از اول جنگ احتمال وقوع آن با هر پيشامدي بيشتر ‌مي‌شد بالاخره به حقيقت پيوست.
قسمت عمده‌ي وكلا و ليدرها و رؤسا احزاب و همچنين سياسيون و سركردگان مجاهدين به قم رفته و «كميته دفاع ملي» را تشكيل دادند. در نتيجه قشون روس از فتح تهران منصرف شد و به تعقيب ايشان پرداخت. مهاجرين در قم به تدارك مقابله با قشون روس پرداختند، و پس از شكست از روسها بالاخره به كرمانشاه عزيمت كردند، و در آنجا «حكومت موقت» راتشكيل دادند. پس از تشكيل حكومت موقت، طبقات ديگري از مردم مانند روحانيون، خوانين، تجار و كسبه از ديگر نقاط ايران به اين اردو پيوسته و به كمك ايلات به تدارك قوا براي مقابله با قشون روس و انگليس پرداختند. از اين پس ايران با دو حكومت، يعني حكومت بيطرف مركزي؛ و حكومت موقت، هم پيمان با متحدين، سرنوشت خود را در جنگ دنبال مي‌كند. يعني پس از مهاجرت و تشكيل حكومت موقت و شروع مبارزات نظامي بر عليه روسها در كرمانشاه، دولت مركزي ـ البته منهاي طرفداران روس و انگليس ـ سياست بيطرفي را ادامه مي‌دهند. يعني چون مردم مبارزات را در دست مي‌گيرند، دولت مركزي نيز سعي مي‌كند با حفظ سياست بيطرفي راه‌هاي متعدد‌تري براي خود نگاه دارد. اين دوره از جالبترين دوران سياست خارجي ايران است كه خود احتياج به كتاب جداگانه‌اي دارد.
بهر حال پس از ورود ايالات متحده به صحنه‌ي جنگ اروپا، اميدي به پيروزي نمي‌رفت. بالاخره در نوامبر سال 1918 ميلادي آلمان حاضر شد بعنوان مغلوب پاي ميز مذاكرات صلح بنشيند. شكست متحدين منجر به مهاجرت اعضاء حكومت موقت به عثماني گرديد. براي ايرانيان اميد رهايي از يوغ استعمار انگليس موقتاً به يأس مبدل شد.
در صحنه‌ي بين‌المللي، جنگ عالمگير اثرات مهمي از خود باقي گذاشت. جنگ شايد بيش از هرچيز ديگر نقطه‌ي عطفي درتاريخ امپراطوري‌هاي اروپا بود، زيرا امپراطوري‌هاي آلمان، اطريش، روسيه تزاري، و عثماني، همه از بين رفتند با وجودي كه انگلستان براي مدت بيست سال ديگر مالك بلامنازع دنيا باقي ماند، زمينه‌اي افول امپراطوريش از همين زمان مهيا شد. در حالي كه امريكاي جوان مي‌رفت تا پاي در جاي انگلستان گذارد و مستعمرات آنرا به ارث ببرد.
در چنين شرايطي كنفرانس صلح پاريس تشكيل شد. اين كنفرانس هم نتيجه‌ي چهار سال جنگ اروپا و هم صد سال استعمار را تعيين مي‌كرد. شكست متحدين و پيروزي متفقين اميد ايرانيان را به يأس مبدل كرد. ولي انتخاب ويلسون به سمت رئيس‌جمهور امريكا و اعلاميه چهارده ماده‌اي او اميد جديدي براي ايرانيان و ديگر ممالك آسيايي بوجود ‌آورد. ظهور امريكا در صحنه‌ي بين‌ المللي و رياست جمهوري ويلسون اين اميد را در انديشه ايرانيان بوجود آورد كه اولاً ايران مي‌تواند از طريق كمك امريكا در كنفرانس صلح پاريس شركت كند. و ثانياً بطور كلي با انهدام يكي از دو قطب يعني روسيه تزاري، امريكا شايد بتواند ايران را از چنگال انگلستان كه در منطقه بدون رقيب مانده بود. خارج كند. با وجود اينكه خواهش ايران در مورد مساعدت آمريكا براي شركت در كنفرانس صلح بدون جواب رسمي ماند، ايران هيئت پنج‌نفره‌اي به پاريس گسيل داشت.
كنفرانس صلح در 18 ژانويه 1919 افتتاح شد. ايرانيان درخواستهاي خود را كه در چهارچوب اصول اعلاميه ويلسون قرار مي‌گرفت به شرح زير اعلام كردند.
سياسي: لغو قرارداد 1907 ميلادي و لغو كاپيتولاسيون.
آزادي اقتصادي: جبران خسارت وارده در اثر تجاوز قشون بيگانه در خلال جنگ، لغو امتيازات و آزادي در تعيين خط مشي اقتصادي مملكت.
ارضي: تجديد‌نظر در سر حدات و تعيين حدود مرزها.
ولي به ايرانيان اجازه شركت در كنفرانس داده نشد. درخواست دولت ايران به بهانه‌ي اينكه در جنگ بيطرف بوده و مستحق شركت نيست رد شد. البته اين بهانه‌ي خنده‌‌آوري بود. زيرا به صهيونيست‌ها و نمايندگان غيردولتي ديگر اجازه شركت و طرح مسائل‌شان داده شد. 13 در حقيقت اين انگلستان بود كه اجازه نداد ايران در كنفرانس صلح شركت كند.حتي يكي از اعضاء وزارت خارجه انگليس به مشاور الممالك وزير خارجه ايران و رئيس هيئت گفته بود كه «ايران بايد راه نجات را درتالار سفيد14 يا وزارت جنگ انگليس جستجو كند نه در ورساي كه مقر كنفرانس صلح است. 15»
حتي به مشاورالممالك بجرم داشتن احساسات ضد انگليسي اجازه‌ي مسافرت به انگلستان هم داده نشد. 16 بهرحال در گردهم‌آئي‌هايي كه صورت مي‌گرفت، بالفور پيشنهاد شركت ايران را مكرراً رد كرد. بالفور حتي به درخواست رسيدگي از طرف ويلسون در اين باب نيز وقعي نگذاشت. البته خود انگليس بعدها اين مسأله را اعتراف كرد ولي اينطور استدلال نمود كه نمي‌خواست بدعتي گذاشته شود كه بر مبناي آن، ممالك بيطرف ديگر مانند: هلند، سويس و سوئد نيز طرح دعوي كنند.
هر چه بود ايران در كنفرانس شركت نكرد، غافل از اينكه استعمار خواب ديگري ديده است. وقتي يك سال بعد سر و صداي مفاد قرارداد 1919 ميلادي بلند شد، همان روحيه‌اي كه مردم را به مهاجرت واداشت دوباره پديد آمد و همان حماسه آفرينان بالاخره در مقابل اجراي قرارداد ايستادند. اما استعمار باز هم از در ديگري وارد شد و اين تسلسل ادامه يافت. قيام مردم در ملي شدن نفت، حوادث سال 1342 و بالاخره انقلاب اسلامي ايران نبردهايي است كه مردم ايران در آن پيروز شدند؛ ولي جنگ ادامه خواهد داشت.

پي‌نوشتها:
1. Thucydides
2. Liege
3. Consolato Del Mare
4. Westphalia
5. De Jure Belli Ac Pacis
6. H. Grotius
7. Mercantilism
8. Entente Cordiale
9. سپهر، مورخ الدوله،«ايران در جنگ بزرگ» چاپخانه بانك ملي 1336 هجري شمسي، صفحه 9.
10. ميروشنيكف، ل. ي. ايران در جنگ اول ترجمه‌ي ع دخانياتي، كتابهاي سيمرغ 1334، صفحه 40.
11. اين اتفاقات در ضمن مصادف بود با مذاكرات و تجدد نظر روس و انگليس در مورد قرارداد 1907 م. پس از عقب‌راندن تركها توسط روسها و فشار انگليس در گالي پولي، روسها مسأله تجديد‌نظر در وضعيت تنگه‌ي بسفر را پس از جنگ مطرح كردند. انگلستان با اينكه سرنوشت اين تنگه را به روسيه واگذار كنند. موافقت كرد و در عوض تقاضاي تجديد‌نظر و حذف منطقه بيطرف ايران را به نفع خود نمود. طرح انگلستان با اندك تغييراتي به نفع روسيه به تصويب رسيد.
12. Lenczowski, G The Middle East in World Affais. Cornell University Press, N.Y.1956. pp.161.
13. Whitehall.
14. Fatemi, N.S. Diplomatic History of Persia 1917 – 1923 Russell F Moore Co. INC N.Y 1952 pp16.
15. Temperley. H.W.V. (ED) A History of the Peace Conference of Paris Vol. VI. Henry Forwde and Hodder London 1924 pp 211.

منبع:«كتاب سبز» نشر تاريخ ايران، شماره 26

این مطلب تاکنون 3392 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir