ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 175   خرداد ماه 1399
 

 
 

 
 
   شماره 175   خرداد ماه 1399


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
اولین دیدار

سال‌هاي 35-1334 بود كه با نام خميني آشنا شد. در مشهد مجمعي از طلاب قم بود كه سيدعلي آنها را مي‌شناخت. سيدمصطفي خميني كه تابستانها به مشهد مي‌آمد، با اين مجمع جوش مي‌خورد. «از آنها مي‌شنيدم كه آقاي حاج‌آقاروح‌الله خميني در قم يك مدرس معروف و بزرگ و مورد توجه طلاب و فضلاي جوان است.»(1)
نخستين ديدار اما، به سال 1336ش بازمي‌گردد. آن سال سيدعلي همراه مادر، كوچكترين برادر و خاله‌هايش راهي عتبات بود. در راه عراق چند روزي در قم توقف كردند و او سري به درس‌هاي خارج حوزه علميه زد. ديد كه آقاي خميني در مسجد سلماسي براي صدها طلبه، «نزديك به 500 نفر شايد»، درس مي‌‌گويد؛ روي زمين هم مي‌نشيند و درس مي‌دهد. آن مجلس را به نسبت آنچه كه در مشهد و در درس آيت‌الله ميلاني درك كرده بود، گرمتر يافت. برايش تازگي داشت كه استاد بلند صحبت كند و شاگردها از هر طرف اشكال كنند. احساس كرد پويايي در جان محفل درسي خودنمايي مي‌كند. سال 1337ش كه براي ادامه تحصيل به قم آمد، از نخستين درس‌هايي كه انتخاب كرد، درس آقاي خميني بود و تقريباً يك دوره اصول را نزد او درس آموخت؛ آموزش فقه را هم، غير از آنچه از آقاي حائري گرفت، بقيه را نزد حاج‌آقا روح‌الله گذراند.
سيدعلي مي‌ديد كه مشي و منش و روش آقاي خميني با ديگر همرديفان خود متفاوت است. استادي نبود كه با طلبه‌ها رفيق و مأنوس شود. صبح‌ها از خانه‌اش در كوچه يخچال قاضي تا مسجد سلماسي در كوچه آقازاده، بي‌سر و صدا، آرام و ساكت مي‌آمد، درس مي‌گفت و بازمي‌گشت. عصرها نيز همچنين. پيش از درس و پس از آن، چنان كه مرسوم برخي از استادان بود، با طلبه‌ها، بگويد، بشنود، شوخي كند، رفتار نمي‌كرد. «طبعاً چنين مدرسي بايد براي طلبه‌ها دلنشين نباشد [و] كسي از اين مدرس خيلي خوشش نيايد. [اما] درست به عكس بود. يعني طلبه‌ها از ايشان با وجود اين سردي در روابط... به قدري خوششان مي‌آمد و اين قدر ايشان را دوست مي‌داشتند كه من كمتر نظير آن را در روابط شاگرد و استاد در قم [و مشهد] ديده‌ام.»(2)
آن‌چه در درس‌هاي آقاي خميني براي سيدعلي آقا مشهود بود، تشخص و برجستگي علمي، دقت‌نظر، اهل بحث و جدال علمي بودن، سريع‌الانتقال بودن و تسلط در بگومگوهاي علمي بود. «هر كس اشكال مي‌كرد فوراً جواب را كف دستش مي‌گذاشت... اتفاق مي‌افتاد گاهي اشكال طلبه وارد بود، اما... ايشان در جواب نمي‌ماند؛ جواب را مي‌داد، منتها فردايش [مثلاً] ... از آن جواب عدول مي‌كرد... يادم مي‌آيد يكي دو مورد را كه ايشان از اشكال‌كننده تقدير كردند كه اشكال تو وارد است.»
آقاي خامنه‌اي شنيده بود كه آيت‌الله خميني درس اخلاق مي‌داده است؛ و نيز فلسفه. سال‌ها از تعطيلي اين درسها مي‌گذشت. اما وقتي به قم رسيد، همچنان ميان طلبه‌ها و فضلاء معروف بود كه ايشان مدرس اخلاق است. مي‌گفتند درس اخلاق ايشان چنان پركشش و گيرا بوده كه برخي بزرگان حوزه علميه قم در آن حاضر مي‌شدند. «اينها را ما شنيده بوديم... لكن... گاهي در درس، ايشان به مناسبتي وارد بحث اخلاقي مي‌شد.»
رسم است ميان مدرسان كه روز آغاز درس يا روز پاياني آن، و يا در ميان سال تحصيلي، نكاتي را متذكر مي‌شوند؛ توصيه‌ها و نصايحي مي‌كنند. آيت‌الله خميني اين مواقف را به بيان مسائل اخلاقي اختصاص مي‌داد. «قيامتي برپا مي‌شد. طلبه‌ها گريه مي‌كردند... در دل طلبه‌ها واقعاً غوغا مي‌انداخت... همه چيز را در دل انسان تغيير مي‌داد. من در طول چند سالي كه درس ايشان رفتم چند بار اين توفيق را پيدا كردم [كه زير بارش اين گفته‌ها بنشينم.]»
آقاي خامنه‌اي منش و روش آيت‌الله خميني را ناشي از اخلاق اسلامي مي‌ديد؛ بي‌اعتنايي به دنيا و زخارف آن، بي‌توجهي به تجملات و جلوه‌هاي زندگي از اين موضوع ريشه مي‌گرفت؛ حتي همان سكوت و كم‌حرفي مصداقي از منش اخلاقي او بود؛ «واِلا ايشان تكبر نداشت.»
روزي كه به اصرار طلبه‌ها پذيرفت روي منبر بنشيند و درس بگويد، پس از وفات آيت‌الله بروجردي بود. «طلبه‌ها با خنده و تبسم مسئله را استقبال كردند. خود ايشان هم خنده‌شان گرفت... چيز تازه‌اي بود براي ايشان؛... بعد گفتند: بسم‌الله الرحمن الرحيم. روز اولي كه مرحوم آقاي [محمدحسين] ناييني رحمت‌الله عليه روي منبر نشستند؛ گريه كردند و گفتند [كه] اين همان منبري است كه شيخ روي آن نشسته، بزرگان روي آن نشستند؛ حالا كار به جايي رسيده است كه ما مي‌نشينيم. [آقاي خميني ادامه داد:] ما هم امروز بايد گريه كنيم كه حالا نوبت به ما رسيده. اين را قرار دادند براي مقدمه يك بحث اخلاقي كه دلها را منقلب كرد.»
وي به ياد مي‌آورد زماني را كه يكي از مباحث درس اصول پس از حدود شش ماه به پايان رسيد. آيت‌الله خميني در پايان اين بحثِ مفصل و مشروح گفت: «امروز اين بحث تمام شد، اما اين يك بحث ضروري و لازمي نبود و مي‌توانستيم كمتر و كوتاه‌تر بگوييم. و اين را به عنوان پيش‌درآمد بحثي اخلاقي بيان كردند كه ما بايد از عمرمان چگونه استفاده كنيم.»
و نيز به ياد مي‌آورد پس از درگذشت آيت‌الله بروجردي زمزمه‌اي ميان طلاب جريان داشت كه مرجعيت به كجا خواهد رفت؟ آيا در قم خواهد ماند، يا به نجف مي‌رود؟ قمي‌ها مرجعيت و رياست را سال‌ها بين خود ديده بودند. حوزه قم، بزرگ‌ترين حوزه علميه شيعه بود؛ و طبعاً نمي‌پذيرفت مرجعيت از قم بيرون رود. در آن سو، نجفي‌ها نيز نگين مرجعيت را بر ركاب حوزه خود مي‌پسنديدند.
آيت‌الله خميني در يكي از روزهاي درس به اين موضوع پرداخت و گفت كه نبايد قم و نجف در ميان باشد. گفت كه اختلاف از شيطان است؛ دو گروهي كه هدف‌شان خداست با يكديگر اختلاف نمي‌كنند؛ براي خدا درس بخوانيد؛ قم و نجف ندارد. «اين حرف يادم نمي‌رود. با اين كه آدم فكر مي‌كند اين حرف، حرف پيچيده و معضلي نيست، ليكن... در دل من از آن وقت اثر گذاشت... يك چنين بيان‌هاي شيرين و گرم در مسائل عرفاني و اخلاقي داشتند... كه طلبه‌ها را منقلب مي‌كرد، به طوري كه... بعضي‌ها هاي‌هاي گريه مي‌كردند.»
و باز به ياد مي‌آورد كه آيت‌الله خميني، مردي مهذب، آراسته، و مراقب بود. هر چند آن زمان اطلاعي از زندگي خصوصي استادش نداشت، اما مي‌ديد كه از يكي از مهمترين نقاط ضعف برخي روحانيان دوري مي‌كند؛ مريد جمع نمي‌كند. بلكه تا حدي آدم‌پراكني هم مي‌كند. عبدالوهاب «روحي يزدي... از دوستان قديمي امام... مي‌گفت من 40 سال است كه با اين مرد آشنا هستم و مي‌توانم بگويم كه ترك اولي از او نديده‌ام...»
او مي‌ديد كه آقاي خميني تا چه اندازه مورد توجه بزرگان است. «من واقعاً كمتر كسي از علماء را ديده‌ام كه از لحاظ سابقه تقوايي بين خواص اين همه موجه باشد. اين چيز مهمي است كه در دوران زندگي‌اش جوري عمل كرده كه كساني كه امروز موجه هستند و توي مردم از لحاظ تقوايي مورد قبول‌اند همه او را به تقوي ياد مي‌كنند.»
آشنايي بيشتر آقاي خامنه‌اي با آيت‌الله خميني از آنجا شروع شد كه تابستان، با تعطيلي حوزه علميه قم، يا ماه رمضان، كه مي‌خواست براي گذران تعطيلات به مشهد برود، براي خداحافظي نزد استاد رفت. رسم برخي از طلبه‌هاست كه در چنين زماني به ديدن مدرس خود مي‌روند و از او خداحافظي مي‌كنند. «ايشان نشسته بود روي تشك و دورش نيم‌دايره‌اي از كتاب روي زمين چيده شده بود؛ مشغول مطالعه بود... دو سه جمله با ايشان صحبت و احوالپرسي كردم: ... اجازه بفرماييد، مي‌خواهم مسافرت كنم، مشهد بروم.»
آقاي خميني او و پدرش را مي‌شناخت. كوتاه،‌ از مشهد، احوال پدر و اوضاع پرسيد و بعد: «سلام برسانيد. دو سه كلمه حرف بيشتر نداشتند.»
همين رسم هنگام بازگشت طلبه از شهر و ديار خود به قم تكرار مي‌شد. ديگر ديدار غيردرسي با آيت‌الله خميني، زماني بود كه ايشان در ايام فاطميه مجلس روضه داشت. روضه‌خوان، كوثري بود. طلبه‌ها در اتاقي كه مراسم برگزار مي‌شد مي‌نشستند و دور آن را پر مي‌كردند. آقاي خميني نزديك در چهارزانو مي‌نشست و با ورود هر طلبه‌اي، براي احترام، تكاني مي‌خورد. «خيلي آرام و خيلي باوقار... [گويي] تكليف است كه دو سه جمله‌اي صحبت كند، واِلا صحبت نمي‌كردند. صبّحكم‌الله بالخير. و تمام مي‌شد. باز سرشان پايين بود... مشغول فكر و مطالعه ذهني بودند.»
گاه اتفاق مي‌افتاد كه پيش از آغاز روضه يا پس از آن طلبه‌اي بحث علمي مي‌كرد؛ پرسشي داشت. آيت‌الله خميني آهسته و آرام و به اندازه پاسخ مي‌داد. اگر آن طلبه مي‌توانست با پرسش‌هاي بعدي حاج‌آقا را سر شوق آورد، موضوع فرق مي‌كرد. «ديگر آن وقار و متانت... را نداشتند. مفصل بحث مي‌كردند. داد مي‌كشيدند... نه و نو مي‌كردند، دعوا مي‌كردند؛ كارهايي كه توي بحث فقهي روحانيون و علماي خودمان معمول است.»
گرفتگي، سكوت و در خود فرو بودن آقاي خميني وقتي برطرف مي‌شد كه يكي از رفقاي خود را مي‌ديد؛ سر شوق مي‌آمد و شكفته مي‌شد. سيدعلي‌آقا به ياد مي‌آورد لحظه‌اي را كه آقاي سيدمحمدصادق لواساني وارد مجلس روضه شد؛ «آنچنان شتاب‌زده و بي‌صبرانه بلند شدند، خنديدند، خنده‌اي شيرين... روبوسي كردند... پهلوي خودشان نشاندند، مشغول صحبت شدند...» كه گويي اين شخص همان صاحب مجلس چند لحظه پيش نيست.
پی‌نوشت
1 - مركز اسناد انقلاب اسلامي، خاطرات سيدعلي خامنه‌اي، شم‍ بازيابي 1228
2 - همانجا
منبع: شرح اسم؛ زندگي‌نامه آيت‌الله سيدعلي حسيني خامنه‌اي (1357ش-1318ش)، هدايت‌الله بهبودي، تابستان 1391، ص 94 تا 98

این مطلب تاکنون 1365 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir