ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 63   بهمن ماه 1389
 

 
 

 
 
   شماره 63   بهمن ماه 1389


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
كارنامه فرهنگي فروغي

محمد‌علي فروغي مدرس و مدير مجموعه‌اي به نام «مدرسه علوم سياسي» بود. اين مدرسه توسط فراماسونهاي سرشناس،‌ يعني، ‌«ميرزا نصرالله‌ خان مشيرالدوله» و پسرش «ميرزا حسن خان» بنياد نهاده شد. اين مدرسه كه بعداً «دانشكدة حقوق» نام گرفت، مكتبي بود كه فرزندان طبقة حاكمة ايران را به خود جذب كرده و دولتمردان و رجال سياسي آيندة ايران را پرورش مي‌داد و بذر فرهنگ و تفكّرات فراماسونري را در نسلهاي متمادي تحصيل كردگان و دانشگاه ديدگان غرب‌گراي ايران افشاند.
محمد‌علي فروغي در چنين مدرسه‌اي، ابتدا به تدريس و سپس به مديريت آن انتخاب شد و اين انتخاب نمي‌تواند جداي از تفكّر حاكم بر مدرسه باشد. چنانچه يكي از شاگردان همين مدرسه به نام «خان‌ملك ساساني» مي‌نويسد:
«خوب به خاطر دارم يك روز،‌ درس تاريخ داشتيم و گفتگو از مستعمره‌هاي انگليس بود كه آيا خود اهالي قادر به اداره كردن ممالك خود هستند يا نه؟
ميرزا محمدعلي ذكاءالملك (فروغي) گفت: آقايان شما هيچ وقت سرداري (نوعي پوشاك) براي دوختن به خيّاط داده‌ايد؟
گفتند: آري!
گفت: خيّاط براي سرداري آستين گذارد؟
همه‌ گفتند: البتّه.
گفت: وقتي سرداري را از مغازة خيّاطي به منزل آورديد،‌ آستينهايش تكان مي‌خورد؟
همه گفتند: نه.
گفت پس چه چيز لازم بود كه آستينها را به حركت درآورد؟
شاگردها گفتند: لازم بود دستي توي آستين باشد تا تكان بخورد.
جناب فروغي فرمودند: مقصود من هم، همين بود كه بدانيد ايران شما مثل آستين بي‌حركت است،‌ كه تا دست توانائي مثل دست انگليس در آن نباشد، ممكن نيست تكان بخورد!! »
يكي از جامعه‌شناسان دربارة فروغي مي‌نويسد:
«فروغي مغز متفكر رژيم (پهلوي) يكي از غرب‌زدگان فراماسونر بود. فروغي كه خود مورد احترام شديد تمام غرب‌زدگان است، در عالم سياست تا نخست‌وزيري هم پيش رفته و عامل سياست رژيم در جهت اسلام‌زدايي و ورود فرهنگ غرب بوده است. »
محمدعلي فروغي به عنوان بزرگ ماسونرها و مغز متفكر رژيم پهلوي، تلاش همه‌جانبه‌اي را براي زدودن اسلام و فرهنگ غني آن و جايگزين نمودن فرهنگ تحميلي غرب انجام داد و علّت اصلي ورود او به صحنة سياست و پيش رفتن تا مقام رئيس‌الوزرايي ـ كه يقيناً به اشارة تشكيلات جهاني فراماسونها و انگليس بوده است ـ استفاده از اهرم قدرت بي‌سواد و نافهمي چون رضا‌خان، در جهت اجراي اين نقشه بوده است. نقشه‌اي كه در رأس تمامي اهداف استعماري انگليس در آن زمان و امريكا در عصر پهلوي دوم قرار داشت و مقدمات آن را از زمان ناصرالدين‌شاه و پس از حكم معروف مرجع بزرگ شيعيان،‌ مرحوم «ميرزاي شيرازي» ـ اعلي‌الله مقامه ـ و نقش بزرگ علما در مشروطه و سپس جهت دادن مشروطه به سوي مشروعيت، به رهبري آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري ـ رضوان‌الله عليه ـ فراهم شده بود.
در واقع فروغي، چه در كسوت تدريس مدرسة علوم سياسي و مديريت آن و چه در كسوت سياست و افت و خيزهاي آن، همّت خود را براي جذب استعدادهاي علمي و فرهنگي و حمايت بيدريغ مادّي و سياسي و تربيت آنان، بر روال تفكر غربي صرف نمود. چنانچه يكي از همين حمايت‌شدگان او مي‌گويد:
«تمام دورة درس خواندن و نشو و نماي ما، با تأليفات «فروغي»ها و اسم خاندان فروغي به هم پيچيده بود.»
فروغي در مراسم تاجگذاري رضاخان، طي نطقي كه به تعبير گروهي از مورّخان «تملّق‌آميز» و به تعبير درست‌تر گروه ديگري از تاريخ‌نويسان «ترسيم ايدئولوژي شاهنشاهي» و «باستان‌گرايي» بوده است، آشكارا چرخش نظام پهلوي و سياست دولت را كه در دست خود او بود، ‌به سمت زدودن فرهنگ اسلام و احياي ايران باستان نشان مي‌دهد. آنچه او ترسيم مي‌كند و قدرت رضاخان را در جهت تحقّق آن به كار مي‌گيرد، تكميل كردن تفكر جدايي دين از سياست و انزواي روحانيت در گوشة محراب و مسجد، كه توسط اسلاف خود تقي‌زاده، ميرزاملكم‌خان، سيّد ضياء و... دنبال شده بود،‌ مي‌باشد. در واقع او علايق باستاني و مليّت‌گرايي را در مقابل اسلام به كار مي‌گيرد،‌ چيزي كه ما در جريان جمعيتهاي روشنفكري، در طول تاريخ پهلوي تا پيروزي انقلاب اسلامي و پس از آن ديده‌ايم. جمعيتهاي گوناگون همچون جبهة ملّي، نهضت آزادي، همواره از تفكّر فروغي مايه گرفته‌اند. اوّلي جناح غير متديّن و دوّمي جناح متديّني كه اسلام را در ساية ايران قبول داشته و همواره در خط ترسيم شده توسط فروغي و اسلاف و خلفهايش حركت كرده است.
فروغي در نطق معروف خود، رضاخان ميرپنج را «پادشاهي پاكزاد و ايران‌نژاد»، «وارث تاج و تخت كيان»، «ناجي ايران» و «احياگر شاهنشاهي باستان» مي‌خواند. انتخاب نام «پهلوي» هم از ابتكارهاي فروغي بود تا رضاخان از سابقة خود، به عنوان «خان»، «ميرپنج» و «سردار سپه» فاصله بگيرد و خود را «شاه شاهان» و جانشين «كوروش»، «داريوش» و «نوشيروان» بداند. تأليف كتاب سه‌ جلدي «ايران باستان» توسط فراماسوني چون «حسن پيرنيا» (پسر ميرزانصرالله خان مشيرالدوله، از بانيان فراماسونري در ايران) در همين راستا صورت مي‌گيرد. جشنهاي 2500 ساله، حذف سالشمار هجري و جايگزيني تاريخ شاهنشاهي به جاي آن، نتيجه تلاشهاي فروغي،‌ و تحقّق بندهاي ايدئولوژيك نطق اوست.
اقدامات عمدة فروغي، غير از تدريس و مديريت مدرسة علوم سياسي و ترويج مسلك فراماسونري در راستاي تحميل فرهنگ غربي عبارتند از:

1ـ برگزاري جشن هزارة فردوسي و كنگرة مستشرقان در تهران
اين اقدام كه بازتاب جهاني پيدا كرد،‌ به مناسبت هزارمين سال ولادت «ابوالقاسم فردوسي طوسي» با دعوت از مستشرقان جهان برگزار گرديد. اوّلين جلسة كنگره، در تهران،‌كه توسط فروغي كارش را آغاز كرد به مدت هشت روز ادامه يافت. مرحلة پاياني آن،‌ با حضور رضاشاه،‌ در مشهد ادامه يافت و با افتتاح آرامگاه فردوسي، به پايان رسيد.
علاقة فروغي به شاهنامة فردوسي،‌ بي‌دليل نبوده است. او بخش مهمي از وقت خود را براي شاهنامه صرف كرد و به تنظيم خلاصة دو جلدي و منتخب يك جلدي آن پرداخت. تلاش فروغي و شاگردان و پيروان مكتب او، باعث شد تا شاهنامة حكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي، به كتاب مقدس ايدئولوژي شاهنشاهي بدل گردد. اين اقدام به ظاهر فرهنگ ملّي، به فرهنگ شاهنشاهي تبديل، و ابزاري براي طرد فرهنگ اسلامي شده بود.
فردوسي كتاب خود را «ستم‌نامة عزل شاهان» و «دردنامة بي‌گناهان» مي‌خواند كه در اشعار زير منعكس است:





نگه كن كه اين نامه تاجاودان
درفشي بود بر سر بخردان
بماند بسي روزگاران چنين
كه خوانند هركس برو آفرين
ستم‌نامة عزل شاهان بود
چو درد دل بي‌گناهان بود

استفادة جهت‌دار از فردوسي و اشعار او، ‌كاربرد متملّقانة آن و حتي تحريف فردوسي و جعل ابيات ،‌ به چنان ابتذالي كشيد كه مرحوم «ملك‌الشعراي بهار» را به اعتراض واداشت:
«اشعار بي‌پدر و مادر را پهلوي هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند. بنده وقتي مي‌گويم اين شعر مال فردوسي نيست،‌ مي‌گويند تو وطن‌پرست نيستي... آقا اين وضع زندگي نيست... افرادي مي‌خواهند احساسات وطن‌پرستي مردم را بدين وسيله تحريك كنند و بالا بياوند. هرچه دلشان خواست در آن مي‌گنجانند و هرچه در آن گنجانيده شده، قبول مي‌كنند و مي‌گويند اين شاهنامة ملّت ايران است.»






2ـ تحريف عرفان اصيل اسلامي
تلاش در راستاي تحريف و تهي كردن محتواي عرفان اصيل اسلامي و جايگزين نمودن آن، با نوعي عرفان آميخته به صوفي منشي و «خرابات»‌نشيني كه همخواني با تعاليم فراماسوني داشت. چنانچه انديشه‌هاي حكيم مسلمان، شيخ شهيد «سهروردي» توسط آنان به عنوان «ميراث‌دانايان ايران باستان» و «انديشه‌هاي حكماي پهلوي» قلمداد و ترجمة آن به محمد‌رضا پهلوي تقديم مي‌شود!!
«در زمان حكومت رضا‌خان،‌ شايع شد كه «ابوالحسن فروغي» (برادر محمدعلي فروغي) مأموريت يافته تا يك فلسفة‌ جديد «عرفاني» به سبك «هگل» تدوين كند و همان‌گونه كه هگل سلطنت «پروس» را عاليترين تجلّي «ايدة مطلق» مي‌دانست، ‌او نيز چنين كند و شايد مثلاً با تحريف ميراث والاي عرفان اسلامي، بويژه حكمت اشراق،‌«شاهنشاهي ايران» را تحقّق «نورالانوار» بنماياند! اين «فلسفة ‌سلطنتي» تدوين نشد و دليل آن، شايد عدم توانايي آنان بوده باشد.
با وجود اين، شخص فروغي با تأليف «سير حكمت در اروپا» و ترجمة «گفتار در روش راه بردن عقل» دكارت از فرانسه، در اين راه قدمهاي مهمي را برداشت و پيروان راه و فكر او، با تأليف و ترجمه‌هاي ديگر، تا حدودي به انحراف عرفان اسلامي به عرفان صوفي‌گري و شاهي موفّق شدند.

3ـ فرهنگستان زبان
فرهنگستان زبان، با انگيزة پالايش زبان فارسي از لغات بيگانه، توسط دولت محمد‌علي فروغي تأسيس گرديد. اعضاي فرهنگستان،‌ از بين فضلا و ادباي معاصر انتخاب شدند و مأموريت آنان اين بود كه با توجه به متون و واژه‌هاي كهنسال فارسي،‌ لغات جديدي وضع نمايند يا واژه‌هاي متروك را دوباره رواج داده و بتدريج لغايت فارسي را جانشين لغات بيگانه كنند. فروغي شخصاً در سال 1314، مدتي كوتاه،‌ رياست فرهنگستان را عهده‌دار بود. پس از او «وثوق‌الدوله» به اين سمت انتخاب گرديد و پس از او ادارة فرهنگستان، جزو وظايف وزير فرهنگ گرديد.
فرهنگستان در سال تأسيس (1314) 120 لغت را تصويب كرد و در پايان سال 1315، تعداد لغات به 360 و در سال 1316 به 650 لغت رسيد. رضا شاه از اين تعداد لغات راضي نبود،‌ لذا در سال 1317، فرهنگستان را منحل و پس از يك هفته با تغيير در سازمان آن و واگذاري مديريت آن به وزير فرهنگ، كار را مجدداً آغاز نمود.
كار فرهنگستان عملاً به پالايش زبان فارسي از لغات عربي محدود گرديد و نشان داده شد كه فرهنگستان زبان،‌ به نوبة خود، ابزاري براي زدودن فرهنگ اسلامي از متن زندگي مردم بوده است؛ چرا كه بانيان و متصدّيان اين فرهنگستان، خود از مشاهير غرب‌زده و از مروّجان بزرگ و اصلي فرهنگ غرب بوده‌اند و چطور مي‌توان از آنان انتظار داشت آنچه را كه بدان معتقدند، از مقولة زبان پاك كنند؟ عملاً هم امّت اسلامي شاهد بود كه اصطلاحات و لغات غربي، نه تنها در متون علمي و دانشگاهي،‌ كه در ارتباطات معمولي، مراوده‌ها و مكالمات روزمرّه، بشدّت رايج گرديد و حيطة نفوذ آن به نامهاي انسانها و اماكن نيز كشيده شد. هرچند گامهايي در جهت تصويب برخي لغات خوب در اين فرهنگستان برداشته شد؛ اما جهت‌گيري غالب و انگيزه و نتيجة غايي آن، پالايش زبان فارسي از لغات عربي بود. بدين‌گونه اين اقدام به ظاهر فرهنگي و في‌نفسه خوب و مهم، به وسيله‌اي براي رشد فرهنگ مهاجم غربي و محو تمدن و فرهنگ اسلامي تبديل شد و اصولاً سياست روشنفكران وابسته،‌ اين بوده است كه اقدامهاي خود را با ظاهري پسنديده، امّا باطني منطبق بر اهداف غرب،‌ انجام دهند تا كمتر مورد سوءظن قرار گرفته و بتواند بتدريج اهداف خود را محقّق سازند.
منبع: تاريخ تهاجم فرهنگي غرب
محمد علي فروغي
مؤسسه فرهنگي قدر ولايت
1377
ص 41 تا 52

این مطلب تاکنون 3845 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir