ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 24   دي‌ماه 1386
 

 
 

 
 
   شماره 24   دي‌ماه 1386


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
پايان نامه تزار ...

«موريس پاله ئولوك» نويسنده نامي فرانسوي كه مدتي سفارت كشورش در دربار تزار نيكلاي دوم آخرين امپراطور روسيه تزاري را بر عهده داشت مي‌گويد مسئوليت بخش بزرگي از حوادث خونين سالهاي اوليه قرن بيستم ميلادي در ايران بر عهده تزار نيكلاي دوم است. به گفته وي انعقاد قرارداد تجزيه ايران در 1907، حادثه به توپ‌بستن مجلس شوراي ملي و كشتار آزاديخواهان و روحانيون1 در تهران در 1908، حمله مسلحانه به بارگاه امام هشتم شيعيان در 1913 و تمامي ياغيگريهاي محمد‌علي شاه قاجار در برابر مردم كه همزمان با شكل‌گيري نهضت مشروطه در ايران به وقوع پيوست، عموماً با دستور و خط‌دهي تزار نيكلاي دوم آخرين امپراطوري روسيه صورت گرفت. اما تزار خود مرگ فجيع و هولناكي داشت. موريس پاله ئولوك كه در هنگام قتل تزار و خانواده‌اش، سفيركبير فرانسه در مسكو بود، گزارش تكان دهنده اين قتل دسته‌جمعي را در كتاب خاطرات خود آورده است. در اين گزارش كه در فصلي به نام «پرده‌اي از فجايع انقلاب اكتبر» منعكس گرديده، چنين مي‌خوانيم:
مرگ «راسپوتين» كشيش مكاري كه روح و جسم ملكه‌ي روسيه را تسخير كرده بود، ديباچه‌ي سقوط حكومت سلطنتي روسيه بود. پس از مرگ وي، در ظرف چند روز، بلكه چند ساعت، كاخ حكومت تزاري فرو ريخت.
در روز دوازدهم ماه مارس 1917 آتش انقلاب زبانه كشيد. در روز پانزدهم مارس امپراطور از سلطنت استعفا كرد. روز 21 همان ماه تمام افراد خانواده‌ي امپراطوري، كه بعد از آن به «خانواده‌ي رومانف» معروف شد، بنا بر اراده‌ي ملت در كاخ محبوس شدند.
در آغاز انقلاب، هنگامي كه پادگان نظامي «پطروگراد» ياغي شده و آتش خشم ملت شعله‌ور گشته و سراسر پايتخت روسيه را خون و آتش فراگرفته بود، نيكلاي دوم با عنوان فرمانده كل قواي روسيه در مركز كل فرماندهي به سر مي‌برد.
ولي در همان حال وزيران او هر يك بگوشه‌اي مي‌گريختند، و مجلس ملي «دوما» در برابر ياغيگري و انقلاب بر خود مي‌لرزيد.
ملكه «آلكساندرا فئودورونا» با فرزندان خود در كاخ تنها بسر مي‌برد. او در آغاز كار به اهميت انقلاب پي نبرده بود و شايد اصلاً ظهور آن را امكان ناپذير مي‌پنداشت. ولي بعد به چشم خود ديد كه تمام قراولان مخصوص امپراطور و قزاقان رشيد اسكورت شاهي و همچنين پاسبانان دربار به شورشيان پيوستند.. حتي بدتر از آن را ديد... ديد كه نزديك‌ترين خدمتگزارانش، و مخصوصاً آنها كه مقام و عنوان و لقب و سردوشي و نشانها و امتيازات خود را در سايه‌ي توجه و محبت وي بدست آورده بودند نيز او را ترك گفته و تنهايش گذاشتند.
از بدبختي، يگانه پسر و دختر وي نيز به مرض سرخك شديدي گرفتار شده بودند و ملكه‌ي تيره روز در آن كاخ در هم ريخته روز و شام به پرستاري ايشان مشغول بود.
ولي چنانكه خود نوشته است چيزي كه فوق‌العاده او را پريشان مي‌داشت بي‌خبري از احوال امپراطور بود. مي‌دانست كه سرداران وي نيز او را ترك گفته و گريخته‌اند از آن مي‌ترسيد كه مبادا سران انقلاب او را به حبس افكنده و مجبور ساخته باشند كه از اختيارات و حقوق سلطنتي چشم پوشد، و به ملت خود آزادي بيشتر عطا كند. بقول خودش اين فكر «او را مي‌كشت»، زيرا اگر امپراطور از «حقوقي كه با تشريفات مخصوص ديني، از جانب خداوند بدو اعطا شده بود» مي‌گذشت، در برابر پروردگار گناهي بخشايش ناپذير مرتكب مي‌شد!
عاقبت پس از هشت روز انتظار، كه ملكه‌ي روسيه خود آن را «كابوس» خوانده است،‌ شوهرش را مانند محبوسي به كاخ آوردند. تزار مثل كسي كه از بيماري سختي برخاسته باشد، بسيار لاغر و پژمرده بود. به محض ورود ملكه را مطمئن ساخت كه برخلاف سوگندي كه در روز تاجگذاري خويش در كليساي «كرملين» خورده است، اقدامي نكرده و استعفا از سلطنت را بر تفويض اختيارات و حقوق امپراطوري به ملت ترجيح داده است!
در همان حال كه تزار و ملكه تمام اقتدارات و امتيازات سلطنت را از دست داده به صورت افرادي بسيار عادي درآمده بودند، اتفاق شوم ديگري نيز مايه‌ي كمال نفرت و عذاب روحي ايشان گرديد.
چند نفر سرباز و يك افسر در حدود ساعت نه شب 22 ماه مارس،‌ تابوت دوست مقدس و عزيزشان «راسپوتين» را،‌كه پس از قتل او محرمانه در كليساي كوچكي در كاخ تزار سپرده شده بود، از گور بيرون كشيدند و به جنگل در چند فرسنگي «پطروگراد» بردند. آنجا جسد آن كشيش را از تابوت بدر آوردند و بالاي توده‌ي عظيم هزيمي كه به نفت آغشته بود قرار دادند و آتش زدند! لاشه راسپوتين شش ساعت تمام مي‌سوخت و در تمام اين مدت با آن كه باد بسيار سردي مي‌وزيد و آن دود متعفن را مانند گردباد سياهي به اطراف مي‌پراكند، صدها تن از روستائيان بي‌حركت و خاموش گرد آن آتش شوم حلقه زده با قيافه‌هاي بهت‌‌آميز سرنوشت عزيزترين دوستان و مشاوران تزار را تماشا مي‌كرند. همين كه كار آتش به پايان رسيد سربازان خاكستر راسپوتين راجمع كردند و در زير برف پنهان ساختند.
پنج ماه بعد، در ماه اوت 1917 حكومت موقتي روسيه كه مورد حملات و دشنامهاي تهديد‌آميز شورش‌طلبان بلشويك بود، وجود خانواده‌ي سلطنتي را در نزديكي شهر «پطروگراد» مقتضي ندانست و براي اينكه ايشان را از خطر مرگ برهاند، دستور داد كه تزار و ملكه و فرزندان و همراهان ايشان را به شهر «توبولسك» اولين مرحله‌ي راه دراز سيبري، كه شهري آرام و دور افتاده بود، و مردم آن نيز از دوران حكومت تزار خاطرات خوشي داشتند،‌ منتقل سازند.
ولي براي زندانيان عزيمت ازكاخ سلطنتي به منزله‌ي تشديد مجازات و مشقات بود. اقامتگاه تازه با آنكه وسائل زندگاني كافي داشت، به نرده‌اي آهنين محدود بود و مانند زنداني از طرف قراولان حراست مي‌شد.
حكومت موقتي روسيه تزار و ملكه را در انتخاب نديمان و همراهان خود آزاد گذارده بود. برخي از درباريان، مانند سرهنگ ن. آجودان مخصوص تزار كه هميشه مورد كمال توجه و مهرباني او بود، از همراهي خاندان سلطنتي سرباز زدند، ولي در عوض برخي ديگر، مثل سرهنگ تاتيس چف آجودان ديگر امپراطور، پرنس دولگروكي مارشال دربار، كنتس هندريكف و مادمازل شنايدر نديمه‌‌هاي ملكه، بوتكين پزشك مخصوص و پي‌ير ژيليار سويسي مربي وليعهد، با كمال اشتياق و گذشت، خود را در بدبختي شاه و ملكه شريك ساختند و همراه ايشان به تبعيد‌گاه سيبري رفتند.
در شهر توبولسك به خانواده سلطنتي بسيار بد مي‌گذشت. زيرا گذشته از تنهائي و زندگاني محدود بي‌روح و يكنواخت، مراقبت آشكار و نهاني جاسوسان دولت و حضور دائم قراولان هم مايه‌ي شكنجه و عذاب روحي ايشان بود. بي‌خبري از تحولات سياسي روسيه نيز تزار و ملكه را فوق‌العاده نگران مي‌داشت، و چون در ماه نوامبر خبر رسيد كه حكومت موقتي سرنگون گشته و زمام امور روسيه منحصراً به دست لنين پيشواي انقلابيون افتاده است، اين نگراني فزونتر گرديد.
در اواخر دسامبر معلوم شد كه حكومت ديكتاتوري بولشويك بر مخالفان خود مستولي شده ودر سراسر روسيه حكومت وحشت و ترور برقرار ساخته و با حربه‌ي تهديد و شكنجه و مردمكشي به قتل عام مخالفين و انهدام كليساها و آثار مقدس و ملي و مؤسسات حكومت تزاري مشغول است.
اين اخبار وحشت‌انگيز، نيكلاي دوم را سخت متأثر و ملول ساخت... زيرا دريافت كه باكناره‌گيري از سلطنت خبطي عظيم كرده است!... هنگامي كه از پادشاهي استعفا كرد معتقد بود كه اين فداكاري كينه و عداوتي را كه مردم روسيه نسبت به حكومت تزاري داشتند از ميان برمي‌دارد و چون ميان دولت و ملت اختلافي نماند، همگي يكدل و يك زبان بر ضد دشمن ملي قيام خواهند كرد و سربازان آلمان را از خاك روسيه بيرون خواهند راند...
چند روز بعد خبر رسيد كه ديكتاتورهاي جديد كرملين با دولت آلمان از در صلح درآمده و در شهر بريست ليتوفسك پيمان مصالحه را امضا كرده و قسمتي ازخاك ميهن را به دشمن سپرده‌اند!... ضمناً در جرايد خوانده مي‌شد كه يكي از شرايط مصالحه از طرف آلمانيها اين است كه دولت انقلابي روسيه بايد خانواده سلطنتي را «صحيح و سالم» به دولت آلمان تسليم كند.
تزار از شنيدن اين خبر برآشفت و به تغير گفت: ـ توهين از اين مصالحه بدتر نمي‌‌شود! مگر اين كه مخصوصاً اين ماده را در مصالحه گنجانده باشند تا مرا در نظر ملت عزيزم كوچك و پست جلوه دهند...!
ملكه نيز فرياد كرد كه: ـ اگر ما بايد حفظ جان خود را مرهون آلمانيها باشيم، من ترجيح مي‌دهم كه بدست بلشويكها بميرم!
گذشته از تأثرات شخصي و مصيبتهاي ملي، زندانيان از لحاظ احتياجات مادي هم در عذاب بودند.
هر روز از مقدار پول و مايحتاج زندگي و غذاي ايشان كاسته مي‌شد، تا كار به جائي رسيد كه جمعي از خدمتگزاران و ملازمين خود را مرخص كردند و در خوراك نيز به غذاي سربازي قناعت نمودند. در همان حال مراقبت و حراست ايشان نيز به گروهي از سربازان سرخ سپرده شد كه اصلاً با رعايت احترام و ادب بيگانه بودند و در مقابل دختران جوان تزار،‌ عمداً در وقاحت و حركات ناشايست و بي‌ادبي افراط مي‌كردند.
در روز 22 آوريل 1918 از طرف كميته‌ي اجرائيه مركزي نماينده‌اي به نام بازيل ياكوبلف از مسكو وارد توبولسك گرديد.
اين مرد اختيارات فوق‌العاده داشت و مجاز بود هر كس را كه سر از فرمانش بپيچد بي‌محاكمه تيرباران كند. ياكوبف نزد«نيكلاي رومانف»، تزار سابق روسيه، رفت و به او ابلاغ كرد كه «مأمور است وي را با تمام افراد خانواده و همراهانش به محلي كه افشاي نام آن هنوز مقتضي نيست منتقل سازد و اين مسافرت چهار تا پنج روز طول خواهد كشيد!» ياكوبلف با آنكه به سئوالات تشويش‌آميز تزار، كه مقصد و مقصود آن مسافرت مرموز را مي‌پرسيد، جواب روشني نداد، از خلال گفته‌هايش چنين استنباط شد كه ديكتاتورهاي بولشويك مي‌خواهند نيكلاي دوم را به مسكو ببرند و به موجب قولي كه به دولت آلمان داده‌اند به امضا و تصديق مصالحه‌ي بريست ليتوفسك وادارش كنند. نيكلاي از تصور اين امر چنان متغير شد كه بي‌‌اختيار فرياد زد: ـ من مصالحه‌ي بريست ليتوفسك را تصديق كنم؟... پيش از چنين جنايتي دست خود را خواهم بريد!
سه ساعت بعداز نيمه شب 26 آوريل نيكلاي با ملكه و دختر كوچكش «ماري نيكولايونا» طريق سفر پيش گرفتند و ساير فرزندان و همراهان بعد از آن به ايشان پيوستند.
در 23 ماه مه باز تمام افراد خانواده‌ي امپراطوري در شهر بزرگ صنعتي يكاترين بورگ كه در مركز ناحيه اورال قرار دارد جمع شدند و در خانه بسيار كوچكي كه از هر طرف بوسيله‌ي سربازان سرخ مراقبت مي‌شد، منزل كردند.
از آن پس با تزار و نزديكان او در نهايت بي‌رحمي و سختي رفتار شد. نخست پنج‌تن از همراهان و بسياري از خدمتگزاران ايشان را به زندان افكندند. سپس دو تن يهودي به نام يعقوب يوروسكي و شاياگولوسن چكين كه از بولشويك‌هاي بسيار متعصب بودند، از طرف كميته‌ي اجرائي مركزي مسكو با دستورات سري و اختيارات نامحدود مأمور مراقبت ايشان شدند. يوروسكي براي اينكه بيشتر مراقب زندانيان باشد، در يكي از اطاقهاي طبقه‌ي اول عمارت مسكن گزيد تا از آنجا خانه كوچكي را كه منزل نيكلاي و ملكه و فرزندان ايشان بود، كاملاً تحت نظر داشته باشد.
بعلاوه در راهروها و جلوي تمام درها نيز قراولاني گماشت و اين سختگيري‌ها زندگاني محبوسين را از آنچه در توبولسك بر آنان گذشته بود نيز به مراتب تلختر كرد.
در حدود 12ماه ژوئيه در دستگاه يوروسكي و گولوس چكين تشويش و اضطرابي پديدار شد و معلوم گرديد كه از چند هفته پيش، يك دسته از مخالفان انقلاب بنام «قواي سفيد» به سرداري درياسالار كولچاك با كمك دو فوج از اسران قديمي چك از مشرق سيبري پيش مي‌آيند و در همه جا بر قواي سرخ غالب گشته قريباً به نزديكي يكاترين بورگ خواهند رسيد.
گولوس چكين در برابر اين خطر با شتاب راه مسكو پيش گرفت، تا درباره‌ي خانواده رومانوف از لنين دستورات لازم بگيرد.
روز شانزدهم ماه ژوئيه هم بر زندانيان مثل روزهاي ديگر گذشت. پس از آنكه در ساعت هشت شام ساده‌اي خوردند، براي منصرف كردن و مشغول داشتن خويش به بازي ورق پرداختند. اماافكار پريشان و اضطرابات دروني آنان را واداشت در ساعت ده و نيم به رعايت حال امپراطور، كه بيمار و عليل بود، به جامه خواب رفتند.
سه ساعت بعد ناگهان صداي چكمه‌هاي سنگين قراولان از اطاق مجاور، ايشان را بيدار كرد. يوروسكي با يكدسته سرباز وارد اطاق شد و با صداي وحشت‌انگيزي گفت: ـ برخيزيد و زود لباس بپوشيد... شما را بايد به جاي ديگري ببريم. زيرا قواي سفيد به نزديكي يكاترين بورگ رسيده‌اند.
همين كه همگي لباس پوشيدند آنان را به طبقه‌ي زيرين عمارت بردند و در اطاق خالي تاريك و كوچكي گردآوردند. همه محبوسين يعني امپراطور، ملكه و يك شاهزده پسر و چهار شاهزاده خانم و دكتر پوتكين و سه نوكر، كه جمعاً يازده نفر بودند، در اين اطاق جمع شدند و يكي از قراولان سرخ بايشان گفت: ـ همين‌جا صبر كنيد!... چند دقيقه‌ي ديگر اتومبيل‌هائي براي بردن شما خواهد رسيد.
محبوسين ظاهراً احساس خطري نمي‌كردند. ولي چون انتظار طولاني شد و امپراطور و ملكه بواسطه‌ي ضعف و كسالت اظهار خستگي كردند، تزار خواهش كرد كه براي آن دو صندلي بياورند.
دقيقه‌اي نگذشت كه در با كمال شدت باز شد. يوروسكي كميسر بولشويك با دوازده سرباز سرخ كه هر يك تپانچه‌اي در دست داشت، وارد شدند. يوروسكي بي‌آنكه سخني گويد تپانچه‌ي خودرا به طرف نيكلاي خالي كرد و او بر زمين افتاد. سربازان نيز ساير محبوسين را كه از ترس بر جا خشك شده بودند، ميان خود تقسيم كرده آنان را با كمال بي‌رحمي و در يك چشم بر هم زدن از پاي درآوردند... اين فاجعه در كمتر از دو دقيقه انجام گرفت!
ولي هنوز كار جنايتگران به پايان نرسيده بود. پس از كشتن آنان بايستي اجساد ايشان را نيز نابود كنند و اين امر شومترين و ننگين‌ترين اعمال آنها بود. مسكو دستور داده بود كه از تزار و بستگان و نزديكان او هيچگونه اثري باقي نگذارند و ترتيب كشتار و نابود كردن اجساد آنان به تفصيل از طرف كميته اجرائي مركزي كه از لنين، تروتسكي، سوردلف و زينوويف و زنيسكي تشكيل مي‌شد، معين شده بود. حتي ديكتاتورهاي مسكو از ترس اينكه مبادا سربازان روسي از كشتار تزار خودداري كنند، ‌احتياطاً چند سرباز آلماني هم به سربازان سرخي كه مأمور ارتكاب اين عمل فجيع بودند، افزودند.
براي نابود كردن اجساد مق+تولين، يوروسكي دستور داد كه آنها را همچنان گرم و خون‌آلود دركاميوني بار كردند و به سرعت به يكي از جنگلهاي نزديك يكاترين بورگ بردند... در اين جنگل ميان درختان انبوه، زمين مسطحي بود و در آن ميان چاهي از آثار يك معدن متروك قديمي وجود داشت. اين محل را يوروسكي از چند روز پيش مخصوصاً براي انجام مأموريت خويش در نظر گرفته بود.
در آنجا كشتگان را از كاميون فرو ريختند. نخست اشياء كوچك و قيمتي مانند انگشتري و صليب و گردن‌‌بند و مدال و امثال آن را از ايشان جدا كردند. سپس همگي را برهنه ساختند و در نهايت قساوت با ساطورهاي قصابي قطعه قطعه كردند و يكصد و نود كيلوگرم تيزاب بر آن قطعات ريختند تا گوشت و استخوان را حل و نابود كنند و آنچه را كه باقي ماند با دويست ليتر نفت آتش زدند. پس از آن نيز آنچه را كه از اين اعمال نفرت‌انگيز شنيع باقي ماند، با بيل به چاه معدن متروك قديمي فرو ريختند....!
بدين ترتيب در شانزدهم و هفدهم ژوئيه 1918 نمايش ديگري از شومترين پرده‌هاي جنايتكاري اولادآدم در صحنه‌ي پرآشوب جهان به پايان رسيد!

پي‌نوشت:
1ـ از جمله مرحوم ثقةالاسلام تبريزي روحاني مجاهد آذربايجان كه توسط روسها در روز عاشورا به دار كشيده شد.

منبع:«اطلاعات ماهانه» آذر 1328

این مطلب تاکنون 4284 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir