ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 140   تير ماه 1396
 

 
 

 
 
   شماره 140   تير ماه 1396


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
قدرت مذهب در سقوط شاه از نگاه آنتونی پارسونز

چه شد که انقلاب پهلوی سرانجام شکست خورد و چرا پس از گذشت آن‌همه سال این چنین در برابر نیروهائی که درگذشته نیز علیه سلاطین قاجار متحد شدند آسیب پذیر بود ؟ بنظر من دو عامل اصلی موفقیت هر انقلابی سرعت و خشونت است . نیروهای سنتی در هر جامعه ریشه های عمیق و استواری دارند و ریشه کن کردن آنها کار آسانی نیست . لنین و استالین از این واقعیت آگاه بودند و به همین جهت در کشتار بی رحمانه طبقاتی که آنها را دشمن خود می دانستند و سرکوب و امحاء و جابجا کردن ناراضیان و اقلیتهای قومی تردیدی بخود راه ندادند ، هرکس و هرگروه که احتمال می رفت حکومت شوروی را تهدید کنند بدون توجه به تعداد شان قلع وقمع شدند و به نیروهای سرخ در جریان جنگ خونین داخلی آزادی عمل کامل در نابودی مخالفان داده شد.
اما رضاشاه در موقعیتی کاملا" متفاوت قرار داشت. او شخصا" مردی جسور و بی رحم و با ابهت بود، دشمنانش را خوب می شناخت و در سرکوبی آنان تردیدی به خود راه نداد. اما او در مبارزه با سیاستمداران ناراضی و روحانیون مخالف و روسای عشایر و ایلات، شرایط زمان و امکانات خود را هم در نظر می گرفت. او ناچار بود این مبارزه را با احتیاط و تاء نی انجام دهد. ایران سالهای 1920 کشوری ضعیف و عقب مانده و فاقد منابع درآمد کافی بود (درآمدی که ایران از طریق شرکت انگلیسی استخراج کنند ۶۵ نفت خود به دست می آورد در مقایسه با نیازهای کشوری بوسعت اروپای غربی بسیار ناچیز بود) و این عایدات جزئی به رضاشاه امکان نمی داد که افکار خود را برای ایجاد یک تحول سریع در جامعه ایرانی و تبدیل اقتصاد قرون وسطائی کشاورزی و بازار به یک اقتصاد مدرن و صنعتی جامه عمل بپوشاند. برخلاف رهبر کشور همسایه اش آتاتورک، او از جلال و ابهت یک قهرمان ملی بهره ای نداشت تا در سایه آن بتواند قدرت روحانیت شیعه را که طی قرنها دولتی در داخل دولت ايران بوجود آورده بودند به آسانی درهم بشکند. رضاشاه در مدت قریب بیست سال حکومت و سلطنت خود، تا سال ۱۹۴۱ که مجبور به استعفا گردید مقدمات این کار را فراهم ساخت، ولی بیشتر وقت و نیروی او در این مدت صرف آرام کردن نقاط آشوب زده و استقرار قدرت دولت مرکزی در سراسر کشور گردید. آتاتورک همسایه انقلابی رضاشاه که چند سال قبل از استعفای او درگذشت ریشه های عمیق تری را قطع کرده بود. او دوامتیاز بزرگ بر رضاشاه داشت، نخست اینکه از اعتبار و حیثیت یک قهرمان ملی برخوردار بود و دوم اینکه از آغاز حکومتش ارتشی دراختیار داشت که همواره آماده پیروی از یک قهرمان ملی بود. بعلاوه اسلام سنی در مقایسه با اسلام شیعه سرسختی و استقامت کمتری در برابر تجدد خواهی نشان می‌داد و از آن گذشته وقتی که آتاتورک و رضاشاه تقریبا" همزمان به قدرت رسیدند، ترکیه نسبت به ایران از نظر اجتماعی و اقتصادی پیشرفته تر بود. با وجود این واکنش انقلاب آتاتورک از سالهای 1950 به بعد در ترکیه پدیدار شده و هنوز ادامه دارد، هرچند زیربنای جمهوری ترکیه آنقدر نیرومند است که در برابر این حرکتها تزلزلی در آن راه نخواهد یافت . اما رضاشاه در مدت سلطنت خود نتوانست بیش از یک خراش سطحی تغییری در زیربنای جامعه ایرانی بوجود آورد و هنگامیکه در سال ۱۹۴۱ سقوط کرد فقط با هیبت شخصیت خود توانسته بود نیروهای سنتی را رام و مطیع سازد. ولی این نیروها دست نخورده باقی مانده بود و در فرصتی که به دست آمد سر برآورده سلطنت پسر و جانشین اورامورد تهدید قرار دادند. محمد رضاشاه در بدترین شرایط همزمان با اشغال ایران از طرف نیروهای شوروی و انگلیس بر تخت سلطنت نشست ، پس از جنگ او تمام نیروی خود را صرف مبارزه برای تجدید وحدت ایران و استقرار حکومت مرکزی در دو بخش جدا شده از ایران و سرکوبی عوامل دست نشانده شوروی در آذربایجان و کردستان نمود . او سپس به یک مبارزه طولانی برای تثبیت و استقرار قدرت شخصی خود در کشور پرداخت و بیش از بیست سال از سلطنت او بدین گونه سپری شد.
محمدرضاشاه در اوائل دهه 1960 قدرت آنرا در خود یافت که به تعقیب برنامه های انقلابی پدر مبادرت نماید، ولی در مدت پانزده سال باقیمانده سلطنت و قدرت بلامنازع خود نیز با همه تلاش و با وجود دو برابر کردن سرعت حرکت پس از افزایش درآمد نفت در سال ۱۹۷۳ نتوانست به هدف برسد و نیروی دشمنان کینه توز و آشتی ناپذیر خود، روحانیون را خنثی کند. درست است که او به بعضی از هدفهای انقلابی خود رسید و از آنجمله نیروی ملاکین بزرگ و روسای ایلات و عشایر را از میان برد، یک طبقه جدید از تکنوکراتها و صاحبان صنایع و شرکتها بوجود آورد و پایه اقتصاد ایران را از بخش کشاورزی به صنعت منتقل کرد، ولی هنوز نه می‌خواست و نه می‌توانست شبکه تشکیلات مذهبی کشور را که در جهت مخالف برنامه های او عمل می کرد درهم بشکند . او ترجیح میداد که ابتدا در جبهه اقتصادی عمل کند و با ایجاد یک اقتصاد مدرن از قدرت بازار بکاهد. با تضعیف بازار و طرفداران سنتی روحانیت، آنان از منابع اصلی درآمد خود که به آنها اجازه می داد دولتی در داخل دولت بوجود آورند محروم می شدند و اتکای روزافزون آنها به کمکهای دولت و بخش خصوصی جدید که از خط مشی دولت پیروی می کردند یا متمایل و وابسته به غرب بودند موجب تقویت جناح معتدل روحانیت در برابر ملاهای افراطی می گردید. باوجود این شاه در درجه اول بعلت کمبود منابع و در درجه دوم بعلت کمبود وقت و نیروی انسانی ماهر در امور اقتصادی نتوانست نیروی بازار و اقتصاد سنتی را به کمتر از هفتاد درصد مجموع حجم مبادلات اقتصادی کاهش دهد. علاوه بر آن در آخرین سالهای سلطنت شاه بیشتر وقت و نیروی ساواک برای مبارزه با دانشجویان ( که شاه را از داشتن طرفدارانی درمیان آنها محروم ساخت) و کمونیستها (که تهدید مهمی به شمار نمی آمدند) و عناصر ناراضی پرولتاریای جدید صنعتی ( که شاید پرحرارت ترین طرفداران شاه در میان آنها یافت می شدند) صرف گردید و ترکیب نیرومند روحانیون و بازاریان که سرانجام زمینه سقوط رژیم را فراهم ساخت به فراموشی سپرده شد .
شکست و ناکامی شاه به این سبب بود که نتوانست بین دو شق متضاد یکی را انتخاب کند و یا بین آندو سازشی فراهم آورد. واقعیت این است که شاه در اوج قدرت خود هم آنقدر خشن و بی رحم نبود که بتواند با توسل به زور نفوذ و قدرت روحانیت را از میان بردارد و در عین حال نمی توانست جامعه ایرانی را با چنان سرعتی تغییر دهد که نفوذ آنها را بکلی خنثی کند. او می خواست در مسابقه با این نیروها پیروز شود و تصور می کرد که از سال ۱۹۷۳ بعد امکانات کافی برای پیشی گرفتن بر نیروهای ارتجاعی ایران را خواهد داشت . ولی شاه در این مسابقه پیروز نشد. آنها سرانجام به هم رسیدند و وقتی که نبرد نهائی درگرفت معلوم شد که اثر ضربه انقلاب پهلوی بر جامعه ایرانی آنقدر سطحی بوده است که حتی توده های شهری هم ترجیح دادند به جای حمایت از مردی که می کوشید آنها را به چیزی که نبودند بدل کند، به رهبران سنتی و مذهبی خود روی آورند. نیروی بخشی از طرفداران شاه با فساد و تجمل تضعیف شد و وفاداری و اعتقاد جمعی دیگر با تورم و تحقق نیافتن انتظاراتشان به زوال گرایید و برای شاه جز نیروهای مسلح و معدودی طرفدار باقی نماند. در پایان نیروهای مسلح هم متلاشی شدند و این نکته به ثبوت رسید که حتی در خشن ترین و ستمکارترین دیکتاتوری ها هم یک حداقل رضایت و مقبولیت عامه ضروری است، که در سطحی پائین تر از آن هیچ رژیمی نباید انتظار بقا داشته باشد .

منبع:آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 221 تا 225

این مطلب تاکنون 2344 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir