ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 82   شهريور ماه 1391
 

 
 

 
 
   شماره 82   شهريور ماه 1391


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
خاطراتي از شهادت آيت الله شيخ فضل الله نوري

از آيت الله حاج شيخ حسين لنكراني خاطراتي راجع به شهادت آيت الله شيخ فضل الله نوري نقل شده كه خواندني است . گرچه مرحوم لنكراني در سالهاي حيات شيخ شهيد به لحاظ سني اقتضاي آن را نداشت كه در عداد ياران و همرزمان آن شهيد بزرگوار شمرده شود ولي آشنايي و ارادت به شيخ شهيد را از همان كودكي و به تبع صميميت پدر خويش با ايشان به دست آورده و شيخ شهيد نيز به وي قرآن هديه كرده بود .
آقاي لنكراني در تمام عمر شيفته شخصيت علمي و اخلاقي و مجاهدات سياسي و افكار و آراي بلند آيت الله شيخ فضل الله نوري بود و اين ارادت هيچگاه از قلب آن مرحوم بيرون نرفت و همواره به مناسبتهاي گوناگون بر زبان و قلمش جلوه مي‌كرد . او حتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز از جمله افرادي بود كه به ترويج انديشه هاي سياسي اسلامي شيخ شهيد پرداخت . گويي زنده نگه داشتن نام شيخ شهيد را براي خود وظيفه مي‌دانست .
آيت الله حاج شيخ حسين لنكراني در يكي از خاطرات خود مي‌گفت پس از فتح تهران توسط مجاهدين مشروطه خواه و دستگيري آيت الله شيخ فضل الله نوري ، بعضي از علما و مجتهدين خيلي نزديك به مرحوم شيخ شهيد در منزل ما مخفي شده بودند . صبح روزي كه نزديك غروب آن شيخ را به دار آويختند دوستان پدرم در بيروني منزل پيش ايشان بودند . آنها دلشان مي‌خواست مثل حافظ با ديوان مثنوي تفأل بزنند راجع به عاقبت شيخ .
مرحوم « تيمورخان ناصرلشكر» كه دوست و همسايه خيلي نزديك ما بود و بيشتر اوقاتش در مصاحبت پدرم مي‌گذشت ، فرستاد از منزلشان مثنوي آوردند . تفأل زدند و كتاب را باز كردند . آقا هم تماشا مي‌كردند . به اين بيت رسيدند كه :
مدتي معكوس گردد كارها / شحنه را دزد آورد بر دارها !
خودم متوجه شدم كه پدرم با حال ناراحتي شديد ، اين ذكر را بر زبان راندند :
« ماشاءالله‌كان‌ومالم يشاءلم‌يكن‌ولاحول‌ولاقوه‌الابالله‌العلي‌العظيم » و چون ايشان به اشخاص مختلف براي مواقع سخت اين ذكر را تعليم مي‌دادند من با آن مانوس شده بودم . وقتي هوا هنوز تاريك نشده بود در خانه مان بر روي رختخواب هاي بسته دراز كشيده بودم و كوه را تماشا مي‌كردم . من روي انتساب و ارتباط با پدرم ، جريانات و حوادث ناراحت كننده اي را كه مي‌گذشت شاهد بودم و وضع را مي‌ديدم و كرارا به صورت طفيلي پدرم ، شيخ را زيارت مي‌كردم . خدايا تو شاهدي ، خواب ديدم كه مرحوم شيخ در وسط ميدان توپخانه ايستاده و حيوانات وحشي مختلف از جمله گرگ ، سگ ، روباه ، خوك و غيره دور و بر ايشان را گرفته اند . يك خوك جلو آمد و عمامه شيخ را از سرش انداخت ، سپس بقيه حيوانات هجوم آوردند و به روي شيخ ريختند و... ديگر اثري از شيخ نماند ...
من با حال گريه از خواب بيدار شدم پدرم مرحوم حاج شيخ علي لنكراني گفت : پسر چي شده ؟ خوابم را براي ايشان نقل كردم . ايشان فرمودند « انالله‌وانااليه‌راجعون ، پسر اين خوابت را به اينها (يعني همان علمايي كه در منزل پدرم بودند) نگو چون دلشان مي‌تركد » و من خودداري كردم . بعد ... غروب روز بعد بود كه پدرم براي اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد مي‌رفتند كه مرحوم سرهنگ اميرقلي خان ماكويي كه از خانداني بزرگ و داراي مقام و خصوصياتي ممتاز بود با اسب بزرگي چهار نعل مي آمد . به پدرم كه رسيد از اسب به زير آمد و خاك كوچه را بر سرش ريخت و گفت : از توپخانه مي‌آيم شيخ را بر دار زدند ...
منابع :
- جام جم ، ايام ، ويژه تاريخ معاصر ، شماره 28 ، 11 مرداد 1386
- شيخ حسين لنكراني به روايت اسناد ساواك ، مركز بررسي اسناد تاريخي ، بخش مقدمه

این مطلب تاکنون 3130 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir