ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 23   آذرماه 1386
 

 
 

 
 
   شماره 23   آذرماه 1386


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
نقد كتاب
شش سال در دربار پهلوي

كتاب شش ‌سال در دربار پهلوي، خاطرات محمد‌ ارجمند سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه در سال 1385 به كوشش عبدالرضا (هوشنگ) مهدوي تدوين و توسط مؤسسه انتشاراتي نشر پيكان در شمارگان دو هزار نسخه منتشر شد.
محمد ارجمند در سال 1237 در همدان متولد شد. وي به دليل روحاني بودن پدرش تحصيلات حوزوي را پي گرفت، اما در اين سال تحت تأثير دايي خود از سلك روحانيت خارج شد و در سمت تحويلداري تلگراف به استخدام وزارت پست و تلگراف درآمد و در همدان مشغول به كار شد. بعد از پيروزي انقلاب مشروطيت به عضويت حزب «اتفاق و ترقي» درآمد. سپس به تبريز انتقال يافت و 9 ماه در آنجا خدمت ‌كرد. وي پس از مراجعت به مركز، وظايف خود را تحت رياست يك فرد انگليسي دنبال كرد.
ارجمند همزمان با مأموريت نيروهاي قزاق براي سركوب به اصطلاح متجاسرين گيلان به عنوان تلگرافچي استاروسلسلكي (رئيس قواي قزاق) تعيين شد. در پي شكست نيروهاي قزاق در اين مأموريت و سپس اخراج اين افسر روس، ارجمند به تهران باز گشت. بعد از مدتي به عنوان رئيس اداره تلگرافهاي بين‌المللي خراسان راهي مشهد ‌شد. ارجمند در اين شهر در حلقه معتمدين فرمانده لشكر خراسان منتخب سردار سپه (رضاخان) قرار مي‌گيرد؛ در جريان برنامه گسترده براندازي سلسله قاجار پس از كودتاي 1299، كميته صوري «نهضت ملي» را رهبري مي‌كند و تلگراف‌هايي با همين امضا در دفاع از رضاخان و ابراز تنفر از سلسله قاجار به تهران و ولايت‌هاي مختلف ارسال مي‌نمايد. وي به دليل همين خدمات، از سوي فرمانده لشكر به عنوان نماينده مردم مشهد در مجلس مؤسسان انتخاب مي‌گردد، اما بعدها به سبب قرار نگرفتن نامش در ليست كانديداهاي نمايندگي مجلس ششم، روابطش با جان‌محمدخان تيره و به تهران فراخوانده مي‌شود. ارجمند مدت كوتاهي بعد از فعاليت در تهران در سال 1305به عنوان تلگرافچي مخصوص رضاخان كار خود را آغاز مي‌كند و تا سال 1311در اين سمت باقي مي‌ماند. او تا سال 1314. رياست اداره پست و تلگراف همدان و تا سال 1320 رياست اداره پست و تلگراف خراسان را عهده‌دار بوده است. پس از اشغال مشهد توسط روسها زماني كه ارجمند حاضر نمي‌شود اخبار مورد نياز مركز را مخابره كند به تهران احضار مي‌شود و تا سال 1325 با پست مديركل در تهران كار مي‌كند و در اين سال بازنشسته مي‌گردد. ارجمند در سال 1351 در تهران فوت مي‌كند.
ارجمند در كتاب «6 سال در دربار پهلوي» خاطرات خود را از دربار رضاشاه بيان كرده است. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در نقد اين كتاب مي‌نويسد:
آثاري كه طي سالهاي اخير با هدف منزه ساختن پهلوي‌ها از عملكرد خائنانه‌شان در حق ملت ايران منتشر مي‌شوند عمدتاً بيش از آنكه درصدد ارائه چهره متفاوتي از اين جماعت باشند، حاميان آنان را مد نظر دارند. از آنجا كه دو موضوع، يعني گزينش رضاخان از سوي بيگانه و خصوصيات منحصر به فرد وي، در تاريخ معاصر به هيچ وجه قابل كتمان نيست، نويسندگان اين آثار براي خارج ساختن منتخبان پهلوي اول از زير سؤال، ظلم مضاعف ديگري بر اين ملت روا مي‌دارند و تبليغ مي‌كنند كه آن ديكتاتوري لازمه پيشرفت ايرانيان بوده است. ترويج اين نگاه در تاريخ معاصر و القاي اين باور كه بدون ضرب و شتم و فحاشي، اين ملت تن به كار و حركت نمي‌دهد صرفاً حركت انتخاب كنندگان را موجه مي‌سازد و نمي‌تواند چندان خاستگاهي داخلي داشته باشد.
«خاطرات سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه»تحت عنوان شش سال در دربار پهلوي ازجمله اين آثار است كه ضمن اذعان به ديكتاتوري رضاخان تلاش دارد خشونت، سركوب و تحقير را لازمه تبعيت پذيري جامعه ايراني عنوان كند. آقاي ارجمند در اين اثر در چندين فراز ضمن اعلام برائت از ديكتاتوري و تبعات آن، تمسك جستن رضاخان را به اين شيوه، شناخت وي از روحيات ملت اعلام مي‌دارد: «مستخدمان درباري همه روزه مورد ايراد واقع مي‌شدند و اغلب بر اثر غفلت در ريزه‌كاري‌هاي نظافت فحش و كتكهاي فراواني از دست مبارك شاه مي‌خوردند... رضاشاه مثل استاد علم‌الروح و روان‌شناس، كاملاً به روحيه ملت ايران پي برده بود و شناخت كامل از روحيه ايرانيان داشت و اين تشخيص بجا شايد تنها عامل مؤثر پيشرفت او در كليه امور بود. تنها حربة برنده او در پيشرفت امور، سختي و خشونت و خشكي و احياناً فحاشي به زيردستان و متصديان امور بود.»(ص119) اما در همين حال نويسنده خود معترف است كه اين ديكتاتوري به نفع ملت ايران نبوده است: «در اين دوره به ندرت نماينده صالحي پيدا مي‌شد كه فقط با حقوق قانوني خود اوامر دربار را در كارهاي مجلس اجرا نمايد. اين جريان در تمام دوره سلطنت پهلوي برقرار بود و مجلس شوراي ملي ايران در آن دوره از نظر نظارات در كليه امور كشور تنها عامل اجراي منويات شخص رضاشاه بود. بنابراين مي‌توان قبول كرد كه همان مشروطه و پارلماني غيرطبيعي هم كه در كشور ايران ايجاد شده بود در زمان سلطنت رضاشاه پهلوي رسماً صورت خارجي نداشت و كشور ايران به تمام معني با ديكتاتوري شديد‌العملي اداره مي‌گرديد.»(ص253)
در اين جا بي‌مناسبت نيست كه به اعتراف ديگر آقاي ارجمند نيز نظري افكنيم هرچند در ادامه بحث به نتايج حاكميت ديكتاتوري سياه رضاخاني به تفصيل خواهيم پرداخت تا روشن شود از چنين خفقاني مردم ايران بهره‌مند شدند يا بيگانگان: «در واقع عصر پهلوي را در قسمت عمده امور مي‌توان عصر انجام دادن كارهاي بيهوده نام نهاد. براي تأييد اين موضوع ذكر اين قسمت نيز بي‌جا نيست كه در موقعي كه تازه تشكيلات سلطنت پهلوي شروع شده بود و من با سمت رياست تلگراف مخصوص شاهنشاهي در دربار مشغول خدمت بودم، چون سر و كارم بيشتر با دفتر مخصوص شاهنشاهي بود، به خوبي مي‌ديدم كه قسمت عمده‌اي از كارهاي دفتر مخصوص شاهنشاهي بيهوده است... من هميشه متاسف بودم كه چرا در همچو موقعيتي كه يك نفر در كشور پيدا شده كه مايل است براي ترقيات و اصلاحات كشور قدمهايي بردارد و نمي‌داند از كجا بايد شروع كند، عوض اينكه مردمان فهميده كشور دور او جمع شوند و فكرهاي مفيد و خوب به او بدهند، اين طور اطرافيانش به مملكت بي‌علاقه هستند.»(صص214-213)
آقاي ارجمند كه قادر به تجزيه و تحليل اين مسئله نيست كه در ظل ديكتاتوري فحاش، قلدر و با دست بزن، شخصيتهاي اهل فكر و نظر جمع نمي‌شوند، در اين فراز ملت را كاملاً بي‌بهره از نتايج ديكتاتوري رضاخاني ارزيابي مي‌كند، اما آيا بيگانه نيز شرايط ملت ايران را داشت؟ جواب اين سؤال را از مشي سياسي آنان مي‌توان دريافت. آقاي سيروس غني كه وي نيز با هدف تطهير رضاخان و حاميانش به نگارش اثري پرداخته است در اين زمينه مي‌نويسد: «روسيه بي‌چون و چرا مخالف حكومت پارلماني بود. بريتانيا نيز ترجيح مي‌داد سر و كارش با يك فرد باشد و گرفتار دولتها و مجلسها نشود...».(ايران، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80، ص24)
البته بايد توجه كرد كه همزمان با فراهم آوردن زمينه‌هاي حاكميت رضاخان، روسيه به شدت درگير مسائل داخلي خود شده بود، لذا انگليس با استفاده از همين فرصت درصدد تحميل قرارداد 1919 به ايران برآمد، اما چون احمدشاه زير بار اين قرارداد نرفت و اعلام داشت «كلم‌فروشي در پاريس براي من از پادشاهي با چنين خيانتي ارجح است» انگليسي‌ها عزمشان براي پايان دادن به حكومت سلسله قاجار جزم شد. مصدق دربارة تلگرافش به احمدشاه مي‌نويسد: «از مخابره‌ي اين تلگراف دو نظر داشتم: يكي اين بود كه شاه باين جمله از تلگراف من «پيش‌آمدهاي محتمل الوقوع» توجه كند و بداند كه رفتني است و بهمان مقاومت منفي كه در مجلس ضيافت لندن راجع بقرارداد نمود اكتفا نكند و اگر ميرود نام درخشاني از خود در تاريخ مملكت بگذارد».(خاطرات و تالمات مصدق، انتشارات علمي، سال 65،ص129) سيروس غني نيز در مورد اهميت قرارداد 1919 براي لندن و اقداماتي كه براي عملي ساختن غيرمستقيم آن صورت گرفت مي‌نويسد: «...نقش وزير مختار انگلستان در اين كودتاست، اين شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتكار خويش به كارهايي كاملاً برخلاف توصيه‌هاي وزارت خارجه انگليس پرداخت تا آنجا كه سرانجام اعتماد وزير خارجه بريتانيا را به كل از دست داد. كودتاي سوم اسفند 1299 و آمدن رضاخان نتيجه مستقيم ادامه سياست ناواقعگراي قرن نوزدهمي حكومت بريتانيا و گل سرسبد آن قرارداد 1919، در ايران پس از جنگ جهاني اول بود.»(ايران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80، ص13) بعد از ناكامي لندن در تحميل قرارداد 1919 به دليل مقاومت مردم و در نهايت امضا نكردن آن توسط احمدشاه، انگليسي‌ها در پي حاكم كردن ديكتاتوري برآمدند تا مفاد قرار منتفي شده را به اجرا درآورد و كسي جرئت كمترين مخالفتي پيدا نكند. كرزن - مبتكر اين قرارداد- (قرارداد 1919 چندين مؤلف داشت ولي پدر فكري و نيروي پيشبران آن كرزن بود. همان، ص47) رضاخان را كه به صورت حساب شده‌اي رشد داده بودند به قدرت رساند تا نتيجه مورد نظر از طريق ديكتاتوري تأمين شود. حسين مكي در مورد تمايل لندن به ايجاد ديكتاتوري مطلق در كشور به منظور تأمين منافع مورد نظر انگليس و آگاهي فراماسون‌ها ازجمله فروغي از اين امر مي‌نويسد: «فروغي از بدو پيدايش رضاخان از لحاظ آگاهي به سياست انگلستان در مورد «تمركز حكومت و قدرت» و ايجاد ديكتاتوري همواره او را تقويت مي‌كرده و در بسياري از بازي‌هاي سياسي مبتكر و در حقيقت يكي از تعزيه گردان‌هاي اصلي بوده است و از عجايب آنكه در بدو سلطنت رسيدن پهلوي او رئيس‌الوزرا و در آخرين روزهاي سلطنت هم او رئيس‌الوزرا بوده است.»(تاريخ بيست‌ساله، حسين مكي، ص22)
آقاي سيروس غني نيز طرفداري لندن از اعمال خشونت و سركوب را از طريق ديكتاتوري چون رضاخان اين‌گونه توصيف مي‌كند: «كرزن نيروي نظامي را بخشي از ديپلماسي مي‌شمرد... سلف او بلفور هم همين گونه فكر مي‌كرد. حدود دو سال پيش نوشته بود: «تجربه دو سال گذشته نشان داده است تنها چيزي كه ايرانيان را سر براه نگه مي‌دارد قدرت است.»(ايران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80 ،ص85)
بنابراين نسخه اعمال خشونت نسبت به ايرانيان - كه با هوشياري توانسته بودند بسياري از قراردادهاي تحميلي انگليس به پادشاهان نالايق و خوشگذران قاجار را منتفي سازند- توسط رضاخان پيچيده نمي‌شود، بلكه اين فرد قلدر خود بخشي از اين نسخه است؛ لذا اين لندن است كه تصور مي‌كند با حاكم ساختن نظام ديكتاتوري رضاخاني مي‌تواند همه امور را به نفع خود رقم بزند؛ البته بايد اذعان داشت جنايات رضاخان موجب شد كه در كوتاه مدت منافع انگليس تأمين شود و به سبب اختناق موجود، كمتر كسي جرئت ابراز نظر پيدا كند؛ چرا كه كمترين مخالفت از سوي نيروهاي آزاده - اعم از علما و روشنفكران- تبعيد و اعدام را در پي داشت. بسياري از صاحبان فكر و نظر براي مصون ماندن از گزند ديكتاتور خود را منزوي ساختند و چون دكتر مصدق زندگي در روستا را برگزيدند. اين جو رعب و وحشت را انگليسي‌‌ها عامدانه به وجود آودند. آنها براي زهر چشم گرفتن از جامعه آن روز، حتي افرادي را كه به دليل تنفر شديد مردم از انگلوفيل¬ها مدتي از لندن دوري كرده بودند از دم تيغ گذراندند: «با فعال شدن سِر پرسي لورن (وزير مختار انگليس در تهران) يكي يكي كساني كه در دو سال گذشته، به بريتانيا خيانت كرده بودند، بدست رضاخان زده مي‌شدند.»(اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص168)
در حالي‌كه در گزينش رضاخان توسط انگليسي‌‌ها، همچنين در بازگذاشتن دست وي براي قلع و قمع هر كسي كه با قدرت بلامنازع لندن در ايران، كمترين مخالفتي مي‌ورزيد، هيچ‌گونه ترديدي نيست، چگونه مي‌توان ادعا كرد پهلوي اول ابراز خشونت را به سبب شناخت ملت ايران برگزيد. آقاي ارجمند رضاخان را متفكري ترسيم مي‌كند كه بعدها با مطالعات روان‌شناسانه در جامعه ايران به اين نتيجه رسيده است كه براي پيشبرد و ترقي كشور راهي جز اعمال خشونت ندارد؛ زيرا مردم صرفاً با ديكتاتوري تن به كار خواهند داد. اما آيا خشونت مقوله‌اي بود كه رضاخان بعدها به آن روي آورد يا از ابتدا با آن پرورش يافته بود: «دو سه باري مشمول عنايات فرمانفرما والي كرمانشاه قرار گرفته بود... اما قمه‌كشي، قمار هر شبه و بد مستي از سرش دور نشد... تابستان همان سال در ركاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور يافت كه زير نظر افسران روس كار با شصت‌تير را بياموزد. لقب تازه‌اي به جاي «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصت‌تير». در اين زمان به امر فرمانفرما، فطن‌الدوله پيشكار شاهزاده، اتاقي در كنار هشتي خانه خود به او داده بود و هر شب سيني عرق و وافور او را مهيا مي‌كردند.»(همان، ص14)
انتخاب فردي با ويژگي‌هاي رضاخان دقيقاً به منظور به نابودي كشاندن قابليت‌ها و توانمندي‌هاي ملت ايران بود كه مي‌توانست سد مستحكمي در برابر سلطه بيگانه باشد. البته ابعاد تحقير ملت ايران در اين‌گونه انتخابها براي انگليسي‌‌ها كاملاً روشن بود؛ لذا به زعم خود ترفندي به كار بستند تا عواقب چنين گزينه‌اي كمتر متوجه لندن شود. در حالي كه انگليس نيروي نظامي پرورش داده خود را براي سركوب مردم تحت عنوان «پليس جنوب» در اختيار داشت؛ اما فردي را از نيروي قزاق برگزيد تا خشونتي كه بعدها از طريق وي اعمال مي‌كند دستكم براي مدتي متوجه روس‌ها شود. چند سال بعد از روي كار آمدن رضاخان براي مردم مشخص شد كه چه حيله‌اي به كار رفته است، اما ديگر آن‌زمان هيچ‌كس از گزند رضاخان ايمن نبود. حتي متحدان باسابقه سياست لندن در ايران كه اين ميزان تحقير را بر ملت برنمي‌تابيدند مورد غضب واقع مي‌شدند: «فرمانفرما مي‌ناليد كه پس چه كسي ايمن است، اين سگ انگليس چه از جان ملت مي‌خواهد.»(همان، ص266) بنابراين تلاش نويسندگان چنين آثاري كه ديكتاتوري را در شأن ملت ايران تبليغ مي‌كنند نه تنها از جرم انگليس به دليل مستولي كردن فردي چون رضاخان بر اين سرزمين نمي¬كاهد بلكه بر نفرت آگاهان از اين‌گونه تاريخ‌سازي به منظور تبرئه حاميان ديكتاتوري پهلوي اول خواهد افزود. به طور كلي در اين اثر آقاي ارجمند در مورد نقش انگليس در روي كار آوردن رضاخان سكوت مي‌كند، البته اشارات گذرايي به دخالت گسترده حامي خارجي پادشاه جديد در امور داخلي همچون انتخاب نمايندگان مجلس دارد كه خواننده مي‌تواند ميزان دخالت عنصر بيگانه را در تغييرات نظام سياسي كشور به خوبي دريابد. برخلاف آنچه كه اين‌گونه آثار سعي در القايش دارند، نه تنها شؤنات فرهنگي ملت ايران هيچ‌گونه سنخيتي با خوي پادشاهي فحاش، بي‌سواد، قداره‌بند و... نداشت بلكه انگليسي‌ها به اعتراف همگان چندين سال تلاش كردند چنين فردي را بر جامعه ما حاكم نمايند. دكتر مصدق در اين زمينه مي‌گويد: « همه مي‌دانند كه سلسله‌ي پهلوي مخلوق سياست انگليس است، چونكه تا سوم اسفند 1299 غير از عده‌اي محدود كسي حتي نام رضاخان را هم نشنيده بود و بعد از سوم اسفند كه تلگرافي از او بشيراز رسيد هركس از ديگري سؤال مي‌كرد و مي‌پرسيد اين كي است، كجا بوده و حالا اينطور تلگراف مي‌كند. بديهي است شخصي كه شخصي كه با وسايل غيرملي وارد كار شود نمي‌تواند از ملت انتظار پشتباني داشته باشد. بهمين جهات هم اعليحضرت شاه فقيد و سپس اعليحضرت محمدرضاشاه هركدام بين دو محظور قرار گرفتند. چنانچه مي‌خواستند با يك عده وطن‌پرست مدارا كنند از انجام وظيفه در مقابل استثمار باز مي‌ماندند و چنانچه با اين عده بسختي و خشونت عمل مي‌كردند ديگر براي اين سلسله حيثتي باقي نمي‌ماند تا بتوانند بكار ادامه دهند.» (خاطرات و تالمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال65 صص4-343) وي در فراز ديگري در اين زمينه مي‌افزايد: «تشكيل دولت ديكتاتوري هم كه بيست سال بمعرض آزمايش قرار گرفت ثابت نمود كه بهترين وسيله براي پيشرفت سياست بيگانگان در اين قبيل ممالك حكومت فردي است، چونكه با يك نفر همه چيز را مي‌توانند در ميان بگذارند و او را هم طوري اداره نمايند كه هر وقت خواست كمترين تمردي بكند بيكي از جزاير اقيانوس تبعيدش كنند. بطور خلاصه هر كس را بخواهند وارد مجلس كنند و هر كس را بخواهند متصدي كار نمايند و هر چه بخواهند از چنين مجلس و دولت بگيرند. اگر دولت ديكتاتوري تشكيل نشده بود قرارداد دادرسي تمديد نمي‌شد، چنانچه آن مجلس نبود قرارداد 1933 بتصويب نمي‌رسيد.» (همان، ص261) خاطرات آقاي ارجمند نيز اطلاعات ذي‌قيمتي در اين زمينه در اختيار خوانندگان قرار مي‌دهد. وي كه خود در دوران سردار سپهي رضاخان در كنار فرمانده لشكر خراسان قرار داشته است، شمه‌اي از عملكرد نمايندگان رضاخان را براي ايجاد رعب و وحشت در ميان مردم بازگو مي‌كند: «ديگ طمع جان محمدخان (فرمانده لشكر خراسان) نسبت به ضبط دارايي سردار معزز طوري به جوش آمده بود كه حتي بيست هزار تومان پرداختي شعاع‌التوليه را قبول ننمود و بعد از يكي دو ماه زنداني كردن و محاكمه قلابي كه در ديوان حرب تشكيل داد، بالاخره سردار و پنج برادر و يك نفر پيشكارش را محكوم به اعدام كرد و عصر روزي هر هفت نفر را در ميدان ارك مشهد به دار مجازات آويختند... بعد از اين عمل جان محمدخان به قصد غارت و تصرف اموال سردار معزز به بجنورد عزيمت نمود. او تصور مي‌كرد كه تمول سردار معزز هم اقلاً برابر با تمول اقبال‌السلطنة ماكويي است كه به دست سرلشكر طهماسبي در تبريز اعدام شد و دارايي‌اش ضبط گرديد. ولي بعد از رفتن به بجنورد معلوم شد واقعاً سردار معزز دارايي قابلي نداشته و شايد تمام اموال منقول و نقدينة او از دويست هزار تومان تجاوز نمي‌كرده است. در هر صورت در بجنورد هم عده‌اي از رعاياي او دستگير شدند و به عنوان اينكه جزو اشرار تراكمه هستند، قريب هفتاد نفر آنها را در جنگلهاي بجنورد به درختها آويزان كردند. اين فجايع طوري در خراسان منعكس شده بود كه دوست و دشمن شب از وحشت و ترس جان محمدخان خواب راحت نداشتند.»(صص3-62)
اين روايت به خوبي روشن مي‌سازد كه در دوره انتقالي - يعني از كودتاي 1299 تا سال 1304 كه رضاخان به سلطنت رسانده شد- چه شرايطي بر كشور حاكم ‌شده است و نمايندگان اين قزاق مورد حمايت قرار گرفته، در سراسر كشور چه بر سر مردم مي‌آورده‌اند تا وحشت بر همه مستولي شود. فرو رفتن جامعه ايران در وحشت‌زدگي بهترين شرايط براي تغيير سلطنت از نظر انگليسي‌ها بود زيرا در اين شرايط همه كانونهاي قدرت، مضمحل و اموال و دارايي‌هاي آنان به نفع رضاخان مصادره مي‌شد: «حتي شنيدم بعضي مأموران اخاذي كه همه از محارم و دست‌نشاندگان حضرت اجل (جان محمدخان) بودند در ساعات معين در دفتر او شرفياب مي‌شدند و آنچه را كاسبي شده بود تسليم حضور مي‌نمودند... عمليات جان محمدخان در مدت زمامداري در خراسان طوري بود كه همه مردم تصور مي‌كردند از طرف حضرت اشرف (رضاخان) مخصوصاً ماموريت دارد كه دمار از روزگار خراساني‌ها درآورد، زيرا نحوه عمل و پول گرفتن و اذيت و آزارهاي او نسبت به مردم آن استان اظهر من¬الشمس بود.»(ص64)
اين باور در جامعه چندان دور از واقعيت نبود، زيرا جاسوسان اجير شده توسط رضاخان حتي مسائل جزئي را به وي گزارش مي‌دادند و در صورتي‌كه نمايندگان نظامي سردارسپه (كه در واقع همه كاره در مناطق مختلف كشور و ايالات بودند) موردي را به تهران گزارش نمي‌كردند بلافاصله عزل مي‌شدند. ماجراي فرمانده لشكر قبل از جان محمدخان اين مسئله را به خوبي روشن مي‌سازد: «اتفاقاً در همان ايام هم واقعة كوچكي در هنگ بجنورد كه تابع لشكر خراسان بود اتفاق افتاده بود... ساعت هشت شب نامه‌رسان تلگراف نزد من آمد و محرمانه اطلاع داد كه حضرت اجل را پاي تلگراف احضار كرده‌اند... من هم به او ابلاغ كردم و به اتفاق يكديگر از انجمن خارج شديم و به اداره تلگراف براي مخابره حضوري احضار فرموده. بنابراين سيم تلگراف تهران را به دستگاه خصوصي اتاق خودم وصل كردم و به تهران اطلاع دادم كه او حاضر است. حضرت اشرف سئوال كرد: «واقعه بجنورد چه بوده است؟» امير لشكر توضيحاتي داد. مجدداً پرسيد: «چرا اين جريان را تاكنون به مركز گزارش نداده‌ايد؟» امير لشكر عرض كرد: «چون موضوع بسيار كوچكي بود به نظر چاكر محتاج نبود كه به مركز گزارش دهم، زيرا فوراً با اقدامات محلي غائله را رفع نموده بودم». حضرت اشرف گفت: «الساعه به تهران حركت نمائيد.»(ص50) اطلاع كامل آقاي ارجمند از اين واقعيت كه امراي لشكرها موظف بودند همه فعاليت‌هاي خود را همان روز به مركز گزارش كنند موجب مي‌شود تا در زمان تيرگي رابطه‌اش با جان‌محمد خان به نوعي عمل ‌كند كه رضاخان نسبت به وي دچار ترديد شود و آن ارائه گزارشي با افزايش چشمگير عامدانه ميزان تصاحب ثروت مردم توسط جناب سرلشكر است: «تصميم گرفتم نامه‌اي به رضاشاه پهلوي بنويسم و شرح عمليات جان محمدخان را كه در مدت ماموريت مشهد نموده است- كه قسمت عمده‌اش را من اطلاع داشتم- ذكر كنم، به علاوه فجايع و جناياتي را كه اين مرد بي‌شرف در خراسان مرتكب شده بود همه را به عرض شاه رساندم. عريضه من طوري مستدل به مدارك محكم بود كه ممكن نبود تاثير نكند. تنها شيطنتي كه در عريضه كردم اين بود كه مبالغ اخاذي او را در هر مورد ده برابر اضافه نمودم و جمع اخاذي او را جزء به جزء با توضيح اينكه از كدام شخص و در چه مورد گرفته است به دو ميليون تومان رساندم».(ص84) در واقع اطلاع آقاي ارجمند از روابط آن دوران- به دليل نزديكي زياد به جان‌محمدخان- موجب به كارگيري اين ترفند مي‌شود. به عبارت ديگر موارد اخاذي از مردم اهميت نداشته است؛ زيرا همه مردم مي‌دانستند كه بدون اطلاع رضاخان ارتكاب چنين اعمالي ممكن نبوده است، بلكه صرفاً با دخل و تصرف در ارقام، حساسيت مركز به اين كارگزار برانگيخته مي‌شود و توسل آقاي ارجمند به اين ترفند موقعيت حاكم نظامي خراسان را تخريب مي‌كند. اين نحوه عمل گوياي اين واقعيت است كه عوامل سردار سپه مبالغ اخذ شده از مردم را به تهران ارسال مي‌داشته‌اند و مركز كاملاً در جريان اقدامات و فعاليتهاي رعب‌انگيز آنها قرار داشته است، از اين رو تنها راه براي تلگرافچي مخصوص افزايش ارقام بوده است. همان‌گونه كه در فرازهاي ديگر كتاب به آن اذعان شده هيچ‌كدام از كارگزاران رضاخان جرئت نمي‌كردند اقداماتشان را به وي گزارش نكنند. نكته حائز اهميت در اين زمينه تعارض آشكار در موضع‌گيري‌هاي آقاي ارجمند است. وي كه بعدها به دنبال بروز تضادي در منافع شخصي با عامل اصلي يعني رضاخان، جان‌محمدخان و برخي از ساير فرماندهان لشكرهاي ساير ولايات چون آذربايجان را اين‌گونه توصيف مي‌كند كه افراد را مي‌كشتند تا اموالشان را تصاحب كنند، چگونه است كه درصدد افزايش قدرت اين جماعت در كشور برمي‌آيد؟ نويسنده كتاب «شش سال در دربار پهلوي» كه از جنايات شبكه به روي كار آمده بعد از كودتاي 1299خ. سخن‌ها گفته است به دستور همين جناب سرلشكر، مسئوليت «كميته نهضت ملي» را در خراسان در آستانه تشكيل مجلس مؤسسان به عهده مي‌گيرد تا براي به سلطنت رساندن سردارسپه فضاسازي كند. جالب اينكه وي در اينجا مدعي است صرفاً بر اساس اعتقادي براي پايان دادن به سلسله قاجار تلاش كرده است: «در تهران نقشه خلع قاجاريه از پادشاهي ايران و موضوع تغيير سلطنت شروع شده بود و به وسيله مخابره تلگراف‌هاي رمز به استانداران نيز دستورهايي رسيد كه با دعوت شخصيت‌هاي اجتماعي شهر كميته‌هايي به نام نهضت ملي در ولايات تشكيل دهند و با مركز هم‌صدايي كنند. سرهنگ مرتضي‌خان وصول دستور را رمزاً براي جان‌محمدخان مخابره نمود و كسب تكليف كرد. جان‌محمدخان به او دستور داد: «اين موضوع را به ارجمند واگذار كنيد و از قول من به او بگوييد اين قسمت را بايد طوري انجام بدهيد كه از هر جهت مطابق دستور صادره از مركز باشد»... ما چند نفر با تهيه مهر «كميته نهضت شرق» هيئت را تشكيل داديم و تلگرافهاي انزجار و تنفر از سلسله قاجار و تقاضاي خلع سلطنت از آن سلسله را به چند مضمون مختلف خطاب به تهران و ولايات تهيه نموديم... خدا شاهد است اگر اعتباري براي مخارج مقدماتي اين نهضت تعيين و تامين شده بود، حتي يك قران هم اين چند نفر هيئت نهضت و بنده استفاده نكرديم بلكه با ايمان و علاقه كامل براي خدمت به ميهن اين امر را انجام داديم.»(صص69-67)
نويسنده معترف است بر اساس نقشه‌ مركز عمل كرده است، اما بلافاصله براي تطهير خود از مشاركت در به روي كار آوردن جماعتي ديكتاتور و خونريز، مسئله ايمان و اعتقاد را مطرح مي‌سازد. آقاي ارجمند چگونه مي‌توانسته افرادي چون جان‌محمدخان را كه تصوير كوچك رضاخان بودند، باور داشته باشد؟ مگر آنكه بپذيريم برخلاف سوگند ياد شده صرفاً انگيزه‌هاي مادي در اين امر دخيل بوده‌اند، همان قضاوتي كه نويسنده كتاب در مورد ديگر اطرافيان رضاخان صادق مي‌داند: «در مقابل اقتدار شخص مقتدر، جنبه تملق و چاپلوسي و ترس ايرانيان از مافوق مقتدر به قدري راه افراط پيموده است كه هر مشكلي به آساني حل مي‌شود، و رضاشاه پهلوي اين نقطه ضعف را خوب تشخيص داده بود، بنابراين شايد قسمت عمده عملياتي كه زيردستان به دستور و امر او انجام مي‌دادند، از ترس ابهت و سختگيري‌هاي او بود نه از روي ايمان واقعي... اكثريت مجريان اوامر دروغ مي‌گفتند و باطناً هيچ كدام ايماني به وضعيت نداشتند.»(ص152)
چگونه مي‌توان باور كرد افرادي كه در حد آقاي ارجمند به اين جماعت ديكتاتور و زورگو نزديك نبودند، ايماني به آنها نداشتند و حرف‌شنوي‌شان از روي ترس بوده است، اما ايشان كه آدمكشي‌‌هاي آنان را براي تصاحب اموال از نزديك شاهد بوده از روي ايمان! و نه به خاطر پول و منصب در جهت تأمين خواسته‌هاي آنان اقدامي مي‌كرده است؟!
خواننده «شش سال در دربار پهلوي» با اين گونه تناقض‌ها در فرازهاي مختلفي از كتاب مواجه مي‌شود. نويسنده در فرازي در مورد رضاخان مي‌گويد: «الحق مردي شرقي و فوق‌العاده بود و صرف نظر از جريانات ظاهراً نامطلوبي كه قضاوت و حكميت آن با بنده نيست، به نظر من خدمات برجسته‌اي در كليه شئون اين كشور در آن مدت با زحمات طاقت‌فرساي شخص شاه انجام شد.»(ص152) در فراز ديگري، نويسنده در مورد ديكتاتوري و تأثيرات نامطلوب آن بر جامعه و اين‌ كه نظام اداري مبتني بر اين ديكتاتوري كمترين ثمره‌اي براي ملت فقير ايران نداشت، به طور مبسوط سخن مي‌گويد: «ادارات دولتي هر يك به نوبه خود مشغول انجام دادن اموري سطحي و بيهوده بودند و فرسنگ‌ها با حقيقت وظيفه‌شناسي فاصله داشتند و فقط در تلاش براي استفاده‌هاي نامشروع مادي اوقات اداري خود را مي‌گذراندند. اين براي من آينه‌اي از تشكيلات مصنوعي دولت مركزي بود، زيرا خوب مي‌ديدم كه دستورهاي صادره از مركز عموماً حاكي از تملقات براي خشنودي موقتي ذات‌ ملوكانه است. ما هم كه در ايالات و ولايات مجري دستورهاي حكومت مركزي بوديم، بنا بر سيره جاريه پشت پا به اداي وظيفه واقعي اداري خود مي‌زديم و كوركورانه دنبال پيشوايان اداري خود روان بوديم. در نتيجه اين وضعيت نمي‌توان ادعا كرد كه كوچك‌ترين فايده عمومي و اساسي‌اي از تشكيلات وزارتخانه‌ها و ادارات دولتي عايد جامعه مي‌شد، بلكه تحميلات از هر جهت و به هر عنوان هميشه بر پيكر ناتوان ملت فقير و بيچاره ايران وارد مي‌شد.»(ص204)
اگر ادارات و وزارتخانه‌ها- كه علي‌القاعده هرگونه خدمتي به مردم از مسير آنها تحقق مي‌يابد- منشأ هيچ‌گونه خدماتي نبودند و «كوچكترين فايده عمومي» بر آنان مترتب نبوده چگونه مي‌توان ادعا كرد رضاخان در كليه شئون اين كشور خدمات برجسته‌اي صورت داده است؟ مگر جز اين مي‌توان تصور كرد كه هر اقدام در جهت بهبود وضع جامعه مي‌بايست از كانال همان سيستم اداري صورت گيرد؟
لذا بايد گفت در يك نظام ديكتاتوري، به ويژه با توجه به خصوصيات فردي چون رضاخان در رأس آن، اولاً شخصيت‌هاي مستقل لايق نه تنها جذب نمي‌شدند، بلكه حتي عناصر توانمند وابسته به دليل بي‌سوادي تنها تصميم‌گير، به سرعت دفع هم مي‌شدند. ثانياً همه امور اجرايي كشور با محوريت تأمين حرص و طمع ديكتاتور دنبال مي‌گرديد و افراد دون پايه و متملق نيز براي خوش خدمتي، مردم را به كلي فراموش كرده بودند و اين روند را تشديد مي‌كردند. ثالثاً وابستگي ديكتاتور به بيگانه موجب مي‌شد برخي فعاليت‌هاي عمراني مورد نياز سوق‌الجيشي آنان در اولويت قرار بگيرد و به عبارت ديگر تمامي توان مالي كشور اهداف منطقه‌اي آنان را برآورده سازد. با اين توضيحات مي‌توان هر دو روايت آقاي ارجمند را درست دانست؛ به عبارت ديگر هم اين مطلب واقعيت دارد كه در دوران رضاخان هيچ‌گونه خدمتي براي مردم صورت نگرفت و هم اينكه وي منشأ خدمات فراواني براي انگليسي‌ها و خودش بود. لازم است براي روشن شدن اين موضوع به وضعيت مردم و فعل و انفعالاتي كه در راستاي خدمت به حاميان ديكتاتور صورت گرفت اشاراتي هرچند گذرا داشته باشيم. براي نمونه، يكي از اقدامات پر مناقشه رضاخان كه برخي تلاش مي‌كنند آن را خدمت بزرگي به ملت ايران جلوه ‌دهند احداث راه‌آهن شمالي- جنوبي بود كه خليج‌فارس را به اتحاد جماهير شوروي متصل مي‌كرد؛ در حالي‌كه بسياري از صاحبنظران اين اقدام را خدمت بزرگي به برنامه‌هاي سوق‌الجيشي لندن و خيانتي فراموش‌ نشدني به ملت ايران - چرا كه زمينه اشغال كشور را فراهم آورد - مي‌دانند: «در خصوص راه‌آهن- مدت سه سال يعني از سال 1304 تا 1306 هر وقت راجع به اين راه در مجلس صحبتي مي‌شد و يا لايحه‌اي جزء دستور قرار مي‌گرفت من با آن مخالفت كرده‌ام. چون كه خط خرمشهر- بندرشاه خطي است كاملاً سوق‌الجيشي و در يكي از جلسات حتي خود را براي هر پيشامدي حاضر كرده گفتم هر كس به اين لايحه رأي بدهد خيانتي است كه بوطن خود نموده است كه اين بيان در وكلاي فرمايشي تأثير ننمود، شاه فقيد را هم عصباني كرد و مجلس لايحه دولت را تصويب نمود... در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شوراي ملي گفتم براي ايجاد راه دو خط بيشتر نيست: آن‌كه ترانزيت بين‌المللي دارد ما را به بهشت مي‌برد و راهي كه بمنظور سوق‌الجيشي ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختي‌هاي ما هم در جنگ بين‌المللي دوم همين راهي بود كه اعليحضرت شاه فقيد ساخته بودند. ساختن راه‌آهن در اين خط هيچ دليل نداشت جز اينكه مي‌خواستند از آن استفاده سوق‌الجيشي كنند و دولت انگليس هم در هر سال مقدار زيادي آهن به ايران بفروشد و از اين راه پولي كه دولت از معادن نفت مي‌برد وارد انگليس كند... باز عرض مي‌كنم هر چه كرده‌اند خيانت است و خيانت.»(خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 65، صص52-349) در كنار خدماتي اين چنين كه بخش اعظم بودجه كشور را مي‌بلعيد رضاخان خدمات مستقيمي نيز به كساني كرد كه وي را بر مسند قدرت نشاندند. يكي از اين خدمات، تمديد قرارداد خفت‌بار دارسي است كه شهره عام و خاص بود و واگذاري آن به انگليس يكي از نقاط تاريك كارنامه قاجار به حساب مي‌آمد. البته انجام آن، كار آساني نبود، اما رضاخان به نوعي عمل كرد كه بتواند بيش از گذشته رضايت خاطر لندن را فراهم آورد. دكتر مصدق سير اين اقدام فريبكارانه را اين‌گونه توصيف مي‌كند: «متاسفانه در زمان اعليحضرت فقيد صحنه‌سازيهائي شد كه آن را تمديد كنند... (1) اولين رُل آن بدست آقاي عباس مسعودي مدير اطلاعات صورت گرفت كه طبق دستور شركت اعتراض نمود و از آن انتقاد كرد و طبق دستور از اين جهت كه اطلاعات هيچ ‌وقت از هيچ استعماري انتقاد نكرده و براي حفظ وضعيت خود هميشه با هر سياست استعماري در اين مملكت ساخته است (2) رل دوم را خود شركت نفت بازي كرد كه بدولت اعلام نمود حق الامتياز سال 1310 كمتر از يك چهارم سال قبل خواهد بود... (3) رل سوم را خود شاه بازي فرمود كه امتيازنامه را انداخت در بخاري و سوخت. چنانچه اين كار نمي‌شد دولت انگليس براي يك كار عادي بجامعه ملل نمي‌رفت و شكايت نمي‌كرد. (4) چهارمين رل بدست دكتر بنش وزير خارجه چك‌اسلواكي صورت گرفت كه بجامعه ملل پيشنهاد نمود دولت ايران و شركت نفت با هم وارد مذاكره شوند و كار را تمام كنند كه چون مقصود طرفين همين بود جامعه ملل آن را تصويب نمود. (5) پنجمين رل را هم آقاي سيدحسن تقي‌زاده بازي كرد كه قبل از تقديم بمجلس قرارداد را منتشر ننمود و بمعرض افكار عمومي قرار نداد. چنانچه جامعه از مضار آن مطلع شده بود، مخالفت مي‌نمود و تصويب تمديد در همان مجلس دست نشانده هم‌كاري بس دشوار بود. پس لازم بود كه قرارداد را خود شركت تهيه كند و كسي از مفاد آن مطلع نشود تا مجلس بتواند آن را در يك جلسه تصويب نمايد.»(همان، صص9-198) اين خيانت تاريخي به ملت ايران در جهت تداوم چپاول بيشتر نفت اين مرز و بوم توسط لندن از طريق همكاري مثلث رضاخان، تقي‌زاده فراماسون انگلوفيل و شركت نفت انگليس ممكن شد و با اين خيمه شب‌بازي بر امتيازات بيگانه افزوده شد. آقاي ابوالحسن ابتهاج نيز در مورد تمديد قرارداد دارسي توسط رضاخان مي‌نويسد: «رضا شاه در سال 1312 ناگهان تصميم گرفت قرارداد امتياز نفت را ، كه در سال 1901 بين دولت ناصرالدين شاه قاجار و ويليام دارسي انگليسي بسته شده بود، فسخ كند ... سپس به دستور رضا شاه تقي زاده قرارداد جديدي با شركت نفت انگليس امضا كرد ‌و به موجب آن همان امتياز براي مدت 32 سال ديگر تجديد شد و اين قرارداد به تصويب مجلس هم رسيد، در صورتيكه قرارداد سابق به تصويب مجلس نرسيده بود. گذشته از اين طبق قرار داد سابق، در انقضاي مدت امتيازنامه، ‌تمام دستگاههاي حفر چاه بلاعوض به مالكيت ايران درمي‌آمد و حال آنكه در قرارداد جديد اين ماده حذف شد.»(خاطرات ابوالحسن، ابتهاج، انتشارات Paka Print، چاپ لندن، ص234) البته اين‌گونه اقدامات صرفاً نمونه‌هايي از خدمات رضاخان به دولت فخيميه انگليس بود كه البته به كمك هدايت شبكه فراماسونري وابسته به لندن، صورت مي‌گرفت.
اما دربارة خدماتي كه به منظور ارضاي حرص و ولع رضاخان صورت مي¬گرفت، مورخان فراوان گفته و نوشته‌اند. آقاي ارجمند نيز كم و بيش اشاراتي به اين موضوع دارد، هرچند اطلاعات وي بايد به مراتب بيش از اين باشد كه در كتاب آمده است، اما در همين حد نيز گوياي بسياري از واقعيات خواهد بود. وي كه در شش سال اول سلطنت رضاخان در خدمت دربار بود در مقام بازگو كردن برنامه روزانه پهلوي اول روشن مي‌سازد كه يك سوم از برنامه روزانه شاه به حساب و كتاب اموالش اختصاص مي‌يافته است: «اما در عصر، ساعتي كه شاه از خوابگاه خارج مي‌شد و مجدداً به كار مي‌پرداخت، بلافاصله رئيس محاسبات مخصوص شرفياب مي‌شد و كارهاي شخصي شاه و حساب نقدي و املاك و وضعيت ساختمان‌ها و مخارج مستمر و غير مستمر دربار و شخص شاه را به عرض مي‌رساند.»(ص104)
رضاخان كه بر اساس روايت همه مورخان در دوران قزاقي هيچ نداشت و هرآنچه كسب مي‌كرد صرف قمار و شرب خمر و خوش‌گذراني‌هاي شبانه مي‌شد طي چند سال سپهسالاري و از طريق جنايات سرلشكرانش در سراسر كشور (كه شمه‌اي از آن در اين كتاب آمده) به چنان ثروتي دست يافت كه روزانه يك سوم از وقت خود را به حساب و كتاب آنها مي‌پرداخت. احسان نراقي - مشاور خانم فرح ديبا - در مورد بخشي از اموال رضاخان كه صرفاً به محمدرضا رسيد مي‌گويد: «اين بنياد (پهلوي در سال 1337 تأسيس شد و سپس املاك خصوصي شاه در اختيار آن قرار گرفت. اين املاك كه عبارت از 830 دهكده با مساحتي برابر با دو ميليون و نيم هكتار بودند به عنوان ارث پدر، از رضاشاه به محمدرضا شاه رسيده بود. رضاشاه، در طول سالهاي آخر حكومتش يعني تا 1320، به گونه‌اي مستبدانه، بهترين زمين‌هاي كشاورزي ايران را غصب كرد كه بخش اعظم اين زمين‌ها در مناطق حاصلخيز سواحل درياي خزر واقع شده بودند.»(از كاخ شاه تا زندان اوين، ترجمه سعيد آذري، انتشارات رسا، چاپ اول، صص 5-94) همچنين پيرنيا استاندار استان‌هاي فارس و خراسان در دهه 40 مي‌گويد: «جمع رقبه‌هايي كه به مالكيت رضاشاه درآمده بودند نزديك پنج هزار و ششصد فقره بالغ مي‌شد.» مسعود بهنود نيز در كتاب «اين سه زن» در اين زمينه مي‌گويد: «با گذر ايام و پيري، رضاخان سخت‌گيرتر مي‌شد. رئيسان املاك در شهرستان‌ها، هر روز چند سندي به دفتر مخصوص مي‌فرستادند و صاحبان آن املاك معمولاً نفي بلد مي‌شدند.»(اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، ص275) و در فراز ديگري در همين زمينه مي‌افزايد: «او اينك سلطنتي را رها مي‌كرد كه آن را به بهاي كشتن صدها تن و بي‌خانمان كردن هزاران نفر حفظ كرده بود... هيچ عاملي جز تهديد به حضور نظامي روسها و دستگيريش توسط آنها نمي‌توانست او را وادارد كه از آن اتاق سري و قفلدار پشت دفتر مخصوص چشم بپوشد، در آن اطاق چهل و چهار هزار سند منگوله‌دار وجود داشت كه تقريباً هيچ كدام از آن‌ها را صاحبان اصلي به ميل نفروخته يا نبخشيده بودند.»(همان، ص306) دكتر مصدق نيز در اين زمينه مي‌گويد: «مقارن ورود متفقين بايران اعليحضرت همايون شاهنشاه فقيد در حدود پنجهزار و ششصد رقبه در تصرف داشتند... چنانكه فرض كنيم در عصر شاهنشاه فقيد هر كدام از اين رقبات بعد از وضع مخارج در سال دويست تومان عايدي مي‌داد عوائد سالانه‌ي رقبات از يك ميليون تومان متجاوز بوده است 1120000=200*5600 و فرض مبلغي كمتر از اين معقول نيست و آن ملكي كه در يك سال كمتر از دويست تومان عايدي مي‌داد هرگز مورد توجه اعليحضرت همايون شاهنشاه فقيد قرار نمي‌گرفت.»(خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 65، صص3-282)
البته دارايي‌هاي رضاخان كه قبل از طي مراحل به سلطنت نشاندنش هيچ نداشت محدود به املاك غصب شده از مردم نمي‌شد. وي كارخانه‌ها و تأسيسات فراواني را در تمام كشور به نام خود درآورد. براي نمونه ابوالحسن ابتهاج در خاطراتش در اين زمينه مي‌نويسد: «رضاشاه آن روز بياناتي كرد كه من فقط قسمتي از آن را به خاطر دارم. گفت: ...مي‌گويند من كارخانه (نساجي) شاهي را براي استفاده شخصي دائر كرده‌ام در صورتيكه اينطور نيست. من اينكار را انجام دادم چون هيچكس حاضر نبود دست به اين كار بزند وگرنه من كه نبايد كارخانه درست كنم.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات Paka Print، چاپ لندن، ص303) رضاخان علاوه بر چنين مركز توليدي كه به تملك درآورده بود عمده طرح‌هاي عمراني با بودجه عمومي را در اراضي خود داير مي‌ساخت تا موجب مرغوبيت بيشتر اين املاك شود، البته بي‌اعتنا به اين امر كه آيا صرف اين هزينه‌هاي سنگين در مناطق مورد نظر وي اصولاً منطقي است يا خير؟
ابوالحسن ابتهاج - رئيس سازمان برنامه و بودجه بعد از كودتاي 28 مرداد - در مورد اهداف منفعت‌طلبانه رضاخان مي‌گويد: «اصولاً رضاشاه به تمركز كارهاي عمراني اعتقادي نداشت. بعقيده او كليه كارهائي كه در راه اصلاحات صنعتي و اقتصادي ايران لازم بود بعمل آيد مي‌بايستي به ابتكار و دستور او باشد... سد كرخه به عنوان مجسمه‌اي از كارهاي ناصحيح در جاي خود باقي ماند. نمونه ديگر كارخانه قند چغندري بود كه در شاهي نصب شد و پس از احداث معلوم شد كه در آنجا محل مناسبي براي كشت چغندر وجود ندارد و كارخانه‌ را بعد از تحمل خرج زياد برچيدند.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ص304) از جمله طرح‌هاي ديگري كه رضاخان براي بالا بردن مرغوبيت املاك غصبي‌اش در كرج دنبال كرد پروژه ذوب‌آهن بود: «در زمان رضاشاه قراردادي با دماگ- كروپ آلمان براي احداث كارخانه ذوب‌آهن منعقد شده بود. امضاي قرارداد با اين شركت كه از بزرگترين شركت‌هاي صنعتي آلمان بود با عجله و بدون مطالعه كافي انجام شد و در نتيجه محل نامناسبي را در كرج براي اين كار انتخاب كرده بودند و پس از جنگ جهاني دوم احداث ذوب‌آهن كرج متوقف گرديد... وقتي با نماينده كنسرسيوم وارد مذاكره شدم او گفت كه تاسيس ذوب‌آهن در كرج به اين دليل عملي نبوده كه معادن شمال ايران به اندازه كافي سنگ آهن نداشته و فقط مصرف دو سال كارخانه را تامين مي‌كرده است. گذشته ازآن زغال سنگ اين ناحيه براي مصرف كوره‌هاي ذوب‌آهن مناسب نبود. پرسيدم چطور چنين محلي را براي ايجاد ذوب‌آهن انتخاب كرديد؟ جواب داد به ما گفتند شاه (رضاشاه) دستور داده است محل كارخانه بايد همين جا باشد و ما هم ناچار قبول كرديم».(همان، ص418) البته آقاي ارجمند به بيهوده بودن اين فعاليت‌ها از جنبه تامين منافع مردم اذعان دارد: «در واقع عصر پهلوي را در قسمت عمده امور مي‌توان عصر انجام دادن كارهاي بيهوده نام نهاد» اما از اين نكته غفلت مي‌ورزد كه اين‌گونه فعاليتها از لحاظ منافع رضاخان چندان هم بيهوده نبوده و اقدامي براي پاسخگويي به ولع سيري ناپذير يك قزاق دون پايه بوده است!
به رغم عدم تمايل نويسنده به روشن شدن ابعاد اين خدمات به خويش، وي اشاراتي به دست‌اندازي رضاخان حتي به اموال بقاء متبركه دارد: «در مشهد در اين هفت سال بيش از يكصد و پنجاه ميليون عوايد شهرداري و آستان قدس توسط عمال ادارات مزبور به مصرف غيرمربوط رسيد كه از اين مبلغ شايد بي‌اغراق ده ميليونش به مصرف لازمي كه بايد برسد نرسيد. اين عوايد بيشترش صرف ساختمانهاي شخصي و ملكي رضاشاه در فريمان مي‌شد.»(ص211) شرح مظالم رضاخان فقط در پروژه عظيم مالي وي در فريمان فرصت مبسوطي مي‌طلبد تا روشن‌تر شود تلاشهاي همه‌جانبه ديكتاتور وابسته به بيگانه در چه مسيري صورت مي‌گرفته است. شايد در اين زمينه نيز روايت آقاي ارجمند كه تلاش دارد پهلوي اول را در نهايت تبرئه كند كفايت نمايد: «البته شرح مظالمي كه براي برپا نمودن فريمان از طرف متصديان كارپردازي املاك اختصاصي هر روز و شب به املاك مجاور مي‌رسيد وقتي فرمانداران كشوري و فرماندهان لشكري دهقانان بيچاره را از چند فرسخي براي بيگاري و عملگي بدون دادن دستمزد كافي و به زور كوچ مي‌دادند به قدري مفصل و مبسوط است كه ذكر جزئيات آن را لازم نمي‌دانم زيرا هركس در عصر پهلوي از تشكيلات اداره املاك اختصاصي و كارپردازي‌هايي كه به اين عنوان در شهرها تشكيل شده بود اطلاع داشته باشد خوب مي‌داند كه برنامه اين ادارات چه بوده و چه بلايي به سر مردم بيچاره ايران آورده‌اند.»(ص212)
آقاي دكتر رضا قدس در كتاب (ايران اين توينتيست سنتري Iran in the20st centnry: A political history- July 1989- Lynne Rinner publication) در مورد اعزام پدر خويش به خارج كشور توسط رضاخان مي‌نويسد، پدرم و ساير دانشجويان همدوره‌ايش بعد از پايان تحصيلات و بازگشت به ايران قصد داشتند در بخشهاي عمراني كشور به فعاليت بپردازند اما پهلوي اول ضمن مخالفت شديد از ايشان مي‌خواهد كه صرفاً در اداره املاك اختصاصي به فعاليت مشغول شوند. به اين ترتيب مشخص مي‌گردد كه حتي هدف رضاخان از اعزام دانشجو به خارج كشور انتقاع شخصي بوده است.
دليل امتناع نويسنده از بازگويي جزئيات عملكرد «اداره املاك اختصاصي» كه تبديل به يك تشكيلات عريض و طويل و سراسري شده بود و عمدتاً فرماندهان عالي‌رتبه نظامي با حفظ سمت در رأس آن قرار داشتند، چندان بر خواننده پوشيده نيست. آقاي ارجمند به عنوان فردي كه در تبعيت از برنامه كلان انگليس براي منقرض كردن سلسله قاجار و به روي كار آوردن رضاخان فعاليت‌هايي داشته نمي‌خواهد بپذيرد كه در اين مظالم سهيم بوده است، مظالم و جناياتي كه در عهد قاجار با وجود همه پلشتي‌هايشان كمتر مي‌توان از آنها سراغ گرفت. رقم ثروت نجومي رضاخان كه از راه زورگويي به ملت ايران كسب كرد بعد از شهريور 20 مشخص شد. در حالي‌كه عمده دارايي‌هاي وي را املاك، ابنيه و كارخانه‌‌جات تشكيل مي‌داد، فقط به يك پسرش مبلغ 40 ميليون تومان، نقد رسيد: «اعليحضرت فقيد كه فوت كردند يك مبلغي به نظرم در حدود 40 ميليون (تومان) نقد در اختيار اعليحضرت(محمدرضا)قرار گرفت».(خاطرات جعفر شريف‌امامي، تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات سخن، سال 80، ص87) انباشت اين ثروت غيرقابل تصور توسط پهلوي اول در حالي بود كه ملت وضعيت اسفباري داشتند. در اثبات اين موضوع باز هم سررشته كلام را به كسي مي‌دهيم كه در خاطراتش تلاش فراواني براي تطهير رضاخان دارد. روايتهايي كه آقاي شريف‌امامي در مورد حال و روز مردم بعد از نزديك به يك دهه از كنار گذاشته شدن رضاخان از قدرت در خاطراتش ارائه مي‌دهد بسيار در اين زمينه مي‌تواند روشنگر باشد: «اعليحضرت آن جا توقف كردند و پذيرايي شدند و همان جا هم فرمودند كه يك مطالعه‌اي براي افزايش آب نائين بكنيد و 150 هزار تومان مرحمت فرمودند... نمي‌دانم بركه ديده‌ايد يا نه. بركه يك جايي بود مثل استخر بزرگ كه ساخته بودند و هر وقت باران مي‌آمد آب باران را هدايت مي‌كردند كه در آن منبع جمع شود و اين آب مي‌ماند براي چندين ماه و از آن آب مي‌آمدند برمي‌داشتند براي خوردن. قبلاً رفتم آن جا، ديدم آب اصلاً يك رنگ خاكستري زننده‌اي دارد و اصلاً قابل شرب نبود. ولي خوب اهالي مجبور بودند كه آن آب را بنوشند و اغلبشان مرض پيوك (Piuk) را داشتند. مرض پيوك از آب آشاميدني ناسالم به وجود مي‌آيد كه كرمي است زير جلد انسان نمو مي‌كند... در بندرعباس چند آب‌انبار بود كه به همان صورتي كه در مورد بهبهان گفتم مورد استفاده اهالي بود. منتهي آب انبار سرپوشيده بود كه آب باران را هدايت مي‌كردند. مي‌آمد به انبار پرمي‌شد. بعد مي‌آمدند با سطل مي‌بردند براي خوراك مردم. خيلي وضع بدي داشتند مردم بيچاره، بدبخت، تراخمي همه مريض...»(همان، صص90-88)
آقاي شريف‌امامي در سه سالي كه مسئوليت «بنگاه آبياري» را به عهده داشته است وضعيت سراسر كشور را اين‌گونه اسفبار توصيف مي‌نمايد. البته براي روشن شدن واقعيت‌هاي تلخ جامعه ايران در دوران پهلوي اول و دوم، مطالعه خاطرات دست‌اندركاران اين رژيم مي‌تواند مفيد واقع شود كه از آن جمله خاطرات عبدالمجيد مجيدي (رئيس سازمان برنامه و بودجه در دهه 50) و خاطرات پيرنيا (استاندار استانهاي فارس و خراسان) است.
شايد اگر بيماري مال‌اندوزي پهلوي‌ها در كنار خساست و دنائت طبع آنان مورد مطالعه قرار گيرد تا حدودي پاسخ اين پرسش مشخص شود كه چرا اين جماعت در حق ملت تا اين حد ظلم روا مي‌داشتند. براي نمونه، آقاي ارجمند در خاطراتش بيانگر چشمداشت رضاخان به بودجه دربار است. در حالي‌كه ثروت پهلوي اول در همان سال‌هاي اوليه روي كار آمدنش غيرقابل محاسبه شده بود و روزانه مي‌بايست يك سوم وقت خويش را صرف رسيدگي به حساب و كتاب آن مي‌كرد، چشمداشت به مبالغ ناچيز از قبيل سختگيري به زيردستان و ندادن مزد كارگران به كار گرفته شده در فعاليت‌هاي اقتصادي آنان، عمق فاجعه را به نمايش مي‌گذارد: «سال سوم بالاخره با دوندگي و زحمت زياد، موفق شدم اعتبار نصب بخاري در اتاق تلگراف مخصوص را در بودجه حسابداري بگنجانم و بخاري نصب شد. ولي اعتبار حرارت آن نيز مانند ساير بخاري‌ها كه واقعاً به خواري مي‌سوختند يك من ذغال بيشتر نبود... ناچار همه روزه چهار ريال از جيب خودم به پيشخدمت مي‌دادم كه محرمانه چهار من چوب سفيد كه دود ندارد خريداري نمايد و در دولابچه اتاق بچيند و كم‌كم اين چوب‌هاي سفيد را الو مي‌كردم... هيچ وقت شنيده نشد كه دربار يا شخص اعليحضرت همايوني دست مساعدت به سر و گوش درباريان بكشند. حتي خود من كه نزديك شش سال با تماس مستقيم با شاه در آن محيط خدمت مي‌كردم و در شبانه روز تقريباً 14 ساعت حاضر به خدمت بودم و در اين مدت چندين مرتبه اخبار خوب و فتوحات قشون و دستگيري متجاسرين و غيره را به عرض رساندم، يك بار به دريافت انعام و پاداش موفق نشدم.»(صص113-112) بنابراين خاطره تلخ تحقير تاريخي ايرانيان كه انگليسي‌ها با مسلط كردن رضاخان بر سرنوشت ملتي بافرهنگ و داراي پيشينه كهن، روا داشتند هرگز از تاريخ اين سرزمين محو نخواهد شد و ارائه تحليل‌هاي جامعه‌شناسانه! مبني بر اين كه ملت ايران بدون ديكتاتور قابل اداره كردن نيست و بايد همواره چماق و فحش بر سرش هوار شود تا وظيفه اجتماعي‌اش را دنبال كند ظلم مضاعفي بر ملت بزرگ ايران است. متأسفانه اين ارزيابي توهين‌آميز به ايران و ايراني - آگاهانه يا ناآگاهانه- در خاطرات آقاي محمد ارجمند جاي گرفته است.
نكته ديگر در اين خاطرات كه با واقعيت‌ها چندان تطبيق ندارد، درباره علاقه‌مندي پهلوي‌ها به ايران است: «شاه مردي به تمام معني ايراني بود و مملكت ايران را خيلي دوست مي‌داشت و جداً مي‌خواست كه ايران از هر جهت چون ساير ممالك متمدن ترقي نمايد. نسبت به اجنبي احساساتش خوب نبود... ياد دارم روزي گزارشي به عرض رساندم كه عده‌اي از عساكر ترك در يكي از مرزهاي آذربايجان به خاك ايران تجاوز كرده و دنبال چند سارق ترك وارد ايران شده‌اند. شاه از اين خبر فوق‌العاده برآشفته شد و فوراً سرهنگ كلبعلي‌خان، فرمانده هنگ اردبيل، را پاي دستگاه تلگراف احضار كرد و دستور داد عدة خود را بردارد و به دهكده‌اي كه عساكر ترك اطراق كرده‌اند برود و دهكده را محاصره نمايد و تمام عساكر ترك را خلع سلاح و دستگير كند.»(ص120)
آيا اين واكنش رضاخان مي‌تواند شاخص حساسيت رضاخان به اجنبي و وطن‌دوستي وي باشد؟ البته با توجه احساسات ناسيوناليستي‌اي كه فراماسون‌ها سعي مي‌كردند در زمان آموزش خواندن و نوشتن به پادشاه منتخب بيگانه، در وي برانگيزند داشتن چنين مواضعي نسبت به ترك‌ها و اعراب همسايه چندان دور از ذهن نيست. رضاخان قبل از به قدرت رسيدن به اعتراف خود آقاي ارجمند :«...در طفوليت و جواني تحصيلاتي نكرده بود.»(ص117) و به گفته ساير مورخان و راويان دست اول هيچ‌گونه سوادي نداشت لذا هنگام تعليم خط و خواندن، فراماسون‌هايي چون فروغي فرصت يافتند او را متأثر از اين تفكر كنند؛ چرا كه انگليسي‌ها با ترويج ناسيوناليسم‌هاي مختلف (ترك، عرب، فارس و....) توانستند زمينه سلطه خود را در منطقه فراهم آورند. آنچه مي‌تواند شاخص ارزيابي حساسيت رضاخان به بيگانه باشد نحوه تعامل وي با انگليسي‌ها به عنوان قدرت سلطه‌طلب آن دوران است. زماني كه اراده انگليس به اين تعلق مي‌گيرد كه بخشي از خاك ايران به ترك‌ها يا اعراب واگذار شود رضاخان بدون هيچ‌گونه مقاومتي فرمانبرداري مي‌كند. اگر در دوران قاجار، بيگانگان با استفاده از بي‌لياقتي پادشاهان اين سلسله، با زور و لشكركشي بخش‌هايي از خاك ايران را تجزيه كردند، در دوران پهلوي به صورت بي‌سابقه‌اي بدون هيچ‌گونه جنگ و صف‌آرايي بخش‌هايي از خاك ايران به غير واگذار ‌شد: «حادثه ديگري كه مي‌توانست آرامش خاطر شاه را فراهم آورد، پيمان سعدآباد بود. وزيران خارجه تركيه، عراق و افغانستان در تهران گرد آمدند و در سعدآباد بر پيماني امضا گذاشتند و اينها هم معناي استقرار رژيم را داشت. براي رسيدن به اين پيمان، رضاشاه به اختلافات ارضي با تركيه و عراق پايان داد. از نفت خانقين گذشت و هم از ارتفاعات آرارات، اين مجموعه به اضافه باجي كه در قرارداد نفت به انگليسي‌ها داده بود، در آستانه جنگ جهاني حكومت او را به عنوان حلقه‌اي از كمربند دور شوروي در چشم لندن عزيز مي‌داشت.»(اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص277) در دوران رضاخان همچنين با اشاره انگليسي‌ها وي در امور بحرين به عنوان بخشي از خاك ايران هيچ‌گونه نظارتي نمي‌كرد و اداره آن را كاملاً به بيگانه واگذار كرده بود. اين بي‌توجهي به تماميت ارضي كشور موجب شد كه در زمان پادشاهي پهلوي دوم اين بخش از خاك ايران رسماً از كشور جدا شود؛ لذا چگونه مي‌توان ادعا كرد كه رضاخان ايران دوست بود، در صورتي‌كه صرفاً با يك اشاره، -تأكيد مي‌كنم فقط با يك اشاره- به خاطر منافع خود از بخشي از خاك كشور صرفنظر مي‌كرد. نكته قابل توجه در كنار ادعاي ايران دوست بودن و حساسيت رضاخان به بيگانه، اعتراف آقاي ارجمند به اين مسئله است كه پهلوي اول اجازه داده بود انگليسي‌ها در مسائل مختلف كشور - حتي انتخاب نمايندگان مجلس- دخالت كنند: «هرچه خواستم بفهمم كه علت اين تغيير چيست، بالاخره چيزي نفهميدم. فقط در بين گفتگو اين طور اظهار داشت كه گويا مقامات خارجي با انتخاب شدن من مخالف هستند و البته مقصودش انگليسيها بود.»(ص77) نويسنده در اين فراز به صراحت معترف است كه وزير دربار با اشاره انگليسي‌ها وي را از ليست كانديداهاي فرمايشي مجلس ششم خارج مي‌سازد. حال جاي اين پرسش وجود دارد كه آيا پادشاهي كه تا اين حد دست بيگانه را در سرنوشت ملتش باز مي‌گذارد مي‌توان حساس نسبت به بيگانه خواند؟ جواب كاملاً روشن است. البته ساير شخصيت‌هاي سياسي آن دوران نيز از اين وضعيت به تلخي ياد مي‌كنند. براي نمونه دكتر مصدق در خاطراتش دخالت مستقيم سفارت انگليس در تعيين كانديداهاي مجلس شوراي ملي را مورد تاكيد قرار مي‌دهد: «...كدام مجلس همان مجلس كه در زمان تسلط شاه فقيد هيچ وكيلي به مجلس نرفت مگر با تصويب سفارت انگليس و باز همان مجلس كه رئيس آن را يك اكثريت متكي به سياست بيگانه انتخاب نمود.»(خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 65، ص191) بنابراين چندان منطقي به نظر نمي‌رسد كه پهلوي اول را با وجود همه وابستگي‌هايش به بيگانه فردي ايران دوست و حساس به بيگانه بخوانيم؛ زيرا اصولاً افرادي كه راه وابستگي را برمي‌گزينند نمي‌توانند به ملت خود وفادار بمانند. تضاد منافع ملت ايران با سلطه‌گراني كه براي تاراج منابع و ذخاير اين سرزمين تلاش مي‌كردند روشن‌تر از آن است كه بتوان ادعا كرد فردي همزمان با وابستگي به بيگانه و در خدمت آنها بودن (در حدي كه در رضاخان سراغ داريم) ايران دوست نيز مي‌توانسته باشد. البته اقدامات تخريبي رضاخان در عرصه فرهنگي بسيار فاجعه‌بارتر از عرصه‌هاي سياسي و اقتصادي است. انگليسي‌ها كه در جريان نهضت مشروطه به قدرت فرهنگ ديني ملت ايران پي برده بودند بعد از به روي كار آوردن اين قزاق بي‌سواد با تمام قدرت درصدد تخريب بنيان‌هاي فرهنگي اين مرز و بوم برآمدند. بيگانگان براي تحقير ملت ايران كه مقدمه پذيرش سلطه بيگانه بود به سنت‌ها نيز رحم نكردند. فجايعي كه به منظور اثبات بي‌هويتي ايرانيان صورت گرفت صرفاً از قلدر و فرهنگ نشناسي چون رضاخان برمي‌آمد؛ به يكباره لباس سنتي اين ملت با سابقه فرهنگي، پست قلمداد گرديد و به صورت تحقيرآميزي در خيابانها قيچي شد تا مردم بپذيرند كه نه تنها همه تعلقاتشان پست است بلكه صرفاً با لباس اروپايي، انسان ارزيابي خواهند شد: «در خيابان چادر زنها را مي‌كشيدند و همزمان كلاه از سر مردان برداشته مي‌شد و تنها كلاه شاپو مجاز بود، سرداري‌ها را قيچي مي‌كردند، عبا و عمامه كه به كلي ممنوع شد...».(اين سه زن، ص277)
نه تنها لباس سنتي زنان و مردان ايراني به بدترين شكل ممكن مورد تحقير قرار ‌گرفت، بلكه باورهاي ديني نيز تحقير ‌شد. حسين مكي در كتاب تاريخ بيست‌ساله در اين زمينه مي‌نويسد: «حركت دسته‌هاي عزادار در ايام عاشورا را ممنوع گردانيد و اگر احياناً در بعضي خانه‌ها محرمانه مراسم عزاداري بعمل مي‌آمد صاحبان خانه تحت تعقيب قرار مي‌گرفتند و بزندان مي‌افتادند. بعداً بجاي عزاداري كاروان شادي (كارناوال) در ايام عاشورا براه انداختند و صنوف را مجبور مي‌كردند كه در برپائي كارناوال پيشقدم شده هر صنفي دسته خود را شركت دهد. خوب بخاطر دارم در اواخر سلطنت پهلوي حركت كارناوال (كاروان شادي) مصادف بود با شب عاشورا و در كاميون‌ها دستجات رقاصه‌ با ساز و آواز به پاي‌كوبي و رقص در شهر بگردش درآمده بودند».(تاريخ بيست‌ساله، ص20-18)
آيا رضاخان براي اين ميزان تحقير ملت ايران انگيزه شخصي داشت؟ به طور قطع خير؛ زيرا وي اصولاً از درك ميزان تأثير فرهنگ در ايستادگي مقابل بيگانه عاجز بود و مبدأ خصومت‌ورزي با فرهنگ اين مرز و بوم را صرفاً بايد در برنامه‌هاي كلان انگليسيها ديد كه با انتخاب فردي بي‌فرهنگ اجراي آن را ممكن ساختند.
در آخرين فراز از اين نوشتار مي‌بايست بر اين نكته تأكيد ورزيم كه خاطرات آقاي ارجمند داراي مطالب ارزشمندي به ويژه در مورد تشكيلاتي ميان تهي تحت عنوان «ارتش ملي» است كه قبل از رسيدن قواي شوروي به صورت بسيار تحقير‌آميز متلاشي شد و قزاقي كه خود مي‌بايست سرمشق ديگر نظاميان قرار مي‌گرفت، پيش از ديگران فراري گرديد. همچنين در مورد ترفندهاي به قدرت رساندن رضاخان، اين اثر مي‌تواند نكات مهمي در اختيار اهل تحقيق قرار دهد؛ هرچند متأسفانه به دليل مشاركت راوي خاطرات در اين جريان، وي هويت سياسي خود را به نوعي با رضاخان گره مي‌زند و از روي كار آوردن چنين فردي در كليت كتاب، دفاع مي‌نمايد.

این مطلب تاکنون 3894 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir