ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 169   آذر ماه 1398
 

 
 

 
 
   شماره 169   آذر ماه 1398


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
«ارتش شاهنشاهی» به روایت وزیر دربار

رژیم پهلوی به دست بیگانگان و با استفاده از امکانات قشون با یک کودتای نظامی تاسیس و تا پایان با اتکاء به همین عوامل به سرکوب مردم ایران پرداخت. افتخار رضاشاه تشکیل ارتش متحدالشکل بود که در ظاهر وظیفه آن صیانت از مرزها و تمامیت ارضی کشور بود. اما رضاخان از این ظرفیت برای تقویت پایه‌های حکومت خود و سرکوب اعتراضات مردمی نظیر قتل و کشتار 14 ساله عشایر ایرانی، کشتار گوهرشاد و ... بهره برد. همین ارتش در جریان جنگ جهانی دوم در کمتر از سه روز دچار فروپاشی شد و نتوانست 80 ساعت از مرزهای ایران دفاع کند. با سقوط رضاخان، محمد رضا پهلوی با هماهنگی انگلیس و شوروی جانشین پدر شد و از همان ابتدا با اتکاء به بیگانگان و ارتش همانند پدر سعی کرد پایه‌های دیکتاتوری خود را تقویت نماید. وی با صرف هزینه‌های گزاف از بودجه عمومی به اسم تجهیز ارتش ایران باعث رونق کارخانه‌های اسلحه‌سازی انگلیس، اسرائیل و آمریکا شد. مروری بر یادداشت‌های اسدالله علم وزیر دربار پهلوی دوم نشان می‌دهد ارتشی که برای تحکیم پایه‌های قدرت شاه تجهیز می‌شد دارای ضعف‌های جدی آموزشی و تاکتیکی و فاقد روحیه دفاع از کشور بود. گماردن فرماندهان وابسته و بی اعتقاد به مبانی دینی و ملی در راس قوای نظامی، ایجاد اختلاف بین نیروهای نظامی و تحقی افسران و درجه داران ایرانی با مسلط کردن مستشاران آمریکایی بر آنها و ... شخصیت ارتش ایران را خدشه‌دار کرده و موجی از نارضایتی پنهان را در بین نیروهای نظامی به وجود آورده بود. همین امر باعث شد که با شعله‌ور شدن آتش انقلاب، نیروهای نظامی دسته دسته به صفوف مردم ملحق شدند.
مطالعه یادداشتها و خاطرات روزمره امیر اسدالله علم وزیر دربار شاه می‌تواند ویژگی‌های ارتشی را که رژیم شاه هزینه‌های هنگفتی را صرف تقویت آن کرده بود و شاه نیز خود به آن می‌بالید، نشان دهد:
21 آذر 1348
نیروهای انقلاب سفید ما
امروز بعد از ظهر مراسم سان و رژه روز ارتش است. شاه با اسب از سربازان سان دید. ارتشبد جعفر شفقت فرمانده سپاه یکم افسر پیاده نظام که فرمانده رژه امروز است، از اسب به زمین خورد و چه آبروریزی افتضاحی. اسب بی‌سوار بعداً آمد و جلوی اسب اعلیحضرت به حرکت ادامه داد. از همه بدتر اینکه تمام ماجرا را تلویزیون به طور زنده پخش کرد. در جای دیگر افسری در حین رژه از جلوی جایگاه سلطنتی از صف خارج شد تا عریضه‌ای به دست شاه بدهد. مامورین امنیتی جلوی او را گرفتند. بعد معلوم شد که تنها خواهشش این بود که او را به آمریکا بفرستند تا الکترونیک بخواند. او فردا صبح در یک دادگاه نظامی محاکمه خواهد شد و با خفت از ارتش بیرونش می‌کنند. مع‌هذا با در نظر گرفتن دیسیپلین و سختگیری‌هایی که در ارتش وجود دارد، اتفاق عجیبی بود. از این حوادث که بگذریم روی‌هم رفته مراسم رژه به خوبی برگزار شد. رژه سپاهیان بهداشت و دانش و آبادانی– نیروهای انقلاب سفید ما – به خصوص به دلیل حضور کثیری از دختران در میان آنها چشمگیر بود. ما همه باید به ارتشی که اعلیحضرت به وجود آورده‌اند افتخار کنیم، هرچند بهای بسیار گزافی خرج آن شده است.(1)
21 آذر 1349
نه می‌توانند بجنگند و نه رژه بروند!
21 آذر روز ارتش زیر باران بسیار شدیدی برگزار شد. شاه با اسب برای بازدید و سان آمد. تا مغز استخوان خیس شده بود ولی از بارندگی خشنود بود. قبل از مراسم به کاخ رفتم تاپیشنهاد کنم پیراهنی با آستین‌های بسته بپوشد که وقتی سلام می‌دهد باران از آستینش وارد نشود. با حیرت دیدم که مشغول پوشیدن جلیقه ضد گلوله است. از تعجب دهانم باز مانده بود. یکی به این دلیل که شاه اصلاً آدم تقدیرگرایی است و ظاهراً نسبت به خطر بی اعتناست، و دیگر اینکه مراسم سان و رژه روز ارتش با سلاح‌های بی فشنگ صورت می‌گیرد. شاید خبری به او داده‌اند، اگر هم داده باشند به قدری در این موارد سر نگهدار است که به من حرفی نخواهد زد. ضمن اینکه آنجا بودم از مراسم روز رژه‌ای تعریف کردم که در حضور پدر فقیدش برگزار شده بود. آن روز هم باران شدیدی می‌بارید ولی وقتی که سربازها از جلوی جایگاه رد می‌شدند، شاه جلو می‌آمد و سلام می‌داد و هر بار آستینش پر از آب می‌شد. مثل مشک آب، آن را خالی می‌کرد و دوباره سلام می‌داد. گفتم که ممکن است شاه هم امروز همین وضعیت را پیدا کند. گفت: «بله پدرم می‌توانست از پس این چیزها برآید. کمی تریاک می‌کشید و در تمام عمرش دچار سرماخوردگی نشد. ولی من به آسانی سرما می‌خورم.» در پایان رژه، شاه اصلاً از مراسم راضی نبود. گفت: «اگر مطمئن بودم که می‌توانند خوب بجنگند، بد رژه رفتن را به آنها می‌بخشیدم. آنچه مرا نگران می‌کند این است که نه می‌توانند بجنگند و نه رژه بروند. اگر نظامشان بهتر نشود مجبور می‌شویم شما را بفرستیم خانه که کارهای سبکتری انجام بدهید.» شاه کمی بعد از فشار زیادی که هزینه دفاع بر دوش بودجه گذاشته شکایت کرد و گفت: من خوب می‌دانم که ارتش چقدر برای ما گران تمام می‌شود. ولی چاره دیگری ندارم. ما نمی‌توانیم طعمه کشوری مثل عراق بشویم.»(2)
چهارشنبه 14 بهمن 1349
بی اعتمادی و بی احترامی افسران ارتش به یکدیگر، راه نجات شاه!
شاهنشاه می‌گویند:«غربی‌ها ممکن است به خیال خودشان فرض کنند که با چند میلیون دلار می‌توانند من و رژیم مرا ساقط کنند. اما باید بدانند روزگاری که در آن چنین چیزهایی امکان‌پذیر بود، سپری شده است. و اگر تصور کودتا در ارتش در سرشان است بدانند که افسران من نه به یکدیگر اعتماد دارند و نه احترام حرفه‌ای برای هم قائلند.» در اینجا حرفش را قطع کردم و اظهارنظرهایی کردم که مطمئن نیستم چندان باعث خشنودی‌اش شده باشد. به ایشان گفتم: «اعتماد به نفس‌تان را از دست ندهید. اگر این فرنگی‌ها می‌خواستند ما را به زیر بکشند، به سادگی ده دوازده نفر راس کار را بر می‌داشتند و می‌گذاشتند خود مملکت ترتیب خودش را بدهد. فقط خدا به ایران رحم کند اگر چنین اتفاقی بیفتد. ای کاش من هم اعتماد شما را به ارتش می‌داشتم. اگر نسبت به نفوذ خارجیان مصون بود، شب راحت‌تر می‌خوابیدم.» شاه گفت: «مسئله همین است. تصور نمی‌کنم حتی یک نفر در ارتش وجود داشته باشد که به ما خیانت کند و به هر حال آنها در صورت اقتضا چنان با چنگ و دندان به جان هم می‌افتند که از جانب آنها خطری ما را تهدید نمی‌کند. تصورات واهی معنی ندارد.»(3)
یکشنبه 14 آبان 1351
افتضاح ناوها در مانور!
شب هوا طوفانی شد. صبح از موسسات گوناگون بازدید به عمل آوردیم و به موقع برای رژه در ساعت 10 رسیدیم. به دلیل هوای بد برای ما امکان نداشت که از کشتی سلطنتی که در کیش لنگر انداخته بود مانور را تماشا کنیم. در عوض از یک برج مراقبت دریایی بالا رفتیم. در میان میهمانان نوه امپراطور اتیوپی هم حضور داشت که فرمانده نیروی دریایی کشور خودش است. 29 کشتی و یک ناوگان کامل قایق‌های اژدرافکن رژه رفتند و به هنگام عبور از جلوی جایگاه ما توپ‌هایی به علامت احترام شلیک کردند. در پشت آنها تعدادی هلیکوپتر و 16 هاورکرافت رد شدند. در همان لحظه شاه درخواست کرد که چندتا از کشتی‌های مجهز به موشک به هدفی که هلیکوپترها دیروز با آن دقت هدف‌گیری کرده بودند تیراندازی کنند. دو تا از کشتی‌ها برای این منظور انتخاب شدند. اولی به کلی هدف را ندید و دومی حتی نتوانست موشک را از سکوی پرتاب شلیک کند. افتضاح قریبی بود. بیشتر به خاطر حضور میهمان اتیوپی ناراحت کننده بود. از شدت عصبانیت به چنان سردردی مبتلا شدم که لاجرم به بیش از یک لیوان ودکا مبتلا شدم. شاه از خشم می‌لرزید ولی آرامش ظاهری خود را حفظ کرده بود. ناهار در حال و هوایی پر تنش و عصبی صرف شد. آهسته به وزیر دارایی که در کنارم نشسته بود اشاره کردم و گفتم اگر هدفگیری‌ها بر طبق برنامه پیش رفته بود حالا چه مدح و ستایشی در باره نیروی دریایی می‌شنیدیم و چه صحبت‌هایی در مورد تسلط بر خلیج فارس و تمام اقیانوس هند گفته می‌شد. تنها موضوع سالم برای گفت و گو انواع ماهی‌هایی بود که در کناره آبهای خلیج فارس وجود دارد. با وجود این چون دریاسالار اتیوپی به هر حال از مانور امروز صبح خود تحت تاثیر قرار گرفته بود، شاه ناهار را با تشریح برنامه پنجم ما به پایان رساند که طی آن میانگین درآمد سرانه از 500 دلار به چیزی در حدود 1000 تا 1200 دلار افزایش خواهد یافت. سپس همگی سوار هلیکوپتر شدیم تا منظره هوایی اسکله بارگیری نفت را ببینیم. 27 نفتکش در کنار ناوگان ما پهلو گرفته بودند. پس از فرود آمدن با هواپیما عازم شیراز شدیم.(4)
یکشنبه 16 اردیبهشت 1352
نیروی دریایی و دار و دسته ناشایست!
بعد از بیدار شده با کشتی به جزیره ابوموسی رفتیم تا عملیات دریایی را مشاهده کنیم که عبارت بود از یک سری مانورهای سریع توسط ناوگان دریایی که توپ و موشک شلیک می‌کرد. هیچیک از توپ‌ها به هدف اصابت نکرد که باعث خشم شاه و فحاشی او به فرمانده نیروی دریایی شد. نهایت سعی خودم را کردم که او را آرام کنم و یادآوری کردم که نیروی دریایی هنوز بی تجربه است و زمان لازم دارد تا پیشرفت کند. اما او گوشش بدهکار نبود. اشاره کردم که موشک‌های سی کیلر با برد فقط 24 کیلومتر صرفاً جنگ‌افزارهای تمرینی هستند که خیلی با آنهایی که در یک درگیری واقعی به کار گرفته می‌شوند تفاوت دارند. شاه گفت: «موشک‌ها را فراموش کنید. توپ‌ها هستند که مرا دلسرد می‌کنند. آنها به هدف‌های ثابت شلیک می‌شوند. آن هم در زمان صلح و بدون هیچگونه فشاری روی توپچی‌ها. اینها افرادی هستند که من در برنامه ریزی سیاست خارجی‌ام و خطر کردن رویارویی با قدرت های خارجی باید به آنها متکی باشم. آن وقت خودتان می‌بینید چه دار و دسته ناشایستی از کار درآمده‌اند. تکلیف من با اینها چیست؟» همه رضایت خاطری که ظرف چند روز گذشته احساس کردم به خاطر این واقعه به کلی از بین رفت. شاه آنقدر ناراحت شد که تنها شام خورد؛ عصبی و مکدر(5)
چهارشنبه 21 شهریور 1352
پس ژاندارمری چی؟ ژاندارمری و جنگ چریکی
شرفیابی ... گزارش دادم که چنانچه بخواهیم چریک‌ها را از پا درآوریم باید یک نیروی بلوچ دیگر را تجهیز کنیم. رویارویی با آنها صرفاً در یک جبهه ما را به جایی نمی‌رساند. شاه پرسید: «پس ژاندارمری چی؟» پاسخ دادم آنها مشتی ابلهند که به درد یک جنگ واقعی نمی‌خورند، شاه اجازه داد که نیروی بلوچ دیگری را بفرستم.(6)
پنجشنبه 15 آذر 1352
همه امرای ارتش بی جربزه و بزمی هستند
گزارش دادم که تیمسار «م ...» در بیمارستانی در پاریس بستری است. شاه به من دستور داد که حتما کلیه مخارج معالجه‌اش را بپردازیم. «لازم بود این شخص تنبیه شود. اما این دلیل نمی‌شود که تا گور دنبالش باشیم.» بعد از مکثی کوتاه، ادامه داد «فکر نمی‌کنم اهل جنگیدن باشد. فقط با سخن پراکنی و آرتیس بازی خود را بزرگ کرده بود. هیچیک از امرای ارتش ما جربزه درست و حسابی ندارند. همه آنها افسران بزمی هستند. شاید به استثنای ازهاری که خیلی هارت و پورت نمی‌کند و چنانچه در محک آزمایش گذارده شود ممکن است خودی نشان دهد.» بعد اسامی تعدادی از امرای ارتش را ردیف کرده و همه را طبل‌های توخالی خواند. او با اشاره به خاتمی فرمانده نیروی هوایی گفت: «با اینکه ممکن است او قابلیت سازماندهی خودش را ثابت کرده باشد اما تضمینی وجود ندارد که تحت فشار جنگ ایستادگی کند.»(7)
پی‌نوشت:
1 – اسدالله علم، گفت و گوهای من با شاه، تهران، طرح نو، 1371، ج1، ص 173
2 – همان، ص 279
3 – همان، ص 308
4 – همان، ص 395
5 – همان، ج 2، ص 456
6 – همان، ص 499
7 – همان، ص 540

منبع:موسی فقیه حقانی، آخرین شاه، آخرین دربار، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، زمستان 1397، ص 195 تا 204

این مطلب تاکنون 1633 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir