ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 138   ارديبهشت ماه 1396
 

 
 

 
 
   شماره 138   ارديبهشت ماه 1396


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
سئوالی در باره خدمتگزار اعظم


در تاريخ معاصر ايران، اميراسدالله علم (1299ــ 1357) از معدود چهره¬هايي است كه به مسائل سياسي ــ اجتماعي ايران در دورۀ زندگی‌اش توجه خاصي داشته است. اين توجه علم آشكارا در يادداشت‌هاي او مشهود است. از طرف ديگر، دوران نخست¬وزيري و وزير درباري وی هم‌زمان با شكل¬گيري بعضي از تحولات سياسي ــ اجتماعي در ايران است. در ضمن، وي در مسائل سياسي ــ اجتماعي در دو دهۀ پاياني سلطنت محمد رضا پهلوی سهمی مهم داشته است. اين مقاله بر آن است ارتباط اسدالله علم را با مسائل سياسي ــ اجتماعي ايران، با بهره¬گيري از يادداشت‌هاي وي، اسناد موجود و منابع ديگر، بررسي نمايد.

علم و مخالفان رژيم
اسدالله علم، طی زندگي سياسي خود، دو رفتار كاملاً متفاوت با گروه‌هاي مخالف رژيم شاه داشت: او با روحانيان، كه مهم‌ترين مخالفان رژيم بودند، دشمني ديرينه¬اي داشت؛ چون روحانيان و علما در مبارزه با رژيم، ثابت‌قدم و مصمم بودند؛ ازهمین‌رو علم در جلب آنان به‌سوي رژيم شاه، به‌جز در مورد چند روحاني درباري، توفيقي به‌دست نياورد. بر اين اساس وی هميشه حداكثر تلاش خود را برای مخالفت با آن دسته از حركت‌هاي مردمي كه به رهبري روحانيت بود و حتی سرکوب آنها به‌كار بست و نمونۀ بارز آن، مقابلۀ او با قيام 15 خرداد 1342 است كه در دوران نخست¬وزيري علم به وقوع پيوست. علم، در دوران تصدي وزارت دربار، نيز کوشید روحانیان را منزوي کند و به حاشيه راند. وی هميشه با افتخار از سركوب قيام 15 خرداد ياد مي¬كرد و شاه را به اقدام شديد نسبت به روحانيان توصيه و تشويق مي‌نمود.
علم در مواجهه با ساير گروه‌هاي مخالف رژيم شاه، مانند جبهه ملّي، رفتار كاملاً متفاوت و انعطاف‌پذيري از خود نشان مي‌داد، به‌طوري‌كه می‌کوشید آنها را به سمت رژيم شاه متمايل نمايد و با دادن وعده و وعيدهاي گوناگون آنان را با رژيم و دستگاه سلطنت همراه سازد و زمينۀ همكاري ايشان با رژيم شاه را فراهم كند كه البته در اين زمینه نيز وی چندان موفق نشد.[1]
اسدالله علم در سال‌هاي پيش از رسيدن به نخست‌وزيري نيز دربارۀ روحانيان همان دیدگاهي را داشت كه در سال‌هاي بعد تكرار آن دیدگاه و به دنبال آن، عملكرد وي در قبال جامعۀ روحانيت، سبب نفرت روحانیان از او شد. يكي از اسناد ساواك، كه رونوشت اطلاعيۀ شماره 1319 مورخه 14 تیر 1337 است، از ناخرسندي شديد مرحوم آيت¬الله سيد محمد بهبهاني نسبت به سخنان علم، دبيركل وقت حزب مردم، حکایت می‌کند. طبق سند يادشده، آيت¬الله بهبهاني از اينكه علم عده¬اي اراذل و اوباش را به دور خود جمع كرده و در سخناني روحانيان و مذهب را عامل عقب¬ماندگي ايران دانسته، اظهار نارضايتي كرده اما در مقابل، از دكتر منوچهر اقبال، نخست¬وزير وقت و دبيركل حزب ملّيون، به‌خاطر احترام به شعائر مذهبي، تمجيد نموده است.[2] اين قبيل اقدامات بين علم و روحانيان در سال‌هاي بعد نيز تكرار شد و سبب تشديد نفرت جامعۀ روحانيت از وي گرديد، به‌طور نمونه از گزارش مورخه 5 خرداد 1342 ساواك مي¬توان ياد كرد كه مربوط به دوران نخست¬وزيري علم است. در اين گزارش به جلسۀ نمايندگان علماي شهرستان‌ها و عده¬اي از وعاظ، كه در روز 26 ارديبهشت 1342 و در آستانۀ فرا رسيدن ماه محرم در منزل امام‌خميني‌(ره) برگزار گرديد، اشاره شده است. گزارش ساواك حاكي از آن است كه امام‌خميني‌(ره) و چند تن ديگر از مراجع تقليد و روحانيان طراز اول ايران و نجف اشرف مصمم بوده¬اند كه در صورت كوچك‌ترين اهانت علم به جامعۀ روحانيت، حكم تكفير وي را صادر نمايند. در اين سند آمده است: «در اين جلسه، برنامۀ ماه محرم براي وعاظ و نمايندگان علما روشن گرديده و آيت‌‌الله خميني نيز طي سخناني از روحانيون و وعاظ خواسته¬اند كه در ماه محرم هيچ هراسي نداشته باشند؛ چراكه دولت علم قادر به ايجاد محدوديت نيست.»[3] در يادداشت‌هاي علم مي‌توان ديد كه وي هميشه از روحانيان با عبارت‌هاي اهانت‌آميز ياد كرده و به آنان با ديدۀ تحقير نگريسته است. او همچنين در يادداشت‌هايش علت مخالفت روحانيان با برنامه¬هاي انقلاب سفيد را به خطر افتادن منافع آنها با اجراي آن برنامه¬ها دانسته و روحانيان را عامل عقب‌ماندگي كشور معرفي كرده است.[4]
اسدالله علم با گروه‌هاي مخالف رژيم شاه مانند جبهه ملّي نيز ارتباط داشته است. هرچند بيشتر ملاقات‌ها و تماس‌هاي علم با اعضاي جبهه ملّي مربوط به دوران پيش از نخست‌وزيري‌اش است، مي¬توان گفت که وی قصد داشته است باب گفت‌وگو با سران جبهه ملّي را بگشايد و براي رسيدن به هدفش، كه كنار زدن دكتر علي اميني و رسيدن به نخست¬وزيري بود، با رهبران اين جبهه كنار بيايد. به همين منظور جلساتي با جبهه ملّي ترتيب داد، اما پس از رسيدن به نخست¬وزيري كه ديگر بهره¬گيري از جبهه ملّي سودي براي وي دربرنداشت، علم اين جلسات را قطع کرد؛ البته علم پس از رسيدن به نخست¬وزيري نيز مذاكراتي با اللهيار صالح، از اعضاي مشهور جبهه ملّي، انجام داد. علم با اللهيار صالح چند جلسه مذاكره کرد. اين مذاكرات به نتيجه‌ای نرسيد، اما اسناد متعدد، از جمله اسناد ساواك، انجام‌شدن مذاكرات بين علم و اعضاي جبهه ملّي را تأييد مي‌كند.[5] علم چند تن از اعضاي سابق حزب توده، مانند دكتر پرويز ناتل خانلري، محمد باهري و رسول پرويزي، را وارد كابينۀ خود كرد و چند تن از آنها را به مقام وكالت و سناتوري رساند. وي در همين زمینه ملاقاتي را با خليل ملكي، كه در رأس گروه موسوم به «نيروي سوم» قرار داشت، انجام داد. گروه «نيروي سوم» از جمله گروه‌هايي بود كه در اعتراض به واپس‌ماندگي حزب توده از آن منشعب شدند و ديدار علم با خليل ملكي به منظور نزديك كردن يكي ديگر از گروه‌هاي مخالف رژيم به دستگاه‌حاكمه انجام شد.[6]
البته سياست علم در نزديك كردن مخالفان رژيم شاه به دستگاه حاكميت طی زندگي سياسي وي ادامه داشت. او می‌کوشید از راه‌هاي گوناگون، مخالفان را با رژيم همراه كند و براي نيل به اين مقصود، با مخالفان رژيم و فعالان گروه‌هاي سياسي، ديدارهايي را انجام مي¬داد. در بعضي از موارد، اين سياست كارساز واقع مي¬شد و او مي¬توانست اعتماد بعضي از مخالفان را به خود جلب نمايد، به‌طور نمونه مي¬توان از احمد آرامش نام برد. احمد آرامش، كه در اواسط دهۀ 1320 و در كابينۀ قوام‌السلطنه، يكي از معاونان نخست¬وزير بود و بعدها از مخالفان رژيم شاه شد، پس از پايان يافتن دوران محكوميت هفت ساله و آزادي از زندان، كتابي را با عنوان «هفت سال در زندان آريامهر» نوشت و زماني كه به‌خاطر نگارش اين كتاب، مجدداً تحت تعقيب قرار گرفت به مسئولان ساواك گفت كه حرف‌هايش را فقط به اسدالله علم، وزير دربار، خواهد گفت. در نتيجه علم ديداري را با آرامش در اوايل آبان سال 1351 انجام داد كه در يادداشت روز 2 آبان 1351 به آن اشاره كرده است.[7] بدين‌ترتيب، تماس با مخالفان رژيم يكي از سياست‌هاي هميشگي علم براي خنثي كردن اقدامات آنان عليه شاه بود كه البته اين سياست، اغلب، بي¬نتيجه مي¬ماند.

علم و روشنفكران
اسدالله علم، طی زندگي سياسي خود، به‌ویژه بعد از انتصاب به رياست دانشگاه پهلوي در شيراز، با محافل فرهنگي و روشنفكران ارتباط داشت. او، كه يكي از مبلغان اصلي باستان¬گرايي در دورۀ پهلوي دوم بود، در زمان رياست دانشگاه پهلوي، با نفوذ در محافل فرهنگي كشور، برای رسوخ تفكر باستان¬گرايي در درون دانشگاه‌ها تلاش فراواني به‌كار برد. وي همچنين در ميان اهل قلم و به‌اصطلاح روشنفكران نفوذ كرده بود. عده¬اي از اين اهل قلم و روشنفكران مانند رسول پرويزي و جهانگير تفضلي در اوايل دهۀ 1340 ش وارد كابينۀ علم شدند و بعدها نيز ارتباط خود را با وی حفظ كردند و به كمك او به مقام‌هايي مانند وكالت و سناتوري رسيدند. گاه دامنۀ نفوذ اسدالله علم در ميان روشنفكران تا آنجا پيش مي¬رفت كه آنها را سرسپردۀ خود می‌کرد، به‌طوري‌كه بعضي از آنها، كه اهل قلم بودند، مجبور مي¬شدند طي مكاتباتي با علم، خواستار توجه و حمايت بيشتر او نسبت به خود شوند.[8]
اسدالله علم رياست افتخاري و تشريفاتي چند مركز فرهنگي و اجتماعي را بر عهده داشت كه اين مراكز با شبكۀ روشنفكران در ارتباط بود. يكي از اين مراكز، لژيون خدمت‌گزاران بشر نام داشت كه سازمان غيررسمي به‌شمار مي¬رفت و در بعضي از نقاط جهان نيز طرفداران و سازمان‌هايي داشت. شاه اين لژيون را در ايران به تقليد از الگوي خارجي آن تأسیس کرد. شاه خود را رهبر اين لژيون منصوب كرد و اسدالله علم را به سمت نيابت رياست عاليه خدمت‌گزاران بشر در ايران برگزيد. رسول پرويزي قائم‌مقام علم در اين لژيون بود.[9] بدين‌ترتيب اسدالله علم تا پايان زندگي، ارتباط خود را با روشنفكران حفظ كرد و از وجود بعضي از آنها كه وابسته بودند به صورت دريچۀ اطمينان رژيم شاه بهره مي¬گرفت.

علم و فعاليت¬هاي تبليغاتي براي رژيم شاه
تلاش‌هاي تبليغي اسدالله علم به نفع خاندان پهلوي و شخص شاه طی دوران حضورش در صحنۀ سياسي كشور، در خور ملاحظه است. نمونۀ بارز آن، دوران تصدي علم بر وزارت كشور در كابينۀ حسين علا است كه از فروردين سال 1334 تا فروردين سال 1336 ادامه یافت. اما فعاليت¬هاي تبليغاتي علم در دوران تصدي وزارت دربار اهميت بيشتری دارد. وي با تماس و ارتباط دائم با بنگاه‌هاي خبري و اطلاع¬رساني جهاني، كه عمدتاً به امريكا و انگلستان وابسته بودند، می‌کوشید چهرۀ مثبتي از شاه ارائه دهد. علم برای این منظور هزينه¬هاي هنگفتي کرد. از جمله برنامه¬هاي تبليغي او تماس با تهيه‌كنندگان فيلم در امريكا و اروپا بود تا از طريق برنامه¬هاي تصويري آنها بتواند سيمايي مطلوب از شاه ارائه دهد. علم براي تدارك چنين فيلم‌هاي تبليغاتي با اردشير زاهدي، فرزند سپهبد فضل¬الله زاهدي، كه در واپسين سال‌هاي سلطنت شاه، سفير ايران در امريكا بود، همكاري مي‌كرد.[10]
اسدالله علم هماهنگ با فعاليت¬هاي تبليغاتي، كه براي تثبيت رژيم شاه انجام می‌شد، در چاپ و نشر كتاب‌هايي كه دربارۀ ستايش از شاه و برنامه¬هاي او بود سهم بسزايي داشت. علم در دوران وزارت درباری به چاپ چنين كتاب‌هايي بسیار کمک کرد. به طور نمونه مي¬توان از كتاب‌هاي «شاهنامه آريامهري» و «شاهنامه هدا» نام برد كه دو منظومۀ تاريخي تملّق¬آميز در ذكر حوادث دوران رژيم پهلوي در ايران هستند.[11] نكته جالب توجه در اينجاست كه درباريان و روشنفكران درباري از چنين تواريخ و منظومه¬هايي تمجيد مي‌نمودند؛ مثلاً «شاهنامه آريامهري» منظومۀ دروغ¬آلودي است كه شخصي به نام «احتشام اوليائي» به هم بافته و تملق¬نامۀ مفتضحي در ستايش شاه و درباريان است. اميراسدالله علم و چند تن از درباريان و روشنفكران ديگر بر اين منظومه تقريظ نوشته و از پديدآورندۀ آن (اوليائي) تمجيد نموده‌اند.[12]

علم و فراماسونري
اسدالله¬ علم نظر خوشي نسبت به فراماسونري و فراماسونرها نداشته و در يادداشت‌هايش از آنها انتقاد كرده است. علم بيشتر رجال سياسي ايران معاصر را فراماسونر می‌دانست و از اينكه خود جزء آنها نبود خرسند بود و به عضو نبودن خود در لژهاي فراماسونري افتخار می‌نمود. او در يادداشت روز 4 اسفند 1347 نوشته است: «كتابي به قلم اسماعيل رائين درآمده به نام فراماسونري و سابقۀ عمل آنها در ايران. [تمام طبقۀ بهايي و] اغلب رجال فعلي كه بر سركارند [مانند] شريف امامي، رئيس مجلس سنا، و علا، وزير اسبق دربار، و يك عده هفتصد نفري، [فراماسون هستند]. خدا پدرش را بيامرزد. دربارۀ من حقيقت را نوشته است. من اين حكايت را براي مرحوم خان‌ملك ساساني، كه پدرزن رائين و از مخالفين سرسخت فراماسونري و از آزادي‌خواهان به‌نام بود، نقل كرده بودم كه وقتي فراماسونرها پيش من آمدند و با اصرار دعوتم كردند، گفتم من افتخارم اين است كه دست شاه ايران را مي¬بوسم، دست كس ديگري را ولو امپراتور انگليس باشد... حاضر نيستم ببوسم. از مراسم عضويت، دستبوسي گراندمستر (Grand Master) (استاد بزرگ) است. هرچه اصرار كردند من شانه خالي كردم».[13] علم مدعي است كه از ميان نخست‌وزيران ايران از زمان مشروطه تا سال 1347 همۀ آنها، به‌غير از عبدالحسين هژير، سپهبد رزم-آرا، سپهبد زاهدي، دكتر علي اميني و خود او (علم)، فراماسونر بوده¬اند. البته در پذيرفتن اين ادعاي علم بايد احتياط كرد؛ زیرا مدركي دال بر عضويت بعضی از نخست¬وزيران ايران كه به گمان علم فراماسونر بوده¬اند در دسترس نيست. از يادداشت‌هاي علم چنين استنباط مي¬شود كه وي از نگارش و انتشار كتاب رائين خرسند بوده است.[14]
در سال 1347 بعضی از دشمنان اميرعباس هويدا، نخست¬وزير وقت، به‌ویژه اسدالله ¬علم، وزير دربار، و سپهبد نعمت¬الله نصيري، رئيس ساواك، از قدرت خود در پشت¬پرده استفاده كردند و چاپ كتاب جنجال‌آفرين اسماعيل رائين دربارۀ تاريخ جنبش فراماسونري در ايران را ميسّر ساختند. در اين كتاب، سياهه¬اي هم از اعضاي فراماسونري در ايران به چاپ رسيد كه نام هويدا نیز در آن به چشم مي¬خورد. در واقع به توصيۀ اسماعيل رائين، تشكيلات ساواك، مكالمات تلفني و مراسلات پستي يكي از اعضاي مشهور فراماسونري در ايران را تحت كنترل قرار داده و از اين راه، اطلاعات فراواني دربارۀ چندوچون فعاليت فراماسونري در ايران به‌دست آورده بود. اسدالله علم هوادار پر و پا قرص چاپ اين كتاب بود؛ چون مي¬دانست كه به كمك آن، دامن سياسي دشمنانش، به‌ویژه هويدا، لكه¬دار خواهد شد. گويا علم توصيه كرده بود كه حتي اين كتاب را در دانشگاه نيز تدريس كنند. مدافعان چاپ كتاب، از جمله علم، نگران بودند كه ماسون¬ها با استفاده از قدرت گستردۀ خود، جلوي چاپ كتاب را بگیرند. براي دفع اين خطر، چاپ آن را به چاپخانه¬اي سپردند كه مورد اعتماد ساواك بود. بدين‌ترتيب، كتاب «فراماسونري در ايران» منتشر شد و انتشار آن، غوغايي به‌پا كرد. علم سهم بسزايي در چاپ اين كتاب داشت.[15]
به‌نظر مي¬رسد نظر علم در مورد فراماسونري و فراماسونرها براي زدودن اتهام وابستگي خود به بيگانگان، به‌ویژه انگليسي¬ها، ابراز شده باشد. او، كه از وابستگي اكثر فراماسونرها به انگليسي‌ها آگاه بود، با بدگويي مكرر از فراماسونرها در يادداشت‌هايش قصد داشت وابستگي خود و خاندانش به انگلستان را كتمان نمايد و با افتخار به عضو نبودن خود در لژهاي فراماسونري، خود را وطن¬پرست جلوه دهد. حملات علم به بعضي از رجال سياسي دوران سلطنت شاه، مانند سيد حسن تقي¬زاده كه معروف به «آنگلوفيلي» بوده¬اند، و بدگويي و حتي دشنام توسط وی به چنين افرادي در يادداشت‌هايش حيرت¬آور است؛ زیرا خود علم بيش از هركس ديگري به انگليسي¬ها وابسته بود تا جايي كه خود شاه هم وقتي مي¬خواست گله و شكايتي از انگليسي¬ها بكند با اشاره و كنايه به علم مي¬گفت: «اين مطلب را به دوستانت بگو!».[16] علم هميشه درصدد بود از عضويت بعضي از دشمنان و رقبايش در لژهاي فراماسونري به نفع خود بهره¬برداري كند.

علم و تأسيس احزاب در ايران
اسدالله علم در تأسيس احزاب در ايران (1336) سهیم بود و در فرآيند «حزب¬سازي» پس از كودتاي 28 مرداد 1332 همواره در كنار شاه قرار داشت. شاه، براي اينكه خود را طرفدار آزادي و دموكراسي جلوه دهد، در سال 1336، دو حزب «مردم» و «ملّيون» را به‌وجود آورد. رهبري حزب مردم را امير اسدالله علم بر عهده داشت و رهبري حزب ملّيون با دكتر منوچهر اقبال، نخست‌وزير وقت، بود. اين دو حزب در ظاهر، رقيب يكديگر بودند، اما در واقع هر دو مجري دستورات و فرامين شاه به‌شمار می‌آمدند.[17] با اندكي تأمل معلوم مي¬شود كه هدف از تأسيس اين دو حزب، چيزي جز تثبيت قدرت شاه و جلوگيري از تشكيل دستجات سياسي و آزادي‌خواه نبود. شاه براي نيل به اين خواستۀ خود از همان ابتدا روي اسدالله علم حساب ويژه‌اي باز كرده بود. البته اين اعتماد شاه به علم مؤثر واقع شد و علم تا آخر عمر در امر «حزب سازي» در كنار شاه بود. شاه با به‌وجود آوردن اين دو حزب ساختگي، به‌ویژه از اجراي قانون اساسي براي تشكيل مجامع و دسته¬هاي سياسي سرپيچي كرد و از تأسيس احزاب سياسي به شكل دموكراتيك و اجراي صحيح قانون، جلوگيري نمود. از سال 1336 تا 1343 فقط دو حزب مردم و ملّيون مي¬توانستند در انتخابات شركت كنند. جالب اينجاست كه رؤسا و دست¬اندركاران هر دو حزب، رسالت حزب خود را خدمت‌گزاري بلاشرط به شاه و علت وجودي حزب را شخص شاه مي¬دانستند. مردم ايران هم ديدند كه اين دو حزب براي اين تشكيل شده‌اند كه يكي بگويد: البته صحيح است اعليحضرتا و ديگري ندا در دهد كه اعليحضرتا صد البته صحيح است.[18] هدف هر دو حزب، فريب‌كاري و تظاهر به مردم‌داري بود، به‌طوريكه نام حزب علم را، كه از زمين‌داران و مالكان بزرگ بود، حزب «مردم» گذاشتند و اين كار جز عوام‌فريبي چيز ديگري نبود.[19]
در سال 1342، حزب «ايران نوين» تأسیس شد و به‌جاي حزب ملّيون در مقابل حزب مردم قرار گرفت و نظام دوحزبي با دو حزب «ايران نوين» و «مردم» تداوم يافت. اما در اوايل دهۀ 1350، شاه به فكر ايجاد نظام تك‌حزبي افتاد و تصميم گرفت نظام دو حزبي اكثريت (ايران نوين) و اقليت (مردم) را تغيير دهد، به‌طوری‌که فقط يك حزب در كشور وجود داشته باشد. اين تصميم، غير منتظره بود، اما شاه آن را عملي كرد و در اواخر سال 1353 رسماً اعلام نمود كه در ايران فقط يك حزب وجود دارد و آن هم حزب «رستاخيز» است. اگرچه علم در يادداشت‌هايش از تصميم شاه مبني بر ايجاد نظام تك‌حزبي اظهار نگراني كرده، اما واقعيت اين است كه وی در يادداشت‌هایش خود را طرفدار دموكراسي نشان داده و چنين وانمود كرده كه با ايجاد نظام تك‌حزبي در ايران مخالف است.[20] بايد گفت علم، وزير دربار، در تأسيس حزب واحد «رستاخيز» با شاه همكاري کرد. شاه و علم دريافته بودند كه احزاب دوگانۀ موجود در كشور، يعني حزب ايران نوين و مردم، نه تنها كارايي لازم را از دست داده، بلكه تأثیرات معكوس و منفي برجاي نهاده¬اند. چنين بود كه شاه با همياري اسدالله علم، به‌تدريج، انحلال اين احزاب را عملي ساخت، بدون اينكه هويدا، نخست¬وزير و رهبر وقت حزب ايران نوين، مطلع شود. شاه، انحلال حزب ايران نوين و مردم را در روز 11 اسفند 1353 رسماً اعلام كرد و حزب جديدي به نام «رستاخيز» را جانشين آن دو حزب نمود. هويدا، كه از انحلال حزب حاكم ايران نوين يكه خورده بود، بلافاصله به دبيركلي حزب جديد منصوب شد.[21] البته حزب رستاخيز هم نتوانست كارايي لازم و مورد انتظار شاه را برآورده سازد، در نتيجه شاه در سال 1356 ناتواني اين حزب را نيز اعلام كرد و بدين‌ترتيب حزب رستاخيز به‌دستور شاه منحل اعلام شد و امر تأسيس احزاب ساختگي در ايران، كه شاه با همكاري افرادي مانند علم انجام می‌داد بالاخره پایان يافت.[22]

علم و انقلاب اسلامي ايران
اسدالله علم، اگرچه درك و شناخت درستي از انقلاب اسلامي و حركت انقلابي مردم مسلمان ايران نداشت، در دوران تصدي وزارت دربار، وقوع انقلاب را در ايران پيش¬بيني می‌كرد. در 30 سپتامبر 1975.م (1354.ش) روزنامه¬نگاري امريكايي به نام جان اوكس (J. Oaks)، مقاله¬اي در «نيويورك‌تايمز» با عنوان «ذهنيت ايراني» چاپ کرد. سرآغاز مقاله، اين مدعا بود كه اين روزها قول معروف لويي چهاردهم (1643 ــ 1715.م) كه «دولت منم» (L’etet c’est moi) در هيچ جاي دنيا به اندازۀ ايران و شاه آن صدق نمي¬كند. نويسندۀ اين مقاله كه در تهران با شاه ديدار كرده بود از «ايراني در چنبر طوفان تحولات اقتصادي، اجتماعي و سياسي عصر جديد» حكايت مي¬كرد. اگرچه شاه پس از ملاحظۀ اين مقاله از تشبيه خود به لويي چهاردهم توسط نويسندۀ مقاله، سخت برآشفت و علم هم با تأكيد بر تعصب خاص نويسنده در نوشتن مقاله کوشید شاه را آرام کند، بايد اذعان نمود نه شاه، نه علم هيچ كدام به مضمون واقعي و هشدارهاي جدي مقاله توجهي نكردند. اما مضمون جلد پنجم يادداشت‌هاي علم كه مربوط به سال 1354 است نشان مي¬دهد كه وی در خلوت، گاه دیدگاهی بسيار شبيه نظر همين روزنامه¬نگار امريكايي داشته است، به‌طور مثال چند هفته پس از چاپ آن مقاله، علم با عبدالمجيد مجيدي، رئيس سازمان برنامه و بودجه، ملاقاتي داشت و پس از شنيدن گزارش مجيدي دربارۀ وضع وحشتناك اقتصادي كشور به اين نتيجه رسيد كه «اوضاع، قاعدتاً بايد به انقلاب بينجامد». بدين گونه علم در سال 1354 احتمال وقوع انقلاب را در ايران دريافته بود.[23]
دربارۀ آگاهي اسدالله علم از انقلاب ايران و منشأ و ميزان اين آگاهي، اطلاع چنداني نداريم. يادداشت‌هاي علم، اگرچه از پيش¬بيني‌اش دربارۀ وقوع انقلاب در ايران حكايت مي‌كند، در مورد اينكه معتمدان او بيرون از دربار چه كساني هستند اطلاعی در اختيار ما نمي¬گذارد؛ آنهايي كه دربارۀ وضعيت جامعۀ ايران به او اطلاعات می‌دادند. آنها، هر كسي كه بودند، اطلاعات مفيدي را دربارۀ جنبش سياسي ــ مذهبي مردم ايران به رهبري امام خميني(ره) به او نمي¬دادند و به‌همين دليل، علم درك درستي از اوضاع جامعۀ ايران نداشت. البته او، تيزبين¬تر از اكثر مشاهده‌كنندگان اوضاع ايران، از وقوع انقلاب بيمناك بود، اما به‌هرحال مانند شاه براي رويارويي با رویدادي ناآشنا از جامعه¬اي كه سريع‌تر از رهبرانش تغيير كرده بود آمادگي نداشت.[24]
در ميان بازيگران سياسي دوران پهلوي، اگر به‌دنبال كساني بگرديم كه در كشاندن رژيم گذشته به ورطۀ سقوط، جایگاه درجه اولي داشت، بی‌‌ترديد اسدالله علم در رأس آنها قرار دارد؛ زیرا او مروّج فساد و خودكامگي و مشوّق شاه در ريخت‌وپاش¬ها و روياي عظمت‌طلبي بود و شاه را به راهي كشاند كه جز سقوط و تباهي سرانجامي نداشت و اينكه علم وصيت كرده بود يادداشت‌هايش ده سال پس از سقوط رژيم شاه منتشر شود، خود گواه ديگري بر آگاهي وي از سرنوشت محتوم شاه و رژيم خودكامۀ پهلوي است.[25]

پی‌نوشت‌ها

________________________________________
[1]ــ مظفر شاهدي، زندگاني سياسي خاندان علم، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1377، صص 207 ــ 188
[2]ــ رجال عصر پهلوي: دكتر منوچهر اقبال به روايت اسناد ساواك، تهران: مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1379، ص 73
[3]ــ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 2: فيضيه، تهران: مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1378، صص 282 ــ281
[4]ــ امير اسدالله علم، يادداشتهاي علم، ج 5، ويراسته علينقي عاليخاني، تهران: كتاب¬سرا، 1382، ص121
[5]ــ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، زمينه‌ها، تهران: مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1378، صص 448 ــ 447؛ نيز رك: شمس‌الدين امير علايي، مجاهدان و شهيدان راه آزادي، تهران: دهخدا، 1358، صص 301 ــ 298
[6]ــ آرشيو اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، سند شماره 16 ــ 327 ــ 794 ــ ع.
[7]ــ اميراسدالله علم، يادداشتهاي علم، ج 2، ويراسته علينقي عاليخاني، چ 2، تهران: مازيار ــ معين، 1380، ص 361
[8]ــ مظفر شاهدي، همان، صص 209 ــ 208؛ نيز رك: علي بهزادي، شبه خاطرات، چ 2، تهران: زرّين، 1375، صص 146 ــ 143
[9]ــ همان، صص 214 ــ 213؛ نيز رك: همان، ص 147
[10]ــ همان، ص 214؛ نيز رك: تاريخ معاصر ايران: كتاب سوم، تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1370، ص 208
[11]ــ ابوالفضل شكوري، جريان‌شناسي تاريخ‌نگاري‌ها در ايران معاصر، قم: بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، 1371، صص 181 ــ 180
[12]ــ همان، ص 227
[13]ــ امير اسدالله علم، يادداشتهاي علم، ج 1، ويراسته علينقي عاليخاني، چ 2، تهران: مازيار ــ معين، 1380، ص136
[14]ــ همان‌جا.
[15]ــ عباس ميلاني، معماي هويدا، چ 15، تهران: نشر اختران، 1384، ص 138
[16]ــ محمود طلوعي، بازيگران عصر پهلوي از فروغي تا فردوست، ج 1، چ 4، تهران: نشر علم، 1376، ص 477
[17]- The Cambridge History of Iran, V.7, From Nadir Shah To The Islamic Republic, Edited by P. Avrey, G. Hambly and C.Melville, Cambridge University Press, 1991 , P.269
[18]ــ احمد فاروقي [و] ژان لوروريه، ايران بر ضد شاه، ترجمۀ مهدي نراقي، تهران: اميركبير، 1358، ص 167؛ نيز رك: يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامي، ترجمة كاظم فيروزمند، حسن شمس‌آوري و محسن مدير شانه‌چي، چ 8، تهران: نشر مركز، 1383، ص 383
[19]ــ سيد ابراهيم فيوضات، دولت در عصر پهلوي، تهران: چاپخش، 1375، ص 156
[20]ــ امير اسدالله علم، يادداشتهاي علم، ج 2، همان، ص 307
[21]ــ محمود طلوعي، داستان انقلاب، تهران: نشر علم، 1370، صص 237 ــ 236؛ نيز براي آگاهي بيشتر رك: محمود طلوعي، چهره واقعي علم، تهران: نشر علم، 1383، ص 437
[22]ــ احمد فاروقي [و] ژان لوروريه، همان، ص 168
[23]ــ عباس ميلاني، «علم و ريشه¬هاي انقلاب در ايران»، ايران‌شناسي، دورة جديد، سال 15، ش 3 (پاييز 1382)، صص 475 ــ 474؛ برا‌ي آگاهي بيشتر نيز رك: امير اسدالله علم، يادداشتهاي علم، ج 5، همان، ص 452
[24]ــ منصور چهرازي، «دو نگاه به يادداشتهاي علم»، كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، سال چهارم، ش 4 (بهمن 1379)، ص 47
[25]ــ محمود طلوعي، بازيگران عصر پهلوي از فروغي تا فردوست، ج 1، همان، ص 484
نویسندگان:
- دكتر يحيي كلانتری عضو هيئت علمي گروه تاريخ دانشگاه تبريز
- ارسطو خداپرست كارشناس ارشد تاريخ ايران دورة اسلامي از دانشگاه تبريز

منبع:نشریه زمانه

این مطلب تاکنون 2437 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir