ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 98   دي ماه 1392
 

 
 

 
 
   شماره 98   دي ماه 1392


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
مثنوي هفتم

در 14 آبان 1355 يك بار يك مثنوي از خودم در مجله اطلاعات هفتگي چاپ كردم با نام مثنوي هفتم . اين شعر توقيف نشد و مجله از زير چاپ بيرون آمد و منتشر شد . در آن زمان از طرف ساواك دو گونه فهرست ممنوعه براي مطبوعات فرستاده بودند . يكي اسامي 24 نويسنده و شاعر و مترجم و ديگري فهرستي از كلمات ممنوعه كه كاربرد آنها در اشعار موجب ممنوعيت چاپ آن شعرها مي‌شد . كلمات مورد نظر عبارت بودند از : شهيد ، گل سرخ ، فردا ، فرياد ، افق تاريك ، طلوع آفتاب ، زخم ، حنجره ، هراس دلهره ، جنگل و دهها كلمه و تعبير ديگر كه استفاده از آنها در اشعار ممنوع بود و مثنوي من پر بود از اين كلمات و تعبيرات .
فرداي روز انتشار مجله وقتي به اداره آمدم ديدم «ارونقي» نيست و دستيار فني آقاي اصغر انتظاري ، نزار و رنگ پريده در گوشه‌اي نشسته است . او به محض ديدن من گفت «كجايي كه خانه خراب شديم ! تيمسار احسني مسئول مطبوعات ساواك تلفن زد و در باره مثنوي تو پرس و جو و تهديد كرد. ارونقي هم از شدت ناراحتي تب كرده و مريض شده و به خانه رفته و از من خواسته تا به تو بگويم كه به خاطر مسئوليتي كه در صفحه شعر داري خودت بايد مساله را حل كني و تا موضوع فيصله نيافته او به دفتر مجله نخواهد آمد و خود من هم حالي بهتر از ارونقي ندارم »
دليل ترس و ضعف دوستان ما اعمال وحشيانه ساواك بود كه شرح آنها را شنيده بودند و اكنون از تصور آن چنين حالي يافته بودند . اين مساله دو ماه اتلاف وقت و رفت و آمد و سوال و جواب در پي داشت . اولين گفت و گوي تلفني من با تيمسار احسني درست نيم ساعت به طول انجاميد و در طول اين مدت اصغر انتظاري كه در كنار من ايستاده بود مي‌لرزيد. در اينجا مي‌خواهم به چند عبارت تيمسار احسني اشاره كنم .
گفت : با آنكه مي‌دانستي اين كلمات ممنوعه است اين چه شعري است كه از خودت چاپ كرده‌اي؟
گفتم : كلمات كه گناهي ندارند ، خود شعر چه اشكالي دارد ؟
گفت : اشكالش اين است كه دري وري است . سمپاشي است . بودار است .
گفتم : اما تيمسار من اين شعر را دو سال قبل هم در مجله سپيد و سياه چاپ كردم . چرا در همان موقع جلوي چاپش را نگرفتيد ؟ چرا پس از چاپ اعتراض نكرديد تا من امروز ديگر چاپش نكنم ؟
گفت : ما آن موقع نمي‌فهميديم ، شعر سرمان نمي‌شد ، نمي‌دانستيم شما شاعرها چه چيز توي اين كلمات مي‌ريزيد و به خورد مردم مي‌دهيد . اما حالا مي فهميم . كم‌كم ‌داريم از خودتان ياد مي‌گيريم . چند تا شاعر مثل خودتان آورده‌ايم كه از صبح تا شب اشعار اين مجله را مي‌خوانند و سطر به سطر و كلمه به كلمه براي ما معني مي‌كنند . ديگر نمي‌توانيد هرچه به قلمتان آمد چاپ كنيد ...
جالب اينكه روز بعد آقا محمد علي گويا شاعر معاصر با شور و هيجان به ديدن من آمد و گفت كه دو شب تمام تحت تاثير اين مثنوي تا صبح بيدار مانده و با اعجاب و ناباوري قدم زده و براي آن جوابي سروده و حالا آورده تا من چاپش كنم . طبعا آن مثنوي را گرفتم ، ولي چند سال صبر كردم تا انقلاب شد و بعد آن را در سال 1358 همراه با مثنوي خودم و شرح ماجرا در همان صفحه به چاپ رساندم .
پژوهشنامه تاريخ مطبوعات ايران ، ص 211 – 213

منبع:سيد فريد قاسمي ، خاطرات مطبوعاتي ، نشر آبي ، 1383 ، ص 438 و 439

این مطلب تاکنون 3107 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir