دین ستیزی ، شالوده مدرنیسم رضاخانی
ديكتاتوري رضاخان نتيجة مدرنيسم دولتي بود. اقدام رضاشاه، در جهت مدرنسازي ، به ايجاد فرهنگ دوگانه در ايران منجر شد. وضعيتي كه در آن طبقات بالا عموماً مقلد ارزشهاي غربي در جامعه شده و نسبت به فرهنگ بومي و سنتي چندان توجهي نميكردند. جهتگيري سياست فرهنگي در دوران رضاخان در دو محور ايرانگرائي با تاكيد بر لزوم تجديد عظمت ايران باستان ومخالفت با مذهب و روحانيت و از بين بردن نهادهاي مذهبي خلاصه می شد.
***
آغاز جنگ جهاني اول، پاياني بر سلطنت قاجار و بستري براي شكلگيري «پهلويسم» بود. عناصر و مؤلفههاي اساسي گفتمان پهلويستي عبارت بودند از:
1. شوونيسم (ناسيوناليسم افراطي ايران)؛
2. شبه مدرنيسم (غرابگرايي) و يا به تعبير ديگر مدرنيسم كاذب؛
3. سكولاريزم.
با استقرار رضاخان بر مسند حكومت، پروژة كلاسيك تجدد ايراني شكل گرفت و دولت مطلقة شبه مدرن تكوين يافت. دولت مطلقهاي كه مهمترين كاركردش فرايند بازسازي و نوسازي آمرانة كشور بود. در اين دوره، اغلب كارگزاران سياسي براين باور بودند كه براي برقراري حكومت قانوني و ترقي اجتماعي ضرورتي ندارد كه دستگاه دولت حتماً ضد استبدادي و نمايندة اقشار ملت باشد؛ بلكه در چنين شرايطي يك دستگاه سازمان يافته، متمركز و نيرومند كشوري لازم است تا اوضاع را كنترل نمايد. به خاطر وجود همين انديشه بود كه كارگزاران سياسي جوان كه خود از پرچمداران اصلاحطلبي اوائل دهه 1300 محسوب ميشدند از قدرت گرفتن و سپس سلطنت رضاخان حمايت كردند. بنابراين، انديشهاي كه طرفدار شكل دادن دستگاه دولت مشروطه بوده، مبدل به انديشهاي شد كه در شكل دادن دستگاه نيرومند دولتي نقش مهمي ايفا نمود تا جلوهاي از مدرنيسم دولتي شكل گيرد.
نتيجة مسلم مدرنيسم دولتي و غيردولتي، ديكتاتوري رضاخان و افزايش نفوذ دولت در عرصههاي سياسي اجتماعي و اقتصادي جامعه بود. اقدام رضاشاه، در جهت مدرنسازي سريع جامعه از بالا به همراه برنامههاي فرهنگي و آموزش، به ايجاد فرهنگ دوگانه در ايران منجر شد. وضعيتي كه در آن طبقات بالا عموماً مقلد ارزشهاي غربي در جامعه شده و نسبت به فرهنگ بومي و سنتي چندان توجهي نميكردند. اين طبقات كه به ندرت فرهنگ مذهبي اكثريت هموطنان خود را درك ميكردند به عنوان حاملان ارزشهاي غربي توسط دولت مورد حمايت قرار گرفتند.
جهتگيري سياست فرهنگي در دوران رضاخان را ميتوان در دو محور زير خلاصه نمود:
1. ايرانگرائي با تاكيد بر لزوم تجديد عظمت ايران باستان؛
2. مخالفت با مذهب و روحانيت و از بين بردن نهادهاي مذهبي.
ايرانگرائي و تجديد عظمت ايران باستان
دوران حكومت رضاشاه، دوران چيرگي ناسيوناليسم تندرو در اروپا بوده و گروهي از روشنفكران آن روزگار در ايران، دنبالهرو اين مكتب بودند. ناسيوناليسم ايراني نمايندگان فكريي داشت كه در راه بسط آن كوشش مي كردند و برخي از آنان نيز در دولت بودند. رضاشاه نيز با كارهايش تجسم اين ايرانيت و پيش برندة آن شناخته ميشد. انتشار چند اثر از جمله كتاب «ايران قديم» و سپس سه جلد كتاب قطور «ايران باستان»، اثر مشيرالدوله پيرنيا و همچنين ترجمة كتاب كريستنسن دانماركي موسوم به «ايران در زمان ساسانيان» به وسيله رشيد ياسمي، تأثير عميقي در ايجاد پندار افسانهآميز دربارة عظمت گذشته ايران گذاشت. چاپ يك سلسله آثار ادبي قديم بهويژه شاهنامه فردوسي، احساسات وطنپرستي را تشديد كرد. احساسات تند و افراطي ناسيوناليستي به وسيله شاعراني همچون محمدرضا عشقي، ابوالقاسم عارف، فرخي يزدي و ابوالقاسم لاهوتي نيز ابراز و تقويت ميشد.تجلي تفكر ناسيوناليستي در رفتار فرهنگي حكومت، ابتدا به صورت بيگانهستيزي و ابراز تنفر از هرگونه تظاهر غير ايراني جلوه كرد. اما بعداً فرهنگ اروپايي از اين قاعده مستثني شد و فرهنگ و زبان اسلامي و عربي مورد هجوم قرار گرفت. رضاشاه در تقرير و تحكيم هويت خويش، اسلام را به عنوان دگر ايدئولوژي، مسلمان ايراني را به عنوان دگر دروني و عرب را به مثابه دگر بيروني خود تعريف و سعي نمود جغرافياي خود را جايي در درون مدار و حريم گفتماني غرب جستجو كند.
|